چرا کابالا همگانی شد؟
آمریکا چگونه با«سمن»ها بافت جامعه ایرانی را تغییر داد +عکس
خدمات متقابل نایب السلطنه عباس میرزا به استعمار بریتانیا چه بود؟
عباس قلی خان آدمیت، از پیشگامان فراماسونری در ایران
راز «ابراج البیت» چیست/ آیا «آل سعود» ایادی شیطان هستند؟ + تصاویر و فیلم
(بسم الله الرحمن الرحیم)
راز «ابراج البیت» چیست/ آیا «آل سعود» ایادی شیطان هستند؟ + تصاویر و فیلم
(بسم الله الرحمن الرحیم)
دانلود کلیپ استاد رائفی پور با عنوان « قربانی کردن انسان » | قسمت دوم: جشن بالماسکه
(بسم الله الرحمن الرحیم)
پخش آنلاین
دانلود کلیپ استاد رائفی پور با عنوان « قربانی کردن انسان » | قسمت سوم: ویکی پالین
(بسم الله الرحمن الرحیم)
پخش آنلاین
دانلود کلیپ استاد رائفی پور با عنوان « قربانی کردن انسان » | قسمت چهارم : راز B-C
(بسم الله الرحمن الرحیم)
پخش آنلاین
دانلود کلیپ استاد رائفی پور با عنوان « قربانی کردن انسان » | قسمت چهارم : راز B-C
(بسم الله الرحمن الرحیم)
پخش آنلاین
دانلود کلیپ استاد رائفی پور با عنوان « قربانی کردن انسان » | قسمت دوم: جشن بالماسکه
(بسم الله الرحمن الرحیم)
پخش آنلاین
دانلود کلیپ استاد رائفی پور با عنوان « قربانی کردن انسان » | قسمت سوم: ویکی پالین
(بسم الله الرحمن الرحیم)
پخش آنلاین
در نگاه کابالا منشأ شر خداست!
(بسم الله الرحمن الرحیم)
نقد کابالیسم (قسمت سوم)
مسأله شر در جهان هستی، قرنها به عنوان مشکلی جدی در ارتباط با باورهای دینی مطرح بوده است. پذیرفتن وجود شر، در عالَمی که تحت سیطره خالقی عالِم، عادل، قادر و خیرخواه است، اندکی مشکل به نظر می رسد. از این رو در هر مسلک و آیینی، معمولاً اندیشهوران دینی، بر اساس جهان بینی خاص خود، در پی پاسخ های فلسفیِ دقیق و ارائه راه حل منطقی، در باب مسئله شر بوده اند.
شر در عهد عتیق و باورهای دینی
فلسفهی شرور در یهودیت نیز همواره موضوعِ بحث فیلسوفان و پیروان کابالا بوده است. جهتگیری عهد عتیق در خصوص علت وجود شرور در جهان هستی با آنچه تابعان کابالا در ادوار گوناگون ساخته و پرداختهاند قرابت چندانی ندارد. عهد عتیق وجود شرور در عالم را منکر نمیشود، اما سعی دارد علت وجود آن را با دلایل گوناگون پاسخ دهد.
کتاب مقدس شر را در درجه اول معلول گناه آدم و سپس معلولِ گناه تمام انسانها میداند و این موضوع به خوبی در سفر پیدایش به تصویر کشیده شده است. از طرفی شر میتواند به عنوان آزمایشی برای ایمان توصیف شود. در حقیقت خواست خداوند این است که از طریق رنج و آلام، ژرفای ایمان افراد را نسبت به خود بسنجد. به عنوان مثال داستان حضرت ابراهیم (ع) و مأموریتی که برای ذبح فرزندش پیدا نمود، میتواند شاهدی از عهد عتیق، بر این مدعی باشد. (تثنیه: 28-3) [1] در همین راستا یهودیان نیز رنجها و آلامی را که گهگاه در دورههای مختلف تاریخ متحمل شدهاند، به یهوه نسبت میدهند. آنان معتقدند خداوند تنها برای آزمایشِ ایمانشان، این همه مصائب نازل نموده است.
منشأ شر در کابالای زوهری
یکی از مهمترین اصول در تأملات کابالیستی منشأ و ماهیت شر است که با دیدگاههای فلسفی یهودیت در این باب متفاوت میباشد. تقریرهای مختلفی در مکاتب کابالا نسبت به مبدأ شر و چگونگی ورود آن به جهان وجود دارد، اما تقریباً همهی مکاتب کابالا، در این مسئله که ریشهی شر در خود خداوند است اتفاق نظر دارند. آنچه باعث اختلاف در آراء ایشان شده، چگونگی ورود شرور به جهان هستی است.
کابالای زوهری [2] علت اصلی ورود شر به این جهان را جدا شدن مخلوقات از منبع فیض میداند. [3] بدینگونه که در ابتدای خلقت، خداوند با صدور ده تجلی از خود که در حقیقت صفات یا اسماء او بودند، شر را وارد جهان کرد. این صفات الهی قبل از فیضان در خودِ خدا با یکدیگر متحد بودند اما به محض صدور از او، صفت «دین» یا قضاوت، چون از صفت «حسد» یا عشق و رحمتِ خداوند جدا شد، شر در عالم گسترش یافت. با به هم خوردن تعادلِ سفیرهی دین و سرریز شدن آن سیترا احرا [4] پدید آمد. در ادبیات کابالا، سیترا احرا همان شر و قلمرو نیروهای اهریمنی است.
بدین ترتیب از دیدگاه کابالای زوهری، تجلیات ظلمانی و نیروهای شیطانی، نشأت گرفته از صفات الهی است که از او جدا شده و در نتیجهی این جدایی به نیروهای شر مبدل گشتهاند. در چنین دیدگاهی شر صرفاً نتیجهای جانبی است و نه روی دیگر سکهی قداست الهی و از آنجا که به باور پیروان کابالا عوالم بالا و پایین بر هم اثر دارند؛ امور خیر مانند صلح و نیکی از صفت رحمت خداوند و شرور مانند جنگ و گرسنگی از صفت قضاوت یا قدرت خداوند برمیخیزند. از این دیدگاه در جهان علوی نیز این دو صفت با یکدیگر در تقابل هستند. [5]
مسئله شر در آموزههای لوریا
پیروان متاخر کابالا، همچون اسحاق لوریا [6]، شر را حاصل «تصادفی» ازلی دانستند. ایشان بر این باورند که اولین فعل خداوند قبل از آفرینش، عقب نشینی یا انقباض در درون خود بود [7] تا بتواند برای خلقِ جهان جا باز کند! بعد از جمع شدن خداوند در درون خود و ایجاد یک خلأ جهت ایجاد عوالم گوناگون، خداوند تجلیات یا صفات دهگانهای را از خویش صادر کرد تا به واسطهی ایشان جهان و مخلوقاتش را بیافریند. این انوار و صفات در درون ظروفی از نور تابیده شدند، اما تعدادی از این ظروف قدرت حمل انوار الهی را نداشته و در هم شکستند.
با شکسته شدن ظروف، بارقههای الهی در همهجا پراکنده شدند. این انوار الهی در خلأ تاریکی که در نتیجهی انقباض خداوند ایجاد شده بود گرفتار آمدند. این بارقهها که در حقیقت از ذات یگانه تبعید شده بودند، به طور نامساوی و پراکنده تنها بخشی از عالم مادی را روشن ساختند. بخشهای دیگر نیز در تاریکی فرو رفته و شر با چنین واقعهای به جهان راه یافت. از دیدگاه کابالای لوریایی پس از پراکندگی ذات خدا، انوار الهی در همهجا با تاریکی برخورد کرده و خیر و شر چنان با هم درآمیختند که دیگر هیچ شرّی وجود ندارد که شامل عنصر خیری نباشد. [8]
آموزهی شر در شبتائیسم
در تعالیم شبتائیسم [9] مخصوصاً نوشتههای ناتان غزهای [10] همچنان منشأ خیر و شر خود خداست. طبق دیدگاه ناتان، از همان ابتدا دو نور در خداوند وجود داشت. نوری که دارای اندیشه بود و نوری که فاقد اندیشه مینمود. اولی همواره در خود، اندیشهی آفرینش عوالم را داشت و نور دوم، تمام تلاشش این بود که در خود پنهان و ساکن مانده و ظاهر نشود.
اولین نور کاملاً فعال و در آفرینش مشارکت داشت، اما نور بیاندیشه منفعل بود. نور اندیشه خود را منقبض کرده تا برای آفرینش جایی باز کند. اما نور دیگر در جایگاه خود باقی ماند و از آنجا که تلاشش ساکن بودن در خود بود، در برابر ساختار فیضان که نور اندیشه، ایجاد کرده بود مقاومت می کرد. این مقاومت، نور فاقد اندیشه را به منشأ نهایی شر در آفرینش تبدیل کرد. [11] اصلیترین الگو در این آموزه، نوعی دوئیّت در خود خداست که منشأ خیر و شر است. منشأ شر، یک اصل در خدا است که خود را از خلقت دور نگه میدارد و به دنبال آن است تا جلوی اشکال نورِ حاوی اندیشه را بگیرد؛ تا تحقق نیابند. نه به خاطر اینکه ذاتاً شر باشد؛ بلکه به خاطر اینکه تمام خواستهاش این است که هیچ چیز نباید جدای از خدا وجود داشته باشد. او در درون خود، دریافت نور اندیشه را رد میکند و متعاقباً سعی میکند آنچه را با آن نور، ساخته شده، نابود و خنثی کند. بنابراین خیر و شر، نتیجهی ارتباط بین دو جنبهی نور، در خود خداست است. [12] کشمش بین دو نور در هر مرحلهی آفرینش تجدید میگردد و تا پایان نجات نهایی، زمانی که نور حاوی اندیشه، در نور فاقد اندیشه نفوذ کند، خاتمه نمییابد. همینطور که فرآیند آفرینش ادامه پیدا میکند، این کشمش شدیدتر میشود. [13]
حسیدیم و مسأله شر
تقریر دیگر در مسئلهی دخول شرور، مربوط به آراء حسیدیم است. متصوفه حسیدی [14] بر اساس آموزهی لوریاییِ انقباضِ خدا در خود، حضور شر در جهان را به شیوهای جدید تحلیل کردند. از دیدگاه ایشان اولین فعل خداوند همان انقباض بود، اما نه بدان شکل که لوریا مطرح کرد، بلکه انقباض خداوند، صرفاً کاهش شدت نور او بود. از این زاویه، در جهان آفرینش نمیتوان جایی را یافت که از بارقههای الهی تهی باشد، زیرا انوار الهی در تمام مواد آلی و غیرآلی پراکنده است. از این رو ماده را نمیتوان شر و مخالف ارادهی خداوند دانست. [15]
تأملی در منشأ شرور از دیدگاه کابالیسم
از آراء و نظریات مختلف در باب شرور میتوان چنین نتیجه گرفت که اکثر پیروان کابالا معتقدند منشأ شرور خدا یا صفات اوست و اختلاف در چگونگی انتقال آن به این جهان است. با این حال هر یک از تقریرهای گوناگونی که در مورد منشأ شرور و دخول آن بیان شده است، با اشکالات اساسی روبرو بوده و نکات متعددی را میتوان در باب این آراء مد نظر قرار داد.
نکتهی اول:
طبق آراء فلاسفهای چون ابن سینا، شرور فقط به عالم طبیعت اختصاص دارد و این اقتضای ذاتی آن است. بنابراین در عوالم بالاتر هیچ تضاد و اصطکاکی نمیتوان یافت؛ چون هیچ حرکت و تکاملی نیست. [16] اما بر اساس تعالیم کابالا، شرور ساحت عالم علوی را نیز در بر گرفته است و موطن آن نه عالم ناسوت که خود واجب الوجود است!!
نکتهی دوم:
اگر طبق ادعای کابالا، منشأ خیر و شر خدا باشد پس ضروری است که پروردگار انسانها را به صورت مساوی هم به سوی خیر هدایت کند و هم به گناه وا دارد. این امر نیز با حکمت خداوند و نیز با هدف خلقت سازگار نمیباشد.
نکتهی سوم:
قرنها پیش مسأله عدمی بودن شر در عالم، توسط افلاطون مطرح شد و همه فیلسوفانِ مشاء و اشراق نیز عدمی بودن شرور را پذیرفته و بر عدمی بودن شرور ادعای بداهت کردهاند. یا حداقل آن را از احکام ضروری عقل دانستهاند. [17] حال اگر ادعای شبتائیسم مبنی بر «علت واحد داشتن خیر و شر» را بپذیریم، این پرسش به وجود میآید که با توجه به عدمی بودن شر، در نهایت باید منتظر چه نوع رویداد و فعل و انفعال در ذات خداوند باشیم؟ چرا که در زمان نجات نهایی نور اندیشه در نور فاقد اندیشه رسوخ میکند و آن را تبدیل به خیر مینماید. آیا پذیرفتن چنین انفعالاتی برای ذات یگانه منطقی است؟ از سویی باید توجه داشت که طبق این تقریر منشأ خیر و شر تا پایان نجات در خود خدا در گیر هستند؛ لذا کشمکش میان خیر و شر به عالم ماده خلاصه نشده، بلکه این دو در خود خدا درگیر هستند.
نکتهی چهارم:
اگر بپذیریم که خدا هم فاعل خیر است و هم فاعل شر، پس باید شر را امری مقدس بدانیم؛ چرا که منشأی الهی دارد.
نکتهی پنجم:
طبق سخن دقیقِ میرداماد، دخول شرور در عالم به عنایت نخست، مقصودِ بالذات خدا نبوده و بالعرض، داخل در عالم قضای الاهی شده است. لذا هیچگاه به عنایت نخست، جز خیرات از ذات پروردگار نازل نشده است و فقط ارادهی خداوند به فیض وجود تعلق دارد. [18]
نکتهی ششم:
اگر بپذیریم در چارچوب یگانهگرایی، نیروهای شیطانی جزو تجلیات الهی است. مسالهی اختیار در مورد انسان، معنای حقیقی خود را از دست میدهد. از طرفی، شر نیز مانند خیر باید باعث تعالی انسان شود؛ چرا که از خداوند صادر شده است.
نکتهی هفتم:
اگر دیدگاه متصوفه حسیدیم را در باب مسأله شر بپذیریم، شر امری نسبی خواهد بود. چرا که شر به خاطر کاهش شدت نورِ خداوند به وجود آمده است و در حقیقت مرتبهای پایین تر از خیر میباشد و تحلیل نهاییِ چنین برداشتی اینگونه است که خودِ خداوند با کاستن نورِ خویش، طی فعل انقباض، به شر امکان وجود داده است. لذا هنگامی که انسان در ورطهی گناه میافتد، خودِ خداوند به نحوی در گناه او شریک میگردد! از اینرو گنهکار نباید به هیچ روی از بخشایش الهی نا امید شود؛ چون باز همان خداوند که بستر شر را فراهم آورده، انسانِ گنهکار را همراهی کرده و او را به خاطر خطایش میبخشد. [19]
ادامه دارد…
نویسنده: فاطمه مهدیه
پینوشتها:
[1] صادقی، هادی، «مساله شر از دیدگاه یهودیت»، معرفت، ص 60.
[2] آموزههای این مکتب حول محور تعالیم زوهر؛ اصلیترین کتاب کابالا میچرخد.
[3] Scholem,Gershom, “KABBALAH”,in The Encyclopedia Judaica,(ed). DR Geoffrey Wigoder, Jerusalem, Keter Publishing House, 1997, Vol 10, pp 583-588.
[4] Sitra Ahra
[5] المسیری، عبدالوهاب، دایرة المعارف یهود، یهودیت، صهیونیسم، موسسه فرهنگی و مطالعات و پژوهشهای تاریخ خاورمیانه، کنفرانس بینالمللی حمایت از انتفاضه فلسطین، 1372-1384، ج 5، ص185.
[6] نظریهپرداز و متصوفهی قرن 16 مکتب صفد.
[7] به این فعل در زبان عبری صیمصوم گفته میشود.
[8] اپستاین، ایزیدور، یهودیت، بهزاد سالکی، موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، 1385، ص296؛ آرمسترانگ، کرن، خداشناسی از ابراهیم تاکنون، محسن سپهر، نشر مرکز، 1382، ص307 .
[9] پیروان شبتای زوی یکی از مدعیان مسیحایی یهود.
[10] Nathaan of Gaza
[11] Scholem,Gershom, Loc.cit
[12] Loc.cit
[13] Loc.cit
[14] صوفیان یهودی قرن 18 که آموزههای کابالایی را با تحلیلهای جدید، دست مایه ایجاد مکتب جدید خود قرار دادند.
[15] اپستاین، ایزیدور، همان، ص331 .
[16] فیاض بخش، نفیسه، نوآوری فیلسوفان اسلامی در پاسخ به مسالهی شر، قبسات، 1388، ص151 .
[17] همان، ص 158 .
[18] همان، ص156.
[19] اپستاین، ایزیدور، همان، ص 331 .
یهودیت و برتری طلبی قومی و نژادی
(بسم الله الرحمن الرحیم)
نقد کابالیسم (قسمت چهارم)
یهودیان بر اساس متون دینی خود همواره در این اندیشهاند که از میان اقوام و ملل گوناگون، تنها ایشان هستند که رابطهای خاص و ویژه با خداوند دارند. این تفکر در طول تاریخ در فلسفه و تصوف ایشان نیز نمود داشته است.
