Quantcast
Channel: فراماسونری - جنبش سایبری 313 l ظهور , آخرالزمان , مهدویت , جنگ نرم , امام زمان (عج)
Viewing all 194 articles
Browse latest View live

عرفان یهود بستر اومانیسم

$
0
0

(بسم الله الرحمن الرحیم)

در کابالا انسان آفرینش‌گر خدای خویش است!

نیمه‌ی دوم قرن چهاردهم میلادی جنبشی فلسفی، ادبی در ایتالیا به منصه‌ی ظهور رسید که در ابتدای امر در تقابل با آراء کلیسا، به احیاء منزلت و اصالت انسان و ارزش‌های وجودی او پرداخت. این جنبش که اومانیسم [1] نام گرفت، در ابتدا رویکردی مذهبی داشته و به قولی خدامحور قلمداد می‌شد؛ اما پس از چندی به اومانیسم انسان‌محور تبدیل گردید. [2] در این مجال بر آنیم تا به تشریح هم‌سویی مبانی کابالا با جنبش اومانیسم بپردازیم.

عرفان یهود بستر اومانیسم

نظام حلول‌گرای کابالا، بستر اومانیسم

از آنجا که بر اندیشه‌های کابالیستی، همواره هاله‌ای از حلول‌گرایی سایه افکنده است، آموزه‌ی «انسانِ حاکم بر طبیعت و تاریخ» که نشأت گرفته از این نظام فکری است، بستر بسیار مناسبی جهت شکل‌گیری اومانیسم فراهم آورد. این جنبش همان‌گونه که ذکر گردید، در پی احیاء و شناخت دوباره‌ی شأن و منزلت آدمی است؛ تا او را ملاک و میزان همه‌ی امور به حساب آورد. اومانیسم در شکل افراطی آن، عالم متافیزیک را نفی می‌کند [3] و انسان را به عنوان یگانه حقیقتِ جهان آفرینش به جای خدا می‌نشاند.
ارتباط بین اومانیسم و کابالا که مورد تأیید منابع مختلف است، [4] با گسترش فعالیت فرقه‌ی شهسوران معبد در اروپا و جذب تعدادی از فلاسفه آن دیار وسعت یافت. انجمن‌های اومانیستی در آن هنگام خواستار جایگزین‌کردن فرهنگ مسیحی اروپا، با فرهنگی بودند که در کابالا ریشه داشت. [5] از سویی در ایتالیای قرن چهاردهم، عده‌ی قابل توجهی از یهودیان به تدریس در دانشگاه‌های اروپا مشغول بودند. جستجوی اومانیست‌ها برای یافتن یک روش متافیزیکی یا فلسفی که بتواند آنها را از قیود ارسطوییِ قرون وسطی رهایی بخشد، یکی از انگیزه‌های ایشان جهت روی آوردن به معارف و فرهنگ قوم یهود بود. آنها چنین روشی را در اصول سرّی و محرمانه کابالا یافتند. [6]

«میراندولا» حلقه‌ی ارتباط اومانیسم و کابالا

پیکو دلا میراندولا [7] 1494-1463 یکی از اولین اومانیست‌های قرن چهاردهم که عنوان پدر کابالیسم مسیحی به او داده شده است، [8] نخستین غیریهودی بود که با علاقه‌ی فراوان به جمع‌آوری دست‌نوشته‌های یهودیان پرداخت و پس از آنکه به دستور زبان عبری تسلط یافت، به مطالعه‌ی مکتوبات تلمود و کابالا روی آورد. او اعتقاد داشت کابالا حتی بر کتاب مقدس تقدم دارد. [9]

Pico della Mirandola

حاصل تأمل او در مکتوبات کابالایی 900 طرح برای دفاع از مسیحیت است که 47 طرح را مستقیماً از کابالا استخراج کرد. او با آمیختن تعالیم کابالا و عقاید مسیحی، قصد دفاع از الوهیت مسیح را داشت؛ اما طرح‌های وی از سوی علمای مسیحی روم رد شد و پاپ اینوسنت هشتم، یکی از معروف‌ترین کتاب‌های میراندولا با عنوان نتیجه‌گیری فلسفی، کابالیست و الهیات [10] را بدان جهت که بالاترین ستایش را در جهان، مخصوص انسان دانسته است، کتابی بدعت‌گذارانه خواند. [11] پیکو در ستایش انسان چنین می نویسد:

ای انسان، اراده‌ی تو آزاد است و هیچ‌گونه حدی نمی‌تواند آن‌را محدود کند. تو آن موجودی هستی که حدود طبیعت خود را خودت تعیین می‌کنی. تو دارای آنچنان توانایی هستی که می‌توانی تا پایین‌ترین شکل زندگی فرود آیی؛ چنان که می‌توانی از نو زاییده شوی و در بالاترین اشکال متعالی ظهور و بروز پیدا کنی. [12]

انسان آفرینش‌گر خدای خویش

مهمترین باور اومانیستی که ریشه در آموزه‌های کابالا دارد، آن است که: انسان، خدایی در حال شکل‌گیری است. [13] البته این پندار نازل‌تر از اعتقادات کابالا است و در حد قابلیت تسلط و سیطره‌ی انسان بر طبیعت و تاریخ باقی مانده است؛ در حالی‌که کابالا پا از این دایره بیرون نهاده و انسان را در حال شکل دادن به خداوند ترسیم می‌کند. عرفان یهود معتقد است که ذات خداوند در همان ابتدای آفرینش، بر اثر گناه آدم در میان تمام ذرات عالم ماده پراکنده شد و از این رو خداوند قوم یهود را خلق کرد و به ایشان تورات را ارزانی داشت تا این قوم با عمل به فرامین آن به جمع‌آوری بارقه‌های الهی بپردازند! لذا آن زمان که یهودیان در حال عبادت هستند، در حقیقت ذاتِ خداوند را از نو می‌سازند. [14] قرابت باورهای کابالایی و اومانیسم در این اصل، از آن جهت است که هر یک از این دو اندیشه، منتهی به اصالت انسان و انسان سالاری می‌گردد. هر چند که کابالا هیچ‌گاه مانند اومانیسمِ افراطی، در تضاد با خدا‌محوری و خداگرایی نبوده است؛ اما تعالیم و آموزه‌های این طریقت، همانند اومانیسم، بشر را مالک الرقاب هستی و فرمانروای مطلق طبیعت می‌انگارد. از این منظر است که اگر اومانیست‌ها انسان را آفرینش‌گر محیط خویش می‌دانند [15]، کابالا انسان را آفرینش‌گر خدای خویش [16] قلمداد می‌کند.

انسان، موثر بر سرنوشت خداوند

نقطه‌ی مشترک دیگر میان اصول اومانیستی و کابالا، عدم تأثیرگذاری خداوند بر سرنوشت انسان است. اومانیست‌ها انسان را حاکم بر سرنوشت خود می‌دانند، اما کابالیست‌ها انسان را موثر بر سرنوشت خداوند خویش قلمداد می‌کنند. چرا که طبق تعالیم کابالا، سرنوشت خداوند به اعمال و کردار قوم یهود پیوند خورده است!
از دیدگاه کابالا خدا دارای دو نیمه است عین سوف [عین صوف] و شخینا؛ شخینا بر اثر گناه آدم از نیمه ی دیگرش جدا شده و به جهان ما تبعید گردید. وظیفه‌ی اتحاد شخینا با نیمه‌ی دیگرش نیز از طرف خدا بر عهده‌ی قوم یهود قرار گرفته است. پس اگر قوم یهود به احکام مندرج در تورات عمل نمایند، اسباب اتحاد شخینا با عین صوف فراهم می‌شود و هرچه این قوم در انجام فرامین الهی تعلل ورزند، این فرآیند به تعویق می‌افتد. لذا مطابق تعالیم زوهر (مهمترین اثر در عرفان یهود) روند تأثیرگذاری میان خدا و انسان معکوس می‌باشد. بدان معنا که این انسان (قوم یهود) است که با انجام تکالیف و عبادات خود، بر عالم بالا موثر است!
در این بینش تمام افعال عبادی انسان از این جهت برجسته می‌شوند و اعتبار می‌یابند که تأثیرات عظیمی بر عوالم دیگر داشته باشند. به همان نسبت که انسان در انجام این فعالیت مساعدت‌آمیز با خداوند، همکاری نماید و او را یاری رساند، در جهان آخرت پاداش می‌یابد یا به کیفر می‌رسد. [17] از این رو پاداش و کیفر اخروی، بر این اصل استوار است که انسان تا چه اندازه بر خدای خویش مؤثر بوده است.
اگر انسان بیشترین تأثیر را در بازگشت به هماهنگی اولیه دارا باشد، پاداش می‌بیند و اگر کمترین تأثیر را بر ذات خدا و رساندن او به اتحاد با شخینا داشته باشد، مورد عذاب قرار می‌گیرد! لذا از دیدگاه کابالا، دامنه‌ی تأثیر و حاکمیت انسان، نه تنها عالم ماده که عالم مجردات را نیز فرا گرفته است.

بهره‌مندی از لذات دنیوی، مسیری برای عبادت خداوند

شالوده ی نظام اخلاقی اومانیست ها بر لذت‌جویی، منفعت‌طلبی، رد هرگونه ریاضت‌های جسمانی و بهره‌وری بیشتر از مواهب طبیعت، بنا نهاده شده است. پایه و اساس این تفکر اومانیستی را می‌توان در تعالیم کابالایی به وضوح بررسی کرد.
نهضت حسیدیم بر اساس آموزه‌های کابالا معتقد است، انسان‌ها باید از تمام مظاهر مادی بهره‌مند شوند؛ چرا که در هر یک از این امور مادی انوار الهی نهفته است. به اعتقاد ایشان، اطاعت از پروردگار به غیر از خواندن تورات، بهره‌گیری و تمتّع از لذت‌ها و خوشی‌های این جهانی است. زیرا اصولاً انسان در آموزه‌های کابالایی چیزی نیست به جز «میل» و این میل به شکلی غیر سمبولیک، به عنوان ویژگی بنیادین وجودِ انسان شناخته می‌شود؛ به گونه‌ای که انسان، به «مجموعه‌ای از امیال دو پا» تشبیه شده است [18] و هدفش در زندگی ارضاع نیازها و غرایز گوناگون است.
کابالیست‌های معاصر حتی دامنه‌ی امیال بشری را تا ساحت عِلوی رسانده‌اند و هر شکل کامیابی و لذت که روح آدمی در طلب آن است (از لذت جنسی و سرخوشی از خوردن یک شکلات گرفته تا نیروی درمان، نیروی برکت و سرخوشی زیستن در یک رابطه‌ی عاشقانه) را در ساحت عِلوی موجود، می‌دانند. [19] حقیقت آن است که:

پیروان کابالا اومانیست‌هایی خدامحور [20] هستند که هرچند با خداپرستیِ وحیانی تعارضی ندارند، لیکن معتقدند که انسان می‌تواند در جایگاه خدا و بر کرسی اقتدار او نشسته و به جای او محوریت و اصالت بیابد و اگر خدایی هست به دلیل وجود انسان است.

نویسنده: فاطمه مهدیه


پی نوشت ها:
[1] Humanism
[2] مظاهری سیف، حمید رضا، جریان شناسی انتقادی عرفانهای نوظهور، ص156 .
[3] زرشناس، شهریار، مبانی نظری غرب مدرن، ص39 .
[4] یحیی، هارون، همان، ص64 .
[5] همان، ص66 .
[6] سلیگمن همان، ص 522 .
[7] Pico della Mirandola
[8] ر.ک: شهبازی، همان، ص297 .
[9] المعدّی، همان، ص192.
Conclusiones philosophicae, cabalisticae, et theologicae [10]                        .
[11] یحیی، همان، ص70 .
[12] ابراهیمی دینانی، همان، 188 .
[13] یحیی، همان، ص70
[14] آرمسترانگ، همان، ص 310 .
[15] ابراهیم‌زاده آملی، عبدالله، «انسان در نگاه اسلام و اومانیسم»، قبسات، شماره44، ص64
[16] آرمسترانگ، همان، ص 310 .
[17] اپستاین، همان، صص292-293
[18] برگ، یهودا، همان، ص 4 .
[19] همان، صص 54- 55 .
[20] ر.ک: صانع پور، مریم، خدا و دین در رویکردی اومانیستی، ص38 .


چرا اسرار کابالا علنی شده است؟

$
0
0

(بسم الله الرحمن الرحیم)

می‌دانیم که دین یهودیت در سده‌های اخیر دینی ویژه‌گرا و نژادی بوده و عالمان یهود کمتر به تبلیغ و نشر دین خود در جهان پرداخته و از غیر بنی‌اسرائیل کسانی را جذب نموده‌اند و نیز می‌دانیم وضعیت در کابالا در طول تاریخِ آن به مراتب محدودتر بوده و کابالا به صورت سنتی محدود به دانشمندان بلندپایه و خاص پیروان مسلک یهود بوده است.
کابالا از بدو شکل‌گیری تا سده‌های قبل دانش سرّی یهود محسوب می‌شده و تعلیم و تعلّم آن بسیار محدود و فقط برای افراد معدودی بوده است. در میشنا چنین هشدار داده شده است:

«نمی‌توان… معسه برشیت را در آنِ واحد برای دو شاگرد تشریح نمود. اما معسه مرکاوا را برای یک شاگرد هم نمی‌توان بازگفت مگر آن‌که وی خردمند باشد و با دانش خود چیزی دریابد.» (الن انترمن 1393-ص 147)

با این حال می‌بینیم در عصر ما کابالیست‌ها تصمیم گرفته‌اند این آموزه‌ها را فراگیر کرده و به دیگران فارغ از هر دین و سن و جنسیتی آموزش دهند. حال سوال این است که چرا به یک‌باره کابالیست‌ها تصمیم به افشای اسرار کابالا گرفته‌اند و می‌خواهند اسرار و آموزه‌های کابالا را علنی کنند؟
نوشتار پیش رو در نظر دارد تنها چند دلیل که در کتب ایشان مستور است را علنی نموده و از این راز سر به مُهر پرده بردارد، رازی که کابالیست‌های مدرن با خط و نقش‌های زیبا سعی بر موجه جلوه دادن آن دارند و می‌خواهند این سمّ مهلک را با هزار فریب به جهان مدرن تزریق نمایند.

1 . جذب پیرو و تبلیغ دین یهودیت

باور عمومی بر این است که دین یهودیت تبلیغ ندارد و کسی نمی‌تواند وارد دین یهود شود زیرا این دین، دین نژادی بوده و غیر بنی‌اسرائیل نمی‌تواند بهره‌ای از آن داشته باشد، لکن نگارنده معتقد است که این باور نادرست بوده و تعمّق در کتاب مقدس، متن تلمود و سیره تاریخی یهود خلاف آن را ثابت می‌نماید.
با تعمق در کتاب مقدس می‌یابیم از همان سده‌های اولیه شکل‌گیری یهودیت، تبلیغ دین امری شایع بین علمای یهود بوده است:

«وای بر شما ای کاتبان و فریسیان ریاکار، زیرا که برّ و بحر را می‌گردید تا مریدی پیدا کنید و چون پیدا شد او را دو مرتبه پست‌تر از خود، پسر جهنّم می‌سازید!» (متی 23 : 15)

گرچه گرایشات ضد فریسی‌ها در فقره فوق از عهد جدید نمایان است، اما به وضوح به وضعیت فعال تبلیغ دین نیز اشاره دارد. ممکن است گفته شود منظور از پیدا کردن مرید در آیه مذکور پیدا کردن مرید از بین یهودیان باشد و نه از غیر یهود؛ لکن با نگاهی دقیق به تاریخ خلاف آن برای ما ظاهر می‌شود و بسیاری از جنگ‌های صدر یهودیت به جهت تبلیغ دین و مومن کردن دیگر اقوام به یهوه خدای یهود بوده است:

«و در همه‌ ولایت‌ها و جمیع‌ شهرها در هر جایی‌ که‌ حکم‌ و فرمان‌ پادشاه‌ رسید، برای‌ یهودیان‌، شادمانی‌ و سرور و بزم‌ و روز خوش‌ بود و بسیاری‌ از قوم‌های‌ زمین‌ به‌ دین‌ یهود گرویدند زیرا که ترس یهودیان بر ایشان مستولی گردیده بود.» ( استر 8 : 17)

«یهودیان‌ این‌ را فریضه‌ ساختند و آن‌ را بر ذِمّه‌ خود و ذریت‌ خویش‌ و همه‌ کسانی‌ که‌ به‌ ایشان‌ ملصق‌ شوند …» ( استر  9:  27)

ملاحظه فرمودید که یهودیت چه با تبشیر و تبلیغ و چه با جنگ و قهر و غلبه سعی کرده از بین سایر مردمان و اقوام برای خود پیروانی جذب نموده و غیر بنی‌اسرائیلی را یهودی نمایند. و این مهم در عصر حاضر بر عهده دستگاه کابالیستی می‌باشد.
در کلمات علمای یهود نیز به تبلیغ دین یهود تصریح شده است:

«… فقط بدان جهت اسراییل را میان امت‌ها به تبعید فرستاد که با یافتن پیروانی بر شمار خویش بیفزایند» (انترمن ص23)

2. ناکارآمدی دین یهود

شریعت تحریف شده و خشک یهود از سویی و فراگیرشدن آموزه‌های معنوی اسلام و مسیحیت و نیز معنویت‌های شرقی در جهان معاصر از سوی دیگر سبب شده یهودیان در خود یک خلأ معنوی احساس کرده و به دنبال معنویت‌های جایگزین در سایر ادیان و مکاتب بروند. در حال حاضر بسیاری از ساکنین شهرک‌های رژیم غاصب صهیونیستی را یهودیان سکولار تشکیل می‌دهند، یهودیانی که بسیاری از آنان حتی در مراسم شبات نیز شرکت نمی‌کنند و اهمیتی نیز برای مواعید یهود قائل نیستند؛ عملی که مجازات سنگینی را برای یک یهودی به ارمغان خواهد آورد:

«و در روز هفتمین، سبت، آرامی مقدس خداوند برای شماست؛ هر‌که در آن کاری کند، کشته شود» (خروج 35 : 2)

همچنین یهودیت عصر حاضر دچار مشکل «پیدا کردن جایگاه یک یهودی در جامعه مدرن شده است». (فیلیپ برگ، 1990، ص 19)

«یهودیت امروزه مواجه با دو نوع انتخاب است: یا باید به راه کنونی خود ادامه دهد، یعنی در زندگی روزمره خود، تاریخ پیشینیان یهود را گرامی دارد و هرسال تعداد اعضا و نفوذ آن کمتر گردد، یا آن‌که اهمیت و قدرت خود را در جهان امروز آشکار کرده و ثابت کند که تنها یهودیت قدرت وحدت بخشیدن مجدد به اقوام پراکنده و دچار تفرقه کره زمین را دارد» (همان ، ص 23)

این عوامل سبب شد دستگاه سرّی کابالیستی تصمیم بگیرد برای موجه جلوه دادن و ادامه حیات خود برخی از طعامی تورا را منتشر کرده و آنها را همسو با علم و یا با نام علم آموزش دهد. این کار سبب می شود یهودیانی که به سبب ناکارآمدی دین تحریف شده شان دچار عدم اعتماد به نفس دینی-نژادی شده بودند از اغماء خارج شده و حیات دوباره‌ای بگیرند تا بتوانند خود را برای عصر ماشیح آماده نمایند.

3. عصر ماشیح

کابالیست‌ها معتقدند شیمعون بر یوحای / شمعون بن یوحای پیش‌گویی کرده در عصر ماشیح حتی به کودکان نیز می‌توان کابالا را آموخت. به گفته آنان ربی شیمعون معتقد بود:

«عصر ماشیح با خود نور و غنایی می‌آورد که دال بر دمیدن خلوص الهی بر همه جهان‌هاست. خورشید جهانی نو، طلوع خواهد کرد و با ظهور آن نور اعظم، آزادی انسان‌ها را از جهل‌شان آغاز کرده و بیداری روحی و معنوی برایشان به ارمغان خواهد آورد». (همان، ص74)

همچنین زوهر می‌گوید که در دوره ماشیح:

«دیگر نیازی نخواهد بود که شخص به همسایه خود بگوید: حکمت بر من بیاموز، زیرا نوشته شده روزی خواهد آمد که دیگر هیچ‌کس همسایه خود را نخواهد آموخت و هیچ‌کس برادرش را نخواهد گفت: خدا را بدان، زیرا همه آنها مرا (پروردگار) خواهند دانست از جوان‌ترین‌شان تا پیرترین‌شان» (زوهر ج 3 ص 58 الف)

می‌گویند در عصر ماشیح به سبب رشد علمی و فرهنگی مردم جهان دیگر دلیلی بر مخفی نگاه داشتن این آموزه‌ها نیست و می‌توان آنها را علنی کرد و البته در این قول خویش نیز صادق نیستند زیرا اینان تنها برخی از آموزه‌های «طعامی تورا» ی خود را که قابل انتشار هست را آموزش می‌دهند و بخش اصلی و الحادی یعنی «ستری تورا» را به کلی مستور داشته‌اند. آنان حق و باطل را بهم آمیخته‌اند تا نیت باطنی خود را که یافتن «سرباز برای جنگ آخرالزمان» هست، پنهان کنند: « وَمَكَروا وَمَكَرَ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيرُ الماكِرينَ ».

4. جمع کردن سرباز

همان‌طور که در سطور بالا از قول فیلیپ برگ بیان شد یهودیت در عصر حاضر به دنبال نفوذ در سایر ملل و اقوام بوده و از کمی روند رو به نزول رشد جمعیت رنج می‌برد. بر همین اساس دو راهبرد عمده برای خود اتخاذ نموده‌اند:
یک: ادعای یهودی بودن برخی نژادها، به عنوان مثال ادعا می‌کنند برخی از اقوام دارای نژاد یهودی هستند اقوامی همچون: پشتوهای افغانستان، چینی‌ها، هندی‌ها، مکزیکی‌ها و… و ادعا می‌کنند که در بین این اقوام کسانی هستند که دارای DNA  یهودی بوده و نشان از آن دارد که این‌ها از اسباط گم شده یهود هستند.
دو: با ترویج و نشر آموزه‌های کابالایی در قالب‌های مختلف مردم را ابتدا به سوی کابالا سوق داده، سپس در بین علاقه‌مندان کابالا شریعت و تفکر یهود را نهادینه می‌نمایند. افرادی که از این طریق جذب یهودیت می‌شوند دارای تفکرات صهیونیسم بوده و به شدت به سرزمین مقدس اعتقاد دارند.
البته نباید فراموش نمود کسانی که به صورت غیر نژادی یهودی می‌شوند شهروند پست و درجه سه محسوب می‌شوند و تنها به درد این می‌خورند که مقابل گلوله‌ها بایستند، به این طریق صهیونیزم می‌خواهد بدون هزینه‌کردن افراد خودش که به زعم آنان مخلوقات برتر الهی یا همان قوم برگزیده هستند، در نبرد نهایی آرماگدون که به اعتقاد آنان زمینه‌ساز ظهور ماشیح خواهد بود پیروز شوند. و تمام این‌ها مقدماتی هستند که جبهه کفر برای مقابله با جبهه حق اندیشیده است. و « يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ».
شایان ذکراست کسانی که در ده‌های اخیر به آیین یهودیت گرویده‌اند از لحاظ اعتقادی معتقد به صهیونیزم اعتقادی و از جنبه سیاسی به شدت گرایش به صهیونیزم سیاسی دارند. اینان همچون تکفیری‌های دنیای اسلام حاضرند برای آرمان‌های صهیونیستی دست به هر اقدامی بزنند و ارتش رژیم غاصب اسرائیل را لشگر خدا می‌پندارند.
لذا همان‌گونه که ملاحظه فرمودید هدف کابالا از علنی‌کردن آموزه‌هایش نه دلسوزی برای آگاهی بخشیدن!!! به جهانیان بلکه به دست آوردن سربازان رایگان برای نبرد آخرالزمان می‌باشد. نبردی که به هیچ‌وجه آنان پیروز آن نخواهند بود. ان شاء الله

نویسنده: مهدی منصوری خواه


منابع:
1. The Zohar
2. Philip S. Berg, “Kabbalah for the Layman”, , Vol. I. Research Centre of Kabbalah, 1990
3. آلن انترمن، آیین‌ها و باورهای یهود

مقدمه‌ای بر کابالا و پایان تاریخ

$
0
0

(بسم الله الرحمن الرحیم)

متن کامل کتاب «کابالا و پایان تاریخش» ؛ قسمت اول

در میان اهالی علم و دانش، دو گروه برای خود مسکین و برای دیگران خطرناک‌اند:
1- آنان که چیزی را ردّ می‌کنند در حالی که در آن تخصّص ندارند.
2- آنان که بر باور خود اصرار می‌ورزند بدون این که نظر مخالف را دیده و فهمیده باشند.
فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ [کهف : 50] سجده كردند مگر ابلیس كه از جن‌ها بود.
أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ یعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً [جن : 6] همیشه بودند مردانی از بشرها به مردانی از جن پناه می‌بردند، پس جن‌ها بر ستمگری آنان می‌افزودند.

مقدمه
درباره‌ی كابالا مطالب و مقالات بسیاری نوشته‌اند، برخی از آن‌ها در حد تحقیق علمی و برخی دیگر در سطح گزارشات و نوشته‌های ژورنالیستی است كه همگی مفید و از نیازمندی‌های امروز هستند كه چند ماهی نیز من را به خود مشغول كردند. با بررسی موضوع، احساس كردم یك خلائی در كارشان هست؛ تا جائی كه من بررسی كردم (و به گمانم بررسی كاملی است) مشخص است كه بخشی از موضوع ناگفته مانده و كسی از آن بحث نكرده است، بخشی كه بسیار ضروری و از پایه‌های اصلی‌ترین پایه كابالیسم است و آن عبارت است از:
كابالا به هر صورت پای در معنویت دارد و سروكارش با دین و ادیان است و خود یك دین است در مقابل ادیان. و چون تاریخ ادیان در ماهیتِ «تاریخ تحلیلی» از علوم مرسوم و آكادمیك نیست و در این‌باره هر چه هست «تاریخ توصیفی» است لذا نوشته‌ها و مقالات درباره‌ی كابالا (با این كه از آن‌ها استفاده‌ی وافر برده‌ام و از همه‌ی‌شان تشكر می‌كنم) از این بخش مهم و اساسی‌ای که باید در نظر می‌گرفتند، باز مانده‌اند.
این بخش را باید كسی بررسی و تدوین می‌كرد كه درباره‌ی ادیان بویژه در تاریخ تحلیلی ادیان متخصص باشد؛ متاسفانه این قبیل اشخاص تا كنون در این‌باره سكوت كرده‌اند. صریح و بی‌تعارف بگویم: این كار تنها از متخصصین دین شناسی شیعه بر می‌آید. زیرا دین شناسان مسیحی، یهودی، هندو، بودائی و… خود دچار كابالیسم هستند، هر كدام به نسبتی. هوشمندان و محققان شیعه نیز در این موضوع دو گروه هستند:
1- گروهی كه در این (باصطلاح) قرن21 هنوز بر طبل قرن‌های گذشته پیش می‌كوبند؛ اینان معمولاً افراد با توان و مستعد هستند لیكن با كمال تاسف به طور ندانسته در خدمت كابالیسم هستند و تاسف‌انگیزتر این‌كه در مسیر كابالیسم نیز در عمق مغاك ارتجاع مانده و حتی از جریان تكامل كابالیسم نیز باز مانده‌اند.
2- گروهی كه در مسیر درست دین و مكتب قرآن و اهل بیت (ع) قرار دارند اما معمولاً درباره‌ی مسائل و پدیده‌های روز، سكوت می‌كنند و پس از گذشت زمان، برگشته و به آن می‌نگرند و زبان باز می‌كنند در حالی كه خیلی دیر شده است و این تقریباً رویه همیشگی اینان در تاریخ است.
اینان به هر پدیده‌ی اجتماعی، علمی و فرهنگی، همیشه با دید احتیاط می‌نگرند تا مسئله به طور همه جانبه بر همگان حتی برای عوام روشن نشود، درباره‌ی آن از هر نوع ابراز نظر خودداری می‌كنند كه مبادا چیزی بنویسند یا بگویند، فردا نقص سخن‌شان آشكار شود، یا به آخرت‌شان و یا به دنیای‌شان ضرر برساند.
اما آخرت: اگر نیت‌مان سالم باشد، هیچ مباحثه‌ای و هیچ كار علمی‌ای به آخرت‌مان ضرر نمی‌زند حتی اگر اشتباه نیز كرده باشیم و اساساً قرار نیست كه اشتباه نكنیم و این همه اختلافات فتوائی در فقه كه «دین عملی» مان است گواه عینی این حقیقت و واقعیت است. درست است در مسائل خارج از فقه خطر سقوط به «بدعت»، بیش از عرصه‌ی فقه است و باید از این جهت به شدت احتیاط كرد. اما نباید این احتیاط طوری باشد كه خود زمینه‌ساز بدعت‌های دیگر باشد و پس از آن‌كه بدعت جان گرفت و به اصلی از اعتقاد جامعه تبدیل شد تازه برای مقابله با آن اقدام كنیم؛ همان سرگذشتی كه درباره‌ی «داروینیسم» گذشت. و امروز با برافتادن پرده از راز داروینیسم معلوم شده كه فقط برنامه‌ای از ناحیه ابلیس بوده نه یك فرضیه علمی.
البته روی سخن در این میان با فرهیختگان دین شناس است و الا دیگران اگر داروینیسم را نیز نپذیرفته باشند به فیكسیسم تورات معتقد هستند كه آن نیز برنامه‌ی پیشین ابلیس برای دوران پیشین تاریخ، بود.
اینك بر اساس ضرورت فوق، خواستم این خلأ در موضوع كابالا را (به قدر توان) پر كرده باشم، همان‌طور كه امروز هر بحث و هر نوشته درباره‌ی كابالا در اوایل كار است بحث من نیز اولین كار است و باید با اهتمام دیگران راه تكامل خود را بپیماید.
كسی نمی‌داند شاید این هیاهو به محور كابالا یك شور و هیجان موقت و پدیده‌ای زودگذر باشد و زمانی احتیاط‌كاران از این‌كه كاری در این‌باره نكرده‌اند خرسند شوند. اما به گمانم به هر صورت و هرگز نباید به عدم انجام كاری خرسند شد كه برای برهه‌ای و حتی برای مدت كوتاهی انجام آن ضرورت داشته باشد. وانگهی خاموشی این هیجان و فروكش كردن آن، به یكی از دو صورت خواهد بود: یا به نفع حقیقت و یا به ضرر آن. و كسی نمی‌داند كدامین صورت خواهد بود. پس این‌جا، جای ضروری‌ترین احتیاط است كه دست‌كم به عنوان احتیاط باید زمان را از دست نداد.

نگرش احتیاط آمیز دیگر

كابالا آئین، جریان و راه و رسم ابلیس است، برخی‌ها به حق با دیده‌ی احتیاط به آن می‌نگرند كه: نكند همین هیاهو به محور كابالا نیز آخرین برنامه از برنامه‌های خود ابلیس باشد؟ و مطابق مثال بالا همان‌طور كه زمانی با نفوذ بر ادیان، امت‌ها را درباره‌ی خلقت آدم به فیكسیسم دچار كرد و پس از زمانی دچار ترانسفورمیسم كرد و امروز می‌بینیم هر دو نادرست است، این بار نیز برنامه‌ی نادرست دیگری به راه انداخته كه ظاهراً بر علیه خودش و باطناً برای اغوای بشر باشد؟
یا زمانی دانشمندان را ملعبه‌ی دست خود کرده و آنان را وادار نمود كه وجود هر موجود غیبی را انكار كنند حتی وجود خودش را، به حدی كه اگر كسی به وجود ابلیس یا جن معتقد می‌شد به خرافه‌گرایی متهم می‌گشت، این‌بار نیز همه‌ی آنان را به وجود ابلیس، جن و… معتقد كرده است. امان از دست ابلیس رجیم که دانشمندان فخور را این‌گونه بازیچه كرده و هر چه بر سر بشر آورده به وسیله این گروه از خود راضی، آورده است.
می‌گویند: چون آخرالزمان است، ابلیس می‌خواهد با فراز كردن كابالا، از طرفی «منجی سازی» كند و از طرف دیگر «دجال سازی» كند و باز بر سر بشریت كلاه بگذارد.
براستی این نگرش احتیاط آمیز، عاقلانه و خردورزانه است. پس وظیفه چیست؟ آیا مكلّف به سكوت هستیم یا به كار؟ بسته به توان‌مان و مراعات شروطی است. اگر این توان را نداریم و نیز توان رعایت شرایط را نداریم، سكوت بهتر است.
برای شرح این بخش (كه مبتنی بر «تاریخ تحلیلی» ادیان است در مسئله‌ی كابالا) باید چهار چوب و شرایطی رعایت شود:

1- تاریخ ادیان، از رسوباتی كه تاریخ كابالیسم – همین تاریخ كه ماهیتاً كابالیسم است- ایجاد کرده، بیرون كشیده شود و حتی الامكان تاریخ ادیان، تاریخ نبوت‌ها و تاریخ پیامبران، صورت واضحی پیدا كند.
2- چون این كار یك كار دینی و همان‌طور كه گفته شد از موضع بینش مكتب قرآن و اهل بیت (ع) است، باید از مسلّمات مكتب شیعه خارج نشود و به اصول ضعیف یا قابل تشكیك تكیه نشود.
3- و چون چنین كاری به وضوح بیشتری در اثبات مباحث و مسائل نیاز دارد، باید به آن مسلّمات شیعی تكیه شود كه مورد تأیید برادران سنّی نیز باشد. یعنی كسی نتواند در آن‌ها ایجاد ریب و تردید كند.
4- و به همین دلیل باید بیشتر به نص قرآن و دست‌كم به موارد اجماعی از تفسیر، تمسك شود.
5- در جنبه‌ی تاریخی مسئله نیز باید به اصول مسلّم تاریخی، یا اثبات شده با دلیل روشن، تكیه شود.
6- روند كار باید طوری باشد كه اگر چیزی به نام كابالا از آن حذف شود، باز یك كار علمی و دینی درست، باشد و رابطه یا عدم رابطه‌ی آن با كابالا، فرقی در علمیت و صحت آن نداشته باشد.
و همین شرط و نكته‌ی اخیر است كه آن احتیاط لازم را فراهم می‌كند، گرچه دست نویسنده را تا حدودی بسته و محدود می‌كند.

ویژگی‌های این دفتر

1- در این دفتر، بخش مذكور بر سه اساس: قرآن، حدیث و تاریخ بررسی شده است. ابتدا با برآوردی كه كرده بودم تصمیم داشتم آن را حداكثر در دویست و پنجاه صفحه تمام كنم لیكن پس از ورود به مباحث، دریافتم كه دست‌كم نیازمند یك‌هزار صفحه می‌باشد با كوشش بسیار و با صرف‌نظر از خیلی از مطالب توانستم آن‌را در 605 صفحه به پایان ببرم و تكمیل كار را به دیگران واگذارم.
2- اكثر محتوای این دفتر در جلساتی بحث شده سپس با افزوده‌هائی به روی كاغذ آمده است.
3- خواننده باید لطف كند و زبان این دفتر را و ادبیات آن را «محاوراتی» بپذیرد. زیرا اولاً همان طور كه گفته شد اكثر محتوای آن مباحثه‌هائی است كه در جلساتی انجام یافته است و ثانیاً: هیچ‌كدام از نوشته‌های من غیر از یكی (به دلایلی که معلوم است) ویرایش نشده‌اند.
4- مراد از پایان تاریخ كه در موارد بسیار از این دفتر آمده، آن نیست كه فوكویاما به كار برده و می‌برد. به نظر او پایان تاریخ یعنی تداوم مدرنیته بدون این‌كه مرحله‌ای دیگر در تاریخ رخ دهد. اما در اصطلاح بنده، پایان تاریخ یعنی تاریخی كه از آغاز تا به امروز بر بشر گذشته است ماهیتاً كابالیستی بوده و جریان حق در اندرون آن مانند رگه‌هایی اندك بوده است، این تاریخ به پایان می‌رسد و تاریخ دیگری که ماهیتاً انسانی خواهد بود و ناحق در اندرون آن مانند رگه‌هایی اندك خواهد بود، آغاز می‌شود. یعنی این دو تاریخ دقیقاً یكصد و هشتاد درجه با همدیگر تفاوت ماهوی دارند.
می‌توانید به جای دو تاریخ، دو جریان جامعه بشری را بگذارید كه اولی در حال پایان یافتن و دومی در حال آغاز است. این دو تاریخ (یعنی این كه از آغاز پیدایش انسان تا پایان عمر زمین، دو تاریخ بر انسان خواهد گذشت) از اصول شناخته شده‌ی مكتب تشیع است و مهدویت یعنی همین اصل بزرگ با ویژگی مخصوص به خود كه در این مكتب است.
در تفسیر آیه «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِل» [اسراء : 81] حدیث‌های متعددی آمده از آن جمله: امام باقر (ع) می‌فرماید «إِذَا قَامَ الْقَائِمُ ذَهَبَتْ دَوْلَةُ الْبَاطِل»: وقتی كه قائم (عج) قیام كند، دولت باطل از میان می‌رود.
در حدیث دیگر آمده است: زمانی كه امام زمان (عج) متولد شد در بازوی راست او نوشته شده بود: جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً.
هر دو حدیث را می‌توانید در تفسیر نورالثقلین، ذیل همین آیه مشاهده كنید.
و در تفسیر آیه‌های «وَ اللَّیلِ إِذا یغْشى – ‏وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى» [لیل : 1و2] از امام صادق (ع) نقل شده كه مراد از آیه اول دولت ابلیس است و مراد از آیه دوم زمان قیام قائم (عج) است. (بحار، ج24 ص398).
صدها حدیث درباره‌ی این امام عظیم‌الشأن در متون سنی و شیعی آمده، مقصود آوردن چند نمونه بود كه در آن‌ها لفظ «دولت» آمده است كه دوران زیست بشر در روی زمین را به دو تاریخ مشخص تقسیم می‌كنند، دو تاریخی كه یكصد و هشتاد درجه با همدیگر تفاوت ماهوی دارند.
5- به گمانم فرا رسیدن پایان تاریخ كابالیستی و آغاز تاریخ انسانی به حدی برای جامعه شناسان ژرف‌اندیش و نیز اشخاص اهل دانش و بینش روشن است كه نیازمند بحث نیست، لذا این موضوع را همه جا به طور «ارسال مسلّم» آورده‌ام.
6- گاهی یك موضوع طوری مطرح شده كه خواننده توقع دارد چندین صفحه درباره‌ی آن توضیح داده شود اما به ناگاه می‌بیند كه بحث تمام شده و به موضوع دیگری پرداخته شده است. این نقیصه اولاً به دلیل همان كوشش برای اختصار است كه بیان شد. و ثانیاً: به دلیل افزوده‌هائی است كه بر مباحثات جلساتی، افزوده شده‌اند. به هر صورت از این بابت پوزش می‌طلبم.
7- اما یقین دارم (و امیدوارم یقینم درست باشد) که این دفتر جریان بحث درباره‌ی کابالا را از آشفتگی و پراکندگی ژورنالیستی، رهانیده و آن را در بستر واقعی خود، سروسامان علمی داده است.

ادامه دارد…

نویسنده: مرتضی رضوی

برملا شدن سرّ بزرگ کابالا

$
0
0

(بسم الله الرحمن الرحیم)

متن کامل کتاب «کابالا و پایان تاریخش» ؛ قسمت دوم

ما نمی‌دانیم در کجای جهان، در کدام کهکشان و منظومه، غیر از زمین ما، موجود عاقلی به نام انسان یا شبیه انسان، وجود دارد. اما گفته‌اند: انحصار موجود عاقلِ تاریخ‌ساز فقط به کره زمین، احتمال یک در میلیاردها ضرب در میلیاردها است. بنابر این در نگاه کلی به این مسئله، این ما تنها نیستیم که در نقطه ریز و کوچکی به نام کره زمین هستیم. کره‌ی زمین که ذرّه‌ای گمشده و بس ناچیز در این جهان بس عظیم، است. نه خودمان چیز معتنابهی هستیم و نه جایگاه‌مان.

پیشینیان تنها سه موجود را می‌دیدند: خدای‌شان، آسمان در بالای سرشان، و زمین زیر پای‌شان. هستی را به همین سه منحصر می‌کردند. و داد سخن می‌دادند: انسان خلیفة الله است، روح خدا در انسان دمیده شده، انسان به صورت خدا آفریده شده، وجود انسان جلوه‌ی ذات خداوند است. [1] و… و این موجود دو پای ریز و گمشده در گوشه کوچکی از جهان هستی (که روح و جسمش بی‌اهمیت‌تر از آن است که چنین سرایش‌های ساده‌لوحانه در باره‌اش سروده شود، بود و نبودش در حوصله‌ی عظمت جهان هستی، چندان فرقی با هم ندارد) در ذهن کوچک پیشینیان، دوشادوش خدا، ایستاده بود. به حدی که فرقه‌های متعددی در تاریخ به «انسان خدائی» معتقد شدند. افرادی نیز عوام‌فریبانه نعره‌ی «انا الحق» و «ما فی جبّتی الاّ الحق» زدند.
موجودی که اگر از این همه مواد گوناگون جهان، تنها آب از او (یا از کره‌ی زمینش) گرفته شود، دیگر وجودی در جهان نخواهد داشت. به طوری که زمانی زمینش فاقد آب بود (آن هم دی روز که در سرگذشت جهان رقمی نیست)، یک کوهه‌ی یخ سرگردان شبیه سنگواره‌های سرگردان فضائی با آن تصادف کرد و دارای آب شد: «وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَسْکنَّاهُ فِی الْأَرْضِ وَ إِنَّا عَلى‏ ذَهابٍ بِهِ لَقادِرُونَ [2] از آسمان آب نازل کردیم به مقدار معین، و آن را در زمین جای داده و ساکن کردیم، و ما به از میان بردن آن نیز قادر هستیم.»
وه چه خلیفة اللهی! که (باصطلاح) وجودش به موئی بسته است. وه چه متفکرانی! که جهان هستی در نظرشان منحصر به این کره زمین، در نتیجه، خودشان خیلی بزرگ، و خدای‌شان خیلی کوچک می‌شود و انسان خدا می‌گردد و دست‌کم خلیفه‌ی خدا.
این‌گونه بینش‌ها از کجا آمده؟ یهودیان گمان می‌کنند این باورهای دینی‌شان است که از تورات گرفته‌اند. همین‌طور مسیحیان. و برخی مسلمانان نیز گمان می‌کنند این افکار پست از مبانی دین و قرآن‌شان در آمده است.
بل‌که پیروان ادیان (بدون استثناء) این گزافه‌گوئی درباره بزرگ‌نمائی انسان (که نتیجه‌اش کوچک انگاشتن خدا است) را عرفان نامیده‌اند. اما امروز پس از گذشت زمان بس طولانی، پرده از روی راز بزرگ ابلیس بر افتاده و نشان می‌دهد که کابالیسم چه بازی‌هائی با ادیان کرده است؟ چگونه با بزرگ‌کردن انسان، انسان را این همه به پستی کشانیده است.
تاکید می‌کنم: به وسیله بزرگ‌کردن انسان، انسان را پست و کوچک کرده است و او را در حضیضی پست‌تر از حیوان قرار داده است. و این یکی از راز و رمز و ترفندهای اساسی کابالیسم بوده که امروز فاش شده است.
کتاب‌های نازله بر پیامبران (پیش از قرآن) با این ابزار، تحریف شده‌اند. قرآن، خودش محفوظ مانده اما تفسیرش با همین وسیله به شدت دچار تحریفات شده و روشنی سیمای روشنش از دسترس مردم خارج شده.
چه کسانی در مقابل نبوت‌ها این کارهای سترگ را انجام داده‌اند؟ کدام جریان و کدام قدرت؟ آیا عوامل این تحریفات، حوادث پراکنده و نامتمرکز بوده؟ یا یک جریان قدرت متمرکز به طور آگاهانه و با اعمال قدرت مداوم و جاری در طول تاریخ، این کار بس بزرگ را انجام داده است؟
این پرسش، بس مهم است. تا این اواخر گمان بر این بود که این تحریفات ریشه‌برانداز، یک روند طبیعی حوادثی، داشته بدون تمرکز، بدون اعمال قدرت از مرکز مشخص، و بدون ستاد فرماندهی بوده است. اما امروز واقعیت موضوع، فاش شده است. گرچه هنوز خیلی از اندیشمندان به همان لالایی پیشین در خواب خوش‌شان، می‌لولند.

کابالا عرفان یهودی است؟

ستاد فرماندهی و فعالیت متمرکز کابالا می‌کوشد آن را به عنوان عرفان آئین یهود به حساب دین یهود و بخشی از نبوت موسی (ع) قرار دهد. یا دست‌کم اصولی از اصل‌های آن را برگرفته از این پیامبر بزرگ قلمداد کند. تا حدودی نیز در این برنامه موفق شده است و به زبان‌ها افتاده است که: کابالا عرفان یهودی است.
در این دفتر روشن خواهد شد که کابالا از آغاز، همراه با پیدایش انسان، وجود و حضور داشته و به طور متمرکز و کاملاً دقیق کار می‌کرده و ادیان را تحریف می‌کرده، یعنی هزاران سال پیش از موسی (ع) که پیامبر 3400 سال پیش است. [3]

تاریخ

در این دفتر روشن خواهد شد که با هر عینکی ماهیت تاریخ را بررسی کنید (که ماهیتش چیست؟ چه عواملی آن را ساخته؟ و کدام عناصر موجب سخافت آن شده است که مصداق عینی «یفْسِدُ فِیها وَ یسْفِک الدِّماءَ» [4] واقعیت یافته است؟) خواهید دید که: تاریخ محصول جنگ کهانت با نبوت بوده است.

زایمان بزرگ

اینک تاریخ آن سرّ بزرگ را که از آغاز پیدایش بشر در شکم خود به عنوان بزرگترین راز، مخفی نگه می‌داشت، زایمان کرد و در پیش روی همگان گذاشت. این راز بیش از این نمی‌توانست در شکم تاریخ بماند. زیرا خیلی بزرگ شده بود به حدی که بطن تاریخ را ترکانید و بیرون پرید. زایمانی که مادر در زایش این فرزند نامشروع، بر سر زا مرد و عنوان پایان تاریخ به زبان‌ها افتاد. دیگر نوبت تاریخ دیگر است تاریخی که در ساختمان و سازمان آن، ستاد ویران شده و افشا شده و رسواشده‌ی کابالا، نه سهمی خواهد داشت و نه نقشی.
زایمان این راز مساوی است با مرگ ابلیس.
«قُلْ إِنَّ رَبِّی یقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلاَّمُ الْغُیوبِ * قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ ما یبْدِئُ الْباطِلُ وَ ما یعیدُ [5] بگو: پروردگار من می‌افکند (شتاب می‌دهد، سرعت می‌دهد) به حق و او عالم است بر اسرار و رازهای پنهان * بگو: حق آمد و دیگر باطل نه توان شروع کردن (برنامه جدید) را دارد و نه می‌تواند (برنامه پیشین خود را) دوباره برگرداند.»
اگر تحولات جامعه جهانی، حوصله‌ی زمانی طولانی را لازم دارد، حوصله‌ی خداوند وسیع‌تر از آن است؛ علاّم الغیوب 1400 سال پیش برملا شدن سرّ بزرگ کابالا را وعده داده است که دیگر نه توان برنامه جدید خواهد داشت و نه توان برگردانیدن برنامه‌های پیشین خود را.

