Quantcast
Channel: فراماسونری - جنبش سایبری 313 l ظهور , آخرالزمان , مهدویت , جنگ نرم , امام زمان (عج)

راز «ابراج البیت» چیست/ آیا «آل سعود» ایادی شیطان هستند؟ + تصاویر و فیلم

$
0
0

(بسم الله الرحمن الرحیم)

▫️گویی نمادهای ابلیسک وار شیطان که از قدیم هدف «رَمی» حجاج بیت الله الحرام بود، از جلوی سنگ‌های مومنین برداشته شد و در خفا با وردی شیطانی تبدیل به این سازه اهریمن‌وار شد که بیشتر شبیه لاس وگاس است.


دانلود کلیپ استاد رائفی پور با عنوان « قربانی کردن انسان » | قسمت چهارم : راز B-C

دانلود کلیپ استاد رائفی پور با عنوان « قربانی کردن انسان » | قسمت دوم: جشن بالماسکه

دانلود کلیپ استاد رائفی پور با عنوان « قربانی کردن انسان » | قسمت سوم: ویکی پالین

ابراهیم (ع) در مناظره با کابالیسم

$
0
0

(بسم الله الرحمن الرحیم)

متن کامل کتاب «کابالا و پایان تاریخش» ؛ قسمت نوزدهم مناظره با کابالیسم

ظاهراً ابراهیم (ع) را پس از‌ آن محاکمه با تهدید و وعده وعید آزاد می‌گذارند و به دنبال فرصتی هستند تا او را توسط خود مردم محکوم و مجازات کنند. این فرصت شیطانی را به دست آوردند، این‌بار ابراهیم در مراسم معبد حاضر شده هم عمو و هم مردم را با صدای بلند مورد خطاب قرار می‌دهد:
«إِذْ قالَ لِأَبیهِ وَ قَوْمِهِ ما هذِهِ التَّماثیلُ الَّتی‏ أَنْتُمْ لَها عاکفُون [انبیاء/52] این تندیس‌ها چیستند که شما آن‌ها را پرستش می‌کنید؟!»ابراهیم (ع) در مناظره با کابالیسم
«قالُوا وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدینَ [انبیاء/53] گفتند ما نیاکانمان را این‌چنین یافته‌ایم که این بت‌ها را عبادت می‌کردند.»
«قالَ لَقَدْ کنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آباؤُکمْ فی‏ ضَلالٍ مُبینٍ [انبیاء/54] گفت به راستی شما و نیاکان تان در ظلالت بدیهی، بوده‌اید.»
«قالُوا أَ جِئْتَنا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللاَّعِبینَ [انبیاء/55] گفتند: آیا حقیقت را برای ما آورده‌ای یا از بازیگران هستی؟»
«قالَ بَلْ رَبُّکمْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الَّذی فَطَرَهُنَّ وَ أَنَا عَلى‏ ذلِکمْ مِنَ الشَّاهِدینَ [انبیاء/56] گفت: بل پروردگار شما پرورنده‌ی آسمان‌ها و زمین است که آن‌ها را نظام بخشیده است و من برای شما بر این حقیقت از گواهی دهندگانم.»
و گویا یواشکی زمزمه کرد: «وَ تَاللَّهِ لَأَکیدَنَّ أَصْنامَکمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرینَ [انبیاء/57] سوگند به خدا نقشه‌ای (طرحی) برای بت‌های تان عملی خواهم کرد آن‌گاه که از اینجا (معبد) برگردید و بروید.»
«فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلاَّ کبیراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَیهِ یرْجِعُونَ [انبیاء/58] پس (از رفتن آنان) بت‌ها را تکه تکه کرد بجز بزرگ‌شان را (که باقی گذاشت) تا به او مراجعه کنند.»
بت بزرگ (که گویا تندیس بعل مردوک بود) را سالم گذاشت تا مردم به آن مراجعه کرده و ماجرا را از آن بپرسند و جوابی نشنوند. یا: بت بزرگ را باقی گذاشت تا وقتی که مردم به او رجوع می‌کنند از وجود آن در مناظره استفاده کند و کرد:
«قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمینَ [انبیاء/59] گفتند: چه کسی این بلا را بر سر خدایان ما آورده بی‌تردید او از ستمکاران است.»
همیشه جریان ابلیس و کابالا مخالفان خود را ستمگر معرفی کرده‌اند.
«قالُوا سَمِعْنا فَتًى یذْکرُهُمْ یقالُ لَهُ إِبْراهیمُ [انبیاء/60] گفتند: شنیدیم که جوانی درباره‌ی آن‌ها سخن می‌گفت،‌ به او ابراهیم می‌گویند.»

ابراهیم در حضور نمرود

در مباحث نوح، هود، یونس و ادریس، همان‌طور که بیان شد؛ چیزی به نام دولت و یا شخص حاکم، عنوان نشده اما در ماجرای حضرت ابراهیم، دومین محاکمه او در حضور نمرود امپراطور آکد برگزار می‌شود، امپراطور شخصاً او را استنطاق می‌کند: ابراهیم را دستگیر کرده و به حضور نمرود بردند: [1] «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذی حَاجَّ إِبْراهیمَ فی‏ رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْک إِذْ قالَ إِبْراهیمُ رَبِّی الَّذی یحْیی‏ وَ یمیتُ قالَ أَنَا أُحْیی‏ وَ أُمیتُ قالَ إِبْراهیمُ فَإِنَّ اللَّهَ یأْتی‏ بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذی کفَرَ وَ اللَّهُ لا یهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمینَ [بقره/258] آیا ندیدی آن (نمرود) را که محاجّه می‌کرد با ابراهیم درباره‌ی پروردگارش، برای این که خداوند به او پادشاهی داده بود. ابراهیم گفت: خدای من آن است که زنده می‌کند و می‌میراند. گفت: من هستم زنده می‌کنم و می‌میرانم. ابراهیم گفت: خداوند خورشید را از مشرق می‌آورد تو آن‌را از مغرب بیاور. پس مبهوت شد‌ (عقلش متحیر ماند که چه بگوید) آن کس که کفر ورزید. و خداوند هدایت نمی‌کند گروه ستمکاران را.»

نکات:
1- انسان شناسی: قدرت، خود عامل توجیه خود است: در عرصه‌ی روانی ناخود آگاه بشر، هر چیز و هر «داشته»ای، نیازمند توجیه است و همیشه چرایی «بود»‌ها و داشته‌ها، در ذهن‌ها جای می‌گیرد. مال و ثروت، اندام و زیبایی، هوش و درایت، علم و دانش، و هر امتیازی که افراد نسبت به همدیگر و یا جامعه‌ها نسبت به همدیگر دارند، زیر هاله‌ای از «چرا» قرار دارد و نیازمند توجیه است. تنها قدرت است که خود توجیه‌گر خود است و نیازمند هیچ توجیهی نیست.
چرا نمرود با پیامبر جوان به محاجّه برخاسته، «أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْک» چون خداوند به او پادشاهی و قدرت داده است او به خود حق می‌دهد که هرکس را حتی اگر پیامبر باشد محاکمه کند. و ضمیر ناخودآگاه افراد بشر و جامعه نیز چنین حقی را به او می‌دهند و انسان چنین موجودی است.
اگر یک قدرت در صدد توجیه خود برآید، می‌خواهد عرصه‌ی آگاهی‌ها و ضمیر خود آگاه افراد را نیز به مشروعیت خود، معتقد کند. و یا اگر کسی یا مردمی بر علیه یک قدرت قیام می‌کند، بر اساس انگیزش‌های خود آگاه است. خواه قیام‌کننده خود اندیشه منفی و باطل داشته باشد و خواه مثبت. و لذا هر قیام نیازمند پشتوانه آگاهانه است اما هر اطاعت از قدرت منشأ نا آگاه دارد مگر در موارد اندک.

2- خداوند به نمرود پادشاهی داده: این موضوع مشمول همان «اذن عام» و «امهال عام» است که پیشتر نیز اشاره شد. خداوند انسان را مختار آفریده هم می‌تواند نیکوکار باشد و هم بدکار. اما وجود او و کار او هیچ‌کدام خارج از سلطه‌ی خدا نیست؛ هر کس کاری را می‌کند در ملک خدا انجام می‌دهد. آن شراب‌خوار که شراب می‌خورد، شراب را که مخلوق خدا است این‌گونه مصرف می‌کند. قاتل با نیرویی که خداوند به او داده این کار منفی را انجام می‌دهد. هیچ‌کس و هیچ فعلی اعم از مثبت و منفی، خارج از ملک خدا نیست. خداوند به نمرود پادشاهی داده، یعنی این «اذن عام» و این «امهال عام» و این امکان را برای او قرار داده است. [2]

3- بنی‌امیه که قدرتشان عرصه‌ی ضمیر ناخودآگاه افراد و جامعه را کاملاً مطیع و رام کرده بود، برای اقناع برخی افراد که با انگیزش‌های آگاهانه، هرازگاهی مشروعیت قدرت آنان را به زیر سؤال می‌بردند، می‌گفتند: قرآن می‌گوید خداوند به نمرود پادشاهی داده بود، نمرود بی‌دین و متمرد و ملحد. ما که مسلمان و نمازخوان هستیم، سلطنت‌مان به طریق اولی از عطایای الهی است. [3] جریان فکری معتزله با این «جبر الهی» موافق نبود و لذا مورد بی‌مهری خلافت اموی و عباسی قرار گرفت. لیکن جریان اشعری که به این جبر مبتنی بود رشد و توسعه یافت و توسط دربارها تقویت شد و همه‌ی مردمان سنّی اشعری هستند و لذا تا امروز توان دفع هیچ حاکم دست نشانده را نداشتند.
ترکان عثمانی تا زمانی که روحیه عشایری خود را داشتند و با آموزه‌های اشعری آشنا نبودند، تا قلب اروپا پیش رفتند. سپس به همان میزان که اشعریت در روحشان نفوذ کرد به همان میزان روز به روز دچار ضعف شدند.

4- بحث در توحید است وگرنه، نه نمرود و نه فرعون که أَنَا رَبُّکمُ الْأَعْلى‏ گفت، و نه خود ابلیس، هیچ‌کس وجود خدا را انکار نکرده است. و این که نمرود می‌گوید: من هستم که زنده می‌کنم و می‌میرانم. منظورش این نیست که به راستی زنده کننده و میراننده او است. هیچ احمقی چنین ادعایی را نمی‌کند و هیچ احمق دیگر چنین ادعایی را نمی‌پذیرد. مرادش این است که ابراهیم جایگاهی و نقشی بر بت‌های ما قائل نیست و کلامش کلّی است، می‌توان زنده کردن و میراندن را درباره‌ی هرچیز و هرکس ادعا کرد، مثلاً من ادعا می‌کنم که زنده‌کننده و میراننده خود من هستم. باید ابراهیم سخنی بگوید تا مشخص شود که امور جهان فقط در اختیار خداوند است. که ابراهیم می‌گوید: خداوند خورشید را از طرف مشرق می‌آورد اگر تو می‌توانی آن را از مغرب بیاور. با این بیان ابراهیم (ع)، جایی برای «کثرت خدا» و خدایان نمی‌ماند.
این‌گونه است منطق انبیاء و قرآن و اهل بیت (ع) که هر موضوع را فیصله داده و به داوری نهایی می‌رساند. به خلاف منطق‌های فلسفه‌ها و جهانبینی‌های مختلف، که هیچ‌کدام هرگز نه به فیصله‌ی مسائل رسیده‌اند و نه به داوری نهایی و هرکدام عرصه‌ی گسترده‌ی اختلافات، آراء و بینش‌ها و گزینش‌های متضاد و حتی متناقض هستند و از آغاز پیدایش بشر تا به امروز هیچ‌کدام به جایی نرسیده‌اند، جز افزودن شبهات و مشکلات فکری.

محاکمه‌ی سوم: «قالوا..»: گفتند..: صیغه‌ی جمع، این کلمه دلالت دارد که این فرمان را نمرود به تنهایی صادر نکرده بل محصول مشورتی او با اعضای مجلس سنا (ملاء) بوده است که در مبحث «آریستوکراسی» به شرح رفت.
«قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلى‏ أَعْینِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یشْهَدُونَ [انبیاء/61] گفتند: او را به پیش چشمان مردم بیاورید تا مردم محاکمه‌ی او را نظاره کنند.»
محاکمه در حضور مردم شروع می‌شود: «قالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا یا إِبْراهیمُ [انبیاء/62] گفتند: این کار را بر خدایان ما تو کرده‌ای ای ابراهیم؟»
«قالَ بَلْ فَعَلَهُ کبیرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا ینْطِقُونَ [انبیاء/63] گفت: بلکه همین بزرگشان (بت بزرگ) این کار را کرده، پس از خود بت‌ها بپرسید اگر توان سخن گفتن داشته باشند.»
«فَرَجَعُوا إِلى‏ أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّکمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ [انبیاء/64] مردم با شنیدن (این سخن ابراهیم) هرکدام به درون خودشان توجه کردند، و به همدیگر گفتند: براستی این شما هستید که ستمگرید.»

نکته: در منطق انبیاء، قرآن و اهل بیت (ع)، «ارجاع مخاطب به درون خود»، یک اصل مهمی است؛ کاری می‌کنند که مخاطب در خویشتن خود بازنگری کند. انسان در این حالت از سلطه‌ی عادت‌ها وسنت‌های باطل و تربیت باطل که داشته، رها می‌شود و به حقیقت متوجه می‌شود. [4] حضرت ابراهیم با آن بیان کاری کرد که مردم لحظه‌ای از سنت نیاکانی به در آیند و با عقل آزاد اندیشه کنند و نتیجه بگیرند که ابراهیم ستمگر نیست این ما هستیم که ستمگریم.
سران و بازپرسان محکمه نیز سرافکنده شدند:
«ثُمَّ نُکسُوا عَلى‏ رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ ینْطِقُونَ [انبیاء/65] سپس با سرافکندگی گفتند: تو خود می‌دانی که این‌ها توان سخن گفتن ندارند.»
«قالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا ینْفَعُکمْ شَیئاً وَ لا یضُرُّکمْ أُفٍّ لَکمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ [انبیاء/66و67] گفت: آیا پس می‌پرستید غیر خدا آن‌چه را که نه می‌توانند نفعی به شما برسانند و نه ضرری؟! ننگ باد بر شما و بر آن‌چه می‌پرستید غیر خدا آیا تعقل نمی‌کنید؟!»
حکم صادر می‌شود: «قالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکمْ إِنْ کنْتُمْ فاعِلینَ [انبیاء/68] گفتند: او را بسوزانید و خدایانتان را یاری کنید اگر یاری‌کنندگان (خدایانتان) هستید.»

ابراهیم در آتش

نقش فقر و فقرا در تاریخ

هیزم بس فراوان برای آتش بزرگ

در احادیث آمده به حدی هیزم فراهم آوردند، وقتی که آتش افروخته شد خودشان نمی‌توانستند به آن نزدیک شوند و ابراهیم را به دورن آن بیندازند.
ابراهیم آمده تا مردم بینوا و اکثریت فقیر را از جور و ستم سران ابلیس و کابالیسم نجات دهد. اما آن همه هیزم را با امکانات اولیه‌ی آن روز، چه کسانی جمع کرده و آورده بودند؟ ملاء‌ و مترف و اغنیاء که تاب تحمل جمع‌کردن هیزم از دشت، صحرا و یا جنگل را ندارند، زیرا دست مبارکشان تاول می‌زند. نه بار کردن هیزم به استر و الاغ را بلد هستند و نه می‌توانند به دوش بکشند. این فقرا بودند، آری فقرا بودند که به فرمان ملاء و مترف و اغنیا، از همه جا؛ کوه، دشت و جنگل آن همه هیزم جمع کرده و با نیت صادقانه برای سوزانیدن ابراهیم، (این جوانی که قلبش برای آنان سوخته و می‌سوزد) شبیه یک کوه تلنبار کردند.
اینک همان فقرا می‌خواهند ابراهیم را به درون آتش بیندازند اما از شدت حرارت نمی‌توانند نزدیک آن شوند. وامانده‌اند که برای انجام فرمان بزرگان شان چه کار کنند.

حضور ابلیس و کابالیسم

در احادیث به طور نصّ و صریح آمده است که ابلیس در حضور سران قوم حاضر شد، حضور مشهود، و به آنان گفت: منجنیق بسازید، به سرعت با مهندسی خود منجنیق‌سازی را به آنان یاد داد. [5] منجنیق ساخته شد و ابراهیم به زور بازوی فقرا در حرکت منجنیق، به درون آتش افکنده شد.
در کربلا در کنار عمر سعد چند نفر از ملاء مترف در آن گرمای سوزان حضور داشتند؟ هرچه بشمارید به تعداد انگشتان دست نمی‌رسند. آن 30/000 نفر غیر از طبقه پایین چه کسانی بودند؟
وای از دست فقر که جهل را می‌زاید و جهل نیز همان فقر را تشدید می‌کند و «هَلُمَّ جَرّاً» تا پایان تاریخ. ظاهراً در این پایان، فقرا اندکی به هوش آمده‌اند. شاید.
تا آن روز تمدن سومر و آکد به کارآیی اهرم کاملاً پی برده بودند. اما منجنیق که اهرم بزرگ است دو نوع است:
1- منجنیق به عنوان «جرّثقیل»:
این نیز برای آن مردم شناخته شده بود و به وسیله‌ی آن با مشک‌های بزرگ از رودخانه‌ها آب می‌کشیدند. حتی در ساختن باغ سمیرامیس و برج بابل از آن استفاده کرده بودند.
2- منجنیق پرتابی:
که چیزی را در حالتی قرار دهند تا به وسیله‌ی نیروی گریز از مرکز، به جای مورد نظر پرتاب شود. این نوع منجنیق را ابلیس در همان ماجرای ابراهیم مهندسی کرد. [6] آنان که به نکته‌ی فوق توجه نمی‌کنند، می‌گویند مردم آکد با آن پیشرفت هنوز منجنیق را نمی‌شناخته‌اند!! و در نتیجه حدیث‌ها را به ضعف و یا حتی به افسانه بودن متهم می‌کنند. اما اگر به نکته فوق توجه کنند، آن‌گاه در تاریخ نیز تحقیق کنند حقیقت را درمی‌یابند.

ابراهیم در میان آتش

جوان اصلاح‌طلب و شوریده بر نظام کابالیسم به طور دست و پا بسته، توسط منجنیق به درون آتش پرتاب شد. این بار خدا تصمیم داشت که مکر ابلیسیان را خنثی کند:
«قُلْنا یا نارُ کونی‏ بَرْداً وَ سَلاماً عَلى‏ إِبْراهیمَ [انبیاء/69] گفتیم ای آتش باش برای ابراهیم خنک و سالم (غیر مضر).»
«وَ أَرادُوا بِهِ کیداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرینَ [انبیاء/70] آنان درباره‌ی ابراهیم به نیرنگ متوسل شدند، پس قرار دادیم آنان را زیانکارتر.»
یعنی محاکمه را در حضور مردم انجام دادند تا نظر مردم را همراه خود کنند اما وقتی که ابراهیم از درون آتش سالم بیرون آمد، همه‌ی آن نیرنگ‌ها به ضرر خودشان تمام شد.
اما قدرت؛ «قدرت کابالیسم» با برنامه‌ریزی ابلیس توانست مردم را در زیر سلطه‌ی خود نگاه بدارد. و ابراهیم جامعه‌ی سومر و آکد را گذاشت و رفت.

لطف ویژه‌ی خدا

خداوند از همه‌چیز و همه‌کس، بی‌نیاز است، برای او فرقی نمی‌کند یک فرد یا یک جامعه مانند جامعه‌ی بین‌النهرین در مسیر باطل خود بماند، تنها ابراهیم به قدر یک امت ارزش دارد:
«إِنَّ إِبْراهیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنیفاً وَ لَمْ یک مِنَ الْمُشْرِکینَ [نحل/120] براستی که ابراهیم یک امت بود، روی گردان از باطل‌ها و روی به حق داشت. و نبود از مشرکان.»
خداوند نیز درباره‌ی او دو لطف ویژه کرده که یکی از دیگری شگفت‌تر است:
1- او را با معجزه‌ی واضح و آشکار، از آتش نجات داد که چنین لطفی درباره‌ی هیچ انسان مقدس و پیامبری، نشده است.
2- دعای او را پذیرفت: «وَ اجْعَلْ لی‏ لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرین [شعرا/84] خدایا در آیندگان «زبان صدق» برای من قرار ده.»
ابلیس و جریان مداوم کابالا برای هر پیامبری بهتانی بل بهتان‌هایی بسته‌اند؛ به برخی از آنان نسبت زنا دادند، به برخی دیگر نسبت طمع در ناموس دیگران. می‌توان گفت هیچ بهتان بزرگی نمانده مگر آن که آن را به یک پیامبری بسته‌اند.
اما خداوند همان‌طور که ابراهیم را از آتش محفوظ داشت، از هرگونه بهتان کابالی و کابالیان (قابیلیان) محفوظ داشت. امروز همه‌ی ادیان دنیا (ادیان تحریف شده و اسلام) از مجوسی (جاماسبی)، هندو، بودایی، یهودی، مسیحی و اسلام، خود را منتسب به ابراهیم می‌دانند. [7] کابالیسم توانست همه‌ی ادیان را تحریف کند، گرچه به تحریف قرآن قادر نگشت (زیرا این نیز لطف بزرگ خداوند به پیامبر اسلام ص است) و هر جامعه‌شناس زبردست و تحلیل‌گرِ قوی تاریخ، نمی‌تواند این موضوع را یک مسئله‌ی عادی و طبیعی بداند.

ادامه دارد…

نویسنده: آیت‌الله مرتضی رضوی


پی‌نوشت‌ها:
[1] بحارالانوار، ج12 ص38 ح23
[2] بحث اساسی و شرح کامل این مسئله را در کتاب «دو دست خدا» ببینید.
[3] در قانون اساسی بلژیک، انگلیس، حتی در قانون اساسی مشروطه‌ی ایران سلطنت، عطیه‌ی الهی نامیده شده است.
[4] اگر خداوند توفیق عنایت فرماید، در تدوین «اصول منطق قرآن و اهل بیت (ع)» خواهم آورد.
[5] از جمله، بحار، ج12 ص32 وص36 ح14
[6] شیطان‌پرستان وقتی که خدمات ابلیس بر تمدن بشری را می‌شمارند، می‌توانند آموزش «ساختن منجنیق پرتابی» را یکی از خدمات او بشمارند!!
[7] شرح این موضوع را در کتاب «جامعه‌شناسی کعبه» آورده‌ام.

آیا ابراهیم (ع) به مصر رفته است؟

$
0
0

(بسم الله الرحمن الرحیم)

متن کامل کتاب «کابالا و پایان تاریخش» ؛ قسمت بیستم ( ابراهیم در مصر )

به شرح رفت که عمویش [1] به او گفت: از من دور باش و گرنه، سنگسارت می‌کنم. ابراهیم گفت: این کار را خواهم کرد لیکن پس از فرصتی که دوباره شماها را به راه حق دعوت کنم و نیز برای هدایت شخص تو دعا کرده باشم. و این فرصت به محاکمه‌ها و ماجرای آتش، منجر شد. اینک می‌گوید:
«وَ أَعْتَزِلُکمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ أَدْعُوا رَبِّی [2] از شما و از آن‌چه می‌پرستید دوری می‌گزینم.»
مرحوم کلینی در کافی در یک حدیث مستند و قوی، از امام صادق (ع) نقل می‌کند که نمرود نیز فرمان تبعید ابراهیم را صادر کرد. [3] «فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَ ما یعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یعْقُوب [4] پس از آن‌که از آنان و الهه‌های شان دوری برگزید، هبه کردیم بر او اسحق و یعقوب را.»

ابراهیم به همراه همسرش سارا که دخترخاله‌اش بود از سرزمین بین‌النهرین خارج شد. نوجوانی بنام لوط که فرزند خواهر سارا بود با آن‌دو همراه بود. گفته می‌شود این کاروان تبعیدی سه نفره چند حیوان بارکش و شیرده نیز در اختیار داشته‌اند.
در آن زمان جاده‌ای تمدن بین‌النهرین را به تمدن مصر وصل می‌کرد که در تاریخ به نام جادّه اعظم موسوم است. جاده دیگر از حوالی یمن، طول رشته کوه حجاز را پیموده و در شهر سدوم در کنار رود اردن به جادّه اعظم می‌رسید و یک سه‌راهی را تشکیل می‌داد. این جاده‌ی دوم در قرون بعدی به جاده بخور معروف گشت. در مبحث «قوم لوط» درباره‌ی‌ شهر سدوم و این سه‌راهی دو جاده، بحث جالب و شنیدنی با عناصر جامعه‌شناختی، خواهیم داشت و بازی ابلیس و کابالیسم با سرنوشت مردم سدوم را خواهیم دید.

کاروان کوچک ابراهیم از شهر سدوم گذشت و وارد سرزمین فلسطین شد. فلسطین در آن وقت که جمعیت چندان فشرده‌ای نداشت به‌صورت قریه‌های پراکنده به سرزمین عمالقه موسوم بود. عرب عمالقه که مورخین آنان را « هکسوسهیکسوس » ها، نیز نامیده‌اند، از عربستان آمده و فاصله‌ی میان دو تمدن بزرگ آن روزی را گرفته بودند.
برای روشن شدن یک موضوع بهتر است پیش از آن، به چند اصل مسلّم درباره‌ی این مهاجرت ابراهیم توجه کنید:

1- او از شخصیت‌های حوالی4000 سال پیش، یعنی2000 سال پیش از میلاد است.
2- خروج او از بین‌النهرین و ورودش به فلسطین، مسلّم است.
3- او تا پایان عمر در فلسطین زیسته و چند مسافرت نیز به حجاز داشته است.
4- او با پادشاه هکسوس‌ها روبه‌رو شده است.

اکنون یک پرسش درباره‌ی‌ زندگی او هست: آیا او از فلسطین عبور کرده و به مصر رسیده سپس برگشته و در فلسطین ساکن شده، یا هرگز وارد خاک مصر نشده است؟

توراتی که امروز در دست است می‌گوید: ابراهیم هنگام خروج از بین‌النهرین 75 ساله بود. اما همان‌طور که دیدیم قرآن او را در ماجرای محاکمه و آتش، «فَتىً» یعنی یک جوان، معرفی می‌کند. گفتار تورات با روح و روند این داستان تاریخی نیز سازگار نیست. این تورات که دست تحریف کابالیسم در جای جای آن مشهود است و در داستان ابراهیم می‌گوید: خداوند برای ابراهیم دیده شد [5] و به او گفت: این دیار را به تو و ذریه‌ات خواهم داد.
همان‌طور که ابلیس به کابالیست‌ها ظاهر می‌شود و با آنان سخن می‌گوید، در تورات نیز خدا مجسّم شده و با ابراهیم سخن می‌گوید. همان‌طور که مجسّم شده و با یعقوب کشتی می‌گیرد و ده‌ها تحریف کابالیستی دیگر.
تورات در ادامه می‌گوید: ابراهیم از همان‌جا که خدا گفته بود آن‌جا را به او و ذریه او داده است، کوچ کرده و به مصر وارد شد و با فرعون مصر روبه‌رو گشت؛ فرعون می‌خواست سارا را تصاحب کند که نتوانست.

درباره‌ی این گزارش تورات، پرسش‌های متعددی وجود دارد از آن جمله: اساساً در 4000 سال پیش در مصر فرعون وجود داشت؟!
بویژه مصر شرقی که مابین خلیج قلزم (سوئز) و رود نیل قرار دارد. زیرا هکسوس‌ها مصر شرقی را از دست مصریان خارج کرده و بر آن مسلط بودند.
فرید وجدی در دائرةالمعارف، درباره‌ی عرب عمالقه می‌گوید آنان در حوالی4200 سال پیش بر مصر شرقی مسلط شدند و می‌دانیم (همگان معتقد هستند) که در زمان یوسف که فرزند نوه‌ی ابراهیم بود، هکسوس‌ها بر آن دیار حکومت می‌کردند. و شاهان‌شان «ملک» نامیده می‌شد، نه فرعون.
مصریان پس از تاسیس دولت، دوبار دچار هرج و مرج شده‌اند؛ اول پس از سال1631 قبل از میلاد. دوم پس از1800 پیش از میلاد.
مورخین درباره‌ی حمله‌ی هکسوس‌ها به مصر چند قرن با هم اختلاف دارند که آیا هکسوس‌ها در هرج و مرج اول به مصر حمله کرده و آن‌جا را تسخیر کرده‌اند یا در هرج و مرج دوم. [6] اگر گزارش تورات را بپذیریم باید گفت حاکمیت هکسوس‌ها بر مصر دو قرن پس از مسافرت ابراهیم (ع) به آن دیار بوده است و او در فاصله میان دو هرج و مرج به آن جا رفته و با فرعون وقت روبه‌رو شده است.
لیکن این موضوع با ماجرای یوسف (ع) که در عصر پادشاه هکسوس بوده نه فرعون‌ها، سازگار نیست؛ یوسف در کودکی به مصر رفته و فاصله‌ی او با ابراهیم فقط یعقوب و اسحاق است که خیلی بعید است عمر دو نسل که بخش عمده‌شان در کنار هم است دو قرن باشد، مگر افسانه‌ی عمرهای بسیار طولانی را بپذیریم.

کاملاً روشن است که کابالیست‌ها با نفوذ در امت موسی و یهود ، افسانه‌ی سفر ابراهیم به مصر (آن هم تا ساحل نیل در نقاط جنوبی مصر که ممفیس یا تبس پایتخت مصریان بوده) را ساخته‌اند تا زمینه را برای ادعای صهیونیست‌های کابالیست که از نیل تا فرات است، آماده کنند و قرن‌ها آن را ایده‌ی کابالای یهودی قرار دادند و امروز در اندیشه‌ی پیاده کردن آن هستند.

در احادیث اهل بیت (ع) کوچ و مهاجرت و سفر ابراهیم (ع) تنها به فلسطین آمده و چیزی از رفتن او به مصر، ذکر نشده، حتی ماجرای سارا که شاه می‌خواست او را از دست ابراهیم بگیرد نیز به شاه فلسطین نسبت داده شده. رجوع کنید: روضه‌ی کافی ص370 تا 373 – بحارالانوار، ج12 ص44 تا47. در این حدیث دو بار لفظ «قبط» آمده؛ اول درباره‌ی شاه فلسطین که «رجل من القبط». ظاهراً این لفظ در نسخه‌برداری‌ها اشتباه شده است و باید اصل آن «نبط» باشد. مردم مصر قبطی هستند اما به مردمان فلسطین در آن زمان «نبط – نبطی» می‌گفتند. همان‌طور که در حدیث شماره2 ص77 ج12 بحارالانوار، به آن تصریح شده است.
دوم درباره‌ی هاجر کلمه «قبطیه» آمده که خود دلیل است بر این که آن پادشاه اهل مصر نبوده، و نیز ساکن مصر هم نبوده. زیرا مطابق طبع و روحیه انسان، وقتی به نژاد و دیار کسی اشاره می‌کنند که بومی آن‌جا نباشد. کسی که در مصر نشسته نمی‌گوید این «کنیز مصری» است تنها به لفظ کنیز اکتفاء می‌کند. شاه به ابراهیم می‌گوید: این کنیز قبطی را به تو می‌بخشم.

قرآن از ابراهیم یک شخصیت شجاع، آزادی‌خواه، شوریده بر نظام اجتماعی تمدن بزرگ آکد، نشان می‌دهد. اما تورات از او یک شخصیت مکّار و حیله‌گر و اهل التماس می‌سازد که مثلاً چند برّه داده و زمین کوچکی در حوالی بیت‌المقدس خریده تا نسلش (آن هم نسلش از بطن سارا فقط) مدعی کل سرزمین فلسطین باشند!
از قرآن و احادیث اهل بیت (ع) بر می‌آید که ابراهیم (ع) در سرزمین فلسطین، نتوانسته وارد جامعه شود و به عنوان عضوی از آن جامعه زندگی کند و به قول قرآن در «اعتزال» به سر برده؛ ابتدا خانه‌ای برای خانواده خود و لوط درست می‌کند، سپس چوپان‌های متعددی استخدام می‌کند و محل زندگی او به یک دهکده چند خانواده‌ای تبدیل می‌گردد.
بدیهی است کسی که آن شورش و ماجرای بزرگ را در بابل بزرگ پایتخت آکد، به راه انداخته و خبر آن به همه‌جا رسیده، اینک در همسایگی آکد در ساحل دیگر رود اردن حضور یافته است. هیچ حکومتی حاضر نمی‌شود او را به عضویت جامعه خویش بپذیرد و اگر به او اجازه داده در گوشه‌ای از سرزمینش ساکن شود، در اثر معجزه‌ای بود که از ناحیه ابراهیم در ماجرای سارا رخ داد.