در این مورد بسیاری از محققین، متون دینی یهود را مستمسک خوبی برای بیان برگزیدگی و برتری قوم اسرائیل دانستهاند، به خصوص آیات کتاب مقدس که دستآویزهای مناسبی برای یهودیان است تا برگزیدگی نژادی را بر برگزیدگی ایمانی اولویت دهند.
به نظر میرسد متون دینی یهود علت این برگزیدگی را عهدی میدانند که بین خداوند و حضرت ابراهیم بسته شد. در حقیقت این برگزیدگی وعدهای بود که خدا در ازای اطاعت بی قید و شرط ابراهیم در ماجرای ذبح فرزندش به او داد.
بار دیگر فرشتهی خداوند از آسمان ابراهیم را صدا زده به او گفت: خداوند میگوید به ذات خود قسم خوردهام که چون مرا اطاعت کردی و حتی یگانه پسرت را از من دریغ نداشتی، تو را چنان برکت دهم که نسل تو مانند ستارگان آسمان و شنهای دریا بیشمار گردند. آنها بر دشمنان خود پیروز شده، موجب برکت همه قومهای جهان خواهند شد؛ زیرا تو مرا اطاعت کردهای. (سفر پیدایش15-19/22).
در قسمتهای مختلف عهد عتیق این برتری قومی بارها بیان شده است، اما در همین آیات این برتری، قید و شرط یافته و به داشتن ایمان و وفاداری به عهد و میثاق، مشروط شده است.
خداوند از میان کوه خطاب به موسی فرمود:
دستورات مرا به بنیاسرائیل برسان و به ایشان بگو: شما دیدید که من با مصریها چه کردم و چطور مانند عقابی که بچههایش را روی بالها میبرد، شما را برداشته، پیش خود آوردم. حال اگر مطیع من باشید و عهد مرا نگه دارید از میان همهی اقوام، شما قوم خاص من خواهید بود. هرچند سراسر جهان مال من است، اما شما برای من قومی مقدس خواهید بود و چون کاهنان مرا خدمت خواهید کرد. (سفرخروج 6- 3/ 19)
حکیمان یهودی از این آیات در طول تاریخ برداشتهای متفاوتی داشتهاند. برخی با رویکردی خردورزانه و معتدل، برای قوم یهود برتری ذاتی قائل نشدهاند و معتقدند عهدشکنی قوم یهود، خود به خود عهد و پیمان خدا را در باب برگزیدگی این قوم ملغی میکند، در مقابل عدهای هم بینشی نژادپرستانه به مسأله قوم برگزیده اتخاذ کرده و با این برداشت، تبعیض و بیگانهستیزی را در میان قوم خود رواج دادهاند.
به باور برخی از حکیمان یهودیِ قرون وسطی، مانند یهودا هلوی مراد از برگزیدگی قوم یهود، برگزیدگی به لحاظ روحی است. هلوی با اشاره به این موضوع که ساختار روحی یهودیان، به طور کلی با دیگران متفاوت است، هر فرد یهودی را دارای قدرت نبوت میداند! از دیدگاه او این میراث، یهودیان را قادر ساخته است تا از فکر و اراده ی خدا آگاه شوند و بیگانگان غیر یهودی حتی اگر به آیین یهود هم درآیند، این قدرت را به دست نخواهند آورد.
تلمود و برتری قومی
اسرائیل شاهاک از جمله افرادی است که منشأ اصلی اندیشهی قوم برتر را در متون دینی و به خصوص قوانین تلمود میداند. تلمود که از قرن دوم تا ششم توسط تعداد بیشماری از حکیمان یهودی تالیف شده است، شامل دستورات و احکامی است که بر برگزیدگی و برتری قوم یهود دامن میزند.
شاهاک قوانین متعددی را که به صورت جدی تبعیض آمیزند و لازمهی آنها، تجویز ظلم و ستمی بیرحمانه به غیر یهودیان است، در آثار متعدد خود بر میشمارد.
احکام نژادپرستانه تلمود
بر اساس برخی از احکام تلمود، اگر یک یهودی به طور مستقیم باعث مرگ یک غیریهودی شود، تنها نزد خداوند گناهکار است و مجازات دنیوی ندارد. اگر این قتل، عمد نباشد حتی یهودی نزد خداوند نیز گناهی مرتکب نشده است. بر عکس اگر قاتل غیریهودی و مقتول یهودی باشد، اعدام و مرگ او حتمی است.
در باب نجات جان غیریهودیان و یهودیان نیز، قوانینی نژادپرستانه حکمفرماست. نجات جان یک یهودی واجب و مهمترین وظیفهی شرعی هر یهودی است و در مقابل نجات جان غیریهودیان مخصوصاً در روز سبت ممنوع میباشد.
در مورد جرائم جنسی و مسائل مالی نیز وضع بر همین منوال است. احکام تلمود در این موارد هر نوع تجاوز به حریم غیر یهودیان را مجاز دانسته و در مقابل شکستن حریم یهودیان را از گناهان کبیره برشمرده است. در نهایت تفاسیر تلمودی از کتاب مقدس، اندیشهی برتری قومی در میان یهودیان را به سمت برتری نژادی و نژادپرستی سوق داد.
یهودیان آغازگر انحراف به سمت دنیا و تمنّیات دنیوی در رسالت حضرت موسی بودند و به همین دلیل قومیّت را به جای دین و اعتقاد، محوریت بخشیدند. ایشان پیامبران راستین خداوند را نه به عنوان هدایتگر، بلکه به عنوان پادشاهان و نماد قدرت و شوکت خویش میشمردند. در این میان سهم طریقت کابالا در ایجاد روحیهی برتریخواهی و سلطهجویی در میان قوم یهود، اگر بیشتر از تلمود نباشد کمتر از آن نیست.
کابالا و برتری قومی
کابالا به عنوان طریقتی که آموزههای خویش را برآمده از بطن کتاب مقدس میداند، به پویایی و نهادینه شدن اندیشهی برتری قومی کمک شایانی کرد. نژادپرستی و پرداختن به امر قوم برگزیده، از تعالیم مشترک کابالیستهای گذشته و امروز است. به نظر میرسد کتاب زوهر / کتاب ظُهر بیش از هر متن کابالایی دیگر به کاوش و بیانِ ریشههای برتری قوم یهود از غیر یهودیان پرداخته است؛ گو اینکه کابالیستهای معاصر نیز بر اساس همین متن، بر اصول نژادپرستانه خود پافشاری میکنند.
در یکی از این متون میخوانیم:
ربی آبا روزی در حال بحث با ربی شمعون بن یوحای درباره آموزشهای تورات بود. او از ربی شمعون پرسید: چرا از همه اقوام جهان تنها یهودیان موقع قرائت تورات خود را به عقب و جلو تکان میدهند و این عمل برایشان طبیعی است که بی حرکت و ساکن ننشینند؟
ربی شمعون پاسخ داد: افسوس برای این بشریت که مانند گلهی سرگردانی است و از درک و فهم عاجز است. همین عملِ تکان خوردن به تنهایی، برای تشخیص ارواح مقدس اسرائیل از ارواح ظالمان کافی است.
روح اسرائیل از چراغ مقدس گرفته شده است … همین که این چراغ از فروغ توراتِ آسمانی روشن گردید، دیگر حتی یک لحظه هم از حرکت متوقف نمیشود. مانند شعله شمعی که هرگز ساکن نیست. برای همین وقتی یکی از فرزندان اسرائیل یک کلمه از تورات را بر زبان میآورد، شعلهای برمیفروزد که دیگر نمیتوانند بیحرکت بمانند؛ پس ما چون شعله شمع به عقب و جلو حرکت میکنیم اما روح ظالمان، مانند تکه کاهی است که موقع سوختن، شعله ندارد. شبیه به چوبی که بدون شعله میسوزد.
متن فوق که مربوط به بخشهایی از کتاب زوهر میباشد، بر این باورِ کابالیستها که معنای انسان، تنها در قوم برگزیده یهود خلاصه میشود، تأکید میورزد.
تفاوت جوهری میان یهودیان و غیر یهودیان از عناوین مطرح شده در زوهر است. بر اساس این تعالیم، روح غیر یهودیان متعلق به جهان زیرین است که جایگاه شیاطین میباشد، در حالی که روح فرد یهودی حداقل قابلیت رسیدن به ساحت امور الهی را دارد.
از آنجا که طبق تلمود، نوکیشان یهودی با دیگر یهودیان تفاوتی ندارند، این نظریه با مشکلی جدی روبرو شد. اما زوهر به این مسئله این گونه پاسخ داد:
هر یک از نوکیشان در هنگام تشرف به دین یهود، روحی تازه دریافت میکنند که البته از روح یهودیان پستتر است.
مکاتب دیگر کابالا در این خصوص بر این باورند که این نوکیشان، از ابتدا دارای روح یهودی بودهاند و در اثر برخی فشارها تغییر کیش داده و دوباره به دین اصلی خود بازگشتهاند.
دلیل برگزیدگی یهود؟!
کابالای لوریایی در قرن شانزدهم، تفسیر جدیدی از برتری قومی و نژادی یهودیان ارائه داد. اسحاق لوریا طبق نظریهی عیبور ، دلیل برگزیدگی یهودیان را رستگاری تمام ارواح بشری بیان کرد. هر چند این نظریه به بیانِ علتِ سرگردانی و آوارگی قوم یهود میپرداخت، اما به نوعی به برتری یهودیان بر سایر ملل صحه میگذاشت.
بر این اساس ارواح یهودیان به علت اینکه پاکتر از ارواح نژادهای دیگر هستند قادرند باعث رهایی ارواح دیگر اقوام، از چنگال شر شده و مایه ی نجات ایشان را فراهم آورند. بدینگونه نجات جهان و انسان از طریق یهودیان صورت خواهد گرفت.
زوهر یکی از علل برگزیدگی قوم یهود را اعطای تورات به ایشان میداند. طبق این دیدگاه تورات پیش از آنکه به یهود عرضه شود، به اقوام گوناگون ارائه شد؛ اما این اقوام از پذیرش آن خودداری کردند، زیرا فرامین و دستورات تورات در تعارض با زندگی تبهکارانهی ایشان بود!
یهودیان معتقدند توراتِ نازل شده بر موسی، ایشان را قادر میسازد که همهی جنبههای حیات خود را به همان سطح والایی ارتقاء دهند که زندگی پیغمبران در آن سطح بوده است. از دیدگاه پیروان کابالا، یهودیان برگزیده شدهاند که انرژیهای نهفته در تورات را به جریان اندازند و از این طریق از برخورد و آشفتگی در جهان اجتناب کنند، تا آرامش و صلح بر جهان حکم فرما شود!
قوانین تورات به این قوم توانایی لازم جهت رسیدن به مقاصد و اهدافشان را میدهد و از منظر ایشان همین امر مایه ی برگزیدگی بنی اسرائیل بر سایر ملل شده است.
قرآن و برگزیدگی قوم یهود
زیر بناهای فکری ناسالم یهود و انحرافات ایشان در عمل و گفتار موضوعاتی هستند که آیاتی از قرآن کریم بدانها اختصاص یافته است. علت این کجروی را میتوان به طور اختصار در فقدان وجدان مذهبی که هدایت گر انسان به سوی صراط مستقیم است، دانست.
از مطالعه ی تاریخ و شرح حال بنی اسرائیل در قرآن و کتب تاریخی چنین استفاده میشود که یکی از عقاید لاینفک زندگی یهود در تمام اعصار، اعتقاد به نژاد پرستی و برتری یهود بر سایر اقوام بوده و هست؛ حال آن که در آیات قرآن، ملاک برتری انسانها تقوی و پرهیزگاری معرفی شده است.
البته آیات متعددی در قرآن کریم بر برتری و برگزیدگی قوم یهود اشاره دارد؛ اما با دقت در این آیات میتوان به روشنی دریافت که مقصود از این برگزیدگی، برتری و تقدس ذاتی و ماهوی نیست، بلکه این برتری در مقطع زمانی خاص و در قلمرو جغرافیایی خاصی بوده است.
از متن آیات قرآن کریم چنین برمیآید که: عصیان و تعدی یهودیان، کفر ورزیدن به آیات کتاب خداوند و کشتن ناحق انبیاء بنی اسرائیل، نه تنها باب برگزیدگی را برای همیشه بر روی ایشان بست، بلکه این قوم را خوار و ذلیل کرده و در قیامت مجازات سنگینی در انتظار ایشان خواهد بود. برگزیدگی یهود صرفاً تا زمانی بود که ایشان به عهد و پیمان خویش پایبند بودند و آن هنگام که برخلاف شرع، فساد را در زمین، پیشه ی خویش کردند از این نعمت محروم گشتند.
ادامه دارد…
نویسنده: فاطمه مهدیه
جادوگری و عددگرایی در عرفان یهود
(بسم الله الرحمن الرحیم)
نقد کابالیسم (قسمت پنجم)
آنچنان که میدانیم سحر استفاده از نیروهای مخفی برای دستیابی به اهداف خودخواهانهای است که گاه توسط ساحر و جادوگر صبغهای دینی به خود میگیرد؛ اما در نگاه عالِم صاحب نظر هیچ نقطهی مشترک و قابل ملاحظهای میان ابعاد عرفانی دین و سحر و جادو نمیتوان یافت.
هدفی که سحر و جادو دنبال میکند، استفاده از نیروهایی است که از دسترس انسانهای عادی خارج است و کارشناس این فن به کمک اسرار ربوده شده از آسمان، انواع روشها، مواد شیمیایی و کلمات و عباراتی را استفاده میکند که سینه به سینه به او انتقال یافته و مصون از اشتباه تلقی شده است. شیاطین کم و بیش در این روندها شرکت دارند و فنون جادوگری را نه به سود آدمیان، بلکه برای کشاندن انسانها به سوی دوزخ در دسترس آنها قرار میدهند. [1] در اندیشه پیروان کابالا آنگاه که حلول به جای تجلّی نشست، سحر و جادو نیز جایگزین معجزه شد، آثار مخرّب این اندیشه؛ یعنی اعتقاد به جادو فراتر از قوم یهود، تمام جوامع بشری را تهدید می کند.
یهودیان همواره عادت داشتهاند به جای تفکر در مسایل ژرف انسانی و سعادت بشری، توجه خود را معطوف به یک سلسله پیشگوییها و آیندهنگریها کنند که منشأ آن یا چرخش ستارگان و ادوار فلکی بوده و یا سحر و جادویی که در نتیجهی حشر و نشر با اقوام گوناگون در طول تاریخ، سینه به سینه همچون گنجینهای آن را در بین خود حفظ کردهاند. پیشگوییهای ایشان البته در بیشتر موارد با کتاب مقدس، به خصوص جملات سفر دانیال مستند میشود و فضای فکری را ایجاد میکند که در آن علاقه و اشتیاق به سحر و جادو بیشتر شده و این علم را منشأ آثار میداند. در نزد این قوم حاکمیت بر انسان، طبیعت و سنتهای الهی، از راهی به جز سحر و جادو امکانپذیر نیست. از دیدگاه ایشان با روشهای جادویی میتوان در طبیعت تصرف کرد و بر جهان و حتی تقدیر الهی سلطه یافت.
تاریخچه جادوگری در یهود
تاریخچه جادوگری در نزد یهودیان به زمان اقامت ایشان در مصر [2] و پس از آن همسایگی با کنعانیان و بابلیان باز می گردد. از رهگذر معاشرت با اقوام گوناگون در ادوار مختلف، اندوخته های غیبی و جادویی ایشان افزون گردید. بعد از ویرانی معبد دوم که ربی های منتخب، جایگزین روحانیون قربانی گذار شدند و مراسم قربانی را بر عهده گرفتند، وردهای جادویی و روشهای نیایشِ ایشان از دید عموم، باعث کنترل رویدادها می شد.
ربی های دوره باستان به مرور عقایدی را پدید آوردند که به تدریج وارد قلمرو جادو و نوشته های جادویی شد. ایشان در یک نظام اعتقادی که تصور می شد شیاطین بر سرنوشت و دارایی انسان ها تأثیر می گذارند، اوراد، سحرها و افسون هایی برای علاقمندان به کسب ثروت و سلامتی می نوشتند. [3] پیدایش تورات شفاهی در برابر تورات مکتوب، که بعدها به تورات باطنی ملقب گردید، از علل دیگر رواج علوم غریبه در بین یهودیان بود؛ زیرا تنها کسانی می توانستند به درک تورات باطنی نائل شوند که توانایی های خاصی در تفسیر داشته باشند. تفسیر تورات شفاهی زمینه ی دستیابی به صیغه ها و اوراد جادویی را فراهم آورد. [4]
پیوند کابالا با سحر و جادو
طریقت کابالا در حوزه ی علوم باطنی و حرکت های سرّی و مرموز، همواره پیشگام قوم خود بوده است. به اعتقاد ایشان جادوگری، یعنی استفاده از نیروهای پنهان بالاتر، برای اداره کردن مردم، به ترتیبی که آنچه می خواهیم به دست آوریم. برای ارتباط با نیروهای سرّی و مرموز در طبیعت، نیاز به آموزشهای کابالاست؛ زیرا تعالیم کابالا طبیعت درونی افراد را تغییر می دهد و ایشان را برای ارتباط با نیروهای بالاتر آماده می سازد. [5] آموزههای باطنی در این طریقت که نهایتاً به گسترش خرافه و علوم غریبه در بین ایشان ختم شد، منشأی جز کتاب مقدس ندارد. باورهای کابالایی در مورد متن کتاب مقدس، بهترین شاهد برای ادعای ماست.
طبق باور تابعان کابالا، حروف عبری که متون مقدس با آن ها نوشته شده است، علائمی نیستند که صرفاً برای تألیف و ضبط وقایع و افکار به وسیله ی بشر اختراع شده باشند؛ بلکه این حروف مخازن نیروی الهی هستند.