عامل یا عوامل بر افتادن پرده‌ی راز

باطل ماهیتاً محدود است، نمی‌تواند تا ابد پیش رود. ظرفیت باطل، تمام‌شونده است. که عوام‌الناس گفته‌اند: «طناب ظلم از کلفتی پاره می‌شود».
جریان متمرکز و مدیریت شده‌ی کابالا قهراً و به ناچار به لیبرال – دموکراسی رسید. و نمی‌توانست نرسد. زیرا این اقتضای قهری و جبری آن بود. و اگر به این راه نمی‌رفت، در آغاز مدرنیته به پایان تاریخ خود می‌رسید.
لیبرالیسم فرزند کابالا بود که برگشت مادر خود را خورد. در جهان لیبرال، امکان بقا برای «راز» نیست؛ پرده‌ها قهراً و جبراً فرو می‌افتند، اسرار و رازها بر ملا می‌شوند.
زمانی که جامعه‌ی جهانی دموکراتیزه شد، دیگر جائی برای ستاد مدیریت کابالا که هزاران سال مستور و مخفی کار می‌کرد، باقی نمی‌ماند.
«جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً [6] بگو حق آمد و باطل مضمحل شد، و باطل (ماهیتاً) مضمحل شونده است.»

ابلیس

مردم جهان همگی به وجود شیطان باور داشتند، برخی روشنفکری کرده و آن را یک «سمبل» تصور کرده و منکر وجود واقعی آن بودند. و این نیز یکی از ترفندهای خود ابلیس و جریان کابالیستی او بود، تا راز بزرگ همچنان پنهان بماند.
اما مردمان جهان، با همه‌ی اعتقادشان به وجود واقعی ابلیس، او را یک موجود وسوسه‌گر می‌دانستند که کارش تنها ایجاد وسوسه در درون قلب‌هاست. و هرگز گمان نمی‌کردند که او به طور حضوری و نشسته روی یک کرسی و به طور تخاطب و گفتمان، به مدیریت جریان دائمی کابالا می‌پردازد. اینک این راز فاش شده است.
مردمان جهان گمان نمی‌کردند که بزرگ‌ترین وسیله‌ی ابلیس، برای نفوذ به درون پیروان ادیان، کهانت است که توسط جریان تحت مدیریت خودش، به نام عرفان، به درون ادیان، رسوخ می‌داده است. اکنون هویدا شده که تاریخی که تا امروز برای بشریت ساخته شده، نتیجه جنگ کهانت با نبوت‌ها بوده است.

جبرئیل

در این دفتر خواهیم دید که در رأس جریان حق، جبرئیل قرار داشته و دارد، و در رأس جریان کابالا ابلیس قرار داشته است.
1- جبرئیل به طور مقطعی به سراغ بشر آمده، اما ابلیس (علاوه بر وسوسه‌ها در دل‌های تک تک افراد) به طور مداوم به مدیریت جریان باطل (کابالا) مشغول بوده است.
در این‌جا با یک مقدمه چند سطری می‌خواهم به یک موضوعی برسم:
2- جبرئیل همیشه با مردم تماس نمی‌گیرد. ابلیس در هر دوره‌ای، با هر کسی که لازم باشد ستادش را به طور حضوری محسوس و تخاطبی، تشکیل می‌دهد.
خیلی‌ها گمان می‌کنند که چون ادیان پیشین تحریف شده‌اند، لذا به وسیله‌ی دین بعد از خودشان، منسوخ گشته‌اند. لیکن چنین نیست زیرا اگر دین پیشین تحریف هم نمی‌شد و کاملاً صحیح می‌ماند، باز با آمدن دین نوین محکوم به منسوخ بودن می‌گشت.
دین جاماسب [7] (مجوسی) که به غلط دین زردشت نامیده می‌شود – زیرا بنیان‌گذار آن، جاماسب کادوسی در میان کادوسیان ساحل ارس بوده و زردشت یک پیامبر اصلاح‌گر است نه مؤسس [8]- بر فرض اگر تحریف هم نمی‌شد، باز منسوخ است. لیکن در همه‌ی ادیان برخی اصول همچنان (و گاهی بدون تحریف)‌ باقی مانده‌اند؛ مثل اعتقاد به وجود خداوند، نبوت، حیات پس از مرگ و… .
از جمله‌ی این اصول، اصلی است که در همه‌ی ادیان هست، اما در آئین جاماسبی – زردشتی به صورت فرازتر باقی مانده است که عبارت است از: جنگ مداوم یزدان و اهریمن.
بر خلاف اصطلاح رایج، یزدان به معنی خدا نیست، او رئیس ایزدان است، ایزد یعنی فرشته و یزدان بزرگ فرشتگان است. و نام خدا در آن آئین اهورمزدا است.
این اصل در قرآن نیز، فراز است فرازتر از آن‌چه در دین ایران باستان بوده است. لیکن جریان نفوذی کابالا بر متون تفسیری آن را تا حدودی لوث کرده است.
در جنگ نبوت‌ها و کهانت‌ها، همیشه (مگر در مقاطع نادر و مناطق نادر) قدرت با جریان کابالیسم بوده است زیرا به سوی حیوانیت رفتن آسان، و حرکت به سوی کمال انسانی مشکل است. اینک تاریخ دیگر با ماهیت دیگر آغاز شده است که هیچ تردیدی در موفقیت آن، وجود ندارد. زیرا با به بن بست رسیدن کابالا، راهی غیر از موفقیت این تاریخ نو پدید، وجود ندارد. و این نیز یک موضوع جبری است.

نکته‌ی مهم

از مطالب بالا پیداست که: آغاز تحقق این تاریخ جدید، نه به دلیل تکامل بشر و به کمال رسیدن جامعه‌ی بشری است که مثلاً به حدی در فکر و اندیشه پیش رفته که مستعد شده تا راه درست را بشناسد. بل‌که عامل باز شدن زمینه برای پیدایش تاریخ جدید، از بین رفتن کابالا، و به پایان رسیدن عمر طبیعی کابالا (که گفته شد بالاخره محدود است) می‌باشد.
گرچه هنوز خیلی زمان لازم است که خیلی از شنوندگان سخن بالا، از شیفتگی تمدن کابالیستی غرب به در آیند و بپذیرند که این تمدن چیزی برای کمال انسان نیاورده است.
جامعه‌ی آینده جهان و تحقق تاریخ نوین، در زمانی آغاز می‌شود که فکر انسانی بدترین شرایط و منفی‌ترین وضعیت خود را می‌گذراند.
این عامل عبارت است از واماندگی کابالیسم، نه بیداری انسان‌ها و رونق ایمان و رواج جریان حق.
بهتر است در این مسئله اندکی درنگ کنیم: این تاریخ نوین یک مرحله‌ی شروع و «آغاز حرکت» دارد؛ این مرحله در وقتی شروع می‌شود که جامعه‌ی جهانی در شدت باطل و اوج بی‌دینی باشد.
یعنی کابالیسم و سلطه‌ی سیاسی و اجتماعی و فرهنگی آن، به حد نهائی خود رسیده باشد به طوری که بیش از آن امکان پیشروی برایش نباشد.
این شروع به دلیل بیداری انسان‌ها و رشد و رواج جریان حق، نخواهد بود بل به دلیل واماندگی کابالیسم خواهد بود، که در آغاز دهه‌ی60 قرن بیست اوضاع جامعه‌ی جهانی چنین بود که چیزی به نام دین و راه حق، نه بهائی داشت و نه ارزش علمی، و در همان زمان این مرحله‌ی شروع، شروع گشت. این مرحله را باید مرحله‌ی درد زایمان تاریخ کابالیستی نامید.
بشر در بستر تاریخِ ماهیتاً کابالی، به هر دری می‌زند، از هر «ایسم» پیروی می‌کند تا زمانی که چیزی در چنته‌ی کابالیسم باقی نماند و انسان در بن‌بست کابالیسم قرار گیرد و به دلیل همین بن‌بست به سوی حق و راه حق توجه کند.
مقصودم این است: وقتی که احادیث آخرالزمان را مطالعه می‌کنید مشاهده می‌کنید (یا هر کسی از پیروان ادیان مسائل آخرالزمان را در دین خودش بررسی می‌کند مشاهده می‌کند) که ظهور در بدترین زمان خواهد بود. و از جانب دیگر می‌بینید که زمانه نسبت به دین بهتر شده است همه‌جا دین‌گرایی رشد می‌کند همه‌ی ادیان در همه‌ی جهان ارزش پیدا می‌کنند و وارد عرصه‌ی ارزش علمی می‌شوند.
پس اشتباه نشود مراد از این‌گونه حدیث‌ها، آغاز مرحله‌ی شروع است که گاهی با لفظ ظهور آمده. و ظهور منجی (عج) در زمانی خواهد بود که دین‌خواهی و حق‌گرائی اولین خواسته‌ی بشر باشد. و این طبیعت موضوع است.
با این مقدمه: می‌رویم به متن بحث تا جریان کابالا و مدیریت ابلیس بر جریان باطل، را بهتر بشناسیم.
ادامه دارد…

نویسنده: مرتضی رضوی


پی‌نوشت‌ها:
[1] انسان خلیفة الله نیست. انسان خلیفه و جانشین موجودات دو پا و غیر عاقلی که پیش از آدم بودند، است و نیز جانشین و خلیفه‌ی نسناس است که شبیه انسان بودند اما نه عقل داشتند و نه زبان گفتگو، و نه مکلف بودند. رجوع کنید؛ بحار، ج11 ص117 حدیث 47 و48 در این باره احادیث دیگر نیز داریم.
تنها انبیاء (ع) و ائمه (ع) خلیفة الله هستند.
روح خدا در انسان دمیده نشده،‌ این موضوع در مبحث «قدرت روم، عیسی و یحیی و زکریا میان دو تیغه‌ی کابالیسم» خواهد آمد.
انسان به صورت خدا آفریده نشده،‌ اساساً خداوند صورت ندارد، رجوع کنید؛ بحار، ج11 ص121.
انسان مظهر ذات خداوند نیست، انسان و هر چیز دیگر فعل خدا هستند و مظهر فعل خدا می‌باشند، خداوند در هیچ چیزی ظهور نکرده و نمی‌کند زیرا ذات خداوند متحرک و متغیر نیست نه ظهور دارد و نه جلوه، نه ذات او قابل درک حسی و عقلی است و نه جلوه یا ظهور ذات او، این قبیل سخنان باورهای پایه‌ای کابالیسم است
[2] آیه18 سوره‌ی مومنون و نیز آیه60 سوره‌ی نمل «أَمَّنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنْزَلَ لَکمْ مِنَ السَّماءِ ماءً» که در خلقت بحث می‌کند نه در باران.
[3] حتی آن زن رقاصه،‌ خواننده‌ی معروفه‌ی مشهوره، مدونا، نیز می‌گوید: آئین من کابالا، خیلی دیرین‌تر از آئین یهودی است. که در رسانه‌ها پخش شد.
[4] آیه30 سوره بقره
[5] آیه‌های48 و49 سوره‌ی، سباء
[6] آیه81 سوره، اسراء
[7] با جاماسب معاصر زردشت اشتباه نشود. این جاماسب پیش از آمدن آریائی‌ها به ایران، زیسته است.
[8] این موضوع را در برخی نوشته‌هایم شرح داده‌ام، از جمله: کتاب «انسان و چیستی زیبائی» سایت بینش نو 

کابالا از قابیل و سامری تا دجال

$
0
0

(بسم الله الرحمن الرحیم)

متن کامل کتاب «کابالا و پایان تاریخش» ؛ قسمت سوم

ابتدا نام و عنوان کابالا

به گونه‌های متعدد این لفظ و تلفظ آن در میان جامعه‌های پیشین و امروز، به شرح زیر توجه فرمائید:

کابالا / قبالا / کبالا / قابالا / قابالاه / قباله
Kabbalah / Kabala / Kabalah / Gabala / Qabalah / Qabala / Qabbalah / Ghabala

آیا با دیدن این الفاظ که در زبان‌های مختلف با لهجه‌های مختلف آمده، چیزی به ذهن‌تان خطور نمی‌کند؟ آیا غیر از لهجه‌های مختلف از قابیل چیز دیگری است؟ قابیل که بنیان‌گذار جریان پیروی از ابلیس است. و ابلیس اولین ستاد مدیریتش را با او تشکیل داد.‍‌

کابالا از قابیل و سامری تا دجال
گمان نکنید من فقط بر اساس خطور ذهن یا شباهت ظاهر لفظ،‌ چنین اصل بزرگی را ادعا می‌کنم بل خواهید دید که این بحث را مستدل با ادلّه‌ی تاریخی مسلّم، و اصول ادیان، به ویژه قرآن و احادیث اهل بیت (ع)، پیگیری و روشن خواهم کرد. به توفیق خداوند.

تحریف یک اصل بزرگ

در این ماجرا نام سه تن از فرزندان آدم، محور آن اولین حادثه‌ی بزرگ است: قابیل، هابیل و قاین. قابیل هابیل را کشت. پس از گذشت زمانی، قاین به انتقام هابیل، قابیل را کشت. اما اگر امروز به دنبال نام قاتل هابیل در زبان انگلیسی، فرانسوی و اسپانیولی، بگردید، آن را کاین یا کین می‌یابید که همان قاین است.
خاصیت خاص جریان کابالیسم در طول زمان که بر بشر گذشته، این است که همیشه جنایات خود را حق مسلّم خود دانسته، کشتارهائی را که مرتکب شده همه را کار مثبت و لازم و انسانی تلقی کرده. و اگر طرف مقابل برای دفاع از خود یا برای مجازات قاتلان، اقدامی کند، او را مجرم بزرگ نامیده است. همان‌طور که امروز در نظر قدرت جهانی کابالیسم فلسطینیان قاتل و تروریست نامیده می‌شوند و صهیونیست‌ها معصومانی که از خود دفاع می‌کنند. این قانون همیشگی کابالیسم است.
در ماجرای پسران آدم، قتل اول را به فراموشی سپرده و قتل دوم را (که مصداق مجازات حقوقی است)‌ فراز کرده‌اند. گوئی تنها قتلی که در میان پسران آدم رخ داده، کشتن قاین است قابیل را. اما این برنامه‌ی تحریف طوری برگزار شده که واقعیت ماجرا همچنان همراه با ابهاماتی برای مردم جهان باقی بماند.
عیاشی در تفسیرش یک سخن عجیب از علی (ع) نقل کرده است: «عَنْ عِیسَى بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْعَلَوِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِی (ع) قَالَ إِنَّ ابْنَ آدَمَ الَّذِی قَتَلَ أَخَاهُ کانَ الْقَابِیلَ الَّذِی وُلِدَ فِی الْجَنَّةِ [1] آن پسر آدم که برادرش را کشت قابیل بود که در آن باغ متولد شده بود.»
در میان مسلمانان هرکس این حدیث را بشنود تعجب می‌کند: مگر کسی در نام قاتل شک و تردید داشته که علی (ع) در صدد تعیین نام قاتل است!؟ آیا علی (ع) توضیح واضحات می‌کند؟! خود من بارها این حدیث را دیده بودم و احساس تعجب کرده بودم. و شاید آن را در پیش هرکس بگذارید و یا برایش بخوانید، این حالت برایش دست خواهد داد.
اما به خوبی روشن است قابیلیان (کابالیست‌ها) می‌خواستند در اسلام هم تا جائی نفوذ کنند (مانند نفوذی که در آئین موسی و عیسی کردند) که این موضوع را در عرصه اسلام نیز تحریف کنند [2]، که امیرالمومنین (ع) در مقابل‌شان به دفاع پرداخته و مانع تحریف می‌شود.
مسعودی در مروج الذهب، می‌گوید: «و فی زمن أنوش قتل قاین بن آدم قاتل أخیه هابیل و لمقتله خبر عجیب قد أوردناه فی کتاب أخبار الزمان و فی الکتاب الأوسط : و در زمان اَنوش، قاین پسر آدم قاتل برادرش هابیل را کشت. و این داستان عجیبی دارد که در کتاب اخبار الزمان و کتاب اوسط آورده‌ام.»
ائمه‌ی اهل بیت (ع) یکی پس از دیگری در مقابل این تحریف ایستادند و همیشه نام قابیل را به عنوان قاتل، در جامعه مسلمانان محفوظ داشتند. و کابالیست‌های نفوذی در ادیان از قبیل سامری در میان یهود و پولس در میان مسیحیان، و… را معرفی کرده‌اند که در مباحث آینده خواهد آمد.
اینک عنوان کابیل (کاباله، کابالا، قبّالا، قباله) واژه مقدس و مورد پرستش کابالیست‌ها است. و در عوض، عنوان کاین (کین، قاین، قین، قیین) در نظرشان منفور و ترورکننده‌ی برادر است؛ قابیل مقدس و قاین منفور است. مشاهده می‌کنید که با چه وضوحی معنی کابالا و کابالیسم روشن می‌شود.
اما جریان کابالی، برای هرچه ریشه‌دار کردن و تحکیم تحریف‌شان، کار دیگری هم کردند، گفتند کابالا (و یا تلفظات مختلف از آن) یعنی: دریافت، رسم‌رسیده،‌ دیرین، کهن، قدیمی، باستانی، پنهانی. تا هرچه بیشتر از روشن‌شدن ماهیت تحریفشان، پیشگیری کرده باشند. معلوم نیست این واژه بدین معنی از کدام زبان، و از آنِ کدام مردم است. واژه را در قالب تلفظات مختلف آورده‌اند که بالاخره شباهتی یا شبیهی در یکی از زبان‌های دنیا برایش قابل ادعا نباشد.
کودکانه‌تر از همه این است که گفته‌اند کابالا یک واژه‌ی عبری است در حالی‌که دیرینگی آن به قرن‌ها پیش از آن می‌رسد که خبری از ابراهیم (ع) سر سلسله نژاد عبری نبود، آنان می‌توانستند به جای آن، یک واژه‌ی دیگری به کار برند و در میان خودشان رایج کنند تا کاملاً از فاش شدن سرّشان در امان باشند. اما نظر به احترام و اهمیتی که به بنیان‌گذار راه‌شان قائل بوده و هستند همچنان به نام قابیل وفادار ماندند.

هابیل و قابیل

پرسش:
تورات امروزی می‌گوید: قاین برادر بزرگ بود که برادر کوچک خود بنام هابیل را کشته است. چه فرق می‌کند نام او قاین باشد یا قابیل؟ از تعویض نام چه چیزی برای تحریف‌کنندگان حاصل می‌شود؟ و از جانب دیگر می‌بینیم که در ادبیات اسلامی نام خیلی شخصیت‌های امت‌های پیشین متفاوت آمده و باصطلاح معرّب شده و گاهی با تفاوت اساسی آمده مثلاً تورات می‌گوید: ابراهام، ما می‌گوئیم: ابراهیم، یا شاؤل را طالوت، ایلیا را الیاس، می‌گوئیم. همین‌طور نیز قاین را قابیل گفته‌ایم. بنابراین تلفظ قابیل نیز مانند اسامی دیگر از تعبیرات اسلامی است.

پاسخ:
برای تدوین پایان‌نامه‌ای به انجمن کلیمیان تهران نامه‌ای نوشته شد. در پاسخ، اصل پرسش و جواب آن را شماره‌بندی کرده و به شرح زیر ایمیل کردند:
سؤال: با عرض سلام و احترام، دانشجوئی هستم که در حال تهیه پایان‌نامه ارشد می‌باشم بسیار متشکر می‌شوم لطف فرمائید و نام هابیل و قابیل را در زبان عبری به همراه تلفظ صحیح آن برایم ارسال کنید پیشاپیش از مساعدت شما سپاسگزارم.
جواب: هابیل = هِول. قابیل = قیین.

اکنون ما می‌پرسیم: چرا در ترجمه‌های عربی، فارسی، ترکی، که از تورات شده که برای همین مردمان مسلمان و امت اسلامی ترجمه شده، چرا هِول به هابیل که مطابق تعبیر مسلمانان است ترجمه شده اما قاین به قابیل ترجمه نشده و با همان لفظ قاین آمده است؟ این یک بام و دو هوا برای چیست؟
و در بیان دیگر: در ترجمه‌ها همیشه تلفظ اصلی خودشان را آورده‌اند مثلاً نوشته‌اند: شاؤل، نه طالوت، ایلیا، نه الیاس، چرا در ماجرای هابیل و قابیل به جای هِول هابیل آورده‌اند. چه عاملی موجب شده که درباره‌ی هول، تعبیر اسلامی را بیاورند؟‌ این رفتار استثنائی برای چیست؟ چرا هر دو را با تعبیر اصلی خودشان هول و قاین نیاورده‌اند و یا هر دو را با تعبیر اسلامی هابیل و قابیل نیاورده‌اند؟ دلیل این رفتار ویژه و مخصوص، چیست؟
کابالیسم از آغاز کوشیده است که نام قابیل (قابل، قابال، کابل، کاباله، قباله) همچنان برای‌شان مقدس و پنهان بماند به طوری که برای پیروان خودشان نیز آن را به «پنهان» معنی کرده‌اند. و پس از نفوذ در امت موسی (ع) (که شرحش خواهد آمد) قاین را به جای آن گذاشتند و تورات را تحریف کردند.
و چون اسلام آمد و راز پنهان آنان را روشن می‌کرد و اسم مقدس‌شان که عنوان مسلک‌شان است را افشا می‌کرد، در ترجمه‌ها نیز از آوردن عنوان قابیل خودداری کردند و نام هابیل را با تعبیر اسلامی آوردند تا در ذهن‌ها بکارند که در تعبیر مسلمانان نیز قاتل هابیل، قاین است. و دیدیم که علی (ع) اصرار دارد که نام قاتل، قابیل است.
و این‌که می‌پرسید: چه فرق می‌کند؟ فرقش همین است که نمی‌خواهند عنوان مقدس‌شان، عنوان اولین قاتل انسان باشد. همیشه کشته‌اند اما از عنوان قاتل تبرّی جسته‌اند.

برداشتن نام سامری از ماجرای گوساله

جریان کابالیسم تنها درباره‌ی قابیل این کار را نکرده است بل در همه‌ی مواردی که یکی از بزرگان و سران‌شان که مستقیماً با ابلیس در تماس بوده کار یا کارهای بزرگی را برای‌شان کرده و در نظر‌شان مقدس است، این‌گونه تحریف‌ها را کرده‌اند.
چه کسی تندیس و بت گوساله را ساخت و نسل اسحاق و یعقوب را بت‌پرست کرد؟ تورات امروزی می‌گوید: هارون برادر موسی گوشواره‌های زنان و دختران را جمع کرده ذوب نمود و بت را ساخت!!!
این در حالی است که خود همین تورات هارون را مرد شماره دو و معاون پیامبر خدا و در حد یک پیامبر می‌شناسد. چگونه ممکن است چنین شخصی بت‌سازی کند و مردم را به پرستش آن وا دارد تا موسی (ع) بیاید زحمات خودش را بر باد رفته ببیند و هارون را مؤاخذه‌ی‌ شدید کند که چرا مردم را بت‌پرست کردی. کاری که یا از ابلیس برمی‌آید یا از دستیار ابلیس و یا از یک فرد کودن و جاهل که در جهالت سرآمد همگان باشد. کاری که هیچ عاقلی صدور آن را از شخصی مثل هارون، باور نمی‌کند.
این تحریف نیز به خاطر مخفی داشتن نام خبیث‌ترین، هوشمندترین و پیچیده‌ترین شخصیت تاریخ کابالا یعنی سامری است. پس روشن می‌شود که پنهان کردن نام برخی از مهره‌های مهم و مؤثر کابالا یکی از سنت‌های جاری کابالیسم است که قاین در جای قابیل و هارون در جای سامری قرار بگیرد.

نظر خود یهودیان درباره‌ی تحریف تورات

برای تدوین کتاب «جامعه شناسی کعبه» جهت برخی مسائل به کنیسه یهودیان در اصفهان رفتم، هرچه از شخص فرهیخته‌ی آنان درباره‌ی مطالب نامعقول تورات پرسیدم، گفت: این‌ها را مسیحیان به تورات وارد کرده‌اند. مثلاً خداوند به دنبال آدم می‌گشت و صدا می‌زد آدم کجائی، یا خداوند آمد و با یعقوب کشتی گرفت. و… درباره‌ی‌ همه‌ی این‌گونه مسائل می‌گفت: مسیحیان تحریف کرده‌اند. این آقای فرهیخته دو اشتباه داشت:

1- اشتباه تاریخی

گمان می‌کرد که مسیحیان این تحریف را در تورات ایجاد کرده‌اند. او توجه نمی‌کند که این تحریفات خیلی پیش‌تر از تولد مسیح ایجاد شده است. و در جای خود خواهیم دید که نفوذ کابالیسم در امت یهود از زمان خود موسی شروع شده و در زمان تجزیه دولت‌شان به دو دولت یهودا و اسرائیل، این نفوذ به اوج خود رسیده و حتی بعل‌پرستی نیز به میان‌شان وارد شده است و حدود هفتاد پیامبر یهودی در برابر نفوذ کابالیسم و بعل مبارزه کرده‌اند و نتوانستند از آن کاملاً پیشگیری کنند و اگر نبود حمله‌ی بخت النصر (بنوآکد ناصْر) و سقوط دولت‌شان و اسارت‌شان در بین‌النهرین، وضعیت دین‌شان بدتر از این هم که هست، می‌گشت. زیرا همواره دو دولت‌شان در رقابت با همدیگر از دولت کابالیست و بعل‌پرست لبنان در مشرق‌شان،‌ و از دولت کابالیست و بعل‌پرست مصر در مغرب‌شان، استمداد می‌کردند و همچنین هر شخص سیاستمدار که می‌خواست به جائی برسد با قدرت‌های کابالیست همکاری کرده و از آنان بهره مالی و سیاسی می‌گرفت. درست مانند وضعیت کشورهای اسلامی امروز. با این تفاوت که امت موسی فقط به دو دولت تقسیم شده بود و امت محمد (ص) به دولت‌های متعدد.
معجزه حدیث را ببینید: «قال رسول الله (ص): یکونُ فِی هَذِهِ الْأُمَّةِ کلُّ مَا کانَ فِی بَنِی إِسْرَائِیلَ حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ وَ حَذْوَ الْقُذَّةِ بِالْقُذَّةِ [3] در این امت، هر آن‌چه در بنی‌اسرائیل رخ داده، رخ خواهد داد نعل به نعل و قُذّه به قُذّه.»
شرح: اگر کسی در روی برف، خاک و رمل راه برود جای پاهایش می‌ماند، و اگر شخص دیگری به دنبال او دقیقاً به جای پای او پا نهد و راه برود، می‌شود قذّه به قُذّه. و اگر کفش (نعل) در پا داشته باشند می‌شود نعل به نعل.
در برخی ضبط‌ها ادامه دارد: «… لو دَخَلَ أَحَدُهُمْ فِی جُحْرِ ضَبٍّ لَدَخَلْتُمُوهُ : اگر کسی از آنان به لانه آفتاب‌پرست داخل شده باشد شما هم داخل خواهید شد.» مراد تاکید است که هرچه در امور فردی و اجتماعی بنی‌اسرائیل رخ داده، در جامعه‌ی شما هم رخ خواهد داد. این حدیث از حدیث‌های اجماعی و ردیف اول است که در منابع شیعه و سنّی آمده است.

2- اشتباه در نام و عنوان تحریف کنندگان

اشتباه دوم آن یهودی فرهیخته این بود که می‌گفت: این قبیل موضوعات را مسیحیان به تورات وارد کرده‌اند. از یک دیدگاه سخن او باصطلاح فی‌الجمله درست است. زیرا در دوران مسیحی نیز تحریف‌ها ادامه داشته است؛ مسیحیان مطالبی از هر دو کتاب (عهد عتیق و عهد جدید) شان را به طور مرتب تعویض می‌کنند و اخیراً این کارشان را انکار هم نمی‌کنند و به حساب تکامل می‌گذارند. اما اینان مسیحی نیستند بلکه مسیحی کابالیست هستند. و تنها یک جریان واحد است که از آغاز تاریخ به نفوذ در ادیان و تحریف آن‌ها پرداخته است: کابالیسم.
گفته‌اند: «الکفر ملة واحدة» [4] کفر فقط یک فرقه و یک جریان است گرچه گونه‌های مختلف داشته باشد. ادبیات و منطق قرآن، همیشه و همه‌جا، دو جریان حق و باطل را در برابر هم می‌گذارد. در این مقال حق فقط یک فرقه‌ی واحده است و باطل نیز فقط یک فرقه واحده است. و همین‌طور است ادبیات و منطق رسول خدا (ص) و ائمه طاهرین (ع).
امیرالمومنین (ع) در خطبه 16 نهج‌البلاغه می‌گوید: «حَقٌّ وَ بَاطِلٌ وَ لِکلٍّ أَهْلٌ فَلَئِنْ أَمِرَ الْبَاطِلُ لَقَدِیماً فَعَلَ وَ لَئِنْ قَلَّ الْحَقُّ لَرُبَّمَا وَ لَعَلَّ : یک حق است و یک باطل، و هرکدام پیروان خود را دارد. اگر باطل حکومت کند از قدیم حکومت کرده است، و اگر اهل حق کمتر باشند بساکه چنین بوده و می‌شود.»
شرح: باصطلاح ادبی، تنوین « ٌ» در دو لفظ حق و باطل، «تنوین وحدت» است؛ یعنی یک حق است و یک باطل.
پیش از آن‌که راز کابالا بر ملا شود، معنی برخی آیات و نیز حدیث‌ها را چنان که باید دریافت نمی‌کردیم و نمی‌دانستیم که واقعاً و در عینیت جامعه‌ی جاری بشری عملاً تنها یک جریان معین کفر هست که از آغاز تاریخ، جاری بوده است. امروز این واقعیت روشن شده است.

اشتباه سوم

نه فقط آن آقای یهودی فرهیخته، بل همه‌ی یهودیان، مواردی از تحریفات را اساساً تحریف نمی‌دانند و به آن‌ها معتقد هستند. و تنها موارد باصطلاح افتضاح که به وضوح غیرعقلانی هستند را تحریف مسیحیان می‌نامند. مثلاً به حذف نام قابیل و جایگزین کردن قاین به جای آن، اساساً توجهی ندارند و همین‌طور جامعه‌ی معتقد مسیحی. و کابالیسم این‌گونه با آنان و دین‌شان بازی کرده است.

دجّال

دجال در ادیان پیشین، و همچنین در نظر اهل تسنن، یک شخص و یک فرد معین است که در آخرالزمان ظهور خواهد کرد. اما از نظر احادیث اهل بیت (ع) (البته اگر احادیث را غربال کنید و نفوذی‌ها را کنار بگذارید) دجال یک جریان است، یک جریان فکری، سیاسی، فرهنگی است که در آخرالزمان ظهور خواهد کرد. دجّال یعنی «وارونه نشان دهنده». حقایق را معکوس نشان داده و به مردم القاء می‌کند. و بالاخره: لذت را به جای سعادت قرار می‌دهد که شرحش خواهد آمد.
این «ظهور» دو عنصر معنائی دارد:
1- به نهایت اقتدار و تسلط خود بر جامعه، می‌رسد.
2- پرده‌ی مداوم و همیشگی برمی‌افتد و سرّ مخفی و راز پنهان چند هزار ساله، فاش می‌گردد. زیرا که به پایان تاریخ خود رسیده است. و در آغاز تاریخ نوین، به دست عیسی (ع) به فرمان امام زمان (عج) از بین می‌رود.

مدیریت دائمی

اگر بخواهید حدیث‌های ما را درباره‌ی دجال بررسی کنید دقت کنید که این‌بار نیز از آن طرف بام سقوط نکنیم. این‌که گفته شد دجال در بینش تشیع یک فرد نیست بل یک فرهنگ است، بدین معنی نیست که کسانی، یا ستادی، یا قدرت مدیریتی، در پشت سر آن نیست. مراد این است که دجال شخص معین و یک فرد نیست که مانند قیام‌کنندگان تاریخ، قیام کند. بلکه یک جریان است که در طول تاریخ، نسلاً بعد نسل، جریان داشته و افرادی در ستاد مرکزی آن، با باز کردن شبکه‌شان در میان مردمان، آن‌را فرماندهی و برایش برنامه‌ریزی می‌کردند و می‌کنند. و همیشه ابلیس در مرکز ستادشان حضور عینی و مشهود داشته و دارد. که در مباحث آینده به شرح خواهد رفت.

برنامه‌ی امروزی ستاد کابالیسم درباره‌ی دجال

امروز شرایط و مسائل جهانی بشر، از دایره‌های جغرافی محیطی خارج شده، و سرنوشت همه‌ی مردمان جهان، یکی می‌شود که اصطلاح دهکده جهانی به زبان‌ها افتاده است. همگان (اندیشمندان و جامعه‌شناسان و آنان که توان اندام‌شناسی و نیز ماهیت‌شناسی جامعه و تاریخ را دارند) به چیزی به نام پایان تاریخ رسیده‌اند گرچه در بیان آن نظرهای مختلف دارند. و همچنین در موضع‌گیری‌ها و نسخه‌پیچی‌ها برای آینده، پیشنهادهای مختلف دارند.

در این‌جا این سخن را داشته باشید، تا باصطلاح در میان پرانتز مطلبی را بگویم: وبریسم که آخرین ایسم جریان کابالیسم بود. به شدت با «نسخه دادن برای آینده» مخالفت کرد؛ ماکس وبر خشت اول این بنا را با سخنرانی معروفش که به عنوان «پیامبر و سیاستمدار» ایراد کرد، تاریخی‌اندیشان، و آنان را که برای آینده نسخه می‌دادند، به باد انتقاد گرفت و اشخاصی مانند هگل، مارکس و همه پیشینیان از خود، را دارای اندیشه‌های غیرعلمی که یا مانند پیامبران پیشگوئی می‌کنند، و یا سیاستمدار عوام‌فریب هستند، دانست. و با این سخنرانی بود که افسار اندیشه و علم را در دست گرفت، و اندیشه و علم را از آینده‌نگری باز داشت. و در این برنامه موفق شد و محافل علمی را پیرو خود کرد.
اما امروز خلف و شاگرد مکتب او که زمانی به شدت مخالف آینده‌نگری و مخالف نسخه‌پیچی علمی برای آینده بود، نسخه‌ی جنگ تمدن‌ها را داده ره چاره‌ی خروج تاریخ کابالی از بن‌بست را، در این نسخه می‌داند. و بدین‌سان، غرب وبریسم را زیر پا نهاده است و به نادرستی و غلط بودن آن، تاکید می‌کند. اما برخی از متفکران ما، بل هنوز مراکز آکادامیک ما به دنبال ماکس وبر له له می‌زنند!

برگردیم به ادامه مطلب پیش؛ آنان اصل «بن‌بست» را مسلّم می‌بینند و تاریخ کابالی‌شان را در حال سقوط. به دنبال این هستند که به قول خودشان آلترناتیو این سقوط چیست و کیست و کدام اندیشه و مکتب است؟ به همه‌جای این کره زمین که در اثر امکانات ارتباطی بس کوچک و کوچک‌تر شده، می‌نگرند، بررسی می‌کنند، همه‌ی ملت‌ها، تفکرها و اندیشه‌ها، بینش‌ها و مکتب‌ها را یک به یک بررسی کرده و می‌کنند. نتیجه می‌گیرند: هیچ سکوئی برای تاریخ نوین که از راه می‌رسد، وجود ندارد مگر تشیع. لذا کل قدرت‌شان را برای سرکوبی شیعه در هر زمان و هر مکان به کار گرفته و می‌گیرند؛ سرکوبی رسانه‌ای، سرکوبی اقتصادی، سرکوبی نظامی، سرکوبی فرهنگی، ایجاد گروه‌های ترور و… از جانب دیگر؛ مطابق طرح برنامه ریزی شده از ناحیه ابلیس،‌ به شدت برای دو چیز کار می‌کنند:

1- دجال سازی

می‌کوشند پیشاپیش زمینه‌سازی کنند تا اگر نهضتی علیه‌شان عملاً قیام کند، آن‌را در نظر مردم، دجال معرفی کنند. یعنی، نام خود را به دشمن خود، بدهند تا شاید اجل مرگ تاریخ‌شان را به تاخیر بیندازند. همان کاری که همیشه با انبیاء کردند، آنان را مجنون، مرتبط با جن و شیطان [5]، یا کسی که به خدا افترا می‌بندد و مدعی وحی است [6]، شاعر است می‌خواهد با شیوائی سخن مردم را تسخیر [7] کند خیال‌پرداز است [8] و… و بالاخره وارونه‌کننده‌ی حقایق و واقعیت‌ها (دجال) معرفی کردند. به‌ویژه با نفوذ در نهضت‌های ضد کابالیسم خواه در صورت نبوت‌ها و خواه در قالب هدایت ائمه (ع) و خواه در قالب دیگر، آن‌چه را خواستند کردند.
فرقی که میان تاکتیک‌های گذشته‌شان با امروزشان وجود دارد، فرقی است بس مهم؛ در گذشته قرن‌ها فعالیت می‌کردند که تاریخ مال آنان باشد و تا ابد بر جامعه‌ی بشری مسلط باشند. اما این‌بار فقط در اندیشه‌ی «تاخیر» هستند. تاخیر سقوط، هرچه باشد چند سال هم چند سال است.

2- موعود سازی

سران کابالیسم بیش از دین‌داران همه‌ی ادیان، به آخرالزمان، دجال و موعود معتقد هستند. همان‌طور که رهبرشان ابلیس به توحید، نبوت‌ها، آخرالزمان، دجال و موعود، معتقد است. همان‌طور که ابلیس و دستیاران نزدیک او از بشر، توحید و نبوت‌ها را وارونه‌سازی کردند، امروز درباره‌ی آخرالزمان، دجال، موعود به وارونه‌سازی مشغول هستند.
موعود را طوری معرفی می‌کنند که خواهد آمد و از این همه جنایات آنان و ستم‌های‌شان، دفاع خواهد کرد. و دجال را طوری معرفی می‌کنند که بر علیه نظام مقدس کابالی (!) قیام خواهد کرد.

موسی در دامن فرعون

اما بیهوده دست و پا می‌زنند، هرچه تقلاّ کنند بیشتر به باتلاقی که خودشان ساخته‌اند فرو خواهند رفت. با این کارها و برنامه‌های‌شان، به موعود (عج) کمک می‌کنند. همان‌طور که موسی روی زانوی فرعون بزرگ شد. اینان نیز دارند با دست خودشان زمینه را برای موعود آماده می‌کنند.

آیه9 سوره‌ی قصص
«وَ قالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَینٍ لی‏ وَ لَک لا تَقْتُلُوهُ عَسى‏ أَنْ ینْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ هُمْ لا یشْعُرُونَ : همسر فرعون گفت: او (موسی کودک) را نکشید شاید سودی برای ما داشته باشد، یا او را فرزند خود قرار دهیم، در حالی که نمی‌دانستند.»

توضیح:
1- برخلاف مشهور، این زن فرعون غیر از «آسیه» است که زن دین‌دار و مؤمن بود. زیرا موسی در عصر یک فرعون متولد شده و در عصر فرعون دیگر به مبارزه پرداخته و آسیه ملکه‌ی عصر دوم است.
2- فرد کابالیست هرگز نمی‌تواند از سود مادی صرف‌نظر کند (عَسى‏ أَنْ ینْفَعَنا).
3- نمی‌دانستند که با دست خودشان موعود را پرورش می‌دهند؛ موعودی که برای پیشگیری از آمدن او آن همه شکم زنان را دریده و کودک‌کشی کردند.
آن همه اطفال را کشتند لیک … موسی حق را بپروردند نیک

قرآن با شرحی از ماجراهای محشر، شیطان‌پرستان و کابالیست‌ها را چنین معرفی می‌کند:
آیه92 تا 98 سوره‌ی شعراء: «وَ قیلَ لَهُمْ أَینَ ما کنْتُمْ تَعْبُدُونَ * مِنْ دُونِ اللَّهِ هَلْ ینْصُرُونَکمْ أَوْ ینْتَصِرُونَ * فَکبْکبُوا فیها هُمْ وَ الْغاوُونَ * وَ جُنُودُ إِبْلیسَ أَجْمَعُونَ * قالُوا وَ هُمْ فیها یخْتَصِمُونَ * تَاللَّهِ إِنْ کنَّا لَفی‏ ضَلالٍ مُبینٍ * إِذْ نُسَوِّیکمْ بِرَبِّ الْعالَمینَ : به آنان گفته می‌شود: در کدام مسیر بودید پرستش می‌کردید؟ خدا را واگذاشته بودید، آیا معبودهای‌تان یاری‌تان می‌کردند یا از شما یاری می‌گرفتند؟ پس مکرر بر دوزخ به روی‌شان کوبیده می‌شوند آنان (معبودان) و ره گم کردگان و لشکر ابلیس. در آن‌جا با هم مخاصمه می‌کنند به شیاطین می‌گویند: به خدا سوگند ما در گمراهی واضح، بوده‌ایم که شما را با پروردگار عالمیان مساوی می‌دانستیم.»
آیه20 سوره‌ی سباء: «وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَیهِمْ إِبْلیسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلاَّ فَریقاً مِنَ الْمُؤْمِنینَ : ابلیس گمانش را درباره‌ی آنان درست یافت، که پیروی کردند از او مگر گروهی که عبارت باشند از مؤمنان.»
آیه60 سوره‌ی یس: «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیکمْ یا بَنی‏ آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیطانَ إِنَّهُ لَکمْ عَدُوٌّ مُبینٌ : ای فرزندان آدم، مگر یادآوری نکردم بر شما که شیطان را پرستش نکنید زیرا او دشمن آشکار است برای شما.»
آیه38 سوره‌ی نساء: «مَنْ یکنِ الشَّیطانُ لَهُ قَریناً فَساءَ قَرینا : کسی که شیطان همدم و همراز او باشد، پس چه همدم بدی را برگزیده است.»
آیه60 همان سوره: «وَ یریدُ الشَّیطانُ أَنْ یضِلَّهُمْ ضَلالاً بَعیداً : شیطان تصمیم دارد آنان را گمراه کند و به گمراهی دور (عمیق)‌ بکشاند.»
و آیه‌های متعدد دیگر. بویژه آیه‌های 61 تا 65 سوره اسراء:‌ «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ قالَ أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طیناً * قالَ أَ رَأَیتَک هذَا الَّذی کرَّمْتَ عَلَی لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى‏ یوْمِ الْقِیامَةِ لَأَحْتَنِکنَّ ذُرِّیتَهُ إِلاَّ قَلیلاً * قالَ اذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَک مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزاؤُکمْ جَزاءً مَوْفُوراً * وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِک وَ أَجْلِبْ عَلَیهِمْ بِخَیلِک وَ رَجِلِک وَ شارِکهُمْ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ وَ عِدْهُمْ وَ ما یعِدُهُمُ الشَّیطانُ إِلاَّ غُرُوراً * إِنَّ عِبادی لَیسَ لَک عَلَیهِمْ سُلْطانٌ وَ کفى‏ بِرَبِّک وَکیلاً : آن‌گاه که به ملائکه گفتیم بر آدم سجده کنید، سجده کردند مگر ابلیس که گفت آیا سجده کنم بر کسی که از گِل آفریدی، و گفت این‌طور که می‌بینی او را بر من گرامی داشتی، اگر تا روز قیامت به من مهلت دهی، افسار خواهم زد بر (سر) ذریه او مگر گروه اندکی. خدا گفت: برو، پس هرکس از آنان که پیروی کند از تو، دوزخ جزای اوست، جزائی تمام. و به حرکت درآور هرکس از نسل آدم را که بتوانی با صدای خودت، و برانگیزان بر ایشان سوارگان و پیادگان خودت را،‌ و شریک باش با آنان در اموال و اولاد و وعده(ها) بده به آنان. و شیطان وعده نمی‌دهد به آنان (به پیروان خودش) مگر فریب را. حقاً که تو را بر بندگان من (مؤمنان) تسلطی نیست و (ای رسول ما) پروردگارت به عنوان وکیل، برای (مؤمنان) کافی است.»
ادامه دارد…

نویسنده: مرتضی رضوی


پی‌نوشت‌ها:
[1] بحارالأنوار، ج11 ص245
[2] کابالیست‌ها در این تحریف در میان مسلمانان نیز تا حدودی موفق بودند و از آثار آن است که طبری در جلد1 ص64 قاتل را پسر اول آدم می‌داند اما نام او را قاین ثبت کرده است.
[3] من‏لایحضره ‏الفقیه، ج1 ص203
[4] الصوارم المحرقه ص55 و متشابه القران ج2 ص186
[5] إِنْ هُوَ إِلاَّ رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ- آیه25 سوره‌ی مومنون
أَمْ یقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ- آیه70 سوره‌ی مومنون
[6] أَفْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کذِباً أَمْ بِهِ جِنَّةٌ- آیه8 سوره‌ی سباء
[7] قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ بَلِ افْتَراهُ بَلْ هُوَ شاعِرٌ- آیه5 سوره‌ی انبیاء
أَ إِنَّا لَتارِکوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ- آیه36 سوره‌ی صافات
[8] قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ بَلِ افْتَراهُ بَلْ هُوَ شاعِرٌ- آیه5 سوره‌ی انبیاء
أَ إِنَّا لَتارِکوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ- آیه36 سوره‌ی صافات

کابالا ؛ تصوف یا کهانت؟

$
0
0

(بسم الله الرحمن الرحیم)

متن کامل کتاب «کابالا و پایان تاریخش» ؛ قسمت چهارم

کابالا دو دوره از تاریخ را گذرانیده است:
1- از آغاز زندگی بشر و ماجرای هابیل و قابیل، تا دوران موسی (ع). در این دوره جریان کابالا به طور واضح و عریان در مقابل نبوت‌ها، ایستاده است.
در این دوره، کهانت نیز به طور عریان و آشکار، در مقابل معجزه‌های انبیاء، به رقابت می‌پرداخت. کاهنان با تماس با ابلیس و دیگر شیطان‌ها و جن‌ها، خبر از غیب می‌دادند و کارهای عجیب و شگفت می‌کردند.
2- از آغاز بعثت موسی (ع) برنامه جدیدی از طرف ابلیس به اجرا گذاشته شد که عبارت بود از برنامه‌ی تلبیس. از آن پس نه خود جریان کابالا به طور صریح و عریان در مقابل نبوت‌ها ایستاد و نه کاهنان غیب‌گو که در خدمت کابالیسم بودند. بل راه تلبیس را برگزیدند و دیگر در صدد براندازی نبوت‌ها و ادیان، برنیامدند بلکه بر فرسایش و پوسانیدن هر دین از درون، پرداختند. آموزه‌های خود را تحت عنوان تصوف و عرفان دینی به خورد مغزهای امت‌ها دادند. و بدین‌طریق هر نبوتی که می‌آمد و هر دینی که امتی را تشکیل می‌داد، فرسوده و تحریف می‌شد. که هنوز هم چیزی به نام تصوف و عرفان، کاملاً‌ و دقیقاً به تخریب ادیان هندو، جاماسبی، یهودی،‌ مسیحی و اسلام می‌پردازد، نه توحیدی باقی می‌گذارد و نه معادی. حتی ابلیس را نیز مظهر خدا کرده و می‌کنند.
دین موسی در 3400 سال پیش پدید آمد و از همان آغاز مورد نفوذ کابالیسم قرار گرفت، دین هندو در حوالی 4000 سال پیش تشکیل یافت و در2600 سال پیش (توسط شخصی کابالیست و کابالیست‌زاده = شاهزاده‌ای بنام بُده) کاملاً تحریف شد، همین‌طور کابالیسم در حوالی 2000 سال پیش به دین جاماسب (مجوسی) پس از اصلاحات زردشت که در حوالی 2600 سال پیش بود، نفوذ کرد و اصل هفت‌خوان را در آن قرار داد. دین عیسی در همان آغازش دچار رهبانیت شد. در دین اسلام ابتدا در آغازش نطفه‌ی کابالا در میان امت کاشته شد و سپس توسط حسن بصری و شاگردانش به آن مبتلا گشت،‌ سپس با جریان سیل‌آسای کابالیسم در لباس تصوف از بودائیت از طریق ایران وارد جامعه اسلامی گشت.
تصوف در میان هر دین، به بهانه‌ی «تبیین باطن دین» سیمای روشن و ظاهری ادیان را بی‌اعتبار کرد و می‌کند. کابالیسم در این مسیر علاوه بر ادعای باطن‌گرایی، ابزار به شدت مؤثری در تهی کردن ادیان از کارایی بود و به دلیل اباحه‌گرایی، و نیز عدم دافعه (عدم تولّی و تبری متعادل) توانست ادیان را از «قدرت» به کنار نگه دارد و حاکمیت کابالیسم را ادامه دهد و در این مسیر کاملاً موفق گشت.