اسماعیل و اسحاق:
اسماعیل از هاجر (همان کنیز قبطی) متولد شد. حدود 15 سال پس از آن اسحاق از سارا متولد شد. در این موضوع در کتاب «جامعه‌شناسی کعبه» بحث کرده و تحریفات قابیلیان (کابالیسم) را درباره‌ی این دو پسر ابراهیم، شرح داده‌ام. و در مباحث آینده نیز بخش‌هائی از زندگی آنان که به موضوع کابالیسم مربوط است، خواهد آمد.

ادامه دارد…

نویسنده: آیت‌الله مرتضی رضوی


پی‌نوشت‌ها:
[1] گفته شده که آزر پدر مادر ابراهیم بوده است.
[2] آیه48 سوره مریم
[3] روضه‌ی کافی، ص370 تا373- بحار، ج12 ص44 تا47
[4] آیه49 سوره مریم
[5] تورات، به زبان ترکی، چاپ لیپسِق 1891- مطلب را از این چاپ نقل کردم زیرا به دلیل قدمتش، معتبرتر است
[6] ویل دورانت (ج1 ص182 و183) از این موضوع با مسامحه عبور کرده. اما در پاورقی به اختلاف مذکور و بدون بحث از هکسوس‌ها، اشاره شده است، و در فصل «قوم یهود» که آن را با عنوان «ارض موعود» شروع می‌کند، ورود و عدم ورود ابراهیم به مصر را نه تنها روشن نمی‌کند بل سیمای مسئله را پیچیده‌تر می‌کند.

کابالیسم و قوم لوط

$
0
0

(بسم الله الرحمن الرحیم)

متن کامل کتاب «کابالا و پایان تاریخش» ؛ قسمت بیست‌ویکم ( قوم لوط )

فلسطین سرزمینی که میان دو قدرت بین‌النهرین و مصر قرار دارد، در آن زمان (بقول ویل دورانت) شبیه این بود که میان دو سنگ زیرین و زبرین آسیاب قرار دارد و از هر دو طرف همیشه تحت فشار بوده است. جاده اعظم که در مبحث پیش به اشاره رفت، از فلسطین عبور می‌کند و دو تمدن بین‌النهرین و مصر را به همدیگر متصل می‌کند، از بابل شروع شده از رود اردن عبور کرده، فلسطین را در نوردیده و از شمال ارتفاعات سینا در کنار ساحل مدیترانه، به مصر وارد شده به دو پایتخت متناوب مصر یعنی ممفیس و تبس، می‌رسد.کابالیسم و قوم لوط

در این‌جا باید به وضعیت جغرافی صحرای سینا که میان فلسطین و مصر واقع است اندکی توجه شود زیرا در مباحث آینده لازم خواهد بود:
صحرای سینا از هر چهار جانبش به زمین‌های هموار محدود می‌شود و وسط آن کوهستان سینا است. در سمت مدیترانه نوار ساحلی باریک و همچنین در ساحل خلیج قلزم (سوئز) و خلیج عقبه نیز نوار باریک هموار، کوهستان طور را در برگرفته‌اند. و از جانب مصر همان‌طور که امروز به کانال سوئز‌ ختم می‌شود فاصله کوهستان و کانال ناحیه‌ی چندان پهناوری نیست، در قدیم هم تقریباً همان حدود مرز سینا محسوب می‌شده.
جاده اعظم در جائی که به صحرای سینا می‌رسید از باریکه هموار میان کوه سینا و دریای مدیترانه عبور می‌کرد. پس از ویرانی شهر سدوم مردمان بین‌النهرین و مصر به شدت از مشاهده‌ی شهر ویران‌شده مشمئز بل ترسان بودند. لذا جاده به سمت جنوب گرایش یافت و سه راهی جاده اعظم با جادّه‌ی بخور به شهر مدین در حوالی نوک خلیج عقبه منتقل شد. از آن پس، مسیر عبور جاده اعظم از جنوب کوهستان سینا و باریکه ساحل خلیج عقبه و خلیج قلزم (سوئز) می‌گذشت.
جاده‌ای که از حوالی یمن و دریای عمان پس از پیمودن طول کوه‌های حجاز، در دوره‌ی پیش از ویرانی شهر لوط (سدوم) در آن‌جا به جاده اعظم می‌رسید، در دوره دوم در شهر مدین به هم رسیده و سه راهی را تشکیل می‌دادند. این جاده دوم در قرون بعدی به جاده بخور معروف گشت.

سدوم و گموراه

نابودی سدوم و گموراه اثر جان مارتین

زمینه‌ی جامعه‌شناختی شهر لوط

شهر سدوم محل حضور مردمان مختلف از نژادهای مختلف بود و واقعاً مصداق یک کاروانسرای بزرگ گشته بود. مسافران از هر جانب با کاروان‌های روان در سه جاده، پشت سر هم به سدوم می‌رسیدند. آنان در آن سفرهای طولانی علاوه بر هر نیاز، به شدت احساس نیاز جنسی می‌کردند. سدومیان نیز كه در صدد جمع پول و مال بودند زنان را در اختیار مسافران (به قول امروزی‌ها جهانگردان) قرار می‌دادند.

میان رواج فحشای زنانگی در میان یک مردم، با همجنس‌گرایی مردان، یک ملازمه‌ی لاینفک وجود دارد. یعنی مردانی که زنان را در اختیار دیگران قرار دهند، خود به همجنس‌گرایی مبتلا می‌شوند. و رونق همجنس‌گرایی مردان نیز منشأ همجنس‌گرایی زنان می‌شود. خواهیم دید که مردم سدوم به مرحله‌ی سوم یعنی همجنس‌گرایی زنانه نیز رسیده بودند.
در احادیث ما آمده است که شهوت (غریزه‌ی جنسی) بُرنده‌ترین و کارآمدترین ابزار در دست شیطان است. ابلیس توانست با استفاده از موقعیت شهر سدوم، از شهوت مردم برای نظام کابالیستی خود بهره کافی را ببرد. [در این‌باره رجوع کنید: بحار، ج12 ص155 و آخر ص161 و اول ص162]

به خوبی روشن است که منشأ شیطانی فساد جنسی جامعه‌ی سدوم، سه راه بودن و ماهیت کاروانسرائی آن شهر بوده است. البته تکرار عبارت «سه راه» به خاطر اهمیت دو جاده اعظم و جاده بخور است و گرنه از یک دیدگاه باید آن را چهار راه نامید. زیرا از همان‌جا به طور مستقیم به آبادی‌های لبنان (فنیقیه) نیز رفت و آمد (گرچه به صورت ضعیف‌تر از سه جانب دیگر) مستمر بود. قرآن نیز به این‌که سدوم در سر راه قرار داشته و مردمان مختلف در آن رفت و آمد داشته‌اند، تصریح می‌کند:
«وَ إِنَّها لَبِسَبیلٍ مُقیمٍ [حجر : 76] آن شهر در اقامتگاه جاده، قرار داشت.»
«وَ تَقْطَعُونَ السَّبیلَ [عنكبوت : 29] شما (مردم سدوم) راه را می‌بندید.»
که مراد راه بستن تجاری و اقتصادی مانند گران‌فروشی و کم‌فروشی و سرقت از ترازو، در حق مسافران است.
در عصر ظهور اسلام، جاده بخور باز از کنار ویرانه‌های سدوم می‌گذشت و در شامات به بندرهای بیروت، صور، صیدا، حیفا و عکا می‌رفته است که قرآن خطاب به قریش می‌گوید:
«وَ إِنَّکمْ لَتَمُرُّونَ عَلَیهِمْ مُصْبِحینَ [صافات : 137] و شما (در سر راه تجاری‌تان) بر (آثار) آن مردم مرور می‌کنید صبحگاهان.»
در نقل‌ها آمده که تجار قریش وقتی که در سحرگاه از یکی از منازل حرکت می‌کردند در صبح روشن از کنار ویرانه‌های شهر لوط می‌گذشتند.

ابراهیم (ع) که در آن سوی رود اردن ساکن بود مأموریت یافت که لوط را برای هدایت و اصلاح جامعه سدوم به آن شهر بفرستد. لوط مردی قوی هیکل و هوشمند بود اینک به نبوت و وحی نیز مجهز شده بود، در شهر سدوم ساکن شد و همسری نیز از آن مردم برگزید و به تبلیغ پرداخت. مدت تبلیغات او در آن جامعه به طور دقیق روشن نیست. اما نظر به این‌که همسرش اهل سدوم بوده و هنگامی‌که مقدر می‌شود بلا بیاید، دست‌کم دارای دو دختر بالغ و بزرگ بوده است. با این حساب دست‌کم 15 سال در تبلیغ کوشیده است لیکن نتیجه‌ای (غیر از ابلاغ ماموریت خود) ندیده است.

سدوم و لوط

انهدام شهر سدوم و گریز لوط و خانواده‌اش از شهر؛ از آثار بیزانس
همسر لوط نجات نیافته و به دلیل نگاه کردن به پشت سر سنگ می‌شود

جامعه‌ی مدرنیته‌ی قوم لوط

قرآن ویژگی‌های جامعه سدوم را از زبان لوط چنین می‌شمارد:

1- کمونیسم جنسی

«قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُون [نمل : 54] عمل فحشای جنسی را در پیش نگاه‌های تان انجام می‌دهید؟!»
«وَ تَأْتُونَ فی‏ نادیکمُ الْمُنْکرَ [عنكبوت : 29] عمل جنسی منکر را در میدان‌های عمومی‌شهرتان انجام می‌دهید.»
در اروپا (بویژه سوئد، دانمارک، سوئیس و…) در روی چمن‌ها، پارک‌ها پیش چشم انظار عمومی حتی فقط با دو متر فاصله با خیابان، عمل جنسی را انجام می‌دهند. حتی برخی روابط عاطفی جنسی در فرودگاه‌ها، پیاده‌روها، کافه‌ها، رواج دارد. در دانمارک و سوئد زمانی کیوسک‌های ویژه برای عمل جنسی در کنار میدان‌ها و خیابان‌ها گذاشته بودند.

2- همجنس‌بازی

«أَ إِنَّکمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُون [نمل : 55] آیا شما با مردان آمیزش می‌کنید زنان را وامی‌گذارید؟! (این نادانی نیست) خودتان را به نادانی می‌زنید.»
در عصر مدرنیته نیز با وجود علم بر مفاسد بهداشتی، فرهنگی و اجتماعی همجنس‌بازی، باز غربیان به آن عمل می‌کنند. پارلمان‌ها از آن جمله پارلمان انگلیس این رفتار را به عنوان حقی از حقوق بشر تصویب کرده است و رئیس جمهور آمریکا و یا وزیر امور خارجه‌اش با افتخار تمام در همایش همجنس‌بازان شرکت کرده و برایشان سخنرانی می‌کنند.
لوط درباره‌ی همجنس‌بازی به آن مردم می‌گوید:
«أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَکمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمینَ إِنَّکمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُون [اعراف : 80و81] آیا این عمل بد را انجام می‌دهید؟! عملی که پیش از شما هیچ احدی از عالمیان مرتکب آن نشده است. با مردان آمیزش جنسی می‌کنید زنان را وا می‌گذارید، شما مردمی اسراف‌کار (تعدی کننده از حد و مرز) هستید.»

نکته:
می‌گوید: شما عملی را مرتکب می‌شوید که هیچ فردی از افراد عالَم‌ها، مرتکب آن نمی‌شود؛ رفتاری که نه در عالَم گیاه هست و نه در عالَم میکروب و باکتری، و نه عالَم حشرات، و نه در عالَم انواع حیوانات. و حتی نه در عالَم فیزیک از اتم (هسته، الکترون) تا کرات و تا منظومه و کهکشان. این رفتار شما در هیچ عالَمی سابقه ندارد، بر خلاف همه‌ی قوانین هستی است. چنین است که انسان مصداق «اسفل سافلین» (پست‌ترین پست‌ها) می‌گردد.

3- نفرت از پاکی

در منطق قوم لوط پاکیزگی جنسی، دلیل عقب‌ماندگی و اُمّل بودن، بود:
«قالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْیتِکمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ یتَطَهَّرُونَ [اعراف : 82] به همدیگر گفتند: لوط و خانواده‌اش را از شهرتان بیرون کنید زیرا آنان پاکیزه‌گرا هستند.»
بلی! جرمشان این است که پاکی‌گرائی می‌کنند. امروز بر سر ایران و مردم ایران می‌کوبند که چرا به حقوق بشر عمل نمی‌کنید، چرا روسپی‌گری، عمل جنسی در انظار مردم و همجنس‌گرایی را آزاد و قانونی نمی‌کنید. در عصر کابالیستی مدرنیته پاک‌زیستی و پاکیزه بودن جرم است!! و این یعنی تکامل، ترقی و مدرن زیستن!!

جهان‌گردی

مسافرت و جهانگردی خوب است و در اسلام نیز مورد تشویق است:
«أَ فَلَمْ یسیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَکونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یعْقِلُونَ بِها [حج : 46] چرا پس در زمین سیر و سفر نمی‌کنند تا دارای قلب (شخصیت)‌هایی باشند و با آن تعقل کنند.»
«أَ فَلَمْ یسیرُوا فِی الْأَرْضِ فَینْظُرُوا کیفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَیر [يوسف : 109] چرا در زمین سفر نمی‌کنند تا ببینند سرانجام پیشینیان چه بوده و بدانند زندگی اخروی بهتر و ارزشمندتر است.»
و آیات دیگر و احادیث فراوان که در این‌باره آمده است.

اما جهانگردی در فرهنگ کابالیسم چیز دیگر است هدفی غیر از اهداف ابلیسی در آن نیست. حتی سفرهای مطالعاتی طبیعی و اجتماعی همگی در جهت بهره‌برداری کابالیستی است که فحشا و همجنس‌گرایی از لوازم لاینفک آن است.
عده‌ای را نیز گمان بر این است که می‌توان در جهان کابالیستی امروز، نوع سالمی از جهانگردی را پذیرفت که جهانگردان بیایند و با پاکی کامل در میان این مردم بگردند و با پاکی نیز بروند. اینان نه تنها بویی از علم انسان‌شناسی و جامعه‌شناسی نبرده‌اند، حتی واقعیتی را که با دو چشم‌شان می‌بینند، درک نمی‌کنند. اینان می‌بینند و اگر درک کنند می‌دانند که علت روی‌گردانی جهانگردان (اعم از مونث و مذکرشان) از سفر به ایران، عدم آزادی فحشا و همجنس‌بازی است. مرتب سخن از کیفیت هتل‌ها و خدمات می‌گویند. و نمی‌فهمند که اگر بهترین خدمات و کامل‌ترین رفاه را برای آنان تامین کنند باز به اندازه فلان کشور فقیر و فاقد امکانات، جهانگرد نخواهند داشت.

پرسش مهم:
چرا خداوند شهر لوط را از بین برد و با بلای ناگهانی آن را در لحظه‌ای با خاک یکسان کرد. اما برای غرب مدرنیته این همه مهلت داده است؟!

پاسخ:
در همین پرسش است که یکی دیگر از برنامه‌ریزی‌های ابلیس برای کابالیسم، شناخته می‌شود. ابلیس در آغاز مدرنیته می‌دانست که اگر جریان مطابق جریان شهر لوط پیش برود، همان نتیجه را برایش خواهد داد. این بار طور دیگر شروع کرد؛ همزمان با شروع کابالیسم جنسی، انسان‌دوستی از نوع کابالیسم را نیز شروع کرد. بمب‌ها از بالای سر مردم فرود آمده مردم را می‌کشند اما در این پائین آمبولانس‌های صلیب سرخ برای نجات زخمیان زوزه می‌کشند.
تمام ثروت جهان مال چندین خانواده کابالیست است. اما «تأمین اجتماعی» نیز به راه انداخته‌اند. و از این قبیل خدمات ابلیسی برای تداوم بخشیدن به تاریخ کابالا.
اما دفع بلا با این برنامه فقط مدت معینی بلا را به تأخیر می‌اندازد و در عوض این درنگ، سرنوشت قطعی سقوطشان فرا می‌رسد. این نکته مهم است توجه فرمائید: این تأخیر بلا، یک عوض دارد؛ بلای قوم لوط، موردی و در ناحیه‌ی معین و محدود بود، اینک جهان به یک شهر، بل به یک دهکده تبدیل شده است. در عوضِ این درنگ، سقوط جهانی کابالیسم و پایان تاریخ آن به طور کلی خواهد آمد که می‌آید.

القاء، نفوذ، توجیه

کدامیک از حق و باطل نیازمند توجیه، القاء و نفوذ هستند؟ از آغاز تاریخ، جریان حق همیشه سخنش را رک، صریح، بدون نیاز به توجیه و بدون استفاده از رفتار خزنده‌ی نفوذی، به فرد و جامعه اعلام کرده است.
باطل هرگز از توجیه، القاء به ناخود آگاه مخاطب، رفتار نفوذی، بی‌نیاز نبوده و نیست. و هیچ مردمی بدون توجیه راه باطل را انتخاب نمی‌کند. قوم لوط به حدی رفتارشان برایشان توجیه شده که رسماً نتیجه گرفته‌اند پاکی‌خواهی و اجتناب از همجنس‌گرایی، یک بینش نادرست و باطل است می‌گویند باید لوط و خانواده‌اش را از شهرمان بیرون کنیم زیرا آنان پاکی‌گرا هستند.

مگر قوم لوط دیوانه بودند که پاکی‌گرایی را جرم می‌دانستند؟ اگر دیوانه بودند، اساساً خداوند مجازاتشان نمی‌کرد زیرا دیوانه به هیچ‌وجه مکلف نیست و مؤاخذه هم نمی‌شود. رفتار شنیع‌شان برایشان توجیه شده بود، آن را صحیح و لازم و عمل درست می‌دانستند.
هیچ معمار نفوذی نمی‌آید به پول‌داران دُبی بگوید: بیا از نو بزرگ‌ترین بعل را در دُبی برپا کنیم. او این کارش را با القاء و توجیه به طور نفوذی انجام می‌دهد.
کابالیسم همیشه در قالب اصلاح‌گرایی، روشنفکری و دلسوزی سخن می‌گوید. ابلیس به آدم و حوّا گفت: «إِنِّی لَکما لَمِنَ النَّاصِحینَ [اعراف : 21] من برای شما از دلسوزانم.»

ترس ابلیس از خدا

در پاسخ پرسش «چرا خداوند شهر لوط را ویران کرد اما به مدرنیته که به همان خصلت آلوده است این همه مهلت داد؟» بیان شد که ابلیس از شکست برنامه‌هایش می‌ترسد، طوری پیش می‌رود که خشم خدا متوجه برنامه‌اش، نشود او همیشه به تدریج و تا حدودی پیش می‌رود و ادامه‌ی برنامه را به خود مردم می‌سپارد. به حدیث‌های شماره13 و15 بحار، ج12 صفحات161 تا165 توجه کنید. می‌بینید که ابلیس اول به طور حضوری قوم لوط را منحرف کرد سپس خودش را کنار کشید.

ادامه دارد…

نویسنده: آیت‌الله مرتضی رضوی

ابراهیم (ع) و دو کار بزرگ: ارسال رسل و احیای کعبه

$
0
0

(بسم الله الرحمن الرحیم)

متن کامل کتاب «کابالا و پایان تاریخش» ؛ قسمت بیست‌ودوم ( احیای کعبه )

ارسال رسل

در مبحث پیش به شرح رفت که ابراهیم (ع) لوط را به شهر سدوم که در نزدیکی محل سکونتش بود فرستاد. اما او دو پیامبر دیگر به دو تمدن جدید نیز فرستاده است: پیامبری به هند و پیامبری به ایران.

هند

اگر از احتمال اغراقی ویل دورانت و روش‌های افراط‌آمیز برخی باستان شناسان [1] صرف‌نظر شود، پیدایش اولین دهکده‌ها در هند، حداکثر، حوالی 2900 سال پیش از میلاد، [2] یعنی900 سال پیش از ابراهیم، بوده است. و پدیده‌ای که بتوان به آن «جامعه» گفت در هند خیلی دیرتر از جامعه‌های سرزمین سامی (بکه، قوم نوح، سومر، آکد، مصر و حتی سواحل مدیترانه مانند لبنان و فلسطین) پیدایش یافته است.
اگر فریب ترانسفورمیست‌ها را نخوریم باید گفت: پیدایش تمدن‌ها مطابق انتشار نسل آدم در سرزمین‌ها بوده است؛ اولین تمدن در نزدیک‌ترین سرزمین به بکه و با همین نسبت تا رسیده به مصر، ایران و هند. مورخین ترانسفورمیست با این‌که کوشیده اند «وحدت زبان» را که کاملاً متکی بر ادلّه‌ی زبان شناختی است نادیده بگیرند و منشأ انسان را در نقاط متعدد جغرافی و از ریشه‌های متعدد، قلمداد کنند، اما در مواردی نتوانستند ابعاد مختلف مسئله را پوشش دهند. از بیان ویل دورانت برمی‌آید (به طوری که در پی‌نویس صفحه459 جلد اول نیز به آن تصریح شده) که «دراویدی‌ها» از اولین مردمان هند و از اولین بنیان‌گذاران تمدن هند بوده‌اند، که از مسیر ایران به آن سرزمین رفته‌اند.
ویل دورانت خود در فصل سومر (ج1 ص163) اعتراف می‌کند که کشت دانه بار و اهلی کردن حیوانات ابتدا در کهن‌ترین روزگار در جائی که امروز عربستان می‌نامیم، پیدا شده و از آن‌جا به سرزمین بین‌النهرین (سومر و بابل و آشور) و مصر انتقال یافته است.
این‌گونه گفتارها که به طور پراکنده در متون تاریخی تدوین شده توسط قلم‌بدستان کابالیسم زیاد است به اصطلاح گاه‌گاهی از دستشان در رفته است، نشان می‌دهد که خانواده مرکزی و نیز اولین دهکده در جای‌گاه امروزی مکه بوده که به قول قرآن نام آن دهکده بکّه بوده است. اهمیت کشاورزی و «بار» و دامداری، روشن است که پایه اصلی تمدن می‌باشد.
مراد دورانت از بار چیست به جای خود. خواه بار به معنی محصول و میوه باشد و خواه به معنی محموله، در کنار کشاورزی و اهلی کردن حیوانات، هر سه پایه‌های اصلی مدنیّت هستند. از این‌جا معلوم می‌شود که پراکنش نسل به همراه اصول مدنیت از بکّه که قرآن آن را «أُمُّ الْقُرى‏» [3] می‌نامد بوده است. علی‌رغم کابالیست‌ها که سیمای روشن تاریخ را مشوّش و جریان آن را گل‌آلود می‌کنند.
این موضوع یعنی «انتشار نسل انسان از بکّه و سرزمینی که امروز آن را عربستان می‌نامیم به اطراف» مسئله‌ای است که هیچ مورخی نتوانسته آن را پنهان کند و به طور جسته و گریخته به آن اذعان کرده‌اند. و مراد ما از «انسان» این موجود دو پا است که دارای زبان بوده است. و مسئله‌ی موجودات دو پا که دیرین‌شناسی از آن‌ها گزارش می‌دهد، از قبیل بشر ساپینس، بشر نئاندرتال و غیره امری دیگر است که در اصطلاح مکتب قرآن و اهل‌بیت (ع) به آن‌ها «نسناس» و نیز «بشر» گفته شده نه انسان، و همگی آن‌ها فاقد زبان بوده‌اند و منقرض هم شده‌اند. گویا دخترانی از یکی از انواع آنان در اختیار پسران آدم قرار گرفته‌اند. از تکرار این موضوع که در نوشته‌های دیگر آورده‌ام بگذریم.

هندوئیسم

دین هندو به عنوان اولین دین شناخته شده در هند باستان، بنابر تقریرات سران آن دین، از جانب ابراهیم به هند رسیده است. مشروح این مسئله و ادلّه‌ی تاریخی و اعتقادی آن را در کتاب «جامعه شناسی کعبه» شرح داده‌ام. این دین بعدها دچار تصوف کابالیسم شده و به «همه چیز خدائی» [وحدت موجود (توجه شود كه وحدت موجود غیر از وحدت وجود است.)] منتهی شده است که می‌بینیم. ویل دورانت این کابالیست صاحب قلم جادوئی، در آغاز فصل هند پیش از هر چیز و هر مطلب به طور شتاب‌زده، تابلوئی از این تصوف درست کرده است به صورت زیر:
والاترین حقیقت این است که خدا در همه‌ی موجودات حاضر است. این‌ها شکل‌های گوناگون او هستند. جز این دیگر خدائی نیست که بجوئیش. و… (ویل دورانت، ج1 ص447).
و در صفحه453 مشعوفانه می‌گوید: از تمدن موهنجو دارو، در2900 قبل از میلاد (یا شاید هم کمتر از این تاریخ) گرفته تا زمان گاندی و رامان و تاگور؛ ایمان‌هائی در آن (هند) بوده و هست که از مراحل بت‌پرستی خام و ابتدائی تا لطیف‌ترین و معنوی‌ترین «همه خدایی» را شامل می‌شود.
این بزرگ سخنگوی کابالیسم در تاریخ، که به هیچ معنویتی اعتقاد ندارد وقتی که به «همه خدایی» می‌رسد این‌گونه مشعوف می‌گردد، مسرّت و شادمانی که از مولکول‌های جوهر قلمش می‌ریزد، قهقهه‌ی ابلیس بر بام جهان را تداعی می‌کند. تصوف با یدک کشیدن لفظ عرفان از آغاز زیست بشر تا به امروز، همان‌طور که خودش می‌گوید از پرستش اشیاء طبیعت (بت) شروع شده و مثلاً تکامل یافته و به همه‌چیزپرستی رسیده است. شعف و شادی او به مفهوم کلمه «هست» است که می‌گوید «بوده و هست».
در حوالی2600 پیش از میلاد، بودا برای اصلاح دین هندو قیام می‌کند. اما پس از او بودیسم بیش از هندوئیسم دچار تصوف (کابالیسم دینی) می‌گردد. اما همین بودائیان نیز اتصال و انتسابشان به ابراهیم (ع) و نیز کعبه را هنوز هم به عنوان یک اصل اعتقادی (اما فقط در میان فهمیده‌های‌شان) دارند. که باز شرح این موضوع را به آن کتاب حواله می‌دهم.

جاماسب پیامبری در میان کادوسیان

کادوسیان قومی بودند که پیش از آمدن آریائی‌ها به ایران، در کنار رود ارس می‌زیستند. امروز اگر به زبان اَوستائی دقت کنید می‌بینید با این که کتاب دینی آریائیان ایران بوده، با هر سه زبان آریائی (پارتی، پارسی، میدیائی) با فاصله‌ی زیادی فرق دارد. اصل این زبان کادوسی بوده و پیامبرشان معاصر ابراهیم (ع) و از پیامبران دستیار او بوده است یعنی در حوالی4000 سال پیش و2000 سال پیش از میلاد.
آریائی‌ها در حوالی3700 سال پیش به ایران آمده و زئوس (ذئو) را کنار گذاشته و دین جاماسب یا بگوئیم دین کادوسی را پذیرفته‌اند. این بحث مهم و تحقیقی را نیز به کتاب «جامعه شناسی کعبه» واگذاشته و تکرار نمی‌کنم. با یادآوری این مطلب که: زردشت بنیان‌گذار دین ایرانی نیست. او نیز مانند بودا در حوالی2600 سال پیش برای اصلاح دین جاماسبی (مجوسی) مأمور شده زیرا آن دین توحیدی دچار میترائیزم و خورشیدپرستی، همجنس‌گرایی و ازدواج با محارم، شده بود.

میترائیسم

جاماسب اصول و فروع آئین خود را بر هزار تکه کوچک از چرم گاو نوشته بود و در میان کادوسیان در ساحل رود ارس که دوازده شهر داشتند به تبلیغ پرداخت. اسامی شهرها عبارت بودند از: فروردین، اردیبهشت تا اسفند. که هیچ‌کدام از این کلمات آریائی نیستند. سپس در زبان‌های سه‌گانه آریائی ایران رایج شدند. همین‌طور الفاظی از قبیل: آب، روشن، روز و… همگی توسط اَوستا، منتقل و ماندگار شده‌اند.
کادوسیان (اصحاب ارس) دعوت جاماسب را نپذیرفته و او را کشتند اما دین او مانند دین عیسی (ع) رواج یافت.
کادوسیان در هر ماه در یکی از شهرهای دوازده‌گانه‌شان، جشن می‌گرفتند. بزرگترین جشن‌شان در شهر اسفندار بود که سیزده روز طول می‌کشید. در هرکدام از شهرها یک درخت بزرگ صنوبر داشتند که جشن را در کنار آن انجام می‌دادند. در ساعت معین در پیش صنوبر به نیایش می‌پرداختند. ابلیس می‌آمد از پیکر درخت با صدای دلچسب به دعای آنان پاسخ می‌داد.
ابلیس آنان را وادار کرد که جاماسب را بکشند. اما برای این‌که اثری از قبر او باقی نماند و باصطلاح زیارتگاه دوستانش نباشد، برنامه‌ریزی کرد که در وسط دریاچه یا برکه‌ای که از آب چشمه «روشناب» جمع می‌شد، جاماسب را در آن چاه گذاشته و دفن کنند و کردند. [4] آریائیان به آئین جاماسب پیوستند، «ذئو= ذیو= دئو= دیو» که خدای بزرگشان در آسیای میانه بود را رها کرده و از آن پس «دیو» را اهریمن دانستند. اما شاخه دیگر آنان که به یونان رفته بودند تا زمان مسیحیت ذئو را با تلفظ «ذئوس» می‌پرستیدند.

تصوف و دین جاماسب

تصوف که در هر دین توسط ابلیس پیدا شده، و اصالت را بر پرستش محسوسات می‌گذارد (گاهی یک شیئ معین از محسوسات مانند خورشید و بت‌ها را در جای خدا قرار داده و گاهی همه‌ی محسوسات را در قالب «همه‌چیز خدائی» مانند عرفان هندی و امروزی ما) به سراغ دین جاماسب رفت و آنان را به پرستش خورشید گرایش داد. لقب «مهر = میترا» به خورشید داد و آن را به جای خدای جاماسب، در آئین و دین ایرانی جای داد.
در تاریخ می‌بینیم که اردشیر اول هخامنشی به خورشید سجده می‌کند و در عصر او میترائیزم ایرانی رواج داشته است. یعنی هنوز در زمان او اصلاحات زردشت از شرق ایران به پارس نرسیده بود.
من گمان می‌کردم ازدواج با محارم نیز در زمان او پیدایش یافته است. اما در یک جلسه که با موبدیار آتشکده‌ی شماره2 یزد «موبدیار افلاطون» داشتم، او می‌گفت اولین شاهی که ازدواج با محارم را بنا نهاد کمبوجیه [5] پسر کوروش بوده است.
اصلاحات زردشت از «بلخ» شرق فلات ایران شروع شد و توانست میترائیزم را از سرتاسر ایران براندازد. اما طولی نکشید که باز ابلیس با بیان تصوف، آتش را جای‌گزین میترا کرد و هفت خوان میترائیزم را به هفت شهر عشق تبدیل نمود. پس از آمدن اسلام به ایران، تصوف آتش‌پرستی با تصوف حسن بصری، با تغذیه از تصوف بودائی ادغام شده و زبان فارسی زبان تصوف گشت و همه‌ی ممالک اسلامی را فرا گرفت که در همه‌ی ممالک عربی‌زبان نیز، تصوف با زبان فارسی تعلیم و تعلّم می‌شد. و از لوازم ضروری مرشد بودن، آشنائی با زبان فارسی بود.
کابالا (برخلاف آن چه شایع شده) تصوف یهودی نیست. کابالیسم بر امت هر پیامبری تصوف را نفوذ داده از آن جمله تصوفی که بر امت موسی (ع) نفوذ داده است. تصوف یکی از برنامه‌های اساسی کابالیسم است.
در حدیث‌ها، و نیز در فرمان پیامبر اسلام (ص) که فرموده بود با ایرانیان رفتار اهل کتاب داشته باشید، و در زمان فتح ایران نیز ناچار شدند مطابق نظر علی (ع) ایرانیان را اهل کتاب حساب کنند. و تصریح شده که جاماسب کتابش را بر تکه‌های چرم گاو نوشته بوده با این همه او از پیامبران صاحب کتاب به معنی اولوالعزم شناخته نمی‌شود. این خود نشان می‌دهد که جاماسب پیامبر مستقل نبوده و فرستاده‌ی ابراهیم بوده است. و دقیقاً همین‌طور است پیامبری که بنیان‌گذار دین اصلی هندو بود که کتاب نیز داشته است.
آوردن کتاب به پیامبران اولوالعزم منحصر نیست. حتی اگر آوردن کتاب را به پیامبران اولوالعزم منحصر بدانیم می‌توان ادعا کرد که آن دو پیامبر هندی و ایرانی نیز اولوالعزم بوده‌اند. و این‌که در برخی حدیث‌ها پیامبران اولوالعزم تنها پنج نفر شمرده شده‌اند، مراد پیامبران اولوالعزم سامی است. زبور داوود وحی‌های خدا به داوود نیست بلکه دعاها و خطاب‌های داوود به خداوند است مانند صحیفه‌ی سجادیه که گفته‌اند: زبور آل محمد (ص) است. حتی اگر بپذیریم که محتوای زبور وحی بوده [و بر این نیز ادلّه‌ی قوی از احادیث داریم] باز کتابی نبوده که تبیین مستقیم اصول دین و تشریع فروع دین باشد و داوود پیرو کتاب موسی (ع) بود. اما کتاب جاماسب و هندو هرکدام کتاب کاملِ یک دین بوده‌اند که ابلیس هر دو را با تأویلات تصوف تحریف کرده است.
وقتی که گفته می‌شود دین هندو و بودائی (مانند دین جاماسب و زردشتی) در اصل دین صحیح الهی و بر اساس نبوت بوده‌اند و در درگیری با کهانت (تصوف) تحریف شده‌اند، برخی‌ها تعجب می‌کنند: مگر در هند هم دین صحیحی بوده؟!
علاوه بر این‌که در مقام تحقیق روشن می‌شود که دین هندی در آغازش کاملاً یک دین توحیدی بوده، قرآن نص کرده است که هیچ جامعه‌ای نبوده و نیست مگر این‌که برایشان ارسال رسل شده است: «وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فیها نَذیرٌ [6] و نیست هیچ جامعه‌ای مگر این‌که گذشته است در میانشان پیامبری.»
و از جانب دیگر در اصول اعتقادات معتقد هستیم که همه‌ی انسان‌ها در محشر حاضر و بازخواست خواهند شد و لازمه‌ی آن ارسال رسل است.
و صد البته که بازخواست‌ها در محشر بر اساس «تقصیر» است نه «قصور»، که اکثریت مردمان امت‌ها و پیروان ادیان تحریف شده قاصر هستند نه مقصّر. و دوزخ در مقایسه با بهشت چیز کوچکی است و اکثریت مردم به بهشت خواهند رفت زیرا که قاصرند نه مقصّر؛ دچار جریان کابالیسم شده و ندانسته پیروی کرده‌اند. مگر آنان که «شرک جلی» داشته باشند، چیزی از طبیعت (بت) را پرستش کنند، یا کل طبیعت «همه چیز خدائی» را بپرستند. زیرا هر انسان سالم با فطرت سالمش باید از شرک جلی دوری کند.
قرآن درباره‌ی‌ قاصرین می‌فرماید: «إِنَّ اللَّهَ لا یغْفِرُ أَنْ یشْرَک بِهِ وَ یغْفِرُ ما دُونَ ذلِک لِمَنْ یشاء [7] خداوند شرک را نمی‌بخشد و هر گناه پائین‌تر از شرک را درباره‌ی‌ هرکسی که مشیت کند می‌بخشد.»