وظیفه سالک یهودی این است که با همان روش هایی که از طریق روایت و سنت به او منتقل شده است، این معانی را کشف نماید. پیروان کابالا برای اثبات معانی مستور در کتاب مقدس، تمهیداتی اندیشیدند و از سه طریق به کشف معانی مستور در حروف و کلمات تورات پرداختند.
عدد گرایی در آموزه های کابالا
روش اول: Gematria
در این روش با محاسبه مقدار عددی کلمات، به کشف روابط بین آن ها می پرداختند. به باور اهالی کابالا، کلمات، با مقدار عددی مساوی، می توانند جایگزین یکدیگر شوند. مثلاً مقدارِ عددی یهوه 26 بود و کابالیست ها با محاسباتی مشابه کشف کردند که پرقدرتترین نام خدا باید 72 حرف داشته باشد. دانستن این نام، بزرگ ترین نیرویی بود که می توانست در تصور انسان بگنجد. [6]
روش دوم: Notarjkon
در این روش هر کلمه ی عبری مجموعه ای از حروف اختصاری محسوب می شد و هر حرف از این مجموعه، حروف آغازین کلمه ی دیگر را تشکیل می داد. در این روش نخستین و آخرین حروف کلمات را جدا کرده و آنها را به صورت کلمات جدید می نوشتند. با استفاده از همین روش طلسم های معروف و فراوانی از کلمات جادویی ابداع شد. مثلاً کلمه ی جادویی Agla که در اکثر دوایر جادویی قرار داده می شود، از حروف آغازین دعایی با این مضمون ساخته شده است:
Gibor Leolam Adonia Atha (ای خداوند، تو تا ابد قادر هستی).
روش سوم : Temurah
در این شیوه کابالیست ها حروف کلمات را تعویض، پس و پیش و قلب می کردند. با مقلوب کردن همه ی کلمه، معنای مکتوم آن آشکار می شد. با به کارگیری این فن، الفبای جدیدی پدید آمد که تابعان کابالا می توانستند با استفاده از این الفبا، از هر جای کتاب مقدس معانی مستور را کشف کنند و از هر کلمه کلمات دیگری را به وجود بیاورند. با این روش های جادویی، ایشان در یک کشف عجیب دریافتند اسماء خداوند 172 نام است و تعداد فرشتگان 655 و ملائک مقرب 301 عدد می باشد! [7]
به باور سالکان کابالا، نظام خلقت بر اساس ادغام عدد و حروف به وجود آمده است. [8] کتاب سفر یصیرا یا کتاب خلقت سرشار از راز ورزی های عدد گرایی و حروف گرایی است. این کتاب، آفرینش جهان را بر خلاف کتاب مقدس از طریق عدد و حروف می داند. حروف که هم در عالم معنوی و هم عالم مادی سهیم هستند، نقش خود را بر هر چیز باقی می گذارند.
خداوند با آمیختن و ترکیب حروف، گونه های بی شمار روح هر شکل و هیئتی را آفریده و نام متعال و ناگفتنی خود را بر اساس آنها بنا نهاده است. طبق متن کتاب خلقت، انسان از طریق کلمه و مکتوب می تواند در نهانی ترین رازهای آسمانی نفوذ کند و با کلمات و نشانه ها اعجاز بیافرند. [9] کتاب خلقت، علاوه بر مباحث مربوط به حروف و عدد، با قلمرو وسیع ستارهبینی، کیهانشناسی و ارتباط بین ستارهها بیشک یک تفسیر کابالیستی برای جستوجو در معنای غایی عالم و کاربرد آن در زندگی انسان بر این کرهی خاکی است.
جادوی حروف در عرفان یهود
با توجه به اهمیت حروف عبری در کتاب سفر یصیرا، جادوی حروف عبری در کابالا اهمیت خاصی پیدا کرد. حروف عبری به صورت ابجد در نوشتن برخی تعویذها و طلسم ها به کار می رفت. نوشتن این گونه تعویذها با حروف ابجد و نگهداری آن در نزد هر یهودی، هنوز هم در بین ایشان مرسوم است.
ستاره داود نیز از اسرار رمزی و جادویی برکنار نمانده و در بین یهودیان از قداست ویژه ای برخوردار می باشد. دامنه خرافه گرایی در میان باورمندان به کابالا، آنقدر بالا گرفت که ایشان برای آنکه شیطان از محتوای برخی بخش های تورات شفاهی آگاه نشود، به اختصار روی آوردند. بدان معنی که عبارتی از تورات را با کلمه ای تلفظ می کردند که متشکل از حروف اول هر کلمه از عبارت بود و یا معادل عددی آن را به کار می بردند.
آموزه های کابالا به تدریج بر باورهای قوم یهود آنچنان مؤثر افتاد که ایمان به فرشتگان، دیگر ایمان به غیب و مرزهای ذات انسان نبود؛ بلکه ایمان به ارواحی بود که می توان به آنها رشوه داد و آنان را به خدمت گرفت. شیاطین نیز نیروهایی شدند که انسان می توانست با تلاوت دعا به زبان آرامی آنها را فریب دهد. برخی اوامر و نواهی، مضمون اخلاقی و دینی خود را از دست دادند و به منزله ی آدابی جادویی نگریسته شدند.
در جنبش حسیدیم این رویکردها به اوج خود رسید؛ به نحوی که صدیق توانست با انجام برخی شعائر و حرکات، اراده ی الهی را تغییر دهد و برای سعادتمند شدن پیروانش، به آنها حواله ی مغفرت بفروشد. با پیدایش جنبشهای شبتای زوی، جادوگری تماماً جایگزین دین شد و رقعه ها و تعویذهای جادویی، به محور عبادت مبدل گردید. رهبران یهودی از اواخر قرن هفدهم دریافتند که این اعمال، تجارتی سودمند برای آنهاست. [10] در دنیای امروز پیشگویی و آینده نگری در باب آخرالزمان و سرنوشت خیر و شر، از جمله مباحثی است که با تکیه بر علوم غریبه ی یهودیان و پیروان کابالا در قالب فیلم، رمان و بازیهای رایانهای و… بخش وسیعی از افکار جوامع بشری را تحت سیطرهی خود در آورده است. پیشگوییهای طبیب و منجم یهودی نوسترآداموس که در قرن شانزدهم تحت تأثیر طریقت کابالا به سحر و نجوم روی آورد، در دهه های اخیر دست مایه ی پیشگویی های جدی در باب پایان جهان شده است.
تحریم سحر در کتاب مقدس
در آیات متعدد کتب آسمانی، مؤمنان بارها از پرداختن به سحر و جادو بر حذر داشته شدهاند. علاوه بر قرآن کریم، که آموزش جادو را از سوی شیاطین میداند (بقره/102)، کتاب مقدس نیز همواره یهودیان را از ارتکاب به این اعمال نهی کرده و سنت موسوی نبوت را تنها راه برای شناخت خواستهها و رازهای الهی بیان کرده و موسی (ع) بارها امت خویش را از افسون و جادو بر حذر داشته است.
وقتی وارد سرزمین موعود شدید مواظب باشید که از آداب و رسوم نفرت انگیز قومهایی که در آنجا زندگی میکنند، پیروی نکنید. مثل آنها بچههای خود را روی آتش قربانگاه قربانی نکنید. هیچ یک از شما نباید به جادوگری بپردازد یا غیبگویی و رمالی و فالگیری کند و یا ارواح مردگان را احضار کند و خداوند از همه کسانی که دست به چنین کارهایی میزنند، متنفر است. به خاطر انجام همین کارهاست که خداوند خدایتان، این قومها را ریشه کن میکند. شما باید در حضور خداوند خدایتان، پاک و بی عیب باشید. (تثنیه، 18/9-13)
یهوه در سفر لاویان به قوم یهود چنین میگوید:
کسی که به سوی صاحبان اجنه و جادوگران توجه نماید، تا در عقب ایشان زنا نماید، من روی خویش را به ضد آن شخص میگردانم و او را از میان قومش منقطع میسازم … مرد و زنی که صاحب اجنه و یا جادوگر باشد، البته کشته بشود و ایشان را به سنگ سنگسار کنید. خون ایشان بر خود ایشان است. (لاویان، 20/6،27)
با آنکه تورات در آیات متعددی سحر و جادو را مورد نکوهش قرار داده و از جادوگری به عنوان کاری پلید و ناپاک نام برده است، لیکن در برخی از سطور تحریف شدهی عهد عتیق، گاه نشانههایی دال بر پذیرش و تأیید جادوگری به عنوان وسیلهای برای پیشگویی آینده و ارتباط با ارواح میتوان یافت. (اول سموئیل/ 28)
در انجیل نیز پرداختن به سحر و جادو بارها مورد نکوهش قرار گرفته است؛ چنانچه پولس جادوگری را در ردیف بت پرستی و در شمار خطاهایی میشمارد که به خواهش جسم و برخلاف خواست روح صورت میگیرد و آدمی را از ورود به ملکوت خداوند باز میدارد. (غلاطیان،5/20) کلیسای کاتولیک نیز مؤمنان را از هرگونه رسوم دینی که مورد تأیید کلیسا نیست و از هرگونه کوششی در راستای یاری گرفتن از نیروهای شیطانی باز میدارد. [11] به این ترتیب گام برداشتن در مسیر سحر و جادو، در نظر کتب آسمانی و اهل توحید، یک حرکت ناپسند شناخته میشود؛ اما متصوفه یهودی فعالیت در این حوزه را، گامی جهت راه یافتن به بطون کتاب مقدس میدانند و برای کاوش معانی توراتِ تحریف شده که با منطق بشری به هیچ روی نمیتوان این گزافه گویی ها را حل کرد، در پی کشف این رموز، با پرداختن به عددگرایی و حروفگرایی هستند. از این مسیر سیطره بر امور جهان و تصرف طبیعت و تکیه زدن بر مسند خدایی، آرزوی دیرینه ی ایشان بوده است!
ادامه دارد…
نویسنده: فاطمه مهدیه
پی نوشت ها:
[1]- ماسون، دنیز، درون مایههای قرآن و کتاب مقدس، ترجمه فاطمه سادات تهامی، ص790
[2]- یحیی، همان،ص40 .
[3]- Bloom, Maureen, JEWISH MYSTICISM AND MAGIC, pp.5-6 .
[4]- معدّی، همان،ص 176؛ المسیری، همان، ص 204 .
[5]- کوسنک، تونی، آموزش هایی درباره آموزش کابالا، ص 5 .
[6]- سلیگمن، کورت، تاریخ جادوگری، دکتر ایرج گلسرخی، ص534 .
[7]- همان، صص 535- 538 .
[8]- سلیگمن، همان، ص543 .
[9]- همان، ص547 .
[10]- معدی، همان، صص176- 0177
[11]- همان،ص 793 .
تناسخ جایگزین معاد در کابالا
(بسم الله الرحمن الرحیم)
نقد کابالیسم (قسمت پنجم)
تناسخ یا بازپیدایی، یکی از راه های اعتقاد به جاودانگی روح انسان است که بر مبنای آن روح، پس از جدایی از بدن، به کالبد انسان دیگر، حیوان یا گیاه یا جماد و یا حتی ستارگان و فرشتگان وارد میشود. شاید بتوان زمینه روانی این آموزه را در میل به جاودانگی و غلبه بر مرگ، نزد کسانی که هویت را در حضور دنیوی میدانند جستجو کرد. [2] در بین حکمای یهود اولین نشانههای اعتقاد به تناسخ را میتوان در آثار یوسفوس [3] مورخ یهودی یافت. او برای نخستین بار معاد جسمانی را رد کرده و معتقد به تناسخ شد. یوسفوس بر این باور بود که ارواح مردگان یا در کالبد یک نوزاد دوباره به این جهان بازگشت میکنند و یا در مخزنی آسمانی به انتظار ورود به این عالم میمانند. ارواح گناهکاران با همان بیماریهای گذشته به دنیا میآیند و روح نیکوکاران مستحق بدنهایی مقدس و سالم میشوند. [4]
مخالفت فلاسفه یهودی با اصل تناسخ
استدلالات مربوط به اصل تناسخ، بعدها توسط برخی از دانشمندان و فلاسفه یهودی همچون موسی بن میمون مشهورترین فیلسوف یهودی قرون وسطی، به صراحت تکذیب شد.
با وجود مخالفت آشکار فلاسفه یهود، مسالهی حلول روحِ انسان متوفی در بدن انسان دیگر، از سوی اولین آثار ادبی کابالا همانند باهیر پذیرفته شد و فقدان هیچ انتقادی بر این نظریه که با مثالهای متعدد در این کتاب تشریح گردید، نشان دهندهی رشد و گسترش نظریهی تناسخ در محافل کابالای اولیه است.
مفهوم تناسخ در کابالای معاصر
در دوران معاصر کابالای مدرن، نه تنها بر این عقیدهی کلاسیک متون ادبی خود پافشاری میکند، که معتقد است علیرغم همهی تردیدها، شکها و همچنین اطلاعات غلطی که در مسألهی تناسخ وجود دارد، حقیقت تناسخ در یهودیت نهفته است! [5] کابالیستها تناسخ را ورای اعتقادات ایدئولوژیک برشمرده و آن را لازمهی حیات فیزیکی به حساب میآورند. با این حال برای آن که گفتار خویش را مستند به متون مقدس کنند، [6] آیاتی را در اثبات وجود تناسخ از کتاب مقدس بیان مینمایند.
به عنوان مثال آنجا که خداوند، قوم یهود را از پرستش خدایان دروغین منع می کند، اعلام می نماید که بار این گناه را پدران و فرزندان تا نسل سوم و چهارم به دوش خواهند کشید. [7] کابالا آیاتی از این دست را نشانه بیعدالتی خدا دانسته و معتقد است این آیات در باطن مؤید حقیقت تناسخ است؛ چرا که مجازات نسل های بعدی به خاطر گناه یک فرد، کار عادلانه ای نیست، پس فردی که مرتکب گناه می شود برای پالایش روح، دوباره در نسل سوم و چهارم به این دنیا باز می گردد تا تطهیر شود. [8] کابالای مدرن تناسخ را پاسخی به تمام رنج های بشریت و هرج و مرج دنیای کنونی می داند. سؤالات اساسی و مهمی که ذهن انسان را در تمام ادوار به خود مشغول داشته است، از منظر ایشان راه حلّی جز آموزهی تناسخ ندارند.
اینکه چرا با وجود خدایی مهربان و عادل، بدبختی در جهان غوغا میکند؟ چرا این چنین پاداش و مکافاتِ ناعادلانه جاری است و چرا در حالی که گناهکاران آزاد و سعادتمند زندگی میکنند، میلیونها انسانِ بیگناه در رنج به سر میبرند، معماهایی هستند که تنها با شاه کلید تناسخ میتوان راه حلّی برایشان بیان کرد. به این دلیل کابالا مدعی است، امروزه میلیون ها نفر در غرب به تناسخ به مثابه توضیحِ منطقی بسیاری از مسائل اجتماعی، مذهبی، انسانی و حتی محیطی می نگرند! [9]
نقش والدین در تناسخ کابالایی
از موضوعات قابل توجه در تناسخ کابالایی آن است که والدین نقش بسیار موثری در به چنگ آوردن یک روح فرهیخته و با فضیلت، یا یک روح متوسط و حتی خلافکار برای فرزندانشان دارند! آنها می توانند اولاد خود را با سفارش قبلی از روی یک کاتالوگ کیهانی انتخاب کنند. بنابراین حالت و احساس والدین در هنگام انعقاد نطفه، کودکانی تولید خواهد کرد که طیفی از روحیات مختلف، از عصبی تا لطیف را در بر خواهد داشت. [10] پدر و مادر یک کودک، در اصل تناسخ قادر خواهند بود تا با یک دور اندیشی و یک هماهنگی احساسی همان روحی را که آرزو دارند در کالبد فرزند خود قرار داده و آن را به زمین خاکی دعوت کنند!
نامگذاری اطفال نیز به شکل قابل توجهی بر روند تناسخ مؤثر است. نام فامیلی افراد در تناسخِ کابالایی اهمیت چندانی ندارد، اما اسم تعمیدی هرگز تغییر نمی کند و انتخاب آن برای تطابق فرد با روح دریافت شده بسیار تأثیر گذار است؛ لذا والدین همواره باید نام فرزندان خود را از روی بستگان و افراد مورد علاقه خود انتخاب نمایند.
ایشان قادر به عوض کردن نامی که کودک از تناسخ های پیشین با خود آورده نیستند. کابالا مدعی است اگر نام هایی که در کتاب مقدس نوشته شده بر روی فرزندان گذاشته شود، فرد می تواند بر روی آیه ی مربوط به خود مدیتیشن کند و خاطرات تناسخ های قبلی را به خاطر آورد.
تأثیر اسم در تناسخ کابالایی چنان عظیم است که اغلبِ کابالیست ها راه حل امراض روحی و جسمیِ عمده را در تغییر اسم می دانند؛ تا فرد دوباره بتواند در جهت ارتباط با هویت حقیقی اش حرکت کند. [11]
تناسخ و مدیتیشن کابالیستی
طبق ادعای کابالیست های معاصر، از طریق مدیتیشن انسان می تواند به دانش تناسخ دست پیدا کند و از آن لحظه، نه تنها به علل مشکلاتش آگاه میشود، بلکه به عمق آن نیز نفوذ میکند. این گونه، اجرا کننده ی مدیتیشن تا عمق نگرش ها و انتظاراتِ نهفته در خود، کاوش می کند و از موقعیت بهتری برای بهره بردن از دانش کسب شده برخوردار می شود.