نگاهی به مقالات

مقالات متعددی در اینترنت، از جانب اشخاص محقق، منتشر شده، که من نیز از آن‌ها استفاده کرده‌ام و از نویسندگان‌شان تشکر می‌کنم. در این میان مقاله‌هایی هستند که می‌گویند: کابالا تصوف یهود است.
اما واقعیت این است که منشأ و مبانی و مستمسک این نوشته‌ها، همگی، از طرف خود کابالیسم جهت داده می‌شود و این آخرین تقلای کابالیسم است تا خود را به عنوان یک «آئین دینی واقعی» نشان دهد. زیرا گمان می‌کند که همه‌ی ادیان، شکل و صورت صوفیانه کابالیسم را پذیرفته‌اند. می‌کوشد پایان تاریخ خود را با این ترفند به تاخیر اندازد.
اما این کوشش‌ها به جایی نخواهد رسید، وقتی که یک زن رقاصه و آوازه‌خوان بی معلومات به نام مدونا اصل موضوع را فهمیده و می‌گوید: آئین من خیلی دیرین‌تر از آئین یهود است. بدیهی است که اهل تحقیق و دانشمندان فریب این توصیفات را نخواهند خورد گرچه در برخی از همین مباحث به طور روشن می‌بینیم و خواهیم دید که کابالیسم چه بازی‌هایی با دانش و دانشمندان کرده و چه هیاهوهایی در قالب بینش‌های علمی ایجاد کرده و چه بگومگوهایی را به راه انداخته است. اهل تحقیق باید این‌بار آگاه‌تر از آن باشند که به آتش ابلیس هیزم فراهم کنند.
کابالا راه و روش عملی همه‌جانبه‌ی شیطان است که تصوف فقط ابزاری است در اختیار آن.
با بیان دیگر: یک نگاه مختصر به روند تاریخی کهانت (و نیز در مباحث آینده) روشن می‌شود که کهانت دو دوره تاریخی کاملاً متفاوت داشته است: از آغاز تا مبعث حضرت موسی، و از زمان حضرت موسی تا به امروز.
در دوره‌ی اول عنوانی غیر از کهانت نداشته و در دوران دوم عنوان تصوف و عرفان به خود گرفته است.

کهانت چیست؟

پاسخ این پرسش برمی‌گردد به انسان‌شناسی. انسان موجودی است که در این جهان طبیعت، پدیده‌ای است در کنار پدیده‌های طبیعی دیگر. در تقسیم‌بندی پدیده‌ها، انسان در بخش موجودات زنده قرار دارد. و موجودات زنده‌ی کره زمین به سه نوع تقسیم می‌شوند: گیاه، حیوان، انسان.
گیاه یک روح دارد به نام روح نباتی. حیوان دو روح دارد: اول همان روح نباتی که به‌وسیله آن رشد و نمو می‌کند، دوم روح غریزه که به وسیله آن دارای غرایز (خودخواهی، برتری‌جویی، شهوت، غضب) می‌باشد. انسان همان دو روح را دارد به علاوه‌ی روح سوم که روح فطرت است و همین روح است که انسان را از حیوان ممتاز می‌کند.
انسان به عنوان یک موجود طبیعی نمی‌تواند بر خلاف قوانین طبیعت، کاری بکند. همان‌طور که همه‌ی پدیده‌های طبیعی محکوم هستند که تحت قوانین طبیعت به وجود آیند و به وجود خود ادامه دهند و بر علیه جریان قوانین این طبیعت که مادرشان است عمل نکنند. همان‌طور که آب، سنگ، خاک، ماده و انرژی، نمی‌توانند کاری بر علیه قوانین طبیعت انجام دهند.

اصل

اما در این‌جای بحث، یک نکته بل یک «اصل» مهم هست: حیات و روح، اساساً یک پدیده‌ی طبیعی نیست. خواه روح نباتی باشد و خواه روح غریزه و خواه روح فطرت.
کار خدا در عرصه‌ی طبیعت، آفریدن و خلق کردن است. خلق یعنی پدیدآوردن و ساختن چیزی از چیزی که قبلاً وجود داشته است.
خداوند نوع دیگر کار دارد که «امر» نامیده می‌شود. امر یعنی «ایجاد»، ایجاد کردن چیزی بدواً و بدعاً، بدون سابقه، بدون آن‌که آن را از چیزی که قبلاً بوده، بیافریند.
«لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ» [1]، او دو نوع کار دارد: کار خلقی و کار امری که این همه آیات درباره‌ی «امر کن فیکون» آمده‌اند. خود پدیده‌ی اولیه‌ی جهان هستی و کائنات، در ابتدا با امر کن فیکون به وجود آمده‌ است، و خود همین قوانین طبیعت با امر کن فیکون به وجود آمده و به جریان افتاده‌اند. خود همین قانون علت و معلول یک پدیده‌ی امری است.
در این کائنات که در آغاز با امر پدید آمده سپس در بستر قوانین خلق (طبیعت) جاری شده، زمانی در متن همین طبیعت جاری جمادی، حادثه‌ای رخ داده است: امری آمده و حیات را ایجاد کرده است.
«یسْئَلُونَک عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی [2] از تو درباره‌ی روح می‌پرسند، بگو: روح از پدیده‌های امری پروردگار من است.»
بنابراین؛ یک گیاه موجودی است طبیعی اما دارای روحی است که آن‌را از طبیعت نگرفته بلکه از «امر» گرفته است. حیوان یک موجود طبیعی است لیکن دارای دو روح است که هر دوی آن‌ها را از امر گرفته است. و انسان نیز هر سه روحش را از امر گرفته است.
اما گیاه، حیوان و انسان، قرار است با همین روح در جهت جریان طبیعت زندگی کنند، قوانین طبیعت را بر هم نزنند. قوانین فیزیکی و شیمیائی هستی محترم باشد، هر کشف و اختراعی می‌کنند همسو با جریان طبیعت باشد.
گیاه و حیوان این جهت و سو، و هم‌جهتی و هم‌سویی را مراعات می‌کنند، و یا نمی‌توانند مراعات نکنند. اما انسان نظر به این‌که دارای سه روح است و هر سه منشأ غیرطبیعی (به معنائی که گفته شد) دارند، گاهی توان مخالفت با جریان طبیعت را پیدا می‌کند و در جهت مخالف قوانین طبیعت حرکت می‌کند؛ از غیب خبر می‌دهد، کارهای شگفت می‌کند، همان کارهای گوناگون که مرتاضان هندی می‌کنند. و این یعنی کهانت.

kohen کاهن

تعریف کهانت

کهانت یعنی رفتار و کاری که بر خلاف جریان قوانین طبیعت باشد.
نبوت‌ها و ادیان، کهانت را تحریم کرده و آن را «گناه کبیره» و معادل «کفر» دانسته‌اند: «الکاهن کالکافر». در فقه اسلام همیشه یک باب ویژه درباره‌ی حرام بودن کهانت، در کنار دیگر ابواب محرمات، آمده است.
کابالیسم از همان آغاز برای سلطه‌ی هرچه بیشتر بر مردم با راهنمائی ابلیس، افرادی را با ریاضت‌های مختلف به تمرین وادار می‌کرد که به کهانت برسند و می‌رسیدند. و انسان چنین موجودی است که می‌تواند با تمرینات و ریاضت‌ها به خرق طبیعت برسد و کارهای خارق طبیعت انجام دهد.
در مقاله‌ی «معجزه، کرامت، کهانت» فرق این سه را با همدیگر شرح داده‌ام و در تعریف معجزه گفته‌ام: معجزه یعنی رفتار و کاری بر خلاف قوانین طبیعت با «اذن الله». [3] یعنی کهانت بدون اذن الله است و معجزه باذن الله است. کهانت بر اساس «اذن عام» خدا انجام می‌یابد مانند هر گناه که خداوند امکان گناه کردن را به انسان داده است. اما معجزه با اذن خاص خدا، انجام می‌یابد. و در آن مقاله به طور مشروح توضیح داده‌ام که انبیاء و قرآن حتی از معجزه نیز خوش‌شان نمی‌آید، و تا مجبور نشده‌اند معجزه نیاورده‌اند، آیه‌های مربوطه را آورده‌ام. اما دو نکته را در آن مقاله توضیح نداده‌ام که در این‌جا می‌آورم:
1- چون جریان کابالیسم، کهانت را مطرح کرد و آن‌را در نظر عوام دلیل حقانیت خود قرار داد،‌ پیامبران نیز مجبور شدند در مقابل کهانت آنان معجزه بیاورند. بدین‌سان دو عنصر دیگر در تکوّن تاریخ به وجود آمد: کهانت و معجزه.
2- کهانت، به کار گیری مرتاضانه‌ی روح سوم و سوءاستفاده از روح فطرت است. اما معجزه کاری است که منشأ آن روح چهارم است که انبیا و معصومین آن‌را انحصاراً دارند که نامش روح القدس است. سوءاستفاده نیست بلکه حُسن استفاده است اما فقط در موارد لزوم و ناچاری.
در بررسی تاریخ کهانت (همان‌طور که در مباحث آینده خواهیم دید) دقیقاً روشن می‌شود که کهانت تا زمان حضرت موسی، به طور لخت و عریان، در میدان نبرد با نبوت‌ها، جبهه‌ی مقابل تشکیل داده و کار می‌کند؛ کاهنان سال‌ها پیش از تولد ابراهیم (ع) آمدن او را پیشگویی می‌کنند، تجسس‌ها توسط حاکمیت کابالیسم شروع می‌شود، جنین شکافی‌ها، کودک کُشی‌ها آغاز می‌گردد تا از آمدن ابراهیم جلوگیری شود. مادرش او را در یک غار دور افتاده به طور محرمانه به دنیا آورد. کاهنان تولد موسی را نیز پیشگویی کرده بودند که:
آن همه اطفال را کشتند لیک … موسی حق را بپروردند نیک
اما با موفقیتی که برای موسی دست داد و کوشش‌های کابالیست‌ها و کهانت‌شان به جائی نرسید، ابلیس طرح نو را برنامه‌ریزی کرد: کهانت و کاهنان را در بستر تلبیس قرار داد. که کهانت‌ها را در قالب دین‌ها نفوذ دهند و هر دین را به بهانه‌ی باطن‌گرایی دچار تصوف کنند. درجات منفی و منکر کهانت را به عنوان «درجات کمال در دین و ایمان» و رسیدن به مقامات عالیه، قلمداد کنند و کردند و هر دین را با این تلبیس ابلیس، آلوده و فرسوده کردند.
اگر یک اندیشمند و محقق، مثلاً درباره‌ی تاریخ اسلام این واقعیت را نبیند که تصوف در اسلام نبوده و بعداً پیدایش یافته، او نه اندیشمند است و نه محقق.
آن همه اشخاص که شیخ عطار در تذکرة الاولیاء ردیف کرده غیر از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) (که در آغاز و پایان آن آورده و این خود برای تلبیس است) همگی کاهن‌هایی هستند که برخی‌شان کارهای کهانتی انجام داده‌اند و عطار کار آنان را کرامت نامیده است. عطار در کتاب مذکور بدترین و تلبیسی‌ترین افراد را ولی الله و اولیاء نامیده که بزرگ خادمان کابالیسم بودند و هرکدام دکان باز کرده و در اضمحلال راه نبوت و مکتب اهل بیت (ع) با تمام توان کوشیده‌اند.
در کتاب «محی‌الدین در آئینه فصوص» (رجوع کنید: اینجا و اینجا) و نیز در مقاله «کابالیست بزرگ که اصول کابالیسم را در میان مسلمانان نفوذ داد» (اینجا)، به شرح رفته است که عطار شاگرد مستقیم محی‌الدین است، محی‌الدین یک مسیحی کابالیست بود و به طور آگاهانه کار می‌کرد. اما برای ما معلوم نیست که عطار دانسته این راه را می‌رفت یا به طور ندانسته برای کابالیسم کار می‌کرد. همان‌طور که امروز برخی آگاهانه و برخی به طور ندانسته راه کهانت را می‌روند و گمان می‌کنند به مقامات رسیده‌اند و عارف شده‌اند.
اِخبار از غیب و کارهای خارق طبیعت یا از معصوم که دارای روح چهارم است صادر می‌شود، و یا از کاهن که بی‌دین و دشمن نبوت‌ها و ادیان، و ابزار دست کابالیسم است. و صورت سوم ندارد.
همان‌طور که امروز می‌بینید مردم عوام چه استقبالی از کاهنان -تحت عنوان صوفی و عارف- می‌کنند، همین‌طور این پدیده‌ی سترگ در تخریب نبوت‌ها، در طول تاریخ با استقبال شدید عوام مواجه بود. و باصطلاح آن‌چه نبوت‌ها را «خانه خراب» می‌کرد و نمی‌گذاشت تاریخ را نبوت‌ها بسازند و نگذاشت، همین موضوع است و بس. وگرنه خداوند بندگانش را با ارسال پیامبران هدایت کرده و راه را نشان می‌داد و داده است. امان از دست تلبیس که کاهن کافر را در جای مؤمن‌ترین مؤمنان می‌نشاند، درجات ابلیسی را مقامات عالیه می‌نامد.

یک اصل مهم تاریخی

در زمان حضرت موسی (که آغاز تلبیس مذکور از همان وقت‌ها شروع شد) کلمه‌ی کاهن دارای معنی مثبت بود. کاهن به معنای مدیر یا خدمه‌ی معبد به کار می‌رفت. موسی مدیریت معبد یعنی سمت کهانت را به برادرش هارون سپرد تا سده‌های بعدی (و می‌گویند حتی امروز) مدیریت معبدهای یهودی در دست نسل هارون است. (نگاه کنید:اینجا)
کابالا با نفوذ تدریجی خود در آئین موسی واژه‌ی کهانت و کاهن را نیز تصاحب کرد. همان‌طور که با نفوذ در جامعه‌ی اسلامی واژه «عارف» را مصادره و تملک کرد.
گاهی یک محقق با مطالعه تورات امروزی می‌بیند که کلمه‌ی کاهن دارای معنی مقدس است و مثلاً حضرت هارون یک کاهن بوده، و از جانب دیگر می‌بیند که اسلام کهانت را تحریم کرده و آن‌را گناهی بس بزرگ دانسته است. شگفت‌زده می‌شود. و این شگفتی در نظر برخی از دست‌اندرکاران فقه و برخی فقهاء شدیدتر می‌شود و از خود می‌پرسد: آیا کهانت در دین موسی حلال بوده و در اسلام تحریم شده؟! ‌و از طرف دیگر می‌بیند که ادیان در موضوعات اصولی هیچ فرقی با هم ندارند و آن‌چه نسخ شده در فروعات است. و چون پاسخ مسئله را نمی‌یابد همچنان در گوشه ذهن خود آن‌را دفن می‌کند.
قرآن درباره‌ی آنان که کهانت را عرفان می‌نامند و ندانسته شیطان‌پرست هستند می‌گوید:
وَ زَینَ لَهُمُ الشَّیطانُ ما کانُوا یعْمَلُون [4] شیطان آن‌چه را که به آن می‌پردازند، برای‌شان، آرایش داده و زیبا کرده است.
إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّیاطینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ یحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ [5] شیطان‌ها را به رهبری برگزیدند و خدا را واگذاشتند، و گمان می‌کنند که در کمال هدایت هستند.

ادامه دارد…

نویسنده: مرتضی رضوی


پی‌نوشت‌ها:
[1] آیه54 سوره‌ی اعراف
[2] آیه85 سوره‌ی اسراء
[3] کهانت و معجزه هردو کاری بر علیه قوانین طبیعت یعنی «خارق طبیعت» هستند. اما کرامت کاری است که «خارق عادت» است نه خارق طبیعت. هر مؤمنی می‌تواند دعا کند و یک چیز خارق عادت، محقق شود. شرح بیشتر، در آن مقاله.
[4] آیه43 سوره‌ی انعام
[5] آیه30 سوره‌ی اعراف

انسان شناسی کابالیستی

$
0
0

(بسم الله الرحمن الرحیم)

متن کامل کتاب «کابالا و پایان تاریخش» ؛ قسمت پنجم

آزادی

هدف انسان و آرمان فردی و اجتماعی انسان، لذت است یا سعادت؟ آن همه مدینه فاضله و به قول امروزی‌ها آرمان شهر، که می‌توان گفت به تعداد افراد بشر، متعدد و متفاوت است و در هر ذهن مطابق خصوصیات فکری، روانی و شخصیتی صاحب ذهن، تصویر می‌شود، چگونه و با چه معیاری باید به یک «تصویر واحد» برسد تا بتوان آن را آرمان جامعه‌ی انسان نامید؟

بدیهی است انسان پدیده‌ای است در روی پدیده‌ای که کره‌ی زمین نامیده می‌شود. و کره‌ی زمین تک و واحد است که گنجایش تعدد جامعه را ندارد. بویژه در عصر ما که جهان ما به یک دهکده تبدیل می‌شود. این موضوع از قدیم در عرصه‌ی اندیشه‌ی اندیشمندان به محور جامعه‌ی واحد بوده و هست. زیرا موضوع آن «انسان» است نه فلان بخش یا فلان ملت از انسان‌ها. حتی اگر از دیدگاه برخی از پیشینیان که وجود و تحقق یک جامعه واحد را دست نایافتنی می‌دانستند، نگریسته شود، باز موضوع بحث ثبوتاً برای جامعه‌ی واحد جهانی بوده است. و تعدد جوامع در نظر آنان نیز در مرحله‌ی اثبات قرار داشت. یعنی اگر کسی برای مدینه فاضله مورد نظر خود که درباره‌ی‌ یکی از آن جوامع متعدد، نسخه می‌داد، و سخن از جامعه واحد جهانی به میان نمی‌آورد، به خاطر عدم امکان تحقق جامعه‌ی واحد بود. نه بدین‌جهت که اقتضای ماهوی انسان، تعدد جامعه‌ها است. و نه به این دلیل که انسان باید محکوم عوامل جغرافی محیط‌ها و عوامل جغرافی نژادی شود.
خوش‌بختانه انسان از آغاز تفکر و اندیشه، همیشه به این داوری بوده که باید انسان بر عوامل جغرافی محیط و جغرافی نژادی حاکم و مسلّط باشد. گرچه در عینیت تاریخ و جریان عملی بشر، همیشه این اصل مبارک زیر پا گذاشته شده و عوامل جغرافی قوی‌ترین عنصر در سازمان و ساختمان تاریخ بوده است. و تاریخی که تا امروز داشته‌ایم و داریم، تاریخ محیط‌ها و نژادها است.
یعنی عوامل محیط و نژاد، همیشه اندیشه و تفکر را شکست داده و راه خود را رفته است. و نگاه این تاریخ بر اندیشه‌ی «آرمان شهر»ی در خود تاریخ در دو مرحله دو گونه بوده است:

در مرحله‌ی اول: زمانی همین تاریخ به اندیشه‌ی آرمان شهری با دیده‌ی «طیّ طریق» نگریسته است که همین راه، راه رسیدن به مدینه فاضله‌ی انسان است. و باصطلاح هرکسی از دید خود یار و فداکار مدینه فاضله بود. گرچه همیشه خواسته‌های فردی قدرتمندان در بخش‌های آگاهی‌های سازنده تاریخ، کار خود را می‌کرد و هیچ اهمیتی بر آرمان آفرینشی بشر، ‌نمی‌داد. لیکن تاریخ نیز کار خود را می‌کرد و از همان خواسته‌های فردی استفاده‌ی ابزاری می‌کرد. که نه قهرمان‌ها تاریخ را ساخته‌اند و نه تاریخ قهرمان‌ها را ساخته است «بل اَمرٌ بین الامرین» که جان تاریخ به وسیله همین تعاطی و داد و ستد دوجانبه، ساخته شده است.

در مرحله‌ی دوم: اندیشه و تفکر و تعقل، خودش را در برابر ماهیت غیرآرمانی تاریخ، شکست خورده یافت. و به قول قرآن «فَطالَ عَلَیهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ کثیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ»، [1] آن همه زمان گذشت و انسان نه تنها به مدینه فاضله‌ای نزدیک نشد بل بر فاصله‌اش افزود به حدی که همان محافل اندیشه و تفکر در اثر یأس نابخردانه، اعلام کردند که: ما در پی دانش و دانشجو هستیم و کاری با آینده نداریم، خود تاریخ آینده خود را تعیین می‌کند و خواهد کرد.
وقتی که این سخن از گلوی ماکس وبر بیرون آمد، [2] زمینه چنان مساعد بود که این «اعلام مرگ اندیشه»، به عنوان بهترین و صحیح‌ترین اندیشه علمی، پایه تفکر عصر مدرنیته گشت. فکر برای فکر، نه برای انسان. اندیشه فقط برای اندیشه، نه برای انسان. تعقل فقط برای تعقل، نه برای انسان.
بدین‌سان اندیشه در تونل سربسته‌ای محبوس گشت که از گذشته شروع می‌شد و به «حال» می‌رسید و دیگر راهش برای آینده بسته شده بود.
و همین بن‌بست بود که تاریخ را به بن‌بست کشانید و پایان تاریخ را رقم زد. و صد البته که همین حادثه‌ی شُوم خود معلول و محصول ماهیت و چگونگی ماهیت تاریخ بود. یعنی عیب از خود تاریخ بود که چنین محصولی را به بار آورد. در نتیجه یک «آهنگ صددرصد ضد علمی» به عنوان «اصل اصیل علمی» به جامعه جهانی و مراکز علمی باورانیده شد.
امروز جهانیان بویژه محافل علمی در این باتلاق کابالیستی فرومانده‌اند، نه تنها توان ارائه‌ی یک ایسم دیگر به جای وبریسم را ندارند، بل از اعلام غلط بودن آن نیز شرمنده‌اند. آن‌که اسمش را «انسان پیش‌رفته» گذاشته‌اند به این حد در حقارت و ذلّت غلطیده که انسان‌های اولیه، آزادتر و فرهیخته‌تر از آن بوده‌اند. بل آهوان دشت نیز فرهیخته‌تر از آن هستند.
عجله، و طولانی انگاشتن اَمَد، منشأ بینش وبری گشت. در حالی که اگر هرکس عجله کند سبک، روال و ره‌آوردش غیرعلمی خواهد بود. یک جامعه‌شناس و تاریخ‌شناس که کارش به اصطلاح فیزیولوژی تاریخ است، باید قرن‌ها در نظر او به منزله روزها باشد.
اما این گناه ماکس وبر نیست، زیرا خود او نیز (همان‌طور که گفته شد) نتیجه‌ی جبری و قهری این تاریخ بود؛ تاریخی که ماهیت کابالیستی دارد و صاحب آن (انسان)‌ همیشه از برنامه‌ریزی ابلیس پیروی کرده است.
بنابراین رد و محکوم کردن وبریسم به معنی تأیید گذشته‌ی جریان اندیشه نیست. ما مطابق مکتب قرآن و اهل بیت (ع) به آن گذشته نیز انتقاد ریشه‌ای و اساسی داریم. و آن‌چه از مرحله پیشین تایید می‌شود، همان آرمانی‌اندیشی آن است که آن‌هم در مسیر نادرست و بستر غیرانسانی قرار داشت. و همین نادرستی بود که منجر شد وبریسم به‌صورت یک «اصلاحیه‌ی علمی» ارائه شود اما از چاله در آمد و در چاه افتاد.
وقتی که قرآن آمد و گفت «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً» [3] سعد وقاص (مثلاً) گمان می‌کرد که مراد از حق همان گرز کوبنده‌ی او است که به فرمان خلیفه بر سر ملت‌ها می‌کوبد. این «جاء الحق» در فاز جامعه‌شناسی، آن‌هم با عنصر جامعه‌شناختی جامعه‌ی جهانی است که «جاء»ی آن، دست‌کم هزار سال طول می‌کشد. که در این فاز، هزار سال یک روز است «یدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ یعْرُجُ إِلَیهِ فی‏ یوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ». [4] اکنون بیا و ببین در پایان این حدود یک روز و نیم، باطل از بین می‌رود و تاریخ باطل به پایان خود رسیده است و حق طلوعش را آغاز کرده است.

لذت یا سعادت؟

با این که ماهیت تاریخ بر اساس «لذت» مبتنی بود، اما فطرت انسان هر از گاهی نسبت به آن احساس چندش می‌کرد؛ و سخن از «سعادت» نیز در محافل و متون اندیشه‌ای به میان می‌آمد. اما این بحث به دلیل بی‌پایگی‌اش به جائی نمی‌رسید و هنوز هم که «تاریخ مبتنی بر لذت» در حال سقوط و پایان است، باز به جایی نمی‌رسد. زیرا حلقه‌ی گمشده، بل پایه اساسی گمشده‌ی این بحث، در عرصه‌ی «انسان شناسی» مفقود شده است.
انسان چیست؟ اگر انسان حیوان است و غیر از پسوند «برتر» که او را حیوان برتر می‌کند چیزی ندارد، پس روشن است که پایه‌ی اصلی زیست او و تاریخ او «لذت» است و سعادت بیش از یک توهم و خیال‌گرایی محض، چیزی نیست. و مدرنیته حق داشت که بر اساس لذت مبتنی باشد.
شاید در یکی دو دهه‌ی پیش گفته می‌شد که «همه‌ی نواقص و اشکالات علوم انسانی غرب، در خلائی از انسان شناسی نهفته است»، یک سخن علمی بود. اما امروز مسئله به حدی روشن است که گفتن این سخن، مصداق «توضیح واضحات» است.
اما یک سخن دیگر که امروز (گرچه به طور موقت) علمی‌ترین سخن است و آن این است: امروز روشن می‌شود که آن‌همه علوم انسانی که مبتنی بر حیوان بودن انسان، بوده، نه یک اشتباه علمی یا غلط فکری و نه یک انحراف اندیشه‌ای بوده، بلکه یک «جعل عمدی» و به انحراف کشیدن فکر بشر به طور متعمّدانه و آگاهانه بوده است که جریان کابالیسم از همان آغاز نقطه‌ی اولیه جامعه و تاریخ، بر بشر تحمیل کرده است.
پرده از سرّ پنهان و راز سربسته‌ی کابالیسم بر افتاد و واقعیت این «واقعیت‌گرایی» که در مقابل «حقیقت‌گرایی» از آغاز تاریخ دکان‌داری کرده و میان حقیقت‌گرایی و خیال‌گرایی را خلط کرده و آن‌را محکوم کرده بود، روشن گشت.
عامل و عوامل افتادن این پرده دیرین و بس کهن چیست؟ و چرا تاکنون در طول این زمان بس دراز نیفتاده بود؟ در آینده روشن خواهد شد.
اما عامل و عوامل تداوم یک «نیرنگ» و بقای آن در طول این همه قرن‌ها چه بوده و چیست؟ و این است مهمترین پرسش.

1- پاسخ از نظر تاریخ‌شناسی و شناخت ماهیت تاریخ

عامل بقا و دوام چندین قرنی این نیرنگ، پاسخ مثبت به «لذت‌خواهی انسان» است. که از آغاز تاریخ تا به امروز در هسته‌ی مرکزی زیست بشری قرار دارد. این عامل که سوءاستفاده از «ناخودآگاه انسان» بود، تا دوران رشد فکری بشر کافی بود.

2- پاسخ از نظر تاریخ اندیشه و علم

در عصری که جامعه‌ها فشرده و پرجمعیت گشت و تبادل اندیشه‌ها، موجبات گستردگی عرصه‌ی خودآگاه‌ها گردید، و استفاده از ناخودآگاه‌ها مانند گذشته کارایی نداشت، جریان کابالا به بنیان‌گذاری علوم بر اساس خواسته‌های خود، پرداخته و اساس انسان شناسی را از دست اندیشمندان گرفت و اصل مجعول «انسان حیوان است» را به عنوان پایه‌ی علوم به اندیشمندان باورانید.
در حالی‌که امروز مشاهده می‌کنیم که سران کابالیسم به رهبری مستقیم ابلیس از همان آغاز، هم به آدم ابوالبشر معتقد بوده‌اند و هم به این‌که یک روح به آدم داده شده که حیوان فاقد آن است. گرچه هنوز هم محافل زیست‌شناسی ما در همان لاک ترانسفورمیسم جعلی کابالائیان، نفس می‌کشند.

انسان شناسی

مکرر گفته شده که: فرق انسان با حیوان، دقیقاً معادل فرق حیوان با گیاه است؛ گیاه یک روح دارد. حیوان علاوه بر همان روح گیاهی -که روح رشد و نمو است- یک روح دارد به نام روح غریزه که قرآن از آن با نفس اماره نیز تعبیر می‌کند. و انسان علاوه بر آن دو روح یک روح سوم دارد به نام روح فطرت که قرآن از آن با نفس لوّامه نیز تعبیر می‌کند. این روح سوم، وقتی به آدم داده شد که او یک موجود زنده و دارای دو روح نباتی و حَیوانی بود. زیرا روح سوم پس از تسویه‌ی وجود او به او داده شده «فَإِذا سَوَّیتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی‏ فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ». [5] نطفه‌ی انسان هر دو روح نباتی و حیوانی را با خود دارد اما روح سوم (روح فطرت)‌ در چهار ماهگی جنین به او داده می‌شود. و لذا مکتب قرآن و اهل بیت (ع) جنین را پیش از چهار ماهگی تنها به عنوان «منشأ بالقوه‌ی انسان» می‌داند، نه انسان. و احکام حقوقی را نیز بر این اساس تنظیم می‌کند. و حدیث‌ها در این‌باره به حدی بسیار و متواتر است که به عنوان یک «اصل مسلّم» در انسان‌شناسی این مکتب است.
یعنی همان‌طور که این روح پس از مرحله‌ی تسویه، به جنین انسان داده می‌شود. به خود آدم نیز پس از تسویه داده شده است. و از این‌جا، معنی لفظ «تسویه» که در قرآن آمده، روشن‌تر می‌شود.
تاریخ بشر که تاکنون تکوّن یافته، تاریخ غریزه است که ابلیس و کارگزاران بشری او با برنامه‌ریزی‌های خود تحت مدیریت مستقیم و مشهود و گفتمان حضوری با ابلیس، آن‌را بر جامعه بشری، تحمیل کرده‌اند. که این تاریخ، امروز قهراً و جبراً به پایان رسیده و دوران تاریخ فطرت شروع شده که بر پایه «سعادت» است.
بنابراین، بحث و گفتمان درباره‌ی لذت و سعادت تا امروز، یک بحث بیهوده بوده است. زیرا در صورت حیوان بودن انسان، معنائی برای سعادت نیست و سخن از سعادت مصداق «سالبه به انتفاء موضوع» است؛ سعادت برای حیوان (گرچه برترین حیوان باشد) چه معنایی دارد؟
اما سخن از چیزی به نام سعادت در عصر گرفتاری اندیشه به ترانسفورمیسم، نشان از یک حقیقت و واقعیت بس بزرگ، بود که خود حاکی از وجود روح فطرت، در وجود خود همان ترانسفورمیست‌ها، بود و هست، که انگیزش‌های درونی روح فطرت در درون‌شان وادارشان می‌کرد که چنین سخنی را به زبان آورند گرچه با اصول (مثلاً) علمی که بر ذهن‌شان القاء شده بود، تضاد بل تناقض داشته و دارد.

در آینده خواهیم دید: وقتی که قرآن آمد و این انسان‌شناسی ویژه را از نو (پس از نبوت‌های پیشین) احیاء کرد، جریان کابالیست تنها به یک فرد کابالیست اجازه تفسیر قرآن را داد تا تفسیر قرآن را نیز مانند نبوت‌های پیشین در مسیر کابالیسم قرار دهد. و مسلمانان را -از آن جمله اهل بیت (ع) را- از تفسیر قرآن ممنوع کرد. سپس در حرکت دوم، اصول کابالیسم را با نام تصوف بر اسلام نفوذ داد که امروز مشاهده می‌کنیم که با وجود آن‌همه حدیث و کلام اهل بیت (ع) که می‌گویند: اضافه در کلمه «روحی» اضافه‌ی «ملکیه» و «تشریفیه» است باز عده‌ای کابالیست غافل، و شاید آگاهانه، می‌گویند که روح خدا بر انسان دمیده شده، به حدی که این سخن به یک اصل در اصول فرهنگی مردم تبدیل شده است. این‌همه بالا بردن انسان، برای (نعوذ بالله) کوچک کردن خداوند است. خدای صوفیان خیلی کوچک و حتی قابل معاشقه است که هیچ اثری در قرآن و حدیث برای این عشق وجود ندارد.
وقتی که بنده این اصل «تعدد ارواح در انسان» را در مباحث و نوشته‌هایم مطرح کردم، برخی از حضرات تازه بیدار شده و به این موضوع پرداختند، لیکن باز به‌صورت نادرست؛ یکی از آنان که گفتارش از رادیو معارف پخش می‌شد، می‌گفت: انسان دارای چهار روح است. حالا بیا و این تازه از خواب پریده را روشن کن. او توجه ندارد که این اصل براساس فقط یک یا دو حدیث، اعلام نشده که او یک حدیث را بخواند و حکم کند که انسان چهار روح دارد. بلکه مطابق قاعده‌ی معروف و ضروری «تعادل و تراجیح» باید همه‌ی حدیث‌ها (از همه‌ی متون) را در کنار هم گذاشت و آن‌ها را با قرآن نیز سنجید سپس نتیجه‌گیری کرد.
یا با لالایی کابالیست‌ها به خواب رفته و درباره‌ی خلقت آدم به فیکسیسم معتقد می‌شوند و آفرینش آدم را مجسمه‌ای از گل و خلق‌الساعه‌ای می‌دانند. و یا با لالایی دوم کابالیست‌ها (مانند غربیان) به ترانسفورمیسم و حیوان بودن انسان معتقد می‌شوند. این‌بار که با فریاد یک طلبه از خواب می‌پرند باز بی‌راهه می‌روند. [6]

شناخت:
بدیهی است که پیش از بحث «لذت یا سعادت؟» باید خود انسان شناخته شود، آن‌گاه این بحث عنوان شود. اساساً هم برای هدایت انسان و خدمت به انسان، و نیز برای گمراه کردن انسان (هر دو) شناخت انسان، ضرورت دارد به‌طوری‌که ابلیس بنیان‌گذار کابالیسم در آغاز تاریخ هم به ماهیت آدم کاملاً شناخت داشت و هم به ماهیت نسل او که انسان نامیده می‌شود، و به دلیل همین علم و شناخت موفق شد که تاریخ را به محور لذت و کابالیسم بچرخاند. ابلیس از دانشمندترین مخلوقات است که گفته‌اند: «لو کان فی العلم من دون التّقی شرف لکان ابلیس اشرف الخلایق».

شاید:
شاید من هم مانند ماکس وبر از این طرف (دیوار سقوط کرده) دچار عجله باشم، این‌که می‌گویم تاریخ کابالیسم به پایان رسیده و تاریخ انسانیت آغاز شده است. یا می‌گویم دوران «تاریخ با ماهیت لذتی» سقوط می‌کند و تاریخ به محور «سعادت» شروع شده است و یا می‌گویم تاریخ به محوریت غریزه، تمام شده و تاریخ به محوریت فطرت آغاز گشته است، با این قاطعیت، خیلی عجولانه باشد.
اما آن‌چه مهم است این است: اگر چهل سال یا چهار قرن نیز ماجرا به تاخیر افتد و شاید بیفتد، اصل ماجرا سرجای خود هست و یک تحول حتمی و جبری و از سنت‌های وعده شده‌ی الهی است. اما من به چنین تأخیری معتقد نیستم و شروع این تحول و این زایمان بزرگ را مشاهده می‌کنم.
این نکته را هم گفته باشم: میان روح غریزه و روح فطرت نباید با بینش دوئالیسم برخورد کرد که یا این و یا آن، بلکه هردو لازم هستند. غریزه آری اما با امضای فطرت. لذت آری، اما در بستر فطرت. سرکوبی غریزه به همان میزان خطرناک است که سرکوبی فطرت.

اهمیت انسان شناسی

آزادی

وقتی علوم انسانی به طور صحیح، سالم و کامل سروسامان می‌گیرد و به درد انسان (فرد و جامعه) می‌خورد که بر «انسان شناسیِ» صحیح، سالم و کامل مبتنی باشد. والاّ نه تنها مشکلی از مشکلات بشر را حل نخواهد کرد بلکه مشکلات بزرگی را ایجاد خواهد کرد.
چرا دانشمندان علوم انسانی از روزی که بشر جامعه تشکیل داده تا به امروز، درباره‌ی آزادی بحث، تحقیق و ابراز نظر کرده‌اند امّا هنوز هم نتوانستند آزادی و جایگاه آزادی را بیان کنند!؟
این چه تناقض بزرگی است: هیچ اندیشمندی یافت نشده که به آزادی بی‌قید و شرط، معتقد شود. آزادی، قید! رهایی در حالی که در بند است!! اگر چنین است پس باید گفت: این نام و عنوان را عوض کنید به جای آزادی بگوئید «درازای بند» مانند اسبی که طنابی بر آن می‌بندند و میخ آن‌را در زمین مرتع می‌کوبند که بتواند در دایره‌ای به درازای طناب بچرد، دایره‌ای که شعاعش طول همان طناب است.
برخی‌ها می‌گویند این طناب را درازتر کنید، برخی دیگر می‌گویند کوتاه‌تر. یعنی همگان به قید و بند معتقد هستند. به راستی؛ آزادی نسبی تناقض نیست؟
دقت کنید: این‌که گفته می‌شود همه چیز (غیر از خدا) نسبی است، در تکوین و تکوینیات است. و همچنین مقوله‌ای به نام «هیچ چیزی مطلق نیست». یعنی هر چیز (اعم از مادیات و معنویات) در تحقق و «بود خودش» محدود و مقید خواهد بود. یعنی در طبع و طبیعت خودش مقید و نسبی خواهد بود. خواه شما بخواهید یا نخواهید.
یک درخت تا حدود معینی قد افزوده و بزرگ خواهد شد و این «حدود» طبیعت آن است. این بدان معنی نیست که شما سقفی بر بالا سر او بگذارید و قد آن را محدود کنید.
آزادی را تعریف کنید و هیچ سقفی بر روی آن و هیچ دیواری به اطراف آن نکشید، خودش در حدود طبیعت خودش خواهد بود. باز هم دقت فرمائید: وقتی که در تعریف علمی یک شیء طبیعی به قید و بند آن اشاره کرده و محدودش می‌کنید، ویژگی‌های طبیعی آن‌را بیان می‌کنید.
اما وقتی که در تعریف علمی یک پدیده‌ی اجتماعی (مانند آزادی) قید و بند می‌آورید، این قید و بند را شما می‌سازید نه حقیقت خود آن پدیده. و این است نکته (نکته‌ی بزرگ‌تر از کره زمین) که علوم انسانی را به خیره‌سری دچار کرده است. و عدم توجه به آن و عدم فهم آن، دانشمندان علوم انسانی را کارگزاران جهل کرده است، تا جایی که برخی گفته‌اند: سخن علمی در آزادی به جائی نمی‌رسد. و چکش تسلیم به جهل بر سندان یأس کوبیده‌اند. منشأ این خیره سری، چشمه کوری است که در انسان شناسی هست.

آزادی بر مبنای انسان شناسی قرآن و اهل بیت (ع)

آیا سخن از آزادی بگوئیم یا نه؟ درباره‌ی آزادی غریزی هرگز. اما درباره‌ی آزادی فطری [7] آری سخن بگوئید و به طور مطلق هم بگوئید، بدون هیچ قید و بندی. در این صورت دچار تناقض نخواهید شد. شما آزادی مطلق را به فرد و حتی جامعه خواهید داد و خود آزادی در مرز حقیقت خود خواهد ایستاد، درست مانند آن درخت. زیرا طبیعت و آفرینش فطرت، خود تعیین‌کننده حقیقت خود است. در این صورت شما قید و بند مصنوعی بر آزادی تحمیل نخواهید کرد.

تکرار:
در انسان‌شناسی قرآن و اهل بیت (ع)؛ انسان دارای سه روح است: روح نباتی (همان که در گیاه است)، روح غریزی (همان که در حیوان است)، و روح فطرت.
درباره‌ی خواسته‌های روح غریزه، اساساً نباید سخن از آزادی گفت زیرا خودش بیش از لزوم در فوران است. درباره خواسته‌های غریزی آن‌چه باید موضوع بحث باشد «حد و قید» آن است تا فرق میان حیوان و انسان روشن شود زیرا انسان دارای جامعه است. و به بیان دیگر: در این‌باره انسان ناچار است یکی از دو راه را برگزیند: یا آزادی غریزی به قیمت عدم جامعه، و یا محدودیت خواست‌های غریزی به دلیل وجود جامعه. [8] و این‌جا بدیهی‌ترین و روشن‌ترین مصداق مَثَل «یا خدا و یا خرما» است. هم آزادی غریزی را خواستن، و هم جامعه خواه بودن، مصداق دیگر از مصادیق اتمّ تناقض است.
اما فطرت و آزادی فطری آزادی به معنی مطلق است و باید مانند آن درخت از حد و حدود و سقفی که شما تعیین می‌کنید آزاد و رها باشد و تا اقتضای حقیقت خود پیش برود.
مثال: همان‌طور که در معنویات از قبیل «انسانیت» و «ایمان»، حد و حدودی تعیین نمی‌کنید و به طور مطلق می‌گوئید «انسان باید انسانیت داشته باشد»، یا «انسان باید ایمان داشته باشد». حد، قید، سقف و حدود آن‌را به حقیقت آن واگذار می‌کنید. درباره‌ی آزادی فطری نیز باید همان رفتار را داشته باشید.

قانون طبیعت:

حیوان که دو روح دارد، روح نباتیش از روح غریزیش، اطاعت می‌کند. روح غریزیش به روح نباتیش جهت می‌دهد. و این امر مسلّم و روشن طبیعی و ناموس طبیعت است.
پس در انسان نیز باید روح فطرت بر روح غریزه جهت دهد؛ غریزه محدود می‌شود به همان «جهت». و فطرت آزاد می‌شود بدون حدّ و سقف مصنوعیِ (قراردادی) تحمیلی، و تا بلندای تکوین و آفرینش خود، پیش می‌رود.
این است حل مسئله‌ی بزرگی که از آغاز پیدایش جامعه تا به امروز، مغز و عقل و اندیشه‌ی بشری را در گرداب هیاهوهای به ظاهر علمی و در واقع غیرعلمی، به ستوه آورده است.
اگر در بحث مهم و مسئله‌ی بس بزرگ آزادی، میان غریزه و فطرت و میان اقتضاهای غریزی و اقتضاهای فطری، تفکیک نشود، علوم انسانی ما مانند آن چارپای عصاری همیشه به دور این مسئله خواهد چرخید و نه تنها به جایی نخواهد رسید و نتیجه‌اش علم نخواهد بود، بل لایه‌ی سرگیجه آوری را بر جهل بشر خواهد افزود. همان‌طور که تا به امروز افزوده است.
این آزادی فطری است که هیچ تناقضی با وجود «جامعه» ندارد. زیرا منشأ هر دو فطرت است. نه تنها تناقض با هم ندارند، تعارض هم ندارند، و در کاربردشان «موازی کاری» هم ندارند، هردو در یک جهت در تعامل با همدیگر هستند.
غرب در باتلاق جهل در انسان شناسی، می‌لولد، لولیدن بی پایان. اما جوامع اسلامی چطور؟! اینان نیز اطلاعی از انسان شناسی مکتب قرآن و اهل بیت (ع) ندارند و لذا حیران و سرگردانند. و اگر این‌گونه ادامه دهند، تا ابد به اخلاق صرفاً موعظه‌ای (نه علمی) خواهند پرداخت و در امروز بشر اخلاق موعظه‌ای کافی نیست، همان‌طور که در عینیت جامعه به طور ملموس مشاهده می‌کنیم.
یکی از ترفندهای بزرگ کابالیسم کور کردن این چشمه است؛ چشمه تفکیک غریزه و غریزیات از فطرت و فطریات.
جهل دانشمند و دانشمند بلعم باعوری، بزرگ ابزار کابالیسم است.