ابراهیم (ع) و بازسازی کعبه

در مبحث تمدن‌های بین‌النهرین بخش آکد (عاد) گذشت که در رقابت میان «برج بابل» و کعبه، کعبه ویران شده و بکه از ساکنان خالی شده بود و ظاهراً این ویرانی از آغاز اقتدار آکد در دوره‌ی دوم تا زمان ابراهیم، طول کشیده است که زمانی بس طولانی است.
ابراهیم (ع) اول مأمور می‌شود که همسرش هاجر و فرزندش اسماعیل را از فلسطین برده و در جایگاه ویرانه‌های بکه ساکن کند و برگردد. او نیز همین کار را کرد:
«وَ إِذْ قالَ إِبْراهیمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً وَ اجْنُبْنی‏ وَ بَنِی أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ کثیراً مِنَ النَّاسِ فَمَنْ تَبِعَنی‏ فَإِنَّهُ مِنِّی وَ مَنْ عَصانی‏ فَإِنَّک غَفُورٌ رَحیمٌ رَبَّنا إِنِّی أَسْکنْتُ مِنْ ذُرِّیتی‏ بِوادٍ غَیرِ ذی زَرْعٍ عِنْدَ بَیتِک الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِیقیمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوی إِلَیهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ یشْکرُونَ [8] آن‌گاه که ابراهیم گفت: ای پروردگار ما، این شهر (بکّه) را زیستگاه اَمن کرده و دورگردان من و فرزندانم را از آن‌که بپرستیم بت‌ها را. پروردگار من، این بت‌ها اکثریت مردم را گمراه کردند پس هرکس از من پیروی کند، او از من است و هرکس (بر این راه) عاصی شود، خودت بخشنده و مهربانی، ای پروردگار ما، من بخشی از ذریه خود را (در این) وادی بی کشت و زرع در کنار خانه محترم تو، ساکن کردم، خدایا تا نماز بر پا دارند. پس دل‌هایی از مردم را متوجه‌شان ساز تا به سوی اینان بیایند، و آنان را از میوه‌ها روزی ده امید است شکرگزار باشند.»
اول خبری از مأموریت نوسازی کعبه نیست. ابتدا باید بکه از نو محل زندگی مردم شود. ابراهیم همسر و پسر را در آن سرزمین خشک گذاشت و رفت، با پیدایش چشمه زمزم، مردمانی در اطراف هاجر و اسماعیل جمع شدند، بکه از نو زنده شد با نام مکه.

کعبه احیاء می‌شود و بعل سنگسار

کابالیسم همه‌جا را گرفته حتی آنان که به خاطر آب و چشمه‌ی زمزم تازه جاری شده، به آن‌جا آمده و در همسایگی اسماعیل زندگی می‌کنند، در بازسازی کعبه به کمک ابراهیم و اسماعیل نمی‌آیند. اسحاق نوجوان در فلسطین در کنار مادرش سارا مانده است. گوئی در زیر آسمان خدا، غیر از دو زن و سه مرد کسی از سلطه‌ی کابالیسم خارج نبوده است. همان‌طور که خواهیم دید زمانی کابالیسم همه‌جا را گرفت و تنها چهاردیوار خانه‌ی گِلی فاطمه (س) ماند که فقط چهار مرد با ایمان قلبی‌شان پیرو آن خانه بودند: سلمان، ابوذر، مقداد‌ و عمار. که: «ارتدّ الناس (عن الولایة) الاّ ثلاثة او اربعة».
اینک همگان در ولایت ابلیس و کابالیست هستند کسی به یاری ابراهیم (ع) و اسماعیل (ع) نمی‌آید. دو نفری آن خانه بزرگ را ساختند و به دعا پرداختند.
شیطان می‌دانست ابراهیم به محض فراغت از ساختن کعبه، به ساختن چند نماد از بعل خواهد پرداخت و آن‌ها را در همان سه جا قرار خواهد داد که او را با سنگ از خود دور کرده و بعل اولین سمبل کابالیسم سنگ‌باران و سنگسار خواهد شد. می‌کوشید کسی را نگذارد که به کمک او بیایند تا بدین‌وسیله ساختن کعبه به درازا بکشد و ابراهیم دیرتر سمبل شیطان یعنی بعل را در جمرات قرار دهد.
و امروز با نفوذ و فرمان کابالیست‌ها نماد بعل از جمرات برداشته شده و به جای آن دیوارکی مانده است.

رمی جمرات قدیم

↑ ستون‌های پرمعنای قدیمی ↑
« رمی جمرات »
↓ دیوارهای بی‌روح كنونی ↓

رمی جمرات جدید

به تأخیر انداختن و توسل به درنگ، یکی از اصول اساسی برنامه ابلیس و کابالیسم است، همان‌طور که امروز چون پایان تاریخ خود را فرا رسیده می‌بینند، ابلیس انواع برنامه‌های «تأخیر اندازنده» را طرح‌ریزی می‌کند و کابالیست‌ها آن برنامه‌ها را به اجراء می‌گذارند تا مرحله عبور و «مرحله گذر» از تاریخ کابالی به تاریخ انسانی به طول انجامد.
اما تاریخ جدید با ماهیت جدید و انسانی، موسایی است که در دامن فرعون بزرگ می‌شود. این همه تقلای ابلیس و کابالیسم خود زمینه‌ساز آن تاریخ است که خواهد آمد و می‌آید.
ابلیس و کابالیسم کار را به جای باریک و حساس رسانیده‌اند به کعبه و جمرات دست‌اندازی کرده‌اند. و این خود نشان می‌دهد که عمرشان به پایان رسیده است. مرگ مدیریت ابلیس [9] و کابالا فرا رسیده و کابالیسم در احتضار است. این یک اصل حتمی و امروز یک موضوع مشهود است اما نباید در روند تحولات جامعه آن هم تحولات جامعه‌ی جهانی عجله‌ی کودکانه داشت و در عین حال باید برای کوتاه کردن این مرحله‌ی گذر، در مقابل درنگ خواهی کابالیسم کوشید.

مورخین کابالیست و یک تناقض بزرگ

در این مبحث که سخن از دو دین هندو و مجوسی است و دیدیم که ویل دورانت با چه شتاب و شعف به «همه خدایی» پرداخته و چگونه درباره‌ی‌ آن با الفاظ شیرین سرایش می‌کند، لازم است به یک تناقض بزرگ در شیوه‌ی مورخین کابالیست توجه شود گرچه به اختصار:
این مورخین به طور القائی، دو اصل را در ذهن خوانندگان‌شان می‌کارند:
1- ادیان همگی تکامل یافته از باورهای خرافی مردمان اولیه هستند. منشأ اصلی ادیان عبارت است از اوهام، خیالات و ترس. و طوری در این مسئله‌ی بس بزرگ پیش می‌روند گویی چیزی به نام وحی خرافه‌ای بیش نیست گرچه معمولاً به این موضوع تصریح نمی‌کنند اما آن را به طور «ارسال مسلّم» به ذهن خواننده القاء‌ می‌کنند. البته برخی نادان‌های‌شان که مانند دورانت پخته نیستند گاهی به آن تصریح نیز کرده‌اند.
2- مورخین کابالیست در این مسئله طوری پیش می‌روند به انگاره‌ی خواننده القاء می‌کنند که چون وحی ارتباط با غیب است و ارتباط با غیب غیرممکن است پس وحی نه حقیقت دارد و نه واقعیت. پیامبران را مدعی و به قول قرآن «مفتری» می‌دانند. و در ذهن مخاطبان‌شان نیز همین‌گونه می‌کارند.
از جانب دیگر: کاهنان (صوفیان) را در طول تاریخ اشخاص مرتبط با غیب می‌دانند. گوئی وقتی که نوبت به کاهنان و صوفیان می‌رسد ارتباطِ ناممکن، ممکن می‌شود. همه‌جای متون تاریخی‌شان پر است از غیب‌گویی کاهنان. مثلاً اسکندر در فتوحاتش همه‌جا ابتدا پیشگویی کاهنان را به دست می‌آورد سپس حمله را آغاز می‌کرد. [10] یا در ماجرای ایلیا (الیاس) دیدیم که پادشاه یهودیان کسانی را می‌فرستد از معبد بعل برای او پیشگویی بیاورند که از بیماری نجات خواهد یافت یا نه. و نیز همان صوفیان که ویل دورانت دین «همه خدایی» آنان را آن‌طور می‌ستاید و درباره‌اش به سرایش می‌پردازد، دین آن همه کاهن و مرتاض است که از غیب خبر می‌دهند.
این‌گونه اِخبار از غیب و غیب‌گویی همیشه مورد تبلیغ و ترویج مورخین کابالیست بوده و هست. تنها غیب‌گویی که با آن دشمن هستند و در برابرش ژست روشنفکری و رئالیسم (واقعیت‌گرایی) می‌گیرند، ارتباط وحیانی با غیب است. تناقضی که یک طرف آن را به ناخودآگاه‌های خوانندگان القاء می‌کنند و طرف دیگر آن را به صراحت می‌پذیرند. در طول تاریخ، سران قدرت کابالا از آغاز، از عصر فرعون‌ها تا به امروز (در درون کاخ سفید) کاهنِ غیب‌گو داشته‌اند و دارند.
غیب نبوتی را انکار و غیب کهانتی را اقرار و ترویج می‌کنند.
و تربیت‌شدگان‌شان نیز، با نادانی تمام این روش متناقض آنان را پذیرفته‌اند. در ایران ما جریان محمدعلی فروغی کابالیست فراماسونر با آن‌همه دست پرورده‌هایش، و نسل دومشان، هنوز هم علم غیب پیامبر (ص) و ائمه (ع) را زیر سؤال برده و می‌برند لیکن تمام اِخبار از غیب کاهنان را می‌پذیرند و با شوق و شعف از آن‌ها سخن می‌گویند. همه‌ی آن افرادی که عطار در «تذکرة الاولیاء» ردیف کرده و آنان را خبرآورندگان از غیب می‌داند، تأیید می‌کنند! ابلیس و کابالیسم در کور کردن چه‌قدر قوی و قدرتمندند!!
ویل دورانت و همراهانش خیلی بهتر می‌دانند که دین ایرانی در میان کادوسیان بنیان‌گذاری شده و از قدیم نام آن «مجوس» و برگرفته از نام «جاماسب» ‌است، و محتوای اَوستا با واژه‌های فراوان و ترکیبات بسیار و بافت ویژه کلامش کاملاً نشان می‌دهد که آن دین در میان کادوسیان پیدایش یافته و زردشت بنیان‌گذار آن نیست بلکه حدود هزار سال پس از آن آمده و به اصلاح آن کوشیده است تا آن را از میترائیزم نفوذی کابالیسم، نجات دهد. اما آنان می‌دانند اگر به عمق تاریخ این دین بروند، ماهیت توحیدی و وحیانی و نبوتی آن روشن می‌شود.
مسئله‌ی دین ایرانی برای موضوعی بنام «دین شناسی» بس مهم است. زیرا آن دین خیلی قدیمی‌تر از یهودی و مسیحی و اسلام است و از نظر ادّله‌ی تاریخی بنای اصلی کابالیسم (یعنی تکامل ادیان از بت‌پرستی) را از بین می‌برد. زیرا در تاریخ ایران از زمان‌های اول و پیش از آریائیان در زمان کاسپیان و همان کادوسیان، هرگز و هیچ‌وقت خبری از بت‌پرستی در ایران نبوده است؛ گرچه دوره‌ای دچار میترائیزم و پس از زردشت نیز دچار نوعی آتش‌پرستی شده‌اند.

مرثیه‌خوانی ابلیس

ویل دورانت خود را به غفلت زده و در پیشینه‌ی دین ایران بحث نمی‌کند اما در پایان برای سقوط دین ایرانی با آمدن اسلام، به شدت به مرثیه‌خوانی می‌پردازد به طوری‌که در سرتاسر کتاب چند جلدی او، هرگز به چنین مرثیه‌خوانی نپرداخته است. چنان سوگمند می‌شود و عزادار می‌گردد که بالاتر از آن امکان ندارد. چرا؟
برای این‌که ابلیس با زحمات زیاد توانسته بود به مرکز قدرت کابالیستی هخامنشیان نفوذ کند و اردشیر اول (یا به قول موبدیار افلاطون) کمبوجیه را وادار کند که با محارم خود ازدواج کند و ازدواج با محارم را در ایران رواج دهد. و در دوره‌ی دوم پس از اصلاحات زردشت باز آتش را به جای خورشید بگذارد و ازدواج با محارم را از نو ترویج کند.
ابلیس نه بر مرگ دین جاماسب گریه می‌کند و نه به از بین رفتن دین زردشت. او به مرگ دینی که در اثر زحمات زیاد ابلیس، جامعه ایرانی را به فساد و تباهی کشانیده بود می‌گرید.
ویل دورانت در جای دیگر نیز به مرثیه پرداخته اما نه در آن حد، و آن زمانی است که درباره‌ی اکبرشاه هندی سخن می‌گوید، شاه به ظاهر مسلمان اما مقتدر که لیبرالیست‌ترین فرد در تاریخ شاهان ممالک اسلامی است. همه پادشاهان، کابالیست بوده و هستند اما چرا اکبرشاه برای ابلیس این‌قدر اهمیت دارد؟ برای این‌که «گفتگوی فرهنگ‌ها» [11] که او با برنامه‌ریزی ابلیس، بنانهاد، هنوز هم ابزار خوبی در دست ابلیس و کابالیسم است.

ادامه دارد…

نویسنده: آیت‌الله مرتضی رضوی


پی‌نوشت‌ها:
[1] ویل دورانت، ج1 ص457. به نقل از باستان‌شناس نظامی به نام «سرجان مارشال» از دست اندرکاران استعمار
[2] ویل دورانت، ج1 ص453
[3] آیه92 سوره انعام
[4] این مطالب را می‌توانید در حدیث‌های «باب 13» بحار، ج14 «قصه اصحاب الرس» مشاهده کنید. لیکن باصطلاح علم اصول فقه، باید میان حدیث‌ها به دو قاعده «تعادل و تراجیح» و «الجمع مهما امکن اولی من الطرح» عمل کنید. زیرا دست روزگار در برخی از آن‌ها دخالت کرده است؛ مثلاً در یکی از آن‌ها، زمان ماجرا را پنج نسل پس از «نمرود معاصر ابراهیم» ذکر کرده و در همان حدیث آمده که ماجرا پس از دوران سلیمان بوده، در حالی که فاصله ابراهیم (ع) با سلیمان (ع) به حدود ده نسل می‌رسد. و اساساً آبادی‌های کنار ارس معاصر خود حضرت ابراهیم بوده است. الفاظی از واژه‌های زبان ابراهیم در اَوستا آمده از آن جمله «آزر» و… و نیز در برخی از این حدیث‌ها1000 تکه چرم به12000 رسیده است.
[5] کامبیز که یونانیان او را کامبوجیه نامیدند. جریان کابالیستی و فراماسونری محمدعلی فروغی این‌قدر فهم نداشتند که بدانند اسامی: کوروش، داریوش، کمبوجیه و… در اصل ایرانی خود، کورو، دارا، کامبیز هستند. و تلفظ یونانی آن‌ها را در ایران رواج دادند.
[6] آیه24 سوره فاطر
[7] آیه48 سوره نساء
[8] آیه‌های35 و36 و37 سوره ابراهیم
[9] اگر توفیق باشد در آینده درباره‌ی مراد از مرگ مدیریت ابلیس که در احادیث آمده، بحث خواهد شد
[10] تاریخ ایران باستان، پیرنیا، ج2 ص1353 (رفتن اسکندر به معبد آمون) چاپ دنیای کتاب
[11] دکترین «گفتگوی فرهنگ‌ها» در زمان فرح پهلوی با طرّاحی هنری کربن، در ایران به کار گرفته شد و پس از انقلاب اسلامی توسط آقای خاتمی با عنوان «گفتگوی تمدن‌ها» پیگیری شد.


اهرام مصر سومین سمبل کابالیسم

$
0
0

(بسم الله الرحمن الرحیم)

متن کامل کتاب «کابالا و پایان تاریخش» ؛ قسمت بیست‌وسوم اهرام مصر

در مبحث «ادریس» سخن از انتقال تمدن از بین‌النهرین به مصر رفت. اگر تمدن مصری همه چیز خود را از بین‌النهرین نگرفته باشد، دست‌کم سرعت پیشرفت خود را وامدار سومر و آکد است.اهرام مصر سومین سمبل کابالیسم
اهرام مصر زمانی ساخته شده که ثقل قدرت در مصر جای گرفت و ناف جهان در منفیس می‌طپید و بابل قدرت دوم محسوب می‌گشت. شخصی مهندس، طبیب و هنرمند بنام ایمحوتپ در حوالی3150 پیش از میلاد، علوم و دانسته‌های خود را در اختیار دربار قرار می‌دهد. [1] این باید همان شخصی باشد که علوم را از ادریس (ع) گرفته و در خدمت دربار مصر قرار داده و باید گفت او شاگرد با واسطه‌ی ادریس بوده است. البته با این حساب مهاجرت ادریس از بین‌النهرین به مصر پیش از 3150 قبل از میلاد بوده است.
نخستین و بزرگترین هرم از اهرام ثلاثه را فرعون خوفو ساخته است. هرودوت او را با تلفظ یونانی، خئوپس نامیده و تاریخ او را 3098 نوشته است. المنجد در بخش اعلام، آغاز سلسله‌ی خوفو را که خود او اولین فرعون آن خاندان بود 2600 قبل از میلاد نوشته است، یعنی میان دو تاریخ مذکور حدود4 قرن اختلاف است پیشتر نیز دیدیم که اختلاف مورخین درباره تاریخ کهن مصر، سر از قرن‌ها در می‌آورد. فرید وجدی در دائرةالمعارف، آغاز سلسله چهارم «الاسرة الرابعه» را 4235 ثبت کرده است [2] كه می‌شود 2235 پیش از میلاد که باز تفاوتش با دو رقم مذکور به قرن‌ها می‌رسد!
هرودوت از زبان کاهنان مصری می‌گوید: «چون خئوپس به سلطنت نشست به همه‌ی کارهای پلید دست زد و درهای معابد را بست، به همه‌ی مصریان فرمان داد که برای او بیگاری کنند. به بعضی دستور داد تا از کوه‌های عربستان سنگ بکنند و به درّه‌ی نیل بیاورند، گروهی دیگر را بر آن داشت که سنگ‌ها را با کشتی بر روی رودخانه جابه‌جا کنند. در هر نوبت صد هزار نفر ناچار بودند برای مدت سه ماه بیگاری کنند. مدت ده سال طول کشید تا مردم راه را ساختند و سنگ‌ها را به پای هرم رسانیدند. به نظر من این کار از ساختن خود هرم کمتر نیست».
هرم خوفو دارای دو میلیون و نیم پاره‌سنگ است که وزن بعضی از آن‌ها به یکصد و پنجاه تُن می‌رسد. ولی وزن متوسط پاره‌سنگ‌ها دو تن و نیم است. گوئی چنان بوده است که این سنگ‌ها همه در نزدیکی دست کارگران بوده و آن‌ها را از صدها فرسخ راه به پای هرم نیاورده‌اند. این هرم زمینی به وسعت چهل و شش هزار متر مربع را می‌پوشاند و یکصد و چهل و شش متر ارتفاع دارد.

فرعون خوفو و هرم جیزه

انتقال قدرت از کاهنان به شاهان

از گزارشات مورخین از آن‌جمله فرید وجدی و هرودوت مشخص می‌شود که پیش از پیدایش دولت در مصر (که اداره جامعه طبعاً با ریش‌سفیدان و رؤسا بود و ما آن را «مدیریت سنائی» نامیدیم) کاهنان معابد بت‌پرستی، قدرت اول را در سناهای محلی داشته‌اند. با پیدایش دولت، از قدرت کاهنان کاسته می‌شود؛ این انتقال قدرت در آن زمان دو بار رخ داده است:
بار اول توسط «مینا = مینیس» اولین کسی که در مصر به سلطنت رسیده و سلطه‌ی کاهنان را تضعیف کرده و بر شوکت سلطنت تبدیل کرده است.
بار دوم با حدود دو قرن فاصله، الباقی قدرت کاهنان، توسط خوفو تضعیف شده و کهانت ابزار و از متعلقات سلطنت گشته کاملاً از دایره سیاست و مدیریت خارج شده است تنها مجلس سنا است که در کنار دربار حضور دارد. [3] این سنت و برنامه کابالیسم است که در همه‌ی تمدن‌های اولیه عملی شده است؛ معلوم می‌شود که برنامه ابلیس تنها به انحراف انسان از توحید و بت‎پرستی، محدود نمی‌شود، او همیشه کوشیده است زیست دنیوی انسان را تحت سلطه‌ی خود درآورد تا ماهیت تاریخ را مطابق خواسته خود بسازد.
همیشه قدرت کابالیسم از ویران شدن توحید ناشی شده و در ویرانه‌های توحید رشد یافته است. و این است فلسفه‌ی توحید و خداپرستی و گرنه خداوند نیازی به پرستش بندگان ندارد.
«أَ لَمْ تَرَ کیفَ فَعَلَ رَبُّک بِعاد إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ الَّتی‏ لَمْ یخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ وَ ثَمُودَ الَّذینَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ وَ فِرْعَوْنَ ذِی الْأَوْتادِ الَّذینَ طَغَوْا فِی الْبِلادِ فَأَکثَرُوا فیهَا الْفَسادَ [4] آیا ندیدی پروردگارت چه کرد با عاد (آکد)؟ چه کرد با باغ دارای ستون‌ها؟ باغی که مانندش ساخته نشده در سرزمین‌ها، و چه کرد بر ثمود (سومر) که صخره‌ها را در درّه می‌بریدند؟ و چه کرد با فرعون صاحب اوتاد؟ اینان که طغیان کردند در سرزمین‌ها پس افزودند فساد را در جامعه‌ها.»
درباره‌ی‌ ثمود (سومر) و عاد (آکد) و باغ عظیم سمیرامیس در بین‌النهرین، در حد لزوم سخن رفت. اما مراد از این فرعون و مراد از اوتاد کیست و چیست؟
متاسفانه مفسرین کابالیست یهودی – مسیحی، مانند تمیم داری که در زمان عمر به حکم عمر، تفسیر قرآن منحصراً در اختیار او بود و مسلمانان حق تفسیر قرآن را نداشتند، سپس افراد کابالیست دیگر مانند کعب الاحبار یهودی و پس از او وهب بن منبه یهودی کابالیست به عنوان بنیان‌گذاران تفسیر قرآن گشتند، نه تنها اسرائیلیات تحریف شده را وارد متون تفسیری کردند بلكه از آن فراتر رفته موضوعاتی را وارد فرهنگ مسلمانان کردند که تورات تحریف شده هم از آن‌ها بريء است.
اینان لفظ فرعون را نه به معنی شاه بلكه به عنوان نام شخصیِ یک شخص کردند، شخصی که 400 سال عمر کرده است و در زمان موسی (ع) در آب غرق شده است! این تحریف حتی به میان شیعه نیز نفوذ کرده و توسط افرادی از قبیل ابوالجارود کذاب و جعل‌کننده‌ی حدیث، و ابان بن عثمان الاحمر و امثالشان به ائمه طاهرین (ع) نیز نسبت داده شده است. متأسفانه این فرد دوم (ابان بن عثمان الاحمر) را خیلی از رجال شناسان تأیید کرده‌اند؛ معلوم می‌شود که باصطلاح از آن زرنگ‌ها بوده. اما علامه حلی و فخرالمحققین او را به شدت ردّ کرده‌اند.
آیه‌های بالا دقیقاً درباره‌ی سمبل‌های کابالیسم در تمدن‌های اولیه سخن می‌گویند و آن‌ها را درکنار هم ردیف کرده‌اند. فرعون در این آیه با «وصف» خاص تعیین شده که با دیگر فرعون‌ها اشتباه نشود به ویژه با دو فرعون معاصر موسی (ع) که حضرت موسی در زمان یکی از آن دو در دربار او بزرگ شد و در زمان دیگری قیام کرد که در جای خود خواهد آمد.
در این آیه سخن از فرعونی است که صاحب اوتاد است «و فرعون ذی الاوتاد».
لغت: اوتاد الارض: الجبال: اوتاد زمین، یعنی کوه‌ها.
خوفو فرعونی که بنیان‌گذار کوه‌ها است؛ کوهی که انسان بتواند آن را ایجاد کند، بزرگ‌تر از اهرام مصر نمی‌باشد و تا کنون نیز کسی نتوانسته آن‌گونه بسازد، آسمان‌خراش‌های امروزی هرچه باشند مصداق کوه نیستند اما اهرام مصر مصداق آن هستند به ویژه شکل هرمی‌شان. این هرم سومین سمبل مقدس قدرت کابالیسم در تاریخ بوده و تا به امروز نیز مورد پرستش جریان کابالیسم است و در اسکناس دلار ایالات متحده حضور دارد و کوشیده‌اند آن را در نقاط جهان در ساختمان‌های جدید به ظهور رسانیده و حفظ کنند، که باز باید گفت دُبی در قلب ممالک اسلامی در احیاء و حفظ این سمبل گوی سبقت را از دیگران ربوده است.

دلار

آیه‌های12و13 سوره‌ی ص:
«کذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ ذُو الْأَوْتادِ وَ ثَمُودُ وَ قَوْمُ لُوطٍ وَ أَصْحابُ الْأَیکةِ أُولئِک الْأَحْزابُ : پیش از آنان (کافران = قریش)، قوم نوح، عاد و فرعون صاحب اوتاد تکذیب کردند (پیامبران را) و ثمود و قوم لوط و اصحاب ئیکه، آنانند حزب‌ها.»
همه‌ی این مردمان که در این دو آیه آمده‌اند جوامع زمان‌های پیش از موسی و پیش از دو فرعون معاصر موسی هستند و ربطی به ماجرای حضرت موسی ندارند.
و آیه‌های17و18 سوره‌ی بروج:
«هَلْ أَتاک حَدیثُ الْجُنُودِ، فِرْعَوْنَ وَ ثَمُودَ : آیا داستان لشکرها به تو رسیده است؟ لشکرهای فرعون و ثمود؟»
ظاهراً این دو آیه که سخن از ثمود نیز آورده‌اند، به پیدایش اولین لشکرها توجه دارند.

یک اصل قرآنی:
قرآن درباره‌ی‌ تمدن‌ها، نام قوم‌ها را آورده و درباره‌ی تمدن مصر به عنوان «فرعون» اکتفا کرده و اگر لفظ قوم آورده است باز آن را به فرعون اضافه کرده و «قوم فرعون» نامیده است. و به عبارت دیگر: در ادبیات و تعبیرات قرآن در میان بنیان‌گذاران تمدن (که متاسفانه همه‌ی آن‌ها در اثر سلطه ابلیس، تمدن کابالیستی بوده‌اند. غیر از دهکده‌ی بکه) دو قوم است که نام مشخص قومی ندارند:
1- قوم نوح: این قوم که بنیان‌گذار اولین تمدن کابالی است، نام نژادی ندارد و با نام پیامبر مبعوث، شناخته می‌شود. تاریخ، اساطیر و افسانه‌ها نیز نامی برای آن قوم ذکر نکرده‌اند. زیرا آن مردم قدرت مرکزی که به آن نامیده شوند نداشته‌اند.
2- مردم مصر: درباره‌ی ‌مردم مصر، تاریخ به خوبی نام نژادی آنان را می‌شناسد و آنان را قبطی نامیده است. قرآن هرگز آنان را به این نام ذکر نکرده است. چرا ثمود و عاد را با عنوان نژادشان یاد کرده اما درباره‌ی مصریان از آن عنوان خودداری شده است؟ می‌توان گفت: چون جریان تاریخی کابالیسم در مصر به نصاب بلوغ خود و بلوغ قدرت رسیده است و تاریخ گواه این واقعیت است، قرآن به جای عنوان قومی و نژادی، عنوان قدرت آنان را آورده و فرعون سمبل آن قدرت است. یعنی عکس آن علت که درباره‌ی قوم نوح است.

بعل و نسر در میان مردم مصر

از دومین سمبل کابالیسم یعنی «برج بابل» اثری در مصر نیست یا ما نمی‌دانیم. اما بعل در زمان رامسس دوم در جلو کاخ او بوده است. این فرعون (که مورخین در تاریخ زندگی او نزدیک به یک قرن با هم اختلاف دارند و در آن میان رقمی که فرید وجدی ارائه می‌دهد و1400 پیش از میلاد را آغاز حکومت او تعیین می‌کند صحیح‌تر به نظر می‌رسد) به کاخ‌سازی و شهرسازی علاقمند بوده و در محوطه بیرون قصرش دو ستون بعل که هنوز هم یکی از آن دو در کنار ویرانه قصر او قرار دارد، ساخته بودند.
گرچه زمان نفوذ بعل به جامعه مصر معلوم نیست ولی بی‌تردید پیش از زمان رامسس بوده است و باید عصر او را دوره‌ی اعتلای بعل نامید نه آغاز نفوذ آن.
دومین الهه‌ی قوم نوح که در مصر مشاهده می‌شود نسر (عقاب) است. مجسمه‌ای از خضرع -و به قول هرودت خضرن– به دست آمده که بر بالای سر آن مجسمه‌ی عقاب قرار دارد. این فرعون به عنوان جانشین خوفو که فرعون ذی‌الاوتاد بود، سلطنت می‌کرده. با این حساب، نسر در حوالی 2200 پیش از میلاد در مصر حضور داشته است یعنی حدود 800 سال پیش از نصب بعل در جلو کاخ رامسس دوم.