برای همه ی کسانی که این دانش را به دست می آورند، قدرتِ به خاطر آوردن حیات های پیشین، منجر به نحوه ی اندیشیدنی خواهد شد که کمتر مادیگراست و به این ترتیب باعث تقویت و برخورداری از حالت روحانی ذهن و روح میشود.
کابالا می آموزد که با یافتن تناسخ های پیشین از طریق مدیتیشن، می توان به یک زندگی ایده آل رسید. با سفر به گذشته و تجربه ی مجدد دوره های زندگی پیشین که لذت بخش تر هستند، می توان آرامش یافته و به درک بهتری از مشکلات و راه حل آنها دست یافت.
فرد افسرده حال میتواند امید را، اندوهگین نشاط را و زندانی آزادی را میتواند دوباره تجربه کند. حتی با مدیتیشن میتوان بر همهی ترس هایی که مدت مدیدی بر فکر انسان سایه افکنده، فائق آمد. [12] از این رو میتوان به روشنی دریافت که در کابالای مدرن، خدا نقش مؤثری بر زندگی انسانها نداشته و ایشان برای رسیدن به آرامش، امید و نشاط، تنها راهی که در پیش رو دارند مدیتیشن است.
بررسی تناسخ در آرای پیروان کابالا
اندیشهی تناسخ در بین تابعان کابالا، بیانگر جریان حلول گرایی در یهودیت است. [13] دیدگاه حلولیِ پیروان کابالا، همان گونه که آنان را در مورد مبدأ دچار انحراف ساخت، در مورد معاد نیز در وادی خطیر تناسخ گرفتار نمود.
کابالیستها که به حلول خداوند در انسان و سایر موجودات معتقدند، از قول به حلولِ روحِ یک شخص در بدنهای دیگر نیز امتناع نمیکنند. از این رو اعتقاد به تناسخ و بازگشتِ ارواح، در بین ایشان هرچند جایگزین اصل معاد نشده است، اما به نحوی با فلسفهی معاد در تعارض میباشد.
نظریهی تناسخ در کابالا به هیچ وجه حول محورِ انکار قیامت و معاد نمیچرخد؛ زیرا در اندیشهی پیروان این طریقت، نشانه هایی از اعتقاد به جهان آخرت و محاسبه ی اعمال در قیامت می توان یافت. اما بنا بر باور ایشان، عذاب ابدی برای ارواحِ ملعون در جهنم قابل انکار است. زیرا در روح چیزی وجود دارد که با خداوند هم ذات می باشد! از این رو خداوند نمیتواند تا ابد با نگاه داشتن روح گناهکاران در عذاب، خود نیز رنج ببرد! [14] طرح موضوع تناسخ، در حقیقت تلاشی است از سوی پیروان کابالا برای زدودن ابهام از ظاهر برخی آیات کتاب مقدس و پاک نمودنِ ساحت علوی خداوند از اتهام به بی عدالتی. با این حال تناسخ، نه تنها به رفع این اتهام کمکی ننموده است، بلکه پذیرش این نظریه، به نوعی ناظر بر بی عدالتی ذات یگانه پروردگار نیز هست.
بازگشت روح بر طبق نظر کابالا پاسخی است منطقی به تفاوتها و تبعیضهای نهفته در زندگی انسانها؛ چرا که وجودِ این گونه اختلافات در بین ابناء بشر، با اصل عدالت خداوندی در تضاد است. پس آموزههای کابالا میکوشد تا علت این تناقض را با نظریهی تناسخ پاسخ گوید.
از منظر تابعان کابالا تفاوتهای موجود بین افراد، به خاطر اختلاف سطحِ روحهایی است که در کالبدهای گوناگون حلول کردهاند. اگر عدهای ثروتمند و عدهای فقیر هستند، یا آنکه برخی باهوش و بعضی دیگر کم هوشند و یا اگر عدهای ظالم و دیگران مظلوم هستند، در واقع این اختلافات به علت تناسخهای پیشین ارواحی است که در کالبدهایی، دوباره به این دنیا بازگشت نمودهاند.
تناسخ فعلی افراد بر اساس زندگیهای پیشین آنان رقم خورده است و نوع زندگی هر شخص تابع کارمایی است که از تناسخهای پیشین در روح او باقی مانده است. در نتیجه نمیتوان علت تبعیضها و تفاوتهای موجود را به فقدان عدالتِ خداوند نسبت داد.
اشکال اصلی تناسخ در کابالا
می توان گفت مشکل اصلی آموزه های کابالا در خصوص تناسخ، برداشت نادرست ایشان از اصل عدالت الهی است. پیروان کابالا لازمه ی عدالت الهی را برابر قرار دادن همهی اشیا و همه ی انسانها می دانند؛ حال آنکه مقتضای حکمت و عدل الهی این نیست که همهی مخلوقات را یکسان بیافریند؛ بلکه اقتضای عدل و حکمت الهی آن است که جهان را به گونهای بیافریند که بیشترین خیر و کمال بر آن مترتب شود و موجودات مختلف را به گونه ای خلق کند که متناسب با آن هدف نهایی باشند.
وجود نابرابریهای اجتماعی، رنجها و گرفتاریهای موجود در جوامع انسانی همگی لازمهی مختار بودن انسان است، نه بیعدالتی خداوند یا تناسخ ارواح. اختیار و اراده یکی از امتیازات مسلم انسانها است که بدان واسطه به سوی کمال نهایی و ابدیِ خود گام بردارد و یا به سوی شقاوت و خسران جاودانی سقوط کنند که البته چنین سقوط اختیاری، مورد اراده ی الهی واقع نخواهد شد.
از آنجا که برای انتخاب آگاهانه نیازمند به شناخت صحیح راه های خیر و شر است، خداوند متعال انسان را به آنچه خیر و مصلحت اوست امر فرموده است و از آنچه باعث فساد و سقوط اوست، نهی کرده است تا وسیله ی حرکت تکاملی او را فراهم آورد. لذا تکامل انسان با انجام تکالیف الهی و به منظور رسیدنِ انسان به نتایج اعمالش وضع شده است.
همینطور حکمت الهی اقتضا دارد که این تکالیف متناسب با توانایی های مکلفین باشد. [15] نتیجه آنکه انسان در همین جهان باید بر اساس تعالیمی که خداوند امر فرموده حرکت تکاملی خویش را به انجام برساند و تناسخ نمی تواند بهانه ای جهت بازگشت و تکامل روح باشد.
تناسخ و برهان عدالت
نکته دیگر در خصوص تناسخ به برهان عدالت باز می گردد. از آنجا که انسان موجودی مختار است و در انتخاب اعمال خود آزاد می باشد، از یک سو افرادی در این جهان تمام عمر خود را صرف عبادت و اطاعت خداوند می کنند و از سویی دیگر تبهکارانی نیز یافت می شوند که برای رسیدن به هوس های شیطانی خود، بدترین ستم ها و زشت ترین گناهان را مرتکب می شوند. اما آیا تناسخ میتواند راهی عادلانه برای جزای اعمال پسندیده و ناپسند انسان ها باشد؟ آیا حلولِ روح یک تبهکار در کالبد پست ترین نفوس بر روی کره ی زمین، کیفر و عقابِ عادلانه ای برای اوست؟ آیا به این طریق، روح پالایش می یابد؟! حتی اگر پالایشی هم در کار باشد، چه تضمینی وجود دارد که فرد تبهکار از وسوسه ی دل سپردن به جنایت، آزاد شود؟
چه بسا تبهکارانی که از نعمت های بیشتری هم برخوردار باشند؛ لذا زندگی این جهانی ظرفیت پاداش و کیفر بسیاری از اعمال را ندارد و مقتضای عدل الهی این است که هر کس کوچک ترین کار خوب یا بدی که انجام می دهد، به نتیجه ی آن برسد. پس همچنان که این جهان سرای آزمایش و تکلیف است، باید جهان دیگری هم باشد که سرای پاداش و کیفر و ظهورِ نتایج اعمال باشد و هر فردی به آنچه شایسته ی آن است نایل شود تا عدالت الهی تحقق یابد. [16]
نویسنده: فاطمه مهدیه
پینوشتها:
[1]- المسیری، دائرة المعارف یهود، یهودیت و صهیونیزم، ص307 .
[2]- مینایی، فاطمه، «تناسخ»، دانشنامه ی جهان اسلام، ج 8 ، ص 227 .
[3]- Josephus
[4]- دقیقیان، شیرین دخت، نردبانی به آسمان، ص 239 .
[5]- برگ، فیایپ، بازگشت روح، ص20 .
[6]- همان، ص30 .
[7]- سفرخروج، 20:5 .
[8]- برگ، همان، ص54 .
[9]- همان، صص21- 25 .
[10]- همان، صص 69- 71 .
[11]- همان، صص149- 151 .
[12]- همان، ص 153 .
[13]- المسیری، همان، ص307 .
[14]-Scholem,Gershom, “KABBALAH”, p. 649 .
[15]- مصباح یزدی، مشکات، آموزش عقاید (1-3)، صص196- 197 .
[16]- همان، ص414 .
کابالا ، عرفان یهودی
(بسم الله الرحمن الرحیم)
عرفان یهود را به زبان فارسی با تعابیر زیر به کار میبرند:
آیین قباله ، آیین قبالا و آیین کابالا
از سوی دیگر به گفته برخی دین پژوهان، دین یهود پُرشریعتترین ادیان است و در رأس ادیانِ پرشریعت قرار دارد. آنها معتقدند که هرچه شریعت یک دین بیشتر باشد، عرفان آن کمتر است و نسبت میانِ این دو رابطه عکس است. این سخن دربارهی آیین یهود صادق است و اتفاقاً یهود از ادیانی است که از مایههای کمرنگ عرفانی برخوردار است.
گفتنی اینکه به زبان فارسی در این زمینه کتابی وجود دارد با عنوان آیین قبالا، عرفان و فلسفه یهود که برگردان و پژوهش آن توسط شیوا کاویانی صورت گرفته است و انتشارات فراوان آن را در دو نوبت چاپ کرده است. این کتاب دارای سه بخش متفاوت است:
بخش اول: نوشتاری از مترجم (شیوا کاویانی) است که نوشتهای است در باب عرفان یهود و آیین قبالا.
بخش دوم: ترجمهی مقالهای است تحت عنوان گرایشهای فکری عرفان یهود از گرشوم شولم که یکی از عالمان یهودی و نویسندگان پیشگام عرفان یهودی است.
بخش سوم: رسالهای کوچک با عنوان الهدایة الی فرائض القلوب اثر ابن باقودا. ابن باقودا فیلسوف و شاعر یهودیِ عرب اسپانیایی است که حدود 1080 میلادی در گذشته است.
یهود در طول تاریخ مراحل مختلفی را گذراند. (1) یکی از آنها دورهی اقامت یهود در اسپانیا است. در این دوره علوم مختلف در پرتو همت علمای مسلمان رونق یافت. شعر و ادب یهود در قرن یازدهم حیاتی یافت و یهود از تنگنای نصّ تلمود خارج شد و نوعی رجعت به اصل کتاب مقدس (تورات) صورت گرفت.
پیشوای این جریان شخصی است به نام عنان بن داوود بغدادی (767 م). او برخلاف عقیدهی عامه قیام کرد و اعلام نمود که حقایق عالی دین محدود به عهد عتیق است و از این طریق سندیت تلمود زیر سؤال رفت. پیروان او را اطفال کتاب و فرقهی او به نام قرائیم (قرائت کنندگان کتاب عهد عتیق) معروف شدند.
یکی از علمای آن عصر موسوم به سعدیا بن یوسف (924- 882 م) فرقهی قرائیم را به حق دانست. تعالیم فلسفی او همراه مهاجران یهود از مشرق به مغرب انتقال یافت و به خصوص در اسپانیا مورد مطالعه و تحقیق دانشمندان قرار گرفت. از این طریق دانشمندانی در مغرب زمین پدید آمدند که از همه معروفتر موسی بن میمون (1204- 1135 م) می باشد. اثر عمده ی او کتاب هدایة المضلین است که به اثبات اصول عقاید پرداخته و درست نقطهی مقابل فلسفه ارسطو است. در عین حالی که خود او نوعی فلسفه عقلی یا عقلگرایی خاص یهودی را مطرح می کند.
در مقابل، جمعی از روحانیون یهود این امر را نپذیرفتند و معتقد شدند که یهود دینی روحانی و عرفانی است و معانی مستور و مخفی دارد که فهم آن در حد عقل نیست؛ بلکه آنها از طریق خلوص نیت نصیب خواهد شد. این عقاید را فرقهای به نام نحمانیّه در قرن 12 و 13 ترویج کردند.
رفته رفته عقیده به معانی مستور عهد عتیق و حقایق مرموز الهی صورتی جدی به خود گرفت و از این طریق افکاری عجیب حاصل شد، مبنی بر این که اعداد و حروف دارای معانی عرفانی مخفی می باشند و کتابهایی به نام قبالا به رشتهی تحریر در آمد. آنها در پی کشف حکمت مرموز و دانش مستور در اعداد و حروف کتاب مقدس یعنی تورات بودند و از راه تفریق و ترکیب اعداد و حروف، سعی بر این داشتند تا رازهای نهانی و حقایق پنهان را استکشاف کنند.
به دنبال آن، مسائل مهم مذهبی و امور فوق طبیعی مثل خدا در معرض تحقیقات قبالایی قرار گرفت. مبادی فیلون و نیز مبانی گنوسی اسکندریه به این روش اضافه شد و آنها معتقد شدند که از خداوند نوری الهی ناشی می شود. این نور از مرکز الهی مشیت است که از آن دو شة دیگر یکی حکمت و دیگری علم تراوش میکند. از ترکیب این دو که یکی مذکر و دیگری مؤنث است لطف و قوت زاییده میشود و از ترکیب آن دو که یکی مذکر و دیگری مؤنث است جمال به وجود میآید و بالاخره از لطف، قوت و جمال، جهان هستی صورت وجود میگیرد. انسان هم که واجد تمام اوصاف و کمالات است در حقیقت عالم صغیر است.
آیین قبالا در واقع عرفان و اشراقی است که در برگیرندهی دو مفهوم اشراق و یزدانشناسی میباشد. (2) از سوی دیگر قبالا دارای ویژگیهای مشترکی هم با آیین رازوار نوافلاطونی است و هم با عرفان مسیحی، حتی برخی بر این عقیدهاند که آیین پارسی زرتشتی هم بر ساختار آیین قبالا بیتأثیر نبوده است.
قبالاها پس از میانهی سده سیزدهم سلسله مقالاتی را پدید آوردند که راه و طریقهی دستیابی به تجربههای وجدآمیز را مورد بحث قرار میدهد. مهمترین نمایندهی این روش آبراهام ابولافی (1291- 1240 م) بود. او در میان آثار خود بیشتر به روشهای پیچیدهی وحدت با عقل فعال یا یزدان از راه یادکردن نامهای یزدانی همراه با شیوههای تنفس و مراقبه توجه دارد. در بسیاری از روشهای عرفانی او با طریقت استادان جنبش حسیدی اشکنازی هماهنگی دارد و حتی این امکان مطرح شده است که او تحت تأثیر یوگا، آیینهای هندی و نیز تصوف ایرانی – اسلامی بوده است.
به هر حال آیین یهود بر اساس ملاحظات تاریخی و نیز ظرفیتهای درونی خود عرفانی مستقل ندارد و آنچه به نام قبالا در عرفان یهود نام برده میشود، به تعبیر جان ناس چیزی جز این نیست که:
از طریق قبالا یک نوع افکار عجیب و خیالات غریب در فلسفه و کلام یهود پدید آمد … از این احکام حروفی عجیب و غریب که وقتی در اروپا رواج فراوان پیدا کرد، شیادان زمان استفاده کردند و به دعوی مسیحیت کاذب برخاستند و به این ادلهی قبالایی متصل شدند و موجب زحمت اهل ایمان گشتند. (3)
تحلیل و بررسی
تنها چیزی که در باب عرفان یهود یا آیین قبالا میتوان گفت این است که یهود اساساً عرفان ندارد و اگر هم چیزی به نام آیین قبالا مطرح است در واقع ترکیب و اختلاطی از کیشهای عرفانی دیگر است. کیشهایی مثل عرفان مسیحیت، یوگا و آیینهای عرفانی هند، تفکر نوافلاطونی، آیین زرتشتی و تصوف اسلامی. لذا یهود از این افتخار بیبهره است و نتوانسته چیز جدیدی در این حوزه ارائه دهد.
پینوشتها:
1. تاریخ جامع ادیان، ص565-562.
2. ر.ک: شیوا کاویانی، آئین قبالا عرفان و فلسفه یهود، ص45 به بعد.
3. تاریخ جامع ادیان، ص565.
منبع: فعالی، محمدتقی؛ آفتاب و سایهها (نگرشی بر جنبشهای نوظهور معنویتگرا)، تهران: انتشارات عابد، 1390.
پیشینه و پیدایش کابالا و کتاب زوهر
(بسم الله الرحمن الررحیم)
کابالا چیست؟ (قسمت اول)
کابالا [1] نامی است که بر تصوف یهودی اطلاق میشود و تلفظ اروپایی کبّاله عبری است به معنی «قدیمی» و «کهن». این واژه به شکل قباله برای ما آشناست. پیروان آئین کابالا یا کابالیستها [2] این مکتب را «دانش سرّی و پنهان» حاخامهای یهودی میخوانند و برای آن پیشینهای کهن قائلاند. برای نمونه، مادام بلاواتسکی رهبر فرقه تئوسوفی مدعی است که کابالا (قباله) در اصل کتابی است رمزگونه که از سوی خداوند به پیامبران، آدم و نوح و ابراهیم و موسی، نازل شد و حاوی دانش پنهان قوم بنیاسرائیل بود.