ادامه دارد…

نویسنده: مرتضی رضوی


پی‌نوشت‌ها:
[1] آیه16 سوره‌ی حدید
[2] ماکس وبر، سخنرانی «پیامبر و سیاستمدار»
[3] آیه81 سوره‌ی اسراء
[4] آیه5 سوره‌ی سجده
[5] آیه29 سوره‌ی حجر. و آیه72 سوره‌ی ص
[6] درباره شرح خلقت آدم از نظر قرآن و اهل بیت(ع)، رجوع کنید به: «تبیین جهان و انسان» انسان شناسی اول، سایت بینش نو  www.binesheno.com
[7] توضیح در سطرهای بعدی
[8] دوآلیسم: یا باید غریزه از فطرت اطاعت کند، و یا باید فطرت از غریزه اطاعت کند. و با بیان دیگر: یا باید فطرت به غریزه جهت دهد و یا باید غریزه به فطرت جهت دهد. و راه سومی وجود ندارد. بدیهی است که «جهت دهنده»، «جهت داده شده» را محدود می‌کند.

کابالیسم جریان ابلیسی است

$
0
0

(بسم الله الرحمن الرحیم)

متن کامل کتاب «کابالا و پایان تاریخش» ؛ قسمت ششم

امروز که سرّ و راز قرن‌ها، فاش شده، کابالیست‌ها رابطه‌ی اساسی خود با ابلیس را انکار نمی‌کنند. و اعتراف می‌کنند که در طول قرن‌های گذشته ابلیس رهبری و برنامه‌ریزی جریان‌شان را به‌عهده داشته است. زیرا نمی‌توانند این واقعیت را انکار کنند. با وجود این‌همه فیلم، نوار ویدیوئی و مدارک دیگر که از روند جریان‌شان پخش شده، دیگر جایی و امکانی برای انکار نمانده است. اینان در همان حال ارتباط با ابلیس و شیاطین، به دستور و برنامه‌ی خود ابلیس، زمانی در دنیا رواج دادند که وجود جنّ و شیطان خرافه‌ای بیش نیست‌ (این هم پرده‌ی دیگری بود برای پنهان داشتن رازشان). که روشنفکران خود باخته‌ی ما نیز فریب آن را خورده و با بی‌شرمی دین را تمسخر می‌کردند و می‌گفتند: قرآن سخن از جن و شیطان می‌گوید،‌ یک سوره هم به نام «جن» دارد، این‌ها خرافه است.

شما‌ها و نسل شما نمی‌دانید که ما‌ها از دست این فریب خوردگان غربی چه‌ها کشیده‌ایم، بویژه از دست جریانی که کابالیست معروف محمدعلی فروغی به راه انداخته بود، سفیهانی که خود را اهل دانش، روشنفکر، و واقع‌گرا می‌دانستند در حالی که بازیچه‌ی دست کابالیسم بودند.
کابالیست‌ها با پرورش منفی ذهنِ این روشنفکران، مجال ندادند که ذهن جامعه به سوی آیه‌های قرآن متوجه شود و کابالا را بشناسد. به آیه‌های زیر توجه کنید:
آیه6 سوره‌ی‌ جن: «أَنَّهُ کانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ یعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً : همیشه مردانی از بشر، به مردانی از جنّ پناه می‌بردند، و جن‌ها بر ستمگری آنان می‌افزودند.»
به روشنی پیداست که مراد گردانندگان جامعه هستند که برنامه‌ها را از ابلیس و شیاطین می‌گرفتند و بر ستمگری‌شان می‌افزودند.
مراد از لفظ «جن» در این آیه همان است که در آیه50 سوره‌ی‌ کهف آمده است: «فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ کانَ مِنَ الْجِن : سجده کردند مگر ابلیس که از جن بود.»
همیشه جریان قدرت (کابالا) با شیاطین دست به دست هم داده و با نبوت‌ها مبارزه کرده‌اند: «وَ کذلِک جَعَلْنا لِکلِّ نَبِی عَدُوًّا شَیاطینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ». [1] شیطان‌پرستی که امروز در اختیار همگان قرار گرفته و گروه‌هایی از فرزندان طبقه پائین [2] ادای آن را در می‌آورند، پیش از فاش شدن راز کابالا در انحصار سردمداران کابالیسم بود که از آن طریق بر مردمان جهان مسلط بودند. آیه 41 سوره‌ی سباء درباره‌ی آنان می‌گوید: «بَلْ کانُوا یعْبُدُونَ الْجِن».
این آیه می‌گوید: شیطان‌پرستی چیز جدیدی نیست، هم‌اکنون [3] بخشی از عالم برزخ پر است از آنان. کابالیسم در برابر هر پیامبری بدون استثناء مقاومت و مبارزه کرده. سپس به متن فکری، فرهنگی، علمی امت‌های پیامبران نفوذ کرده و آن‌ها را تحریف کرده است.
چرا همیشه ستمگران بر بشر مسلط شدند؟ چرا همیشه خوبان منزوی شده و از بین رفتند؟ چرا همیشه بیداد مجالی به «داد» نداده است؟ به دلیل شورای دائمی سران کابالا با رهبرشان ابلیس.
به آیه 128 سوره انعام توجه کنید که محاکمه‌ی کابالیست‌ها را در روز محشر، شرح می‌دهد: «وَ یوْمَ یحْشُرُهُمْ جَمیعاً یا مَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَکثَرْتُمْ مِنَ الْإِنْسِ وَ قالَ أَوْلِیاؤُهُمْ مِنَ الْإِنْسِ رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنا بِبَعْضٍ وَ بَلَغْنا أَجَلَنَا الَّذی أَجَّلْتَ لَنا قالَ النَّارُ مَثْواکمْ خالِدینَ فیها إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ إِنَّ رَبَّک حَکیمٌ عَلیمٌ : روزی که محشور می‌کند خداوند همه آنان را، (می‌گوید:) ای طایفه جنّ‌ها واقعا پیروان فراوان از آدمیان گرفتید. و می‌گویند آدمیانی که پیروان جن‌ها بودند: پروردگارما! ما آدم‌ها و جنّ‌ها از همدیگر بهرمند شدیم و به سر آمد دوران ما دورانی که مقرر کرده بودی برای ما. خداوند می‌فرماید جایگاهتان دوزخ است و در آن جاودان خواهید ماند، مگر آن‌چه خداوند بخواهد.»
نکات:
1- جن‌ها پیروان فراوان از انسان‌ها می‌گیرند به طوری‌که همیشه اکثریت با جریان کابالی می‌باشد.
2- هم انسان‌های کابالیست از جن‌ها بهره‌مند می‌شوند و از راهنمائی‌ها و برنامه‌های ابلیس و ابلیسان، استفاده می‌کنند، و هم ابلیس‌ها از کابالیست‌ها بهرمند می‌شوند و جامعه انسانی را از هدایت و سعادت باز می‌دارند که هدف‌شان همین است.
3- در روز محشر نیز مانند دنیا به وجود خداوند معتقد هستند، همان‌طور که ابلیس معتقد است و به طور دانسته راه منحرف و ستمگری را برگزیده بودند و برگزیده‌اند.
4- اجل: این موضوع به شرح نیازمند است. در قرآن سه نوع «اجل» عنوان شده است:

الف: اجل فردی هر فرد
این اجل جبری است یا در اختیار خود فرد است؟ مثلاً می‌تواند با خودکشی یا عدم مراعات حفاظت به عمر خود پایان دهد؟ صورت اول جبر است و صورت دوم تفویض. و «لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِیضَ بَلْ أَمْرٌ بَینَ أَمْرَینِ»، یعنی نه جبری است و نه کاملاً به خود فرد واگذار شده است بلکه بر اساس امر بین امرین است. برای توضیح این «امر بین امرین» کتاب «دو دست خدا» را تقدیم کرده‌ام. و در این‌جا تکرار نمی‌کنم، موضوعی است دقیق و عمیق و بس پیچیده.

ب: اجل هر جامعه
مانند اجل سومریان، اجل آکدیان، اجل جامعه هخامنشی، اجل جامعه مصر باستان و… این اجل جبری محض است. از نظر اسلام، جامعه شخصیت دارد، تولد دارد، عمر دارد، و اجل دارد. و اجل هر جامعه به طور جبری فرا می‌رسد، مانند زرد آلوئی که در روی شاخه رسیده و دیگر نمی‌تواند در آن‌جا بماند، باید سقوط کند. ممکن است عمر یک جامعه کم و عمر جامعه دیگر طولانی باشد.
در این جا یک موضوع بس مهم علمی نهفته است: از آیه‌های قرآن برمی‌آید که عوامل سقوط هر جامعه در درون خود آن جامعه تکوّن می‌یابد؛‌ جامعه از درون پوسیده می‌شود و مانند زردآلوی رسیده با یک نسیم فرو می‌افتد؛ مانند سقوط جامعه ایران در حمله‌ی مغول. که مغولان فقط نقش آن نسیم را ایفا کرده‌اند. و همین‌طور سقوط جامعه هخامنشی ایران در حمله‌ی اسکندر و… یعنی در سقوط جامعه‌ها اصالت با عوامل درونی است. وگرنه، هیچ جامعه‌ای صرفاً به‌وسیله حمله دشمن از بین نمی‌رود. این اصل بس مهم است که باید دست‌اندرکاران علوم انسانی اهمیت کافی را به آن بدهند.

نمونه از آیه‌ها
1- آیه5 سوره‌ی حجر: «ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّه‌ی أَجَلَها وَ ما یسْتَأْخِرُونَ : هیچ جامعه‌ای بر اجل خود سبقت نمی‌گیرد و نیز نمی‌تواند آن‌را به تاخیر اندازد.»
2- همان آیه در سوره‌ی مومنون به شماره 43، آمده است تا موضوع مورد تاکید قرار گیرد.
3- آیه34 سوره‌ی‌ اعراف: «وَ لِکلِّ أُمَّه‌ی أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یسْتَأْخِرُونَ ساعَه‌ی وَ لا یسْتَقْدِمُونَ : هر جامعه اجل دارد، وقتی که اجلش فرا رسید نه می‌تواند آن‌را ساعتی به تاخیر بیندازد و نه می‌تواند آن را ساعتی به پیش اندازد.»

ج: اجل کابالیسم
در آیه مورد بحث که مشاهده کردیم بشرهائی که از ابلیس پیروی کرده و از راهنمائی‌ها و برنامه‌های او استفاده کرده‌اند، می‌گویند: خداوندا ما این استفاده را از شیاطین کردیم و شیاطین نیز برای هدف‌شان از ما استفاده کردند، تا اجل‌مان؛ یعنی اجل این همکاری دوجانبه فرا رسید و این روند به پایان رسید.
آیه به روشنی اعلام می‌کند که جریان کابالیسم اجل دارد و اجلش به پایان خواهد رسید. و امروز می‌بینیم که خودشان با قلم‌های خودشان، فرا رسیدن پایان تاریخ‌شان را اعلام می‌کنند. با این وجود، دست و پا می‌زنند که قدری این اجل را به تأخیر اندازند. اما نه تنها موفق نخواهند شد بلکه هر تقلایی که بکنند به سقوط خودشان و زایمان تاریخ جدید و جامعه جدید، کمک خواهد کرد و می‌کند.
این اجل، اجل یک جامعه نیست بلکه اجل جریان جامعه جهانی کابالیسم است که در هر مقطعی از تاریخ به صورتی و با مرکزیت معینی، از آغاز تا کنون بر بشر مسلط بوده است. این اجل نیز جبری است نه می‌توانند لحظه‌ای آن‌را پیش اندازند و نه لحظه‌ای آن‌را به تاخیر اندازند.
اما باید به خوبی توجه کرد: سقوط جامعه و تاریخ کابالی، حتمی، جبری و بدون تقدم و تأخر (حتی یک لحظه) است. [4] اما جایگزین آن، و نیز تولد جامعه‌ی جایگزین، و تحقق آن، چه‌قدر طول خواهد کشید؟‌ این دیگر جبری نیست. و هیچ دلیلی بر تعیین مدت زمان میان سقوط تاریخ پیشین و تحقق تاریخ نوین، تعیین نشده است؛‌ نه آیه‌ای در این‌باره داریم و نه حدیثی. و نه دلیلی از اصول جامعه‌شناسی و نه حتی از «جبرهای اجتماعی»‌، و نه از اصول دانش «انسان‌شناسی»‌. بل برعکس؛ همه‌ی ادلّه گویای این است که باید انسان‌ها کار کنند، فعالیت کنند و زمینه‌ی تحقق آن را فراهم کنند.
قرن‌ها هزینه‌ی کاهلی، مسامحه، ترس از جان و مال، پیروی از روح غریزه و ترک اقتضاهای روح فطرت [5] را پرداخته‌ایم، اینک تاریخ کابالی سقوط می‌کند، اگر باز هم کاهلی و مسامحه و ترس و پیروی از روح غریزه در ما باشد، شاید تحقق تاریخ نوین خیلی به طول انجامد و بشریت این‌بار در برزخ میان تاریخ پیشین و تاریخ نوین، اسیر و بلاتکلیف بماند.

به عبارت دیگر: باید انسان‌های سالم و به تنگ آمده از جریان کابالیسم بکوشند تا «مرحله‌ی گذر» نه طولانی باشد و نه گیج کننده.
سران اندیشمند کابالیسم از آن جمله فوکویاما می‌کوشند یک مرحله‌ی گذر طولانی و یک مرحله‌ی برزخ درازمدت، میان تاریخ کهنه و نو، ایجاد کنند. آن‌چه بس مهم است درک این مطلب است. اما به هر صورت، این جامعه نوین و این تاریخ نوین فراخواهد رسید و انسان به جامعه ایده‌آل و مدینه فاضله‌ی جامعه واحد جهانی  خواهد رسید؛ جامعه‌ای بر آسوده از سلطه و مزاحمت کابالا و قابیلیان. و این وعده‌ی حتمی الهی است.
در «الْجَمْعِ بَینَ الصِّحَاحِ السِّتَّة» که یک منبع معتبر سنیان است، از «صحیح ابی‌داود» و «صحیح ترمذی» آورده است که رسول خدا فرمود: «لَوْ لَمْ یبْقَ مِنَ الدَّهْرِ إِلَّا واحدا [یوْمٌ وَاحِدٌ] لَبَعَثَ اللَّهُ رَجُلًا مِنْ أَهْلِ بَیتِی یمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلًا کمَا مُلِئَتْ جَوْراً [6] حتی اگر از عمر دنیا نماند مگر تنها یک روز، خداوند مردی از اهل بیت من بر خواهد انگیخت که زمین را پر از عدل کند، همان‌طور که پر از ظلم بوده است.»
ابن بطریق از علمای اهل سنت در «مستدرک» از «حلیة» ابی نعیم از طریق ابن مسعود آورده است: «لَا یذْهَبُ الدُّنْیا حَتَّى یمْلِک رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَیتِی یوَاطِئُ اسْمُهُ اسْمِی [7] دنیا تمام نمی‌شود تا مردی از اهل بیت من دنیا را مالک شود که نامش مطابق نام من است.»
امام صادق (ع): «وَ اللَّهِ لَوْ لَمْ یبْقَ مِنَ الدُّنْیا إِلَّا یوْمٌ وَاحِدٌ لَطَوَّلَ اللَّهُ تَعَالَى ذِکرُهُ ذَلِک الْیوْمَ حَتَّى یخْرُجَ قَائِمُنَا أَهْلَ الْبَیت ‏[8] به خدا سوگند اگر از عمر دنیا نماند مگر یک روز، خداوند متعال آن روز را طولانی می‌کند تا قائم ما اهل بیت ظهور کند.»
مراد از این‌گونه حدیث‌ها تأکیدی است بر حتمیت پایان تاریخ کابالیسم و فرارسیدن تاریخ انسانی جامعه‌ی واحد جهانی که رهبریت و مدیریت آن با امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه باشد. که «إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً» [9] باطل محکوم است که از بین برود گرچه اَمَد آن طولانی باشد.
علاوه بر قرآن و حدیث، اگر یک جامعه‌شناس واقعاً دانشمند جامعه‌شناسی باشد، دید و بصیرت علمی ژرف‌اندیش داشته باشد، هم سقوط تاریخ و جامعه‌ی کابالی را به روشنی مشاهده می‌کند و هم تحقق تاریخ نوین و جامعه‌ی نوین را.
در روزگار عجیبی به سر می‌بریم؛ هم بهترین و زیباترین تجربه‌ها را مشاهده می‌کنیم (و نسل جوان بهتر از ماها خواهند دید) و هم در مشکل‌ترین و پرزحمت‌ترین و پرمسئولیت‌ترین دوران به سر می‌بریم، شگفتا! مردم ایران بیش از دیگران این مسئولیت را به دوش گرفته‌اند.

مغز ابلیس از کار می‌افتد
به پیام این آیه دقت کنید: «نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَیدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ [10] حق را بر باطل می‌افکنیم که مغز باطل را متلاشی کند، آن وقت باطل از بین می‌رود.»
ترجمه آزاد: در این درگیری تاریخی حق و باطل، در این کشتی حق و باطل، حق باطل را بر زمین می‌افکند و مغز آن‌را از کار می‌اندازد، در آن هنگام باطل از بین می‌رود.
نکات:
1- لغت: یدمغه: مغز او را متلاشی می‌کند.
2- نمی‌گوید: عقل او را از بین می‌برد. زیرا باطل عقل ندارد. گرچه در دوران کابالیسم دانشمندانی مانند «پاراتو» سخن از «رفتار عقلانی انسان» بزنند و رفتارهای خودمحوری، سودجویی، و خودخواهی‌ها را رفتار عقلانی و رفتارهای انسانی از قبیل ایثار و اخلاق را رفتارهای غیرعقلانی بنامند.
3- مغز کابالیسم از کار افتاده است؛ چندین دهه است که یک «ایسم» ارائه نداده، حتی از ارائه‌ی یک فکر به صورت جعلی محض که باصطلاح برای خالی نبودن عریضه باشد نیز ناتوان گشته است. دیگر مغز ابلیس کار نمی‌کند، راه او به پایان رسیده است. براستی از کار افتاده است و به پایان تاریخ خود رسیده و اینک «لیبرال – دموکراسی» و مدرنیته مانند آب راکد می‌گندد و گندیده است.

ادامه دارد…

نویسنده: مرتضی رضوی


پی‌نوشت‌ها:
[1] آیه112 سوره‌ی انعام
[2] و یا نو کیسه‌ها
[3] یعنی در زمان نزول آیه
[4] مراد از «ساعت» در آیه، ساعت ما نیست که شصت دقیقه باشد و هر دقیقه‌ی آن شصت ثانیه باشد. ساعت یعنی «تکه ای از زمان» حتی یک لحظه هم ساعت است
[5] در مبحث «انسان شناسی» به شرح رفته است.
[6] بحارالأنوار  ج36 ص368
[7] بحارالأنوار  ج36 ص368
[8] بحارالأنوار  ج36 ص408
[9] آیه81 سوره‌ی اسراء
[10] آیه18 سوره‌ی انبیاء


آشوریان ؛ قوم یونس در اسارت کابالا

$
0
0

(بسم الله الرحمن الرحیم)

متن کامل کتاب «کابالا و پایان تاریخش» ؛ قسمت پانزدهم

آشور، آسور، اتور، سه تلفظ از نام قومی است که در دوران تمدن‌‌‌‌‌های اولیه در شرق دجله و شمال عراق ‌‌‌می‌زیستند. و اینان سومین مردمی هستند که در کنار سومریان و آکدیان، رشد کرده و زمانی نیز بر آن دو قوم مسلط شده‌اند.
قرآن، درباره‌ی آنان غیر از اشاره‌ای به خشونت‌شان، آن‌هم بدون ذکر نام قوم، سخن نگفته است. گویی توجه قرآن به بنیان‌گذاران اولین دهکده‌‌‌‌‌ها است. و روشن است که آشور در این بنیان‌گذاری مبتکر نبوده و از دو قوم سومر و آکد تقلید کرده است. اما ویژگی خشونت‌شان که در تاریخ نمونه است لذا اشاره‌ای به آن شده است.

یونس در میان مردم آشور

آشوریان سومین مردم هستند که توانستند دولت تأسیس کنند؛ ابتدا سومر (ثمود) سپس عاد (آکد) و پس از آن آشور (آسور- آتور) است که دولت مقتدری را در شمال بین‌النهرین تاسیس ‌‌‌می‌کند. پایتخت آشور شهر نینوا بود که آثارش امروز هم در شمال عراق باقی است.
سه قوم سومر، آکد و آشور، به نوبت بر همدیگر حکومت کرده‌اند. آشوریان در دوره‌ی اقتدار خود یک پایتخت زمستانی نیز برای خودشان در خاک آکد، ساختند و نام آن را نیز نینوا گذاشتند که دارای تاکستان‌‌‌‌‌های گسترده و زیبا و قصرهای مهم بوده است. این پایتخت زمستانی که در بخش گرمسیر عراق ساخته شده بود ناگهان دچار بلای طبیعی شده و از بین ‌‌‌می‌رود که این بار آشوریان نام آن را کرْبِدْ اِلَه ‌‌‌می‌گذارند که واژه‌ای مرکب آشوری  است به معنی «خشم خدا». بعدها گاهی نینوا و گاهی به طور مخفف کربلا نامیده ‌‌‌می‌شد. ظاهراً کربلا سه بار آباد و آراسته به عمران شده، اما هر سه بار به کلی از بین رفته است، یعنی به هیچ تمدنی تمکین نداده مگر به تمدن حسین علیه السلام که حدود 1200 سال است به تمدن حسین (ع) تمکین داده است. در ماجرای کربلا تپه‌‌‌‌‌هایی از آثار نینوای قدیم وجود داشت که تلّ زینبیه علیهاسلام یکی از آن‌ها بوده است.

یونس

اما یونس نیز مانند هود و صالح از پیامبران پیش از پدیده‌ی دولت است. ظاهراً او پس از ترک قومش به سمت نوک خلیج فارس آمده و در آن‌جا بر شناوری سوار شده و آن ماجرای معروف برایش پیش آمده است. قرآن درباره‌ی شناوری که او سوار شده لفظ «فُلک» به کار برده که شامل کوچک‌ترین شناور (مانند لنج کوچک) تا بزرگ‌ترین کشتی ‌‌‌می‌گردد. اما در ماجرای حضرت موسی و خضر، واژه «سفینه» را به کار برده که درباره‌ی شناورهای بزرگ به کار ‌‌‌می‌رود. بر این اساس ‌‌‌می‌توان گفت در آن زمان مردم ثمود که در ساحل نوک خلیج فارس زندگی ‌‌‌می‌کردند با این‌که هنوز به تاسیس دولت موفق نشده بودند، در صنعت تا جایی پیش رفته بودند که فلک و لنج ساخته بودند.

آشور بانی‌پال

در متونی که برای قصص انبیاء نوشته شده و نیز در اکثر متون تفسیری، حضرت یونس را از شخصیت‌‌‌‌‌های معاصر با انبیای بنی‌اسرائیل، قرار داده‌اند. در حالی‌که او از انبیای پیش از پیدایش «تاریخ قلمی» بوده و بنی‌اسرائیل از آغاز تا به امروز مردمانی هستند که در عصر تاریخ قلمی زیسته‌اند. و لذا ما چیزی از جزئیات زندگی یونس و حتی از مشخصات قومش، در دست نداریم، غیر از گزارشات جسته و گریخته از آن‌جمله حضور قبر او در سرزمین آشور.
ظاهراً منشأ اشتباه قصص‌نویسان، برداشتی است که از آیه163 سوره نساء داشته‌اند که ‌‌‌می‌فرماید: «إِنَّا أَوْحَینا إِلَیک کما أَوْحَینا إِلى‏ نُوحٍ وَ النَّبِیینَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَینا إِلى‏ إِبْراهیمَ وَ إِسْماعیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ عیسى‏ وَ أَیوبَ وَ یونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَیمانَ وَ آتَینا داوُدَ زَبُوراً». بدیهی است که این آیه در صدد بیان ترتیب تاریخی انبیا نیست، زیرا مسلّم است که ایوب پیش از عیسی ‌‌‌می‌زیسته است. و همچنین است آیه86 سوره‌ی انعام.
یونس (ع) تنها برای مردم یک قریه مبعوث شده بود؛ قریه در اصطلاح قرآن به «مجتمع انسانی» از یک دهکده کوچک تا یک شهر بزرگ گفته ‌‌‌می‌شود. اما به یک جامعه‌ای که دارای شهرها و روستاها باشد، قریه گفته نمی‌شود. زندگی یونس (ع) پیش از تاریخ قلمی است و اساساً تصویری که از او و قومش ارائه شده یک تصویر این‌چنینی است.
آشور سه دوره را طی کرده است: دوره‌ی پیدایش اولین دهکده‌‌‌‌‌ها، دوره‌ای که تحت سلطه سومریان و سپس آکدیان بودند، و دوره سوم که خودشان دارای دولت بودند. و یونس اگر از شخصیت‌‌‌‌‌های دو دوره‌ی آخر بود، ‌‌‌می‌بایست با حاکمیت درگیر می‌شد. در حالی‌که می‌بینیم او با مردم بدون دولت، روبه‌رو است. و این ویژگی درباره‌ی او بیش از دیگر پیامبران پیش از تاریخ قلمی، است به طوری‌که در سرگذشت او تنها دو شخصیت ممتاز در میان مردمش مشاهده می‌کنیم یکی اهل علم و اندیشه و دیگری اهل عبادت بوده است که در کنار یونس، با ملاء قوم به مناظره و دعوت پرداخته‌اند.

یونس پس از ماجرای کشتی

«فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ وَ هُوَ سَقیمٌ * وَ أَنْبَتْنا عَلَیهِ شَجَرَةً مِنْ یقْطینٍ * وَ أَرْسَلْناهُ إِلى‏ مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ یزیدُونَ * فَآمَنُوا فَمَتَّعْناهُمْ إِلى‏ حینٍ [1] یونس را از دریا به ساحل انداختیم در حالی‌که بیمار بود * و رویانیدیم برای او درختچه‌ای از کدو * و فرستادیم او را (برای دعوت) یکصد هزار نفر و یا بیشتر * آنان ایمان آوردند و برخوردارشان کردیم تا مدتی.»
یونس از قریه خارج می‌شود، زیرا قرار است بر آن مردم بلا بیاید. اما مردی عالم و اندیشمند به آن مردم پیشنهاد می‌دهد که اگر توبه کنید شاید بلا برگردد. مردم توبه می‌کنند و بلا برمی‌گردد.
یونس از نو مأمور می‌شود که به موطن خود برود؛ این بار رسالتش به مردم آن قریه منحصر نیست بلکه به یاری آنان همه‌ی مردم آشور را دعوت نبوتی می‌کند و موفق می‌شود که جمعیت بیش از یکصد هزار نفری آشور را هدایت کند.
جمله‌ی «وَ مَتَّعْناهُمْ إِلى‏ حِینٍ» نشان می‌دهد که آشوریان پس از یونس زمانی در نعمت و برخورداری از نوع نبوتی و جامعه الهی بودند که مورد تایید خداوند بوده است. زیرا این برخورداری در قبال ایمان‌شان به آنان داده شده بود. سپس زمانی تحت سلطه سومر و زمانی تحت سلطه آکد، و زمانی بر آن دو قوم حاکم شدند. و در آخرین دوره‌شان (که معاصر کوروش ایران می‌شوند) تنها به سرزمین خود حاکم بوده‌اند.
برخورداری مذکور که «برخورداری نبوتی» با «جامعه‌ای مبتنی بر نبوت» بوده است، با تأسیس دولت به تدریج در اثر نفوذ ابلیس، به ماهیت کابالی تبدیل می‌شود. و قابیلیان به کشتار خشونت‌آمیز افراد مؤمن می‌پردازند: «قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ * النَّارِ ذاتِ الْوَقُودِ * إِذْ هُمْ عَلَیها قُعُودٌ * وَ هُمْ عَلى‏ ما یفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنینَ شُهُودٌ * وَ ما نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلاَّ أَنْ یؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزیزِ الْحَمیدِ [2] صاحبان خندق‌‌‌‌‌ها ملعون (مطرود از رحمت خدا) شدند * صاحبان آتش که دارای هیزم بسیار و مشتعل * گاه که آنان (برای تماشای سوختن مؤمنان) بر کنار آن خندق‌‌‌‌‌ها می‌نشستند * و به آن‌چه می‌کردند بر مؤمنان، نظاره می‌کردند * و کینه‌شان نبود مگر این‌که آنان به خداوند ستوده و عزیز، ایمان آورده بودند.»
در تاریخ، هیچ مردمی آن‌طور که آشوریان برای کشتار مخالفان‌شان، از آتش استفاده کرده‌اند، استفاده نکرده است. آتش اولین و باصطلاح دم دست ترین وسیله‌ی آنان هم درباره‌ی مخالفین داخلی و هم درباره‌ی قبایل دیگر بود.

آتش

سلاحی که با برنامه‌ریزی‌‌‌‌‌های ابلیس تکامل یافته و امروز غیر از آتش اسلحه‌ی دیگری به کار گرفته نمی‌شود، آن روز در خندق‌‌‌‌‌ها ده‌‌‌‌‌ها نفر را می‌سوزانیدند، و امروز در هیروشیما صدها هزار نفر را در یک لحظه. در مبحث ذی‌القرنین خواهد آمد که احتمالاً مراد از ذی‌القرنین یکی از پادشاهان آشور باشد. اگر این احتمال پذیرفته شود باید گفت که زمانی قدرت آشور از دست کابالیست‌‌‌‌‌ها خارج شده و در اختیار یک مرد صالح قرار گرفته است. اما در کتیبه‌ای از خود آشور بانی‌پال آمده که با افتخار می‌گوید سه هزار اسیر را سوزانیده و یکی از آن‌‌‌‌‌ها را به عنوان گروگان زنده نگذاشته است. [3]

ادامه دارد…

نویسنده: آیت‌الله مرتضی رضوی


پی‌نوشت‌ها:
[1] آیات 145تا148 سوره‌ی صافات
[2] آیات 4تا8 سوره بروج
[3] ویل دورانت، ج1 ص323

 

مکتب کابالا خاستگاه فرقه‌های رازآمیز (1)

$
0
0

(بسم الله الرحمن الرحیم)

(از سری مقالات دسیسه‌های سیاسی و فرقه‌های رازآمیز یهودی)

مقدمه:

شناخت فرایند تکوین الیگارشی زرسالار معاصر بدون بررسی پیوند یهودیان با اندیشه‌ها و حرکت‌های رازآمیز و مسیحایی، که به‌‏ویژه در پیرامون تصوف یهودی (کابالا) رخ نمود، کامل نخواهد بود. در این بررسی، نقش مهم این اندیشه‌ها را در اشاعه موج تهاجم ماوراء بحار الیگارشی اروپا درخواهیم یافت. این بررسی آن بنیادهای نظری/ فرهنگی تمدن جدید غرب را آشکار می‌سازد که در تاریخ‌نگاری رسمی غرب یکسره مسکوت مانده است. در الگوی تاریخ‌نگاری فوق، تکوین تمدن جدید غرب فرایندی است خردگرایانه که در نوزایی عقلی سده‌های شانزدهم و هفدهم میلادی ریشه دارد. بررسی ما، به عکس، سهم عظیم انگیزش‌‏ها و آرمان‏‌های رازآمیز و جادویی و خرافی را در این فرایند نشان می‌دهد. تنها با شناخت این بُعد از اندیشه و فرهنگ جدید غرب است که می‌توان جایگاه و نقش فرقه‌های رازآمیز امروزین، به‌‏ویژه فراماسونری را در ساختار سیاسی و نظری الیگارشی زرسالار معاصر شناخت.

مکتب کابالا: خاستگاه فرقه‌های رازآمیز

کابالا (1) نامی است که بر تصوف یهودی اطلاق می‌شود و تلفظ اروپایی کباله عبری است به معنی قدیمی و کهن. این واژه به شکل قباله عربی برای ما کاملا آشناست.
پیروان آئین کابالا / کابالیست‌ها (2) این مکتب را دانش سری و پنهان حاخام‌های یهودی می‌خوانند و برای آن پیشینه‌ای کهن قائل‌اند. برای نمونه، مادام بلاواتسکی رهبر فرقه تئوسوفی مدعی است که کابالاقباله در اصل کتابی است رمزگونه که از سوی خداوند به پیامبران، آدم و نوح و ابراهیم و موسی، نازل شد و حاوی دانش پنهان قوم بنی‌اسرائیل بود. به ادعای بلاواتسکی، نه تنها پیامبران بلکه تمامی شخصیت‌های مهم فرهنگی و سیاسی و حتی نظامی تاریخ، چون افلاطون و ارسطو و اسکندر و غیره، دانش خود را از این کتاب گرفته‌اند. مادام بلاواتسکی برخی از متفکرین غربی، چون اسپینوزا و بیکن و نیوتون، را از پیروان آئین کابالا می‌داند. (3)
این ادعا نه تنها نپذیرفتنی است بلکه برای تصوف یهودی -به عنوان یک مکتب مستقل فکری- نیز پیشینه جدی نمی‌توان یافت. مشارکت یهودیان در نحله‌های فکری رازآمیز و عرفانی به فیلو اسکندرانی در اوایل سده اول میلادی می‌رسد. ولی فیلو واضع مکتب جدید فکری نبود و کار او را باید به ارائه اندیشه‌های دینی یهود در قالب فلسفه یونانی و فرهنگ هلنی محدود دانست. به عبارت دیگر، فیلو بیشتر یک متفکر هلنی است تا یهودی. در دوران اسلامی نیز چنین است. نحله‌های فکری گسترده عرفانی/ رازآمیز که در فضای فرهنگ اسلامی پدید شد بر یهودیان نیز تأثیر گذارد و برخی متفکرین یهودی آشنا با مباحث عرفانی پدید شدند که مهم‌ترین آنان ابویوسف یعقوب بن اسحاق القرقسانی (4) (سده چهارم هجری/ دهم میلادی) است. مع‌هذا، باید توجه نمود که قرقسانی، ساکن بغداد، از متفکرین و نویسندگان برجسته قرائی است و به فضای فکری یهودیت تلمودی تعلق ندارد. دو کتاب اصلی او، کتاب الانوار و المراقب‌ و کتاب الریاض و الحدایق، نیز به زبان عربی است. (5)
اوج تولید فکری یهودیان در عرصه اندیشه عرفانی در دوران پیش از کابالا، دو رساله سِفر یصیرا (آفرینش‌نامه) (6) و سِفر بهیرا‌ (روشنایی‌‏نامه) (7) است. این دو رساله را باید تلاشی دانست برای ارائه عقاید دینی/ سیاسی یهود در قالب مفاهیم عرفانی رایج در دنیای اسلام. بدین‌سان، مفاهیمی چون نور و سلوک و تجلی و جدایی و وصل و غیره به یهودیت راه یافت؛ نخستین تجلی نور در کوه طور بر موسی (ع) است و سپس داوود، نماد نور الهی، به حامل آن در دنیای زمینی و شخینا (8) تجلی روحانی داوود، به حامل آن در دنیای ماوراء زمینی بدل می‌شود. این همان اسطوره سیاسی خاندان داوود است که اینک جامه رازآمیز پوشیده است.

شخینا

این میراث نه چندان غنی، که قباله (کابالا) خوانده می‌شد، در سده سیزدهم میلادی به پیدایش تصوف یهودی (کابالا) انجامید. تا زمان فوق، قباله (کابالا) واژه‌ای عام بود و مصداقی مشخص نداشت. نه کتابی به این نام در کار بود نه مکتبی جدی از عرفان یهودی. از زمان تدوین کتاب ظهرکتاب زهر / کتاب زوهر ] در اواخر سده سیزدهم میلادی، واژه قباله (کابالا) بطور عمده به این کتاب اطلاق شد و پیروان این مکتب جدید کابالیست نام گرفتند.

کابالا، تصوف جدید یهودی نیز به شدت متاثر از فرهنگ اسلامی است و حتی بسیاری از مفاهیم آن شکل عبری مفاهیم رایج در فلسفه و عرفان اسلامی است. درواقع، اندیشه‌پردازان مکتب کابالا به دلیل زندگی در فضای فرهنگ اسلامی و آشنایی با زبان عربی، به اقتباس از متون مفصل عرفان اسلامی دست زدند و با تأویل‌های خود به آن روح و صبغه یهودی دادند. این کاری است که یهودیان در شاخه‌های متنوع علم و دانش، از فلسفه مشائی که به‏ وسیله ابن‌میمون یهودی شد تا پزشکی و نجوم و غیره، انجام دادند. برای نمونه، باید به مفاهیم هوخمه (9) (حکمت)، کدِش (10) (قدس)، نفش (11) (نفس)، نِفِش مدبرت (12) (نفس مدبره)، نِفِش سیخلت (13) (نفس عاقله)، نِفِش حی (14) (نفس حیات‌بخش)، روح (15) و غیره در کابالا اشاره کرد. مکتب کابالا نیز به دو بخش حکمت نظری (16) و حکمت عملی (17) تقسیم می‌شود. در تصوف کابالا بحث‌های مفصلی درباره خداوند و خلقت وجود دارد که مشابه عرفان اسلامی است به ‏ویژه در تأکید فراوان آن بر مفهوم نور و مراحل تجلی آن. آنچه از زاویه تحلیل سیاسی حائز اهمیت است، شیطان‌شناسی (18) و پیام مسیحایی (19) این مکتب است و دقیقاً این مفاهیم است که کابالا را به عنوان یک ایدئولوژی سیاسی معنادار می‌کند.
سرآغاز طریقت کابالا به اوایل سده سیزدهم میلادی و به اسحاق کور (20) (1160-1235) می‌رسد که در بندر ناربون (21) (جنوب فرانسه) می‌زیست. او برخی نظرات عرفانی بیان می‌داشت. تعالیم اسحاق کور چون سایر آموزش‌‏های عرفانی است که برای کمال معنوی مراتب مختلف قائل‏اند و سیری استعلایی را برای رسیدن به کمال مطلق پیشنهاد می‌کنند. مفهوم عین صوف (22) ساخته اوست. این مفهوم را، که به معنی لایتناهی است، اسحاق به معنای خداوند به کار برد ولی بعدها به معنای نظام هستی بطور عام به کار گرفته شد. (23)
دوران شهرت اسحاق کور در بندر ناربون مصادف است با سلطنت جیمز اول شاه آراگون (1213-1276). جیمز اول همان شاه مسیحی شمال اسپانیاست که از سال 627 هجری/ 1229 میلادی به دولت‏‌های اسلامی اندلس هجوم برد و موجی از جنگ‏‌های صلیبی را علیه اسپانیای اسلامی برانگیخت که باز پس‌گیری (24) خوانده می‌شد. جیمز با اشغال جزایر بلیار (بالریک) و سرزمین ثروتمند و مسلمان‌نشین بلنسیه (والنسیا) قلمرو دولت قدیمی آراگون را، که اینک با انضمام کنت‌نشین بارسلونا به آن کشوری قابل اعتنا بود، گسترش داد و با تجهیز نیروی دریایی خود به یک قدرت مدیترانه‌ای بدل شد. او در سال 1256 با لویی نهم، پادشاه فرانسه، پیمانی امضا کرد و ثبات مرزهای آراگون را تأمین نمود.(25) بدین‌سان، در حوالی نیمه سده سیزدهم میلادی جیمز اول آراگون، که اینک به جیمز فاتح شهرت داشت، از قدرت‌های سیاسی و نظامی درجه اول اروپا و از سرکردگان جنگ‏‌های صلیبی به شمار می‌رفت.
سلطنت جیمز اول مقارن است با جنگ‌ صلیبی پنجم، پایان دادن به خلافت عباسی بغداد به ‏وسیله هلاکوخان مغول (656 ق./ 1258م.)، ظهور دولت مقتدر ممالیک ترک در مصر (648 ق./ 1250م.)، انتقال مرکز خلافت عباسی به قاهره و پیوند آن با دولت ممالیک. از این پس، تا سال‌‏های مدید، دولت ممالیک مصر به عنوان دشمن اصلی الیگارشی صلیبی اروپا شناخته می‌‏شد.
دولت ممالیک که به مدت 275 سال فرمانروایی منطقه را در دست داشت، دولتی منظم و بسیار باعظمت بود که به‏ رغم جنگ‏‌های داخلی و آشوب‌های سیاسی متعدد و کشمکش‌های طایفه‌ای توانست تمدنی تأسیس کند که آثار آن هنوز در مصر و سوریه باقی است. بویژه که سلاطین این دولت به علوم و فنون توجه تام داشتند. از جهت نظامی نیز سلاطین مملوک توانستند با قدرت فوق‌العاده‌ای با صلیبیان به مقابله برخیزند و با یورش مغولان، که پس از استیلا بر سوریه و آناتولی مصر را تهدید می‌کردند، روبرو شوند. (26)

ادامه دارد…


پی‌نوشت‌ها:
1. Kabbalah / 2. Kabbalists / 3. H. P. Blavatsky, The Theosophical Glossary, London: Theosophical Publishing Society, 1892. p. 168; Arthur Lillie, Madame Blavatsky and Her Theosophy, London: Swan Sonnenschein & Co., 1895, p. 194. / 4. Al-Kirkisani / 5. Judaica, vol. 10, p.1047. / 6. Sefer Yezirah / 7. Sefer ha-Bahir / 8. Shekhinah / 9. Hokhmah / 10. Kodesh / 11. Nefesh / 12. Nefesh Medabberet / 13. Nefesh Sikhlit / 14. Nefesh Hayyah / 15. Ru’ah / 16. Kabbalah iyyunit / 17. Kabbalah ma’asit / 18. Demonology / 19. Messianism / 20. Isaac the Blind / 21. Narbonne / 22. Ein-Sof / 23. ibid, vol. 6, p. 535; vol. 9, pp. 35-36; vol. 10, p. 523. / 24. Reconquista / 25. Americana, vol. 15, p. 674.
26. استانلی لین‌پل و دیگران، تاریخ دولت‏های اسلامی و خاندان‏های حکومتگر، ترجمه صادق سجادی، تهران: نشر تاریخ ایران، 1363، ج 1، ص 138.

منبع: عبدالله شهبازی ؛ زرسالاران یهودی و پارسی استعمار بریتانیا و ایران، ج 2، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، چاپ دوم (پائیز 1390)

مکتب کابالا خاستگاه فرقه‌های رازآمیز (2)

$
0
0

(بسم الله الرحمن الرحیم)

(از سری مقالات دسیسه‌های سیاسی و فرقه‌های رازآمیز یهودی)

جیمز فاتح با الیگارشی یهودی رابطه نزدیک داشت؛ وزیر مالیه‌اش یهودا لاوی (جودا دلا کاوالریا) بود و در دربارش یهودیان ثروتمند دیگر نیز حضور داشتند. در تهاجم جیمز به سرزمین‏‌های اسلامی، این یهودیان نقش مهمی داشتند و حکومت شهرهایی که به اشغال در می‌آمد عموماً به ایشان محول می‌شد. (27) در این زمان یک حاخام یهودی به ‏نام موسی بن نهمان (موشه بن نحمان) معروف به نهمانیدس (28) (1194-1270)، در دربار جیمز حضور داشت که به ‏نام اسپانیایی بناستروگ داپورتا (29) نیز خوانده می‌شد. مورخین دانشگاه عبری اورشلیم او را از خاندان‏‌های اشرافی یهود و متعلق به حلقه یهودیان درباری می‌دانند. معنی تعلق به خاندان‌‏های اشرافی این است که وی به شاخه‌ای از خاندان داوودی تعلق داشت. نهمانیدس “بزرگترین مقام دینی [یهودیان] عصر خود در اسپانیا” به ‏شمار می‌رفت و در اسپانیا زمانی که از ربی به معنای مطلق کلمه، سخن می‌رفت منظور نهمانیدس بود. نهمانیدس با مه‌یر بن تودروس ابولافی (30) دوستی نزدیک داشت و مورد علاقه فراوان و مشاور جیمز اول بود. (31)
نهمانیدس با الهام از نظریات اسحاق کور در شهر گرونا (خرنا – ژیرُنا) (32) یک مرکز فعال صوفی‌گری یهودی ایجاد کرد که رهبری آن با حاخام‌های این شهر بود. گرونا شهری است ساحلی در ایالت کاتالونیای (33) اسپانیا (شمال شرقی شبه جزیره ایبری، در میان کوه‏‌های پیرنه و بندر بارسلونا). این شهر زادگاه نهمانیدس و مأوای یک گروه فعال و مقتدر از یهودیان بود. مرکز فوق نقش اصلی را در پیدایش فرقه کابالا، اشاعه آن در سراسر شبه جزیره ایبری و ظهور انبوهی از رساله‌های کابالی داشت. مورخین یهودی نقش نهمانیدس را در پیدایش و اشاعه کابالا مهم و تعیین‌کننده می‌دانند. تألیفات نهمانیدس حدود 50 کتاب و رساله است که در سه زمینه تفسیر تورات، فقه تلمودی و کابالا است. رساله‌های کابالی نهمانیدس تا سال 1325 میلادی منبع اصلی فرقه کابالا بود. تنها از این زمان است که کتاب ظهر [کتاب زهر / کتاب زوهر] جایگزین آن شد. (34)

موسی بن نحمان ، نهمانیدس

به‏ نوشته دایرة المعارف یهود‌ نهمانیدس در سال 1267 به بیت المقدس رفت و سه سال بعد در آنجا درگذشت. گفته می‌شود او در آنجا یک کانون کوچک یهودی نیز تأسیس کرد. علت سفر نهمانیدس به فلسطین را فشار پاپ کلمنت چهارم و روحانیون مسیحی آراگون بر جیمز اول عنوان می‌کنند و این در حالی است که می‌دانیم یکی از پسران نهمانیدس در سال‏‌های بعد از درباریان آلفونسوی پنجم شاه کاستیل بود و از ملاکین بزرگ پایتخت این کشور! (35)

دخترزاده نهمانیدس به ‏نام لوی بن گرشوم (36) (1288-1344)، در جنوب فرانسه می‌زیست و از فلاسفه، ریاضی‏دانان، مفسرین تورات و منجمین بزرگ یهودی زمان خود بود. او به ‏نام گرسونیدس (37) شهرت دارد. گرسونیدس با “شخصیت‌های مهم مسیحی” رابطه نزدیک داشت و تألیفات او بر محافل فکری اروپا موثر بود. بخش نجوم کتاب معروف او، جنگ‏‌های خداوند، به دستور پاپ کلمنت ششم به لاتین ترجمه و منتشر شده است. (38)
نهمانیدس دو سال پس از مرگ هلاکو و آغاز سلطنت پسرش اباقا خان مغول (663-680 ق./ 1265-1282م.) راهی خاورمیانه شد. اباقا خان بودایی‌مذهب از متحدین حکمرانان مسیحی اروپا به شمار می‌رفت. او با ماریا دختر نامشروع میخائیل پالئولوگوس (39) امپراتور یونانی روم شرقی، ازدواج کرد و با پاپ و کانون‌‏های صلیبی اروپا رابطه نزدیک برقرار نمود. این در زمانی است که رکن‌الدین بیبرس بندقداری سلطان مصر (658-676 ق./ 1260-1277م.)، تهاجمی سخت را برای آزادی سرزمین فلسطین از سلطه اروپاییان آغاز کرده بود. (40) رنه گروسه می‌نویسد: “سلطان مملوک‌ها، بیبرس، که خود را مدافع اسلام در دنیا می‌دانست، یکی از مهیب‌ترین جنگجویان زمان خود بود.” (41) این جهادی است که سرانجام، در سال 691 ق./ 1291‌م.، به دو سده سلطه الیگارشی صلیبی اروپا بر فلسطین پایان داد.
در این زمان حکمرانان اروپا فرسوده‌تر و گرفتارتر از آن بودند که رغبتی به تداوم جنگ‏‌های صلیبی نشان دهند. مع‌هذا، کانون‏‌هایی بودند که می‌کوشیدند به شکل‌های مختلف آتش “جهاد” ضداسلامی را بار دیگر شعله‌ور سازند. در پرتو این تلاش‌‏ها بود که سرانجام جبهه‌ای نااستوار از اباقا خان مغول امپراتور روم شرقی و شاه آراگون شکل گرفت. می‌دانیم که در سال 668 ق./ 1269م. نمایندگان میخائیل پالئولوگوس و اباقا خان در دربار جیمز اول در والنسیا بودند و درباره لشکرکشی به خاور نزدیک مذاکره می‌کردند. در این زمان، نهمانیدس دو سالی است که در منطقه جنگی حضور دارد. و نیز می‌دانیم که والنسیا کانون تکاپوی الیگارشی یهودی اروپا و پایگاه خاندان لوی است؛ همانانی که، به ‏نوشته دایرة المعارف یهود از نیمه دوم سده سیزدهم با سازمان صلیبی شهسواران معبد پیوند داشتند. (42) اکنون درست همان زمان است و اکنون ماجراجویان طریقت شهسواران معبد تنها مدافعان جدی مستملکات صلیبیون در فلسطین‌ به ‏شمار می‌روند.