مصر و کابالیسم جنسی

ویل دورانت درباره‌ی رواج ازدواج با محارم در مصر به ویژه ازدواج فرعون‌ها با دختران و خواهران خود، چنان با وجد و شعف به سرایش می‌پردازد که حتی برای ستایش از آن به القائات می‌پردازد که اگر خواننده یک فرد خام باشد هیچ نکوهیدگی در آن نمی‌بیند. بدون حبّ و بغض، هر شخص محقق و اهل دقت با تجربه، می‌یابد که دورانت نه تنها از جانب ابلیس مأموریت دارد بلكه گویی خود ابلیس است که قلم به دست گرفته و این کتاب چند جلدی قطور را نوشته است.
او ماهیت کابالی تاریخ را کابالی‌تر نشان می‌دهد؛ انسان را بیش از حد ممکن حیوان می‌کند. و شگفت این‌که همین حیوانیت انسان را می‌ستاید! گویی انسانیت ضدارزش است و حیوانیت بالاترین و ارزشمندترین منش انسان است. او با قلم جادویی خود می‌تواند اصول فکری هر خواننده معمولی را از اساس وارونه کند تا آن‌چه را پیش از مطالعه کتاب او به عنوان پایه‌های اندیشه داشته همه را کنار بگذارد و کاملاً به شخصی دیگر با اصول اندیشه ابلیسی تبدیل شود.
دورانت در واقع (باز هم بدون حبّ و بغض و صرفاً با نگاه علمی) دجال مجسم، مشهود و فعال است که همه‌چیز بلكه انسانیت انسان را وارونه می‌کند. یک تحصیل‌کرده در حد کارشناس علوم انسانی بلكه در حد کارشناسی ارشد، نمی‌تواند در برابر القائات او مقاومت کند، مگر این‌که دارای شخصیت اندیشمند تحلیل‌گر باشد وگرنه، به فردی تبدیل خواهد شد که همه‌ی هنجار‌ها و ناهنجارها را اعتباری محض، جرم و جزا را ساخته شرایط فرد و جامعه، خواهد دانست و اخلاق در نظرش امری ناشی از اعتبارها و قراردادها خواهد بود که همه‌ی اصول آن در دوره‌های تاریخ متغیر بوده است! اصول اخلاقی یک دوره از تاریخ، در دوره‌ی دیگر اصول ضداخلاقی بوده است و همین‌طور اصول هنجار و ناهنجار و اصول جرم و جزا در میان مردمی کاملاً از اساس برعکس آن بوده که در میان مردم دیگر بوده است!
دورانت در این کارش بس موفق گشت و تاثیر عمیق و پردامنه‌ای در علوم انسانی و فرهنگ مدرنیته گذاشت. دقیقاً ماهیت انسان را طوری تعریف کرد و در ذهن‌ها جای داد، که خواسته ابلیس بود. او با توصیفگری‌های غیرعلمی خود مردم عصر مدرنیته را براستی اغوا کرد به ویژه اکثریت قریب به اتفاق آن عده را که خودشان را دانشمند علوم انسانی می‌دانستند. که وعده‌ی ابلیس بود:
«وَ لَأُغْوِینَّهُمْ أَجْمَعینَ إِلاَّ عِبادَک مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ [5] همه نسل آدم را اغواء خواهم کرد مگر بندگان خالص شده‌ی تو.»
دورانت در هر گوشه‌ای از تاریخ نمونه‌ای برای رواج زنا بویژه زنا با محارم یافته به کم و کیف آن افزوده و طوری درباره‌ی‌ آن به سرایش پرداخته گویی شخص تشنه‌ای که در شرف مرگ بوده به آب حیات رسیده است!
دورانت نه در صدد بیان تاریخ است و نه هدفش بیان تاریخ تمدن است او در کتابش به دنبال سه هدف است:

1- خالص کردن ماهیت تاریخ

او کوشیده است (و در این کوشش تا جایی که ممکن است موفق شده است) که تاریخ را به طور کامل و تمام کابالیستی کند؛ حتی جرقه‌ها و یک رگه‌ای که با عنوان نبوت در تاریخ بوده را نیز حذف کند. او طوری پیش می‌رود که پیامبران تا زمان موسی (ع) کاملاً از صحنه‌ی تاریخ غایب می‌شوند، گویی در بستر جریان تاریخ چنین رگه‌ای وجود نداشته است.
او نسبت به پیامبران از موسی (ع) به بعد نیز -که نتوانسته وجودشان را در خلال توصیفات، دفن کند- آنان را به دو گروه تقسیم کرده است: سه پیامبر اولوالعزم (موسی، عیسی و پیامبر اسلام علیهم‌السلام) را شخصیت‌های بزرگ می‌داند که آمدند و کاری کرده و رفتند. و هیچ اذعانی به نبوت آنان و «وحی» نمی‌کند و آن‌چه در ذهن خواننده‌اش می‌کارد صرفاً «ادعای نبوت» است که مثلاً هرکس برای اهداف خودش راهی را برگزیده و این سه نابغه نیز این ادعا را برگزیده‌اند!
گروه دوم از پیامبران که اولوالعزم نیستند، را دقیقاً گروهی از کاهنان می‌داند که سبک و سلیقه‌شان با دیگر کاهنان تفاوت داشته است. همان‌طور که پتروشفسکی در کتاب «اسلام در ایران» انبیای بنی‌اسرائیل را کاهن می‌نامد.
کابالیست‌ها در قرون پیشین با تحریف تورات، برخی از این پیامبران را به پادشاه تبدیل کرده بودند مانند داوود و سلیمان، نوبت که به دورانت رسید آنان را شاهان خودکامه و عیّاش و مستبدتر از هر شاه، معرفی کرد! دورانت نبوت و وحی را بدین‌گونه باصطلاح ماست‌مالی کرده و از آن عبور می‌کند و آن همه حقایق و واقعیات بزرگ تاریخ را نه انکار بلكه مضمحلّ می‌کند!

2- انسان‌شناسی

کسی که کتاب دورانت را مطالعه کند، در آخر از خود بپرسد: چه چیزی از این اسفار سترگ یادگرفته است؟ خواهد دید نه چیز تازه‌ای از تاریخ و نه چیز مشخص و منظم از سیر تمدن، در شخصیت علمیش افزوده، بلكه یک انسان‌شناسی همه‌جانبه و همه‌بُعدی در شخصیت علمیش حاصل شده گویی ده سال پای درس انسان‌شناسی دورانت نشسته است نه مطالعه تاریخ تمدن بشر! از یک درب حمام وارد شده و از درب دیگر آن خارج شده و دیگر آن شخص اول نیست نه تنها انسان‌ها بلكه خودش را نیز یک حیوان کثیف (اسیر در دست غرایز، ناسازگار با اخلاق، زناکار با محارم، قدرت‌طلب آدم‌کش یا ناتوان ستم‌کشیده‌ی سراینده‌ی بیچارگی‌های خود، موجودی که چیزی به نام «خانواده» بر او تحمیل شده، موجودی که اگر دقیقه‌ای، ساعتی از عمرش را برای غیر از قدرت، شکم و شهوت صرف کرده سخت دچار حماقت شده است) احساس می‌کند!!
تازه این وقتی است که خودِ چنین احساسی را احساس کند و یک فرد هوشمند باشد و بتواند اندکی مسئله را از ناخودآگاه خود به خودآگاهش بکشاند و از این تور کورکننده که دورانت از تارهای ابلیسانه برایش بافته است کمی به در آید.
گفتم حمام. اما باید گفت: کتاب دورانت کارخانه‌ای است که خواننده را در لوله‌های پیچ اندر پیچ هنرمندانه وارد کرده، ذوب نموده از آن طرف در قالب و ماهیت دیگر خارج می‌کند.
افراد دقیق‌اندیش (همان‌طور که امروز خود غربی‌ها معتقد هستند) می‌دانند که کتاب دورانت یک کار علمی نیست، یک محصول توصیفگری است که در توصیف نیز «توصیف هنری» است نه توصیف محض.

3- مشروعیت بخشی به قدرت

مخاطب دورانت، در پایان مطالعه کتاب او، عدل و عدالت‌خواهی را یک ایده‌ی ایدئالیستی و مصداق دقیق خیال‌پردازی بل خرافه‌گرايی، خواهد دانست و اگر غیر از این باشد یا خودش را فریب می‌دهد و یا از افراد استثنائی است که توانسته از این سازه‌ی عظیم «ذوب شخصیت» سالم بیرون بیاید و اینان خیلی اندک هستند.

یک جریان شگفت:
البته حدود سه دهه است که دنیای اندیشه به راه و رسم دورانت، پشت کرده است. و نیز جریان جامعه‌ی جهانی به طور کاملاً بی‌اعتنا به راه او و همقطارانش، به سوی دیگر می‌رود. طناب دروغ و زنجیر توصیفات ضد علمی، از کلفتی پاره می‌شود و سلطه‌ی کابالیسم بر روح و افکار بشر به پایان تاریخ خود رسیده است.
اما از نگاه دیگر، دورانت یک خدمت نیز کرده است؛ او و امثال او و پیروان او کاری کردند که زردآلوی کابالیسم زودتر به مرحله‌ی رسیدگی رسید و اینک (همان‌طور که اشپنگلر پیش‌بینی کرده بود) این زردآلو منتظر یک نسیم است که سقوط کند و تاریخ ماهیتاً کابالی به پایان برسد و تاریخ ماهیتاً انسانی شروع شود و می‌شود.
به هر روی؛ تمدن مصر هر چه ترقی می‌کرد بر ماهیت کابالیستی آن افزوده می‌گشت به حدی که اهرام مصر به عنوان سمبل سوم کابالا از حوالی4200 سال پیش تا به امروز، بوده و هست.

ادامه دارد… اهرام مصر ، اهرام مصر ، 

نویسنده: آیت‌الله مرتضی رضوی


پی‌نوشت‌ها:
[1] ویل دورانت، ج1 ص177
[2] دائرةالمعارف فرید وجدی، ج9 ص19
[3] در مبحث موسی (ع) با این مجلس سنا بیشتر آشنا خواهیم شد
[4] آیه‌های6 الی12 سوره‌ی فجر
[5] آیه‌های39 و40 سوره حجر و آیه‌های82 و83 ص

موسی و فرعون، مبارزه نبوت با قدرت كابالیسم (1)

$
0
0

(بسم الله الرحمن الرحیم)

متن کامل کتاب «کابالا و پایان تاریخش» ؛ قسمت بیست‌وچهارم قدرت كابالیسم

یک مقدمه برای ورود به مبحث بنی‌اسرائیل

این همه الطاف الهی به بنی‌اسرائیل، چرا؟ در این مبحث که به بررسی تقابل و حتّی تعاطی میان بنی‌اسرائیل و کابالیسم می‌پردازیم، لازم است پیش از هر مسئله به این پرسش پرداخته شود که «چرا خداوند این همه درباره‌ی بنی‌اسرائیل لطف ویژه کرده است؟» انبیای فراوان از میان شان مبعوث کرده است، بیش از هر مردمی در میان آنان معجزه نشان داده است؛ معجزاتی که برخی از آنان به حدّی بزرگ، مهم و خارق قوانین طبیعت است که مانندش در میان مردمان دیگر واقع نشده است.موسی و فرعون، مبارزه نبوت با قدرت كابالیسم (1)

با این‌که تاریخ پیدایش قومی به نام بنی‌اسرائیل کاملاً در دست تاریخ است (و این همه معجزات از آن جمله شکافته شدن خلیج سوئز و عبور از دریا و غرق شدن فرعون در پیش چشم مردم 400000 نفری بنی‌اسرائیل بوده و از مسلّمات تاریخ است) اما نظر به عظمت و سترگی معجزه‌ای مثل شکافته شدن دریا و عبور از آن، قَدَری‌اندیشان طبیعت‌گرا را وادار می‌کند که درباره‌ی آن دچار شک و تردید شوند.
چرا خداوند چنین اعجوبه‌هائی را درباره‌ی آنان انجام داده است؟
و چرا از میان این همه جامعه‌ها و مردمان جهان، آنان را به این امتیاز اختصاص داده است؟

پاسخ:
پاسخ این قبیل پرسش‌ها را باید در «انسان‌شناسی» پی‌گیری کرد: قوانین طبیعت سلیقه‌ی خدا و حکمت خدا است؛ بی‌تردید اگر قوانین دیگر یا هر برنامه دیگری بهتر بود خداوند آن را جاری می‌کرد زیرا خداوند علیم و حکیم کار غیرعلمی و غیرحکیمانه را انجام نمی‌دهد. و لذا انبیاء، قرآن و اهل بیت (ع) از معجزه خوششان نمی‌آید، آن همه آیه‌ها در قرآن وجود دارند که معجزه‌خواهی و معجزه‌خواهان را نکوهش می‌کنند.

امّا گاهی پرسش‌هایی در ذهن انسان پدید می‌آید و به تدریج ریشه‌دار می‌گردد؛ مثلاً انسان می‌گوید: چرا خداوند دینداران و مؤمنان را با قدرت خود از طریق اعجاز یاری نمی‌کند تا بتوانند در برابر جریان مداوم کابالیسم پیروز شوند؟!

معجزه عیسی

برای وضوح بیشتر این مسئله به سراغ پرسش همیشگی بشر برویم که به قول قرآن می‌گویند: «لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَكْنا وَ لا آباؤُنا [1] اگر خدا می‌خواست و مشیّت می‌کرد ما مشرک نمی‌شدیم.» در جوابشان می‌گوید: «قُلْ هَلْ عِنْدَكُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنا إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ تَخْرُصُون [2] آیا به این گفته‌تان علم دارید تا آن علمتان را به ما توضیح دهد؟ شما (در این گفتارتان) پیروی نمی‌کنید مگر از ظن و نیستید شما مگر گمانه می‌زنید.»

یعنی این موضوع که در ذهن شما هست پایه علمی ندارد تخیل محض و فقط گمانه‌زنی است. قرار بود «انسان» آفریده شود انسان مختار و موجود گزینش‌گر. اگر قرار بود یک موجود فاقد گزینش و مؤمن جبری، آفریده شود دلیلی بر آفرینش انسان نبود. زیرا خداوند پیش از آن فرشتگان را با مشیّت جبری خود، مؤمن آفریده بود.

«قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ [3] بگو خدا (شما را گزینش‌گر و دارای اختیار آفریده و با ارسال رسل) حجت را بر شما تمام کرده است.» بلی درست است «فَلَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعین [4] اگر می‌خواست و مشیّت می‌کرد همه‌ی شما بشرها را (با مشیّت اعجازی) هدایت می‌کرد».

و بر شما موجودات مختار، ارسال رسل کرده تا حجت برایتان تمام شود: «رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ لِئَلاَّ یكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُل [5] پیامبران را بشارت‌دهنده و هشداردهنده فرستاد تا انسان‌ها حجتی بر خداوند نداشته باشند».

و پرسش مورد بحث ما نیز مشمول این آیات است. اما برای فراهم شدن کامل زمینه برای پاسخ نهائی، باز به سراغ یک پرسش دیگر برویم: گاهی به ذهن انسان می‌رسد: چرا خداوند این جهان و انسان را این همه در گیرودار سختی‌ها آفریده؟ ای کاش زندگی دنیوی بشر آسوده‌تر و راحت‌تر از این بود، چرا این همه غم، غصه، رنج و گرفتاری‌ها؟
بلی: خود خدا می‌فرماید: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی‏ كَبَدٍ [6] به تحقیق انسان را در فشار و سختی آفریدیم.»
و آن‌چه شما انسان‌ها می‌خواهید و یک زندگی آسوده و کاملاً راحت، بدون غم و غصه و رنج در ذهن‌تان هست. آن را نیز آفریده‌ایم؛ بهشت. آن‌چه در ذهن‌تان هست بهشت است که راه برای‌تان باز است.
در این دو پرسش اخیر، به هرکدام از پرسش‌ها یک نمونه داده شده؛ برای پرسش اول آفرینش فرشتگان نمونه است. و برای زیست راحت و آسوده، بهشت نمونه است.

شمارش بنی‌اسرائیل

پاسخ نهائی:
پس لازم بود برای پرسش مورد بحث (یعنی: چرا خداوند دینداران و مؤمنان را با قدرت خود از طریق اعجاز یاری نمی‌کند تا بر جریان مداوم کابالیسم پیروز شوند؟) مانند دو پرسش فوق، نمونه‌ای باشد، و حجت بر انسان تمام شود.

بدین جهت قومی را برگزید و آنان را از طریق اعجاز و معجزات از دست کابالیست‌ها نجات داد و پیروز کرد تا سرگذشت این قوم نمونه‌ای باشد و بشر بفهمد که موفقیت و پیروزی به وسیله اعجاز و معجزه‌ها مشکل بشر را حل نمی‌کند. بنی‌اسرائیل با مشاهده‌ی عینی معجزات عظیم و با وجود آن همه پیامبران، به آن آرمان مورد نظر نرسیدند؛ در زمان موسی (ع) در حیرت و سرگردانی (تیه) و چادرنشینی در سینا به سر بردند. اما در عصر یوشع بن نون بدون استفاده از اعجازها و از طریق روند طبیعی قوانین طبیعت و بر اساس پیروی از قوانین طبیعی به تأسیس دولت موفق شدند.

پس انسان با تمسک به معجزه به جائی نمی‌رسد. اما ابلیس و کابالیسم با استفاده از «کهانت» و کاهنان، به مراد خود می‌رسد.

و به عبارت دیگر: انسان با تمسک به عوامل غیرطبیعی به آن‌چه برای آن آفریده شده (یعنی انسانیت) نمی‌رسد لیکن با تمسک به عوامل غیرطبیعی می‌تواند در مسیر ابلیسی بهرمند شود.

و استدلال شیطان‌پرستان نیز همین است که می‌گویند: خدا که کمک و امداد غیرطبیعی به ما نمی‌کند پس ما پیرو شیطان می‌شویم تا از یاری‌های غیرطبیعی او بهرمند شویم.

«وَ قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّیاطین [7] بگو پروردگارا، از وسوسه‌های شیاطین به تو پناه می‌برم؛ وَ أَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ یحْضُرُون [8] و به تو پناه می‌برم از این که در نزد من حاضر شوند».

چرا بنی‌اسرائیل؟
بخش دوم پرسش این بود: چرا بنی‌اسرائیل را برای ارائه‌ی این نمونه، برگزید؟

پاسخ:
اگر هر قوم دیگری را نیز برای ارائه چنین نمونه‌ای برمی‌گزید، باز می‌پرسیدیم چرا آن قوم را برگزیده است. یک قوم از نسل ابراهیم، اسحاق و یعقوب را برگزید که آن ایده‌آل که در ذهن پرسشگر است از هر حیث و در همه‌ی ابعاد، کامل باشد و انسان پاسخ خود را به صورت کامل دریافت کند.

موسی در آب

پیشگوئی کاهنان درباره‌ی تولد موسی (ع)

یك موضوع اجماعی كه همه‌ی ادیان، تاریخ و مورخان، حتی خود كابالیست‌ها در آن اجماع دارند این است كه كاهنان در مصر،‌ پیشگویی كردند كه موسایی متولد خواهد شد و با قدرتِ كهانتی، سنائی و فرعونی مصر مبارزه خواهد كرد و قیام او موجبات سقوط سلسله نوزدهم فراعنه را فراهم خواهد كرد.
كاهن یعنی كسی كه خبر از غیب می‌دهد و کارهائی بر خلاف قوانین طبیعت انجام می‌دهد.

قدرت و توان اِخبار از غیب به صورت‌های زیر است:

1- انبیاء و معصومین كه دارای «روح القدس» هستند می‌توانند هم با منبع وحی مرتبط باشند و هم از غیب خبر دهند. و این معجزه است كه در انحصار معصومین است.
2- تماس و ارتباط با ابلیس: بیشتر احادیث و علمای ما این نوع ارتباط با ابلیس را معرفی كرده بودند و امروز با برافتادن پرده از راز كابالا همه‌ی جهانیان آن را شناخته‌اند.
3- تماس با شیاطین دون‌پایه (دون‌پایه‌تر از خود ابلیس).
4- تماس با برخی از جن‌ها.
5- ریاضت و تصفیه درون: انسان موجودی است كه با ریاضت و تصفیه درون، می‌تواند كارهای شگفت از جمله اِخبار از غیب داشته، كاهن باشد. و ممکن است گمان كند كه این توان را از تقوی و مثلاً نماز شب خواندن به دست آورده است كه مصداق خسر الدنیا و الاخره است.
دو نوع دیگر از كهانت هست كه همه‌ی آن‌ها را در مقاله «معجزه، كرامت و كهانت» شرح داده‌ام. و از قول دانشمند شیعی كه سمبل تقوی و تدین است یعنی شهید اول آورده‌ام، هم او می‌گوید كه یکی از منشأهای كهانت، تصفیه درون است. [9] و به اجماع همه‌ی مسلمین كهانت كفر است.

مشكل بزرگ ادیان و نبوت‌ها

عوام‌الناس گمان می‌كنند اگر كسی غیب‌گویی كند لابد از اولیاءالله است و به مقام بالا رسیده است. بویژه اگر چنین شخصی به عنوان روحانی نیز شناخته شود. و شگفت این‌كه برخی از روحانیان ما كه در فقه خوانده و تدریس هم كرده‌اند كه كهانت گناه كبیره و كفر است با این همه هر وقت می‌شنوند كه فلانی غیب‌گویی می‌كند، او را از اولیاء‌الله می‌نامند. و شگفت‌تر از همه؛ امروز ما كسانی را داریم كه اعتقاد به علم غیب انبیاء را منحصر و محدود به وحی می‌دانند، و ائمه طاهرین را فاقد علم غیب می‌دانند، و این‌گونه باورها را خرافه می‌پندارند، اما همین‌ها غیب‌گویی افراد غیرمعصوم را به عنوان «تقرب الی الله» باور می‌كنند. شاید در تاریخ بشر احمقانه‌تر از چنین اندیشه‌ای وجود نداشته باشد؛‌ شاید توضیح چرائی چنین بینشی سخت دشوار باشد كه چرا این حضرات علم غیب ائمه (ع) را نمی‌پذیرند و آن‌را محال می‌دانند اما غیب‌گویی افراد معمولی را می‌پذیرند؟ لیكن اگر اندكی دقت كنیم پاسخ این پرسش به خوبی روشن می‌شود: پاسخ: چون غرب كابالیست آن را نمی‌پذیرد و این را می‌پذیرد.

غرب كابالیست و پیش از آن كابالیسم در شرق، در همه‌جا با نبوت‌ها جنگیده و پیامبران را كذّاب و مفتری كه ادعای وحی و نبوت را به خداوند افترا بسته‌اند،‌ معرفی كرده و كهانت را تبلیغ كرده است.

نمونه:
چرا غربیان این همه كار باصطلاح علمی در آثار كاهنان غیب‌گو انجام داده‌اند، امّا نبوت را از عرصه‌های فكری، علمی و فرهنگی تا جایی كه توانستند كنار زده‌اند؟ چرا آقای «نیكلسون» آن همه وقت گذاشته، زحمت كشیده و «تذكرة الاولیا»ی عطار نیشابوری را تصحیح و منتشر كرده است و در فرهنگ مسلمانان جای داده است؟! چرا مركز باصطلاح تحقیقاتی استراسبورك آثار محی‌الدین را این همه نشر و ترویج كرده است؟! آنان كه درباره‌ی‌ پیامبر اسلام (ص) كاریكاتورهای توهین‌آمیز و فیلم‌ها ساختند و سلمان رشدی را از جان و دل دوست داشتند!! نمی‌دانم كی قرار است بفهمیم؟ كی مسائل اظهر من الشمس را درك كنیم؟ تا كی باید آب به آسیاب دشمن كابالیست بریزیم؟ تا كی باید لقب مقدس «عارف» و «ولی الله» را به اولیاء ابلیس بدهیم؟!

در آینده، در جایی كه سخن از نفوذ كابالیسم در امت اسلام خواهد شد، مداحی‌های حسن بصری و… را درباره‌ی‌ ابلیس و شیطان‌پرستی خواهیم دید. شنونده این سخن حق دارد باصطلاح از تعجب شاخ در بیاورد. زیرا كابالیسم از آغاز تاریخ در یك جریان واحد به طور كاملاً موفق كوشیده است كه اولیاء ابلیس را جایگزین اولیاء الله كند. هیچ طاغوتی، هیچ فرعونی با صوفیان درگیر نشده است و بالعكس.

ادامه دارد…

نویسنده: آیت‌الله مرتضی رضوی


پی‌نوشت‌ها:
[1] آیه148 سوره‌ی انعام
[2] همان آیه149
[3] همان.
[4] همان
[5] آیه165 سوره‌ی نساء
[6] آیه4 سوره‌ی بلد
[7] آیه97 سوره‌ی مومنون
[8] همان، آیه98
[9] توجه: تزکیه‌ی نفس با تصفیه‌ی نفس، فرق دارد، اولی مورد تأیید و تشویق اسلام است اما دومی از سنخ ریاضت مرتاضان است. اولی منشأ غیب‌گویی و کهانت نمی‌شود.

موسی و فرعون ، مبارزه نبوت با قدرت كابالیسم (2)

$
0
0

(بسم الله الرحمن الرحیم)

متن کامل کتاب «کابالا و پایان تاریخش» ؛ قسمت بیست‌وپنجم موسی و فرعون

موسی و فرعون

در دوره‌ی سلسله‌ی نوزدهم فراعنه، كاهنان پیشگویی كردند كه پسری متولد خواهد شد و سلسله نوزدهم در اثر قیام او دچار ضعف و سقوط خواهد گشت. برخی گفته‌اند موسی (ع) در عصر رامسس دوم متولد شده، و به نظر برخی دیگر در زمان منفلی اول (منفطا)، به دنیا آمده است.

صوفیان كابالیست بر آئین یهود و میان یهودیان نفوذ كرده و تورات را تحریف كردند؛ تورات كه سهم بزرگی در سازمان تاریخ دارد در این نكته‌ی اساسی كه تاریخ خودش است، چیزی به دست نمی‌دهد و هرچه در این‌باره از آن برآید دچار اشكالات است. قرآن نیز چنان‌كه پیش‌تر به شرح رفت [10] بنابر دلایلی حكیمانه، از آوردن ارقام تاریخی خودداری كرده است.

به هر صورت آن چه مسلم است؛ موسی (ع) در دوره‌ی سلسله‌ی نوزدهم در زمان یك فرعون متولد شده و در خانه او بزرگ شده و از مصر فرار كرده است و در زمان فرعون بعدی كه جانشین او بوده، به مصر باز گشته است.
بر اساس غیب‌گویی صوفیان، قدرت كابالیسم فرمان داد؛ مأموران مذكر و مونث به كشتن نوزادان پسر طایفه‌ی بنی‌اسرائیل، گسیل شدند؛ سر نوزادان پسر با خنجرها بریده شد، شكم كودكان پسر با نیزه‌ها پاره گشت.

ابلیس در مجلس سنای مصر

كاهنان این غیب‌گویی را از ابلیس گرفته بودند. درباره‌ی تماس كاهنان با ابلیس و شیاطین، آیه‌های221، 222، 223، سوره‌ی شعراء، می‌گوید: «هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلى‏ مَنْ تَنَزَّلُ الشَّیاطینُ تَنَزَّلُ عَلى‏ كُلِّ أَفَّاكٍ أَثیمٍ یُلْقُونَ السَّمْعَ وَ أَكْثَرُهُمْ كاذِبُونَ : آیا خبر دهم شما را از كسی كه شیاطین بر او نازل می‌شوند؟ شیاطین نازل می‌شوند بر هركسی كه از راه خارج‌كننده و نیز مرتكب غیرحلال باشد می‌شنوند (سخنان شیاطین) را و اكثرشان دروغ‌گویانند.»

افّاك: از ماده «اَفِكَ یأفَكُ»: به معنای دروغ‌گو و بهتان‌زننده است، اما اَفّاك: از ماده «اَفِكَ یأفَكُ»: به معنای از راه به در كننده است و آن‌كه دیگران را از رأی و تصمیم درست به رأی و تصمیم نادرست برمی‌گرداند. در آیه بالا مراد همین معنی دوم است یعنی شیطان بر كسی نازل می‌شود كه دو صفت داشته باشد: دیگران را از راه درست به راه نادرست بكشاند، و روش غیرحلال را برگزیند. و البته دروغ‌گویی در همین معنی دوم نیز نهفته است.

و مراد از چنین شخصی، كاهن و كاهنان هستند. و نكته مهم این است كه می‌فرماید «یُلْقُونَ السَّمْعَ»: گوش فراداده و می‌شنوند. نمی‌گوید از وسوسه‌های شیطان پیروی می‌كنند. و آیه نصّ است در این كه آنان با شیطان به صورت مشافهه‌ی حضوری رابطه داشته و به طور مجسم او را می‌بینند و گفته‌هایش را نیز می‌شنوند.

اصول كافی: ج1 ص252-253، از امام باقر(ع): «… إِنَّهُ لَیسَ مِنْ یوْمٍ وَ لَا لَیلَةٍ إِلَّا وَ جَمِیعُ الْجِنِّ وَ الشَّیاطِینِ تَزُورُ أَئِمَّةَ الضَّلَالَةِ : هیچ شبانه‌روزی نیست مگر این‌كه همه‌ی جن‌ها(ی كافر) و شیاطین، رهبران جریان گمراهی را زیارت می‌كنند.»
رهبران ضلالت و گمراهی دو گروه هستند: رهبران فكری و نظری. و رهبران قدرت و اجرائی.

پیشتر به شرح رفت و در آینده بویژه در مبحث اسلام و كابالیسم خواهیم دید كه ابلیس در مجالس سنا نیز شخصاً حاضر می‌شده و در «دارالندوه» قریش نیز در جلسه سران قریش حاضر شد و برایشان نظر مشورتی داد و برنامه‌ریزی كرد.

در ماجرای حضرت موسی، سه جریان كابالی را در برابر او مشاهده می‌كنیم: كاهنان، ملاء (= سنا و به قول قرآن: مؤتمر) و فرعون. یعنی او هم با جریان معنوی و هم با جریان ملاء و مجلس سنا، و هم با سمبل قدرت به نام فرعون، مبارزه كرده است.

مجلس سنای مصر مطابق برنامه‌ریزی ابلیس، كشتار كودكان بنی‌اسرائیل را تصویب كرد و فرعون فرمان اجرای آن را صادر كرد. درباره‌ی‌ سنای مصر سخن خواهد آمد. اما نمی‌دانیم كه افرادی از كاهنان معبد بزرگ علاوه بر پیشگویی، در مجلس سنا نیز به عنوان عضو حضور داشته‌اند یا نه. قدر مسلّم این است كه هر سه جریان به طور متحد در تصویب و اجرای این قانون عمل كرده‌اند. برخلاف زمان بعثت موسی و برگشت مجدد او به مصر كه میان فرعون و سنا اختلاف بوده است كه شرحش خواهد آمد.

كابالیسم همیشه موفق بوده زیرا ابلیس برایش برنامه‌ریزی می‌كرده و غرایز انسان نیز در خدمتش بوده است. تنها در مواردی شكست خورده كه «قضاء» بر «قَدَرَ» مسلط شده است، ابلیس و هركسِ مثبت یا منفی در برنامه‌ریزی خود از قَدَرهای خلقت بهره می‌جوید. اما قضا چیز دیگر است و جریان قدرها (قوانین طبیعت) را تحت تاثیر می‌گذارد و آن‌ها را در مسیر ویژه قرار می‌دهد. در این صورت ماهرترین، نیرومندترین و اندیشمندترین برنامه‌ریز شكست می‌خورد، خواه كسی باشد كه در برنامه‌ریزی خود از قوانین طبیعت حسن‌استفاده می‌كند و خواه کسی باشد که سوءاستفاده می‌كند. برای مشروح این مسئله‌ی بس مهم، پیچیده و عمیق، رجوع كنید: كتاب «دو دست خدا».

سرنوشت موسی (ع) مشمول قضا گشت و یكی از موارد آن شد، و موسی در دامن فرعون و خانه‌ی او بزرگ شد.
و یكی از موارد بزرگ قضاء، دو بخش بودن تاریخ است؛ تاریخ با ماهیت كابالیسم -كه از آغاز تا به امروز بوده و اكنون به پایان خود رسیده- و بخش دوم، تاریخ با ماهیت انسانی است و هم اكنون دارد شروع می‌شود.