به ادعای بلاواتسکی، نه تنها پیامبران بلکه تمامی شخصیتهای مهم فرهنگی و سیاسی و حتی نظامی تاریخ، چون افلاطون و ارسطو و اسکندر و غیره، دانش خود را از این کتاب گرفتهاند. مادام بلاواتسکی برخی از متفکرین غربی، چون اسپینوزا و بیکن و نیوتون، را از پیروان آئین کابالا میداند. [3] این ادعا نه تنها نپذیرفتنی است بلکه برای تصوف یهودی، به عنوان یک مکتب مستقل فکری، پیشینه جدّی نمیتوان یافت. مشارکت یهودیان در نحلههای فکری رازآمیز و عرفانی به فیلو اسکندرانی در اوایل سده اوّل میلادی میرسد. ولی فیلو واضع مکتب جدید فکری نبود و کار او را باید به ارائه اندیشههای دینی یهود در قالب فلسفه یونانی و فرهنگ هلنی محدود دانست. به عبارت دیگر، فیلو بیشتر یک متفکر هلنی است تا یهودی. در دوران اسلامی نیز چنین است. نحلههای فکری گسترده عرفانی – رازآمیز که در فضای فرهنگ اسلامی پدید شد بر یهودیان نیز تأثیر گذارد و برخی متفکرین یهودی آشنا با مباحث عرفانی پدید شدند که مهمترین آنان ابویوسف یعقوب بن اسحاق القرقسانی (سده چهارم هجری/ دهم میلادی) است. قرقسانی، ساکن بغداد، از متفکرین و نویسندگان برجسته قرائی [4] است و به یهودیت تلمودی تعلق ندارد. دو کتاب اصلی او، کتاب الانوار و المراقب و کتاب الریاض و الحدایق، نیز به زبان عربی است. [5] اوج تولید فکری یهودیان در عرصه اندیشه عرفانی در دوران پیش از کابالا، دو رساله سِفر یصیرا (آفرینشنامه) [6] و سِفر بهیرا (روشنایی نامه) [7] است. این دو رساله را باید تلاشی دانست برای ارائه عقاید دینی – سیاسی یهود در قالب مفاهیم عرفانی رایج در دنیای اسلام. بدینسان، مفاهیمی چون «نور»، «سلوک»، «تجلی»، «جدایی»، «وصل» و غیره به یهودیت راه یافت؛ نخستین تجلی نور در کوه طور بر موسی (ع) است و سپس داوود، نماد نور الهی، به حامل آن در دنیای زمینی و شخینا [8] تجلی روحانی داوود، به حامل آن در دنیای ماوراء زمینی بدل میشود. این همان اسطوره سیاسی خاندان داوود است که اینک جامه رازآمیز پوشیده است. این میراث نه چندان غنی، که قباله (کابالا) خوانده میشد، در سده سیزدهم میلادی به پیدایش تصوف یهودی انجامید. تا زمان فوق، قباله (کابالا) واژهای عام بود و مصداقی مشخص نداشت. نه کتابی به این نام در کار بود نه مکتبی جدّی از عرفان یهودی. از زمان تدوین کتاب زهر / کتاب زوهر در اواخر سده سیزدهم میلادی، واژه قباله (کابالا) بهطور عمده به این کتاب اطلاق شد و پیروان این مکتب جدید کابالیست نام گرفتند.
نقاشی مسیحی با عنوان شخینا به تبرنکل وارد میشود از کتاب مقدس و داستان آن با هزار و یک تصویر، ۱۹۰۸.
کابالا، تصوف یهودی، نیز به شدت متأثر از فرهنگ اسلامی است و حتی بسیاری از مفاهیم آن شکل عبری مفاهیم رایج در فلسفه و عرفان اسلامی است. درواقع، اندیشهپردازان مکتب کابالا، به دلیل زندگی در فضای فرهنگ اسلامی و آشنایی با زبان عربی، به اقتباس از متون مفصل عرفان اسلامی دست زدند و با تأویلهای خود به آن روح و صبغه یهودی دادند. این کاری است که یهودیان در شاخههای متنوع علم و دانش انجام دادند. برای نمونه، باید به مفاهیم هوخمه [9] (حکمت)، کدِش [10] (قدس)، نِفِش [11] (نفس)، نِفِش مدبرت [12] (نفس مدبره)، نِفِش سیخلت [13] (نفس عاقله)، نِفِش حی [14] (نفس حیاتبخش)، روح [15] و غیره در کابالا اشاره کرد. مکتب کابالا نیز به دو بخش حکمت نظری [16] و حکمت عملی [17] تقسیم میشود. در تصوف کابالا بحثهای مفصلی درباره خداوند و خلقت وجود دارد که مشابه عرفان اسلامی است به ویژه در تأکید فراوان آن بر مفهوم «نور» و مراحل تجلی آن. آنچه از زاویه تحلیل سیاسی حائز اهمیت است، شیطانشناسی [18] و پیام مسیحایی [19] این مکتب است و دقیقاً این مفاهیم است که کابالا را به عنوان یک ایدئولوژی سیاسی معنادار میکند.
پیدایش کابالا
سرآغاز طریقت کابالا به اوایل سده سیزدهم میلادی و به اسحاق کور (1160-1235) میرسد. او در بندر ناربون (جنوب فرانسه) میزیست و برخی نظرات عرفانی بیان میداشت. تعالیم اسحاق کور چون سایر آموزشهای عرفانی است که برای کمال معنوی مراتب مختلف قائلاند و سیری استعلایی را برای رسیدن به کمال مطلق پیشنهاد میکنند. مفهوم عین صوف [20] ساخته اوست. این مفهوم را، که به معنی «لایتناهی» است، اسحاق به معنی خداوند به کار برد ولی بعدها به معنی نظام هستی بهطور عام به کار گرفته شد. [21]
دوران شهرت اسحاق کور در بندر ناربون مصادف است با سلطنت جیمز اوّل، شاه آراگون (1213-1276). جیمز اوّل از سال 627 ق./ 1229 م. به دولتهای اسلامی اندلس هجوم برد و موجی از جنگهای صلیبی را علیه اسپانیای اسلامی برانگیخت که بازپسگیری [22] خوانده میشد. در حوالی نیمه سده سیزدهم میلادی جیمز اوّل آراگون، که اینک به جیمز فاتح شهرت داشت، از قدرتهای سیاسی و نظامی درجه اوّل اروپا و از سرکردگان جنگ های صلیبی به شمار میرفت.
جیمز فاتح با الیگارشی یهودی رابطه نزدیک داشت؛ وزیر مالیهاش یهودا لاوی (جودا دلا کاوالریا) بود و در دربارش یهودیان ثروتمند دیگر نیز حضور داشتند. در تهاجم جیمز به سرزمینهای اسلامی، این یهودیان نقش مهمی ایفا کردند و حکومت شهرهایی که به اشغال در میآمد عموماً به ایشان واگذار میشد. در این زمان یک حاخام یهودی به نام موسی بن نهمان معروف به نهمانیدس (1194-1270)، در دربار جیمز حضور داشت که با نام اسپانیایی بناستروگ داپورتا نیز شناخته میشود. نهمانیدس «بزرگترین مقام دینی [یهودیان] عصر خود در اسپانیا» به شمار میرفت و در اسپانیا زمانی که از «ربی»، به معنای مطلق کلمه، سخن میرفت منظور نهمانیدس بود. نهمانیدس با مهیر بن تودروس ابولافی یهودی قدرتمند آن زمان و رئیس یهودیان اسپانیا، دوستی نزدیک داشت و مورد علاقه فراوان و مشاور جیمز اوّل بود. [23]
نهمانیدس با الهام از نظرات اسحاق کور در شهر گرونا یک مرکز فعال تصوف یهودی ایجاد کرد. مرکز فوق در پیدایش فرقه کابالا، اشاعه آن در سراسر شبه جزیره ایبری و تولید انبوهی از رسالههای کابالی نقش اصلی را ایفا نمود. مورخین یهودی جایگاه نهمانیدس را در پیدایش و اشاعه کابالا مهم و تعیینکننده میدانند. تألیفات نهمانیدس حدود 50 کتاب و رساله در سه زمینه تفسیر تورات، فقه تلمودی و کابالاست. رسالههای نهمانیدس تا سال 1325 میلادی منبع اصلی تغذیه فکری کابالیستها بود.
تصوف کابالا مدعی شناخت خداوند، آفرینش و رازهای نظام هستی بود؛ تکاپویی ذهنی که برای هر انسان جاذبه شگرف دارد. اندیشهپردازان و گردانندگان فرقه کابالا مدعی بودند که این طریقت مکمل تورات است؛ اسراری است که خداوند بهطور شفاهی و خصوصی به موسی ابلاغ کرد تا تنها در اختیار محرمان قوم برگزیده قرار گیرد. دین یهود پوستهای است آشکار و همهفهم از مفاهیم رازآمیز هستی که قلب ناشناخته آن کابالاست. این اسرار از زمان موسی، نسل به نسل، در خواصی از یهودیان به میراث ماند تا به امروز رسید. عنوان کابالا (قباله) ناظر به دعوی کهنسالی میراث فوق است. این ادعا در فضای آن روز قاره اروپا، که ساحری و کیمیاگری بازار گرم داشت، جاذبهای شگرف یافت و تأثیری چنان عمیق برجای نهاد که تا به امروز پابرجاست.
مکتب کابالا کارکرد احیاء و ترویج آرمان های مسیحایی را به دست گرفت و این آرمانها در بنیاد تحریکات جنگافروزانه صلیبی سده سیزدهم و تکاپوهای شِبهصلیبی و نوصلیبی سدههای پسین جای داشت. در سده چهاردهم میلادی، هستههای فرقه کابالا در جوامع یهودی سراسر جهان، به ویژه در بنادر ایتالیا، گسترده شد. از طریق ایتالیا، که قلب جهان مسیحیت به شمار میرفت، پیشگوییهای اسرارآمیز درباره ظهور قریبالوقوع مسیح و استقرار سلطنت جهانی او، به مرکزیت بیتالمقدس، رواج یافت و دربار پاپ در رم و سایر کانونهای فکری و سیاسی دنیای مسیحی را به شدت متأثر ساخت. در تمامی این دوران منجمین بانفوذ یهودی، یکی پس از دیگری، درباره ظهور قریبالوقوع ماشییَح (مسیح) پیشگویی میکردند. یک نمونه گرسونیدس، نوه نهمانیدس، است که ظهور مسیح بن داوود را در سال 1358م. پیشبینی میکرد.
کتاب زُهَر / کتاب زوهر
در اواخر سده سیزدهم میلادی، با تدوین کتاب زهر [24] تصوف رازآمیز کابالا به صورت یک نظام فکری و عملی سامانیافته و منسجم درآمد و شکل نهایی خود را یافت. این کتاب را موسی بن شم تاو لئونی (1240-1305) در سالهای 1280-1286 نوشت. «زُهر»، به معنی «درخشش» و «جلال»، با واژههای مشابه در زبان عربی خویشاوند است. کتاب زهر نوشتههایی است در تفسیر و تأویل تورات و سایر کتب مندرج در عهد عتیق به زبان آرامی. این کتاب به شیوه متون عرفانی رایج در دنیای اسلام تدوین شده که از زبان نماد و تمثیل و داستانهای رازآمیز برای بیان عقاید خود بهره میبردند.
موسی لئونی برای معتبر کردن کتاب خود، آن را به گذشتههای دور، به حاخامی به نام شمعون بن یوحای منتسب کرد که گویا در سده دوّم میلادی میزیست: شمعون بن یوحای از چنگ رومیها میگریزد، به مدت 13 سال در غاری پناه میگیرد، در این مدت به عبادت و تفکر میپردازد و سرانجام رازهای هستی بر او آشکار میشود. موسی بهکلی منکر تدوین این کتاب بود و ادعا می کرد یک زن یهودی و دخترش برخی دستنوشتههای قدیمی را در اختیار او نهادند و وی در میان آنها کتاب زهر را یافت.
اصالت این کتاب از همان ابتدا مورد تردید قرار گرفت و از جمله زن و دختر فوق منکر داستان موسی لئونی شدند. مضمون کتاب و اشارات تاریخی آن نیز قدمت منتسب به آن را مردود میسازد. برای نمونه، بسیاری از شخصیتهایی که در کتاب زهر از آنان یاد شده معاصر شمعون بن یوحای فوقالذکر نبودند. امروزه محققین، اعم از یهودی و غیریهودی، تردیدی ندارند که کتاب زهر در فاصله سال های 1270 تا 1300 میلادی تدوین شده و مصنف آن موسی لئونی است. [25] انتشار کتاب زهر یکباره صورت نگرفت. ابتدا برخی یهودیان نامدار، به ویژه تودورس ابولافی، در آثارشان به بخشهای کوتاهی از زهر، به عنوان یک اثر کهن و معتبر و نایاب که گویا تنها در دسترس برخی خواص است، استناد کردند و همگان را تشنه آن نمودند. بهتدریج و در یک دوره نسبتاً طولانی فصلهایی از کتاب زهر در محافل کابالی آشکار شد. در سده شانزدهم نسخ دستنویس زهر در کانونهای فرهنگی اروپا پخش شد و سرانجام در سالهای 1558-1560 به چاپ رسید.
این کتاب در سده شانزدهم به زبانهای لاتین و عبری ترجمه و منتشر شد. در سالهای 1945-1958 متن کامل زهر به همراه ترجمه عبری، حواشی و توضیحات و اضافات در 22 جلد در اورشلیم به چاپ رسید. در سالهای 1933-1934 ترجمه انگلیسی متن کامل زهر در پنج جلد در لندن منتشر شد. این ترجمه در سال 1978 تجدید چاپ شد. [26] در سال 2003 دانشگاه استانفورد ترجمه منقحی از کتاب زهر در دو جلد منتشر کرد. [27] کتاب زهر مشتمل بر 24 فصل است. بخش عمده این اثر شرح گفتگوهای شمعون بن یوحای با حلقه مریدان و شاگردانش است که در آن مکاشفات خود و رازهای هستی را فاش میکند. این فصلها نامهایی چون «ایدرا ربا» [28] (مجمع بزرگ)، «ایدرا زوتا» [29] (مجمع کوچک)، «راز درازین» [30] (راز رازها)، «ستری توره» [31] (اسرار تورات) و غیره را بر خود دارد. این مجموعه شامل حدود دو هزار صفحه چاپی است ولی پیروان فرقه کابالا مدعیاند که این تنها بخش کوچکی از کتاب اصلی است که در گذشتههای دور چهل شتر آن را حمل میکرد. کابالیستها کتاب زهر را به سان کشتی نوح میدانند که حاملین خود را از توفان نجات میدهد؛ خداوند نخستین بار از طریق شعله آتش خود را بر موسی زهر کرد، ولی بر موساهای پسین از طریق نور توره ظهور میکند و آن انکشاف رازهای قباله (کابالا) است.
مفاهیم رازآمیز این کتاب سرشار از پیشگویی درباره سرنوشت و «رسالت الهی» و آینده قوم یهود است. پیشگوییهای کتاب، از آنجا که به شمعون بن یوحای در سده دوّم میلادی نسبت داده میشود، طبعاً حیرتانگیز است و اعتماد خواننده را به پیشگوییهای آیندهای که رخ نداده جلب میکند. در کتاب زهر وضع کنونی یهودیان «دوران گذار» توصیف شده که سرآغاز دوران ظهور مسیح است. ابتدا موسی ظهور خواهد کرد و راه را برای ظهور دو مسیح خواهد گشود: مسیح بن یوسف و مسیح بن داوود. نام مسیح بن یوسف، که با عیسی بن مریم (ع) انطباق دارد، طبعاً اعتماد مسیحیان را به این پیشگویی جلب میکرد. مسیح بن داوود نیز همان مسیح موعود (ماشییَح) یهودیان است. بدینسان، تصوف کابالا از همان آغاز این توانایی بالقوه را داشت که به طریقتی مشترک در میان مسیحیان و یهودیان بدل شود.
کابالا و مسیحگرایی اروپایی
از نیمه دوّم سده پانزدهم میلادی کابالیستهای یهودی به تدوین برخی رسالههای کابالی منطبق با زبان و فرهنگ مسیحیان دست زدند. این رسالهها در ایتالیا و به ویژه در کانون فرهنگی خاندان مدیچی در فلورانس بسیار مؤثر بود. به نوشته دائرةالمعارف یهود محافل فرهنگی رنسانس عمیقاً باور کردند که در رسالههای کابالی به منابع اصیل و دست اوّل رازهای کهن هستی دست یافتهاند؛ رسالههای گمشدهای که اینک پدیدار شده و به کمک آن نه تنها میتوان به اسرار نوشتههای افلاطون و سایر متفکرین یونان باستان پی برد، بلکه رازهای مسیحیت را نیز میتوان شناخت. [32] در سدههای شانزدهم و هفدهم میلادی فرقه کابالا در تمامی مراکز مهم قاره اروپا گسترده شد. مورخین دانشگاه عبری اورشلیم این گسترش را به قدرت خلاقه، نیروی معنوی و توانمندی روانی مارانوها ( یهودیان مخفی ) نسبت میدهند. [33] بدینسان، مکتب کابالا به نیروی متنفذ سیاسی در میان مسیحیان بدل شد که بر آرمانهای مسیحایی و صلیبی جدید دامن میزد و طلوع قریبالوقوع دولت جهانی اروپاییان را نوید میداد. به تأثیر از این موج، بسیاری از متفکران اروپایی به این نتیجه رسیدند که باید آرمان ظهور مسیح را با مفاهیم رازآمیز شناخت و تنها منبع معتبر برای این شناخت رسالههای کابالی است. در نتیجه، رویکردی گسترده به فراگیری زبان عبری، به ویژه در ایتالیا، آغاز شد.