شهسواران معبد سلیمان

عباس اقبال پیوند جیمز فاتح آراگونی با اباقا خان مغول را بگونه‌ای کم‌اهمیت مطرح ساخته است. او می‌نویسد جیمز اول “از خیانت مردم شرقی [؟!] و بی‌رحمی مغول اندیشه کرد” و حاضر به همکاری با اباقا خان نشد. (43) این درست نیست. اول، جیمز بی‌رحم‌تر از آن بود که از “بی‌رحمی مغول” اندیشه کند. دوم، پیوند جیمز با این حادثه عمیق‌ و استوار بود. او به فلسطین لشکر کشید ولی “طبیعت” او را ناکام گذارد. برتولد اشپولر می‌نویسد توفان‌های سخت مانع شد که جیمز طبق وعده نیروی خود را به شرق اعزام کند. (44) ولی گزارش رانسیمان نشان می‌دهد که بخشی از لشکر او از مدیترانه گذشت و در منطقه به کارزاری نافرجام با مسلمانان نیز دست زد:

در اول سپتامبر 1269، جیمز اول شاه آراگون با ناوگانی نیرومند به قصد نجات خاورزمین از بارسلون [برشلونه] به حرکت درآمد. ولی بدبختانه تقریباً بلافاصله توفانی چنان وحشتناک برخاست و در دریا آن‌چنان انقلابی برانگیخت که شاه و بیشتر سفینه‌های او ناچار راه بازگشت پیش گرفتند. و فقط ناوگانی خرد، تحت فرمان دو پسر نامشروع وی به ‏نام‌‏های فرناندو سانچز و پدرو فرناندز، از توفان نهراسیدند و در اواخر ماه دسامبر، به اشتیاق نبرد با کفار، به عکا فرود آمدند. اوایل ماه دسامبر سلطان بیبرس عهد آشتی را بشکست و با سه هزار تن سرباز در اراضی پیرامون عکا پدیدار گشت.

این جنگ به شکست هولناک سپاه مشترک آراگونی‏‌ها و فرانسوی‌‏ها انجامید و دو پسر خردسال جیمز “دست خالی به آراگون باز گشتند.” (45)
اباقا خان نیز فرجامی مشابه یافت:

لشکر ایلخان… در اکتبر 1281 از مملوکان شکست خورد و مجبور به فرار شد. مسجدهای دمشق و قاهره بانگ الله اکبر برآوردند و مردم نماز شکر گزاردند و خدای را سپاس گفتند… مغولان برای ابد از دستیابی به مدیترانه محروم ماندند. پنج ماه پس از آن جنگ، اباقا بر اثر افراط در باده‌خواری دچار هذیان شد و در آوریل 1282، به همان سن که پدرش درگذشته بود، از دنیا رفت. (46)

با شناخت حوادث فوق، نمی‌توانیم بپذیریم که نهمانیدس 73 ساله برای زیارت و عبادت به بیت‌المقدس رفت و میان سفر این مشاور و درباری متنفذ جیمز فاتح به فلسطین با لشکرکشی شاه آراگون و فرقه فرانسوی شهسواران معبد علیه مسلمانان رابطه‌ای نبود. فلسطینِ آن روز صحنه جنگ‏‌های خونین مسلمانان از یکسو و صلیبیون از سوی دیگر است و محل اسکان و اطراق یک پیرمرد “عابد” و تألیف کتاب و تأسیس کانون تعلیم و تعلم نیست.

جیمز فاتح

قابل تصور است که نهمانیدس به عنوان طلایه اطلاعاتی و سیاسی جیمز راهی منطقه شد و قطعاً با دربار اباقا خان مغول و شوالیه‌های معبد سلیمان و تکاپویی که منجر به لشکرکشی جیمز به فلسطین شد پیوند نزدیک داشت. قطعاً دو پسر خردسال جیمز نیز، که به شکل نمادین فرماندهی ارتش آراگون را در فلسطین به دست داشتند، بی‌سرپرست و بدون مشاور و راهنما نبودند.

در آینده، به ‏ویژه در نظریات ناتان غزه‌ای مضمون و کارکرد کاملاً سیاسی تصوف کابالا را خواهیم شناخت و در خواهیم یافت که پیدایش این فرقه نیز بی‌ارتباط با حوادث فوق نبود. مکتب کابالا مدعی شناخت خداوند، آفرینش و رازهای نظام هستی بود؛ تکاپویی ذهنی که برای هر انسان جاذبه شگرف دارد. اندیشه‌پردازان و گردانندگان فرقه کابالا مدعی‌ بودند که این طریقت مکمل تورات است؛ اسراری است که خداوند بطور شفاهی و خصوصی به موسی ابلاغ کرد تا تنها در اختیار محرمان قوم برگزیده قرار گیرد. دین یهود تنها پوسته‌ای است آشکار و همه‌فهم از مفاهیم رازآمیز هستی که قلب ناشناخته آن کابالا است. این اسرار از زمان موسی، نسل به نسل، در خواصی از یهودیان به میراث ماند تا به امروز رسید. عنوان کابالا (قباله) دقیقاً ناظر به دعوی کهنسالی میراث فوق است. این ادعا در فضای آن روز قاره اروپا، که ساحرپیشگی و کیمیاگری بازار گرم داشت، جاذبه‌ای شگرف یافت و تأثیری چنان عمیق برجای نهاد که تا به امروز پابرجاست.
به گمان ما، نهمانیدس و سایر اعضای الیگارشی زرسالار یهودی اسپانیا از شهرت اسحاق کور بهره جستند و در حوالی نیمه سده سیزدهم میلادی تصوف کابالی را بمثابه یک مکتب و سازمان رازآمیز و بسیار موثر بنیان نهادند. مکتب کابالا کارکرد احیاء و ترویج آرمان‏‌های مسیحایی را به دست گرفت و این آرمان‏‌ها در بنیاد تحریکات جنگ‌افروزانه صلیبی سده سیزدهم و تکاپوهای شِبه صلیبی و نو ‌صلیبی سده‌های پسین جای داشت. در سده چهاردهم میلادی، هسته‌های فرقه کابالا در جوامع یهودی سراسر جهان، به ‏ویژه در بنادر ایتالیا، مستقر شد. از طریق ایتالیا، که قلب جهان مسیحیت به شمار می‌رفت، پیشگویی‏‌های اسرارآمیز درباره ظهور قریب‌الوقوع مسیح و استقرار سلطنت جهانی او، به مرکزیت بیت‌المقدس رواج یافت و دربار پاپ در رم و سایر کانون‌‏های فکری و سیاسی دنیای مسیحی را به شدت متأثر ساخت. در تمامی این دوران منجمین بانفوذ یهودی، یکی پس از دیگری، درباره ظهور قریب‌الوقوع مسیح پیشگویی می‌کردند. یک نمونه گرسونیدس، نوه نهمانیدس، است که ظهور مسیح بن داوود را در سال 1358م. پیش‌بینی می‌کرد. (47)

ادامه دارد…


پی‌نوشت‌ها:
27. بنگرید به: ایـن مقالـــه
28. Nahmanides / 29. Bonastrug da Porta / 30. Meyer ibn Todros Ha-Levi Abulafia / 31. Judaica, vol. 12, pp. 774-775; Ben-Sasson, ibid, p. 499. / 32. Gerona / 33. Catalonia / 34. Judaica, vol. 10, p. 526; vol. 12, pp. 776, 782. / 35. ibid, vol. 12, p. 776; vol. 16, p. 60. / 36. Levi ibn Gershom / 37. Gersonides / 38. ibid, vol. 11, pp. 92-98. / 39. Michael Palaeologus
40. بنگرید به: استیون رانسیمان، تاریخ جنگ‏‌های صلیبی، ترجمه منوچهر کاشف، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، چاپ دوم، 1360، ج 3، صص 376-395.
41. رنه گروسه، امپراتوری صحرانوردان، ترجمه عبدالحسین میکده، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم، 1365، ص 603.
42. بنگرید به: ایـن مقالـــه
43. عباس اقبال آشتیانی، تاریخ مغول، تهران: امیرکبیر، چاپ ششم، 1365، ص 203.
44. برتولد اشپولر، تاریخ مغول در ایران، ترجمه محمود میرآفتاب، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم، 1365، ص 77.
45. رانسیمان، همان مأخذ، صص 395-396.
46. ج. ج. ساندرز، تاریخ فتوحات مغول، ترجمه ابوالقاسم حالت، تهران: امیرکبیر، چاپ دوم، 1363، ص130.
47. Judaica, vol. 11, p. 97.

منبع: عبدالله شهبازی ؛ زرسالاران یهودی و پارسی استعمار بریتانیا و ایران، ج 2، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، چاپ دوم (پائیز 1390)

مکتب کابالا خاستگاه فرقه‌های رازآمیز (3)

$
0
0

(بسم الله الرحمن الرحیم)

(از سری مقالات دسیسه‌های سیاسی و فرقه‌های رازآمیز یهودی)

در اواخر سده سیزدهم میلادی، با تدوین کتاب ظهر ( کتاب زهر ، کتاب زوهر ) (48) تصوف رازآمیز کابالا به صورت یک نظام فکری و عملی سامان‌یافته و منسجم درآمد و شکل نهایی خود را یافت. این کتاب را موسی بن شم تاو لئونی (49) (1240-1305) در سال‏‌های 1280-1286 نوشت. (50) ظُهَر به معنای درخشش است و با واژه‌‏های مشابه در زبان عربی خویشاوند است.
کتاب ظُهَر نوشته‌هایی است در تفسیر و تأویل تورات و سایر کتب مندرج در عهد عتیق به زبان آرامی. این کتاب به شیوه متون عرفانی رایج در دنیای اسلام تدوین شده که از زبان نماد و تمثیل و داستان‌‏های رازآمیز برای بیان عقاید خود بهره می‌بردند.
موسی لئونی برای معتبر ساختن اثر خویش، آن را به گذشته‌های دور، به یک حاخام یهودی به ‏نام شمعون بن یوحای (51) منتسب کرد که گویا در سده دوم میلادی می‌زیست: شمعون بن یوحای از چنگ رومی‌ها می‌گریزد، به مدت 13 سال در غاری پناه می‌گیرد، در این مدت به عبادت و تفکر می‌پردازد و سرانجام رازهای هستی بر او آشکار می‌شود. موسی بکلی منکر تدوین این کتاب به ‏وسیله خود بود و ادعا می‌کرد که یک زن یهودی و دخترش برخی دست‌نوشته‌های قدیمی را در اختیار او نهادند و وی در میان آنها کتاب ظهر را یافت.

شمعون بن یوحای

اصالت این کتاب از همان زمان مورد تردید قرار گرفت و از جمله زن و دختر فوق منکر داستان موسی لئونی شدند. مضمون کتاب و اشارات تاریخی آن نیز بکلی قدمت آن را مردود می‌سازد. برای نمونه، بسیاری از شخصیت‌هایی که در کتاب ظهر از آنان یاد شده معاصر شمعون بن یوحای فوق‌الذکر نبوده‌اند. بهرروی، امروزه محققین تردیدی ندارند که کتاب فوق در فاصله سال‏‌های 1270 تا 1300 میلادی تدوین شده و مصنف آن موسی لئونی است. (52)
کتاب ظهر مشتمل بر 24 فصل است. بخش عمده این اثر شرح گفتگوهای شمعون بن یوحای با حلقه مریدان و شاگردانش است که در آن مکاشفات خود و رازهای هستی را فاش می‌کند. این فصل‌ها نام‌هایی چون ایدرا ربا (53) (مجمع بزرگ)، ایدرا زوتا (54) (مجمع کوچک)، راز درازین (55) (راز رازها)، ستری توره (56) (اسرار تورات) و غیره را بر خود دارد. این مجموعه شامل حدود دو هزار صفحه چاپی است ولی پیروان فرقه کابالا مدعی‌اند که این تنها بخشی کوچک از کتاب اصلی است که گویا در گذشته‌های دور به‏ وسیله چهل شتر حمل می‌شد! کابالیست‌ها کتاب ظهر را به سان کشتی نوح می‌دانند که حاملین خود را از توفان نجات می‌دهد. خداوند خود را نخستین بار به ‏وسیله شعله آتش بر موسی ظاهر کرد، ولی بر موساهای پسین از طریق نور توره ظهور می‌کند و آن انکشاف رازهای قباله (کابالا) است. (57)
اوج‌گیری تکاپوی فرقه کابالا و تدوین کتاب ظهر مقارن است با سلطنت پدرو سوم (1276-1285) و آلفونسوی سوم بر آراگون (1285-1291)، و آلفونسوی دهم (1252-1284) و سانچوی چهارم (1284-1295) بر کاستیل و لئون. پدرو سوم و آلفونسوی سوم، شاهان آراگون، پسر و نوه جیمز اول هستند و آلفونسوی دهم و سانچوی چهارم پسر و نوه فردیناند سوم. درباره نقش مهم این دو در تهاجم نظامی به اندلس اسلامی سخن گفته‌ایم. این سیاست به‏ وسیله اسلاف‌شان پی گرفته شد و در این میان آلفونسوی دهم جایگاه ویژه‌ای داشت. باید بیفزاییم که آلفونسوی دهم در جنگ با مسلمانان اسپانیا پسر بزرگ و ولیعهدش، به ‏نام فردیناند را از دست داد. (58) سانچوی چهارم پسر دوم اوست. درباره پیوند الیگارشی یهودی با این دو خاندان سلطنتی نیز پیشتر سخن گفته‌ایم. یادآوری می‌کنیم که در این میان به ‏ویژه خاندان لوی ( هالوی ، ابولافی ، کاوالریا )، شاخه‌ای از خاندان شاهزادگان داوودی ، اقتدار فراوان داشتند. (59) محتملاً هرشل هالوی ( هنریش مارکس )، پدر کارل مارکس نیز به همین خاندان تعلق دارد. جئوفری ویگودر به تعلق هرشل هالوی و همسرش هنریتا به “شاخه‌ای کهن از دودمان‏های حاخامی” (60) اشاره می‌کند ولی توضیح بیشتر به دست نمی‌دهد. (61) در دایرة المعارف یهود نیز اشاره‌ای به تبارنامه هرشل هالوی مندرج نیست. بهرروی، تنها خاندان نامدار حاخامی با نام هالوی همین است که از درون آن متفکرین و رهبران بسیار برجسته یهودی – چون یهودا هالوی ، شموئیل بن علی حاخام بزرگ بغداد و تودورس ابولافی – ظهور کرده‌اند.

موسی لئونی و کتاب زوهر

پیدایش و تکوین فرقه کابالا با نام خاندان ابولافی در پیوندی ژرف است. چنان‌که گفتیم، نهمانیدس با مه‌یر بن تودروس ابولافی اول پیوند نزدیک داشت. کتاب ظهر نیز در زمان ریاست تودروس ابولافی دوم (62) و پسرش جوزف بر یهودیان اسپانیا تدوین شد و موسی لئونی مورد حمایت این دو بود. تودروس مهم‌ترین شخصیتی است که بر قدمت و اصالت کتاب ظهر و انتساب آن به سده دوم میلادی و شمعون بن یوحای صحه گذارد؛ و می‌دانیم که موسی لئونی تعدادی از آثار خود را در فاصله سال‏‌های 1287-1292 به جوزف بن تودروس ابولافی اهدا کرده است. (63)
دایرةالمعارف یهود تودروس ابولافی دوم را به عنوان شاه داوودی یهودیان اسپانیا (64) می‌شناساند. او یهودی دربار فردیناند سوم و آلفونسوی دهم و بسیار ثروتمند و مقتدر بود. تودروس ابولافی رهبر واقعی فرقه کابالا در زمان خود به شمار می‌رفت و مولف دو رساله کابالی است: ابواب اسرار (65) و خزانه افتخار (66). رساله‌های او دشوار و سرشار از تعابیر نامفهوم است و سرانجام می‌گوید اجازه ارائه اسرار را بیش از این ندارد. جوزف ابولافی پسرش، از جوانی به محافل کابالی پیوست و با موسی لئونی دوستی داشت. این یهودی متنفذ دربار آلفونسوی دهم که در فتح اشبیلیه (سویل) و برخی شهرهای دیگر اندلس اسلامی نقشی مهم داشت، ظاهراً از سال 1281 در شهر طلیطله (تولدو) اقامت گزید. می‌گویند او از این زمان بطور تمام وقت به تکاپوهای کابالی مشغول بود. جوزف ابولافی نیز از مبلغین کتاب ظهر بود و صحت انتساب آن را به ادوار کهن گواهی می‌داد. (67)
پیوند خاندان‏‌های زرسالار یهودی با پیدایش و تکوین فرقه کابالا به خاندان ابولافی و نهمانیدس محدود نیست. خاندان ابن وقار از یهودیان درباری کاستیل و لئون و از نزدیکان خاندان ابولافی (68) نیز در تکوین و گسترش این طریقت مرموز نقشی موثر داشتند. یوسف بن وقار تولدوئی (69) در سده چهاردهم میلادی از رهبران فرقه کابالا بود. او، از جمله، نویسنده رساله المقاله الجمع بین الفلسفه و الشریعه‌ است به زبان عربی. او کوشیده است تا ترکیبی از نجوم، فلسفه و تصوف کابالی به دست دهد و در آثارش از ابن‌سینا، غزالی، ابن‌رشد، ابن‌طفیل و ابن‌میمون بهره فراوان برده است. نوشته‌های کابالی ابن وقار مبتنی بر رساله‌های سفر یصیرا و سفر بهیرا است و این نشان می‌دهد که در این زمان هنوز کتاب ظهر اعتبار جدی نیافته بود. (70)
انتشار ظُهَر یکباره صورت نگرفت. ابتدا برخی یهودیان نامدار، به‏ ویژه تودورس ابولافی در آثارشان به بخش‌‏های کوتاهی از ظهر به عنوان یک اثر کهن و معتبر و نایاب که گویا تنها در دسترس برخی خواص است، استناد کردند و همگان را تشنه آن نمودند. بتدریج و در یک دوره نسبتاً طولانی فصل‌هایی از کتاب ظهر در محافل کابالی آشکار شد. در سده شانزدهم نسخ دستنویس ظهر در کانون‏‌های فرهنگی اروپا پخش شد و سرانجام در سال‏‌های 1558-1560 به چاپ رسید. این کتاب در سده شانزدهم به زبان‏‌های لاتین و عبری ترجمه و منتشر شد. در سال‏‌های 1945-1958 متن کامل ظهر بهمراه ترجمه عبری، حواشی و توضیحات و اضافات در 22 جلد در اورشلیم به چاپ رسید. در سال‏‌های 1931-1935 ترجمه متن کامل آن به زبان انگلیسی به ‏وسیله هاری اسپرلینگ (71) و موریس سیمون (72) در پنج جلد در لندن به چاپ رسیده است. (73)
مفاهیم رازآمیز این کتاب سرشار از پیشگویی درباره سرنوشت و “رسالت الهی” و آینده قوم یهود است. (74) پیشگویی‏‌های کتاب، از آنجا که به شمعون بن یوحای در سده دوم میلادی نسبت داده می‌شود، طبعاً حیرت‌انگیز است و اعتماد خواننده را به پیشگویی‏‌های آینده‌ای که رخ نداده جلب می‌کند. در کتاب ظهر وضع کنونی یهودیان دوران گذار توصیف شده که سرآغاز دوران ظهور مسیح است. ظهر پیش‌بینی می‌کند که دوران گذار در سال 1310 میلادی به پایان رسد و دوران نوزایی دولت یهود آغاز شود؛ ابتدا موسی ظهور خواهد کرد و راه را برای ظهور دو مسیح خواهد گشود: مسیح بن یوسف و مسیح بن داوود (75). نام مسیح بن یوسف که با عیسی بن مریم (ع) انطباق دارد، طبعاً اعتماد مسیحیان را به این پیشگویی جلب می‌کرد. مسیح بن داوود نیز همان مسیح موعود یهودیان است. بدین‌سان، تصوف کابالا از همان آغاز این توانایی بالقوه را داشت که به طریقتی مشترک در میان مسیحیان و یهودیان بدل شود. چنین نیز شد.
در دوران تکوین و تکاپوی کانون کابالی اسپانیا، خاندان ابولافی را با تحولات سیاسی خاورنزدیک و فلسطین مرتبط می‌یابیم:

آبراهام ابولافی

آبراهام بن ساموئل ابولافی (76) (1240-1291) از فعالین فرقه کابالا است. او در حوالی سال 1260 به فلسطین سفر کرد. این سفر هفت سال پیش از استقرار نهمانیدس در منطقه است. آبراهام ابولافی در این زمان بیست ساله بود. دایرةالمعارف یهود علت سفر فوق را جستجو برای یافتن اسباط گمشده بنی‌اسرائیل عنوان می‌کند. (77)
درواقع، این سفر در زمان جنگ‌‏های سخت مغولان و مسیحیان با مسلمانان و فتح دمشق به ‏وسیله کی توقوبا سردار خونریز هلاکو رخ داد. مورخین می‌نویسند: مغولان و مسیحیان “در این پیکار از هیچ قساوت و رذالتی فروگذار نکردند؛ حتی در مسجد بنی‌امیه شراب روان کردند و مساجد را به کلیسا تبدیل نمودند و مسلمین را به زور وادار کردند تا در مقابل صلیب به احترام ایستند.” این جنگ با پیروزی مسلمانان و آزادی دمشق به‏ وسیله سپاهیان بیبرس (محرم 658 ق./ دسامبر 1260م.) به پایان رسید. بیبرس کی توقوبای مغول را دستگیر کرد و سرش را از تن جدا نمود. (78)
نمی‌دانیم در این هنگامه سهمگین جنگ، آبراهام ابولافی در کجا به دنبال اسباط گمشده می‌گشت؟! او پس از شکست مغولان، در همین سال، به اسپانیا بازگشت. آبراهام ابولافی بار دیگر در سال 1271 راهی بنادر شمالی دریای مدیترانه شد. اینک او 31 ساله است؛ مبلغ فرقه کابالا و منادی ظهور قریب‌الوقوع مسیح بن داوود. مدتی در ایتالیا و سیسیل و یونان به تبلیغات کابالی/ مسیحایی اشتغال داشت و مریدانی از یهودیان در پیرامونش گرد آمدند. برخی‌ از آنان به مسیحیت گرویدند و به مروجین طریقت کابالی در میان مسیحیان بدل شدند. در سال 1280 با پاپ نیکلاس سوم ملاقات کرد و گزارشی از “رنج‌های یهودیان” ارائه داد. او با شور و حدّت ظهور مسیح را در سال 1290 میلادی پیشگویی می‌کرد. این تبلیغات موثر بود تا بدانجا که گروهی از مسیحیان آماده سفر به بیت المقدس شدند تا در زمان ظهور در رکاب مسیح بن داوود باشند. در ایتالیا کسانی نیز بودند که آبراهام ابولافی را کلک‌باز و “شیاد” می‌دانستند. ابولافی مولف رساله‌های متعدد در زمینه طریقت کابالا است. (79) او در نگارش این‌گونه رساله‌ها چنان چیره‌دست بود که مه‌یر لاندائور (80) (1808-1841)، متخصص یهودی تاریخ کابالا، وی را مولف کتاب ظهر می‌داند. (81) آبراهام ابولافی را از چهره‌های مهم طریقت کابالا در دوران اولیه تکوین آن می‌دانند.
از سال 669 ‌ق./ 1270‌م.، با مرگ شموئیل بن داوود نهاد شاه داوودی را دیگر در بغداد نمی‌یابیم. (82) این مقارن است با انتقال نهایی کانون مرکزی الیگارشی یهودی به اسپانیای مسیحی و استقرار تودروس ابولافی دوم در رأس نهاد فوق در اسپانیا. درست در همین زمان، در اواخر سده سیزدهم و اوایل سده چهاردهم میلادی، تکاپوی شدید یهودیان بغداد را برای نفوذ در دستگاه ایلخانان مغول و تصرف قدرت سیاسی شاهد هستیم. با توجه به ساختار متمرکز سیاسی و پیوند جهان‌وطنی الیگارشی یهودی و خاندان شاهزادگان داوودی، این تکاپو نمی‌تواند بی‌ارتباط با الیگارشی یهودی مستقر در اسپانیا باشد. این تکاپو از زمانی اوج می‌گیرد که جوزف بن تودروس ابولافی دوم از حضور در دربار آلفونسوی دهم کناره گرفته (1281 میلادی) و بطور تمام وقت به تکاپوهای کابالی اشتغال دارد. این دقیقاً مقارن با زمان تدوین کتاب ظهر است.

 

پی‌نوشت‌ها:
48. Sefer ha-Zohar / 49. Moses ben Shem Tov de Leon / 50. ibid, vol. 10, p. 532. / 51. Simeon ben Yohai / 52. ibid, vol. 5, p. 1478; vol. 16, pp. 1208-1209. / 53. Idra Rabba / 54. Idra Zuta / 55. Raza de-Razin / 56. Sitrei Torah / 57. ibid, vol. 16, pp. 1194-1208. / 58. Americana, vol. 1, p. 549.
59. بنگرید به مقالات «الیگارشی یهودی و غارت اندلس»، قسمت اول و قسمت دوم
60. “…both descendants of a long line of rabbis.” / 61. Wigoder, ibid, p. 332. / 62. Todros ben Joseph Ha-Levi Abulafia / 63. Judaica, vol. 2, p. 194; vol. 16, p. 1209. / 64. Spanish exilarch / 65. Sha’ar ha-Razim / 66. Ozar ha-Kavod / 67. ibid, vol. 2, pp. 190, 194-195.
68. بنگرید به: این مقاله
69. Joseph ben Abraham ibn Waqar / 70. ibid, vol. 8, pp. 1206-1207. / 71. Harry Sperling / 72. Maurice Simon / 73. ibid, vol. 16, pp. 1211-1212. / 74. ibid, vol. 10, p. 533. / 75. ibid, vol. 16, p. 1208. / 76. Abraham ben Samuel Ha-Levi Abulafia / 77. ibid, vol. 2, p. 158.
78. عبدالحسین نوایی، ایران و جهان؛ از مغول تا قاجاریه، تهران: هما، 1366، ج 1، صص 28-29.
79. ibid, pp. 185-186. / 80. Meyer Heinrich Landauer / 81. ibid, vol. 16, p. 1215.
82. بنگرید به: این مقاله

منبع: عبدالله شهبازی ؛ زرسالاران یهودی و پارسی استعمار بریتانیا و ایران، ج 2، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، چاپ دوم (پائیز 1390)

کابالا و مسیح‌گرایی اروپایی (1)

$
0
0

(بسم الله الرحمن الرحیم)

(از سری مقالات دسیسه‌های سیاسی و فرقه‌های رازآمیز یهودیدیوید روبنی

از نیمه دوم سده پانزدهم میلادی، عقاید کابالا به‏ وسیله یهودیان / مارانوها در میان مسیحیان رواج یافت. کابالیست‌های یهودی به تدوین برخی رساله‌های کابالی منطبق با زبان و فرهنگ مسیحیان دست زدند؛ و این رساله‌ها در ایتالیا و به ‏ویژه در کانون فرهنگی خاندان مدیچی در فلورانس بسیار موثر افتاد. به‏ نوشته دایرةالمعارف یهود، محافل فرهنگی رنسانس عمیقاً باور کردند که در رساله‌های کابالی به منابع اصیل و دست اول رازهای کهن هستی دست یافته‌اند؛ رساله‌های گمشده‌ای که اینک پدیدار شده و به کمک آن نه تنها می‌توان به اسرار نوشته‌های افلاطون و سایر متفکرین یونان باستان پی برد، بلکه رازهای مسیحیت را نیز می‌توان شناخت. (1) در سده‌های شانزدهم و هفدهم میلادی، همپای مهاجرت مارانوها، فرقه کابالا در تمامی مراکز مهم قاره اروپا گسترده شد. مورخین دانشگاه عبری اورشلیم این گسترش را به قدرت خلاقه، نیروی معنوی و توانمندی روانی مارانوها نسبت می‌دهند. (2)
بدین‌سان، مکتب کابالا به یک نیروی متنفذ سیاسی در میان مسیحیان بدل شد که بر آرمان‏‌های مسیحایی و صلیبی جدید دامن می‌زد و طلوع قریب‌الوقوع دولت جهانی اروپاییان را نوید می‌داد. به تأثیر از این موج، بسیاری از متفکرین اروپایی به این نتیجه رسیدند که باید آرمان ظهور مسیح را با مفاهیم رازآمیز شناخت و تنها منبع معتبر برای این شناخت رساله‌های کابالی است. در نتیجه، رویکردی گسترده به فراگیری زبان عبری، به‏ ویژه در ایتالیا، آغاز شد.
کنت جیووانی پیکو دلا میراندولا (3) (1463-1494م.) از نامدار‌ترین و موثرترین چهره‌های فکری رنسانس به عنوان پدر کابالیسم مسیحی شناخته می‌شود. او در عین حال از بنیان‌گذاران دانش شرق‌شناسی اروپا نیز به‏ شمار می‌رود. این به دلیل پیوند پیکو با گروهی از یهودیان است که در پیرامون او حضور داشتند. برخی از استادان و دوستان یهودی پیکو عبارتند از یوحنان المانو، فلاویوس میتریداتس و الیا دلمدیگو.

پیکو دلا میراندولا ، یوهانس روشلین

یوحنان بن اسحاق المانو (4) (حوالی 1435-1504‌م.) به یک خانواده یهودی مستقر در جنوب فرانسه تعلق دارد. در دهه 1480 به فلورانس مهاجرت کرد و در کانون‏‌های اشرافی و فرهنگی ایتالیا جایگاهی برجسته یافت. وی از نزدیکان پیکو و از مروّجین کابالا بود و برخی رساله‌های کابالایی در تفسیر تورات و غزل غزل‌های سلیمان نوشت و به پیکو عرضه کرد. المانو با فلسفه یونانی و اسلامی و زبان‌‏های عربی و لاتین آشنایی داشت و پیکو در نزد او ادبیات عبری می‌خواند. پسر یوحنان المانو به ‏نام اسحاق نیز استاد جیووانی فرانسسکو (5) برادرزاده پیکو، بود. (6)
فلاویوس میتریداتس (7) ساکن سیسیل ایتالیا بود و نام اصلی‌اش شموئیل بن نسیم الفرج است. به ظاهر مسیحی شد و نام گوگلیلمو رایموند مونکادا (8) را بر خود نهاد. به تدریس زبان‏‌های عبری، عربی و آرامی در ایتالیا، فرانسه و آلمان اشتغال داشت و چون مسیحی بود در رم الهیات نیز تدریس می‌کرد. او بخش‌‏هایی از قرآن را به لاتین ترجمه کرد. (9)
الیا دلمدیگو (10) (1460-1497) ساکن کرت بود و به الیای کرتی شهرت داشت. در جوانی به ایتالیا رفت؛ به تدریس فلسفه مشغول شد و به عنوان فیلسوف شهرت یافت. او در دربار حکمرانان و اشراف ایتالیا مقامی ارجمند داشت. پیکو از شاگردان و ستایشگران دلمدیگو بود. (11)
به دلیل این پیوندها، پیکو دلا میراندولا به نخستین چهره‌ فرهنگی اروپا بدل شد که به دانش رازآمیز یهود و رساله‌های کابالی شیفتگی داشت. دلمدیگو برخی متون عبری را برای پیکو ترجمه کرد. میتریداتس به وی زبان‌‏های عربی و آرامی آموخت و برای او تعداد زیادی از رساله‌های کابالی را به لاتین ترجمه کرد. ویل دورانت می‌نویسد:

[پیکو] بسیاری از یهودیان را در رده استادان و دوستان گرامی‌اش جای داد. قباله [کابالای] عبری را مطالعه کرد، ساده‌دلانه قدمت منتسب به آن را پذیرفت و اعلام کرد که در آن دلایل کاملی برای اثبات الوهیت مسیح یافته است. (12)

مهم‌ترین اقدام پیکو ارائه 900 تز به علمای دینی مسیحی در شهر رم در سال 1486 بود. او این تزها را، که حاوی نکات جدید فکری بود، با کاوش در متون متنوع گرد آورد و قطعاً دوستان یهودی‌اش در تدوین آن مشارکت فعال داشتند. یکی از این تزها چنین است: “هیچ علمی چون جادو و کابالا حقانیت مسیح را بر ما ثابت نمی‌کند.” هر چند این تز پیکو از سوی کلیسا مردود شناخته شد، مع‌هذا ادعاها و تبلیغات او در جلب توجه مسیحیان به مکتب کابالا بسیار موثر بود و رساله‌هایی که دوستان یهودی او، به ‏ویژه میتریداتس، به لاتین ترجمه کردند به منبع تغذیه فکری کابالیسم مسیحی بدل شد. (13) به ‏نوشته دایرة المعارف یهود:

کشف قباله رازآمیز یهود، که تاکنون کاملا ناشناخته بود، هیجانی در دنیای فکری مسیحیت پدید ساخت و نوشته‌های بعدی پیکو درباره کابالا به گسترش بعدی علاقه نوافلاطونیان مسیحی به این منابع کشف شده جدید، به‏ ویژه در ایتالیا و آلمان و فرانسه، دامن زد. (14)

پس از پیکو، یوهانس روشلین عبری‌شناس نامدار دربار فردریک سوم و شاگرد یعقوب بن جهیل (15) در ترویج کابالا در محافل فکری مسیحیان نقشی برجسته داشت. روشلین در سال 1490 در ایتالیا با پیکو دیدار کرد و تحت تأثیر او به کابالا علاقمند شد. قطعاً در گروش روشلین به کابالا یعقوب بن جهیل نیز نقش جدی داشته است. روشلین کتاب‏‌های درباره نام‌های سحرآمیز (1494) و درباره علم کابالا (1517) را نوشت. در این زمان، پل ریچیوس (16) یهودی مسیحی شده و پزشک دربار امپراتور ماکزیمیلیان، پسر فردریک سوم، نیز به نگارش کتاب‏‌هایی در زمینه کابالا اشتغال داشت. (17) نوشته‌های پیکو و روشلین، که دو شخصیت درجه اول فرهنگی اروپای آن روز به‏ شمار می‌رفتند، تأثیر عمیقی بر جای نهاد و توجه محافل اشرافی و فرهنگی اروپا را به این طریقت جادویی نوظهور جلب کرد. (18)

تحت تأثیر این موج جدید فکری، از آغاز سده شانزدهم، شاهد پیشگویی‏‌های مکرر و پیاپی رهبران فرقه کابالا درباره آخرالزمان و ظهور مسیح هستیم. در سال‌‏های نخستین سده شانزدهم، کابالیست‌هایی چون اشر لملین (19)، جوزف دلا رینا (20) و سرانجام دن اسحاق آبرابانل (اندیشه‌پرداز بزرگ زرسالاری یهودی که اینک در ونیز مستقر بود) پیشگویی‏‌های خود را درباره ظهور قریب‌الوقوع مسیح اعلام می‌کردند. (21) به ‏زعم غیب‌گویان کابالی مهاجرت یهودیان از شبه جزیره ایبری و استقرار آنان در سواحل مدیترانه نشانه‌ای از ظهور مسیح و استقرار امپراتوری جهانی او بود. این پیشگویی‌‏ها بیهوده نبود. در فضای برخاسته از آن، بناگاه فردی مرموز به ‏نام دیوید روبنی در صحنه اروپا ظهور کرد و ماجرایی پیچیده و شگفت را آفرید.

دیوید روبنی یهودی

دیوید روبنی (22) از عوامل اصلی برانگیختن نخستین موج بزرگ آرمان‏‌های مسیحایی در فضای پس از جنگ‌‏های نافرجام صلیبی است. تکاپوی او در دهه دوم سده شانزدهم میلادی و همزمان با آغاز تهاجم ماوراء بحار اروپاییان از یکسو و جنگ‏‌های عثمانی و اروپای مسیحی از سوی دیگر رخ داد. حتی امروزه نیز معلوم نیست دیوید روبنی که بود، از کجا آمد و به کدام سرزمین تعلق داشت.
دیوید روبنی در پاییز سال 1523 وارد بندر ونیز شد. او که در این زمان چهل ساله می‌نمود، بلافاصله به دیدار سران یهودی شهر رفت و گفت که پسر شاه سلیمان و برادر و فرمانده کل ارتش یوسف، پادشاه ده قبیله گمشده بنی‌اسرائیل، است که در سرزمینی به ‏نام خیبر (عربستان) دولتی مستقل و ناشناخته دارند. او از یهودیان ونیز خواست که وی را برای انجام یک مأموریت مهم در نزد پاپ یاری کنند. این درست مقارن با صعود کلمنت هفتم (اکتبر 1523)، دومین پاپ از خاندان مدیچی است.
الیگارشی یهودی ونیز، به ‏ویژه خاندان یهودی کاستلازو (23) سازماندهی سفر دیوید روبنی را به عهده گرفتند و نخست برخی اشراف مسیحی شهر را فریفتند. در فوریه 1524، روبنی با شکوه تمام، در حالی که سوار بر اسبی سفید بود و تعدادی از یهودیان نامدار ونیز در رکابش بودند، به شهر رم وارد شد و به دربار پاپ رفت.
کلمنت هفتم او را به عنوان سفیر عالی‌مقام و فرمانده کل ارتش دولت قبایل گمشده بنی‌اسرائیل به حضور پذیرفت. پس از مذاکرات مفصل، پاپ و روبنی پیمانی امضا کردند دال بر اتحاد دولت پاپ و جهان مسیحیت با دولت بنی‌اسرائیل و علیه دولت‌‏های اسلامی.
روبنی یک سال تمام در دربار پاپ اقامت گزید و در این مدت از حمایت کامل الیگارشی یهودی ایتالیا، به ‏ویژه خاندان آبرابانل و دانیل و ویتاله داپیزا (24) صرافان بزرگ یهودی رم، برخوردار بود. خاندان آبرابانل برای روبنی پرچمی باشکوه تهیه کردند که در آن نشان ده سبط گمشده بنی‌اسرائیل منقوش بود. او با این پرچم و همراهانی که در رکاب داشت به شهرهای ایتالیا سفر می‌کرد و هر جا می‌رفت نمایشی از شوکت دولت ادعایی و ناشناخته بنی‌اسرائیل ارائه می‌داد. می‌توان تصور کرد که در این یک سال در ایتالیا چه شور و غوغایی حکمفرما بود و مردم ساده‌لوح مسیحی چه اشتیاقی برای لشکرکشی به فلسطین و جنگ در رکاب مسیح ابراز می‌داشتند. (طبق عقاید رایج در آن زمان پیدا شدن اسباط گمشده بنی‌اسرائیل طلیعه ظهور مسیح تلقی می‌شد.)

دیوید روبنی و اسباط گمشده

در سال 1525، دیوید روبنی با دو معرفی‌نامه از سوی پاپ خطاب به پادشاه پرتغال و پادشاه مسیحی حبشه عازم لیسبون شد. ژان سوم، پسر مانوئل ثروتمند و پادشاه پرتغال، او را به عنوان سفیر رسمی دولت بنی‌اسرائیل به گرمی پذیرفت. روبنی در لیسبون به چهره‌ای جنجالی بدل شد. مارانوهای به ظاهر مسیحی گروه گروه به دیدارش می‌شتافتند؛ به ‏سان یک قدیس و پیامبر دست او را می‌بوسیدند و در همه جا حضورش را علامت ظهور قریب‌الوقوع مسیح اعلام می‌داشتند. روبنی در لیسبون دربار شخصی و باشکوه خود را به راه انداخت و سفرای کشورهای مختلف را به حضور می‌پذیرفت. سفرای برخی دولت‏‌های اسلامی نیز، شاید از سر کنجکاوی، به دیدارش رفتند. روبنی در دیدار با سفیر فاس به صراحت اعلام کرد که به زودی یهودیان بیت‌المقدس و ارض اسرائیل را از تصرف حکمرانان مسلمان خارج خواهند نمود. او نامه‌نگاری به یهودیان شمال آفریقا را نیز آغاز کرد و به آنان لشکرکشی عن‌قریب دولت بنی‌اسرائیل و استقرار دولت جهانی یهود را بشارت می‌داد.
از جزییات تکاپوی چهار پنج ساله روبنی در لیسبون اطلاع زیادی نداریم. در نوامبر 1530 بار دیگر او را در ونیز می‌یابیم و در حال سفر و بازدید از مناطق مختلف ایتالیا. این شاهزاده داوودی این بار نیز، به کمک مبلغین یهودی و به ‏ویژه مارانو موجی از احساسات مسیحایی را در سراسر ایتالیا برانگیخت. روبنی تا سال 1532 در دربار فردریک، حکمران مانتوای ایتالیا، (25) مستقر بود. در این زمان سولومون مولخو وارد شد و این دو راهی دربار کارل پنجم، امپراتور روم مقدس شدند.

ادامه دارد…


پی‌نوشت‌ها:
1. Judaica, vol. 10, p. 643. / 2. Ben-Sasson, ibid, p. 695. / 3. Giovanni Pico della Mirandola / 4. Johanan ben Issac Allemanno / 5. Giovanni Francesco / 6. Judaica, vol. 2, pp. 645-646. / 7. Flavius Mithridates / 8. Guglielmo Raimondo de Moncada / 9. ibid, vol. 12, p. 160. / 10. Elijah Delmedigo / 11. ibid, vol. 5, p. 1477.
12. ویل دورانت، تاریخ تمدن، ترجمه صفدر تقی‌زاده و ابوطالب صارمی، تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1367، ج 5، ص 139.
13. Judaica, vol. 10, pp. 643- 644; vol. 13, pp. 500-501. / 14. ibid, vol. 10, p. 644.
15. بنگرید به: این مقاله
16. Paul Ricius / 17. ibid, vol. 14, p. 110. / 18. ibid, vol. 10, p. 644. / 19. Asher Lemlein / 20. Joseph della Reina
21. ibid, p. 544. بنگرید به: این مقاله
22. David Reubeni (Reuveni) / 23. Castelazzo / 24. Daniel and Vitale da Pisa / 25. Mantua

منبع: عبدالله شهبازی ؛ زرسالاران یهودی و پارسی استعمار بریتانیا و ایران، ج 2، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، چاپ دوم (پائیز 1390)

کابالا و مسیح‌گرایی اروپایی (2)

$
0
0

(بسم الله الرحمن الرحیم)

(از سری مقالات دسیسه‌های سیاسی و فرقه‌های رازآمیز یهودی) اسحاق لوریا

سولومون مولخو (26) (1500-1532) از 21 سالگی، مقارن با صعود ژان سوم به سلطنت، منشی دربار پرتغال بود و نام دیوگو پیرس (27) را بر خود داشت. او چهار سال پس از اشتغال در دربار لیسبون، به دمشق و قسطنطنیه و سالونیک سفر کرد. در سرزمین عثمانی متهم به جاسوسی شد، به بنادر ایتالیا گریخت و به تبلیغ عقاید فرقه رازآمیز کابالا پرداخت. کمی بعد در لباس گدایان به شهر رم رفت؛ سی روز در ملاء عام در خیابان‌‏ها نشست و روزه گرفت. می‌گویند درباره وقوع زلزله در پرتغال پیشگویی‏‌هایی کرد که بوقوع پیوست و برایش به عنوان “غیب‌گو” شهرتی وسیع به ارمغان آورد. ادعا کرد که سفیر دولت اسباط گمشده بنی‌اسرائیل است و در جستجوی دیوید روبنی است. پاپ کلمنت هفتم او را مورد توجه و عنایت خود قرار داد. در سال 1532 سولومون مولخو بهمراه دیوید روبنی به دربار کارل پنجم، امپراتور روم مقدس رفت. این دو به عنوان سفیر دولت بنی‌اسرائیل وارد پایتخت امپراتور شدند و پرچم خود را نیز حمل می‌کردند. آنان کارل را به اتحاد با یهودیان و دولت بنی‌اسرائیل بمنظور جهاد علیه عثمانی‏‌ها و اشغال فلسطین فراخواندند.
از فرجام دیوید روبنی و سولومون مولخو اطلاع روشنی در دست نیست. منابع یهودی مدعی‌اند که فردریک، حکمران مانتوا، متوجه شیادی این دو شد و امپراتور را در جریان گذارد. مولخو به اتهام یهودیت به قتل رسید. روبنی زندانی شد و در سال 1535، در زمان انتقال به اسپانیا، در بین راه درگذشت. منابع کابالی دیوید روبنی و سولومون مولخو را “شهید” و “قدیس” می‌دانند . (28)
این ماجرای عجیب را چگونه باید تحلیل کرد؟ آیا تکاپوی دیوید روبنی را باید تنها فریبکاری یک شیاد بزرگ دانست که پاپ، پادشاه پرتغال، حکمرانان و اشراف ایتالیا و پرتغال و حتی امپراتور روم مقدس را بازی داد؟!