سنا اعدام موسی را تصویب می‌كند

موسی جوان هیجده ساله بر درشكه‌ی سلطنتی سوار و از قصر خارج شده وارد شهر شد: «وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى‏ آتَیناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ وَ دَخَلَ الْمَدینَةَ عَلى‏ حینِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها فَوَجَدَ فیها رَجُلَینِ یقْتَتِلانِ هذا مِنْ شیعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذی مِنْ شیعَتِهِ عَلَى الَّذی مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسى‏ فَقَضى‏ عَلَیهِ قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبینٌ قالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسی‏ فَاغْفِرْ لی‏ فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَی فَلَنْ أَكُونَ ظَهیراً لِلْمُجْرِمینَ فَأَصْبَحَ فِی الْمَدینَةِ خائِفاً یتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِی اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ یسْتَصْرِخُهُ قالَ لَهُ مُوسى‏ إِنَّكَ لَغَوِی مُبینٌ فَلَمَّا أَنْ أَرادَ أَنْ یبْطِشَ بِالَّذی هُوَ عَدُوٌّ لَهُما قالَ یا مُوسى‏ أَ تُریدُ أَنْ تَقْتُلَنی‏ كَما قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ إِنْ تُریدُ إِلاَّ أَنْ تَكُونَ جَبَّاراً فِی الْأَرْضِ وَ ما تُریدُ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحینَ وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدینَةِ یسْعى‏ قالَ یا مُوسى‏ إِنَّ الْمَلَأَ یأْتَمِرُونَ بِكَ لِیقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّی لَكَ مِنَ النَّاصِحینَ فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنی‏ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمینَ [11] آن هنگام كه به كمال نیروی جسمی و روحی رسید و كامل شد، به او دانش، توان داوری و تشخیص، دادیم و ما این چنین پاداش می‌دهیم نیكوكاران را (از قصر در آمده و) داخل شهر شد در وقتی كه مردم شهر در بی‌خبری (فاصله میان مغرب و عشاء) بودند (زیرا می‌خواست به اوضاع شهر سركشی كند و از چگونگی جامعه خبردار شود) دو مرد را دید با همدیگر به قصد كشت دعوا می‌كنند یكی از حزب او و دیگری از دشمنانش، آن كه از حزب او بود از موسی بر علیه دشمن یاری خواست؛ موسی مشتی بر دشمن نواخت و او مُرد. موسی به آن مرد كه از حزبش بود گفت: این دعوا كه به راه انداخته بودید از عمل شیطان بود كه او دشمن گمراه كننده‌ی آشكار است (زیرا آن درگیری بر خلاف برنامه سیاسی موسی بود) گفت خدایا من بر نفس خود ظلم كردم (كه بر خلاف برنامه ام وارد درگیری شدم) پس ببخش بر من، خدا نیز بر او بخشید كه خداوند بخشاینده و مهربان است و گفت: پروردگار من آن چه را كه به من ارزانی داشته‌ای در پشتیبانی از مصریان و درباریان مجرم به كار نخواهم گرفت. شب را در شهر با ترس به صبح رسانید در حالی كه مترقبانه به اطراف می‌نگریست. ناگهان همان مرد دیروزی را دید كه باز با یك مصری دیگر درگیر است و از او كمك می‌طلبد، موسی گفت: تو آشكارا در اشتباه هستی (كه با دشمنان درگیر می‌شوی و این با برنامه‌ی من مطابق نیست لیكن باز از یاری او دریغ نكرد) پس وقتی كه خواست مرد مصری را بگیرد گفت: ای موسی می‌خواهی من را نیز بكشی همان‌طور كه دیروز یكی را كشتی، تو در صدد اصلاح جامعه نیستی می‌خواهی در زمین جبار باشی و مردی از گوشه دور شهر شتابان فرا رسید و گفت: ای موسی ملاء كنگره تشكیل داده اند تا اعدام تو را تصویب كنند. پس بیرون رو كه من از خیر خواهان تو هستم. پس موسی از شهر خارج شد در حال ترسان كه اطراف را می‌پائید. گفت: پروردگار من مرا از این قوم ستمگر نجات ده.»

از كلمه‌ی «شیعه = حزب» برمی‌آید كه موسی (ع) نیز به عنوان پسرخوانده فرعون عضو كنگره بوده و یك گروهی را نمایندگی می‌كرده است.

موسی از «تبس» پایتخت فرعونیان خارج شد تا از مصوبه‌ی مجلس سنا = مؤتمر = كنگره، نجات یابد. در چهار جانب كشور مصر مردمان بَدوی غیرمتمدن حضور داشتند. اما پیامبران هجرت از مدنیت را حرام می‌دانستند، برای موسی تنها یك راه بود و آن حركت به سوی خلیج قلزم (سوئز) بود تا خود را به صحرای سینا و سپس به یكی از مدنیت‌های سامی برساند.

خود را به نوك خلیج قلزم رسانید و وارد صحرای سینا شد، باریكه‌ی هموار ساحل را طی كرد كه كوهستان سینا در سمت چپ او قرار داشت. از سینا نیز خارج شد و در شهر مدین (فاصله میان عربستان و اردن) میهمان شعیب شد. او كه به ظاهر شاهزاده‌ی دربار فرعون بود اینك به دامادی شعیب در آمده و گلّه گوسفندان او را چوپانی می‌كند.

وقتی كه ابلیس دچار ضعف شدید می‌گردد

سنا و دولت مقتدر مصر از یافتن موسی بازماندند. شاید این اولین مصوبه‌ی مؤتمر مصر بود كه به مرحله‌ی اجرا نرسید، وگرنه خود فرعون ناچار بود كه فرزندخوانده‌ی خود را اعدام كند. كاهنان و سناتورها تبلیغات شدیدی در انتقاد به فرعون راه انداخته بودند كه برخلاف پیشگویی‌ها همان‌كس را پرورانید كه قرار است بر علیه قدرت كابالی مصر قیام كند و سلسله‌ی ‌نوزدهم را از بین ببرد. همین انتقادها خود علت ضعف دولت كابالی می‌گشت به طوری كه ده سال پس از آن‌كه موسی برگشت هم دولت دچار ضعف شده بود و هم رقابت شدید میان سنا و فرعون در جریان بود.

ابلیس با همه‌ی توان ابلیسی خود، در ایجاد وحدت میان مثلّثِ معبد (كاهنان)، سنا و فرعون عاجز مانده بود. زیرا قضاء چنین ایجاب می‌كرد همان‌طور كه به شرح رفت. و ابلیس هوشمند و برنامه‌ریز در مورد قضا، ناتوان و ضعیف است و در این مواقع است كه: «إِنَّ كَیدَ الشَّیطانِ كانَ ضَعیفاً [12] كید و ره‌كار ماكرانه‌ی ابلیس ضعیف است.»

سه ركن كابالیسم (كاهنان، سنا و پادشاه) با همدیگر ناسازگار شده بودند در حالی‌كه نمی‌دانستند همین ناسازگاری‌شان زمینه را برای موسای موعود آماده می‌كند. همان‌طور كه فرعون نمی‌دانست با دست خودش موسی را می‌پروراند. همان‌طور كه قدرت كابالیست امروزی به رهبری بزرگ مركز كابالی آمریكا به منطقه ما آمده، در كشورهای عربی پایگاه‌ها زده و آن همه اسلحه به آنان فروخته، ولي نمی‌داند كه همگی این كارهایش زمینه را برای موعود آخرالزمان (عج) آماده می‌كند. و در عین حال، مراكز قدرت كابالیستی به شدت تضعیف شده است. و از جانب دیگر خودشان به وضوح پایان تاریخ منحوس كابالی را مشاهده می‌كنند. و از جانب چهارم پرده از راز كابالا برافتاده و كاملاً واضح است كه این‌بار نیز كید ابلیس برای حل معضلات كابالیسم دچار ضعف شدید شده است و دیگر كاری از او برای سامان دادن به نظام كابالا برنمی‌آید.

موضوع به حدی روشن است كه اكثریت توده‌ی مردم نیز جریان زوال كابالیسم را درك می‌كنند. گرچه كابالا كه خود دجال واقعی است در صدد دجال‌سازی در اذهان جامعه جهانی است، و با تبلیغات به محور آرماگدون به هیاهو پرداخته تا مرحله‌ی گذر از تاریخ كابالیسم به تاریخ انسانی را دچار درنگ و تأخیر كند تا در آخرین دوره‌شان ایامی را به وجود خود ادامه دهند لیكن اجل‌شان فرا رسیده است و «إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَلا یسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یسْتَقْدِمُونَ» [13] لحظه‌ای نخواهند توانست كه سقوطشان را به تاخیر اندازند همان‌طور كه دانشمندان‌شان به این واقعیت اعتراف می‌كنند.

موسی (ع) به مصر برمی‌گردد / گفتگوی تمدن‌ها

قرآن درباره‌ی یهودیان كابالیست عصر پیامبر اسلام (ص) كه در مدینه و اطراف حضور داشتند می‌گوید: «بَأْسُهُمْ بَینَهُمْ شَدیدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یعْقِلُون [14] درگیری‌شان میان خودشان شدید است پنداری با هم متحد هستند در حالی‌كه دل‌های‌شان پراكنده است این بدان علت است كه آنان مردمی هستند که تعقل نمی‌كنند.»

ابعاد سه‌گانه قدرت مصر ده سال است كه با همدیگر در چالش هستند. فرعونی كه موسی پسرخوانده‌ی او بود مرده و فرعون دیگر به جای او نشسته است [15] (حوالی سال‌های1350 و 1400 پیش از میلاد) هنوز هم قدرت كابالیسم دچار اختلاف درونی است. و موسی قصد دارد به همراه همسر و فرزندان و گلّه گوسفندانش به مصر برگردد تا در كنار مادر و برادر خود زندگی كند. او ده سال است كه در شهر مدین (كه در سه‌راهی جاده بزرگ كه تمدن بین‌النهرین را به تمدن مصر وصل می‌كند و جاده بخور كه هند، جنوب ایران، دریای عمان و یمن را به جاده بزرگ وصل می‌كند) به چوپانی گلّه‌ی شعیب مشغول است او برابر اخبار رسیده از مصر و اوضاع نابه‌سامان حاكمیت آن، می‌اندیشد: در این شرایط كسی در صدد شناسائی او نخواهد بود، زیرا دیگر سر و وضع شاهزادگان را ندارد. چرا باید حاكمیت مصر برای یك چوپان حساس باشد.

از شهر مدین كه در امتداد نوك خلیج عقبه قرار دارد، خارج می‌شود وارد صحرای سینا شده و از باریكه هموار ساحل همگام با پای گوسفندان پیش می‌رود. هنگام فرار از مصر، كوهستان سینا در سمت چپ او قرار داشت این بار در سمت راست او قرار دارد. وادی ایمن= دره‌ای كه در سمت راست او از دامنه تا بالای كوه كشیده شده، آتشی را در آن دوردست‌ها دید به خانواده‌اش گفت: بروم از آن آتش قبسی بیاورم برافروزیم تا شما در این شب سرد و تاریك گرم شوید.

«سارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً قالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّی آنَسْتُ ناراً لَعَلِّی آتیكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ فَلَمَّا أَتاها نُودِی مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَیمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ یا مُوسى‏ إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعالَمینَ وَ أَنْ أَلْقِ عَصاكَ فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ یعَقِّبْ یا مُوسى‏ أَقْبِلْ وَ لا تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الْآمِنینَ [16] خانواده‌اش را پیش می‌برد، از طرف كوه سوسوی آتش را بدید به خانواده‌اش گفت: درنگ كنید من آتشی را دیدم شاید از آن آتش برای شما خبری یا پاره‌ای بیاورم تا گرم شوید. وقتی كه به آن رسید از جانب درّه‌ی سمت راست از درختی كه در جایگاه با بركت بود، ندا داده شد كه: ای موسی منم خدائی كه پرورنده‌ی عالمیان است. عصایت را بیفكن. آن‌گه كه دید عصا به جنبش درآمده گویا ماری است می‌جنبد برگشت پشت كرده و می‌رفت و باز نگشت. ای موسی پیش‌آی و نترس زیرا كه تو از ایمن‌ها هستی. اذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوكَ بِآیاتی‏ وَ لا تَنِیا فی‏ ذِكْری اذْهَبا إِلى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَیناً لَعَلَّهُ یتَذَكَّرُ أَوْ یخْشى [17] برويد تو و برادرت با معجزه‌های من، و سستی نكنید در یاد كردن من (در دعوت مردم به یكتاپرستی سستی نكنید) بروید به سوی فرعون كه او نافرمانی را از حد گذرانیده است و با او به نرمی سخن بگوئید شاید به خود آید و یا (از خدا) بترسد. فَقُلْ هَلْ لَكَ إِلى‏ أَنْ تَزَكَّى وَ أَهْدِیكَ إِلى‏ رَبِّكَ فَتَخْشى‏ [18] به فرعون بگو: آیا ممكن است به پاكی گرایی؟ و هدایت كنم تو را به سوی پروردگارت خدا ترس شوی؟»

ادامه دارد…

نویسنده: آیت‌الله مرتضی رضوی


پی‌نوشت‌ها:
[10] در مبحث نوح (ع)
[11] آیه‌های14 تا21 سوره‌ی قصص
[12] آیه76 سوره نساء
[13] آیه49 سوره یونس
[14] آیه14 سوره حشر
[15] رامسس دوم مرده و منفلی (منفطا) اول در جای او نشسته است. یا منفلی اول مرده و سیتی به جای او نشسته است. بنابر اختلاف مورخین.
[16] آیه‌های 29، 30، 31 سوره‌ی قصص
[17] آیه‌های 42، 43، 44 سوره طه
[18] آیه‌های 18، 19 سوره نازعات

موسی و فرعون، مبارزه نبوت با قدرت كابالیسم (3)

$
0
0

(بسم الله الرحمن الرحیم)

متن کامل کتاب «کابالا و پایان تاریخش» ؛ قسمت بیست‌وششم گفتگوی تمدن‌ها

كابالا و گفتگوی تمدن‌ها

هانری كربن مشاور فرهنگی فرح پهلوی و طراح اصلی جشن هنر شیراز، و موفق‌ترین جاسوس غرب در ایران كه هم دانشگاه ما را به تصوف آلوده كرد و هم به رواج آن در حوزه كوشید، برنامه‌ی گفتگوی فرهنگ‌ها را برنامه‌ریزی كرد و توسط فرح پهلوی به اجرا گذاشت. پس از انقلاب، برخی از برادران ما همان برنامه‌ی كربن را با عنوان گفتگوی تمدن‌ها به اجرا گذاشته و به شدت تبلیغ كردند، علاوه بر رسانه‌های دیگر، میزگردهائی در تلویزیون به راه انداخته از ثمرات عالیه آن بحث‌ها و اجتهادها كردند. آیه «فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَیناً» [آیه44 سوره طه] را نیز دلیل می‌آوردند كه اولاً گفتگو با جبهه‌ی ناحق مأموریتی است كه خداوند به آن امر كرده. و ثانیاً امر كرده است كه با نرمی گفتگو كنیم.

نمی‌دانم چرا در دنیا و در كشور ما همه‌چیز تخصصی است غیر از دین‌شناسی و تفسیر قرآن. هركس مجاز نیست كه خود را متخصص تولید كود حیوانی برای كشاورزی بداند، باید در این كار مهندس متخصص نظر دهد اما هر كس و ناكس در قرآن به اجتهاد می‌پردازد. آن هم كسی كه به حدی ناتوان و كوتاه‌فكر است كه دو آیه «فَقُلْ هَلْ لَكَ إِلى‏ أَنْ تَزَكَّى وَ أَهْدِیكَ إِلى‏ رَبِّكَ فَتَخْشى‏» را با همه‌ی وضوح‌شان، نمی‌فهمد.

موسی گفتگو نمی‌كند، درس می‌دهد و در جایگاه آموزگاری قرار می‌گیرد و مأمور است آموزگاریش را به نرمی انجام دهد. اول به فرعون اعلام می‌كند كه تو ناپاک هستی، راهت و تمدنت و نظام فردی و اجتماعیت باطل است، حتی اندیشه و شخصیت روانی تو بیمار است، آیا امكان دارد كه اصلاح شده و به راه درست انسانی هدایت شوی؟ و این اعلامیه را پایه اصلی بیان خود قرار می‌دهد، و این اعلامیه را با بیان نرم «هَلْ لَكَ إِلى‏ أَنْ تَزَكَّى»: ممكن است پاكی‌گرا شوی؟ تا تو را به حقیقت رهنمائی كنم؟

حضرات توجه نداشتند كه برنامه‌شان دقیقاً مصداق نفوذ كابالیسم است. زیرا اول موقعیت طرف مقابل را به عنوان یك موقعیت كاملاً انسانی، و تمدنش را كاملاً تمدن انسانی، به رسمیت می‌شناختند سپس با آنان به گفتگو می‌پرداختند.

نه رهبر و رهبران گفتگوی تمدن‌ها توجه داشتند و نه اجتهادكنندگان میزگردها توجه داشتند كه كارشان دقیقاً خواسته ابلیس است و گام اول آن به رسمیت و به مشروعیت شناختن كابالیسم و فراماسونری و سلطه‌ی ستمگرانه‌ی طرف مقابل بر جامعه‌ها است. چنین گفتگویی غیر از فرسایش طرف حق و پیشروی طرف باطل، هرگز نتیجه‌ای نخواهد داشت.

قرآن و اصل «اعراض»

در همیشه‌ی تاریخ، جبهه ابلیس خواستار گفتگو بر پایه به رسمیت شناخته شدن اصول و نظام خود بوده و هست. لذا قرآن در 10 مورد از چنین گفتگویی منع كرده است گوئی همه‌ی این آیه‌ها فقط به خاطر امروز ما و برنامه‌ی حضرات نازل شده‌اند. چه شگفت است كه قرآن یك اصل بزرگ و مهم را با عنوان «اعراض» در این‌باره تعیین كرده است. توجه كنید:

1- آیه63 سوره‌ی ‌نساء: «أُولئِكَ الَّذینَ یعْلَمُ اللَّهُ ما فی‏ قُلُوبِهِمْ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ : آنان كسانی هستند كه خداوند می‌داند در دل‌شان چه چیز هست پس اعراض كن از آنان.»
این آیه درباره‌ی منافقین است كه پیامبر (ص) و امت را از گفتگو با منافقین منع كرده و به اعراض از گفتگو مأمور می‌كند. زیرا گفتگو حق را دچار فرسایش می‌كند و باطل به دلیل همان ماهیت باطلش هرگز دچار فرسایش نمی‌شود.

2- آیه81 سوره نساء: «فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ : از آنان اعراض كن و توكل كن بر خداوند.»
این آیه درباره‌ی كسانی سخن می‌گوید كه از جبهه كفر می‌ترسند و به آنان اهمیت می‌دهند. به پیامبر (ص) و امت دستور می‌دهد كه نه از جبهه كفر بترسید و نه به این گروه ترسو احساس نیاز كنید از هردو اعراض كنید و به خدا توكل كنید.»

3- آیه42 سوره‌ی مائده: «فَإِنْ جاؤُكَ فَاحْكُمْ بَینَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ یضُرُّوكَ شَیئا : اگر به سوی تو آمدند، در میانشان به داوری بپرداز یا از آنان اعراض كن. و اگر از آنان اعراض كنی نمی‌توانند هیچ ضرری به تو برسانند.»
این آیه درباره‌ی رفتار با یهودیان است كه امر می‌كند اگر به تو روی آورند یا باید داوری تو را بپذیرند و یا از آنان اعراض كن. یعنی یا باید حقانیت راه و دین تو و داوری‌های تو را بپذیرند و اعتراف كنند كه تو در راه حق و خودشان در راه باطل هستند، و یا از آنان اعراض كن.

4- آیه68 سوره‌ی انعام: «وَ إِذا رَأَیتَ الَّذینَ یخُوضُونَ فی‏ آیاتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى یخُوضُوا فی‏ حَدیثٍ غَیرِهِ وَ إِمَّا ینْسِینَّكَ الشَّیطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرى‏ مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمین : آن‌گاه كه دیدی آنان (كافران) درباره‌ی ‌آیات ما به گفتگو فرو می‌روند، پس اعراض كن از آنان تا در چیز دیگر (در میان خودشان) به گفتگو بپردازند. و اگر شیطان این اصل (اعراض) را از یاد تو ببرد، (دست‌كم) در وقتی كه به یاد آوردی، با گروه ستمگران جلسه نگذار.»

توضیح:
الف: هر گفتگویی كه میان دو آئین، دو اندیشه، دو دین و دو تمدن باشد، بی‌تردید هركدام از طرفین دست‌كم برخی از اصول همدیگر را به زیر سئوال خواهند برد. خوض در آیات یعنی به زیر سؤال بردن اصول.
ب: اكثر مفسرین «خوض در آیات» را به مسخره كردن آیات، تفسیر كرده‌اند. بدیهی است هر مسخره‌كردن بر «به زیر سوال بردن» مبتنی است.
ج: با آنان در جلسه ننشین: اگر جلسه‌شان را ترك كنی آنان به موضوعات دیگر می‌پردازند و دستشان از فرسائیدن حق كوتاه می‌شود.
د: اگر احیاناً شیطان موجب شود كه «اصل اعراض»‌را فراموش كنی و به گفتگو بپردازی، دست‌كم وقتی كه این اصل از نو به یادت آمد، گفتگو را رها كن.
بدیهی است این خطاب كه ظاهراً به پیامبر (ص) است مانند خیلی از خطاب‌های دیگر در واقع متوجه امت است. زیرا رسول خدا (ص) از نفوذ ابلیس مصون است. مخاطب آیه دقیقاً امت و سردمداران امت است.

5- آیه106 سوره‌ی انعام: «اتَّبِعْ ما أُوحِی إِلَیكَ مِنْ رَبِّكَ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكین : از آن چه از جانب پروردگارت بر تو وحی شده پیروی كن نیست خدایی مگر او، و از مشركین اعراض كن.»

6- آیه‌های198 و199 سوره‌ی اعراف: «وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى‏ لا یسْمَعُوا وَ تَراهُمْ ینْظُرُونَ إِلَیكَ وَ هُمْ لا یبْصِرُونَ خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلین : و اگر آنان را به هدایت دعوت كنی نخواهند شنید. و می‌بینی كه به تو نگاه می‌كنند لیكن نمی‌بینند. عفو را مدنظر داشته باش و به «عرف» امر كن و از جاهلان اعراض كن.»

توضیح:
الف: آنان در جلسه‌ی گفتگو نه تنها چیزی را از تو نخواهند پذیرفت بل حتی سخن تو را نخواهند شنید.
ب: آنان در گفتگو به تو می‌نگرند اما اساساً وجود تو را نادیده می‌گیرند. نه تنها هرگز حقی به تو نخواهند داد بل بود و وجود تو را نیز به رسمیت نمی‌شناسند. و این خصلت باطل و خاصیت ابلیس است.
ج: و به «عرف» امر كن: امر به عرف یا امر به معروف: عرف یعنی «شناخت»، معروف یعنی «شناخته شده». مراد از این شناخت، شناخت صرفاً فكری و تعلیمی نیست. شناخت فطری است كه بیشتر به «معلومات پیش از تجربه‌ی انسان» برمی‌گردد؛ انسان فطرتاً نسبت به چیزها و رفتارهائی احساس نیكو و باصطلاح «احساس خوبی» دارد، و نسبت به چیزها و رفتار‌هایی احساس نفرت دارد. نوع اول عرف و معروف است یعنی فطرت انسان آن‌ها را می‌پسندد و با آن‌ها آشنا و دوست است. نوع دوم منكرات است؛ یعنی فطرت انسان آن‌ها را قابل تنفر دانسته و رابطه آن‌ها را با نیكوئی انكار می‌كند.
آیه می‌گوید: در رفتار بین‌المللی سه اصل را در كنار هم داشته باش: بزرگوار و اهل عفو و گذشت باش. منادی دعوت به عرف و معروف فطری باش. و از گفتگو اعراض كن.

7- آیه94 سوره‌ی‌ حجر: «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكین : آن‌چه را كه مأمور هستی با وضوح تمام تبیین كن و از مشركان اعراض كن.»
سخن و پیامت را به مردم (به مردم جهان) برسان و از سران شرك اعراض كن. زیرا اگر توجهت به سوی سران باشد، قهراً از مخاطبه با مردم باز خواهی ماند. زیرا در این صورت آنان را به عنوان نمایندگان مردم پذیرفته‌ای و در واقع كمك كرده‌ای كه مردم نیز آنان را نماینده خود بدانند و پشتیبانی كنند. و این بارزترین و خطرناك‌ترین مصداق «نقض غرض» و تیشه به ریشه خود، است.

8- آیه30 سوره‌ی سجده: «فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ انْتَظِرْ إِنَّهُمْ مُنْتَظِرُون : از آنان اعراض كن و منتظر باش كه آنان نیز منتظرند
تو با مردم باش و مردم را تبلیغ كن، از سردمداران كفر اعراض كن و چشم به راه نتایج پیامت باش كه آنان نیز نتایج پیام تو را رصد می‌كنند. اعراض كن اعراض، وگرنه خودت پیام خودت را خنثی می‌كنی.

9- آیه29 سوره‌ی نجم: «فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ یرِدْ إِلاَّ الْحَیاةَ الدُّنْیا : پس اعراض كن از كسی كه به پیام ما پشت می‌كند و هدفی غیر از زیست مادی دنیوی ندارد.»
با چه كسی می‌خواهی گفتگو كنی؟ با كسی كه نه در صدد حق و عدالت است و نه در اندیشه‌ی نیكوئی و انسانی؟! او كه عامداً و عالماً راه باطل را برگزیده است گفتگو با او چه فایده‌ای دارد، گفتگو وقتی مفید است كه طرف مقابل نیت پذیرش حق را داشته باشد.

10- آیه95 سوره‌ی توبه: «فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ إِنَّهُمْ رِجْسٌ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّم : پس اعراض كنید از آنان، آنان پلید هستند و سرانجام‌شان دوزخ است.»
این آیه درباره‌ی ‌منافقین است همان‌طور كه در ابتدا نیز آیه‌ها با منافقین شروع شدند.

گفتگو:

كار و برنامه هر صاحب پیام، گفتگو است و اساساً لفظ «قرآن» یعنی گفتگو و پیام‌رسانی. اما گفتگو با چه كسی و با چه هدفی؟ ابلیس به طور دانسته و آگاهانه راه باطل را برگزیده است و لذا هیچ پیامبری با او به گفتگو نپرداخته است، زیرا چنین گفتگویی نتیجه‌ای برای حق ندارد غیر از فرسایش حق. همین‌طور است گفتگو با هر قدرت، نظام و هركس که نیت یافتن حقیقت را ندارد.

علاوه بر اصول علمی انسان‌شناسی، جامعه‌شناسی، روان‌شناسی فردی و اجتماعی، و اصول دعوت و اصلاح و اصول مدیریت، كه همگی نشان می‌دهند و دلالت دارند كه گفتگو با سران باطل به نفع باطل و به ضرر حق خواهد بود، تجربه‌ی عینی تاریخ نیز این واقعیت را كاملاً نشان می‌دهد:
اولاً: ‌هیچ پیامبری به گفتگو با سران كفر نپرداخته است، بل مأمور بوده است اگر بتواند با رهبران كفر بجنگد: «فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَیمانَ لَهُم [آیه122 سوره توبه] با رهبران كفر بجنگید زیرا آنان به هیچ پیمان و قراردادی پای‌بند نیستند.» و اگر توانِ اعمال قدرت ندارد، مأمور است كه اعراض كند و به تبلیغ بدنه‌ی مردم اكتفا كند.
ثانیاً: این تاریخ و این هم شما، لطفاً یك نمونه پیدا كنید كه گفتگو با ستمگران سودی برای مظلومان داشته باشد. این همه مذاكرات صلح، اجلاسیه‌های گفتمانی كه در تاریخ بوده همیشه و بدون استثناء به نفع طرف ستمگر بوده است و اگر هر دو طرف ستمگر و باطل بوده به سود طرفی منجر شده كه باطل‌تر و ستمگرتر بوده است.
و در دوره‌ی معاصر؛ گفتگوهای لومومبا در آفریقا، گفتگوی زاپاتا در آمریكای لاتین، گفتگو خیره‌سرانه‌ی فلسطینیان با اسرائیل، همگی مصداق حماقت بود و مصداق كمك كردن به ناحق كه به مقاصدش برسد.
ثالثاً: گفتگو یا صادقانه است و یا آمیزه‌ای از مكر و فریب، و ساده‌لوح است كسی كه ناحقِ آگاه و متعمّد را دارای صداقت بداند. و باطل اگر صداقت داشت باطل نمی‌شد.
رابعاً: امروز با برافتادن پرده از راز كابالا، روشن و واضح شده است كه كابالیست‌ها، قدرت كابالیست، تاریخ با ماهیت كابالیسم، از آغاز، از زمان قابیل تا به امروز كاملاً متعمدانه و آگاهانه و دقیقاً مانند ابلیس و با پیروی از ابلیس و برنامه‌هایش و با استفاده از توان طرح‌ریزی ابلیس، بر تاریخ مسلط بوده و هست، پس گفتگو با سران كابالا چه معنائی دارد؟!

نویسنده: آیت‌الله مرتضی رضوی

رقابت میان سه رکن کابالیسم

$
0
0

(بسم الله الرحمن الرحیم)

متن کامل کتاب «کابالا و پایان تاریخش» ؛ قسمت بیست‌وهفتم بازگشت موسی

بازگشت موسی (ع) و عدم انسجام قدرت کابالیسم

موسی با قصد قرارگرفتن در کنار مادر و برادر از شهر مدین آهنگ مصر کرده است. و از همین موضوع می‌فهمیم که بردگی بنی‌اسرائیل در مصر به صورت و ماهیت «استثمار جامعه» بوده است. یعنی مردم بنی‌اسرائیل که در آن وقت حدود 400000 جمعیت بودند، به عنوان یک «جامعه‌ی برده» در زیر استثمار مصریان بوده‌اند نه به عنوان «بردگان فردی» که مالک هیچ چیزی نباشند. بدیهی است که شخصی مانند حضرت موسی خود را در معرض بردگی به معنی فردی، قرار نمی‌دهد و چنین کاری از گناهان بس بزرگ است.

و دلیل دیگر این است که او گلّه‌ی گوسفندان خود را نیز به همراه می‌برد، معلوم می‌شود که مردم بنی‌اسرائیل در میان خودشان از حق مالکیت برخوردار بوده‌اند.

در آن زمان دو جامعه‌ی کوچک در درون جامعه‌ی بزرگ مصر حضور داشته‌اند؛ یکی بنی‌اسرائیل که در زمان یعقوب (ع) و یوسف (ع) به صورت 12 خانواده وارد مصر شدند و اینک در زمان موسی به 400000 نفر رسیده‌اند. دوم یونانیانی که به هر دلیل به مصر مهاجرت کرده و یا به صورت موردی به اسارت گرفته شده بودند؛ جمعیت اینان در زمان موسی (ع) خیلی بیشتر از بنی‌اسرائیل بوده است زیرا آنان توانستند بعدها برهه‌ای بر همه‌ی مصر مسلط شوند.

بنی‌اسرائیل [1] در ساحل شرقی رود نیل در خلال کشتزارها و نیزارها در دهکده‌هایی زندگی می‌کردند و باج و خراج هنگفت به دولت مصر و نیز به ملاء (سناتورها) می‌پرداختند. موسی نیز قصد دارد به آن‌جا رفته و زندگی کند. آیا او به عنوان یک فرد که هنوز به نبوت مبعوث نشده، تصمیم دارد زیر بار ستم و استثمار جانکاه مصریان برود و تسلیم شود؟ بدیهی است او حتی به عنوان یک فرد غیرمبعوث نیز چنان شخصی نیست که چنین تصمیمی داشته باشد.

تاریخ، گزارشات تاریخی، تورات و قرآن به خوبی نشان می‌دهند که او با همه‌ی تحمل اذیت و آزار قوم یهود، پرخاشگرترین پیامبر در میان پیامبران است، بی‌تردید چنین شخصی با چنین شخصیتی تن به ذلت نمی‌دهد و لابد به عنوان یک فرد غیرمبعوث برنامه‌ای برای خود و بنی‌اسرائیل در برابر قدرت کابالیسم مصر داشته که با بعثت در وادی ایمن تکلیفش روشن‌تر اما مسؤلیتش سنگین‌تر می‌گردد.

موسی در قصر امپراتوری

موسی (ع) ابتدا به میان مردم بنی‌اسرائیل می‌رود و آنان را در جریان رسالت خود قرار می‌دهد. او پیامبر خدا است و اگر بتواند همه‌ی بشر را هدایت می‌کند اما مأموریت اصلی او نجات دادن بنی‌اسرائیل از یوغ مصریان و خارج کردن آنان از سرزمین مصر است؛ موسی و هارون به فرعون گفتند: «أَنْ أَرْسِلْ مَعَنا بَنی‏ إِسْرائیل [شعراء : 17] که بنی‌اسرائیل را رها کن تا با ما بروند». و در آیه47 سوره‌ی طه خداوند به آن دو می‌فرماید: «فَأْتِیاهُ فَقُولا إِنَّا رَسُولا رَبِّک فَأَرْسِلْ مَعَنا بَنی‏ إِسْرائیلَ وَ لا تُعَذِّبْهُم : بروید پیش فرعون و بگوئید ما دو نفر فرستاده پروردگارت هستیم پس رها کن با ما بنی‌اسرائیل را و (دیگر) عذاب شان نکن».