پیکو میراندولا از نامدارترین و مؤثرترین چهرههای فکری رنسانس، به عنوان «پدر کابالیسم مسیحی» شناخته میشود. او در عین حال از بنیانگذاران دانش شرقشناسی اروپا نیز به شمار میرود. این به دلیل پیوند پیکو با گروهی از یهودیان است که در پیرامون او حضور داشتند. برخی از استادان و دوستان یهودی پیکو عبارتند از یوحنان المانو، فلاویوس میتریداتس و الیا دلمدیگو. به دلیل این پیوندها، پیکو دلا میراندولا به نخستین چهره فرهنگی اروپا بدل شد که به «دانش رازآمیز یهود» و رسالههای کابالی شیفتگی داشت. دلمدیگو برخی متون عبری را برای پیکو ترجمه کرد. میتریداتس به وی زبان های عربی و آرامی آموخت و برای او تعداد زیادی از رسالههای کابالی را به لاتین ترجمه کرد. مهمترین اقدام پیکو ارائه 900 تز به علمای دینی مسیحی در شهر رم در سال 1486 بود. یکی از این تزها چنین است: «هیچ علمی چون جادو و کابالا حقانیت مسیح را بر ما ثابت نمیکند.» هرچند این تز پیکو از سوی کلیسا مردود شناخته شد، معهذا ادعاها و تبلیغات او در جلب توجه مسیحیان به مکتب کابالا بسیار مؤثر بود و رسالههایی که دوستان یهودی او، به ویژه میتریداتس، به لاتین ترجمه کردند به منبع تغذیه فکری کابالیسم مسیحی بدل شد. [34] پس از پیکو، یوهانس روشلین، عبریشناس نامدار دربار فردریک سوّم، در ترویج کابالا در محافل فکری مسیحیان نقشی برجسته داشت. روشلین در سال 1490 در ایتالیا با پیکو دیدار کرد و تحت تأثیر او به کابالا علاقمند شد. روشلین کتابهای درباره نامهای سحرآمیز (1494) و درباره علم کابالا (1517) را نوشت. در این زمان، پل ریچیوس، یهودی مسیحی شده و پزشک دربار امپراتور ماکزیمیلیان نیز به نگارش کتابهایی در زمینه کابالا اشتغال داشت. [35] نوشتههای پیکو و روشلین، که دو شخصیت درجه اوّل فرهنگی اروپای آن روز به شمار میرفتند، تأثیر عمیقی بر جای نهاد و توجه محافل اشرافی و فرهنگی اروپا را به این طریقت جادویی نوظهور جلب کرد. [36] در نیمه دوّم سده شانزدهم، عقاید رازآمیز کابالی چنان در محافل مسیحی جاذبه داشت که حتی برخی شخصیتهای مهم دینی چون کاردینال اگیدیو ویتربو و فرانسیسکو گئورگیوی ونیزی در آثار خود به تکرار مضامین و مفاهیم کابالی پرداختند. در این زمان، کتاب زهر به اثری نامدار بدل شد و ارجاع به آن رواج فراوان یافت. سرانجام، کار بدانجا کشید که گیوم پاستل فرانسوی، یکی از شخصیتهای متنفذ رنسانس، به ترجمه و انتشار کتاب زهر به لاتین دست زد و به همراه آن شرح مفصل خود را نیز انتشار داد. این در حالی است که ترجمه عبری زهر هنوز منتشر نشده بود. [37] ادامه دارد…
نویسنده: استاد عبدالله شهبازی
پینوشتها:
1. Kabbalah
2. Kabbalists
3. H. P. Blavatsky, The Theosophical Glossary, London: Theosophical Publishing Society, 1892. p. 168; Arthur Lillie, Madame Blavatsky and Her Theosophy, London: Swan Sonnenschein & Co., 1895, p. 194.
4. جنبشی مذهبی و فرهنگی در دین یهود که در سده دوّم هجری/ هشتم میلادی پدید شد. رهبری این جنبش با عنان بن داوود بود. عنان در حوالی سالهای 135-159 ق./ 754-775 م.، مقارن با خلافت منصور عباسی، میزیست و ساکن بغداد بود. پیروان او در آغاز به «عنانیه» شهرت داشتند و سپس «قرائیون» (Karaites) نام گرفتند. یهودیان به آنان «بنی مخرا» یا «بیله مخرا» (طایفه مخرا) میگفتند. «مخرا» به معنی «کتاب مقدس» است. علت آن است که ایشان تنها منبع شناخت و سلوک دینی را متون اصیل و اولیه دینی میدانستند و منکر سنن شفاهی بودند که حاخامیم یهودی در سدههای اخیر رواج داده بود. در سدههای هفدهم و هیجدهم کانون اصلی قرائیون به کریمه و لیتوانی انتقال یافت. در اواخر سده هیجدهم سرزمینهای فوق به امپراتوری تزاری روسیه منضم شد. در زمان نیکلای اوّل، رهبران قرائی به نزد مقامات تزاری رفتند و اعلام نمودند که آنان، برخلاف یهودیان حاخامی، مردمی صنعتگر و درستکار و از نظر سیاسی اتباعی وفادارند. این تمایز مورد توجه بیشتر دولتمردان روس قرار گرفت و در سال 1863 به قرائیون حقوق کامل شهروندی روسیه اعطا شد. در سال 1932 تعداد قرائیون روسیه ده هزار نفر گزارش شده که بطور عمده در کریمه میزیستند. در این زمان حدود دو هزار نفر قرائی نیز در خارج از روسیه بودند: لهستان، استانبول، فلسطین، قاهره و عراق. در سال 1970 تعداد قرائیون ساکن اسرائیل هفت هزار نفر گزارش شده که بهطور عمده در رمله سکونت دارند.
5. Judaica, 1971, vol. 10, p.1047.
6. Sefer Yezirah
7. Sefer ha-Bahir
8. Shekhinah
9. Hokhmah
10. Kodesh
11. Nefesh
12. Nefesh Medabberet
13. Nefesh Sikhlit
14. Nefesh Hayyah
15. Ru’ah
16. Kabbalah iyyunit
17. Kabbalah ma’asit
18. Demonology
19. Messianism
20. Ein-Sof
21. Judaica, vol. 6, p. 535; vol. 9, pp. 35-36; vol. 10, p. 523.
22. Reconquista
23. Judaica, vol. 12, pp. 774-775; H. H. Ben-Sasson [ed.], A History of the Jewish People, Harvard University Press, 1976, p. 499.
24. Sefer ha-Zohar
25. Judaica, vol. 5, p. 1478; vol. 16, pp. 1208-1209.
26. Harry Sperling, Maurice Simon, Paul Philip Levertoff (Translators), The Zohar, Introduction by J. Abelson, London, England: Soncino Press, 1933—1934, 5 vols., reprinted 1978.
27. The Zohar: Pritzker Edition, translated with commentary by Daniel C. Matt, Stanford University Press, 2003, 2 vol (536 pp. + 496 pp., $ 90.00)
در آدرس زیر میتوان به بخشهایی از کتاب زهر دست یافت:
http://www.sacred-texts.com/jud/tku/index.htm
28. Idra Rabba
29. Idra Zuta
30. Raza de-Razin
31. Sitrei Torah
32. Judaica, vol. 10, p. 643.
33. Ben-Sasson, ibid, p. 695.
34. Judaica, vol. 10, pp. 643- 644; vol. 13, pp. 500-501.
35. ibid, vol. 14, p. 110.
36. ibid, vol. 10, p. 644.
37. ibid, p. 645.
کابالیسم لوریایی، شابتای زوی و فرقه دونمه
(بسم الله الرحمن الرحیم)
کابالا چیست؟ (قسمت دوم)
کابالیسم لوریایی
ربی اسحاق لوریا (1534-1572)، اندیشهپرداز جدید کابالیسم در این زمان پدید شد و کانون اصلی این مکتب در ایتالیا و در پیرامون لوریا و شاگردانش تمرکز یافت.
اسحاق بن سلیمان لوریا به یک خاندان سرشناس یهودی تعلق داشت که شاخههای آن در بسیاری از کشورهای اروپایی و اسلامی گسترده بود. برادر او، مردخای، پیمانکار مالیاتی ثروتمند در فرانسه بود. اسحاق در نوجوانی به مصر رفت و مدتی در جزیرهای در نزدیکی قاهره که به عمو و پدرزنش تعلق داشت زیست. در این دوران بود که لوریا به اندیشهپرداز کابالی و یکی از رهبران اصلی این فرقه بدل شد.
اندیشههای لوریا در کنار کتاب زهر / کتاب زوهر یکی از دو منبع اصلی فکری کابالا به شمار میرود. هستیشناسی جدید کابالی و ترسیم جهان به صورت عین صوف کار اسحاق لوریا است. اندیشه اسارت زمزم (اخگر الهی) به دست سیترا اهرا (نیروهای شیطانی) که بر سرزمین کلیپت [38] (خلافت/ اسلام) حکم میرانند در این مفهوم تبلور یافت. فرآیند دیالکتیکی رهایی زمزم، که تیکون [39] (نوزایی) نامیده میشود، نیز متعلق به لوریاست. [40] مفهوم کابالی تیکون، که احتمالاً از «کون» (شدن) در عرفان اسلامی اخذ شده، سراسر تاریخ قوم یهود را به صورت فرایند مسیحایی در راه تحقق مأموریت الهی ترسیم میکند.
در اندیشه لوریا، زن جایگاهی خاص مییابد. مفهوم شخینا در اندیشه کابالی پیشتر به معنی «تجلی روحانی داوود» بود. در کابالیسم لوریایی، این مفهوم به نمادی مؤنث بدل شد. در ماجرای هبوط «انسان قدیم» (آدم کدمن)، که با هبوط قوم یهود انطباق مییابد، نیروهای شیطانی ملخ (ملک، پادشاه) را از شخینا یا صفیرا ملخوت [41] (ملکه) جدا میکنند. تمامی تکاپوی پسین برای رسیدن به شخینا و وصل شدن به اوست. تبدیل شخینا به نماد مؤنث و تأویل فرایند عرفانی جدایی و وصل با مفاهیم مشخص جنسی، بعدها در بنیاد تصوف جنسی یعقوب فرانک و فرقههای مشابه در سده بیستم میلادی قرار گرفت. در مکتب لوریایی کابالا، هبوط آدم تنها به دلیل گناه نیست؛ بلکه برای انجام مأموریت الهی معینی است و آن گردآوری اخگرهایی است که در سرزمین «خلافت» فروافتاده و اسیر آن شده اند. [42]
پیروان لوریا او را مسیح بن یوسف میدانستند که راه را برای ظهور مسیح اصلی، مسیح بن داوود (سلطان موعود قوم یهود)، هموار کرد. [43] بدینسان، کابالیستهای یهودی و محافل مسیحی متأثر از آنان، که کم نبودند، با انتظار ظهور قریبالوقوع مسیح بن داوود به سده هفدهم گام نهادند. در نیمه اوّل سده هفدهم، کانون اصلی این مسیحگرایی در بندر آمستردام متمرکز بود و با الیگارشی ماوراء بحار هلند پیوند تنگاتنگ داشت. در این زمان، بخش مهمی از تکاپوی چاپخانههای آمستردام بر اشاعه آرمان ظهور مسیح و افسانه ده سبط گمشده بنیاسرائیل متمرکز بود.
در دوران استقرار مرکز فرقه کابالا در آمستردام، فرایند تیکون، یعنی جنگ با نیروهای شیطانی (سیترا اهرا) مستقر در سرزمین کلیپت (خلافت)، به شدت برجسته شد و جایگاه اصلی را در مکتب کابالا یافت. [44] در این زمان، کابالیسم به شکلی آشکار به ایدئولوژی جنگ با جهان اسلام بدل شد، شیطانشناسی به یکی از اشتغالات فکری دائم رهبران فرقه کابالا بدل گردید و رسالههای متعدد در این زمینه انتشار یافت.
کابالیسم در خاورمیانه و شمال آفریقا
در سده هفدهم، از طریق افرادی چون حییم بن عطار مراکشی و شالوم (سلیم) بن یوسف شبّازی، شاعر نامدار یهودی ساکن یمن، فرقه کابالا در شمال آفریقا و یمن گسترش یافت. در این دوران در تونس و الجزایر نیز برخی چهرههای سرشناس یهودی رهبری حلقههای کابالا را به دست داشتند. مردخای بن موسی ساسون بغدادی در بغداد حلقه متنفذی از فرقه کابالا پدید ساخت که تا سده بیستم در منطقه حضور داشت. اسحاق بن موسی نیز در روستای حریر (اربیل کردستان) مستقر شد و خاندان حریری را بنیان نهاد. یکی از پسران اسحاق، به نام پیناس، در ماجرای شبتای زوی شرکت فعال داشت. دو پسر دیگر او، به نامهای حییم و اسحاق، حاخامهای شهر رواندوز اربیل بودند. اعضای خاندان حریری در تمامی سدههای هیجدهم و نوزدهم در کردستان فعال بودند و از رهبران فرقه کابالا در بینالنهرین به شمار میرفتند. [45] در نیمه دوّم سده هیجدهم، حاخام شلوم شرابی (1720-1777)، که به یک خانواده یهودی مستقر در یمن تعلق داشت، در بیتالمقدس مستقر شد و به رهبر معنوی فرقه کابالا در شمال آفریقا و به تعبیر دائرةالمعارف یهود «در سراسر مشرقزمین» بدل شد. طریقت شرابی به مشرب صوفیان مسلمان شباهت آشکار داشت. در پیرامون او گروهی از شاگردان زبده حضور داشتند که سران فرقه او به شمار میرفتند. بدینسان، بیتالمقدس به یکی از کانونهای مهم تولید صوفیان یهودی و تکاپوی آنان در شمال آفریقا و سراسر مشرق زمین بدل شد. با توجه به پیشینه تاریخی و فضای فکری و سیاسی مکتب کابالا، روشن است که این کانون میتوانست تأثیرات جدی بر فرقههای اهل تصوف داشته باشد و به منبع الهام انواع مدعیان مهدویت در میان مسلمانان بدل گردد. دائرةالمعارف یهود مینویسد: «اقتدار تفوقآمیز این حلقه به سرعت در تمامی کشورهای اسلامی تثبیت شد و مواضعی بسیار نیرومند کسب کرد.» طریقت شرابی تا سده بیستم در بیتالمقدس مستقر بود. [46]
شابتای زوی و فرقه دونمه
فضای پرهیاهوی مسیحایی که در حوالی نیمه سده هفدهم آفریده شد و به انقلاب پوریتانی انگلیس و موج گسترده انتقال نیروی انسانی به قاره آمریکا پیوند خورد، طبعاً باید «مسیح» خود را میآفرید. چنین بود که در سال 1665 شابتای زوی ظهور کرد.
شابتای زوی (1626-1676) در بنادر غربی عثمانی «ظهور» کرد؛ نخست ادعا کرد که مسیح است ولی مدتی بعد، در زندان عثمانی، ادعای خدایی نمود. کمی بعد به اسلام گروید. پیروان شابتای یهودیانی بودند که به بازار او رونق میدادند. با گروش شابتای به اسلام، پیروان یهودی او نیز «مسلمان» شدند و چون مارانوهای مسیحی فرقهای از یهودیان مخفی را در جهان اسلام بنیان نهادند که دونمه نامیده میشوند. سیر تکوین ماجرای شابتای زوی و دعاوی او و ترکیب پیروانش پیش نمونه ظهور سه «پیامبر» دروغین و نامدار دیگر در دو سده پسین است: یاکوب فرانک در شرق اروپا، نمود در هند و علیمحمد باب در ایران.
شبتای زوی از حمایت یک پیامبر دروغین به نام ناتان غزهای برخوردار بود و درواقع تکاپوی این دو سناریوی واحدی را رقم زد. نام اصلی ناتان غزهای (1643-1680) آبراهام ناتان لوی است. پدرش حاخامی سرشناس با گرایش های کابالی بود و رئیس یهودیان اشکنازی مقیم بیتالمقدس به شمار میرفت. ناتان در سال 1663 با دختر یک تاجر ثروتمند یهودی مقیم غزه ازدواج کرد و در این بندر اقامت گزید. او از این زمان به مطالعه رسالههای کابالا پرداخت، از مریدان طریقت اسحاق لوریا شد و به مناسک و اعمال رازآمیز روی آورد. مدتی بعد مدعی شد که در حال مکاشفه صدای خداوند را شنیده که اعلام کرده شابتای زوی مسیح بن داوود است و ناتان پیامبر اوست.