سولومون مولخو

بی‌ هیچ تردید، باید دیوید روبنی و سولومون مولخو را مأموران اطلاعاتی دربار ژان سوم و الیگارشی یهودی دانست و این سناریو را بخشی از تکاپویی گسترده و جهان‌شمول انگاشت که در آن زمان از سوی دربار لیسبون و همدستان یهودی آن در جریان بود. قتل مولخو و زندانی شدن روبنی به اتهام یهودیت پذیرفتنی نیست. اگر قتلی در کار باشد باید به حساب آن گذارد که این دو به دسیسه‌هایی علیه کارل پنجم اشتغال داشتند و قربانی آن شدند.
منابع یهودی مدعی‌اند که سران یهودی ایتالیا و پرتغال فریب ادعاهای دیوید روبنی را خوردند و به این دلیل با او همکاری نمودند. این نیز پذیرفته نیست. به یقین، ماجرای روبنی ساخته آنان بود و با همدستی الیگارشی یهودی ونیز و رم تحقق یافت.
پاپ نیز رندتر از آن بود که شیادانی چون روبنی و مولخو او را فریب دهند. او خود از بازیگران این سناریو بود. درباره پیوند کلمنت هفتم با زرسالاران یهودی پیشتر سخن گفته‌ایم. (29) باید بیفزاییم که این پاپ در اصل جولیو دو مدیچی (30) نام داشت و پسر نامشروع یکی از اعضای خاندان مدیچی (حکمرانان زرسالار فلورانس) بود. (31) در دوران حکومت او بر کلیسای رم، فرهنگ رنسانس بر مرکز مسیحیت سلطه تام و تمام یافت؛ در همین زمان بود که کاخ‌های باشکوه احداث شد و میکلانژ نقاشی‏‌های خود را بر بناهای پاپ ثبت کرد. این پاپ سیاست‌باز و ثروتمند و تجمل‌پرست از “تقدس” بهره‌ای نداشت؛ چنان بی‌اعتبار بود که مرگش شادی مسیحیان را برانگیخت و مردم رم کراراً گور او را ملوث کردند. (32)
منابع یهودی می‌کوشند تا ماجرای روبنی و مولخو را یک جنبش دینی خودانگیخته و دارای پایه‌های اجتماعی وانمود کنند. می‌گویند تیره‌روزی یهودیان روبنی را به درد آورد و او را به این اقدام واداشت. (33)
این ادعا نیز پذیرفته نیست. ماجرای دیوید روبنی یک شیادی سیاسی – تبلیغاتی بود برای برانگیختن احساسات دینی در میان توده‌های عوام مسیحی اروپا. ظهور روبنی با اقبال شدید پیروان فرقه کابالا مواجه شد و به تصریح دایرة المعارف یهود یک “موج سیاسی مسیح‌گرایی” را “در میان مسیحیان” برانگیخت. (34) این موج باید به پایگاه اجتماعی تکاپوهای نظامی علیه دولت‌ عثمانی بدل می‌شد.
ماجرای روبنی سه سال پس از آغاز سلطنت سلیمان قانونی در عثمانی آغاز شد. سلیمان از نخستین ماه‌های سلطنتش تهاجم به اروپا را آغاز کرد و در 8 اوت 1520‌م. قلعه بزرگ بلگراد را به تصرف درآورد. بدین‌سان، “خط دفاعی اروپای مسیحی در ساحل دانوب در هم شکسته شد و آخرین بخش صربستان به دست عثمانی‏‌ها افتاد.” (35)

سلطان سلیمان اول

در این زمان ستیز میان کارل پنجم، امپراتور روم مقدس، و فرانسوای اول، پادشاه فرانسه، آرایش نیروها را در اروپای مسیحی رقم می‌زد. فرانسوای اول برای مقابله با دشمن متجاوز و مقتدر خویش، کارل پنجم، راه اتحاد با عثمانی را پیش گرفت و این در زمانی است که سلیمان تهاجم به مجارستان را آغاز کرده بود. پیشروی عثمانی در قلب قاره اروپا سرانجام، برای نخستین بار، به محاصره وین (27 سپتامبر تا 15 اکتبر 1529‌م.)، قلب حکومت خاندان هابسبورگ انجامید. اقتدار عثمانی و خطر قریب‌الوقوع سقوط اروپا تمامی قدرت‌‏های مسیحی را به هراس انداخت و به تعبیر استانفورد شاو “اندیشه یک جنگ صلیبی جدید را زنده کرد” تا بدان‌جا که حتی فرانسوا قول داد در نبرد مشترک با مسلمانان شرکت جوید. (36)
بهرروی، درست در زمانی که سلیمان در اعماق قاره اروپا به پیش می‌رفت، بناگاه سرزمین عثمانی دستخوش آشوب‏‌های متعدد شد. مهم‌ترین این حوادث، شورشی بود که در سال 1527‌م. به ‏وسیله فردی به ‏نام قلندر چلبی در آناتولی به راه افتاد و چنان گستره‌ای یافت که سلیمان را مجبور به فراخواندن نیروهای خود از اروپا کرد. (37) در سال 1532‌م. برای دومین بار، پس از تهاجم سلطان سلیم اول به ایران صفوی (38) چرخشی بنیادین در استراتژی نظامی عثمانی رخ داد و آماج تهاجم آن از قاره اروپا به سوی بین‌النهرین و ایران صفوی منحرف شد. در پی همین تهاجم بود که شهر بغداد به قلمرو دولت عثمانی منضم شد.
اگر در کوران جنگ سرنوشت‌ساز عثمانی و اروپای مسیحی در دهه 1520‌م. برای تکاپوهای اطلاعاتی و دسیسه‌آمیز جایگاهی قایل شویم و جنگ را به مصاف ساده نظامی منحصر ندانیم، لاجرم باید بپذیریم که این سال‏‌ها دوران رونق کار کانون‏‌های متبحر و توانمند در این عرصه بود. در این میان، مرموزترین حادثه‌ای که می‌شناسیم ماجرای دیوید روبنی است که رنگ و بوی دسیسه‌آمیز آن انکارناپذیر است.
در نیمه دوم سده شانزدهم، عقاید رازآمیز کابالی چنان در محافل مسیحی جاذبه داشت که حتی برخی شخصیت‌های مهم دینی چون کاردینال اگیدیو ویتربو (39) و فرانسیسکو گئورگیوی ونیزی (40) در آثار خود به وسعت به تکرار مضامین و مفاهیم کابالی پرداختند. در این زمان، کتاب ظُهَر [کتاب زُهَر / کتاب زوهر] به اثری نامدار بدل شد و ارجاع به آن رواج فراوان یافت. سرانجام، کار بدان‌جا کشید که گیوم پاستل (41) (1510-1581) فرانسوی، یکی از شخصیت‌های متنفذ رنسانس، به ترجمه و انتشار کتاب ظهر به لاتین دست زد و بهمراه آن شرح مفصل خود را نیز انتشار داد. این در حالی است که ترجمه عبری ظهر هنوز منتشر نشده بود. (42)
ربی اسحاق لوریا (43) (1534-1572)، اندیشه‌پرداز جدید کابالیسم در این زمان پدید شد و کانون اصلی این مکتب در ایتالیا و در پیرامون لوریا و شاگردانش تمرکز یافت.

اسحاق لوریا

اسحاق بن سلیمان لوریا از یک خاندان سرشناس یهودی بود که شاخه‌های آن در بسیاری از کشورهای اروپایی و اسلامی حضور داشت. برادر او، مردخای، یک پیمانکار مالیاتی ثروتمند در فرانسه بود. اسحاق در نوجوانی به مصر رفت و مدتی در جزیره‌ای در نزدیکی قاهره که به عمو و پدرزنش تعلق داشت زیست. در این دوران بود که لوریا به اندیشه‌پرداز کابالی و یکی از رهبران اصلی این فرقه بدل شد. (44)
اندیشه‌های لوریا، در کنار کتاب ظهر، یکی از دو منبع اصلی فکری کابالا به شمار می‌رود. هستی‌شناسی جدید کابالی و ترسیم جهان به صورت عین صوف به ‏وسیله اسحاق لوریا شکل گرفت. اندیشه اسارت زمزم (45) (اخگر الهی) به دست سیترا اهرا (46) (نیروهای شیطانی) که بر سرزمین کلیپت (47) (خلافت/ اسلام) حکم می‌رانند در این مفهوم تبلور یافت. فرآیند دیالکتیکی رهایی زمزم، که تیکون (48) (نوزایی) نامیده می‌شود، نیز متعلق به لوریاست. (49) مفهوم کابالی تیکون، که احتمالا از کون (شدن) در عرفان اسلامی گرفته شده، سراسر تاریخ قوم یهود را به صورت فرایند مسیحایی در راه تحقق مأموریت الهی ترسیم می‌کند. درباره هستی‌شناسی کابالی و فرایند تیکون و پیوند آن با اندیشه سیاسی در بررسی نظریات ناتان غزه‌ای بطور مشروح سخن خواهیم گفت. در اندیشه لوریا، پرستش زن جایگاهی خاص می‌یابد. مفهوم شخینا در اندیشه کابالی پیشتر به معنی تجلی روحانی داوود بود. در کابالیسم لوریایی این مفهوم به نمادی مونث بدل شد. در ماجرای هبوط “انسان قدیم” (آدم کدمن) (50) که با هبوط قوم یهود انطباق می‌یابد، نیروهای شیطانی “ملخ” (ملک، پادشاه) (51) را از شخینا یا صفیرا ملخوت (52) (ملکه) جدا می‌کنند. تمامی تکاپوی پسین برای رسیدن به “شخینا” و وصل شدن به اوست. (53) تبدیل “شخینا” به نماد مونث و تأویل فرایند عرفانی “جدایی” و “وصل” با مفاهیم مشخص جنسی، بعدها در بنیاد تصوف جنسی یعقوب فرانک و فرقه‌های مشابه در سده بیستم قرار گرفت. در مکتب لوریایی کابالا، هبوط آدم تنها به دلیل “گناه” نیست؛ بلکه برای انجام یک مأموریت الهی است و آن گردآوری اخگرهایی است که در سرزمین “خلافت” فروافتاده و اسیر آن شده‌اند. (54)
پیروان لوریا او را مسیح بن یوسف می‌دانستند که راه را برای ظهور مسیح اصلی، مسیح بن داوود (سلطان موعود قوم یهود)، هموار کرد. (55) بدین‌سان، یهودیان و محافل مسیحی متأثر از آنان، که کم نبودند، با انتظار ظهور قریب‌الوقوع مسیح بن داوود به سده هفدهم گام نهادند. در نیمه اول سده هفدهم، کانون اصلی این مسیح‌گرایی در بندر آمستردام متمرکز بود و با الیگارشی ماوراء بحار هلند پیوند تنگاتنگ داشت. در این زمان، بخش مهمی از تکاپوی چاپخانه‌های آمستردام بر اشاعه آرمان ظهور مسیح و افسانه ده سبط گمشده بنی‌اسرائیل متمرکز بود.
در دوران استقرار مرکز فرقه کابالا در آمستردام، فرایند “تیکون” -جنگ با “نیروهای شیطانی” (سیترا اهرا) مستقر در سرزمین “کلیپت” (خلافت)- به شدت برجسته شد و جایگاه اصلی را در مکتب کابالا یافت. (56) در این زمان، کابالیسم به شکلی آشکار به ایدئولوژی جنگ با جهان اسلام بدل گردید و “شیطا‌ن‌شناسی” یکی از اشتغالات فکری دائم رهبران کابالا شد و رساله‌های متعدد در این زمینه انتشار یافت. یک نمونه، سامسون اوستروپولر (57) است. او که سرشناس‌ترین رهبر فرقه کابالا در لهستان به شمار می‌رفت، رساله‌هایی در زمینه شناسایی “نیروهای شیطانی” و سرزمین “کلیپت” نوشت. (اوستروپولر به سال 1648 در جریان قیام خملنیتسکی به قتل رسید.) (58)


پی‌نوشت‌ها:
26. Solomon Molcho / 27. Diogo Pires / 28. ibid, vol. 12, pp. 225-226; vol. 14, pp. 114-115; Wigoder, ibid, pp. 352-353, 417-418.
29. بنگرید به: این مقاله.
30. Giulio de Medici
31. درباره خاندان مدیچی بنگرید به: این مقاله.
32. بنگرید به: دورانت، همان مأخذ، ج 5، صص 658-679.
33. Judaica, vol. 14, p. 115. / 34. ibid, vol. 10, p. 544.
35. استانفورد شاو، تاریخ امپراتوری عثمانی و ترکیه جدید، ترجمه محمود رمضان‌زاده، مشهد: معاونت فرهنگی آستان قدس، 1370، ج 1، ص 167.
36. همان مأخذ، ص 171.
37. همان مأخذ، ص 169.
38. بنگرید به: اواخر این مقاله.
39. Egidio da Viterbo / 40. Francesco Giorgio / 41. Guillaume Postel / 42. ibid, p. 645. / 43. Isaac ben Solomon Luria / 44. ibid, vol. 11, pp. 572-578. / 45. Zamzam / 46. Sitra Ahra / 47. Kellipot / 48. Tikkun / 49. ibid, vol. 10, p. 547. / 50. Adam Kadmon / 51. Melekh, Tiferet / 52. Shekhinah, Sefirah Malkhut / 53. ibid, p. 616. / 54. ibid, p. 619. / 55. ibid, p. 548. / 56. ibid, p. 551. / 57. Samson ben Peshah Ostropoler / 58. ibid, p. 551; vol.12, pp. 1516-1517.

منبع: عبدالله شهبازی ؛ زرسالاران یهودی و پارسی استعمار بریتانیا و ایران، ج 2، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، چاپ دوم (پائیز 1390)

کهانت قوی‌ترین سلاح براندازی نبوت‌ها

$
0
0

(بسم الله الرحمن الرحیم)

متن کامل کتاب «کابالا و پایان تاریخش» ؛ قسمت شانزدهم هاروت و ماروت

انسان گاهی آروزهایی می‌کند که با اصل آفرینش مربوط است مثلاً می‌گوید: ای کاش ابلیس وجود نداشت، همان‌طور که در اولین مبحث به شرح رفت. انسان‌ها بل افراد مؤمن از انسان‌ها زمانی گفتند: ای کاش ما هم می‌توانستیم مانند ابلیس و شیاطین و پیروان کابالیست شان از بشر، کارهای شگفت شبیه کهانت‌های آنان انجام می‌دادیم و در برابرشان (باصطلاح) کم نمی‌آوردیم.کهانت قوی‌ترین سلاح براندازی نبوت‌ها
خداوند در مواردی این قبیل آرزوهای بشر را بر آورده کرده تا انسان به تجربه بداند که این «ای کاش ها» و برآورده شدن شان به ضرر بشر است. یکی از این موارد ماجرای هاروت و ماروت است. به شرح زیر:
پیامبران سه ابزار برای ابلاغ رسالت‌شان داشتند: بیان شیوا و بلیغ، علم و دانش، و معجزه.

معجزه و کهانت

در مقالۀ «معجزه، کرامت و کهانت» شرح داده‌ام که قرآن معجزه را دوست ندارد، انبیاء و ائمه علیهم‌السلام تا باصطلاح مجبور نشده‌اند معجزه نکرده‌اند. معجزه بر خلاف قوانین طبیعت است و قوانین طبیعت سلیقه و حکمت خدا است. معجزه خلاف سلیقه‌ی خدا و برخلاف حکمت خداوند است. برای شخص عاقل تک تک قوانین هستی هر کدام یک معجزه‌ی بس بزرگ است و لذا خداوند آن‌ها را «آیه» ‌می‌نامد و هر پدیده‌ی طبیعی اعم از جماد، نبات و جاندار را نیز «آیه» می‌داند؛ یعنی آئینه‌ی نشان‌دهنده قدرت خداوند و توحید او.
معجزه خواهی یا کار احمقان است و یا افراد مستکبر که عمداً الحاد می‌ورزند.

تعریف‌ها

1- معجزه کار و رفتاری است بر خلاف قوانین طبیعت با اذن خاص خداوند.
اذن خاص: حضرت عیسی می‌گوید: «أَخْلُقُ لَکمْ مِنَ الطِّینِ کهَیئَةِ الطَّیرِ فَأَنْفُخُ فیهِ فَیکونُ طَیراً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُبْرِئُ الْأَکمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْی الْمَوْتى‏ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُنَبِّئُکمْ بِما تَأْکلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فی‏ بُیوتِکمْ إِنَّ فی‏ ذلِک لَآیةً لَکمْ إِنْ کنْتُمْ مُؤْمِنینَ». [1]

2- کهانت کار و رفتاری است بر خلاف قوانین طبیعت با اذن عام خداوند.
اذن عام: این اذن مساوی است با «اختیار»؛ خداوند به انسان اختیار داده که می‌تواند گناه هم بکند.

3- کرامت کاری است مطابق قوانین طبیعت لیکن برخلاف عادت.
مثال: کسی دعا کند و از خداوند بخواهد در عرض زمان کوتاه (مثلاً یک ساعت) پول هنگفتی را به او برساند. دعایش مستجاب شود و آن پول هنگفت در همان یک ساعت به او برسد از طریق مردمی و اجتماعی. یا دعا کند که گمشده‌اش پیدا شود و به‌طوری پیدا شود که عادتاً شگفت باشد. یا دعا کند بیماری شفا یابد به‌طور غیرعادی نه به‌طور خلاف قوانین طبیعت.
کرامت از هر مؤمنی امکان صدور دارد. اما یک کار و رفتار خلاف طبیعت، یا از معصوم با اذن خاص صادر می‌شود و یا از کاهن با اذن عام. یعنی هر شخص غیرمعصوم که کار خلاف طبیعت انجام دهد کاهن است و کاهن کافر است و کهانت گناه کبیره است. خواه چنین فردی بداند که کاهن است و خواه گمان کند که به مقاماتی رسیده است و خود را در راه عبادت، زهد، حق بداند.

در مبحث «انسان شناسی» گفته شد که معصومین یک روح بیش از افراد معمولی دارند به نام روح القدس و توان معجزه‌ی آنان از روح القدس ناشی می‌شود. اما کهانت با سوءاستفاده از همین روح دوم (غریزه) و روح سوم (فطرت)، ناشی می‌شود. حتی اگر خود شخص متوجه نباشد که دارد از دو روح خود سوءاستفاده می‌کند.
ابلیس می‌توانست در مقابل بیان بلیغ پیامبران، بیان بلیغ‌تر ارائه دهد. همین‌طور ملاء و مترف، بل آنان می‌توانستند بلیغ‌تر از انبیاء سخن بگویند. زیرا یکی از اصول بلاغت «مطابقت با حال مخاطب» است، از این جهت ابلیس، ملاء و مترف، برنده و موفق‌تر بودند و هستند. و همین است رمز بزرگ سلطه‌ی کابالا بر تاریخ.
زیرا: تربیت بر علیه طبیعت است. و کار انبیاء تربیت است اما راه کابالا عین طبیعت و مصداق «نسخه مطابق اصل» است.
اگر تاک مو را به سر خود رها کنید هر سال شاخه‌هائی می‌دهد و خود را از بین می‌برد. اما اگر قیچی باغبان شاخه‌های آن را هرس کند، هم بر طول عمرش می‌افزاید و هم آن را به کمال می‌برد.
آب در سراشیب هدر می‌رود، اگر بخواهید با آن زمین‌ها را آبیاری کنید و وجود هدر او را به وجود مفید تبدیل کنید به وجود سدّ یا به غرّش موتور، نیاز هست.
کابالا قیچی دردآور و برنامه‌ی محدودکننده غرایز ندارد؛ هرکس به آسانی پیام او را می‌فهمد. و درک پیام او نه علم و دانش می‌خواهد و نه تحمل تلخی محدودیت‌ها. برنامه کابالا هیچ‌گونه «باید» و «نباید» ندارد مگر در یک مورد: پذیرش سلطه‌ی او و عدم سرپیچی از اطاعت او. اما نبوت‌ها صدها باید و صدها نباید دارند و این است معنی تربیت انسان و رسیدن او به کمال انسانی.
با این حساب، ابلیس و کابالا تنها در برابر سلاح معجزه‌ی انبیاء باید کاری می‌کرد و کرد و می‌کند؛ او راه کهانت را برای عده‌ای باز کرد و بدین‌سان کابالا از همان آغاز تمدن بشری به کهانت مسلح گشت.
باز هم تکرار می‌کنم: کابالا، تصوف یهودی نیست. تصوف ابزاری است در دست کابالا که چند هزار سال پیش از پیدایش قوم یهود بوده است. کابالا با تسلط و تصرف در سرنوشت انسان و تاریخ، در برابر هر پیامبری کهانت را باصطلاح عَلَم کرده است. و پس از هر پیامبری کهانت را در امت او با عنوان تصوف و عرفان نفوذ داده و ادیان را از درون متلاشی کرده است.

اولین فراز و اوج کهانت در تمدن بین‌النهرین

در تمدن قوم نوح و اقوام سومر، آکد و آشور، که اولین سازندگان دهکده‌های اولیه بوده‌اند. از همان آغاز، کهانت و تصوف توسط ابلیس در میان مردم کاشته شده است.
بت یعنی چه؟ آیا موجودی به نام انسان که جاهل‌ترین فردش این‌قدر می‌فهمد که سنگ و چوب نه می‌تواند خدا باشد و نه می‌تواند سمبل خدا باشد. پس چرا آن را به عنوان خدا، یا به عنوان سمبل خدا می‌پرستید؟
آیا این پرستش بی‌توجیه و بدون یک مبنای (باصطلاح) فلسفی، و بدون یک مبنای تبیینی بوده؟ تاریخ گواه است که همگی با یک تبیین توجیهی، توجیه می‌شده‌اند. و هر بت‌پرستی بر اساس «مظهر» و «جلوه» مبتنی بوده است که بت را مظهر و جلوه‌ی خدا می‌دانستند.
می‌گویند: عیب بت‌پرستان این است که فقط مثلاً یک تندیس را می‌پرستند و نمی‌فهمند که همه چیز و همه‌ی اشیاء عین خدا هستند حتی شیطان نیز مظهر خدا است.
مسلمان گر بدانستی که بت چیست … بدانستی که دین در بت پرستی است!
ببینید کابالیسم تصوف را از کجا شروع کرده و به کجا رسانیده است. امروز شما افراد نمازشب خوان در جامعه‌ی خود دارید که همه چیز را مظهر ذات خدا می‌دانند حتی شیطان را.
این انحراف و بی‌راهه رفتن از یک نقطۀ به ظاهر کوچک شروع می‌شود؛ اسلام و همه‌ی نبوت‌ها، همه چیز را «مظهر قدرت خدا» و «مظهر فعل خدا» می‌دانند، نه «مظهر ذات خدا» و نه «مظهر وجود خدا». ابلیس و کابالیسم با خلط همین نقطه و نکته همه‌ی ادیان را از درون می‌پوساند، به حدی که هیچ دینی را سالم نگذاشته است حتی دین اسلام را دچار فرسایش عظیم کرده است.
پس این تصوف از همان پیدایش اولین دهکده بوده و حضور داشته و جاده بازکن قدرت قابیلی (قابالا) بوده و تصوف یهود هزاره‌ها پس از آن، بر همان مبنا بنا نهاده شده. تصوف پیش از یهود و نیز تصوف بودیسم، و تصوف پس از یهود همیشه برای ارائه‌ی نسخه‌ای معکوس از هر دین، در برابر نبوت‌ها و در درون امت‌ها بوده و فقط برای تبدیل ادیان به آن‌چه که مطابق خواست کابالیسم است می‌پرداخته و می‌پردازد.
محققین باید توجه کنند: این‌که امروز منابع کابالیسم سعی می‌کنند کابالا را به عنوان «تصوف یهود» قلمداد کنند، برنامه‌ی خود ابلیس و جریان کابالیسم است که می‌کوشد بدین صورت اندکی آبرو به کابالیسم بدهد. و گرنه خیلی بدیهی است که کابالیسم راه قابیل و به نام او جریان ابلیس است که در هر دوره ای با برنامه‌ی ویژه‌ای بر سرگذشت بشر،‌ مسلط شده است. و اگر اهل تحقیق توجه نکنند، این بار نیز کلاه گشادی بر سر ما خواهد رفت و دیگران پیش از ما به تاریخ نوین و جامعه نوین مهدوی (عج) خواهند رسید.

نقاشی هاروت و ماروت

نقاشی خرافی از هاروت و ماروت

ابلیس از همان ماجرای هابیل و قابیل که نطفه قابالا را کاشت، از تعاطی میان غریزه، قدرت و تصوف، بهره جسته و برنامه‌ی خود را پیش برده است. این «مثلث» ابزار او است که منشأ و مبنای دیگر برنامه‌ها و دیگر ابزارهای او است از قبیل: سمبل‌هائی که جنبه‌ی بت ندارند اما تاثیر بزرگ دارند مانند برج بابل که شرحش گذشت، و امثال آن و سمبل‌سازی‌های دیگر.
اینک اولین فراز تصوف و کهانت را در تمدن بین النهرین از بیان قرآن و حدیث بشنوید:

آیه102 سوره‌ی بقره: «…وَ ما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَکینِ بِبابِلَ هارُوتَ وَ مارُوتَ وَ ما یعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى یقُولا إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَکفُرْ فَیتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما یفَرِّقُونَ بِهِ بَینَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ وَ ما هُمْ بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ یتَعَلَّمُونَ ما یضُرُّهُمْ وَ لا ینْفَعُهُمْ وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ : و شیطان‌ها [2] پی‌گیری کردند از آن چه نازل می‌شد بر آن دو مَلَک در بابل که هاروت و ماروت بودند، و آن دو ملک یاد نمی‌دادند به کسی مگر قبلاً به او می‌گفتند ما فتنه‌ایم پس کافر مشو. پس از آن‌دو یاد می‌گرفتند چیزی را که به‌وسیله آن میان مرد و همسرش جدائی می‌انداختند. و اینان نمی‌توانستند با این کارشان به کسی ضرر برسانند مگر با اذن خدا. و یاد می‌گرفتند از آن دو فرشته (و نیز از همدیگر) چیزی را که به ضررشان بود و نفعی برای‌شان نداشت. و می‌دانستند هرکس مشتری این کار باشد، بهره ای در آخرت نخواهد داشت.»

نکات:

1- آیه می‌گوید: دو ملک، دو فرشته که در بابل بودند. و می‌دانیم که مَلک اساساً توان گناه کردن ندارد. اما جریان کابالیسم ساکت ننشسته این موضوع را نیز تحریف کرد و در فرهنگ امت جای داد که آن دو فرشته آمدند با یک زن زنا کردند، مرتکب قتل شدند و در بابل در چاهی زندانی شدند!
اگر گفته شود: ملک چگونه می‌تواند با زن که بشر است زنا کند؟ کابالیسم در پاسخ یک توجیه شوخ و شیرین برایت تقدیم می‌کند. شرک با انواع گوناگون، هستی‌شناسی وارونه، شرح وارونه‌ی رابطه‌ی خدا با کائنات، شرح رابطه‌ی وارونه‌ی خدا با انسان، توسط ابلیس و کابالیسم تصوف و عرفان نامیده شده است، توجیه‌گری که می‌تواند خدا را عین مخلوقات کند، می‌تواند دو فرشته را نیز زناکار، شرابخوار و قاتل، کند.
مجلسی در بحارالانوار، ج59 ص319، 321، 322، از عیون الاخبار و نیز از احتجاج طبرسی، از بیان امام عسکری (ع) آورده است که: پس از نوح، سحر و تمویهات عوام‌فریبی، رواج یافته بود، خداوند دو فرشته را فرستاد که با پیامبر آن زمان همکاری کرده و در برابر کارهای ساحران مقابله کنند. آن پیامبر آموزش‌هائی را از آن دو ملک به افرادی منتقل می‌کرد تا در قبال ساحران ایستادگی کنند. آن دو فرشته تذکر می‌دادند که آن چه از ما می‌آموزید باصطلاح تیغ دو بر است و اگر تقوا نداشته باشید خودتان مانند ساحران می‌شوید. اما آموزه‌های آنان نیز به دست شیاطین رسید.

2- پرسش: چرا خداوند آن دو ملک را به بابل مرکز تمدن آکد فرستاد؟ این برنامه‌ی عجیب چرا هیچ‌وقت تکرار نشده؟
پاسخ: برای این‌که انسان بداند که خودش باید به وسیله تقوا از شرّ شیاطین محفوظ بماند و همه چیز را از خداوند نخواهد. و بداند که اگر تقوا نباشد آمدن فرشته‌ها نیز نه تنها فایده ندارد بلکه به ضرر بشر تمام می‌شود. آن دو فرشته در اوج فراز کهانت به بابل (اولین تمدن بزرگ) فرستاده شدند تا انسان این‌گونه توقعات را کنار بگذارد و خود در اندیشه خود باشد. و اگر متّقی شود از سلطه‌ی ابلیس در امان می‌ماند که: «إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذینَ یتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکونَ [3] سلطه‌ی شیطان فقط بر کسانی است که از او پیروی کنند و بر خداوند مشرک شوند.»
بابل مرکز بزرگ کابالا، که نامش هنوز هم در زبان‌ها جاری است و قصه‌ها و فیلم‌ها درباره‌اش ساخته شده، بخش عمده‌ی قدرتش را از کهانت گرفته بود و با بهره‌گیری از کاهنان غیب‌گو و ساحران، قدرت و سلطه خود را توجیه می‌کرد و باغ سمیرامیس و برج بابل را به قیمت جان هزاران برده‌ی بی‌نوا در زیر شلاق جلاّدان، می‌ساخت.

3- آیه می‌گوید «إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّه»؛ کاهن، ساحر و جادوگر نمی‌توانند به کسی ضرر برسانند مگر باذن الله.
این جمله در صدد است اولاً: از پیدایش زمینه‌ی ذهنی برای یک توهّم ذهنی، جلوگیری کند؛ آیا ابلیس و کاهنان که کارهای شگفت و برخلاف قوانین طبیعت انجام می‌دهند در مقابل قدرت خداوند، اعمال قدرت می‌کنند؟ با خداوند به منازعه پرداخته و بر خدا پیروز می‌شوند که تاریخ را در سلطه‌ی خود گرفته‌اند؟
در این‌جا می‌فرماید: هیچ موجودی نمی‌تواند در برابر خداوند (باصطلاح) عرض اندام کند و به قدرت‌نمائی بپردازد؛ کار کاهن ساحر و جادوگر گناهی است که مانند هر گناه دیگر، بر اساس «اذن عام» انجام می‌یابد. خداوند انسان را یک «موجود مختار» آفریده است؛ کهانت نیز یک گناه است لیکن گناه بس بزرگ.
ثانیاً آیه در صدد است که ما را از اندیشه‌ی «ثنویت» که دین ایرانی به آن دچار شد، باز دارد. ظاهراً تفسیر جهان و حوادث جهان بر مبنای ثنویت (در دین ایرانی از آغاز که جاماسب آن را در میان کادوسیان بنیان نهاد) [4] تا چند قرن پس از زردشت نبوده و پس از آن پیدایش یافته است که باید این تحریف را نیز از نیرنگ‌ها و نفوذ کابالیسم دانست که دین توحیدی ایران را به ثنویت گرایش داده است.
ثنویت یعنی جهان و پدیده‌های جهان از آن جمله حوادث فردی و اجتماعی انسانی، از دو منشأ ناشی شده‌اند و می‌شوند: یزدان و اهریمن. اسلام ماده اولیه‌ی جهان را پدید آمده به وسیله «امر» (کن فیکون = ایجاد) می‌داند و پدیده‌های جهان را بر اساس قوانین خلقت (قَدَرها) می‌داند. تنها وقتی که نوبت به انسان می‌رسد، دو راه، دو صراط در برابر انسان قرار می‌گیرد: راه نبوت و راه کهانت. یا راه جبرئیل و یا راه ابلیس.
که همین دو راه نیز بر اساس خواست خداوند است. اگر دوگانگی راه نبود، نه تکلیف معنی داشت و نه عدالت و نه بهشت و دوزخ. بنابراین، ثنویت در نظر اسلام تنها درباره‌ی انتخاب انسان هست که کدامیک از دو راه را برگزیند، و ربطی به جهان و پدیده‌های جهان ندارد. پس دو تا بودن راه نیز، یعنی همین ثنویت نیز خواست و اراده‌ی خداوند است.
به عبارت دیگر: مطابق نظر اسلام، ثنویت ایرانی از سه جهت مردود است:
1- ابلیس (اهریمن) هیچ نقشی در پیدایش ماده اولیه‌ی جهان ندارد و خود او یک مخلوق است.
2- اهریمن در پدید شدن هیچ‌کدام از این همه پدیده‌های جهان از اتم تا کهکشان‌ها، هیچ نقشی ندارد.
3- این صراط؛ راه پیش روی انسان دو تا است، این نیز خواست خدا و بر اساس اراده‌ی خداوند است که انسان انتخاب‌گر باشد و یک موجود مکلف باشد.
البته مطابق آن چه موبدیار افلاطون، مدیر آتشکده شماره2 یزد، برای من توضیح داد، امروز زردشتیان این تحریف کابالیستی را نیز از دین خود می‌زدایند.

محور درگیری نبوت‌ها و کهانت‌ها

ابلیس عالِم و بزرگترین دانشمند است آن هم در همه‌ی علوم؛ یعنی در حدی علم و دانش دارد که نیاز به رشته‌بندی و جرّاحی میان علوم، ندارد. [5] او از اول می‌دانست که هر موجود برای «تکامل» آفریده شده بویژه انسان که دارای روح سوم است و می‌دانست قرار است انسان دارای تاریخ، جامعه، اخلاق و تمدن باشد. و این سرنوشت حتمی و قطعی و جبری انسان است. باصطلاح، دعواها بر سر همین سرنوشت قطعی است؛ نبوت‌ها می‌کوشند این تمدن، تاریخ و تکامل اجتماعی، در مسیر انسانی باشد و ابلیس می‌خواهد در مسیر حیوانی باشد.
و با بیان دیگر: نبوت‌ها می‌کوشند تمدن با ماهیت «مدنیت» و بر اساس روح سوم «فطرت» باشد. و ابلیس می‌کوشد تمدن بر اساس روح دوم (غریزه) باشد.
باز به عبارت دیگر: ابلیس می‌خواهد روح فطرت در سلطه‌ی روح غریزه قرار گیرد و فطرت در خدمت غریزه باشد (اصالت لذت). و نبوت‌ها می‌خواهند روح غریزه در جهت اقتضاهای روح فطرت قرار گیرد.
در برنامه‌ی ابلیس، تمدن یک «تمدن حیوانی» است و در برنامه نبوت‌ها تمدن یک «تمدن انسانی» است.
ابلیس با تأسیس جریان کابالیسم از همان آغاز توانست بر جریان تمدن سلطه پیدا کند و در هر دوره‌ای تاریخ و تمدن را در یک قالب و ماهیت مشخص، که آخرین قالب آن «مدرنیته» بود، پیش ببرد. و اینک کارت‌های این لیلاج قمار، به پایان رسیده که خود به زبان بزرگان حزب کابالیست خود، پایان تاریخ خود را اعلام کرده است.

خرافه

یکی دیگر از ترفندهای ابلیس و کابالیسم «نسبت معکوس» است؛ کابالیسم از آغاز بنائی و مبنائی غیر از خرافه ندارد. اما همیشه نبوت‌ها را به خرافه منتسب کرده و عده ای را در سیمای دانشمند تحریک کرده و می‌کند که ادیان را خرافه‌گرا بنامند.

تصویر هاروت و ماروت

نقاشی خرافی از هاروت و ماروت

هاروت و ماروت

آیه‌ی مورد بحث، درباره‌ی یهودیان عصر پیامبر (ص) سخن می‌گوید؛ تصوف یهود را ریشه‌یابی می‌کند و می‌گوید که کهانت یهود دو ریشه دارد:
1- آن‌چه در زمان سلیمان (ع) از شیاطین یاد گرفته‌اند.
2- آن‌چه از کهانت بابل به ارث برده‌اند و از تعلیمات هاروت و ماروت برای شان رسیده است.
بنابراین، یکی از چشمه‌های کهانت و تصوف یهودی دست‌کم در 600 سال پیش از پیدایش قوم یهود بوده است، موسی (ع) از شخصیت‌های حوالی 3400 پیش از این، و 1400 سال پیش از میلاد بوده است.
چشمه دیگر آن، عصر فرعون و کهانت مصر باستان است.
چشمه سوم آن، بر گرفته از تخیلات یونانی است که همان چارت «مُثل» و الهه‌های افلاطون است. [6] چشمه چهارم آن، کابالیست‌های نفوذی آگاه و نا آگاه در میان امت موسی است در همان آغاز که از مصر خارج شدند. [7] و چشمه پنجم آن، تعلیمات مستقیم است که کاهنان از شیاطین برگرفتند.

کابالا خیلی دیرین‌تر از تصوف یهود است، تصوف یهود ساخته و پرداخته‌ی کابالا است همان‌طور که با هر دین چنین کرده و یک تفسیر معکوس به بهانه «باطن‌گرایی» از هر دین، رواج داده است.
درباره‌ی همه‌ی مباحث فوق، در آینده بحث خواهیم داشت. در این‌جا نظر به این‌که گام به گام با کابالا از آغاز پیدایش اولین دهکده‌ها پیش می‌رفتیم، و رسیدیم به تمدن آکد در دوره‌ی دوم، و چون ماجرای هاروت و ماروت به همان دوره مربوط بود بحثی از آن به میان آمد وگرنه مشروح بحث می‌ماند به جایگاه‌های دیگر.

در پایان این مبحث توضیح یک نکته لازم است:
مطابق آن‌چه درباره‌ی هاروت و ماروت بیان شد، ماجرای این دو فرشته به قرن‌ها پیش از پیدایش مردمی بنام بنی‌اسرائیل و یهود مربوط است. یعنی آثار و تعلیمات آن دو فرشته که به دست کابالیست‌ها افتاد دست به دست گشته و در زمان بنی‌اسرائیل به میان آنان نفوذ کرد.
ممکن است برخی‌ها گمان کنند که یهودیان در دوره‌ی اسارت و پس از سلیمان که در بین‌النهرین اسیر بودند، کابالا را از آن دو فرشته برگرفته‌اند. این تصور کاملاً اشتباه است زیرا:
1- این تصور مبتنی است بر «ترتیب سخن آیه» که اول سخن از عصر سلیمان (ع) آورده سپس از هاروت و ماروت. در حالی که محض ترتیب سخن، بر ترتیب حوادث محتوای سخن دلالت نمی‌کند بل ترتیب حوادث محتوای سخن وقتی است که دارای «واژه‌های زمانی» باشد.
2- وقتی که سخن درباره یک چیز یا یک انسان، یا یک جامعه‌ی موجود و حاضر، باشد در این صورت ترتیب معکوس، حجت است از باب مثال: کسی می‌خواهد کس دیگری را معرفی کند می‌گوید: این فرزند زید است، نوه‌ی بکر است، نبیره‌ی خالد است و… آیه نیز درباره‌ی معرّفی سرچشمه‌های نفوذ کابالیسم در میان یهودیان موجود در زمان پیامبر اسلام (ص) است می‌گوید: این یهودیان به طور دانسته نبوت پیامبر (ص) را انکار می‌کنند و آگاهانه راه شیطان را بر می‌گزینند علت این گزینش‌شان این است که از تعلیمات شیاطین در زمان سلیمان (ع) و از تعلیمات زمان هاروت و ماروت پیروی می‌کنند یعنی ابتدا به علت قریب می‌پردازد سپس به علت بعید.
3- مطابق احادیث، پیامبری با کابالیست‌ها (ساحران و جادوگران) مبارزه می‌کرد؛ کهانت‌ها و سحرهای آنان روحیه پیروان آن پیامبر را تضعیف می‌کرد، او خواست که برخی از اطرافیانش نیز در این‌گونه کارها وارد و ماهر باشند و از خداوند تقاضا نمود که در این امر یاریش کند، خدا نیز دو فرشته را برای آموزش افرادی از مومنین فرستاد.
بدیهی است که پیامبران بنی‌اسرائیل در دوره‌ی اسارت نه با دولت بابل مبارزه کرده‌اند و نه با کاهنان و ساحران آن جامعه، زیرا اسیر و درمانده و بیچاره بودند از قبیل دانیال، حبقوق و ارمیا. در حالی‌که حدیث‌ها از یک مبارزه‌ی نسبتاً تنگاتنگ خبر می‌دهند.
4- حدیث امام عسکری (ع) را دیدیم که به طور نصّ ماجرای هاروت و ماروت را به دنبال قوم نوح، تعیین می‌کند.
نتیجه: این آیه از دو منشأ، درباره‌ی سحر، جادو و کهانت، سخن می‌گوید که قرن‌ها با همدیگر فاصله داشته‌اند؛ یکی در دوران تمدن‌های اولیه و دیگری در عصر سلیمان (ع).

ادامه دارد…

نویسنده: آیت‌الله مرتضی رضوی


پی‌نوشت‌ها:
[1] آیه49 سوره آل عمران
[2] موضوع بحث آیه، شیاطین است. اما نظر به این‌که بخش اول آیه مربوط به زمان سلیمان (ع) است در این‌جا نیاوردم و شرح بیشتر در همین مبحث و در مباحث آینده خواهد آمد.
[3] آیه100 سوره‌ی نحل
[4] در مبحث «اصحاب الرّس» خواهد آمد.
[5] در بخش مقدماتی کتاب «نقد مبانی حکمت متعالیه» شرح داده‌ام که رشته رشته کردن علوم، از ضعف و عجز بشر ناشی شده است و گرنه همه‌ی علوم فقط یک چیز هستند.
[6] این موضوع در کتاب «محی الدین در آئینه فصوص» به شرح رفته است.
[7] مانند سامری، عقیبا، بلعم باعور و قارون که شرح بیشتر در مبحث بنی‌اسرائیل خواهد آمد.


ادریس (ع) در دوران گذار کابالا

$
0
0

(بسم الله الرحمن الرحیم)

متن کامل کتاب «کابالا و پایان تاریخش» ؛ قسمت هفدهم ادریس

1- گذر و عبور تدریجی ثقل قدرت کابالا از بین‌النهرین به مصر.
2- گذر سرگذشت بشر از تاریخ آثاری و شفاهی، به تاریخ قلمی.
3- گذر از دوران استفاده از طبیعت خام، به دوران صنعت.
4- گذر از مبادله‌ی کالا با کالا، به دوران «پول» و تجارت.

پیدایش دهکده‌های اولیه در مصر و همچنین پیدایش دولت در آن سرزمین، پس از سرزمین بین‌النهرین است، اما این فاصله خیلی زیاد نیست، همزمان با اوج اقتدار آکد در بین‌النهرین، دولتی در مصر پدید شده و به رشد خود ادامه می‌داد که در حوالی 2800 پیش از میلاد به حدی رسید که گویی ثقل تمدن از بین‌النهرین به مصر منتقل شده است.
با پیدایش قدرت مصر، قدرت بین‌النهرین از بین نرفت و همزمان با آن به عنوان دومین ثقل تمدن به عمر خود (در میان سومر، آکد و آشور) ادامه می‌داد تا در حوالی 2500 سال پیش از این، به دست کوروش ایرانی سقوط کرد. و بلافاصله قدرت مصر نیز توسط هخامنشیان ساقط شد، یعنی قدرت بین‌النهرین پیش از مصر پیدایش یافته، اما سقوط هردو تقریباً همزمان بوده است.
فرید وجدی در «دائرة المعارف» تصریح می‌کند که مدیران جامعه‌ی مصر پیش از پیدایش دولت، کاهن‌ها بودند. وی می‌گوید: کاهنان در این دوره نفوذ قوی داشتند و برای مردم دیانت درست کردند و برای خدایان‌شان نام‌هایی را تعیین کردند. مقر مرکزی کاهنان در آن زمان شهر «ابیدوس» بوده است. [1] در تمدن بین‌النهرین پیش از پیدایش دولت، چیزی از کهانت نمی‌بینیم، اما همان‌طور که از فرید وجدی شنیدیم در تمدن مصر پیش از پیدایش دولت، کهانت بر مدیریت جامعه مسلط بوده است. آیا در تمدن بین‌النهرین در آن دوره کهانت وجود نداشته یا وجود داشته لکن خیلی فراز نبوده، و یا گزارشات تاریخی در این باره به ما نرسیده؟ پاسخ قاطعی به این پرسش نمی‌توان داد. می‌توان گفت کهانت در مرحله‌ی پس از پیدایش دولت در بین‌النهرین (باصطلاح) به تکامل رسیده و ابزار دست دولت بود و در آن وقت به مصر منتقل شده است. همان‌طور که پس از مدت زمانی ثقل قدرت کابالا نیز از بین‌النهرین به مصر منتقل شده است.
در کنار انتقالات قدرت، کهانت، صنعت، تجارت و دیگر انتقال‌ها، مشاهده می‌کنیم که یک پیامبر نیز از بین‌النهرین به مصر منتقل شده است:
ادریس: او متولد بین‌النهرین است و در آنجا به پیامبری رسیده اما مأمور شده که به مصر برود.
«وَ اذْکرْ فِی الْکتابِ إِدْریسَ إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیاً وَ رَفَعْناهُ مَکاناً عَلِیا [2] و یاد کن در کتاب (قرآن) ادریس را، زیرا او راستگو و پیامبر بود.»
«وَ إِسْماعیلَ وَ إِدْریسَ وَ ذَا الْکفْلِ کلٌّ مِنَ الصَّابِرینَ وَ أَدْخَلْناهُمْ فی‏ رَحْمَتِنا إِنَّهُمْ مِنَ الصَّالِحینَ [3] و اسماعیل و ادریس و ذالکفل، همگی از شکیبایان و صالحان بودند که داخل کردیم آنان را در رحمت خودمان.»