فرعون می‌توانست در همان ساعت فرمان قتل هر دو برادر را صادر کند. اما این کار را نکرد او معجزه موسی را دید و کاملاً‌ یقین داشت که یک معجزه الهی است زیرا همه صدرنشینان کابالا هم به خدا اعتقاد داشتند و هم به نبوت‌ها، لیکن مانند خود ابلیس راه تمرّد در برابر خدا را برگزیده بودند، اینک طمع سیاستمدارانه کرده که کاهنان را با موسی درگیر کند تا شکست خورده و موقعیت‌شان در جامعه مصر تضعیف شود، گفت: «أَجِئْتَنا لِتُخْرِجَنا مِنْ أَرْضِنا بِسِحْرِک یا مُوسى فَلَنَأْتِینَّک بِسِحْرٍ مِثْلِهِ فَاجْعَلْ بَینَنا وَ بَینَک مَوْعِداً لا نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَ لا أَنْتَ مَکاناً سُوىً [طه : 57و58] آیا آمده‌ای ما را به وسیله سحرت از سرزمین خودمان بیرون کنی ای موسی! پس باید ما نیز مانند سحر تو را بیاوریم پس قرار ده میان ما و خودت وَعده‌ای (وقتی)‌ را که از آن تخلف نکنیم نه ما و نه تو، جایگاهی مستوی».

در تاریخ پیامبران این اولین و آخرین بار است که یک سمبل قدرت کابالیسم با یک پیامبر این‌گونه با بردباری و حوصله برخورد می‌کند، علتش چیست؟ شاید گمان کنیم که فرعون از معجزه موسی (ع) ترسیده بود می‌خواست مسئله را به فرسایش بسپارد. لیکن همه‌ی پیامبران معجزه داشتند و تکبر فرعون اگر از دیگر قدرتمندان بیشتر نبود، کمتر نیز نبود. او حتی برای قتل موسی توطئه هم نکرد و حتی او را بازداشت هم نکرد آزادش گذاشت تا روز موعود به میدان آید. و نکته جالب این است: موسی می‌گوید بنی‌اسرائیل را رها کن تا آنان را از مصر ببرم. فرعون می‌گوید آیا آمده‌ای ما مصریان را از سرزمین‌مان خارج کنی؟! عمداً خواسته موسی را بزرگ‌تر می‌کند تا ماجرا بزرگ شود و مهم‌تر این‌که در فاصله‌ی آن روز و روز موعود اعضای سنا را نیز به اجلاس فراخواند و موسی (ع) را نیز در آن اجلاسیه حاضر کرد.

موسی (ع) در مجلس سنا

«قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلیمٌ یریدُ أَنْ یخْرِجَکمْ مِنْ أَرْضِکمْ فَما ذا تَأْمُرُون [اعراف : 109و110] ملاء قوم فرعون به همدیگر گفتند این موسی ساحر است و در سحر خود دانش دقیق دارد. می‌خواهد شما را از سرزمین خودتان بیرون کند پس رای تان چیست؟»

نتیجه رأی‌گیری: «قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ أَرْسِلْ فِی الْمَدائِنِ حاشِرینَ یأْتُوک بِکلِّ ساحِرٍ عَلیمٍ [اعراف : 111و112] به فرعون گفتند: او و برادرش را وا گذار و کسانی را به شهرها بفرست گرد آورند و بیاورند برای تو هر ساحر دانشمند را».

یعنی همان نظر فرعون در سنا نیز تصویب شد. ظاهراً هم فرعون و هم اعضای سنا می‌خواستند باصطلاح امروزی توپ را به زمین کاهنان معابد بیندازند تا آنان را دچار شکست کرده و از قدرت‌شان بکاهند. زیرا جریان موضوع بدین صورت، برخلاف سنت قابیلیان است که دشمن را مهلت داده واگذارند. دقت در پیام آیه‌ها نشان می‌دهد که قدرت کابالیسم در آن دوره در مصر، دچار اختلاف شدید بوده و انسجام ابلیسی خود را از دست داده است. چنان‌که خواهیم دید پس از شکست کاهنان، نوبت به تضعیف سنا می‌رسد. از میان کاهنان همه‌ی معابد شهرهای مصر هفتاد کاهن ماهر، عارف و «علیم» حاضر شدند که با معجزه‌ی موسی مقابله کنند. اما در برابر عظمت معجزه‌ی الهی از حزب ابلیس خارج شده و به راه الهی بازگشتند.

سنا دوباره جلسه تشکیل داد

فرعون اولین سخنران بود گفت: «ذَرُونی‏ أَقْتُلْ مُوسى‏ وَ لْیدْعُ رَبَّهُ إِنِّی أَخافُ أَنْ یبَدِّلَ دینَکمْ أَوْ أَنْ یظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَساد [غافر : 26] بگذارید من موسی را بکشم و (ترسی ندارم از این که) او خدایش را به یاری خود بطلبد، من می‌ترسم از این که او دین شما را عوض کند یا فسادی را در زمین به راه اندازد».

امپراتوری که هر وقت خواسته فرمان قتل کس یا کسانی را صادر کرده اینک برای کشتن موسی (ع) تصویب سنا را می‌خواهد.

موسی در جوابش گفت: «إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکمْ مِنْ کلِّ مُتَکبِّرٍ لا یؤْمِنُ بِیوْمِ الْحِساب [غافر : 27] من به پروردگارم که پروردگار شما نیز هست پناه می‌برم از هر متکبری که به روز معاد ایمان نداشته باشد».

فرعون و سناتورهایش به زندگی پس از مرگ معتقد بودند و لذا در مقابرشان امکانات زندگی می‌گذاشتند، آنان مانند ابلیس به‌طور دانسته در برابر معاد تسلیم نمی‌شدند، می‌کوشیدند معاد را نیز طوری که خودشان می‌خواهند تنظیم کنند. و مراد از «لایؤمن» تسلیم نشدن است.

در آن میان یکی از سناتورها برخاست: «وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یکتُمُ إیمانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ یقُولَ رَبِّی اللَّهُ وَ قَدْ جاءَکمْ بِالْبَیناتِ مِنْ رَبِّکمْ وَ إِنْ یک کاذِباً فَعَلَیهِ کذِبُهُ وَ إِنْ یک صادِقاً یصِبْکمْ بَعْضُ الَّذی یعِدُکمْ إِنَّ اللَّهَ لا یهْدی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کذَّابٌ یا قَوْمِ لَکمُ الْمُلْک الْیوْمَ ظاهِرینَ فِی الْأَرْضِ فَمَنْ ینْصُرُنا مِنْ بَأْسِ اللَّهِ إِنْ جاءَنا قالَ فِرْعَوْنُ ما أُریکمْ إِلاَّ ما أَرى‏ وَ ما أَهْدیکمْ إِلاَّ سَبیلَ الرَّشادِ [غافر : 28و29] مردی از فامیل فرعون که مؤمن بود و ایمانش را پنهان می‌داشت گفت: آیا مردی را می‌کشید به جرم این‌که می‌گوید پروردگار من الله است؟ در حالی‌که از پروردگارتان معجزات روشنی برای شما آورده است، اگر دروغ‌گو باشد دروغش بر علیه خودش است (ضرری متوجه شما نمی‌شود) و اگر راست‌گو باشد ممکن است برخی از آن وعیدها که به شما می‌دهد به شما اصابت کند. خداوند کسی را که زیاده‌روی کند هدایت نمی‌کند. (زیاده‌روی نکنید بگذارید برود قبیله‌اش را هر کجا می‌خواهد ببرد). ای قوم من، امروز قدرت در دست شماست و قدرت مسلط در روی زمین هستید، پس چه کسی ما را یاری می‌کند اگر بلای خدا بیاید؟ فرعون گفت: من برای شما پیشنهاد نمی‌کنم مگر آن‌چه را که تشخیص می‌دهم و رهنمون نیستم شما را مگر به راه رشد».

از این بگومگو و اظهارات موافق و مخالف برمی‌آید که هم فرعون می‌توانست موسی را بکشد و هم سنا می‌توانست اعدام او را تصویب کند. اما این‌بار ابلیس از ایجاد انسجام میان ارکان سه‌گانه‌ی قدرت، به دلیل «قضاء الهی» بازمانده است (که شرحش رفت) به حدی که یک مرد مؤمن که تا آن روز ایمانش را کتمان می‌کرد برخاسته و ملاء را مورد خطاب قرار داده و همه‌ی اصول و فروع کابالیسم را به زیر سؤال می‌برد:

«وَ قالَ الَّذی آمَنَ یا قَوْمِ إِنِّی أَخافُ عَلَیکمْ مِثْلَ یوْمِ الْأَحْزابِ مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذینَ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ مَا اللَّهُ یریدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ وَ یا قَوْمِ إِنِّی أَخافُ عَلَیکمْ یوْمَ التَّنادِ یوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرینَ ما لَکمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ وَ مَنْ یضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ وَ لَقَدْ جاءَکمْ یوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَیناتِ فَما زِلْتُمْ فی‏ شَک مِمَّا جاءَکمْ بِهِ حَتَّى إِذا هَلَک قُلْتُمْ لَنْ یبْعَثَ اللَّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولاً کذلِک یضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتابٌ الَّذینَ یجادِلُونَ فی‏ آیاتِ اللَّهِ بِغَیرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ کبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ الَّذینَ آمَنُوا کذلِک یطْبَعُ اللَّهُ عَلى‏ کلِّ قَلْبِ مُتَکبِّرٍ جَبَّارٍ [غافر : 30تا35] و آن مؤمن ادامه داد: ای قوم من، من می‌ترسم بر شما که به مانند روزگار حزب‌ها گرفتار شوید، به مانند حال قوم نوح و عاد (آکد) و ثمود (سومر) و آنان که پس از آن‌ها آمدند، ای قوم من، من می‌ترسم بر شما از روز واژگونی، از روزی که برگشته و فرار کنید در حالی که هیچ نگه‌دارنده‌ای از جانب خداوند نداشته باشید (امروز قدرت اول روی زمین هستید می‌ترسم روزی بیاید شکست خورده و فراری شوید و هیچ چیزی نتواند شما را از این بلای خداوند حفظ کند) و آن که خداوند گمراهش کند نمی‌ماند برای او هیچ هدایت‌گری، پیش از این یوسف برای شما آمد با دلیل روشنگر، و همچنان در آن‌چه او آورده بود در شک بودید تا این‌که از دنیا رفت گفتید خداوند پس از او پیامبری را مبعوث نخواهد کرد، خداوند این‌گونه گمراه می‌کند هرکس را که زیاده‌روی کرده و ایجاد شُبهه کند، آنان که در آیه‌های خدا به جدال می‌پردازند در حالی که برهانی ندارند، این رفتار کینه‌آمیزشان بس بزرگ است در نظر خدا و در نظر ایمان‌داران. خدا این‌چنین مهر می‌زند بر قلب هر متکبر جبار».

مرد مؤمن هرچه دلِ تنگش می‌خواست گفت، او از جانش گذشته بود. اما خواهیم دید که نظام کابالیست او را مجازات نکرد. این همه حاکی از عدم انسجام در میان‌شان است.

فرعون برخاست و خطاب به وزیر اعظمش گفت: «یا هامانُ ابْنِ لی‏ صَرْحاً لَعَلِّی أَبْلُغُ الْأَسْبابَ أَسْبابَ السَّماواتِ فَأَطَّلِعَ إِلى‏ إِلهِ مُوسى‏ وَ إِنِّی لَأَظُنُّهُ کاذِباً [غافر : 36و37] ای هامان بنای برافراشته‌ای برای من درست کن می‌خواهم به راه‌هایی برسم، به راه‌های آسمان‌ها و بنگرم خدای موسی را، و من گمان می‌کنم او دروغ‌گو است».

توضیح:

1- فرعون سخن مرد مؤمن را برید و این کلام تمسخرآمیز را گفت، در عین حالی که مرد مؤمن را مسخره می‌کرد بر پایه «اصالت محسوس» که پایه اولیه مادی‌اندیشی و کابالیسم است، استناد کرد؛ مرد مؤمن را به خیال‌گرایی متهم و از موضع باصطلاح واقع‌گرایی به او پاسخ داد. در آن‌ وقت، میان سه منبع قدرت اختلاف بود که مرد مؤمن از فرصت استفاده می‌کند. و فرعون به جای موضع‌گیری قاطع به طنزپردازی می‌پردازد و اعضای جلسه نیز قاطعیتی نشان نمی‌دهند گویی «حقوق بشر»‌شان گل کرده است و آزادی جان کابالیسم گشته است.

2- سخن فرعون کاملاً طنز تمسخرآمیز بود وگرنه او آن‌قدر احمق نبود که قصد سفر آسمان‌ها را کرده باشد. یهودیان کابالیست که در صدر اسلام تفسیر قرآن را به انحصار خود گرفتند افسانه‌ی کهن ایران باستان درباره‌ی کیکاووس را در تفسیر این آیه وارد کردند که هامان تختی ساخت و بر بالای تخت لاشه‌های گوشت را از نیزه‌ها آویخت، بر هر پایه تخت عقابی بست، عقاب‌ها به طمع گوشت‌ها به پرواز در آمدند و فرعون را به آسمان بردند.

مرد مؤمن به سخنانش ادامه داد و در چندین آیه بعدی می‌بینیم که حاضران را پند داده و به سوی حق راهنمایی می‌کند. او از جان گذشته بود اما: «فَوَقاهُ اللَّهُ سَیئاتِ ما مَکرُوا [غافر : 45] خداوند او را از بدی‌هایی که درباره‌اش نیرنگ می‌کردند حفظ کرد». خداوند قضا کرده و خواسته بود که آنان به حدی دچار اختلاف داخلی شوند که این دشمن گستاخ (که در تاریخ مصر چنین کسی با چنین صراحت علیه‌شان سخن نگفته بود) را نیز نتوانند مجازات کنند.

سومین جلسه‌ی سنا

«وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَ تَذَرُ مُوسى‏ وَ قَوْمَهُ لِیفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَ یذَرَک وَ آلِهَتَک [اعراف : 127] و ملاء قوم فرعون (به فرعون) گفتند: آیا موسی و قومش را رها می‌کنی تا در زمین فساد کرده تو و خدایان تو را واگذارد؟!»

توضیح:

1- دیدیم که در جلسه پیش این فرعون است که می‌گوید: بگذارید من موسی را بکشم وگرنه فساد خواهد کرد. و باصطلاح توپ را به زمین سناتورها می‌اندازد اما در این جلسه سناتورها توپ را به زمین فرعون بر می‌گردانند.

2- فرعون در پاسخ گفت: «سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْیی‏ نِساءَهُمْ وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُون [اعراف : 127] به زودی پسران‌شان را خواهیم کشت، زنان و دختران‌شان را زنده می‌گذاریم (نگران نباشید) ما بر بالای سرشان مسلط هستیم».

3- در جلسه اول، سنا تصویب کرد که: موسی و برادرش را واگذار و کاهنان را برای مقابله با او فراخوان. این‌بار فرعون به مسامحه متوسل می‌شود. حتی سخنی از اعدام موسی، هارون و مردان بنی‌اسرائیل به زبان نمی‌آورد. بل قانون زمان فرعون قبلی را یادآوری می‌کند: کشتن پسران بنی‌اسرائیل.

4- پس از شکست کاهنان و ایمان آوردن هفتاد کاهن، قدرت آنان به حدی تضعیف شده که پس از آن اثری از کاهنان در ماجرای موسی (ع) مشاهده نمی‌شود و حتی معلوم نیست که آن هفتاد نفر را نیز کشته باشند. فرعون درباره‌ی‌ آنان به مقصود خود رسیده است. اینک در صدد است که با استفاده از قیام موسی (ع) سنا را نیز مهار کند.

فرعون در اجرای نظر سنا تا جایی مسامحه کرد که مردم 400000 نفری بنی‌اسرائیل با زن و فرزند، همراه اثاثیه زندگی، دام و طیور، با گاری و ارابه، از دهکده‌های اطراف پایتخت جمع شده و به طرف صحرای سینا به حرکت در آمدند. باز تا جایی مسامحه کرد که آنان فاصله‌های زیادی را طی کردند.

نویسنده: آیت‌الله مرتضی رضوی


پی‌نوشت:
[1] اسرائیل لقب یعقوب (ع) است به معنی قهرمان خدا. در آینده خواهیم دید که کابالیست‌ها در طول قرون متمادی چه سوءاستفاده‌هایی از این لفظ کرده‌اند. حتی بر علیه خود اولاد یعقوب!

قیچی کابالا

$
0
0

(بسم الله الرحمن الرحیم)

متن کامل کتاب «کابالا و پایان تاریخش» ؛ قسمت بیست‌وهشتم قیچی کابالا

فرعون برخلاف نظر سنا، موسی (ع) و بنی‌اسرائیل را آزاد گذاشته بود. زیرا فرصتی به دست آورده بود تا اهمیت سلطنت و قدرت اجرایی را اثبات کند. سنا بدون همکاری فرعون از هر اقدامی برای از دست ندادن 400000 برده (که در مزارع و مراکز صنعتی کار می‌کردند) ناتوان بود. فرعون توانست ثابت کند که اعضای سنا غیر از چانه‌زنی‌های اشرافی چیزی ندارند. همان‌طور که پس از شکست کاهنان، دیگر نامی از آنان در ماجرا نمی‌بینیم، پس از جلسه‌ی سوم سنا نیز اثری از ملاء در ماجرا مشاهده نمی‌شود و فرعون یکه‌تاز میدان است.

فرعون پس از پیروزی بر کاهنان و سنا کل قدرت را به دست گرفت و شعار «أَنَا رَبُّکمُ الْأَعْلى» [1] سر داد. پیش از آن خدایان متعدد از قبیل: آمون، آپیس و… را می‌پرستید. همان‌طور که از زبان ملاء خواندیم: «لِیفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَ یذَرَک وَ آلِهَتَک» [2] که به «خدایانت» تعبیر می‌کنند و معلوم است که فرعون در آن وقت خدایانی داشته است. اینک خود را در مقام اول خدایان قرار می‌دهد. او ربوبیت الهه‌ها را انکار نمی‌کند، خودش را رئیس خدایان می‌نامد، و به مدیریت و کارهای خود افتخار می‌کند و بر مردم مصر منت می‌گذارد:

نازعات/23و24: «مردم را جمع کرد و ندا در داد: منم بالاترین خدای شما».
زخرف/51: «و فرعون با صدای بلند بر مردمش گفت: ای مردم من، مگر سلطنت مصر از آن من نیست، و این همه نهرها در زیر فرمان من جاری نیستند؟ آیا نمی‌بینید (قدرت من را)؟»
آن‌گاه با ادبیات شاهانه تصمیم مبارزه با موسی (ع) را اعلام می‌کند:
زخرف/52و53: «بلکه من والاترم از این مردی (موسی) که او زبون است و نمی‌تواند راهش را به روشنی تبیین کند. پس (اگر راست می‌گوید) چرا فرود نمی‌آید برایش دستبندهای زرین (همان‌طور که من دارم) یا چرا گروه فرشتگان ردیف شده، همراه او نیستند؟!»
زخرف/54: «در نتیجه فرعون (با این سخنرانی‌ها) مردمش را سبک‌عقل کرد، اطاعتش کردند، زیرا آنان مردمی فاسق بودند».
شعراء/53: «فرعون کسانی را به شهرها فرستاد که لشکرها جمع شوند».
و گفت: «آنان (موسی و بنی‌اسرائیل) گروهی اندک هستند و البته ما را به خشم آورده‌اند و ما جمیعاً مسلح هستیم». [شعراء/54تا56]

از تبس تا سوئز

تبس در بخش جنوبی مصر قرار داشت که امروز شهر «اقصر» در جای آن است. شهر قلزم که امروز سوئز نامیده می‌شود در ساحل شرقی خلیج قلزم قرار دارد که خلیج و زمانی دریای سرخ به نام آن موسوم بود. پهنای خلیج در دو موضع کمتر می‌شود؛ یکی در محاذی خود شهر سوئز و دیگری در جنوب آن البته با فاصله‌ی زیاد

اردوی موسی (ع) با اثاثیه، کالا، زن، کودک، بیماران، دام و طیور اگر پرشتاب‌ترین حرکت را داشته باشد باید چند شبانه‌روز طی طریق کند تا در محاذی شهر سوئز به ساحل غربی خلیج برسد. معلوم می‌شود که فرعون دست‌کم دو شب پس از حرکت بنی‌اسرائیل به دنبال آنان حرکت کرده و در طلوع آفتاب یکی از روزها در ساحل تنگ‌ترین نقطه‌ی خلیج به آنان رسیده است.

مقصد موسی نه خلیج بود و نه سوئز، او در جاده‌ای حرکت می‌کرد که تبس را به صحرای سینا و از آن‌جا به مدین (شهر شعیب) تا به بابل مرکز بین‌النهرین، وصل می‌کرد. این جاده در نوک خلیج که امروز کانال سوئز در آن کنده شده، وارد صحرای سینا می‌شد سپس به جنوب برگشته و باریکه هموار ساحل را طی کرده و به شهر قلزم می‌رسید، کوهستان سینا را دور زده ساحل خلیج عقبه را نیز طی کرده وارد سرزمین امروزی اردن و شهر مدین می‌گشت که پیشتر اشاره رفت مدین در سه راهی این جاده با جاده بخور قرار داشت.

اگر اردوی حضرت موسی (ع) مطابق معمول سیر می‌کرد، احتمالاً جانب شمال کوهستان و ساحل مدیترانه را انتخاب می‌کرد که در زمان‌های پیش جاده از آن‌جا می‌گذشت و به نام جاده اعظم معروف بود. زیرا مقصد او فلسطین بود و نیاز نداشت مسیر طولانی جنوب کوهستان را دور بزند اما در محاذی شهر سوئز در محاصره فرعون قرار گرفت.

فرعون می‌توانست سپاهی را به فرماندهی برخی از ارتشبدهای خود به دنبال بنی‌اسرائیل گسیل کند و خود در تبس بماند همان‌طور که در تاریخ مصر این قبیل اعزام نیرو همیشه بوده است. اما فرعون پس از براندازی قدرت کاهنان و سنا، می‌خواست شخصاً خدمتی را انجام داده باشد و آن همه بردگان را به خدمت مصریان برگرداند و کارآیی و صداقت خود را ثابت کند.

شعراء/52: «به موسی وحی کردیم که بندگان ما را حرکت ده و (بدان که) شما تعقیب خواهید شد».
قرآن معین می‌کند که حرکتشان در شب شروع می‌شود: «فَأَسْرِ بِعِبادی لَیلاً إِنَّکمْ مُتَّبَعُون». [دخان/23] در طلوع آفتاب یکی از روزها نیروی فرعون فرا رسید:
«از پی آنان فرا رسیدند در حال طلوع آفتاب. وقتی که دو اردو همدیگر را دیدند، همراهان موسی گفتند گرفتار خواهیم شد. موسی گفت: نه چنین است (اسیر نخواهیم شد) زیرا خدای من با من است و راه چاره‌ای برایم نشان خواهد داد». [شعراء/60تا62]

عرض خلیج در آن نقطه، مطابق حدیث امام عسکری (ع) چهار فرسخ بوده [3] امروز نیز تقریباً همان مقدار است. ید بیضای موسی عصا را بر خلیج کوبید، دریا شکافته شد اردوی موسی عبور کرد و اردوی فرعون غرق شد.

فرعونِ دیگر به جای فرعون نشست، لیکن قدرت کابالی مصر در اثر این حوادث به تحلیل رفت نه کاهنان می‌توانند نقش پیشین خود را ایفاء کنند و نه سنا و نه دربار. یک نظام اجتماعی (که پیرو نبوت نیست و ابلیس نیز مطابق قضای الهی از مدیریت آنان بازمانده است) این‌گونه محکوم به سقوط می‌گردد. خاندان نوزدهم ساقط شد و خاندان بیستم قدرت را به دست گرفت اما مصر به طور مداوم از ناحیه مدیترانه مورد هجوم دریایی ساکنان جزایر مدیترانه حتی برخی از دریانوردان سوریه و لیبی و دزدان دریایی، قرار می‌گرفت، سلسله‌ی بیستم نیز به پایان رسید و کاهنان قدرت را به دست گرفتند و مدت200 سال (1110- 890 پیش از میلاد) بر مصر حکومت کردند. در سال890 پادشاه آشور از عراق به مصر حمله کرد و آن سرزمین را گرفت. [4]

کابالا و برنامه‌ی جدید ابلیس

ابلیس هیچ شخص، قوم و جامعه‌ای را رها نمی‌کند. اکنون که جامعه جدیدی به رهبری موسی (ع) تأسیس می‌شود بی‌درنگ افراد کابالیست خود را در آن جامعه می‌کارد؛ سامری، مرعقیبا، قارون، بلعم باعور، اولی دانشمند هوشمند، دومی در قیافه ریش‌سفید بی‌آزار، سومی سرمایه‌دار پول‌پرست، چهارمی روحانی خداشناس احمق.

امام صادق (ع) می‌فرمایند: «خداوند پیامبری را مبعوث نکرد مگر در زمانش دو شیطان او را اذیت و دچار فتنه می‌کردند و پس از آنان دین‌شان را عوض می‌کردند. پنج پیامبر اولوالعزم عبارتند از نوح، ابراهیم، موسی، عیسی، و محمد (ص). اما دو ملازم نوح فیطیفوس و حزام بودند. دو ملازم ابراهیم عبارت بودند از مکیل و رذام. و دو ملازم موسی به نام سامری و مرعقیبا بودند. دو ملازم عیسی پولس و مریسا، و دو ملازم پیامبر اسلام (ص) حبتر و زریق بودند». [5]

درباره دو شیطان در میان مردم نوح (ع) و دو شیطان معاصر ابراهیم (ع) چیزی نمی‌دانیم‌. اما درباره‌ی یکی از دو شیطان معاصر موسی (ع) یعنی سامری اطلاعات کافی در دست است و همچنین درباره‌ی پولس یهودی که مسیحیان او را قدیس می‌دانند و در عین حال اقرار می‌کنند که او خیلی از احکام دین را برای مردم بخشید. پولس به حدی از دین مسیح تکلیف‌زدایی کرد که کاملاً فاقد احکام و قوانین گشت. وقتی که اروپا مسیحیت را پذیرفت در واقع اروپا مسیحی نشد، بلکه مسیحیت اروپایی گشت.

شیخ صدوق در ثواب الاعمال ص215 و مجلسی در بحارالانوار، ج30 باب21 ص236، و237، حدیث شماره4، از امام کاظم (ع) نقل کرده‌اند که پنج نفر از امت‌های پیشین و دو نفر از امت اسلام، در دوزخ در صندوق‌هایی در کنار هم خواهند بود که عبارتند از قابیل، نمرود، فرعون، و آن یهودی که دین موسی را تحریف کرد و پولس که دین عیسی را تحریف کرد و دو اعرابی از امت اسلام!

بنی‌اسرائیل از خلیج خارج شده و در طول ساحل خلیج سوئز تا ساحل دریای مدیترانه در سرزمین هموار شمال قلزم اردو زدند، برای تامین مایحتاج خود با شهر قلزم (سوئز) و دهکده‌های اطراف آن رفت و آمد داشتند، دیدند که مردم آن نواحی نیز بت‌هایی را می‌پرستند. سامری و گروهش به ذهن مردم القاء کردند: همه‌ی مردم جهان در همه‌جا بت‌پرست هستند، بت‌پرستی عامل پیشرفت است، مگر ندیدید مصریان آن تمدن بزرگ را دارند و آن همه بت‌ها را می‌پرستند؟! اگر موسی خواهان توحید است ما نیز از او اطاعت می‌کنیم و از او بخواهیم تنها یک بت واحد برای ما تعیین کند:

اعراف/138تا140: «و بنی‌اسرائیل را از دریا گذرانیدیم رسیدند به مردمی که بت‌هایشان را می‌پرستیدند. گفتند ای موسی برای ما یک بت قرار بده چنان‌که آنان را بت‌هایی هست. موسی گفت: بی‌تردید شما مردم جهل‌گرا هستید! آن‌چه آن مردم در آن هستند راهی است تباه، و رفتارشان باطل است. آیا غیر از خدا، خدایی برای شما برگزینم در حالی که او شما را برتری داد بر همه‌ی عالمیان».

گرچه پیشنهاد ابلیس كه بت واحد را به عنوان توحید تلبیس کرده بود، مردود گشت، اما طرح چنین پیشنهادی خود یک موفقیت برای ابلیس بود زیرا «حس تقلید» را در آن مردم تحریک کرده بود. مردمی که تازه از بند بردگی و استثمار رها شده‌اند عجله دارند هرچه زودتر صاحب یک تمدن توسعه‌یافته باشند، ابلیس و گروهش در ذهن آنان کاشتند که بت‌پرستی عامل توسعه‌ی مصر است. و این بهره‌جویی ابلیس از «حس تقلید مردمان تازه آزاد شده» یک سنت همیشگی ابلیس است در طول تاریخ بشر.

موسی (ع) گفت: باید بروم به بالای کوه همان‌جا که روز اول مبعوث شدم، پس از30 روز برمی‌گردم. خداوند30 روز را به40 روز تبدیل کرد. گروه ابلیس به ریاست سامری آماده‌ی فرصت بودند در همان روز سی و یکم گفتند: ای مردم موسی پیامبر است دروغ نمی‌گوید خلف وعده نمی‌کند، اینک که تأخیر کرده حتماً مرده است، باید خودمان به مدیریت جامعه‌مان بپردازیم.

این تاکتیک دین بر علیه دین، موسی بر علیه موسی، صداقت بر علیه صداقت، نیز از سنت‌های همیشگی ابلیس است.

سامری که خود یک زرگر ماهر و در مصر در خدمت ملاء برایشان زرگری می‌کرد مجسمه‌ی گاو طلایی نرِ جوان را ساخت که با مجسمه آپیس گاو پیشانی‌سفید و معبود مصریان دو فرق داشت: پیشانیش سفید نبود، خالص و یکرنگ بود، و سمبل گاو پخته و مسن نبود، گاو جوان طلایی‌رنگ اخته نشده [6] (که زیباترین و باابهت‌ترین حیوان روی زمین است) را در نظرها مجسم می‌کرد.

ابلیس

بت زرین را بر بالای تپه‌ای گذاشتند که در دامنه‌های کوهستان سینا قرار داشت، همگان شنیدند که سامری الهه‌ای زرین ساخته است از چادر درآمده و کارها را رها کرده به سوی تپه روان شدند.

بت‌پرست کردن مردمی که حدود400 سال زیر یوغ مصریان بت‌پرست زندگی کرده و زیر بار بت‌پرستی نرفته‌اند، کار آسانی نبود. ابلیس آمد در زیر سکوی گاو زرین در اطاقکی که تعبیه کرده بودند و از آن‌جا به درون بت دمید، تندیس به صدا در آمد [7] گروهی از تعجب فریاد کشیده هلهله کردند. جارچیان سامری گفتند: ای مردم می‌بینید که سمبل ما بر سمبل‌های همه‌ی مردمان دیگر امتیاز دارد [8]، صدا هم می‌دهد و «گفتند این است خدای شما و خدای موسی». [طه/88] بدین‌سان عنصر نژادگرایی و نژادپرستی نیز به خدمت ابلیس درآمد که تا امروز بر بدبختی‌های یهود افزوده و عامل نفوذ کابالیسم در میان آنان به طور ویژه شده است و شیطان امروز هم خواسته‌های خود را به دست آنان عملی می‌کند. گروهی در پیشگاه بت به سجده در آمدند. به تدریج بر تعداد سجده‌کنان افزوده می‌شد و پند و اندرز هارون نيز ثمربخش نبود.

طه/86: «موسی برگشت به سوی قومش غضبناک و متأسّف، گفت: ای قوم من آیا خدایتان وعده‌ی نیکو برایتان نداد، زمان دوری من خیلی برای تان طولانی گشت؟ یا می‌خواهید غضب (خدا) بر شما فرود آید پیمان میان من و خودتان را برهم زدید».