کابالیستها و مروجین مسیحی آرمانهای مسیحایی آتش این دسیسه را شعلهور میساختند. آنان «ظهور» شابتای را تأییدی بر پیشگویی های قبلی دال بر ظهور مسیح در سال 1666 میلادی یافتند. به دلیل تبلیغات کانون مقتدر زرسالاری یهودی مستقر در آمستردام، از تابستان 1665 داستان خروج شابتای زوی، آمیخته با افسانههای تحریککننده مسیحایی، از طریق آمستردام در انگلستان و سراسر اروپا پخش شد. گفته میشد اسباط دهگانه بنیاسرائیل خروج کردهاند، مکّه را تصرف نموده و اکنون با سپاهیان خود در صحرای عربستان عازم اشغال ایراناند. [47] از این زمان نویسندگان یهودی – مارانو و چاپخانههای هلند و ایتالیا تکاپویی شدید را آغاز کردند؛ در طول سال 1666 میلادی تبلیغات گسترده و حیرتانگیز انتشاراتی، در مقیاس تواناییهای صنعت چاپ و نشر آن زمان، به سود شابتای صورت گرفت و رسالههای متعدد به زبانهای هلندی، انگلیسی، آلمانی و ایتالیایی درباره خروج شابتای زوی و کرامات و تعالیم او در سراسر اروپا منتشر شد. تصویر روی جلد برخی از این رسالهها در دائرةالمعارف یهود مندرج است. برای نمونه، در آلمان تصاویری پخش شد که شابتای زوی، پادشاه ده سبط گمشده بنیاسرائیل را سوار بر اسب و ایستاده بر روی تپهای نشان میداد در حالی که در زیر پای او ارتش صلیبی در حال هجوم است و ارتش مسلمانان در حال گریز. کمی بعد در آمستردام رسالهای منتشر شد که ظهور مسیح را اعلام میکرد. در این رساله نقاشی از شابتای زوی مندرج است در حالیکه بر تخت سلطنت تکیه زده، تاجی بزرگ بر فراز سر اوست و درباریان در پیرامونش ایستادهاند. بر روی جلد رساله دیگر (چاپ آمستردام)، که بر آن تصویر تاج شابتای مندرج است، این عبارت را میخوانیم: «شابتای زوی، پادشاه اسرائیل و مسیحِ خداوند یعقوب.» تاریخ چاپ این رساله «سال اول احیای پیامبری و سلطنت» است. [48]
چنین بود که ماجرای شابتای زوی موجی بزرگ را در اروپا پدید ساخت و تعداد کثیری از مردم فقیر مسیحی، حتی از طریق فروش خانه و وسایل زندگی خود، گروه گروه راهی زیارت بیتالمقدس شدند. [49] تحریک فوقالعاده آرمانهای مسیحایی در قاره اروپا یکی از دستاوردهای ماجرای شابتای زوی است.
پس از مدتی، ماجرای شابتای توجه مقامات دولتی عثمانی را جلب کرد و واکنش آنان را برانگیخت. احمد کوپرولو، صدراعظم مقتدر و مصلح عثمانی، دستور دستگیری شابتای را صادر کرد. شابتای را به استانبول و نزد صدراعظم بردند. احمد کوپرولو ماجرای شابتای را جدّی نگرفت. او ماهیت سیاسی ماجرای شابتای زوی را درنیافت و آن را یک داعیهی دینی متعارف و احتمالاً ناشی از عدم تعادل روانی شابتای دانست. ادعای مسیحایی شابتای در چارچوب فرهنگ و عقاید دینی یهود بود و به مسلمانان ارتباط نداشت. دعوی سلطنت او بر بنیاسرائیل حقیر و احمقانه جلوه میکرد. قطعاً شابتای در دیدار با کوپرولو سلوکی عاجزانه داشت زیرا بر او سخت نگرفتند و تنها وی را حبس کردند. اندکی بعد، شابتای، داوطلبانه، به اسلام گروید و در 15 سپتامبر 1666 در حضور سلطان محمد چهارم و اعضای دربار او اعلام مسلمانی کرد. سلطان، که «فردی عمیقاً مذهبی بود»، تحت تأثیر گروش شابتای قرار گرفت، سادهدلانه نام عزیز محمد افندی را بر او نهاد و به وی لقب کپچی باشی و مقرری روزانهای به مبلغ 150 پیاستر اعطا کرد. [50]
شابتای زوی پس از اعلام مسلمانی در آدریانوپول و سپس در استانبول ساکن شد و زندگی دوگانهای در پیش گرفت. او در ظاهر مناسک اسلامی را انجام میداد ولی در خفا یهودی بود. شابتای اینک در رأس فرقهای از یهودیان مخفی جای داشت که به تأسی از او به اسلام گرویده بودند. دائرةالمعارف یهود مینویسد: «همگی آنان یهودیان پنهانی بودند که بهمثابه یک گروه جنگجویان مخفی علیه خلیفه عمل میکردند.» [51] شابتای زوی در مراسم پنهانی فرقه، که دارای صبغه کاملا یهودی بود، حضور مییافت و نمایندگان و سخنگویان اصلی او، و در رأس آنها ناتان غزهای، رسماً یهودی بودند. [52] شابتای زوی، که اینک مورد علاقه و لطف سلطان بود، با فرقههای دراویش مسلمان عثمانی نیز رابطه برقرار کرد؛ با تلاش او و اعضای فرقهاش آداب و عقاید جدیدی در میان برخی از فرقههای دراویش شکل گرفت که آمیختهای از تصوف سنتی اسلامی و عقاید و مناسک یهودی بود.
مناسک فرقه شابتای آمیخته با هرزگی جنسی بود. بعدها، این گرایش در فرقه یاکوب فرانک بارزتر شد. پس از مدتی راز تکاپوی فرقه شابتای آشکار شد و در اوت 1672 شابتای زوی و برخی از پیروانش به دلیل ترویج هرزگی جنسی در میان مسلمانان دستگیر شدند. در ژانویه 1673، احمد کوپرولو شابتای و سران فرقهاش را به منطقه دولسینو در آلبانی تبعید کرد. در دوران تبعید شابتای نیز پیروان او در کسوت مسلمانان به زیارتش میرفتند. در 17 سپتامبر 1676، شابتای زوی در پنجاه سالگی در آلبانی درگذشت. [53] اعلام مسلمانی شابتای زوی نه تنها ناتان را در غزه ساکت نکرد، بلکه او با همان حدّت و شدت پیشین به اعلام «مکاشفات» و انجام رسالت «پیامبری» خود ادامه داد. ناتان غزهای با اتکاء به پشتوانهای از متون عبری و نمونههای فراوان از تاریخ قوم یهود، اندیشهپرداز این موج جدید شد و راه آینده را به روشنی به پیروان شابتای نشان داد. به نوشته دائرةالمعارف یهود، شابتای زوی اندیشهپرداز نبود و تفکر منسجم نداشت؛ این ناتان بود که به جعل یک مکتب از عقاید منتسب به شابتای دست زد؛ مکتبی که تداوم کابالیسم پیشین به شمار میرود. [54] در زمان مرگ شابتای، ناتان در صوفیه بود. او به سیروسیاحت در اروپا پرداخت و چنین تبلیغ کرد که شابتای نمرده، بلکه از نظرها پنهان شده و به هجرتی رازآمیز در «انوار آسمانی» رفته و زمانی که خدای اسرائیل مشیت کند بار دیگر ظهور خواهد کرد. ناتان غزهای در 11 ژانویه 1680، سه سال پس از شابتای، در مقدونیه درگذشت. [55] نظریات ناتان غزهای جامه ایدئولوژیکی است بر سیاست نفوذ به درون ساختار سیاسی و اقتصادی و فرهنگی سرزمینهای مسلمان و تسخیر آن از درون. پس از اعلام مسلمانی شابتای، ناتان غزهای توجیه نظری این دگرگونی را آغاز کرد. او اعلام کرد که گروش شابتای به اسلام انجام یک «مأموریت» (رسالت) جدید است و هدف از آن «برافروختن اخگر مقدس در میان کفار [مسلمانان] است.» دائرةالمعارف یهود هسته اصلی نظریهپردازی ناتان را چنین بیان میدارد:
رسالت اصلی ملت یهود افروختن اخگرهای مقدسی است که در روح آنان وجود دارد. ولی اخگرهایی وجود دارد که افروختن آن تنها کار مسیح است. لذا، مسیح (شابتای زوی) برای انجام این رسالت به «قلمرو خلیفه» وارد شده؛ «زهراً در برابر او تسلیم شده ولی درواقع در حال انجام واپسین و دشوارترین بخش مأموریت خود است و آن تسخیر خلیفه از درون است. او برای انجام این مأموریت مانند یک جاسوس عمل میکند که به درون سپاه دشمن اعزام شده»؛ این «مبارزهای در درون سرزمین شیطان است.» بنابراین، مسلمان شدن شابتای به معنی ارتداد از دین یهود نیست بلکه بغرنجترین چهره مأموریت مسیحایی اوست. به نوشته دائرةالمعارف یهود، بدینسان ناتان غزهای الهیات شابتایی را توسعه بخشید و بنیادهای ایدئولوژی پیروان شابتای را «برای یکصد سال آینده» پی ریخت. [56] به این دلیل است که منابع یهودی مکتب جدیدالاسلامی شابتای را ارتداد رازگونه [57] میخوانند؛ یعنی آنگونه ارتداد از دین یهود که راز و رمزی در آن نهفته است.
تعداد یهودیانی که در سال 1666 به پیروی از شابتای زوی اعلام مسلمانی کردند دویست خانوار ذکر شده است که بهطور عمده در ادرنه (آدریانوپول)، در پیرامون شابتای، مستقر شدند. [58] در سال 1683 موج بزرگ دیگری از اعلام اسلام در میان یهودیان مقیم عثمانی رخ داد و تعداد آنها تنها در بندر سالونیک به 300 خانوار رسید. [59] این جدیدالاسلامها از حمایت برخی حاخامهای برجسته برخوردار بودند. رهبری این گروه با یوسف فیلسوف، حاخام سالونیک و پدرزن شابتای زوی، و سلیمان فلورنتین بود. [60] یهودیان فوق دونمه نام گرفتند که به معنای برگشته یا جدیدالاسلام است. از سده هیجدهم، پیروان شابتای زوی در یمن، ایران، عثمانی و شمال آفریقا پراکنده شدند. [61] بزرگترین مراکز زندگی دونمهها شهرهای سالونیک، ازمیر و استانبول بود. بهنوشته دائرةالمعارف یهود، از اوایل سده هیجدهم، دونمهها متهم به هرزگی جنسی بودند. معهذا، «تردیدی نیست که طی چند نسل آمیختگی [هرج و مرج] جنسی [62] در میان آنان رواج داشته است. در اشعار یهودا لوی تووا (درویش افندی)، که در سال 1960 منتشر شد، دفاعیات جسورانهای به سود الغاء محدودیتهای جنسی مندرج است.» دونمهها جشن ویژهای موسوم به جشن بره [63] دارند که طی آن به اجرای برخی مناسک جنسی میپردازند. [64] ادامه دارد…
نویسنده: استاد عبدالله شهبازی
پینوشتها:
38. Kellipot
39. Tikkun
40. ibid, vol. 10, p. 547.
41. Shekhinah, Sefirah Malkhut
42. ibid, p. 619.
43. ibid, p. 548.
44. ibid, p. 551.
45. ibid, vol. 7, p. 1339; vol. 10, pp. 552-554.
46. ibid, vol. 10, pp. 553-554; vol. 14, pp. 1307-1308.
47. ibid, vol. 14, p. 1226.
48. بنگرید به تصاویر مندرج در:
Judaica, vol. 14, pp. 1225, 1229, 1243.
49. ibid, p. 1234.
50. ibid, p. 1237.
51. ibid, p. 1239.
52. ibid, p. 1240.
53. ibid, pp. 1240-1241.
54. ibid, p. 1241.
55. ibid, vol. 12, pp. 863-866; vol. 14, pp. 1239, 1241.
56. ibid, vol. 14, p. 1238.
57. Mystical Apostasy
58. ibid, p. 1239.
59. ibid, p. 1245.
60. ibid, p. 1244.
61. ibid, p. 1221.
62. Sexual Promiscuity
63. Hag ha-Keves (Festival of the Lamb)
64. ibid.
از یاکوب فرانک و فیلیپ برگ تا مدونا
(بسم الله الرحمن الرحیم)
کابالا چیست؟ (قسمت سوم)
فرقه فرانک و پرستش جنسی
در حوالی نیمه سده هیجدهم از درون فرقه رازآمیز کابالا و بر بنیاد میراث شابتای زوی و ناتان غزهای فردی بهنام یاکوب فرانک ( ژاکوب فرانک ) ظهور کرد و فرقهای را بنیاد نهاد که به فرانکیست شهرت یافته است.
یعقوب بن یهودا لیب که با نام یاکوب فرانک (1726-1791) شهرت دارد، به یک خانواده ثروتمند تاجر و پیمانکار یهودی ساکن اوکرائین تعلق داشت و همسرش نیز از یک خانواده ثروتمند تاجر بود. فرانک در جوانی به طریقت کابالا جذب شد، کتاب زهر ( کتاب زوهر ) را خواند و به عضویت فرقه شابتای زوی درآمد. در دسامبر 1755، فرانک از سوی سران فرقه دونمه برای تصدی ریاست این فرقه در لهستان به همراه دو حاخام راهی زادگاه خود شد. فرانک در رأس فرقه شابتای در پودولیا قرار گرفت ولی کمی بعد، در ژانویه 1756، کارش به رسوایی کشید. زمانی که فرانک و پیروانش در یک خانه دربسته مشغول اجرای مناسک جنسی مرسوم در فرقه شابتای بودند، به علت باز شدن تصادفی پنجرهها، مردم مطلع شدند و تمامی آنان را دستگیر کردند. مقامات شهر یاکوب فرانک را آزاد کردند زیرا گمان بردند وی تبعه دولت عثمانی است. فرانک به عثمانی بازگشت و مدتی به ظاهر مسلمان شد. کمی بعد، بار دیگر به پودولیا رفت و رهبری فرقه شابتای را در گالیسیا، اوکرائین و مجارستان به دست گرفت. مدتی بعد، یاکوب فرانک و صدها تن از پیروان یهودی او گروه گروه به مسیحیت (مذهب کاتولیک) گرویدند. مقامات اسقفی منطقه نیز با خشنودی آنان را به سلک مسیحیت پذیرفتند. [65] دائرةالمعارف یهود مینویسد:
در سالهای 1756-1760 بخش بزرگی از پیروان یاکوب فرانک به مذهب کاتولیک گرویدند و فرقهای مشابه دونمه را در لهستان تشکیل دادند. آنان تنها در ظاهر کاتولیک بودند. [66]
دائرةالمعارف یهود به صراحت فرقه فرانکیست را «یک فرقه مخفی یهودی» میخواند. [67]
مسیحی شدن فرانک سبب جلب برخی مسیحیان لهستان و شرق اروپا به این فرقه شد. گردانندگان فرقه فرانک در لهستان و روسیه یهودیان ثروتمند و تحصیلکرده، گروهی از حاخامهای جوامع کوچک یهودی و برخی از آنان پسران سران جوامع یهودی شرق اروپا بودند. بخش مهمی از اعضای فرقه میهمانخانهدارها و میخانهدارهای یهودی بودند. در موراویا و بوهم، تعدادی از اعضای خاندانهای اشرافی و ثروتمند مسیحی به این فرقه گرویدند. [68] باید افزود که پیروان یاکوب فرانک در آن زمان به عنوان فرقه شبتای زوی شناخته میشدند و خود آنان نیز خویش را «مؤمنین»، یعنی پیروان شابتای زوی، میخواندند. نام فرانکیست از سده نوزدهم به ایشان اطلاق شد. [69] به رغم گروش ظاهری فرانک و پیروانش به مسیحیت، تکاپوی فرقه فوق نارضایی مردم را برانگیخت و در پی فاش شدن برخی عملیات جنسی آنان، در فوریه 1760 مقامات دولتی فرانک را در شهر ورشو دستگیر کردند. یاکوب فرانک به مدت 13 سال محترمانه به یک قلعه در چکسلواکی تبعید شد. از سال 1762 همسرش نیز به او پیوست. در این دوران، پیروان کثیر او به دیدارش میرفتند و مراسم خود را، که آمیخته با عملیات جنسی بود، در داخل قلعه و بیرون از آن انجام میدادند. [70] فرانک پس از آزادی به شهر برنو (منطقه موراویا) رفت و در نزد دخترعموی خود، که همسر یک تاجر ثروتمند یهودی بود، اقامت گزید. شهر برنو از سده هفدهم یک کانون مهم یهودینشین بود. در این زمان، یاکوب فرانک از میان پیروان خود در شهر برنو یک سازمان مسلح ایجاد کرد که اعضای آن اونیفورمهای نظامی میپوشیدند و تعلیمات نظامی میدیدند. اینک یاکوب فرانک فرد مهمی به شمار میرفت، تا بدان حد که در مارس 1775 به وین سفر کرد و از سوی امپراتور و ولیعهد هابسبورگ مورد پذیرایی قرار گرفت. به نوشته دائرةالمعارف یهود، علت این رابطه قولی بود که فرانک به امپراتور داده بود که از طریق اعضای سازمان سرّی خود بخشهایی از سرزمین عثمانی را تجزیه کند. از آن پس اعضای به ظاهر مسیحی فرقه فرانک بهطور ناشناس به عثمانی میرفتند و به ویژه در سالونیک با دونمههای به ظاهر مسلمان رابطه استوار داشتند. [71] منبع مالی یاکوب فرانک، که درباری باشکوه و ارتشی مسلح و مجهز بر پا کرده بود، ناشناخته است. این در حالی است که او در برنو صدها مرید مسلح داشت که به هیچ کار و حرفهای اشتغال نداشتند و تمام وقت در خدمتش بودند. [72] روشن است که یاکوب فرانک از یک منبع غنی مالی، بجز پیروانش، تغذیه میشد زیرا در سال 1784 برای مدت کوتاهی دریافت پول از این منبع قطع شد و او در وضع مالی دشواری قرار گرفت. [73] آئین فرانک بر پرستش سه خدا استوار است: «خدای خوب»، «برادر بزرگ» و «زن باکره».