شرح:
1- طبرسی در مجمع البیان می‌گوید: «ادریس پدر بزرگ نوح بوده است و اولین کسی که با قلم نوشت». در حالی‌که قلم از کشفیات عصر دولت سومر است که به دوره‌های پس از قوم نوح تعلق دارد.
صدوق در کمال‌الدین و مجلسی در بحار، ج11 ص271 در حدیثی از امام باقر (ع) آورده‌اند که: «ادریس در زمان یک پادشاه جبار مبعوث شده است که دارای کشور و دولت بوده است». و این با دوره‌ی پیش از نوح سازگار نیست. و در صفحه 277 در حدیث ابوذر از پیامبر اسلام (ص) نقل کرده که: «خداوند30 برگ صحیفه بر ادریس نازل کرده بود». پس او اولین پیامبر است که با کتاب و نوشته سروکار داشته است. [4] و در صفحه 280 حدیث 10 آورده است که امام صادق (ع) فرمود که مسجد سهله در عراق، جایگاه خانه ادریس بوده است. و همچنین در صفحه 284 دو حدیث آورده است.
ابن اثیر در تاریخ (الکامل) او را از شخصیت‌های پیش از نوح دانسته و گفته است اهل تورات نیز بر این باورند.
دکتر معین در فرهنگش می‌گوید: در روایات اسلامی به سه تن هرمس گفته شده:

هرمس اول قبل از طوفان نوح بوده و به عربی او را ادریس نامند. او اول کسی است که از موجودات علوی سخن گفته و برای عبادت خدا هیاکل بنا نموده و علم طب به مردم آموخته و در مصر اهرام و مدائن بنا نمود و طوفان را پیشگویی کرده، خط را اختراع کرده، خیاطی را به مردم آموخت.
هرمس دوم که معروف به هرمس بابلی است وی بعد از طوفان نوح بوده است و در شهر کلدانیان (بین‌النهرین) اقامت داشت و استاد فیثاغورث است و در علم طب و فلسفه مهارت داشت و آنچه از علوم و صنایع در زمان طوفان از بین رفته بود تجدید کرده است.
هرمس سوم كه او هم بعد از طوفان بوده و شاگرد استعلیوس اول است و…

هرمس يا ادریس

نقاشی خیالی از هرمس

بررسی:
هرمس دوم که در بین‌النهرین می‌زیسته، چه رابطه‌ای با فیثاغورث یونانی داشته؟ در صورت وجود چنین هرمسی، چه ارتباطی با طوفان داشته زیرا فاصله میان فیثاغورث بل فاصله میان تمدن یونانی با تمدن بین‌النهرین بیش از هزار سال است و با طوفان بیشتر از آن.
اما در این میان نکته‌ای در این سخن دکتر معین هست که ارزشمند است و ما نمی‌دانیم او این نکته مهم را از کجا به دست آورده است. زیرا او تخصصی در حدیث شناسی ندارد، او در رشته‌های مختلف از متخصصین بهره می‌گرفت همان‌طور که هر فرهنگ‌نویس این کار را می‌کند. آن نکته این است که بر اساس احادیث اسلامی باید به تعدد شخصیت ادریس معتقد باشیم و درباره‌ی بحث ما که بحث از پیامبران است تنها دو شخصیت می‌شوند: هرمس اول پدر بزرگ نوح که پیش از نوح می‌زیسته، ریسندگی و بافندگی و دوزندگی را اختراع کرده است. در قرآن نیز قوم نوح که اولین سازندگان دهکده‌های اولیه بوده‌اند، دارای لباس معرفی شده‌اند: «وَ اسْتَغْشَوْا ثِیابَهُمْ [5] لباس‌های شان را بر سرشان کشیدند.»
هرمس دوم هرمس یا ادریس بابلی (بین‌النهرینی) است که مخترع خط بوده، و باید پیش از اقتدار آکدیان بوده باشد، یعنی در عصر اقتدار سومریان می‌زیسته که اختراع خط و قلم به نام آنان است. و همین ادریس است که به مصر منتقل شده است و علوم دیگر که در حدیث‌ها آمده از آنِ این ادریس است.
البته فرید وجدی درباره‌ی تمدن مصر خیلی متعصبانه سخن گفته است؛ مطابق نظر او تمدن مصر خیلی قدیمی‌تر از تمدن بین‌النهرین می‌شود که بر خلاف اصول مسلّم تاریخ است.

2- گروهی از یونانیان که در مصر بوده‌اند (و در قرون بعدی بر مصر مسلط شدند) در مصر با ادریس آشنا شدند او را هرمس نامیده و علوم وی را یاد گرفتند. او را الهه‌ی فصاحت، تجارت، و رسول خدایان نامیدند. [6] امروز سبک و متدلوژی هرمنوتیک را که به معنی «تکثر حقیقت» و «برداشت‌های مختلف از حقیقت» می‌باشد به او منسوب می‌کنند. در بینش هرمنوتیک «حقیقت»ی باقی نمی‌ماند و از نظر هرمنوتیست‌ها حقیقتی وجود ندارد و هرکس مطابق مذاق خود، برداشت دارد و آن را حقیقت می‌نامد، صدق و کذب گزاره‌ها معیاری ندارد و هرمس می‌توانست با توان ذهن و سخنوری که داشت هر کذب را صدق، و هر صدق را کذب کند.
شگفت است قرآن در ردّ این بینش (هرمنوتیک) و تبرئه‌ی ادریس از کذب می‌گوید: «إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیّاً [7] او صدّیق و پیامبر بود.» اگر کسی با داستان هرمس و هرمنوتیک آشنا نباشد به نظرش می‌آید که قرآن به توضیح واضحات پرداخته است زیرا بدیهی است که هر پیامبری صدیق است، چرا قرآن به صدیق بودن او آن هم با لفظ «اِنّ» تاکید می‌کند مگر ممکن است یک پیامبر صدیق نباشد. اما توجه به بینش هرمنوتیک روشن می‌کند که قرآن نه به توضیح واضحات پرداخته و نه به بیان بدیهیات. بل در مقام روشن کردن یک مسئله‌ی بس مهم علمی است.

3- در حدیث‌های ما علوم مختلف از جمله، حساب، هندسه و کیهان‌شناسی، به او نسبت داده شده. صابئین که از قدیم با مسائل کیهانی سروکار داشته‌اند، او را از بزرگان خود می‌دانند. ابراهیم بن هلال صابئی، تکه‌هایی نوشته به هرمس (ادریس) نسبت داده که توحید نیکو و سالم را نشان می‌دهد. [8] گویا او کوشیده صابئین (زروانیان = زرهانیان) عصر خود را با توحید اسلامی بیشتر نزدیک کند.

ادریس يا هرمس

نقاشی خیالی از هرمس

کابالا

منابع تاریخی و حدیثی از آن جمله مسعودی در اخبار الزمان صفحه 78، آورده‌اند که ابلیس پیش از تولد و پس از تولد ادریس با سران قدرت سیاسی به شور و مشورت می‌پرداخت تا او را از بین ببرند. اما خداوند با عنایت ویژه‌ی خود ادریس را از توطئه‌های آنان حفظ کرد.
کابالیسم در این برنامه شکست می‌خورد. اما بیکار نمی‌نشیند. ابلیس برنامه‌ریزی دیگری می‌کند، از علوم و ابتکارات او و حتی نام او استفاده معکوس می‌شود، هم در بین‌النهرین و هم در مصر و مهندسی او در ساختن اهرام مصر بکار گرفته می‌شود. [9] ابلیس علاوه بر آن توسط کابالیست‌های یونانی چهره‌ی کاذب از ادریس ساخته بود و او را سمبل سوداگری و سخنوری که قادر است با قدرت بیان، حق را ناحق و ناحق را حق کند، قرار داده بود. برنامه‌ای که در اواخر قرن بیست و امروز با عنوان هرمنوتیک مطرح شده و ریشه‌ی عقل و عقلانیت را و نیز حق و حقانیت را با نام عقل‌گرایی می‌زند.

نگاهی به تاریخ مصر

فرید وجدی که تعصب‌ورزی او معروف است (هم در تعصب نسبت به مصر و هم در تعصب به مذهب تسنن، در حدی که با جهالت تمام، نهج‌البلاغه را که همه محتوای آن به‌طور بخش‌های متعدد در متون تاریخی و حدیثی از علی (ع) نقل شده، انکار می‌کند. و شگفت اینکه آن حضرت را از نهج‌البلاغه تبرئه می‌کند) تمدن مصر را به 5004 سال پیش از میلاد یعنی 7004 سال پیش می‌رساند به رقم 5004 توجه کنید گویا مسئله به حدی برایش روشن بوده که 4 سال را هم دقیقاً نوشته است! او اولین دولت تاسیس شده در مصر را به همان 5004 سال پیش از میلاد می‌برد. اما دکتر معین ذیل کلمه‌ی فراعنه آن را در3300 سال قبل از میلاد نوشته است. یعنی با 1700 سال اختلاف.
فرید وجدی خوفو را که هرم بزرگ را ساخته از سلسله حکومتی می‌داند که از 4235 تا 3951 [10] پیش از میلاد حکومت کرده‌اند. اما المنجد بخش اَعلام، خوفو را در حوالی2600 قبل از میلاد می‌داند. اگر خوفو را آخرین فرعون این خاندان بدانیم (که خود وجدی او را در اوایل آن خاندان می‌داند) اختلاف دو رقم 1351 سال می‌گردد.
شاید یکی دو نفر باستان‌شناس پیدا شوند که مستمسک فرید وجدی باشند، اما می‌دانیم افراد کثیری از باستان‌شناسان برای اینکه به آثار یافته‌شان ارزش بیشتری بدهند قدمت آن‌ها را دیرین‌تر نشان می‌دهند. ویل دورانت اغراق برخی باستان‌شناسان را حتی به رقم 4000 سال می‌رساند که مثلاً 5000 سال را 9000 سال اعلام می کنند، [11] بدیهی است که رقم‌های دکتر معین و المنجد درست است و اولین دولت که منس آن‌را در مصر تاسیس کرده در حوالی 3300 پیش از میلاد بوده است، در آن زمان از دولت سومریان 200 سال (دو قرن) گذشته بود که باز المنجد می‌گوید: سومریون در اواسط قرن 4 قبل از میلاد تمدن بزرگی تاسیس کرده بودند که گستره آن بس وسیع بود. [12] ویل دورانت در «تاریخ تمدن» درباره‌ی پیدایش فلزات، می‌گوید: کشف مس در بین‌النهرین به 4500 سال قبل از میلاد مربوط می‌شود و در مقابر بداری مصر تقریباً به 4000 سال قبل از میلاد. [13] یعنی همان دو قرن تقدم تمدن بین‌النهرین بر تمدن مصر. اما فرید وجدی تقریباً آن را به حوالی 5004 پیش از میلاد در مصر، پیش می‌برد. یعنی1500 سال اغراق می‌کند.
اولین پایتخت شناخته شده مصریان، سه نام دارد: منف، ممفیس و بابلیون [14]. عنوان بابلیون خود نشان از تقلید مصریان از بابل آکدیان است، گرچه در آن زمان مرکز آکد یا عاد شهر «اَکاد= احقاف معرّب» بود لیکن بابل نیز در آن زمان وجود داشت.
به هر صورت، سخن فرید وجدی درباره‌ی دو موضوع هیچ ارزش ندارد: تعصب ورزی او برای اشاعره و تهاجم جاهلانه به معتزله و شیعه، و تعصب او نسبت به مصر. در حدی که هیچ متعصب نادان به لجاجت او نمی‌رسد. اما سخنان او در غیر این دو مورد ظاهراً خالی از تعصب است: می‌گوید پیش از تأسیس دولت در مصر، کاهن‌ها مردم را مدیریت می‌کردند، برای‌شان معبدها درست کرده و برای خدایان مردم نام‌ها برگزیدند. منس (مینس، مینیس) اولین فرعون سلطه‌ی کاهنان را تضعیف کرد و بر قدرت سلطنت افزود. بنابراین تمدن مصری با کهانت شروع شده سپس قدرت حکومت با قدرت کهانت در کنار هم قرار گرفته‌اند.

اهرام و ادریس

هرم سازی در مصر در دو دوره بوده، دوره‌ی اول: در زمان سلسله‌ی سوم هرم‌هایی ساخته شده‌اند که چندان اهمیتی نداشته و ندارند. در دوره‌ی دوم توسط سلسله‌ی چهارم اهرام ثلاثه ساخته شده‌اند که اولین آن‌ها را «خوفو» که دیدیم در حوالی 2600 سال پیش از میلاد می‌زیسته، ساخته است.
بنابراین مهاجرت ادریس از بین‌النهرین به مصر، دست‌کم بیش از 2600 سال پیش از میلاد یعنی 4600 سال پیش از امروز بوده است. و در زمان همین سلسله‌ی چهارم بود که ثقل تمدن کابالی در مصر قرار گرفت و باصطلاح ناف جهان در مصر می‌طپیده است اما باید گفت ناف کابالیسم.

آپیس گاو مقدس مصریان

آپیس گاو مقدس مصریان

بت و سمبل

بشر عاقل در مصر احمقانه‌تر از بین‌النهرین به بت‌پرستی کشیده شد. آپیس گاو پیشانی سفید را در رأس بت‌های دیگر، می‌پرستیدند. وقتی که آن گاو می‌مرد، گاو پیشانی سفید دیگری به معبد می‌آوردند و گاو مرده را با مراسم بزرگ و دقیق دفن می‌کردند و کاهنان به زیارت قبرش هم می‌رفتند! بت‌های آکدیان به صورت انسان بودند اما مصریان گاو را جایگزین انسان کردند. سمبل آکدیان برج‌های پیشین سپس برج بابل بود ولی سمبل مصریان هرم و اهرام. از همان روز هرم به دلیل دوام و بقایش، مورد علاقه‌ی شدید ابلیس گشت که سمبل و شعار کابالیسم گردید و با نفوذ به ادیان و امت‌های انبیاء سمبل یهودیان کابالیست و مسیحیان کابالیست و بالاخره سمبل فرماسونری گردید که امروز هم این سمبل در قدرت مرکزی کابالیسم یعنی آمریکا بر روی اسکناس آمریکایی جا خوش کرده است.
ما در مباحث آینده به تمدن مصر و تمرکز کابالیسم در مصر، بر خواهیم گشت. در اینجا تنها به شمّه‌ای از انتقال مرکز ثقل قدرت کابالا از بین‌النهرین به مصر، اشاره شد که لازم بود. در قسمت بعد به مبارزه‌ی یک پیامبر دیگر با کابالیسم که مبارزه‌اش را از جامعه کابالی بین‌النهرین آغاز کرد، سپس به مصر رفت و سپس در فاصله آن دو تمدن (فلسطین) ساکن شد، می‌پردازیم. این پیامبر بزرگ ابراهیم (ع) است.

ادامه دارد…

نویسنده: آیت‌الله مرتضی رضوی


پی‌نوشت‌ها:
[1] دائرةالمعارف فرید وجدی، ج9 ص18 ذیل مادّه مصر
در اینجا لازم است به یک اصل مهم درباره‌ی کهانت توجه شود: کاهنان از نظر بهره‌مندی و برخورداری از مواهب زندگی، افراد بدبخت و نابهره‌مندی بوده‌اند. حتی امروز نیز در جامعه‌ی هندویی و بودایی، با بدبختی، ژولیدگی، بی‌چیزی، انزوا، عزلت و بی‌سروسامانی زندگی می‌کنند. همین‌طور کاهنان سرخ‌پوست قاره‌ی آمریکا، و کاهنان در هر جامعه از جمله جامعه‌ی امروزی ما.
یعنی کاهنان، نه زندگی مشابه به زندگی انبیاء را دارند و نه زندگی مشابه با ملأ و مترف (کابالیست‌ها). زیرا آنان که همیشه با شیاطین رابطه دارند، و همه معلوماتشان از جمله اِخبار از غیب و پیشگویی‌ها را از شیاطین می‌گیرند، به فرمان ابلیس نمی‌توانند غیر از این باشند؛ در برنامه‌ی ابلیسی قرار است کاهنان ابزار جاده صاف کن برای مراکز قدرت کابالا باشند و هیچ بهره‌ای از قدرت نداشته باشند، اگر به فکر قدرت یا زندگی مترفی باشند، شیاطین (باصطلاح) به حسابشان می‌رسند.
البته در آخرین بخش‌ها از این سلسله مباحث خواهیم دید که کهانت و تصوف در میان امت اسلامی، مطابق آخرین برنامه‌ی ابلیس در دو بستر جاری شده است: کاهنان بدبخت، و کاهنان مرفه. و چرایی این برنامه مقابله با «تضمین الهی» است. چون خداوند تضمین کرده که کتاب مسلمانان (قرآن) تحریف نشود، دوام و بقاء داشته باشد، ابلیس به جریانی از کهانت اذن رفاه و اتراف داده است تا بتوانند یک جریان مداوم در همه‌ی نسل‌ها داشته باشند و مردم را از پیروی خط اصیل قرآن به بهانه «باطن‌گرایی» باز دارند.
[2] آیه‌های56 و57 سوره‌ی مریم
[3] آیه‌های85 و86 سوره‌ی انبیاء
[4] در کتاب «انسان و چیستی زیبایی» شرح داده‌ام که اولوالعزم بودنِ یک پیامبر به معنی «بنیانگذار دین مستقل» است نه به معنی آوردن مطلق کتاب.
[5] آیه7 سوره‌ی نوح
[6] المنجد، ج اعلام
[7] آیه56 سوره مریم
[8] بحار، ج11 ص283
[9] حتی در دوره‌ی اسلامی با نفوذ به محافل حدیثی و متون روایی و تفسیری مسلمانان، گفته شده که مهندس سازنده‌ی اهرام خود ادریس بوده است. اهرام مصر که سومین سمبل مستمر (و مداوم تا به امروز) کابالا می‌باشد.
[10] البته باز به دقیق بودن رقم‌ها توجه کنید، اساساً چنین دقیق بودن درباره‌ی تاریخ آن زمان، امکان ندارد
[11] تاریخ تمدن، ج1 ص132
[12] المنجد بخش اعلام، ذیل السّومریون.
[13] ویل دورانت «تاریخ تمدن» ج1 ص125
[14] المنجد بخش اَعلام، ماده‌ی منف و ممفیس.

ابراهیم (ع) از تولد در سومر تا قیام در آکد

$
0
0

(بسم الله الرحمن الرحیم)

متن کامل کتاب «کابالا و پایان تاریخش» ؛ قسمت هجدهم ابراهیم

ابراهیم (ع) در شهر اور از شهرهای سومر (ثمود) متولد می‌شود. پیش از هر بحث لازم است موضوعی درباره‌ی سومر عنوان شود: مردم سومر از کدام تبار و از کدام ریشه‌ی نژادی هستند؟ ویل دورانت بزرگ صاحب قلم که در خدمت کابالیسم است در پاسخ این سؤال طوری سخن می‌گوید که یک «کلاف بدون سرنخ» درست می‌کند، احتمالات مختلف را ردیف می‌کند و اصل مسئله را در آن میان عمداً گم می‌کند. می‌گوید: سومریان سامی نیستند، احتمالاً از ناحیه‌ی آسیای مرکزی و محتمل است از شمال قفقاز و ممکن است از مغول و ممکن است از نژاد عیلامیان باشند که به جنوب بین‌النهرین آمده‌اند. در این میان غیر سامی بودن آنان را طوری مسلّم می‌گیرد که حتی خلاف آن قابل احتمال هم نباشد؛ از هر نژادی می‌خواهند باشند غیر از سامی. با سبک القائی طوری بحث می‌کند گویی تکیه‌ی او بر مطالعات دقیق روی آثار و اسکلت‌های باقی مانده از سومر است که ثابت می‌کند سومریان سامی نبوده و از جای دیگر آمده‌اند.
در «جامعه شناسی کعبه» شرح داده‌ام که همه‌ی اقوام؛ قوم نوح، سومر، آکد، عیلام، مصر، همگی انشعاباتی از خانواده مرکزی آدم در بکه بوده‌اند. این اقوام اولین مردمانی هستند که از خانواده مرکزی منشعب شده‌اند.
ویل دورانت که خود آثار شناسان را متهم به مبالغه و اغراق‌گویی می‌کند. و در مبحث پیش دیدیم که 9000 سال آنان را 5000 سال می‌داند و آنان را به مبالغه‌ی 4000 ساله محکوم می‌کند، با تکیه (آن هم تکیه‌ی تلویحی) به گزارشات آنان، سومریان را غیرسامی می‌داند.

انگیزه‌ی کابالیست‌ها در این تحریف

در آغاز دوره‌ی مدرنیته که مرکز ثقل قدرت کابالیسم در انگلیس و لندن بود، یهودیان کابالیست با مسیحیان کابالیست به اتحاد رسیدند. به موقع خود بحث خواهد شد که کابالیست‌ها از هر نژاد و آیین همیشه متحد بوده‌اند. مراد از این اتحاد، اتحاد درباره‌ی «تعیین سرگذشت گذشته و سرنوشت آینده‌ی جهان» است که مطابق برنامه‌ریزی شیطان به راه افتاد.
پس از جنگ‌های اندلس و صلیبی و حمله‌ی مغول به ایران و مردمان سامی، که در اثر اتحاد واتیکان و چنگیز رخ داده بود، تحریف تاریخ شروع شد که انگیزه‌شان عبارت بود از:
1- کابالیست‌ها که بر همه مردمان مسیحی و یهودی مسلط شده بودند و با نفوذ خود در متن آن دو دین، هر دو را با خود سازگار کرده بودند، اینک مقاومتی در برابر خود نمی‌دیدند مگر مسلمانان که آغازش در میان سامیان و جبهه‌ی درگیری کابالیسم نیز با مسلمانان سامی بود در سرزمین سامی. با این تحریف کوشیدند که افتخار بنیان‌گذاری اولین تمدن را از سامیان سلب کنند.
2- وقتی که ویل دورانت می‌گوید: سومریان سامی نیستند و ممکن است از مردمان مصر باشند، به طور القائی می‌گوید که مصریان نیز شاخه‌ای سامی نیستند و آن افسانه را تأیید می‌کند که قبطیانِ بومی مصر از نژاد حامی هستند. این تحریف نیز به خاطر آن است که افتخار بنیان‌گذاری دومین تمدن را از سامیان سلب کنند.
3- از همان روزها که دربار انگلیس مدعی شد که خاندان سلطنتی انگلیس از تباری است که از بزرگان بشر تشکیل می‌شود و نسبشان را به نوح و ابراهیم (ع)، فرعون و اسکندر، رسانیدند. و نخواستند که مدعی وراثت خون سامی نیز باشند، زیرا که به ریختن خون سامیان و براندازی نسل آنان و آیین آنان مشغول بودند.
پس از گذشت قرن‌ها، مشاهده کردند که به مقصود نرسیدند، از براندازی نژادی منصرف شده و بر ردیف بزرگانی که مدعی وراثت آنان بودند، محمد (ص) را نیز افزودند. ابراهیم (ع) در کنار اسکندر خونخوار، و محمد (ص) در کنار فرعون، نیاکان خاندان سلطنتی انگلیس شدند.
4- اگر ابراهیم سومری، غیر سامی می‌گشت دو دین یهودی و مسیحی نیز غیر سامی می‌شدند. زیرا هر دو منشأ ابراهیمی دارند. اما اسلام را به حساب دین عرب، برخاسته در ناحیه مسلّم سرزمین سامی، سامی تلقی می‌کردند گرچه پیامبر آن از قریش مستعرب و از نسل ابراهیم باشد. زیرا نمی‌توانستند در عین اشتغال به براندازی دین اسلام، اسلام را نیز غیر سامی بدانند.
کابالیسم همیشه از هر ابزار منفی بهره برده است؛ نژاد، زبان، شهوت و دیگر غرایز تا بتواند افسار تاریخ را به دست گیرد.
ویل دورانت (و امثال او) برای تامین این هدف، یک علامت سوال بزرگ روی «اولین تمدن» می‌گذارد.
5- ویل دورانت وقتی که می‌گوید: سومریان سامی نیستند اضافه می‌کند: ممکن است از نژاد عیلامی باشند (یعنی عیلامیان نیز سامی نیستند) و آثار تمدنی آنان را به20000 سال پیش می‌رساند.
در پی‌نویس، مترجم می‌گوید: پروفسور برستد چنان معتقد است که در قدمت این فرهنگ، و نیز در قدمت فرهنگ آنائو به وسیله‌ی دمورگان و پمپلی و دیگر دانشمندان مبالغه شده است.
همان‌طور که در مبحث پیش اشاره شد؛ ویل دورانت خود درباره‌ی نظر پمپلی درباره‌ی تمدن آنائو (در ترکستان جنوبی) رقم 9000 سال پمپلی را متهم کرد که دست‌کم 4000 سال مبالغه کرده است.
جریان کابالا با این‌گونه گزافه‌گویی‌ها با همه چیز بشر (تاریخ، فرهنگ، تمدن، شخصیت‌های تاریخی، اقوام و نژادها و…) بازی کرده است. و به طور عمدی حدس‌های گزاف را در جای گاه دلیل و ادلّه قرار داده است.
6- از پیچیده کردن، و کلاف سردر گم کردن مسائل اولیه تاریخ، انگیزه دیگری نیز داشتند: زمینه را برای موضوع بزرگ «پیدایش» بشر مطابق نظر کابالیسم فراهم می‌کردند و آن عبارت بود از حیوان بودن انسان و ترانسفورمیسم. چنان طوفانی از نظریه‌های مختلف با ارقام مختلف تاریخی درباره انسان و تمدن انسان به راه انداختند که همه متفکران را کور کرده و از این آب گل آلود ماهی خود را گرفتند.
در این اواخر با برافتادن پرده از راز کابالیسم و پایان تاریخ کابالا، روشن شد که خودشان هم به آدم ابوالبشر کاملاً اعتقاد داشتند و دارند و هم به وجود ابلیس، شیاطین و جن. زمانی فیکسیسم را ساخته و به متن دین‌ها نفوذ دادند، سپس ترانسفورمیسم را ساختند. و آنچه در این میان مسکوت ماند نظر اصلی دین درباره‌ی آدم بود. چنان بلایی بر سر تاریخ آوردند که امروز هر دانشجو و هر مورخ، هیچ حضوری از انبیاء در تاریخ نمی‌بیند. گویی همه‌ی پیامبران پیش از ابراهیم، همگی افسانه بوده‌اند. ابتدا با نفوذ به میان امت‌های پیامبران، شخصیت انبیاء را افسانه‌ای کردند، سپس در عصر مدرنیته با تدوین متون تاریخی مطابق نظر خودشان، جایی برای انبیا باقی نگذاشتند.
یادم هست زمانی که ما در کلاس پنجم ابتدایی درس می‌خواندیم، یک کتاب تاریخ عریض و طویل و پر از نقاشی‌های بزرگ برای تاریخ ایران پیش از اسلام، تهیه کرده بودند که از سلسله ماد تا پایان ساسانیان را به طور خلاصه در آن نوشته بودند. در پایان چند برگی را برای تاریخ افسانه‌ای پیشدادیان و کیانیان که فردوسی آورده، اختصاص داده بودند.
پس از پیروزی انقلاب در ایران برای یکی از کلاس‌های راهنمایی، تاریخی تهیه کردند که در پایان یک بخش برای انبیاء اختصاص دادند که دقیقاً تقلید از دوره طاغوت بود و تاریخ انبیاء را افسانه حساب کرده بود. در این‌باره نامه‌ای به آقای حدادعادل نوشتم که… این هم نمونه‌ای از نفوذ کابالیسم در میان خود ما.
پیش‌تر برخی‌ها گفته بودند: تاریخ تمدن ویل دورانت، جای‌گزین کتاب عهد عتیق و عهد جدید (تورات و انجیل) در عصر مدرنیته است. اما امروز باید گفت: کتاب ویل دورانت تاریخ تمدنی است که مطابق اقتضاهای کابالیسم تدوین شده بود تا جای‌گزین هر کتاب دینی و هر نبوت باشد که به پایان رسیدن تاریخ کابالا، از تکوّن این ایده منصرفشان کرد. اکنون کابالا قدرتش را متمرکز کرده تا در زیر پوشش اتحاد مسیحی و یهودی در بستر کابالیسم، تاریخ نوین را که شروع شده، به «دجال بودن» متهم کند و جهان زیر سلطه‌ی خود را برای مبارزه با تاریخ نوین آماده کند. می‌کوشد با استفاده از احساس دینی مردمان یهودی و مسیحی، آنان را برای مقابله با موعود آماده کند و هیاهوی آرماگدون را به راه انداخته است. اما همه‌ی این کوشش‌ها برای به درازا کشانیدن مقطع عبور جامعه بشری از تاریخ کابالی به تاریخ نوین است. زیرا خودشان به روشنی درک کرده‌اند که در پایان تاریخ کابالا هستند.

ادیان سامی = ادیان ابراهیمی

قلم، بیان، نوشته‌ها و تبلیغات تحریف کننده‌ی مورخین دانشمند که برخی به طور دانسته (مانند ویل دورانت) و برخی ندانسته، در طول بیش از دو قرن کوشیدند که سومر و ابراهیم را غیر سامی معرفی کنند، باز امروز به دین‌های یهودی، مسیحی و اسلام، ادیان سامی می‌گویند: حتی خودشان نتوانستند این اصطلاح را از محاورات شفاهی و قلمی خارج کنند و در تدوین متون از این اصطلاح استفاده نکنند.
حتی اگر فرهنگ معین را باز کنید (که از تاثیرات کابالیست معروف محمد علی فروغی بی نصیب نیست) می‌بینید که ابراهیم را سامی دانسته است. اهل تحقیق اگر دقت کنند؛ این موضوع را یک موضوع صد درصد استثنائی و آن را یک شگفت بزرگ تاریخی می‌یابند. البته اگر آب و هوا و جوّ بخارآلود کابالیسم ذهنشان را از توجه به این موضوع، کور نکرده باشد؛ به طوری که تا امروز کسی به این موضوع بس بزرگ و مهم توجه نکرده و همگان این نیزنگ کابالیست‌ها را مثل حلوا بلعیده‌اند.
سترونی و عقیم بودن این برنامه ابلیسی، یکی از دو لطف معجزه‌ای است که خداوند به ابراهیم داده است: نجات از آتش. و مصون ماندن شخصیت او از تحریف. که در جلسه‌ی بعدی به شرح خواهد رفت.

کاهنان و ابراهیم

در آن دوران که آکدیان بر کل سرزمین بین‌النهرین (عراق) حکومت می‌کردند، آشور و سومر نیز تحت حاکمیت آنان بودند، کاهنان پیشگویی کردند: ابراهیم از مردم سومر متولد خواهد شد و بر علیه نظام اجتماعی آکد (سلطه‌ی کابالیسم) قیام خواهد کرد.
باز تکرار می‌کنم: در مقاله «معجزه، کرامت، کهانت» از بیان شهید اول دانشمند بزرگ شیعی، هفت نوع کهانت را شرح داده‌ام که از آن جمله است ارتباط با شیاطین، ارتباط به نوع دیگر از جنّ‌ها، و تصفیه درون بدون ارتباط با شیطان و جن. و هر هفت نوع کهانت از آغاز تاریخ در جامعه‌ها حضور داشته‌اند و هر هفت نوع‌شان کفر و حرام مؤکد و گناه کبیره بل منشأ سلطه‌ی ابلیس و کابالیسم بر تاریخ بشر است. و اِخبار از غیب یا کار معصوم است و یا کار کاهن.
فرمان دولت آکد صادر شد که ماموران مراقب زنان سومر باشند تا مولود موعود را شناسایی کرده و او را از بین ببرند. مادر ابراهیم او را در حومه‌ی شهر «اور» از شهر‌های سومر در غاری پنهان از چشم ماموران مونث و مذکرِ دولتی به دنیا آورد.
یکی از برنامه‌های ابلیس که همیشه به دست جریان کابالیسم اجرا شده، اعطای سمت در دربار به افراد خود فروخته‌ی مردمان تحت سلطه‌شان بود و هست. در اتحاد شوروی در مرکزیت حزب کمونیست از آن همه مردمان مختلف که زیر سلطه روس‌ها بودند، از هر کدام چند نفری عضویت داشتند. در دربار آکد نیز عموی ابراهیم از همان‌ها بود که مثلاً نماینده سومریان بود.
کهانت (که همیشه به عنوان «تصوف» که امروز عرفان هم نامیده می‌شود) همیشه جاده صاف کن کابالا بوده و هست و وافرترین بهره را به قدرت کابالیسم داده است. اما در مواردی که خواست و قضای حتمی خداوندی بوده، کهانت نتوانسته کاری از پیش ببرد. ابراهیم حوالی 4000 سال پیش بزرگ شد و در بابل (پایتخت مشهور و معروف آکد در دوره‌ی دوم) بر علیه نظام اجتماعی جامعه‌ی کابالیست قیام کرد. ابتدا سمبل‌ها و به قول قرآن شعارهای آنان را که پایه‌ی ماهیت جامعه شان بود به زیر سؤال برد.
به گواهی تاریخ؛ در آن زمان در کشور وسیع آکد هر نوع پرستش آزاد بود غیر از توحید، بت پرستی، خورشید پرستی، ستاره پرستی. لیبرالیسم (آزادی همه چیز غیر از توحید) از همان آغاز، یکی از ویژگی‌های قدرت کابالی بود. هر اندیشمندی می‌داند که توحید همیشه بر علیه راه ابلیس و کابالیسم بوده و هست.
«إِذْ قالَ لِأَبیهِ یا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا یسْمَعُ وَ لا یبْصِرُ وَ لا یغْنی‏ عَنْک شَیئاً یا أَبَتِ إِنِّی قَدْ جاءَنی‏ مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ یأْتِک فَاتَّبِعْنی‏ أَهْدِک صِراطاً سَوِیا یا أَبَتِ لا تَعْبُدِ الشَّیطانَ إِنَّ الشَّیطانَ کانَ لِلرَّحْمنِ عَصِیا [مریم/42و43و44]‌ آنگاه که ابراهیم به پدرش (عمویش که پدر خوانده‌ی او بود) گفت: ای پدر چرا پرستش می‌کنی چیزی را که نه می‌شنود و نه می‌بیند و نه از چیزی بی‌نیاز می‌کند ای پدر جداً برای من از دانش چیزی رسیده که به تو نرسیده، از من پیروی کن تا تو را به را ه صاف و راست رهنمایی کنم ای پدر پرستش نکن شیطان را زیرا که شیطان بر خدای بخشنده، متمرّد است.»

شیطان پرستی

در این بیان ابراهیم (ع) بت‌پرستی فرع بر شیطان‌پرستی است. سران جامعه آکد و سومر شخص ابلیس را نیز پرستش می‌کردند و مردم را به پرستش بت‌ها تشویق می‌کردند. یعنی سران جامعه از آن جمله آزر هم خود ابلیس را می‌پرستیدند و هم بت‌ها را، و مردم بت‌ها را. این آیه دقیقاً هر دو پرستش را به آزر نسبت می‌دهد. تک تک مردم به دیدار ابلیس نمی‌رسیدند که او را پرستش کنند و امروز معلوم شده که سران کابالیسم همیشه در طول تاریخ به حضور شخص ابلیس رسیده و رسماً با او به گفتگوی حضوری می‌پرداخته‌اند.
«یا أَبَتِ إِنِّی أَخافُ أَنْ یمَسَّک عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَکونَ لِلشَّیطانِ وَلِیا [مریم/45] ای پدر جداً من می‌ترسم که عذابی از جانب خداوند رحمان به تو برسد، پس بشوی دوست صمیمی‌تر شیطان.»
یعنی تا فرصت توبه و برگشت هست، برگرد می‌ترسم در جزای گمراهی به نهایت صمیمیت با ابلیس برسی. [ولی: صمیمی‌ترین دوست.] «قالَ أَ راغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتی‏ یا إِبْراهیمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّک وَ اهْجُرْنی‏ مَلِیا [مریم/46] پدر گفت: ای ابراهیم تو از خدایان من روی گردان می‌شوی؟! اگر وا نایستی (ادامه دهی این راهت را) سنگسارت می‌کنم، از من دور شو.»
«قالَ سَلامٌ عَلَیک سَأَسْتَغْفِرُ لَک رَبِّی إِنَّهُ کانَ بی‏ حَفِیاً وَ أَعْتَزِلُکمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ أَدْعُوا رَبِّی عَسى‏ أَلاَّ أَکونَ بِدُعاءِ رَبِّی شَقِیا [مریم/47و48] ابراهیم گفت: سلام بر تو (یعنی من با تو دشمنی ندارم) برای تو از پروردگارم آمرزش خواهم خواست که او برای من مهربان است و دوری می‌گزینم از شما و از آن چه غیر خدا، می‌پرستید، و می‌پرستم پروردگارم را امید است که از دعای خدایم محروم و بدبخت نباشم.»
می‌گوید: فعلاً از تو دور نمی‌شوم برایت دعا می‌کنم اگر باز هدایت نشدی، تو و خدایانت را واگذاشته و دور می‌شوم. که بار دوم نیز با عمو مذاکره می‌کند.
«وَ إِذْ قالَ إِبْراهیمُ لِأَبیهِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْناماً آلِهَةً إِنِّی أَراک وَ قَوْمَک فی‏ ضَلالٍ مُبینٍ [انعام/74] و آن گاه که ابراهیم به پدرش (عمویش) آزر گفت: آیا بت‌ها را به خدایی می‌گیری البته من می‌بینم تو و مردمت را در گمراهی آشکار.»
«فَلَمَّا جَنَّ عَلَیهِ اللَّیلُ رَأى‏ کوْکباً قالَ هذا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلینَ [انعام/76] پس آن گاه که شب (همه جا را) فرا پوشانید، ستاره‌ای طلوع کرد،‌گفت این پروردگار من است وقتی که غروب کرد، گفت: من غروب کنندگان را دوست ندارم.»
«فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ یهْدِنی‏ رَبِّی لَأَکونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ [انعام/77] وقتی که ماه را تابنده دید گفت خدایم این است آن‌گاه که غروب کرد، گفت: اگر پروردگارم مرا هدایت نکند از این مردم گمراه، خواهم شد.»
«فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّی هذا أَکبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قالَ یا قَوْمِ إِنِّی بَری‏ءٌ مِمَّا تُشْرِکونَ إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِی لِلَّذی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنیفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکینَ [انعام/78و79] وقتی که خورشید را تابنده دید، گفت: این بزرگتر است این است خدای من. وقتی که غروب کرد، گفت: ای مردم من، من از آن که شرک می‌ورزید بریئ هستم من متوجه کردم روی خود را به سوی خدایی که آسمان‌ها و زمین را آفریده است، در حالی که از همه‌ی باورهای باطل به سوی حق روی می‌گردانم و من از مشرکان نیستم.»
ابتدا بت‌پرستی را نکوهش کرده و مردود می‌داند. سپس زمانی که ستاره‌پرستان در معبدشان جمع می‌شوند به آنجا رفته وانمود می‌کند که از آنان است و دین آنان را ابطال می‌کند. بعد از آن به معبد ماه‌پرستان، و در آخر به معبد خورشیدپرستان.

مناظره‌ی ابراهیم (ع) با سران مردم آکد و سومر

«وَ حاجَّهُ قَوْمُه [انعام/80] قوم او با او به مناظره پرداختند.»
بدیهی است که همه‌ی آن مردم با او به محاجه نپرداخته‌اند، نمایندگان‌شان یک همایش بزرگ ترتیب داده و با او به مناظره پرداخته‌اند. و تردیدی نیست که ملاء و مترف، و در کنارشان کاهنان بزرگ، او را ظاهراً به مناظره و در واقع به محاکمه کشیده‌اند. و اگر گفته شود این همایش در مجلس سنای بابل بوده، دور از حقیقت نیست. همان‌طور که در مبحث «آریستوکراسی» گذشت.
گفت: «أَ تُحاجُّونِّی فِی اللَّهِ وَ قَدْ هَدانِ [انعام/80] با من مناظره و محاجه می‌کنید درباره‌ی خدا؟! در حالی که او مرا هدایت کرده است.»
یعنی کسی که به ماهیت نظام شیطانی که شما بر جامعه مسلط کرده‌اید، پی ببرد توان مناظره با او را ندارید و خودتان این را بهتر می‌دانید پس چرا با من به محاجّه‌ی بیهوده می‌پردازید.
«وَ لا أَخافُ ما تُشْرِکونَ بِه [انعام/80] در حالی که من از خدایان شرکی شما هیچ ترسی ندارم.»
زیرا پی برده‌ام که آن‌ها کاره‌ای نیستند.
«إِلاَّ أَنْ یشاءَ رَبِّی شَیئا [انعام/80] مگر (تنها از این که) پروردگارم چیزی را مشیّت کند (می‌ترسم) علم پروردگار من همه چیز را شامل است.»
«أَ فَلا تَتَذَکرُونَ [انعام/80] آیا (بنا دارید) بیدار نشوید؟!»
«وَ کیفَ أَخافُ ما أَشْرَکتُمْ وَ لا تَخافُونَ أَنَّکمْ أَشْرَکتُمْ بِاللَّهِ ما لَمْ ینَزِّلْ بِهِ عَلَیکمْ سُلْطاناً [انعام/81] چگونه بترسم از آن چیزها (بت‌ها) که بر خداوند شریک قرار داده‌اید در حالی که خداوند هیچ سلطه‌ای برای آنان درباره‌ی شما قرار نداده است!»
تبت‌ها بر شما سلطه‌ای ندارند شما به اختیار خود آنان را بر خود و بر جامعه مسلط کرده‌اید.
گویا به ابراهیم گفته‌اند: ثبات، نظم و امنیت جامعه‌ی ما بر اساس همین نظام پرستشی استوار است تو می‌خواهی امنیت جامعه را بر هم بزنی. که در پاسخ می‌گوید: «فَأَی الْفَریقَینِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِنْ کنْتُمْ تَعْلَمُون [انعام/81] کدامیک از دو گروه (دو جریان توحیدی و شرک) سزاوار امنیت هستند؟! اگر باشید دانایان.»
امنیتی که شما بر قرار کرده‌اید، بر پایه ظلم، ستم و استثمار است،‌ شما اساساً استحقاق سخن گفتن از امنیت را ندارید، امنیتی که مبتنی بر ترس و بیم باشد، امنیت نیست؛ شما شدت بی‌امنیتی را امنیت می‌نامید.
ابراهیم (ع) در این بیان، بزرگترین دست‌آویز تاریخی کابالیسم را به محاکمه کشیده و فاش می‌کند. قدرت ابلیسی در همیشه‌ی تاریخ، شدت بی‌امنیتی را امنیت نامیده است. امروز نیز قدرت مرکزی کابالیسم به هر گوشه‌ای از دنیا یورش نظامی می‌کند که مثلاً امنیت جهانی را حفظ کند.
«إِنْ کنْتُمْ تَعْلَمُونَ [انعام/81] اگر باشید دانایان.» با این جمله نیز ادعای دانش و علم نظام کابالیستی را به زیر سوال می‌برد که مدعی بودند به وسیله علم و دانش جامعه بین‌النهرین را به تمدن رسانیده‌اند. می‌گوید شما نادان‌هایی بیش نیستید که جریان تکامل بشری و حرکت تمدن را که یک حرکت جبری الهی در آفرینش بشر است، به بیراهه برده‌اید که تمدن ابلیسی شده است.
گفت: «الَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یلْبِسُوا إیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولیک لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ [انعام/82] آنان که‌ایمان آورند و ایمان‌شان در لباس ظلم نباشد، آنان هستند که برای‌شان امنیت محقق می‌شود و آنان ره یافتگانند.»
نکته‌ی مهمی را تذکر می‌دهد: هم شما (سران) می‌دانید که خداوند هست و واحد هم هست و هم من. لیکن شما عمداً این اعتقاد را در لباس و پوشش بت‌پرستی در آورده‌اید که نظام ستم و سلطه‌ی‌تان را به‌وسیله‌ی آن توجیه کنید.
خداوند در ادامه می‌فرماید: «تِلْک حُجَّتُنا آتَیناها إِبْراهیمَ عَلى‏ قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ إِنَّ رَبَّک حَکیمٌ عَلیم [انعام/83] این‌گونه است منطق، استدلال و دلایل ما که به ابراهیم دادیم تا بر مردم خود استدلال کند. کسی را که بخواهیم (این‌گونه) در درجات بالا می‌بریم، که پروردگارت حکیم است و علیم.»

ادامه دارد…

نویسنده: آیت‌الله مرتضی رضوی

ابراهیم (ع) در مناظره با کابالیسم

$
0
0

(بسم الله الرحمن الرحیم)

متن کامل کتاب «کابالا و پایان تاریخش» ؛ قسمت نوزدهم مناظره با کابالیسم

ظاهراً ابراهیم (ع) را پس از‌ آن محاکمه با تهدید و وعده وعید آزاد می‌گذارند و به دنبال فرصتی هستند تا او را توسط خود مردم محکوم و مجازات کنند. این فرصت شیطانی را به دست آوردند، این‌بار ابراهیم در مراسم معبد حاضر شده هم عمو و هم مردم را با صدای بلند مورد خطاب قرار می‌دهد:
«إِذْ قالَ لِأَبیهِ وَ قَوْمِهِ ما هذِهِ التَّماثیلُ الَّتی‏ أَنْتُمْ لَها عاکفُون [انبیاء/52] این تندیس‌ها چیستند که شما آن‌ها را پرستش می‌کنید؟!»ابراهیم (ع) در مناظره با کابالیسم
«قالُوا وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدینَ [انبیاء/53] گفتند ما نیاکانمان را این‌چنین یافته‌ایم که این بت‌ها را عبادت می‌کردند.»
«قالَ لَقَدْ کنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آباؤُکمْ فی‏ ضَلالٍ مُبینٍ [انبیاء/54] گفت به راستی شما و نیاکان تان در ظلالت بدیهی، بوده‌اید.»
«قالُوا أَ جِئْتَنا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللاَّعِبینَ [انبیاء/55] گفتند: آیا حقیقت را برای ما آورده‌ای یا از بازیگران هستی؟»
«قالَ بَلْ رَبُّکمْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الَّذی فَطَرَهُنَّ وَ أَنَا عَلى‏ ذلِکمْ مِنَ الشَّاهِدینَ [انبیاء/56] گفت: بل پروردگار شما پرورنده‌ی آسمان‌ها و زمین است که آن‌ها را نظام بخشیده است و من برای شما بر این حقیقت از گواهی دهندگانم.»
و گویا یواشکی زمزمه کرد: «وَ تَاللَّهِ لَأَکیدَنَّ أَصْنامَکمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرینَ [انبیاء/57] سوگند به خدا نقشه‌ای (طرحی) برای بت‌های تان عملی خواهم کرد آن‌گاه که از اینجا (معبد) برگردید و بروید.»
«فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلاَّ کبیراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَیهِ یرْجِعُونَ [انبیاء/58] پس (از رفتن آنان) بت‌ها را تکه تکه کرد بجز بزرگ‌شان را (که باقی گذاشت) تا به او مراجعه کنند.»
بت بزرگ (که گویا تندیس بعل مردوک بود) را سالم گذاشت تا مردم به آن مراجعه کرده و ماجرا را از آن بپرسند و جوابی نشنوند. یا: بت بزرگ را باقی گذاشت تا وقتی که مردم به او رجوع می‌کنند از وجود آن در مناظره استفاده کند و کرد:
«قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمینَ [انبیاء/59] گفتند: چه کسی این بلا را بر سر خدایان ما آورده بی‌تردید او از ستمکاران است.»
همیشه جریان ابلیس و کابالا مخالفان خود را ستمگر معرفی کرده‌اند.
«قالُوا سَمِعْنا فَتًى یذْکرُهُمْ یقالُ لَهُ إِبْراهیمُ [انبیاء/60] گفتند: شنیدیم که جوانی درباره‌ی آن‌ها سخن می‌گفت،‌ به او ابراهیم می‌گویند.»