به دستور موسی مجسمه‌ی زرین پودر شد و به دریای مدیترانه ریخته شد. اما امتیازی که ابلیس برایشان داده بود [9] و حس تقلید از تمدن‌های پیشرفته و نیز حس محسوس‌گرایی [10] موجب شد که محبت آن سمبل در دل‌های آن مردم بماند [بقره/93]. لذا از آن پس مردم نمی‌توانستند گاوهای طلایی‌رنگ را بکشند و از گوشت آن‌ها بخورند. که ماجرای بقره پیش آمد و ناچار شدند یک گاو طلایی‌رنگ جوان و اخته نشده را بکشند، البته موسی (ع) سامری را ناچار کرد به دست خودش آن گاو را ذبح کند. با این همه قداستِ گاوهای طلایی رنگ همچنان باقی ماند و پس از دوره‌ی‌ داوود و سلیمان که کشور بنی‌اسرائیل به دو دولت تقسیم شد هر پادشاه یک تندیس طلایی گاو در معبدش گذاشت. [11]

پرسش: درست است عجل به معنی گاو بالغ جوان اخته نشده است. اما در ماجرای «بقره» ماده گاو طلایی رنگ را ذبح کرده‌اند، این دو با هم منافات دارند و نمی‌توان داستان بقره را به عجل مورد پرستش مربوط دانست.

جواب: گویند قتاده (یکی از مفسرین قرآن که آفت‌هایی را به عرصه‌ی تفسیر وارد کرده) وارد کوفه شد، مردم در اطرافش جمع شدند. گفت: از هرچه می‌خواهید بپرسید. ابوحنیفه در آن وقت نوجوان بود، گفت: از او بپرسید آیا آن مورچه که با سلیمان سخن گفت نر بود یا ماده. از قتاده پرسیدند، جوابی نیافت و خاموش ماند. ابوحنیفه گفت: ماده بود چون قرآن با لفظ «نملة» آورده است که هم بر مذکر اطلاق می‌شود و هم بر مؤنث مانند حمامة، شاة، و تعیین مذکر و مونث آن، از الفاظ ماقبل و ما بعدش روشن می‌شود و چون در آیه فرموده است «قالَتْ نَمْلَة» به دلیل قالت که مونث است آن مورچه مونث بوده است.

ابن حاجب می‌گوید: تأنیث مثل شاة و نملة و حمامة در حیوانات، تانیث لفظی است. آنان که گمان کرده‌اند نملة سلیمان ماده بوده به دلیل لفظ «قالت» در اشتباه هستند. و لذا گفته‌اند: «إفحام قتادة خیر من جواب أبی‌حنیفة» سکوت قتاده بهتر از جواب ابوحنیفه است. بنابراین آنان که «بقرة» را در سوره‌ی بقره به گاو مادّه تفسیر کرده‌اند در اشتباه هستند.

کابالا

بی‌تردید نفوذ بت‌پرستی در میان بنی‌اسرائیل که ذریه‌ی پیامبران بودند، بدون توجیه نبوده و هرگز امکان نداشت که ذریه‌ی بت‌شکنانی مانند ابراهیم، اسحاق و یعقوب، بدون توجیه مستقیماً بت‌پرست شوند. حتی بت‌پرستی در میان هر مردمی هرگز بدون توجیه نبوده است، بشر عقل دارد باید در اقدام به کار غیرعقلانی با توجیهاتی عقل خود را فریب دهد. توجیه، جواز و رواج پرستش بت در همه‌ی جوامع امکان نداشت مگر با «تصوف» و «اصالت خیال» که در میان همه‌ی مردمان بت‌پرست به «عرفان» معروف است!

ابلیس و قیچی کابالا

قیچی دارای دو تیغه است که برخلاف همدیگر حرکت می‌کنند. قیچی کابالیسم نیز دو تیغه دارد که ضد همدیگر بوده و بر خلاف همدیگر حرکت می‌کنند و می‌بُرند: 1- واقعیت‌گرایی. 2- خیال‌گرایی. قیچی دارای یک میخ است که دو تیغه را به همدیگر متصل می‌کند و در آخر، دو جای انگشت دارد که نیرو بر آن وارد می‌کند و دو تیغه‌ی متضاد را در دو جهت مخالف به حرکت در می‌آورد. بنابراین هر قیچی دارای چهار عنصر است.

ابتدا لازم است دو تیغه‌ی متضاد قیچی کابالا را بشناسیم، برای این مسئله باید به سه مقوله «حقیقت»، «واقعیت» و «خیال» و تفاوتشان با همدیگر، توجه شود:

میان حقیقت و واقعیت، باصطلاح «عموم و خصوص من وجه» است؛ یعنی برخی از واقعیت‌ها در عین واقعیت بودن، حقیقت هم هستند، مثلاً پیامبر اسلام (ص) در حقیقت پیامبر بود، در واقعیت نیز عملاً و به طور مشهود و ملموس نیز پیامبری کرد. یعنی این حقیقت به واقعیت هم پیوست. اما مثال برای حقیقتی که به واقعیت نرسید امام حسین (ع) است که در حقیقت امام بود، اما در واقعیت یزید امام شد. پس: برخی از حقیقت‌ها به واقعیت می‌رسند و برخی از حقیقت‌ها به واقعیت نمی‌رسند. و نیز: برخی از واقعیت‌ها مطابق حقیقت هستند و برخی از واقعیت‌ها مطابق حقیقت نیستند.

اما نسبتِ میان حقیقت و خیال «تباین کلی» است؛ یعنی هیچ خیالی حقیقت نیست. و همین‌طور است نسبتِ میان واقعیت و خیال؛ هیچ خیالی واقعیت نیست. مثلاً شما در ذهن‌تان خیال کنید درخت سنگ است. این نه حقیقت دارد و نه واقعیت. و یا خیال کنید بعل یا هبل خدا است و یا سمبلِ خدا است. این خیال شما نه حقیقت دارد و نه واقعیت.

واقعیت‌گرایی

واقعیت‌گرایی (رئالیسم) خوب است اما در مقابل خیال‌گرایی، نه در مقابل حقیقت‌گرایی. و این موضوع بس مهم است که ابلیس در همین نکته جامعه‌ی انسانی را به بازی گرفته است. ابلیس در محفل و مجلس سران کابالا برنامه‌ریزی کرد که عصر جدیدی به نام عصر مدرنیته شروع کنند براساس واقعیت‌گرایی. واقعیت‌گرایی مطلق، که ریشه‌ی حقیقت را در زندگی انسان از بین ببرد. نتیجه‌ی این برنامه این شد که: حقیقت = واقعیت.

هرچه به واقعیت پیوسته یا بپیوندد، همان حق و حقیقت است، و غیر از آن نه حقّی وجود دارد و نه حقیقتی. و این بینش، پایه‌ی عصر مدرنیته گشت. در نتیجه، هر ظلم و ستم که به واقعیت عینی و عمل برسد، عین حق و جان حقیقت است. قدرت یک واقعیت است و هر کار بکند همان کار حق است و حقیقت است. بدین صورت، حق و حقیقت از بین می‌رود. زیرا دو واژه‌ی حقیقت و واقعیت با همدیگر مساوی می‌شوند. و اگر از زندگی و زبان بشر واژه‌ی حقیقت را حذف کنید هیچ اشکالی پیش نمی‌آید!

حق آن است که واقع شود و هرچه که به وقوع نپیوندد حق نیست. در این صورت حق مساوی می‌شود با «توان» و قدرت، و شعار دادند: «قدرت حق‌آور است». و این جان واقعیت‌گرایی (رئالیسم) ‌در عصر مدرنیته است، گرچه آن را به صراحت اعلام نکنند، لیکن اقتضای لاینفک و لازمه‌ی جدایی‌ناپذیر رئالیسم غربی این است.

در عصر مدرنیته نام این بینش ضدعقلی را عقلانیت و خردورزی گذاشتند. یعنی رعایت حق، رعایت عدالت، ایثار، نوع‌دوستی و… همه و همه رفتار غیرعقلانی و نابخردانه است که «پاراتو»ی ایتالیایی رسماً آن را اعلام کرد و به نصیحت و اندرز ابلیس گوش نداد و پنهان‌کاری را کنار گذاشت. یکی از دو تیغه‌ی قیچی کابالا (از قدیم و آغاز تاریخ) واقعیت‌گرایی به همین معنی است

خیال‌گرایی

خیال‌گرایی و واقعیت‌گرایی به معنی درست، با همدیگر تضاد تمام دارند. و حرکت هرکدام در جهت ضد حرکت دیگری است خواه در ذهن و خواه در عینیت و عمل. اما تیغه‌ی دوم کابالا همین خیال‌گرایی است؛ ابلیس این دو ضد را با همدیگر جمع کرده و با همدیگر سازگار کرده است. او این کار را از قیچی یاد گرفته است:

قیچی یک میخ دارد که دو تیغه‌ی متضاد را به همدیگر پیوند می‌دهد و حرکت هر دو تیغه را برای هدف بریدن اشیاء، سازگار و هماهنگ می‌کند که در جای خود به عنوان ابزار بریدن، درست است. اما در بنیان‌گذاری اندیشه، دانش، ایدئولوژی، برنامه‌ی زندگی، نه تنها غلط و نادرست است، بلکه بر خلاف اصول اولیه‌ی تعقل و خردورزی است.

بت را خدا دانستن، یا بت را سمبل خدا دانستن اولین گام تصوف در تاریخ است که توسط ابلیس به همکاری با تیغه‌ی واقع‌گرایی به معنی بالا درآمد. نیروی محرکه در قیچی دو انگشت انسان است، و نیروی محرکه قیچی ابلیس «قدرت» و «عوام‌فریبی» است. و آن‌چه با این قیچی بریده می‌شود «حقیقت» و «حق» است.

آن‌چه که از آغاز تا به امروز تاریخ را با ماهیت کابالیسم ساخته است همین قیچی ابلیس است که:
تیغه‌ی اول آن واقع‌گرایی ابلیسانه است. تیغه‌ی دوم آن خیال‌گرایی صوفیانه است. میخی که این دو تیغه را به همدیگر پیوند می‌دهد، محسوس‌گرایی و تبدیل نامحسوس به محسوس است؛ خدای غیرمحسوس باید محسوس شده و به صورت بت درآید، یا بت محسوس سمبل خدای نامحسوس شود. بدین صورت واقع‌گرایی با خیال‌پردازی همکار و هم‌جهت می‌شود. دو نیروی محرّکه‌ی آن نیز «قدرت» و «عوام‌فریبی» است.

به عبارت دیگر: کهانت و تصوف، یک تیغه‌ی این قیچی است که در معابد و نیروی کاهنان بوده و هست. واقع‌گرایی ابلیسی تیغه‌ی دیگر آن است. که از آغاز تاریخ راه و رسم سنا (کابالیست‌ها و ماسون‌ها) است. محسوس‌گرایی که هم عنصری از واقع‌گرایی ابلیسی مذکور را دارد و هم عنصری از خیال‌گرایی را، میخ این قیچی است. قدرت سیاسی همراه نیرنگ نیز پشتوانه و نیروی محرکه آن است، که دولت کابالی مرکز قدرت، و تصوف کانون نیرنگ است. کاهنان، ملاء و فرعون نیز سه عنصر این مثلث انسانیت برانداز، بوده و هستند.

به قول ویل دورانت (که در مباحث پیش گذشت) بت‌پرستی تکامل یافت و قرن‌ها پیش از این به «همه‌خدایی» رسید. یعنی همان چیزی که امروز بعضی‌ها برای رسیدن به آن مسابقه گذاشته‌اند و افتخار می‌کنند که از غیب خبر می‌دهند. یعنی تازه به کهانت کاهنان عصر نمرود می‌رسند که تولد ابراهیم (ع) را پیش‌گویی کردند! تازه به مقام کاهنانی می‌رسند که به دنیا آمدن موسی (ع) را غیب‌گویی کردند!

محسوس‌گرایی

پس از ماجرای عجل و بت زرین، بنی‌اسرائیل از موسی (ع) خواستند که خدا را به طور حسّی به آنان نشان دهد. بدیهی است که این نیز از توطئه‌های ابلیس و ایادی نفوذی او بود. گفتند: «ای موسی به تو ایمان نمی‌آوریم تا خدا را آشکارا به ما نشان دهی» [بقره/55]، که آن ماجرای معروف پیش آمد.

در سرگذشت بنی‌اسرائیل همان‌طور که دیدیم پنج عامل ابزار دست ابلیس و جریان کابالیسم او بود:
1- تحریک «حسّ پیشرفت‌طلبی» مردم.
2- استفاده از «استقلال تازه به دست آمده» که هر مردمی در این وضعیت دچار خیالات پرشتاب می‌گردد.
3- «تحریک رگ نژادپرستی».
4- «ایجاد روحیه پرتوقعی در مردم» با استفاده از نژادپرستی و القاء امتیازات نژادی در قلب آنان.
5- «مجسم‌خواهی و حس‌گرایی».

چهار عامل اول، از آغاز تا امروز ابزار دست ابلیس و مساعدترین زمینه برای کابالیسم بوده و هست. اما عامل پنجم به دلیل آن همه فرسایش‌های تاریخی امروز از بین رفته و حتی بت‌پرستان حس‌گرای شرق آسیا نیز، بت‌پرست به معنای کهن نیستند. و در ذهن جامعه جهانی درباره‌ی‌ خداوند اصالت با «خدای نامحسوس» است. تثلیث‌ها، ثنویت‌ها نیز به سرعت از عرصه پرستش خارج می‌شوند و توحید به سرعت در حال پیشرفت است.

تذکر: عوامل پنجگانه بالا، عوامل فریب بینش جامعه است. اما برای فریب بینش‌های فردی افراد زمینه‌های دیگری نیز هست مانند: خودخواهی فردی (تکبر)، جاه‌طلبی، مال‌دوستی، شهوت و… که ابزارهای ابلیس و کابالیسم هستند.

نویسنده: آیت‌الله مرتضی رضوی


پی‌نوشت‌ها:
[1] آیه24 سوره نازعات
[2] آیه127 سوره اعراف
[3] بحار، ج13 ص138
[4] دایرةالمعارف فرید وجدی واژه‌ی مصر
[5] بحار، ج13 ص212 ح5
[6] برخلاف آنچه در زبان‌ها رایج است، مجسمه گوساله نبود، عجل بود. گاو جوان بالغ اخته نشده.
[7] برخی حدیث‌ها می‌گویند که خود شیطان می‌دمیده و در برخی دیگر آمده که دستیاران سامری می‌دمیدند. معلوم است که ابتدا خود ابلیس این کار را کرده سپس به افراد سامری یاد داده و به آنان سپرده است.
[8] فرید وجدی که یکی از ابزارهای بدبخت دست کابالیسم بود، معتقد بود که دین و دین‌ها از «توتم‌پرستی = سمبل‌پرستی» ناشی شده‌اند، به حدی از تاریخ و سرگذشت بشر بی‌خبر بود، نمی‌دانست که ادیان همیشه با سمبل‌پرستی و توتمیسم مبارزه کرده‌اند. گرچه معبدهای هند و چین پس از تحریف دین، پر از بت‌ها شدند.
[9] برایشان خدای ویژه با شکل و رنگ ویژه درست کرده بود.
[10] درباره‌ی حس محسوس‌گرایی بنی‌اسرائیل، بحث خواهد شد.
[11] شرح این موضوع در «جامعه‌شناسی انقلاب مخملی در ایران» سایت بینش نو

شیطان‌پرستی و كابالیسم

$
0
0

(بسم الله الرحمن الرحیم)

متن کامل کتاب «کابالا و پایان تاریخش» ؛ قسمت بیست‌ونهم شیطان‌پرستی

در مباحث پیشین دیدیم كه بت‌پرستی مرحله‌ی اول تصوف است كه در اثر دو عنصر «محسوس‌گرایی» و «خیال‌گرایی» بشرهای اولیه، پدید شده است. در مرحله‌ی دوم به «كثرت بت‌ها» می‌رسد. زیرا هر قومی برای خود یك بت تعیین می‌كرد. این موضوع برای ابلیس ایجاد مشكل كرده بود، طوری برنامه‌ریزی كرد كه منافات میان بت‌های كثیر را از بین ببرد.شیطان‌پرستی و كابالیسم

از باب مثال: بعل‌پرستان تنها بعل را می‌پرستیدند كه یغوث، یعوق، سواع، ودّ، معاونین او بودند. مردم بین‌النهرین عشتر (عشتاروت) را می‌پرستیدند كه معاون‌های خود را داشت. این دو جریان همدیگر را نفی می‌كردند؛ مردمان سواحل مدیترانه عشتر را خدا نمی‌دانستند و مردمان بین‌النهرین ریاست بعل را نمی‌پذیرفتند.

در مرحله‌ی سوم ابلیس كوشید تا با نفوذ دادن خدایان یك قوم به میان قوم دیگر، همه‌ی بت‌ها را همگانی كند تا این تنافی و منافات از بین برود. مشاهده می‌كنیم كه چندین قرن برای این برنامه كوشش شده است.

در مرحله‌ی چهارم عنوان همه‌چیز خدایی از ناحیه‌ی ابلیس القاء شد. ابلیس برای این برنامه محیط جغرافی طبیعی و انسانی هند را مناسب‌تر یافت (و این بحث جغرافی طبیعی و جغرافی انسانی، نیازمند بحث مشروحی است) ‌و بذر «همه‌چیز خدایی» را در آن‌جا كاشت. ویل دورانت سخنگوی بزرگ كابالیسم، این القاء ابلیس را از نو از منابع هندی به مخاطبانش القاء می‌كند:

والاترین حقیقت این است كه خدا در همه‌ی موجودات، حاضر است. این‌ها شكل‌های گوناگون او هستند. جز این دیگر خدایی نیست كه بجوییمش… [1]

و نیز در ستایش «همه‌خدایی» می‌گوید:

از2900 قبل از میلاد، شاید هم كمتر از این تاریخ گرفته تا زمان گاندی و رامان و تاگور، ایمان‌هایی در آن (هند) بوده و هست كه از مراحل بت‌پرستی خام و ابتدایی تا لطیف‌ترین و معنوی‌ترین «همه‌خدایی» را شامل می‌شود.

بلی در نظر دورانت «همه‌خدایی» معنوی‌ترین است!! او كه پیامبران را مدعی محض می‌داند كه به دروغ ادعای نبوت كرده‌اند، وقتی كه به كنفوسیوس می‌رسد به او آفرین گفته می‌ستاید كه می‌توانست ادعای پیامبری كند اما صداقتش این اجازه را به او نداد. یعنی صداقتی كه انبیاء از آن بی‌بهره بوده‌اند!!

دورانت كه شیرین‌بیانی و زیباگویی و شیوانویسی و دیگر هنرهای ابلیس از آن‌جمله «القاء به ناخودآگاه مخاطب» را یك‌جا به ارث برده است، درباره‌ی «همه‌خدایی» این‌چنین به وجد می‌آید و آن‌را در ذهن مخاطب، به عنوان لطیف‌ترین و معنوی‌ترین پرستش، می‌كارد.

در مرحله‌ی چهارم باز ابلیس دچار مشكل شد. زیرا افكار و اندیشه‌ها می‌گفتند: یا خدایی هست و یا نیست. این «همه‌چیز خدایی» هیچ فرقی با این‌كه «خدا نیست» ندارد، پس یك‌باره خودمان را راحت كنیم و چیزی به نام خدا را از ذهنمان خارج كنیم.

از جانب دیگر فطرت انسانی انسان، دست از باور به خدا و خداخواهی، برنمی‌داشت و برنمی‌دارد. و در این زمان اسلام آمد بت‌پرستی به صورت «تك بت پرستی»، «پرستش بت‌های كثیر» و نیز «همه‌چیز پرستی» را ابطال كرد به خدایی معتقد شد كه غیر از همه چیز است و پدیدآورنده‌ی كائنات و خالق همه چیز است. «كَانَ وَ لَمْ یكُنْ معه شَی‏ء : او بود و چیزی با او نبود»، او اولین پدیده‌ی كائنات را با «كن فیكون» ایجاد كرد.

ابلیس مشاهده كرد كه همه‌ی ‌بافته‌هایش پنبه می‌گردد. از نو برنامه‌ریزی كرد:

مرحله‌ی پنجم:‌ ابلیس تصوف از نوع دیگر را به راه انداخت كه حسن بصری بزرگ پرچمدار آن بود؛ جریان حسن بصری توانست زمینه‌ی تصوف را در میان امت مسلمان، از نو باز كند و بیش از این پیشرفتی نداشت.

مرحله‌ی ششم: ابلیس توسط عده‌ای از ایرانیان كه دین، استقلال و فرهنگ‌شان را از دست رفته می‌دیدند، تصوف بودایی را وارد جامعه‌ی مسلمانان كرد. و این‌گونه «همه‌كس خدایی» جای افتاد و با شعارهایی از قبیل «انسان به صورت و شكل خدا است» و خرافه‌های تخیلی از این قبیل، ‌توجیه گشت!

هیچ صوفی‌ای نیست مگر این‌كه شیطان‌پرست است

بدیهی است یكی از «همه‌چیز» شیطان است. چگونه ممكن است كسی «همه‌چیز پرست» باشد و شیطان را نپرستد. برای نمونه از مقاله دانشمند عزیز جناب آقای سیدمحمود هاشمی (نشریه مكتب وحی شماره8 ص136، 137) برای‌تان می‌آورم و جای دوری نمی‌روم:

جمعی از بزرگان تصوّف برای ابلیس، مقام والا و برجسته‌ای قائل شده و از وی به عنوان پاکبازترین عاشق که سجده بر غیرمعشوق را روا ندانست، پاسبان درگاه حضرت حق، سرور مهجوران [2]، یگانه‌ی وجود، شحنه‌ی مملکت ملکوت که 124هزار نبی زخم او خورده‌اند، اسیر مشیت ابتلا [3] و بزرگ موحّد در توحید تنزیه [4]، مجروح فراق [5]، مظهر غیرت [6] و عاشقی صادق که محک محبّت را پذیرفت و محظوریّت بین طلب و اراده را به جان خرید [7]، یاد کرده‌اند.

حسن بصری گوید: «لَوْ أَظهَرَ نوُرَهُ لِلْخَلْقِ لَعَبِدَ إِلَهاً : اگر ابلیس نور خود را به خلق ظاهر کند، به خدایی پرستیده می شود».

منصور حَلاّج نیز می‌گوید: «در آسمان، عابد و یکتاپرستی چون ابلیس وجود ندارد». [8]

سنایی غزنوی گوید: «ابلیس می‌دانست که باید با امر الاهی مخالفت کند؛ زیرا در لوح چنین خوانده بود و از قبل با خدای یکتا چنین قرار گذاشته بود». [9]

«نقل است که نوری با یکی نشسته بود و هردو زار می‌گریستند؛ چون آن‌کس برفت، نوری رو به یاران کرد و گفت: دانستید آن شخص که بود؟! گفتند: نه، گفت: ابلیس بود؛ حکایت خدمات خود می‌کرد و افسانه روزگار خود می‌گفت و از درد فراق می‌نالید و چنان که دیدید می‌گریست و من نیز می‌گریستم». [10]

شیخ احمد غزالی، ابلیس را «سیّد الموحّدین» (= سرور یکتاپرستان) نامیده و در مورد او گفته است: «مَنْ لَم یَتَعَلَّمِ التّوْحیدَ مِنْ إبلیس فهُوَ زِنْدیق : کسی که علم توحید را از شیطان نیاموخت، زندیق و ملحد است». [11]

و ابوالعباس قصّاب که عطّار او را «مقبول الله»، «کامل معرفت» و «عامل مملکت» می‌نامد، می‌گوید: «ابلیس کشته‌ی خداوند است، جوانمردی نبود کشته‌ی خداوند خویش را سنگ انداختن! اگر در قیامت حساب در دست من کند بیند که چه کنم: همه را در پیش کنم و ابلیس را مقام ساز». [12]

و منصور حَلاّج گفت: «ما صحَّت الفتوۀ الا لأحمد و ابلیس : جوانمردی دو کس را مسلَّم بُوَد: احمد [حضرت محمد (ص)] و ابلیس را. جوانمرد و مرد رسیده، این دو آمدند؛ دیگران خود جز اطفال راه نیامدند»!!

و عین‌القُضات گوید: «آن عاشق دیوانه که تو او را ابلیس خوانی در دنیا، خود ندانی که در عالم الاهی او را به چه نام خوانند»! [13]

شیطان‌پرستان مسكین

در این سال‌های اخیر برخی از جوانان مسكین، محافلی تشكیل داده و خود را شیطان‌پرست می‌نامند. و همگان از چنین پدیده‌ای یكّه می‌خورند. چه شده است؟! چرا از این مسكینان بدبخت می‌ترسید، اما شیطان‌پرستان بزرگ را «اولیاء الله» می‌نامید؟! این تصوف از زمان قابیل در جریان است، هر از گاهی مقداری رنگ عوض كرده است. كی باید بیدار شویم و از نفوذ بعل، برج بابل، مجسمه‌ی زئوس، هرم مصری، به جامعه تشیع و انقلاب و راه شهدای گران‌قدر، جلوگیری كنیم؟!

چه‌قدر برای برخی پذیرفتن «ولایت فقیه» سنگین است اما نامیدن فلان صوفی به «ولی الله» و «اولیاء الله» آسان است. در یكی از مباحث پیش گفتم: انسان هرگز نمی‌تواند بدون «ولایت» باشد یا تحت ولایت الله و ولایت فقیه است و یا تحت ولایت ابلیس است. اما ما خودمان به دست خودمان ولایت ابلیس را به نام تصوف ترویج می‌كنیم، تصوفی كه بومیان امریكایی، مرتاضان هندی، نوستراداموس‌های اروپایی، كاهن كاخ سفید، خیلی پیشرفته‌تر از صوفیان ما هستند.

هر راهی كه به كابالیسم می‌رود، آسوده و راحت و فارغ از هر انتقاد است، اما چرا جهان غرب و عدّه‌ای در داخل از این‌كه یك نظام شیعی مبتنی بر ولایت الله در ایران به وجود آمده، این‌همه به هراس افتاده‌اند؟ پاسخ این پرسش حاصل نمی‌شود مگر با شناخت كابالیسم تاریخی. چرا افرادی از اروپا می‌آیند و با روحانی صوفی در قم ملاقات می‌كنند؟ آیا اینان كه همه چیز ما را دشمن می‌دارند، عاشق حضرت صوفی ما شده‌اند؟!

بلعم باعور

«وَ اتْلُ عَلَیهِمْ نَبَأَ الَّذی آتَیناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوینَ [اعراف:175] و بگو به آنان داستان آن‌كس را كه برایش علم و دانش دادیم اما او آن علم را پوست انداخت (مانند پوست انداختن مار) و شیطان او را پیگیری كرد و گشت از گمراهان».

بلعم باعور كسی است كه این آیه درباره‌ی او سخن می گوید. درباره جزئیات زندگی او اطلاعات كافی نداریم. آن‌چه مسلّم است او یك عالم روحانی عابد و زاهد بوده كه برای شكست یك پیامبر (به احتمال قوی حضرت موسی) و پیروزی امپراتور، دعا كرده است. و نیز مسلّم است كه او از وابستگان، اطرافیان و پیروان امپراتور نبود (و باصطلاح این مباحث ما) او كابالیست نبود، دین‌دار و عابد بود.

بلعم باعور به علم و عبادت خود مغرور بود؛ گمان می‌كرد از هرچه خوشش بیاید آن عین حق است، و از هرچه خوشش نیاید حتماً باطل و ناحق است. خودش را معیار حقانیت قرار داده بود. اگر مردمان پیشین با شنیدن داستان او تعجب كرده و از موضوع عبور می‌كردند، ما باید نه تعجب كنیم و نه به سادگی از آن عبور كنیم زیرا امروز ده‌ها بلعم باعور داریم كه نماز شب خوان هم هستند؛ شب و روز بر علیه انقلاب، بر علیه نظام شیعی كشور، بر علیه راه شهدا دعا می‌كنند و دقیقاً خواسته‌شان، خواسته قدرت‌های كابالیستی از آن‌جمله آمریكا و اسرائیل است و اگر (مثلاً) دعاهای‌شان مستجاب شود نتیجه‌اش پیروزی قدرت‌های كابالیست و شكست تشیع است!!

اگر نهضت حضرت موسی به یك بلعم باعور گرفتار بود، انقلاب ما كه محصول خون صدها هزار شهید است دچار ده‌ها بلعم باعور است كه نه فقط دعاهای‌شان در جهت پیروزی كابالیسم است بلكه دائماً با قیافه‌های حق به جانب و دلسوزانه بر علیه اساس نظام تبلیغ می‌كنند كه حتی بلعم باعور از این‌گونه تبلیغات منزّه بود.

اینان غیر از بیماری شخصیتی و روانی، انگیزه‌ای برای این دعاها و تبلیغ‌ها ندارند، برای توجیه مواضع‌شان، نواقص و عیوبی كه در جامعه و در اداره كشور هست را به شماره می‌آورند.

بدیهی است كه نواقص بل عیوب و احیاناً كجروی‌هایی وجود دارد كه قابل دفاع نیست و حتی در مواردی بسیار، قابل توجیه هم نیست. اما چاره‌ی آن چیست؟ وظیفه دینی و وجدانی و انسانی در این‌باره چیست؟ آیا باید برای حل این مسائل، آرزوی پیروزی قدرت‌های كابالیست را بكنیم؟ با قدرت‌های فرعونی هم‌صدا شویم و خواسته‌مان عین خواسته‌ی ابلیس باشد؟! حتی آن‌كس كه خیلی دلگیر است و گمان می‌كند كه ایمانش او را به این روش وادار می‌كند، باید دقت كند و درك كند كه آرزویش با آرزوی ابلیس یكی نباشد.

آیا این جمله‌ی اخیر كه گفتم عین ندای قرآن نیست؟ جان اسلام نیست؟ آن كدام كس است كه نداند امروز تضعیف این نظام عین خواسته‌ی كابالیسم و ابلیس است؟ اگر چنین كسی پیدا شود و تضعیف‌هایی كه درباره‌ی نظام می‌كند را، نوعی متفاوت از خواسته‌ی ابلیس بداند، همان بلعم باعور است كه خود و نفس خود و خوشایند خود را معیار حقانیت قرار داده است، كشور و تشیع شكست بخورد و یا اسیر قدرت‌های كابالیست شود تا دل این آقا خوش باشد. یا چون به او، یا به فلان شخص مهم ظلم شده حتماً‌ نظام باطل است و خون این همه شهید باید هدر شود!!

نویسنده: آیت‌الله مرتضی رضوی


پی‌نوشت‌ها: شیطان‌پرستی ، شیطان‌پرستی ، شیطان‌پرستی
[1] ویل دورانت ج1 ص447
[2] عین القضات همدانی، نامه‌ها، به اهتمام عفیف عسیران و احمد منزوی، ج2، ص588
[3] حسین بن منصور حلاج، الطواسین، به تحقیق: لویی ماسینیون، ص45، 145- 148
[4] عطار نیشابوری، تذکرۀ الاولیاء، به اهتمام نیکلسون، ص51 از جنید بغدادی
[5] کاشانی، عزّالدین محمود، مصباح الهدایۀ و مفتاح الکفایۀ، به اهتمام جلال‌الدّین همایی، فصل غیرت، ص414
[6] عین القضات همدانی، تمهیدات، ص221
[7] همان
[8] سفینۀ النجاۀ، ص276
[9] دیوان سنایی (بخش غزلیّات)، ص748
[10] تذکرۀ الاولیاء، ص470
[11] خیراتیّه، ج2 ص126
[12] تذکرۀ الاولیاء، ص643
[13] تمهیدات، ص221

 


کابالیسم در ملک سلیمان

$
0
0

(بسم الله الرحمن الرحیم)

متن کامل کتاب «کابالا و پایان تاریخش» ؛ قسمت سی‌ام کابالیسم در ملک سلیمان

تحریفات درباره‌ی شخصیت سلیمان

میان شخصیت سلیمان که در تورات آمده با شخصیت سلیمان که در قرآن آمده به حدی فرق هست که تقریباً هیچ شباهتی به همدیگر ندارند؛ توراتی که امروز در دست است او را یک پادشاه هوسران دنیادوست و مستکبر که در اواخر عمرش به دین خدا پشت کرده و باصطلاح کافر شده است، معرفی می‌کند، و توضیح می‌دهد که انحراف او به دلیل علاقه‌ی او به زنانی بود که از مردمان مختلف بت‌پرست گرفته بود و آن‌ها در فکر و روح او نفوذ کرده بودند [1] در حالی‌که تصریح کرده است: سلیمان در حکمت از همه‌ی پادشاهان جهان برتر بود و همه‌ی اهل جهان آرزو داشتند به حضور او برسند و حکمت‌هایی را که خدا در دل او نهاده بود بشنوند. [2] اکنون چنین شخصی که در حکمت سرآمد جهانیان بود چگونه تحت تأثیر هوس‌های جنسی و شهوت، دین خود و اجدادش را رها کرد؟! این پرسشی است که نشان از تحریف‌های اساسی و عمیق در تورات می‌دهد.

از اینجا می‌فهمیم که کابالیسم علاوه بر فتنه‌هایی که بر سر خود سلیمان در زمان خودش آورده (و شرحش خواهد آمد) در دوره‌های بعدی شخصیت او را در متن تورات نیز تحریف کرده است.