خدای خوب یاکوب فرانک همان اتیکه کدیشه (علت نخستین) در مسلک شابتای زوی، است. برادر بزرگ همان خدای اسرائیل است که شابتای زوی و یاکوب فرانک پیامبران اویند. خدای اسرائیل سرانجام یاکوب فرانک را فرستاد و وی با مجسم ساختن پرستش زن، ضلع گمشده این تثلیث، رسالت خود را به پایان برد. [74] پرستش زن بیان عریان همان نمادهایی است که پیشتر، در مکتب کابالای اسحاق لوریا، از طریق تبدیل شخینا به نماد مؤنث پدید آمده بود.
برگزاری مناسک جنسی از سوی اعضای فرقه فرانک امری مسلم و قطعی است. مورخین دانشگاه عبری اورشلیم مینویسند اعضای این فرقه «در جشنهای خود به عیاشیهای جنسی میپرداختند.» [75] یکی از مراسم آنان پرستش بانو نام داشت. در این مراسم همسر فرانک، و پس از مرگ او دخترش، اِوا، در برابر پیروانِ مجذوب ظاهر میشدند و مورد پرستش قرار میگرفتند. فرانک در اواخر عمر شایع کرد که این دختر فرزند نامشروع کاترین کبیر، ملکه مقتدر روسیه، است که بهطور ناشناس تحت سرپرستی او قرار گرفته. این شایعه چنان رواج یافت که حتی برخی مقامات عالیرتبه امپراتوری روسیه نیز آن را باور کردند و گمان بردند که به راستی دختر فرانک از خاندان تزار است. [76]
پس از مرگ یاکوب فرانک، یکی از برادرزادههای او به نام جونیوس فری رهبری فرقه را به دست داشت. او کمی بعد رهبری فرقه را به اوا فرانک واگذارد و خود به فرانسه رفت. این مقارن با انقلاب فرانسه است. جونیوس فری در کسوت انقلابیون در آمد و به یکی از سران کلوپ ژاکوبنها بدل شد. [77] اوا فرانک تا زمان مرگ (1816) رهبر فرقه فرانک بود.
در سدههای نوزدهم و بیستم میلادی، فرقه فرانک به صورت یک سازمان سرّی به حیات خود ادامه داد؛ اعضای آن «به ظاهر» بهطور دقیق آداب کاتولیکی را اجرا میکردند و در محل زندگی خود به عنوان مسیحیان مؤمن شناخته میشدند. (دائرةالمعارف یهود تعبیر «به ظاهر» را به کار برده که نشانگر تداوم یهودیت در فرانکیست هاست.) [78] اعضای فرقه، چون دونمههای عثمانی، تنها در میان خود ازدواج میکردند. بدینسان، به نوشته دائرةالمعارف یهود، «یک شبکه گسترده خانوادگی» از فرانکیستها پدید شد؛ آنان فرزندانشان را طبق روش خود پرورش میدادند و با تاریخ و سنن فرقه آشنا میکردند. اعضای این فرقه، به سانِ ماسونها، یکدیگر را «برادر» میخوانند. [79] فرانکیستهای لهستان، مانند دونمههای عثمانی، در دوران بیثباتی سیاسی این کشور از موقعیت بهره جستند و برخی از آنان عناوین اشرافی برای خود به دست آوردند. [80] برخی از خانوادههای فرانکیست مقیم امپراتوری اتریش نیز به صفوف اشرافیت اتریش راه یافتند. [81] در سده نوزدهم بسیاری از آنان به مقامات عالی سیاسی لهستان رسیدند. سازمان سرّی فرانکیست لهستان با دونمههای عثمانی رابطه نزدیک داشت. [82] کانون دیگر فرقه فرانک در شهر ورشو (چکسلواکی) بود. فرانکیستها در این شهر به احداث کارخانههای متعدد دست زدند و در سازمانهای ماسونی آن تکاپویی گسترده داشتند. [83] در سالهای 1848-1849 تعداد زیادی از خانوادههای فرانکیست به ایالات متحده آمریکا مهاجرت کردند. به نوشته دائرةالمعارف یهود، حتی تا به امروز نیز برخی از اعضای فرقه فرانک تصویر مینیاتور اوا فرانک، دختر یاکوب، را به گردن خود میآویزند. [84]
فیلیپ برگ و احیای فرقه کابالا
چند سال پیش، پل اسکات در روزنامه دیلی میل [85] گزارشی از پیوستن مدونا به فرقه کابالا ارائه داد و از این طریق بود که من با داستان عجیب احیای فرقه کابالا و آغاز موج گسترش سریع آن آشنا شدم.
بنیانگذار و رهبر این فرقه، که امروزه عملاً بر هالیوود حکومت میکند، یک یهودی 75 ساله بهنام فیوال گروبرگر [86] است. او 44 سال پیش نام خود را به فیلیپ برگ [87] تغییر داد و به کمک معشوقه سابق و همسر امروزش، کارن، سازمانی بهنام مرکز آموزش کابالا [88] تأسیس کرد و خود را رهبر طریقت کابالا خواند. برگ از کارن دارای دو پسر است: یهودا (32 ساله) و مایکل (30 ساله). کارن کتابهایی در زمینه کابالا مینویسد و خزانهدار و مسئول امور مالی فرقه است. یهودا و مایکل نیز در اداره سازمان کابالا به پدر کمک میکنند.
فیلیپ برگ کمتر در محافل ظاهر میشود و عکسهای اندکی از او وجود دارد. پیشینه او نیز در هالهای از ابهام است. پل اسکات مینویسد: من کشف کردم که فیلیپ برگ قبل از ازدواج با کارن زن داشت و حداقل هشت فرزند. همسر اوّل برگ زنی به شدت مذهبی بود بهنام ریزکا که شش ماه پیش درگذشت. ولی در زندگینامه رسمی فیلیپ برگ درباره ازدواج اوّل او مطلبی دیده نمیشود. برگ ادعا میکند که از موطنش، نیویورک، برای آموختن کابالا از ربی یهودا براندوین به اسرائیل رفت. براندوین، که دایی همسر اوّل برگ بود، به عنوان یکی از برجستهترین استادان کابالا شناخته میشد. ولی پسر براندوین ارتباط استادی و شاگردی برگ با پدرش را تکذیب میکند. پل اسکات میافزاید: برخلاف این ادعا، برگ نه با انگیزههای معنوی بلکه با مقاصد مالی به اورشلیم رفت. آوراهام گروبرگر، یکی از پسران فیلیپ برگ از همسر اوّل، میگوید: «پدرم فروشنده بیمه بود و برای این کار به اورشلیم سفر کرد.»
فیلیپ برگ برای اوّلین بار در سال 1969 دفتر فرقه خود را در اورشلیم (بیتالمقدس) گشود و سپس کار خود را در لسآنجلس ادامه داد. دفتر مرکزی فرقه در بلوار رابرتسون، واقع در جنوب شهر بورلی هیلز [89] (در حومه لسآنجلس و در نزدیکی هالیوود)، واقع است. این رهبر «خودخوانده» فرقه کابالا فعالیت خود را بر هالیوود متمرکز کرد، در چند سال اخیر از طریق جلب هنرپیشگان و ستارههای هالیوود و مشاهیر هنر غرب به شهرت و ثروت و قدرت فراوان دست یافت، خانههای اعیانی در لسآنجلس و مانهاتان خرید و شیوه زندگی پرخرجی را در پیش گرفت. امروزه، شبکه فرقه برگ از توکیو تا لندن و بوئنوسآیرس گسترده است و این سازمان دارای چهل دفتر در سراسر جهان است. در سال 2002 دارایی فرقه برگ حدود 23 میلیون دلار تخمین زده میشد ولی در سال 2003 تنها در لسآنجلس 26 میلیون دلار ثروت داشت. فرقه کابالا ادعا میکند که دارای سه میلیون عضو است.
سازمان برگ خود را «فرا دینی» میخواند و مدعی است که کابالا «فراتر از دین، نژاد، جغرافیا، و زبان است» [90] و با این تعبیر درهای خود را به روی همگان گشوده است. اعضای فرقه، فیلیپ برگ را «راو» میخوانند. «راو» همان «رب» یا «ربای» یا «ربی» است که به حاخامهای بزرگ یهودی اطلاق میشود. فرقه کابالا، علاوه بر دریافت کمکهای کلان از اعضای ثروتمندش، از روشهای خاصی برای کسب درآمد از سایر اعضا بهره میجوید: آب معدنی معمولی را، که در کانادا برای فرقه فوق و با نام آب کابالا تهیه میشود، به قیمت هر بطری 8 دلار میفروشد. کابالیستهای مدرن معتقدند که این آب دارای «انرژی مثبت» است و بیماری سرطان را مداوا میکند. فرقه برگ نمادی بهنام چشم شیطان تهیه کرده که هر عدد 26 دلار فروخته میشود. پیروان برگ معتقدند که این نماد چشم شیطان را کور میکند. کتابهای کابالی نیز به قیمت گزاف عرضه میشود. برای مثال، هر دوره کتاب زهر، که در بسیاری از کتابفروشیها به قیمت زیر یکصد دلار موجود است، در فرقه برگ 430 دلار است.
فعالیت فرقه کابالای برگ در چند سال اخیر بهناگاه اوج گرفته و با اعلام پیوستن مدونا به این فرقه در رسانهها بازتاب جنجالی داشته است. این جنجال واکنش برخی حاخامهای سنتگرای یهودی را برانگیخته است. ربی یاکوب ایمانوئل شاخت [91] حاخام یهودی و متخصص کابالا، میگوید: مدونا جذب خرافات شده است نه کابالا. چشم شیطان، که نماد آن را فرقه برگ توزیع میکنند، در شرک کهن رومی (پاگانیسم) ریشه دارد و آب کابالا هیچ ارزشی ندارد. ربی باری مارکوز [92] از کنیسه مرکزی لندن، [93] نیز علیه فرقه برگ سخن گفته و او را شیادی نامیده که در پی سودجویی است. و مهمتر از همه، ربی اسحاق کدوری، حاخام سرشناس بیتالمقدس، فرقه برگ و رهبر آن را محکوم کرده و او را شیادی خوانده که پیروانش را شستشوی مغزی میدهد.
ولی واقعیات نشان میدهد که برگ تنها نیست. کانونها و رسانههای مقتدری در پی ترویج فرقه او هستند و مقالات جذاب و جانبدارانه دربارهاش مینویسند. «کابالا هالیوود را فرا گرفته است» عنوانی است که این روزها به چشم میخورد. در میان حاخامهای یهودی نیز کسانی هستند که از برگ و فرقه او حمایت میکنند. ربی پیناس گیلر [94] استاد کابالا در دانشگاه یهودیت لسآنجلس، [95] میگوید: «اینجا آمریکاست و ما از آزادی دین برخورداریم. به عنوان یک استاد کابالا من تلاش برگ را ارج مینهم زیرا او کابالای رازآمیز را به عموم معرفی کرد.» [96] تایمز لندن نیز گزارش مفصلی درباره پیوستن مدونا به فرقه کابالا منتشر کرد. [97] گزارش تایمز همدلانه است و تبلیغ بهسود فرقه برگ بهشمار میرود. بهنوشته تایمز، در جشن یهودی پوریم که اخیراً در دفتر مرکزی فرقه کابالا برگزار شد، صدها تن از مشاهیر لسآنجلس و هالیوود حضور داشتند. یکی از مهمترین این افراد مدونا است، او 5 میلیون دلار به فرقه کابالا کمک مالی کرده است.
در 18 ژوئن 2004 سی. ان. ان. نیز از عضویت رسمی مدونا در فرقه کابالا خبر داد و نوشت که مدونا در جشن اخیر پوریم، که در دفتر فرقه برگ برگزار شد، به یاد ملکه اسطورهای یهودی، استر نام گرفته و اعلام کرده که از این پس او را استر بخوانند. [98] مدونا به یک خانواده کاتولیک تعلق دارد.
پایان سخن
در جایی گفتم که مدونا تنها یک خواننده نیست، یک نماد فرهنگی است. اکنون باید بیفزایم، مدونا نماد هرزگی جنسی مدرن نیز هست. زمانی از او درباره اوّلین تجربه جنسیاش پرسیدند و پاسخ داد: با برادرم بود!!! این همان فرهنگی است که فرقه فرانک از نیمه دوّم سده هیجدهم در پی ترویج آن بود.
من در سال 1376 به پژوهش در زمینه کابالیسم علاقمند شدم و حاصل تلاشم در جلد دوّم زرسالاران (1377) عرضه شد. در آن زمان هرگز تصوّر نمیکردم که روزی احیاء کابالیسم را به عنوان یک طریقت امروزی و مدرن شاهد باشم. و فراتر از آن هیچ مکانیسم مؤثری را نمیتوانستم برای ترویج و گسترش سریع کابالیسم در میان جوانان متعلق به همه فرهنگها بپندارم. تصوّر میکردم که اینگونه پدیدهها به تاریخ تعلق دارند. ولی امروزه میبینم که اسطورهها جان میگیرند و روح شابتای زوی و یاکوب و اوا فرانک را در کالبدی جدید عرضه میکنند. ولی در آن زمان به پیوند میان ترویج مناسک جنسی در رسانههای جدید با مناسک مشابه در فرقههای دونمه و فرانک توجه کردم و نوشتم:
احیای میراث فرقهگرایی جنسی شابتای زوی و یاکوب فرانک را در فرهنگ نوینی که به وسیله رسانههای غربی ترویج میشود به روشنی میتوان دید. مناسک آمیخته با رفتارهای جنسی و مصرف مواد مخدر و موسیقی تهییجکننده رفتار رایج در میان نسل جوان امروزین غرب است. اینک، مراسم بیپروای گروههای کوچک دونمه و فرانکیست به کمک رسانههای نوین ارتباطی به یک پدیده انبوه و جهانی بدل شده است. هزاران جوان گرد میآیند، همان آداب و مناسک را برگزار میکنند و رسانههای تصویری جوانان سراسر جهان را به پیروی از این الگو فرامیخوانند. رقص جنسی موسوم به لمبادا (رقص بره)، که در سالهای اخیر از طریق وسایل ارتباط جمعی غرب ترویج میشود، نشانی آشکار از مناسک جنسی دونمههای ترکیه در جشن لمب را بر خود دارد. مایکل جکسون، «سلطان رپ»، سیاه پوستی که با عمل جراحی چهره خود را به سفید بدل ساخته – موجودی دوجنسی که در نقش های مختلف ظاهر میشود و مشخص نیست زن است یا مرد – از نمادهای فرهنگ فرانکیستهای جدید است؛ آئینی شیطانی که تخدیر جنسی و روانی بنیاد آن را میسازد. امروزه، این گرایش به اوج بیپروایی خود رسیده است. وارثین شابتای زوی و یاکوب فرانک در قالب گروههایی چون متالیکا آشکارا پرستش شیطان و همجنسگرایی را ترویج میکنند و با ساخت و پخش سریالهای تلویزیونی و فیلمهای سینمایی روابط جنسی زن با زن و مرد با مرد را به ایستار متعارف اخلاقی و هنجار عادی فرهنگی بدل میسازند. تداوم این میراث تصادفی نیست. در آینده خواهیم دید که مروجین این آئین در جهان امروز از تبار همان فرقهسازان سدههای هفدهم و هیجدهم میلادیاند؛ همان کانون هایی سرمایه عظیم خود را در ترویج این فرهنگ به کار گرفتهاند که پیشتر شابتای زوی و ناتان غزهای و یاکوب فرانک، و دهها فرقهساز دیگر، را به روی صحنه بردند. [99]
نویسنده: استاد عبدالله شهبازی
پینوشتها:
65. ibid, vol. 7, pp. 55-58.
66. ibid, vol. 14, p. 1252.
67. ibid, vol. 7, p. 68.
68. ibid, p. 65.
69. ibid, p. 58.
70. ibid, pp. 65-66.
71. ibid, p. 67.
72. ibid.
73. ibid.
74. ibid, vol. 14, p. 1252.
75. Ben-Sasson, ibid, p. 768.
76. Judaica, vol. 7, pp. 67-68.
77. ibid, p. 68.
78. ibid, vol. 7, p. 66.
79. ibid, p. 69.
80. ibid, p. 66.
81. ibid, p. 68.
82. ibid, p. 71.
83. ibid, p. 68.
84. ibid, p. 71.
85. Paul Scott, “Truth about the Madonna cult”, Daily Mail, Saturday, May 22, 2004, pp. 32-33.
86. Feivel Gruberger
87. Philip Berg
88. Kabbalah Learning Center (KLC)
89. Beverly Hills
90. “Kabbalah in Kalamazoo”, The Jewish Week, Jun, 22, 2004.
91. Rabbi Jacob Immanuel Schochet
92. Rabbi Barry Marcus
93. Central London Synagogue
94. Rabbi Pinchas Giller
95. University of Judaism
96. The Jerusalem Report, July 25, 1996;
“Hollywood Style of Kabbalah is A Cult — Say Experts”, June 7, 2004,
http://www.nationalenquirer.com/stories/feature.cfm?instanceid=61848
97. “How Hollywood is Falling for the Kabbalah Promise of Eternal Life”, The Times, Wednesday, 9 June 2004, pp. 4-5.
98. “Madonna reinvents herself as Esther”, Friday, June 18, 2004, CNN.com
99. زرسالاران، ج 2، صص 356-357.