ابراهیم در حضور نمرود

در مباحث نوح، هود، یونس و ادریس، همان‌طور که بیان شد؛ چیزی به نام دولت و یا شخص حاکم، عنوان نشده اما در ماجرای حضرت ابراهیم، دومین محاکمه او در حضور نمرود امپراطور آکد برگزار می‌شود، امپراطور شخصاً او را استنطاق می‌کند: ابراهیم را دستگیر کرده و به حضور نمرود بردند: [1] «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذی حَاجَّ إِبْراهیمَ فی‏ رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْک إِذْ قالَ إِبْراهیمُ رَبِّی الَّذی یحْیی‏ وَ یمیتُ قالَ أَنَا أُحْیی‏ وَ أُمیتُ قالَ إِبْراهیمُ فَإِنَّ اللَّهَ یأْتی‏ بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذی کفَرَ وَ اللَّهُ لا یهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمینَ [بقره/258] آیا ندیدی آن (نمرود) را که محاجّه می‌کرد با ابراهیم درباره‌ی پروردگارش، برای این که خداوند به او پادشاهی داده بود. ابراهیم گفت: خدای من آن است که زنده می‌کند و می‌میراند. گفت: من هستم زنده می‌کنم و می‌میرانم. ابراهیم گفت: خداوند خورشید را از مشرق می‌آورد تو آن‌را از مغرب بیاور. پس مبهوت شد‌ (عقلش متحیر ماند که چه بگوید) آن کس که کفر ورزید. و خداوند هدایت نمی‌کند گروه ستمکاران را.»

نکات:
1- انسان شناسی: قدرت، خود عامل توجیه خود است: در عرصه‌ی روانی ناخود آگاه بشر، هر چیز و هر «داشته»ای، نیازمند توجیه است و همیشه چرایی «بود»‌ها و داشته‌ها، در ذهن‌ها جای می‌گیرد. مال و ثروت، اندام و زیبایی، هوش و درایت، علم و دانش، و هر امتیازی که افراد نسبت به همدیگر و یا جامعه‌ها نسبت به همدیگر دارند، زیر هاله‌ای از «چرا» قرار دارد و نیازمند توجیه است. تنها قدرت است که خود توجیه‌گر خود است و نیازمند هیچ توجیهی نیست.
چرا نمرود با پیامبر جوان به محاجّه برخاسته، «أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْک» چون خداوند به او پادشاهی و قدرت داده است او به خود حق می‌دهد که هرکس را حتی اگر پیامبر باشد محاکمه کند. و ضمیر ناخودآگاه افراد بشر و جامعه نیز چنین حقی را به او می‌دهند و انسان چنین موجودی است.
اگر یک قدرت در صدد توجیه خود برآید، می‌خواهد عرصه‌ی آگاهی‌ها و ضمیر خود آگاه افراد را نیز به مشروعیت خود، معتقد کند. و یا اگر کسی یا مردمی بر علیه یک قدرت قیام می‌کند، بر اساس انگیزش‌های خود آگاه است. خواه قیام‌کننده خود اندیشه منفی و باطل داشته باشد و خواه مثبت. و لذا هر قیام نیازمند پشتوانه آگاهانه است اما هر اطاعت از قدرت منشأ نا آگاه دارد مگر در موارد اندک.

2- خداوند به نمرود پادشاهی داده: این موضوع مشمول همان «اذن عام» و «امهال عام» است که پیشتر نیز اشاره شد. خداوند انسان را مختار آفریده هم می‌تواند نیکوکار باشد و هم بدکار. اما وجود او و کار او هیچ‌کدام خارج از سلطه‌ی خدا نیست؛ هر کس کاری را می‌کند در ملک خدا انجام می‌دهد. آن شراب‌خوار که شراب می‌خورد، شراب را که مخلوق خدا است این‌گونه مصرف می‌کند. قاتل با نیرویی که خداوند به او داده این کار منفی را انجام می‌دهد. هیچ‌کس و هیچ فعلی اعم از مثبت و منفی، خارج از ملک خدا نیست. خداوند به نمرود پادشاهی داده، یعنی این «اذن عام» و این «امهال عام» و این امکان را برای او قرار داده است. [2]

3- بنی‌امیه که قدرتشان عرصه‌ی ضمیر ناخودآگاه افراد و جامعه را کاملاً مطیع و رام کرده بود، برای اقناع برخی افراد که با انگیزش‌های آگاهانه، هرازگاهی مشروعیت قدرت آنان را به زیر سؤال می‌بردند، می‌گفتند: قرآن می‌گوید خداوند به نمرود پادشاهی داده بود، نمرود بی‌دین و متمرد و ملحد. ما که مسلمان و نمازخوان هستیم، سلطنت‌مان به طریق اولی از عطایای الهی است. [3] جریان فکری معتزله با این «جبر الهی» موافق نبود و لذا مورد بی‌مهری خلافت اموی و عباسی قرار گرفت. لیکن جریان اشعری که به این جبر مبتنی بود رشد و توسعه یافت و توسط دربارها تقویت شد و همه‌ی مردمان سنّی اشعری هستند و لذا تا امروز توان دفع هیچ حاکم دست نشانده را نداشتند.
ترکان عثمانی تا زمانی که روحیه عشایری خود را داشتند و با آموزه‌های اشعری آشنا نبودند، تا قلب اروپا پیش رفتند. سپس به همان میزان که اشعریت در روحشان نفوذ کرد به همان میزان روز به روز دچار ضعف شدند.

4- بحث در توحید است وگرنه، نه نمرود و نه فرعون که أَنَا رَبُّکمُ الْأَعْلى‏ گفت، و نه خود ابلیس، هیچ‌کس وجود خدا را انکار نکرده است. و این که نمرود می‌گوید: من هستم که زنده می‌کنم و می‌میرانم. منظورش این نیست که به راستی زنده کننده و میراننده او است. هیچ احمقی چنین ادعایی را نمی‌کند و هیچ احمق دیگر چنین ادعایی را نمی‌پذیرد. مرادش این است که ابراهیم جایگاهی و نقشی بر بت‌های ما قائل نیست و کلامش کلّی است، می‌توان زنده کردن و میراندن را درباره‌ی هرچیز و هرکس ادعا کرد، مثلاً من ادعا می‌کنم که زنده‌کننده و میراننده خود من هستم. باید ابراهیم سخنی بگوید تا مشخص شود که امور جهان فقط در اختیار خداوند است. که ابراهیم می‌گوید: خداوند خورشید را از طرف مشرق می‌آورد اگر تو می‌توانی آن را از مغرب بیاور. با این بیان ابراهیم (ع)، جایی برای «کثرت خدا» و خدایان نمی‌ماند.
این‌گونه است منطق انبیاء و قرآن و اهل بیت (ع) که هر موضوع را فیصله داده و به داوری نهایی می‌رساند. به خلاف منطق‌های فلسفه‌ها و جهانبینی‌های مختلف، که هیچ‌کدام هرگز نه به فیصله‌ی مسائل رسیده‌اند و نه به داوری نهایی و هرکدام عرصه‌ی گسترده‌ی اختلافات، آراء و بینش‌ها و گزینش‌های متضاد و حتی متناقض هستند و از آغاز پیدایش بشر تا به امروز هیچ‌کدام به جایی نرسیده‌اند، جز افزودن شبهات و مشکلات فکری.

محاکمه‌ی سوم: «قالوا..»: گفتند..: صیغه‌ی جمع، این کلمه دلالت دارد که این فرمان را نمرود به تنهایی صادر نکرده بل محصول مشورتی او با اعضای مجلس سنا (ملاء) بوده است که در مبحث «آریستوکراسی» به شرح رفت.
«قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلى‏ أَعْینِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یشْهَدُونَ [انبیاء/61] گفتند: او را به پیش چشمان مردم بیاورید تا مردم محاکمه‌ی او را نظاره کنند.»
محاکمه در حضور مردم شروع می‌شود: «قالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا یا إِبْراهیمُ [انبیاء/62] گفتند: این کار را بر خدایان ما تو کرده‌ای ای ابراهیم؟»
«قالَ بَلْ فَعَلَهُ کبیرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا ینْطِقُونَ [انبیاء/63] گفت: بلکه همین بزرگشان (بت بزرگ) این کار را کرده، پس از خود بت‌ها بپرسید اگر توان سخن گفتن داشته باشند.»
«فَرَجَعُوا إِلى‏ أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّکمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ [انبیاء/64] مردم با شنیدن (این سخن ابراهیم) هرکدام به درون خودشان توجه کردند، و به همدیگر گفتند: براستی این شما هستید که ستمگرید.»

نکته: در منطق انبیاء، قرآن و اهل بیت (ع)، «ارجاع مخاطب به درون خود»، یک اصل مهمی است؛ کاری می‌کنند که مخاطب در خویشتن خود بازنگری کند. انسان در این حالت از سلطه‌ی عادت‌ها وسنت‌های باطل و تربیت باطل که داشته، رها می‌شود و به حقیقت متوجه می‌شود. [4] حضرت ابراهیم با آن بیان کاری کرد که مردم لحظه‌ای از سنت نیاکانی به در آیند و با عقل آزاد اندیشه کنند و نتیجه بگیرند که ابراهیم ستمگر نیست این ما هستیم که ستمگریم.
سران و بازپرسان محکمه نیز سرافکنده شدند:
«ثُمَّ نُکسُوا عَلى‏ رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ ینْطِقُونَ [انبیاء/65] سپس با سرافکندگی گفتند: تو خود می‌دانی که این‌ها توان سخن گفتن ندارند.»
«قالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا ینْفَعُکمْ شَیئاً وَ لا یضُرُّکمْ أُفٍّ لَکمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ [انبیاء/66و67] گفت: آیا پس می‌پرستید غیر خدا آن‌چه را که نه می‌توانند نفعی به شما برسانند و نه ضرری؟! ننگ باد بر شما و بر آن‌چه می‌پرستید غیر خدا آیا تعقل نمی‌کنید؟!»
حکم صادر می‌شود: «قالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکمْ إِنْ کنْتُمْ فاعِلینَ [انبیاء/68] گفتند: او را بسوزانید و خدایانتان را یاری کنید اگر یاری‌کنندگان (خدایانتان) هستید.»

ابراهیم در آتش

نقش فقر و فقرا در تاریخ

هیزم بس فراوان برای آتش بزرگ

در احادیث آمده به حدی هیزم فراهم آوردند، وقتی که آتش افروخته شد خودشان نمی‌توانستند به آن نزدیک شوند و ابراهیم را به دورن آن بیندازند.
ابراهیم آمده تا مردم بینوا و اکثریت فقیر را از جور و ستم سران ابلیس و کابالیسم نجات دهد. اما آن همه هیزم را با امکانات اولیه‌ی آن روز، چه کسانی جمع کرده و آورده بودند؟ ملاء‌ و مترف و اغنیاء که تاب تحمل جمع‌کردن هیزم از دشت، صحرا و یا جنگل را ندارند، زیرا دست مبارکشان تاول می‌زند. نه بار کردن هیزم به استر و الاغ را بلد هستند و نه می‌توانند به دوش بکشند. این فقرا بودند، آری فقرا بودند که به فرمان ملاء و مترف و اغنیا، از همه جا؛ کوه، دشت و جنگل آن همه هیزم جمع کرده و با نیت صادقانه برای سوزانیدن ابراهیم، (این جوانی که قلبش برای آنان سوخته و می‌سوزد) شبیه یک کوه تلنبار کردند.
اینک همان فقرا می‌خواهند ابراهیم را به درون آتش بیندازند اما از شدت حرارت نمی‌توانند نزدیک آن شوند. وامانده‌اند که برای انجام فرمان بزرگان شان چه کار کنند.

حضور ابلیس و کابالیسم

در احادیث به طور نصّ و صریح آمده است که ابلیس در حضور سران قوم حاضر شد، حضور مشهود، و به آنان گفت: منجنیق بسازید، به سرعت با مهندسی خود منجنیق‌سازی را به آنان یاد داد. [5] منجنیق ساخته شد و ابراهیم به زور بازوی فقرا در حرکت منجنیق، به درون آتش افکنده شد.
در کربلا در کنار عمر سعد چند نفر از ملاء مترف در آن گرمای سوزان حضور داشتند؟ هرچه بشمارید به تعداد انگشتان دست نمی‌رسند. آن 30/000 نفر غیر از طبقه پایین چه کسانی بودند؟
وای از دست فقر که جهل را می‌زاید و جهل نیز همان فقر را تشدید می‌کند و «هَلُمَّ جَرّاً» تا پایان تاریخ. ظاهراً در این پایان، فقرا اندکی به هوش آمده‌اند. شاید.
تا آن روز تمدن سومر و آکد به کارآیی اهرم کاملاً پی برده بودند. اما منجنیق که اهرم بزرگ است دو نوع است:
1- منجنیق به عنوان «جرّثقیل»:
این نیز برای آن مردم شناخته شده بود و به وسیله‌ی آن با مشک‌های بزرگ از رودخانه‌ها آب می‌کشیدند. حتی در ساختن باغ سمیرامیس و برج بابل از آن استفاده کرده بودند.
2- منجنیق پرتابی:
که چیزی را در حالتی قرار دهند تا به وسیله‌ی نیروی گریز از مرکز، به جای مورد نظر پرتاب شود. این نوع منجنیق را ابلیس در همان ماجرای ابراهیم مهندسی کرد. [6] آنان که به نکته‌ی فوق توجه نمی‌کنند، می‌گویند مردم آکد با آن پیشرفت هنوز منجنیق را نمی‌شناخته‌اند!! و در نتیجه حدیث‌ها را به ضعف و یا حتی به افسانه بودن متهم می‌کنند. اما اگر به نکته فوق توجه کنند، آن‌گاه در تاریخ نیز تحقیق کنند حقیقت را درمی‌یابند.

ابراهیم در میان آتش

جوان اصلاح‌طلب و شوریده بر نظام کابالیسم به طور دست و پا بسته، توسط منجنیق به درون آتش پرتاب شد. این بار خدا تصمیم داشت که مکر ابلیسیان را خنثی کند:
«قُلْنا یا نارُ کونی‏ بَرْداً وَ سَلاماً عَلى‏ إِبْراهیمَ [انبیاء/69] گفتیم ای آتش باش برای ابراهیم خنک و سالم (غیر مضر).»
«وَ أَرادُوا بِهِ کیداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرینَ [انبیاء/70] آنان درباره‌ی ابراهیم به نیرنگ متوسل شدند، پس قرار دادیم آنان را زیانکارتر.»
یعنی محاکمه را در حضور مردم انجام دادند تا نظر مردم را همراه خود کنند اما وقتی که ابراهیم از درون آتش سالم بیرون آمد، همه‌ی آن نیرنگ‌ها به ضرر خودشان تمام شد.
اما قدرت؛ «قدرت کابالیسم» با برنامه‌ریزی ابلیس توانست مردم را در زیر سلطه‌ی خود نگاه بدارد. و ابراهیم جامعه‌ی سومر و آکد را گذاشت و رفت.

لطف ویژه‌ی خدا

خداوند از همه‌چیز و همه‌کس، بی‌نیاز است، برای او فرقی نمی‌کند یک فرد یا یک جامعه مانند جامعه‌ی بین‌النهرین در مسیر باطل خود بماند، تنها ابراهیم به قدر یک امت ارزش دارد:
«إِنَّ إِبْراهیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنیفاً وَ لَمْ یک مِنَ الْمُشْرِکینَ [نحل/120] براستی که ابراهیم یک امت بود، روی گردان از باطل‌ها و روی به حق داشت. و نبود از مشرکان.»
خداوند نیز درباره‌ی او دو لطف ویژه کرده که یکی از دیگری شگفت‌تر است:
1- او را با معجزه‌ی واضح و آشکار، از آتش نجات داد که چنین لطفی درباره‌ی هیچ انسان مقدس و پیامبری، نشده است.
2- دعای او را پذیرفت: «وَ اجْعَلْ لی‏ لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرین [شعرا/84] خدایا در آیندگان «زبان صدق» برای من قرار ده.»
ابلیس و جریان مداوم کابالا برای هر پیامبری بهتانی بل بهتان‌هایی بسته‌اند؛ به برخی از آنان نسبت زنا دادند، به برخی دیگر نسبت طمع در ناموس دیگران. می‌توان گفت هیچ بهتان بزرگی نمانده مگر آن که آن را به یک پیامبری بسته‌اند.
اما خداوند همان‌طور که ابراهیم را از آتش محفوظ داشت، از هرگونه بهتان کابالی و کابالیان (قابیلیان) محفوظ داشت. امروز همه‌ی ادیان دنیا (ادیان تحریف شده و اسلام) از مجوسی (جاماسبی)، هندو، بودایی، یهودی، مسیحی و اسلام، خود را منتسب به ابراهیم می‌دانند. [7] کابالیسم توانست همه‌ی ادیان را تحریف کند، گرچه به تحریف قرآن قادر نگشت (زیرا این نیز لطف بزرگ خداوند به پیامبر اسلام ص است) و هر جامعه‌شناس زبردست و تحلیل‌گرِ قوی تاریخ، نمی‌تواند این موضوع را یک مسئله‌ی عادی و طبیعی بداند.

ادامه دارد…

نویسنده: آیت‌الله مرتضی رضوی


پی‌نوشت‌ها:
[1] بحارالانوار، ج12 ص38 ح23
[2] بحث اساسی و شرح کامل این مسئله را در کتاب «دو دست خدا» ببینید.
[3] در قانون اساسی بلژیک، انگلیس، حتی در قانون اساسی مشروطه‌ی ایران سلطنت، عطیه‌ی الهی نامیده شده است.
[4] اگر خداوند توفیق عنایت فرماید، در تدوین «اصول منطق قرآن و اهل بیت (ع)» خواهم آورد.
[5] از جمله، بحار، ج12 ص32 وص36 ح14
[6] شیطان‌پرستان وقتی که خدمات ابلیس بر تمدن بشری را می‌شمارند، می‌توانند آموزش «ساختن منجنیق پرتابی» را یکی از خدمات او بشمارند!!
[7] شرح این موضوع را در کتاب «جامعه‌شناسی کعبه» آورده‌ام.

آیا ابراهیم (ع) به مصر رفته است؟

$
0
0

(بسم الله الرحمن الرحیم)

متن کامل کتاب «کابالا و پایان تاریخش» ؛ قسمت بیستم ( ابراهیم در مصر )

به شرح رفت که عمویش [1] به او گفت: از من دور باش و گرنه، سنگسارت می‌کنم. ابراهیم گفت: این کار را خواهم کرد لیکن پس از فرصتی که دوباره شماها را به راه حق دعوت کنم و نیز برای هدایت شخص تو دعا کرده باشم. و این فرصت به محاکمه‌ها و ماجرای آتش، منجر شد. اینک می‌گوید:
«وَ أَعْتَزِلُکمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ أَدْعُوا رَبِّی [2] از شما و از آن‌چه می‌پرستید دوری می‌گزینم.»
مرحوم کلینی در کافی در یک حدیث مستند و قوی، از امام صادق (ع) نقل می‌کند که نمرود نیز فرمان تبعید ابراهیم را صادر کرد. [3] «فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَ ما یعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یعْقُوب [4] پس از آن‌که از آنان و الهه‌های شان دوری برگزید، هبه کردیم بر او اسحق و یعقوب را.»

ابراهیم به همراه همسرش سارا که دخترخاله‌اش بود از سرزمین بین‌النهرین خارج شد. نوجوانی بنام لوط که فرزند خواهر سارا بود با آن‌دو همراه بود. گفته می‌شود این کاروان تبعیدی سه نفره چند حیوان بارکش و شیرده نیز در اختیار داشته‌اند.
در آن زمان جاده‌ای تمدن بین‌النهرین را به تمدن مصر وصل می‌کرد که در تاریخ به نام جادّه اعظم موسوم است. جاده دیگر از حوالی یمن، طول رشته کوه حجاز را پیموده و در شهر سدوم در کنار رود اردن به جادّه اعظم می‌رسید و یک سه‌راهی را تشکیل می‌داد. این جاده‌ی دوم در قرون بعدی به جاده بخور معروف گشت. در مبحث «قوم لوط» درباره‌ی‌ شهر سدوم و این سه‌راهی دو جاده، بحث جالب و شنیدنی با عناصر جامعه‌شناختی، خواهیم داشت و بازی ابلیس و کابالیسم با سرنوشت مردم سدوم را خواهیم دید.

کاروان کوچک ابراهیم از شهر سدوم گذشت و وارد سرزمین فلسطین شد. فلسطین در آن وقت که جمعیت چندان فشرده‌ای نداشت به‌صورت قریه‌های پراکنده به سرزمین عمالقه موسوم بود. عرب عمالقه که مورخین آنان را « هکسوسهیکسوس » ها، نیز نامیده‌اند، از عربستان آمده و فاصله‌ی میان دو تمدن بزرگ آن روزی را گرفته بودند.
برای روشن شدن یک موضوع بهتر است پیش از آن، به چند اصل مسلّم درباره‌ی این مهاجرت ابراهیم توجه کنید:

1- او از شخصیت‌های حوالی4000 سال پیش، یعنی2000 سال پیش از میلاد است.
2- خروج او از بین‌النهرین و ورودش به فلسطین، مسلّم است.
3- او تا پایان عمر در فلسطین زیسته و چند مسافرت نیز به حجاز داشته است.
4- او با پادشاه هکسوس‌ها روبه‌رو شده است.

اکنون یک پرسش درباره‌ی‌ زندگی او هست: آیا او از فلسطین عبور کرده و به مصر رسیده سپس برگشته و در فلسطین ساکن شده، یا هرگز وارد خاک مصر نشده است؟

توراتی که امروز در دست است می‌گوید: ابراهیم هنگام خروج از بین‌النهرین 75 ساله بود. اما همان‌طور که دیدیم قرآن او را در ماجرای محاکمه و آتش، «فَتىً» یعنی یک جوان، معرفی می‌کند. گفتار تورات با روح و روند این داستان تاریخی نیز سازگار نیست. این تورات که دست تحریف کابالیسم در جای جای آن مشهود است و در داستان ابراهیم می‌گوید: خداوند برای ابراهیم دیده شد [5] و به او گفت: این دیار را به تو و ذریه‌ات خواهم داد.
همان‌طور که ابلیس به کابالیست‌ها ظاهر می‌شود و با آنان سخن می‌گوید، در تورات نیز خدا مجسّم شده و با ابراهیم سخن می‌گوید. همان‌طور که مجسّم شده و با یعقوب کشتی می‌گیرد و ده‌ها تحریف کابالیستی دیگر.
تورات در ادامه می‌گوید: ابراهیم از همان‌جا که خدا گفته بود آن‌جا را به او و ذریه او داده است، کوچ کرده و به مصر وارد شد و با فرعون مصر روبه‌رو گشت؛ فرعون می‌خواست سارا را تصاحب کند که نتوانست.

درباره‌ی این گزارش تورات، پرسش‌های متعددی وجود دارد از آن جمله: اساساً در 4000 سال پیش در مصر فرعون وجود داشت؟!
بویژه مصر شرقی که مابین خلیج قلزم (سوئز) و رود نیل قرار دارد. زیرا هکسوس‌ها مصر شرقی را از دست مصریان خارج کرده و بر آن مسلط بودند.
فرید وجدی در دائرةالمعارف، درباره‌ی عرب عمالقه می‌گوید آنان در حوالی4200 سال پیش بر مصر شرقی مسلط شدند و می‌دانیم (همگان معتقد هستند) که در زمان یوسف که فرزند نوه‌ی ابراهیم بود، هکسوس‌ها بر آن دیار حکومت می‌کردند. و شاهان‌شان «ملک» نامیده می‌شد، نه فرعون.
مصریان پس از تاسیس دولت، دوبار دچار هرج و مرج شده‌اند؛ اول پس از سال1631 قبل از میلاد. دوم پس از1800 پیش از میلاد.
مورخین درباره‌ی حمله‌ی هکسوس‌ها به مصر چند قرن با هم اختلاف دارند که آیا هکسوس‌ها در هرج و مرج اول به مصر حمله کرده و آن‌جا را تسخیر کرده‌اند یا در هرج و مرج دوم. [6] اگر گزارش تورات را بپذیریم باید گفت حاکمیت هکسوس‌ها بر مصر دو قرن پس از مسافرت ابراهیم (ع) به آن دیار بوده است و او در فاصله میان دو هرج و مرج به آن جا رفته و با فرعون وقت روبه‌رو شده است.
لیکن این موضوع با ماجرای یوسف (ع) که در عصر پادشاه هکسوس بوده نه فرعون‌ها، سازگار نیست؛ یوسف در کودکی به مصر رفته و فاصله‌ی او با ابراهیم فقط یعقوب و اسحاق است که خیلی بعید است عمر دو نسل که بخش عمده‌شان در کنار هم است دو قرن باشد، مگر افسانه‌ی عمرهای بسیار طولانی را بپذیریم.

کاملاً روشن است که کابالیست‌ها با نفوذ در امت موسی و یهود ، افسانه‌ی سفر ابراهیم به مصر (آن هم تا ساحل نیل در نقاط جنوبی مصر که ممفیس یا تبس پایتخت مصریان بوده) را ساخته‌اند تا زمینه را برای ادعای صهیونیست‌های کابالیست که از نیل تا فرات است، آماده کنند و قرن‌ها آن را ایده‌ی کابالای یهودی قرار دادند و امروز در اندیشه‌ی پیاده کردن آن هستند.

در احادیث اهل بیت (ع) کوچ و مهاجرت و سفر ابراهیم (ع) تنها به فلسطین آمده و چیزی از رفتن او به مصر، ذکر نشده، حتی ماجرای سارا که شاه می‌خواست او را از دست ابراهیم بگیرد نیز به شاه فلسطین نسبت داده شده. رجوع کنید: روضه‌ی کافی ص370 تا 373 – بحارالانوار، ج12 ص44 تا47. در این حدیث دو بار لفظ «قبط» آمده؛ اول درباره‌ی شاه فلسطین که «رجل من القبط». ظاهراً این لفظ در نسخه‌برداری‌ها اشتباه شده است و باید اصل آن «نبط» باشد. مردم مصر قبطی هستند اما به مردمان فلسطین در آن زمان «نبط – نبطی» می‌گفتند. همان‌طور که در حدیث شماره2 ص77 ج12 بحارالانوار، به آن تصریح شده است.
دوم درباره‌ی هاجر کلمه «قبطیه» آمده که خود دلیل است بر این که آن پادشاه اهل مصر نبوده، و نیز ساکن مصر هم نبوده. زیرا مطابق طبع و روحیه انسان، وقتی به نژاد و دیار کسی اشاره می‌کنند که بومی آن‌جا نباشد. کسی که در مصر نشسته نمی‌گوید این «کنیز مصری» است تنها به لفظ کنیز اکتفاء می‌کند. شاه به ابراهیم می‌گوید: این کنیز قبطی را به تو می‌بخشم.

قرآن از ابراهیم یک شخصیت شجاع، آزادی‌خواه، شوریده بر نظام اجتماعی تمدن بزرگ آکد، نشان می‌دهد. اما تورات از او یک شخصیت مکّار و حیله‌گر و اهل التماس می‌سازد که مثلاً چند برّه داده و زمین کوچکی در حوالی بیت‌المقدس خریده تا نسلش (آن هم نسلش از بطن سارا فقط) مدعی کل سرزمین فلسطین باشند!
از قرآن و احادیث اهل بیت (ع) بر می‌آید که ابراهیم (ع) در سرزمین فلسطین، نتوانسته وارد جامعه شود و به عنوان عضوی از آن جامعه زندگی کند و به قول قرآن در «اعتزال» به سر برده؛ ابتدا خانه‌ای برای خانواده خود و لوط درست می‌کند، سپس چوپان‌های متعددی استخدام می‌کند و محل زندگی او به یک دهکده چند خانواده‌ای تبدیل می‌گردد.
بدیهی است کسی که آن شورش و ماجرای بزرگ را در بابل بزرگ پایتخت آکد، به راه انداخته و خبر آن به همه‌جا رسیده، اینک در همسایگی آکد در ساحل دیگر رود اردن حضور یافته است. هیچ حکومتی حاضر نمی‌شود او را به عضویت جامعه خویش بپذیرد و اگر به او اجازه داده در گوشه‌ای از سرزمینش ساکن شود، در اثر معجزه‌ای بود که از ناحیه ابراهیم در ماجرای سارا رخ داد.

اسماعیل و اسحاق:
اسماعیل از هاجر (همان کنیز قبطی) متولد شد. حدود 15 سال پس از آن اسحاق از سارا متولد شد. در این موضوع در کتاب «جامعه‌شناسی کعبه» بحث کرده و تحریفات قابیلیان (کابالیسم) را درباره‌ی این دو پسر ابراهیم، شرح داده‌ام. و در مباحث آینده نیز بخش‌هائی از زندگی آنان که به موضوع کابالیسم مربوط است، خواهد آمد.

ادامه دارد…

نویسنده: آیت‌الله مرتضی رضوی


پی‌نوشت‌ها:
[1] گفته شده که آزر پدر مادر ابراهیم بوده است.
[2] آیه48 سوره مریم
[3] روضه‌ی کافی، ص370 تا373- بحار، ج12 ص44 تا47
[4] آیه49 سوره مریم
[5] تورات، به زبان ترکی، چاپ لیپسِق 1891- مطلب را از این چاپ نقل کردم زیرا به دلیل قدمتش، معتبرتر است
[6] ویل دورانت (ج1 ص182 و183) از این موضوع با مسامحه عبور کرده. اما در پاورقی به اختلاف مذکور و بدون بحث از هکسوس‌ها، اشاره شده است، و در فصل «قوم یهود» که آن را با عنوان «ارض موعود» شروع می‌کند، ورود و عدم ورود ابراهیم به مصر را نه تنها روشن نمی‌کند بل سیمای مسئله را پیچیده‌تر می‌کند.

کابالیسم و قوم لوط

$
0
0

(بسم الله الرحمن الرحیم)

متن کامل کتاب «کابالا و پایان تاریخش» ؛ قسمت بیست‌ویکم ( قوم لوط )

فلسطین سرزمینی که میان دو قدرت بین‌النهرین و مصر قرار دارد، در آن زمان (بقول ویل دورانت) شبیه این بود که میان دو سنگ زیرین و زبرین آسیاب قرار دارد و از هر دو طرف همیشه تحت فشار بوده است. جاده اعظم که در مبحث پیش به اشاره رفت، از فلسطین عبور می‌کند و دو تمدن بین‌النهرین و مصر را به همدیگر متصل می‌کند، از بابل شروع شده از رود اردن عبور کرده، فلسطین را در نوردیده و از شمال ارتفاعات سینا در کنار ساحل مدیترانه، به مصر وارد شده به دو پایتخت متناوب مصر یعنی ممفیس و تبس، می‌رسد.کابالیسم و قوم لوط

در این‌جا باید به وضعیت جغرافی صحرای سینا که میان فلسطین و مصر واقع است اندکی توجه شود زیرا در مباحث آینده لازم خواهد بود:
صحرای سینا از هر چهار جانبش به زمین‌های هموار محدود می‌شود و وسط آن کوهستان سینا است. در سمت مدیترانه نوار ساحلی باریک و همچنین در ساحل خلیج قلزم (سوئز) و خلیج عقبه نیز نوار باریک هموار، کوهستان طور را در برگرفته‌اند. و از جانب مصر همان‌طور که امروز به کانال سوئز‌ ختم می‌شود فاصله کوهستان و کانال ناحیه‌ی چندان پهناوری نیست، در قدیم هم تقریباً همان حدود مرز سینا محسوب می‌شده.
جاده اعظم در جائی که به صحرای سینا می‌رسید از باریکه هموار میان کوه سینا و دریای مدیترانه عبور می‌کرد. پس از ویرانی شهر سدوم مردمان بین‌النهرین و مصر به شدت از مشاهده‌ی شهر ویران‌شده مشمئز بل ترسان بودند. لذا جاده به سمت جنوب گرایش یافت و سه راهی جاده اعظم با جادّه‌ی بخور به شهر مدین در حوالی نوک خلیج عقبه منتقل شد. از آن پس، مسیر عبور جاده اعظم از جنوب کوهستان سینا و باریکه ساحل خلیج عقبه و خلیج قلزم (سوئز) می‌گذشت.
جاده‌ای که از حوالی یمن و دریای عمان پس از پیمودن طول کوه‌های حجاز، در دوره‌ی پیش از ویرانی شهر لوط (سدوم) در آن‌جا به جاده اعظم می‌رسید، در دوره دوم در شهر مدین به هم رسیده و سه راهی را تشکیل می‌دادند. این جاده دوم در قرون بعدی به جاده بخور معروف گشت.

سدوم و گموراه

نابودی سدوم و گموراه اثر جان مارتین

زمینه‌ی جامعه‌شناختی شهر لوط

شهر سدوم محل حضور مردمان مختلف از نژادهای مختلف بود و واقعاً مصداق یک کاروانسرای بزرگ گشته بود. مسافران از هر جانب با کاروان‌های روان در سه جاده، پشت سر هم به سدوم می‌رسیدند. آنان در آن سفرهای طولانی علاوه بر هر نیاز، به شدت احساس نیاز جنسی می‌کردند. سدومیان نیز كه در صدد جمع پول و مال بودند زنان را در اختیار مسافران (به قول امروزی‌ها جهانگردان) قرار می‌دادند.

میان رواج فحشای زنانگی در میان یک مردم، با همجنس‌گرایی مردان، یک ملازمه‌ی لاینفک وجود دارد. یعنی مردانی که زنان را در اختیار دیگران قرار دهند، خود به همجنس‌گرایی مبتلا می‌شوند. و رونق همجنس‌گرایی مردان نیز منشأ همجنس‌گرایی زنان می‌شود. خواهیم دید که مردم سدوم به مرحله‌ی سوم یعنی همجنس‌گرایی زنانه نیز رسیده بودند.
در احادیث ما آمده است که شهوت (غریزه‌ی جنسی) بُرنده‌ترین و کارآمدترین ابزار در دست شیطان است. ابلیس توانست با استفاده از موقعیت شهر سدوم، از شهوت مردم برای نظام کابالیستی خود بهره کافی را ببرد. [در این‌باره رجوع کنید: بحار، ج12 ص155 و آخر ص161 و اول ص162]

به خوبی روشن است که منشأ شیطانی فساد جنسی جامعه‌ی سدوم، سه راه بودن و ماهیت کاروانسرائی آن شهر بوده است. البته تکرار عبارت «سه راه» به خاطر اهمیت دو جاده اعظم و جاده بخور است و گرنه از یک دیدگاه باید آن را چهار راه نامید. زیرا از همان‌جا به طور مستقیم به آبادی‌های لبنان (فنیقیه) نیز رفت و آمد (گرچه به صورت ضعیف‌تر از سه جانب دیگر) مستمر بود. قرآن نیز به این‌که سدوم در سر راه قرار داشته و مردمان مختلف در آن رفت و آمد داشته‌اند، تصریح می‌کند:
«وَ إِنَّها لَبِسَبیلٍ مُقیمٍ [حجر : 76] آن شهر در اقامتگاه جاده، قرار داشت.»
«وَ تَقْطَعُونَ السَّبیلَ [عنكبوت : 29] شما (مردم سدوم) راه را می‌بندید.»
که مراد راه بستن تجاری و اقتصادی مانند گران‌فروشی و کم‌فروشی و سرقت از ترازو، در حق مسافران است.
در عصر ظهور اسلام، جاده بخور باز از کنار ویرانه‌های سدوم می‌گذشت و در شامات به بندرهای بیروت، صور، صیدا، حیفا و عکا می‌رفته است که قرآن خطاب به قریش می‌گوید:
«وَ إِنَّکمْ لَتَمُرُّونَ عَلَیهِمْ مُصْبِحینَ [صافات : 137] و شما (در سر راه تجاری‌تان) بر (آثار) آن مردم مرور می‌کنید صبحگاهان.»
در نقل‌ها آمده که تجار قریش وقتی که در سحرگاه از یکی از منازل حرکت می‌کردند در صبح روشن از کنار ویرانه‌های شهر لوط می‌گذشتند.

ابراهیم (ع) که در آن سوی رود اردن ساکن بود مأموریت یافت که لوط را برای هدایت و اصلاح جامعه سدوم به آن شهر بفرستد. لوط مردی قوی هیکل و هوشمند بود اینک به نبوت و وحی نیز مجهز شده بود، در شهر سدوم ساکن شد و همسری نیز از آن مردم برگزید و به تبلیغ پرداخت. مدت تبلیغات او در آن جامعه به طور دقیق روشن نیست. اما نظر به این‌که همسرش اهل سدوم بوده و هنگامی‌که مقدر می‌شود بلا بیاید، دست‌کم دارای دو دختر بالغ و بزرگ بوده است. با این حساب دست‌کم 15 سال در تبلیغ کوشیده است لیکن نتیجه‌ای (غیر از ابلاغ ماموریت خود) ندیده است.

سدوم و لوط

انهدام شهر سدوم و گریز لوط و خانواده‌اش از شهر؛ از آثار بیزانس
همسر لوط نجات نیافته و به دلیل نگاه کردن به پشت سر سنگ می‌شود

جامعه‌ی مدرنیته‌ی قوم لوط

قرآن ویژگی‌های جامعه سدوم را از زبان لوط چنین می‌شمارد:

1- کمونیسم جنسی

«قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُون [نمل : 54] عمل فحشای جنسی را در پیش نگاه‌های تان انجام می‌دهید؟!»
«وَ تَأْتُونَ فی‏ نادیکمُ الْمُنْکرَ [عنكبوت : 29] عمل جنسی منکر را در میدان‌های عمومی‌شهرتان انجام می‌دهید.»
در اروپا (بویژه سوئد، دانمارک، سوئیس و…) در روی چمن‌ها، پارک‌ها پیش چشم انظار عمومی حتی فقط با دو متر فاصله با خیابان، عمل جنسی را انجام می‌دهند. حتی برخی روابط عاطفی جنسی در فرودگاه‌ها، پیاده‌روها، کافه‌ها، رواج دارد. در دانمارک و سوئد زمانی کیوسک‌های ویژه برای عمل جنسی در کنار میدان‌ها و خیابان‌ها گذاشته بودند.

2- همجنس‌بازی

«أَ إِنَّکمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُون [نمل : 55] آیا شما با مردان آمیزش می‌کنید زنان را وامی‌گذارید؟! (این نادانی نیست) خودتان را به نادانی می‌زنید.»
در عصر مدرنیته نیز با وجود علم بر مفاسد بهداشتی، فرهنگی و اجتماعی همجنس‌بازی، باز غربیان به آن عمل می‌کنند. پارلمان‌ها از آن جمله پارلمان انگلیس این رفتار را به عنوان حقی از حقوق بشر تصویب کرده است و رئیس جمهور آمریکا و یا وزیر امور خارجه‌اش با افتخار تمام در همایش همجنس‌بازان شرکت کرده و برایشان سخنرانی می‌کنند.
لوط درباره‌ی همجنس‌بازی به آن مردم می‌گوید:
«أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَکمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمینَ إِنَّکمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُون [اعراف : 80و81] آیا این عمل بد را انجام می‌دهید؟! عملی که پیش از شما هیچ احدی از عالمیان مرتکب آن نشده است. با مردان آمیزش جنسی می‌کنید زنان را وا می‌گذارید، شما مردمی اسراف‌کار (تعدی کننده از حد و مرز) هستید.»

نکته:
می‌گوید: شما عملی را مرتکب می‌شوید که هیچ فردی از افراد عالَم‌ها، مرتکب آن نمی‌شود؛ رفتاری که نه در عالَم گیاه هست و نه در عالَم میکروب و باکتری، و نه عالَم حشرات، و نه در عالَم انواع حیوانات. و حتی نه در عالَم فیزیک از اتم (هسته، الکترون) تا کرات و تا منظومه و کهکشان. این رفتار شما در هیچ عالَمی سابقه ندارد، بر خلاف همه‌ی قوانین هستی است. چنین است که انسان مصداق «اسفل سافلین» (پست‌ترین پست‌ها) می‌گردد.

3- نفرت از پاکی

در منطق قوم لوط پاکیزگی جنسی، دلیل عقب‌ماندگی و اُمّل بودن، بود:
«قالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْیتِکمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ یتَطَهَّرُونَ [اعراف : 82] به همدیگر گفتند: لوط و خانواده‌اش را از شهرتان بیرون کنید زیرا آنان پاکیزه‌گرا هستند.»
بلی! جرمشان این است که پاکی‌گرائی می‌کنند. امروز بر سر ایران و مردم ایران می‌کوبند که چرا به حقوق بشر عمل نمی‌کنید، چرا روسپی‌گری، عمل جنسی در انظار مردم و همجنس‌گرایی را آزاد و قانونی نمی‌کنید. در عصر کابالیستی مدرنیته پاک‌زیستی و پاکیزه بودن جرم است!! و این یعنی تکامل، ترقی و مدرن زیستن!!

جهان‌گردی

مسافرت و جهانگردی خوب است و در اسلام نیز مورد تشویق است:
«أَ فَلَمْ یسیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَکونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یعْقِلُونَ بِها [حج : 46] چرا پس در زمین سیر و سفر نمی‌کنند تا دارای قلب (شخصیت)‌هایی باشند و با آن تعقل کنند.»
«أَ فَلَمْ یسیرُوا فِی الْأَرْضِ فَینْظُرُوا کیفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَیر [يوسف : 109] چرا در زمین سفر نمی‌کنند تا ببینند سرانجام پیشینیان چه بوده و بدانند زندگی اخروی بهتر و ارزشمندتر است.»
و آیات دیگر و احادیث فراوان که در این‌باره آمده است.

اما جهانگردی در فرهنگ کابالیسم چیز دیگر است هدفی غیر از اهداف ابلیسی در آن نیست. حتی سفرهای مطالعاتی طبیعی و اجتماعی همگی در جهت بهره‌برداری کابالیستی است که فحشا و همجنس‌گرایی از لوازم لاینفک آن است.
عده‌ای را نیز گمان بر این است که می‌توان در جهان کابالیستی امروز، نوع سالمی از جهانگردی را پذیرفت که جهانگردان بیایند و با پاکی کامل در میان این مردم بگردند و با پاکی نیز بروند. اینان نه تنها بویی از علم انسان‌شناسی و جامعه‌شناسی نبرده‌اند، حتی واقعیتی را که با دو چشم‌شان می‌بینند، درک نمی‌کنند. اینان می‌بینند و اگر درک کنند می‌دانند که علت روی‌گردانی جهانگردان (اعم از مونث و مذکرشان) از سفر به ایران، عدم آزادی فحشا و همجنس‌بازی است. مرتب سخن از کیفیت هتل‌ها و خدمات می‌گویند. و نمی‌فهمند که اگر بهترین خدمات و کامل‌ترین رفاه را برای آنان تامین کنند باز به اندازه فلان کشور فقیر و فاقد امکانات، جهانگرد نخواهند داشت.

پرسش مهم:
چرا خداوند شهر لوط را از بین برد و با بلای ناگهانی آن را در لحظه‌ای با خاک یکسان کرد. اما برای غرب مدرنیته این همه مهلت داده است؟!

پاسخ:
در همین پرسش است که یکی دیگر از برنامه‌ریزی‌های ابلیس برای کابالیسم، شناخته می‌شود. ابلیس در آغاز مدرنیته می‌دانست که اگر جریان مطابق جریان شهر لوط پیش برود، همان نتیجه را برایش خواهد داد. این بار طور دیگر شروع کرد؛ همزمان با شروع کابالیسم جنسی، انسان‌دوستی از نوع کابالیسم را نیز شروع کرد. بمب‌ها از بالای سر مردم فرود آمده مردم را می‌کشند اما در این پائین آمبولانس‌های صلیب سرخ برای نجات زخمیان زوزه می‌کشند.
تمام ثروت جهان مال چندین خانواده کابالیست است. اما «تأمین اجتماعی» نیز به راه انداخته‌اند. و از این قبیل خدمات ابلیسی برای تداوم بخشیدن به تاریخ کابالا.
اما دفع بلا با این برنامه فقط مدت معینی بلا را به تأخیر می‌اندازد و در عوض این درنگ، سرنوشت قطعی سقوطشان فرا می‌رسد. این نکته مهم است توجه فرمائید: این تأخیر بلا، یک عوض دارد؛ بلای قوم لوط، موردی و در ناحیه‌ی معین و محدود بود، اینک جهان به یک شهر، بل به یک دهکده تبدیل شده است. در عوضِ این درنگ، سقوط جهانی کابالیسم و پایان تاریخ آن به طور کلی خواهد آمد که می‌آید.

القاء، نفوذ، توجیه

کدامیک از حق و باطل نیازمند توجیه، القاء و نفوذ هستند؟ از آغاز تاریخ، جریان حق همیشه سخنش را رک، صریح، بدون نیاز به توجیه و بدون استفاده از رفتار خزنده‌ی نفوذی، به فرد و جامعه اعلام کرده است.
باطل هرگز از توجیه، القاء به ناخود آگاه مخاطب، رفتار نفوذی، بی‌نیاز نبوده و نیست. و هیچ مردمی بدون توجیه راه باطل را انتخاب نمی‌کند. قوم لوط به حدی رفتارشان برایشان توجیه شده که رسماً نتیجه گرفته‌اند پاکی‌خواهی و اجتناب از همجنس‌گرایی، یک بینش نادرست و باطل است می‌گویند باید لوط و خانواده‌اش را از شهرمان بیرون کنیم زیرا آنان پاکی‌گرا هستند.

مگر قوم لوط دیوانه بودند که پاکی‌گرایی را جرم می‌دانستند؟ اگر دیوانه بودند، اساساً خداوند مجازاتشان نمی‌کرد زیرا دیوانه به هیچ‌وجه مکلف نیست و مؤاخذه هم نمی‌شود. رفتار شنیع‌شان برایشان توجیه شده بود، آن را صحیح و لازم و عمل درست می‌دانستند.
هیچ معمار نفوذی نمی‌آید به پول‌داران دُبی بگوید: بیا از نو بزرگ‌ترین بعل را در دُبی برپا کنیم. او این کارش را با القاء و توجیه به طور نفوذی انجام می‌دهد.
کابالیسم همیشه در قالب اصلاح‌گرایی، روشنفکری و دلسوزی سخن می‌گوید. ابلیس به آدم و حوّا گفت: «إِنِّی لَکما لَمِنَ النَّاصِحینَ [اعراف : 21] من برای شما از دلسوزانم.»

ترس ابلیس از خدا

در پاسخ پرسش «چرا خداوند شهر لوط را ویران کرد اما به مدرنیته که به همان خصلت آلوده است این همه مهلت داد؟» بیان شد که ابلیس از شکست برنامه‌هایش می‌ترسد، طوری پیش می‌رود که خشم خدا متوجه برنامه‌اش، نشود او همیشه به تدریج و تا حدودی پیش می‌رود و ادامه‌ی برنامه را به خود مردم می‌سپارد. به حدیث‌های شماره13 و15 بحار، ج12 صفحات161 تا165 توجه کنید. می‌بینید که ابلیس اول به طور حضوری قوم لوط را منحرف کرد سپس خودش را کنار کشید.

ادامه دارد…

نویسنده: آیت‌الله مرتضی رضوی

Viewing all 194 articles
Browse latest View live