اما سیمای او در قرآن و احادیث ما یک شخصیت زاهد و آخرت‌خواه معرفی شده است: به عنوان نمونه:
«قَالَ الصَّادِقُ (ع) کانَ سُلَیمَانُ (ع) یطْعِمُ أَضْیافَهُ اللَّحْمَ بِالْحُوَّارَى وَ عِیالَهُ الْخُشْکارَ وَ یأْکلُ هُوَ الشَّعِیرَ غَیرَ مَنْخُولٍ [3] امام صادق (ع) فرمود: سلیمان (ع) برای میهمانانش گوشت با نان سفید می‌داد و برای عیالش نان خشکار [4] می‌داد و خودش از نان جو سبوس‌دار می‌خورد.»

سلیمان در قرآن در ردیف انبیاء و پیامبری از پیامبران خدا معرفی شده است:
«إِنَّا أَوْحَینا إِلَیک کما أَوْحَینا إِلى‏ نُوحٍ وَ النَّبِیینَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَینا إِلى‏ إِبْراهیمَ وَ إِسْماعیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ عیسى‏ وَ أَیوبَ وَ یونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَیمانَ وَ آتَینا داوُدَ زَبُوراً وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَیک مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیک وَ کلَّمَ اللَّهُ مُوسى‏ تَکلیماً رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ لِئَلاَّ یکونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ کانَ اللَّهُ عَزیزاً حَکیماً [5] البته ما وحی کردیم بر تو همان طور که وحی کردیم بر نوح و پیامبران پس از او (مانند هود) و وحی کردیم به ابراهیم و اسمعیل و اسحاق و یعقوب و نوادگان (مانند یوسف) و عیسی و ایوب و یونس و هارون و سلیمان و دادیم به داود زبور را و پیامبرانی که باز گو کردیم سرگذشت‌شان را، و پیامبرانی که درباره‌شان برایت بازگویی نکردیم. و سخن گفت خدا با موسی سخن گفتنی. پیامبرانی که بشارت دهنده و هشدار دهنده بودند، آنان را فرستادیم تا مردمان حجتی بر خداوند نداشته باشند و خداوند غالب است و حکیم».

«فَفَهَّمْناها سُلَیمانَ وَ کلاًّ آتَینا حُکماً وَ عِلْماً [6] و فهمانیدیم آن (داوری و حکمیت) را به سلیمان و هرکدام از آن دو (داود و سلیمان) را حکمت و علم دادیم».

نكته: هرکس در حدی توان داوری داشته باشد که این توانش مورد امضای خداوند باشد، او معصوم است. داوری چنان سنگین است که شخصیت هر انسان را خُرد می‌کند؛‌ حتی داوری پدر میان فرزندانش بس مشکل است. یعنی علاوه بر تشخیص حق که خود نیازمند نیروی علمی، شخصیتی، اندیشه‌ای و سلامت کامل روحی است، اعلام همان تشخیص نیز با سنگین‌ترین مشکلات مواجه می‌گردد.

«وَ لَقَدْ آتَینا داوُدَ وَ سُلَیمانَ عِلْماً وَ قالاَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی فَضَّلَنا عَلى‏ کثیرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنین [7] و حقا که به داود و سلیمان علم دادیم و هردو گفتند حمد خدای را که ما را برتری داد بر بسیاری از بندگان مؤمنش».

نكته: «بندگان مؤمن خدا» یعنی: همه‌ی انبیاء و مؤمنان دیگر. مراد تنها بندگان معمولی نیستند. آن دو بر برخی از انبیاء نیز برتری دارند. زیرا این پدر و پسر توانستند در مقابل قدرت‌های کابالیستی یک قدرت الهی تشکیل دهند. گرچه قطعاً پیامبران اولوالعزم برتر از آن دو هستند و شاید در میان انبیاء دیگرانی نیز باشند که از این پدر و پسر برتر باشند. به هر صورت، علاوه بر خود این آیه از آیات دیگر نیز بر می‌آید که مراد از «فضّلنا» حاکمیت و تأسیس قدرت در برابر قدرت‌های کابالی است.

کشور سلیمان

برخلاف آنچه مفسرین کابالیست قرآن در عصر خلفا، از قبیل: تمیم داری، کعب الاحبار، وهب بن منبّه و…، شایع کرده‌اند و توانسته‌اند بینش تاریخی مسلمانان را بیمار کنند و بینششان را افسانه‌خواه و افسانه‌دوست بکنند، (آفت عظیمی كه هنوز هم اندیشه و تفکر مسلمانان از این آفت رنج می‌برد) سلیمان فقط بر سرزمین فلسطین حکومت کرده است.

دریانوردان او از طریق خلیج عقبه و دریای سرخ با مردم یمن مراودات تجاری داشتند که به آشنایی سلیمان با بلقیس ملکه یمن انجامید و با ازدواج آن دو، برای مدتی اتحادیه‌ای میان دولت سلیمان و دولت یمن برقرار شد که از ناحیه خلیج عدن و خلیج فارس با دولت پارس به مرکزیت شهر استخر، همسایه شدند که در برخی از احایث ما آمده قلمرو سلیمان به مرز دولت استخر رسیده بود از جمله:

«عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (ع) قَالَ: کانَ مُلْک سُلَیمَانَ مَا بَینَ الشَّامَاتِ إِلَى بِلَادِ إِصْطَخْر [8] امام باقر (ع) فرمود: ملک سلیمان از میانه‌های شامات تا بلاد استخر بود».
(از میانه شامات: به سرزمین‌های ساحل مدیترانه، سوریه، لبنان، فلسطین و صحرای سینا، شامات گفته می‌شود. سوریه و لبنان تحت حکومت سلیمان نبودند.)

اما افراد کابالیست که در دوره‌ی سه خلیفه اول، تفسیر قرآن را به انحصار خود در آورده بودند (بترتیب: تمیم داری، کعب الاحبار، وهب بن منبه و…) گفتند سلیمان بر کل دنیا حکومت می‌کرد و این‌گونه افسانه‌ها به زبان افراد جاهل و غیرمسئول مانند عکرمه، قتاده، سدّی و… افتاد و تفسیر قرآن پر از افسانه گشت که متاسفانه در فرهنگ شیعیان نیز نفوذ کرد.

در این‌که سلیمان زبان مرغان و مورچگان را می‌دانست تردیدی نیست. زیرا همه‌ی انبیاء ‌و معصومین هر وقت می‌خواستند زبان آن‌ها را می‌فهمیدند. و قرآن از زبان سلیمان می‌گوید: «عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیرِ : خداوند زبان مرغان را نیز به ما یاد داده است».

اما در میان آیه‌هایی که به او مربوط است در یک آیه لفظ «طیر» را می‌بینیم که ظاهراً مراد از آن «مردان سریع السیر» مانند عیاران در تاریخ ایران، است، نه مرغ:

«وَ حُشِرَ لِسُلَیمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّیر [9] لشکریان سلیمان از انس و جن و طیر در پیشگاه او حاضر شدند».

و همچنین لفظ «هدهد» نام یک انسان است. در آن زمان الفاظی از قبیل: هدهاد، هدهد، هدد، در میان بنی‌اسرائیل و برخی اقوام دیگر از آن جمله مردم یمن به وفور مشاهده می‌شود؛ «هدد» به عنوان نام یک شخص در تورات آمده [10] و نام یکی از پادشاهان یمن «هدهاد» است که معاصر سلیمان (ع) بود، دختر عمویش بلقیس هدهاد را کشته و در جای او به سریر حکومت نشسته [11] و با سلیمان اتحادیه تشکیل داد. و «هداد» نام بتی بوده در میان برخی قبایل سامی. [12]

گویا این هدهد نیز یکی از «مردان پرواز = مردان سریع السیر» و از عیاران و جاسوسان دولت سلیمان بوده است.

در صدد روشنفکر بازی نیستم و این‌گونه گرایش را از القائات کابالیستی می‌دانم، در مقام تحقیق و پیرو دلیل هستم. و الاّ وقتی که به حکومت سلیمان (ع) بر جن و شیاطین، ایمان داریم چرا باید از حکومت او بر مرغان استیحاش داشته باشیم. برای روشن شدن موضوع، آیات و احادیث را در این‌باره بررسی می‌کنیم:

قوی‌ترین مستمسک بر این‌که هدهد یک مرغ بوده، یک برداشت ادبی است از آیه17 سوره‌ی نمل است که می‌گوید: «وَ حُشِرَ لِسُلَیمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّیرِ فَهُمْ یوزَعُونَ : برای نمایش و سان نظامی در برابر سلیمان، لشکریانش از جن و انس و پرنده، جمع شدند و هر گروه در جایگاه خود قرار گرفتند».

می‌گویند: ظاهر آیه نشان می‌دهد که ارتش سلیمان از سه بخش تشکیل می‌شد: جن‌ها، انسان‌ها و پرندگان.

در حالی که آمدن لفظ «طیر» بعد از «انس» عطف خاص بر عام و مصداق «ذکر الخاص بعد العام» است که به خاطر ویژگی فوج عیاران و مردان پرواز، به طور ویژه از‌ آنان نام برده است. آیه در هیچ‌کدام از دو معنی، «نصّ» نیست و از نظر «ظهور» نیز با توجه به آیه دیگر که پس از آن آمده، بیشتر درباره‌ی‌ انسان ظهور دارد تا مرغ:

«وَ تَفَقَّدَ الطَّیرَ فَقالَ ما لِی لا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ کانَ مِنَ الْغائِبینَ [14] پروازیان را بازنگری کرد و گفت: چیست مرا که هدهد را نمی‌بینم؟ یا او از غایبان است؟»

اگر آیه را به مرغ تفسیر کنیم، یا باید بگوییم از همه‌ی هدهدها تنها یکی در لشکر سلیمان حاضر می‌شده و آن روز غایب بوده است. زیرا لفظ هدهد مفرد است. و یا باید بگوییم او رئیس فوج هدهدها بوده، خودش غایب و فوجش حاضر بوده است. و برای هیچ‌کدام از این دو برداشت دلیلی نداریم مگر توجیه خیالی. اما اگر او را یک انسان بنام هدهد بدانیم که در آن زمان رایج بوده، بدون توجیه، معنی ظاهری و ظهور آیه می‌شود. در ادامه می‌فرماید:

«لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدیداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَیأْتِینِّی بِسُلْطانٍ مُبین [15] او را مجازات خواهم کرد، مجازات شدید یا می‌کشم او را مگر برای من دلیلی روشن برای غیبتش بیاورد».

شاید گفته شود: معمولاً لفظ «ذبح» درباره‌ی حیوان به کار می‌رود نه درباره‌ی انسان. اما در ادبیات قرآن لفظ ذبح در مواردی که درباره‌ی انسان به کار رفته بیش از آن است که درباره‌ی حیوان به کار رفته است؛ در قرآن هشت واژه از ماده ذبح آمده که سه واژه درباره‌ی حیوان و چهار واژه درباره‌ی انسان است و مورد هشتم همین آیه‌ی مورد بحث ما است.

اما در عرصه‌ی حدیث: نهج البلاغه، ج1 ص341-342:

«وَ لَوْ أَنَّ أَحَداً یجِدُ إِلَى الْبَقَاءِ سُلَّماً أَوْ لِدَفْعِ الْمَوْتِ سَبِیلًا لَکانَ ذَلِک سُلَیمَانَ بْنَ دَاوُدَ الَّذِی سُخِّرَ لَهُ مُلْک الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ مَعَ النُّبُوَّةِ [16] اگر قرار بود کسی برای جاودان زیستن وسیله‌ای بیابد می‌بایست سلیمان به آن وسیله می‌رسید که بر جن و انس حکومت می‌کرد».

در این حدیث حکومت او بر جن و انس آمده اما نامی از مرغان نیامده است. و هیچ حدیث مستند نداریم که حضرت سلیمان مرغان را نیز به خدمت کارهای خود بگیرد.

سؤال: در حدیث شماره19 ص75 ج14 بحارالانوار، که سندش نیز صحیح است به نقل از «من لا یحضره الفقیه»، آمده است: سلیمان(ع) به همراه جن، انس، طیر، باد، به زیارت کعبه رفته است.

پاسخ: مرغان برای حضرت داود نیز جمع می‌شدند. و گفته شد که پیامبران (ع) و ائمه (ع) زبان مرغان را نیز هر وقت می‌خواستند، می‌دانستند. و آنچه برای بحث ما لازم است اولاً:‌ یک آیه یا حدیث مستند وجود داشته باشد که ثابت کند حضرت سلیمان از مرغان در امور حکومتی کار می‌کشید همان‌طور که از جن، شیاطین و انسان‌ها کار می‌کشید. ثانیاً: از قرآن و حدیث ثابت شود که آن «هدهد» نیز همان مرغ است نه نام یک انسان.

البته احادیث مجعول و غیرمستند و یا مستند اما منقول از کابالیست‌ها زیاد است، از امثال وهب بن منبّه، حسن بصری و… که در همان بحار، می‌یابید، وهب بن منبّه می‌گوید: وقتی که سلیمان سوار می‌شد همه‌ی اهل خود، حشم و خدم خود و کاتبانش را در یک شهر مصنوعی متحرک که هزار سقف داشت، حمل می‌کرد و… [17]

یا حسن بصری می‌گوید: سلیمان در صبح در دمشق بیدار می‌شد و در شهر استخر (پارس) قیلوله می‌کرد (نزدیک ظهر)، نزدیک غروب از استخر حرکت می‌کرد و شب را در کابل می‌گذرانید و… [18]

و خیلی افسانه‌هایی از این قبیل که تحریف‌کنندگان تورات نیز چنین افسانه‌ها را نسروده‌اند. البته ما درباره‌ی تسلط سلیمان (ع) بر جن و شیاطین، و درباره‌ی‌ باد که در اختیار او بود و برای چه کاری بود، بحث خواهیم کرد. و اساساً هسته‌ی اصلی بحث ما و انگیزه‌ی ما در این مباحث همین سلطه‌ی او بر شیاطین است که نه پیش از او کسی به چنین قدرتی رسیده و نه کسی پس از او خواهد رسید تا پایان تاریخ کابالا و در دوران تاریخ انسانی که خواهد آمد و می‌آید، انسان و تاریخ انسان و‌ تمدن انسان، از سلطه‌ی شیاطین خارج خواهد شد.

برخورد کابالیسم با اولین حاکمیت ولایی

ابلیس مهره‌هایش (سامری، عقیبا، بلعم باعور، قارون) را در همان آغاز بعثت موسی (ع) در کنار او در امتش کاشت؛ ماجرای گوساله و بقره و جریان قارون را که هرکدام یک فتنه‌ی بزرگ بود به راه انداخت که موسی به ناله آمد: «یا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنی‏ وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیکم [19] ای قوم من چرا این‌همه مرا اذیت می‌کنید در حالی‌که می‌دانید من پیامبر خدا بر شما هستم».

ابلیس و کارگزارانش کاری کردند که برنامه‌ی موسی در همان صحرای سینا، به بن‌بست رسید و مردم از حرکت جهادی در رکاب او خودداری کردند و سال‌های مدیدی به طور «تیه» (چادرنشینی غیرمدنی) به سر بردند که هارون و موسی نیز در همان دوره از دنیا رفتند، تا نسل دوم بزرگ شده و به صحرانشینی قانع نشدند و ذهن‌شان نیز از رسوبات تمدن مصری به کنار بود، و نیز چون دیگر موسی نبود که از او بخواهند با همان معجزه که دریا را شکافت، خود به تنهایی به جهاد دشمن برود. این نسل توانست به رهبری یوشع بن نون، دولتی را تأسیس کند.

ابلیس به‌وسیله‌ی کابالیست‌های مطیع خود، پس از مدتی کاری کرد که دولت بنی‌اسرائیل از بین رفت؛ هر طایفه به طور جداگانه زندگی می‌کردند و هرکدام از دوازده طایفه به ملوک‌الطوایفی دچار شدند و مورد هجوم و تجاوز مردمان دیگر قرار گفتند. سران طوایف پیش پیامبر وقت (سموئیل) آمدند و خواستند که یک فرد را به عنوان رئیس دولت مرکزی برای‌شان انتخاب کند تا دارای قدرت مرکزی شده و از خود دفاع کنند. بالاخره پس از کشاکش بسیار مقرر شد که طالوت (شاؤل) حاکم‌شان باشد. پس از طالوت قدرت به داود رسید و سپس به سلیمان.

نقطه ضعف ابلیس در به انحراف کشیدن بنی‌اسرائیل، حضور پیامبران پی در پی در میان آنان بود. براستی پیامبران (حدود هفتاد نفر در طول زمان خروج بنی‌اسرائیل از مصر تا پایان اسارت در بین النهرین) در میانشان همیشه با شدیدترین و خطرناک‌ترین برنامه‌های ابلیس و کابالیسم مبارزه می‌کردند. سرانجام ابلیس موفق شد و اکثریت قوم یهود به طور ندانسته و اقلیت‌شان به طور دانسته به کابالیست تبدیل شدند.

اما تعدادی اندک از بنی‌اسرائیل همیشه هستند و تا تحقق جامعه‌ی واحد جهانی خواهند بود که در کابالیسم ذوب نخواهند شد گرچه از دین عیسی (ع) و پیامبر اسلام (ص) نیز بی‌بهره خواهند بود: «وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى‏ أُمَّةٌ یهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یعْدِلُون [20] از قوم موسی گروهی هستند که به حق راهنمائی می‌کنند و به آن گرایش دارند».

مراد از این «حق»، حق نسبی است، کابالیست نشده و نمی‌شوند. نه این‌که در صراط مستقیم قرار دارند. زیرا آنان دو پیامبر اوالوالعزم را انکار می‌کنند. و جالب این‌که تفسیر این آیه که ظاهرش با آیات متعدد بلكه کل قرآن و اصول اسلام ناسازگار است، به خوبی روشن نمی‌شود مگر با توجه به جریان تاریخی کابالا. همان‌طور که تا کنون روشن نشده است. اما امروز با بر افتادن پرده از راز کابالا، می‌بینیم در ادبیات قرآن هرکس و هرگروه که کابالیست نباشد به نوعی نسبی از حق، برخوردار معرفی می‌شود، گرچه دو پیامبر را انکار کند. یعنی سرگذشت بشر فقط دو جریان است و هرکس تابع جریان کابالا نباشد در جریان دوم قرار دارد و در قیامت نیز یهودی کابالیست با یهودی غیرکابالیست فرق خواهند داشت.

فتنه‌ی کابالیسم در زمان سلیمان

داوود به یاری پیامبران دیگر توانست خود و نظام ولایتش را از شرّ برنامه‌های ابلیس و کابالیسم به سلامت عبور دهد. اما نوبت که به حکومت سلیمان نوجوان رسید [21] ابلیس اِقدامی‌ترین و جسارت‌آمیزترین برنامه‌ریزی را کرد که تا آن روز چنین گستاخی را نکرده بود. او از زمان داوود برای اولین بار در برابر قدرت‌های مورد قبول خود، تحقق یک قدرت ولایتی را مشاهده کرد اینک می‌دید که با وجود رهبری کسی مانند سلیمان تداوم این قدرت ولایی به درازا خواهد کشید و الگوی جامعه‌های دیگر شده و تاریخ را از سلطه‌ی او خواهد گرفت. برنامه‌ی صبورانه‌ای را طرح‌ریزی کرد. روزی که سلیمان از مرکز حکومتش به تنهایی به جایی رفته بود، شیطانی را مأمور کرد که به قیافه او در بیاید و بر تخت نشیند…

نویسنده: آیت‌الله مرتضی رضوی


پی‌نوشت‌ها:
[1] تورات، کتاب اول پادشاهان، باب یازدهم
[2] همان، باب دهم
[3] بحار، ج14 ص70
[4] خشکار: گندم، آرد و یا نانی که سفید نباشد و به سبزی گراید؛ ظاهراً مراد «چاودار» است. (ر.ک: اقرب الموارد، جلد استدراک).
[5] آیه‌های 163، 164 و165 سوره نساء
[6] آیه79 سوره انبیاء
[7] آیه15 سوره نمل
[8] بحار، ج14 ص70
[9] آیه17 سوره نمل
[10] تورات، کتاب دوم سموئیل باب8 بند3 و چند فصل و بند دیگر- و کتاب اول پادشاهان، فصل11 بند21
[11] دائرة المعارف فرید وجدی، ذیل واژه بلقیس
[12] لوئیس معلوف، المنجد، بخش اعلام واژه‌ی هداد
[13] آیه23 سوره نازعات
[14] آیه20 سوره نمل
[15] آیه21 سوره نمل
[16] بحار، ج14 ص70
[17] همان، ص83
[18] همان ص75 ،76
[19] آیه5 سوره صف
[20] آیه159 سوره اعراف
[21] سلیمان (ع) در سن 13 سالگی قدرت را به دست گرفته است؛ محاسن برقی ص193 بنقل از بحار، ج14 ص73

 

همه‌گیر شدن و رسوب کابالیسم در میان یهود

$
0
0

(بسم الله الرحمن الرحیم)

متن کامل کتاب «کابالا و پایان تاریخش» ؛ قسمت سی‌ویکم رسوب کابالیسم

شیطان مجسم نشسته بر تخت سلیمان

در قسمت قبل گفته شد برای اولین‌بار بود که ابلیس یکی از شیاطین را مجسّم کرده و عملاً بر سریر حکومت نشاند. سنّت ابلیس این است که همیشه خواسته‌هایش را به دست انسان‌ها انجام دهد و برنامه‌هایش را به وسیله انسان‌ها پیاده کند و برای این سنتش دو رویه دارد:همه‌گیر شدن و رسوب کابالیسم در میان یهود

1- برای اهدافی که درباره افراد انسان دارد، معمولاً از وسوسه‌ی قلبی استفاده می‌کند و خیلی کمتر و در موارد بس نادر مجسّم و مشهود ظاهر می‌شود.
2- برای اهدافی که درباره‌ی‌ جامعه به عنوان جامعه در نظر دارد، تنها با گروه معینی که در ماهیت جامعه موثّر هستند، تماس می‌گیرد. در این رویه علاوه بر وسوسه‌ی قلبی آنان، در موارد لزوم با سران آن گروه به‌طور مجسم و مشهود، به شور و مشورت می‌نشیند و برای‌شان برنامه‌ریزی می‌کند.

ابلیس درباره‌ی‌ جامعه بنی‌اسرائیل در زمان داوود نتوانست به اهداف خود برسد. خداوند چیزی به داوود داده بود که زمینه‌ی عوام‌فریبی را از ابلیس سلب کرده بود؛ وقتی که زبور می‌خواند کوه با او هم‌صدا می‌شد و مرغان جمع شده با او هم آواز می‌شدند:

«وَ لَقَدْ آتَینا داوُدَ مِنَّا فَضْلاً یا جِبالُ أَوِّبی‏ مَعَهُ وَ الطَّیرَ وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدید [سبأ: 10] و به تحقیق دادیم به داود از نزد خودمان یک موهبت استثنایی؛ ای کوه‌ها با او هم‌صدا شوید و نیز مرغان. و نیز نرم کردیم برای او آهن را».

یک موهبت استثنایی به این پیامبر غیر اولوالعزم داده شده که به پیامبران اولوالعزم داده نشده، و این موجب شده بود که زمینه‌ی عوام‌فریبی از دست ابلیس و افراد کابالیست گرفته شود. و تجربیات پیشین از سامری، قارون و بلعم باعور نیز بر بصیرت مردم افزوده بود.

«وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ یسَبِّحْنَ وَ الطَّیرَ وَ کنَّا فاعِلین [انبیاء : 79] و مسخّر کردیم بر داود کوه‌ها را که تسبیح می‌کردند و مرغان را و بودیم کننده‌ی این کار».

جمله‌ی «وَ کنَّا فاعِلین» نشان از مظلومیت قرآن است؛ همیشه عده‌ای بوده‌اند که توان پذیرش این‌گونه معجزات را نداشته‌اند، و باصطلاح این‌گونه امور را «متافیزیکی» نامیده و انکار می‌کردند. حتی برخی از دینداران در صدد تأویل می‌آمدند که قرآن با این جمله می‌گوید: باور کنید که ما این کار را انجام داده‌ایم و در صدد تأویل نباشید.

اما امروز که پرده از راز کابالا افتاده می‌بینیم که کابالیست‌ها متافیزیکی‌تر از ما بوده‌اند تنها عده‌ای سبک مغز را به عنوان دانشمند، مغرور کرده و به جنگ ادیان بسیج کرده بوده‌اند تا همه‌ی مصادیق غیب حتی وجود خود ابلیس را نیز انکار کنند، زیرا هدف ابلیس از این طریق حاصل می‌گشت. در حالی‌که همیشه کاهنان مرتبط با ابلیس در دربار قدرت‌های کابالیست بوده‌اند، حتی در کاخ سفید آمریکا در همین امروز، و گاهی نیز با ابلیس جلسه‌ی رسمی مشورتی تشکیل می‌دادند.

ظاهراً خداوند كه می‌خواست نمونه‌ای از نظام اجتماعی ولایتی را گرچه به طور موقت، نشان دهد، از زمینه‌ی فعالیت و سلطه‌ی ابلیس بر بشر کاسته بود، آن هم فقط در یک کشور کوچک.

ابلیس پای از گلیم خود بیرون نهاد

در آن گفتگو میان خداوند و ابلیس، مقرر شد که خداوند به او مهلت دهد و او به اغوای اولاد آدم بپردازد نه این‌که عملاً بر مردم حکومت کند. داوود از دنیا رفت و پسر سیزده ساله‌اش به جای او نشست. ابلیس امیدوار گشته بود اما سلیمان در اولین سخنرانیش دوباره او را مایوس کرد:

«وَ وَرِثَ سُلَیمانُ داوُدَ وَ قالَ یا أَیهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیرِ وَ أُوتینا مِنْ کلِّ شَی‏ءٍ إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبین [نمل : 16] سلیمان جانشین داوود شد و گفت: ای مردم به ما آموختند زبان مرغان را و داده شده به ما از هر چیز البته این نعمت استثنائی است آشکارا».

اما هم‌نوایی مرغان و هم‌آوازی کوه با سلیمان نبود و این یک امیدواری برای ابلیس بود؛ سلیمان از این دو پشتوانه، محروم بود. ابلیس که چنین دید از فرصت استفاده کرد با گستاخی تمام پای از گلیم خود بیرون نهاد و یک شیطان را به قیافه سلیمان در آورد و در غیاب سلیمان که به بیرون از شهر رفته بود به جای او بر اریکه‌ی حکومت نشانید. سلیمان (ع) آواره‌ی کوه و بیابان شد، به سجده افتاده و گفت: خدایا اگر قرار آفرینش بر این است که انسان بر شیاطین حکومت نکند، این قرار هم هست که شیطان به طور مجسّم و عملاً بر انسان حکومت نکند. خدایا خودت می‌بینی که ابلیس از این قرار آفرینشی پای فراتر نهاده و آن را درهم شکسته است. به من حکومت و قدرتی عطا کن که استثنائاً خارج از قرار اول باشد و من بتوانم بر شیاطین مسلط باشم:

«قالَ رَبِّ اغْفِرْ لی‏ وَ هَبْ لی‏ مُلْکاً لا ینْبَغی‏ لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدی إِنَّک أَنْتَ الْوَهَّاب [ص : 35] پروردگارا بر من ببخش و هبه کن به من حکومتی را که قرار است به هیچ‌کس بعد از من ندهی، و تویی بسیار توانا بر هر هبه‌ای».

دعایش مستجاب شد، نه فقط به خاطر این‌که او یک پیامبر و مستجاب‌الدعوه بود، بلكه خود ابلیس (نیز با گستاخی که کرده بود) زمینه را بر استجابت دعای او فراهم کرده بود.

«فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّیحَ تَجْری بِأَمْرِهِ رُخاءً حَیثُ أَصاب [ص : 36] مسخّر کردیم بر سلیمان باد را که به امر او می‌وزید و به نرمی با هر چیز برخورد می‌کرد».

این موهبت (که شرحش خواهد آمد) به جای هم‌آوازی کوه و مرغان، به او داده شد.

«وَ الشَّیاطینَ کلَّ بَنَّاءٍ وَ غَوَّاصٍ وَ آخَرینَ مُقَرَّنینَ فِی الْأَصْفاد [ص : 37و38] و مسخر کردیم بر او شیطان‌ها را هر بنّا و غواص (که لازم داشت)، و نیز شیاطین دیگر که در بندهای اسارت او بودند».

اینک سلیمان (ع) به حکومت برگشته و شیاطین را به خدمت گرفته است.

افسانه

پیش از ادامه‌ی بحث لازم است کمی درباره این باد که در اختیار سلیمان (ع) گذاشته شده بود، درنگ کنیم: در آیه‌ی پیش دیدیم که یک باد نرم بوده نه شدید. اکنون به آیه‌ی دیگر توجه كنید:

«وَ لِسُلَیمانَ الرِّیحَ عاصِفَةً تَجْری بِأَمْرِهِ إِلى‏ الْأَرْضِ الَّتی‏ بارَکنا فیها وَ کنَّا بِکلِّ شَی‏ءٍ عالِمین [انبیاء : 81] و در اختیار سلیمان گذاشتیم باد وزنده را که با فرمان او بر سرزمینی که برکتش دادیم می‌وزید و بر هر چیز عالم بودیم».

آیه‌ی پیش نصّ بود در این‌که آن باد یک باد نرم بود. و این آیه محدوده‌ی وزش آن را تعیین می‌کند و می‌بینید این آیه به طور نص می‌گوید «تَجْری بِأَمْرِهِ إِلى‏ الْأَرْضِ الَّتی‏ بارَکنا فیها». یعنی این باد به امر سلیمان فقط در سرزمین «أرض مبارک» که به اجماع همگان مراد از آن فلسطین است، می‌وزید. نه خارج از آن.

اما آن همه افسانه ساختند؛ سلیمان خود و حرمسرا و لشکریانش را بر باد سوار می‌کرد و همه‌ی جهان را می‌گشت (!) یهودیان کابالیست که در دوره‌ی خلفا تفسیر قرآن را منحصراً در اختیار داشتند این‌همه افسانه‌ها را وارد تفسیر قرآن کردند که باز باید با تأسف گفت به برخی از متون حدیثی ما نیز نفوذ کرده است. باید گفت ماجرا فراتر از اسرائیلیات است افسانه‌هایی را وارد تفسیر قرآن کرده‌اند که نه در متنی از متون اسرائیلیات پیدا می‌شود و نه در فرهنگ یهود. بلایی بر سر تفسیر قرآن آورده‌اند که در آئین‌های تحریف شده نیز وجود ندارد، بلکه در خورجین هیچ افسانه‌سرایی یافت نمی‌شود.

باد و تب نوبه

نوبه نام قدیم سودان است که در گذشته‌های دور گاهی به همه‌ی شمال آفریقا اطلاق می‌شد، سالانه در موسمی از سال جریان هوا تب نوبه و حتی طاعون را از سودان به صحرای سینا و فلسطین و نیز سرزمین عرب، می‌آورد و موجب آفات و تلفات بسیاری می‌گشت که در زمان داوود (ع) کشتار عمومی به راه انداخته بود [1] و پیش از آن هم همه‌ساله رخ می‌داده. ظاهراً می‌توان گفت از خصوصیات فلسطین و صحرای سینا شده بود. خداوند باد دیگری در اختیار سلیمان گذاشت که از مدیترانه در خلاف جهت باد نوبه می‌وزید و از آن بلای موسمی همه ساله جلوگیری می‌کرد.

بعد‌ها در میان برخی جوامع به تبی که به طور متناوب عارض کسی می‌شد، تب نوبه گفتند که متخذ از «نوبت» است و ربطی به تب نوبه ندارد. این باد خیلی شدید نبوده قرآن سرعت وزش آن را تعیین کرده است:

«غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْر [سبأ : 12] تا صبح مسیر یک ماه و تا شب مسیر یک ماه را طی می‌کرد».

اینک مسیر یک ماه را محاسبه کنیم: کاروان‌ها در یک شبانه روز یک «منزل» را طی می‌کردند؛ هر منزل معادل چهار فرسخ بوده و هست که قصر نماز و افطار صوم را امروز نیز با آن محاسبه می‌کنیم. و هر چهار فرسخ تقریباً معادل 22 کیلومتر است. و باد مذکور در یک شبانه روز مسیر دو ماهه کاروان را می‌رفته است:

مسیر کاروان در یک ماه- کیلومتر 660=30×22
مسیر کاروان در دو ماه- کیلومتر 1320=2×660
کیلومتر در ساعت، 55=24÷1320

اما ببینید با وجود این دو نصّ دقیق قرآن، چه افسانه‌هایی درباره‌ی‌ این باد ساخته‌اند.

مطابق احادیث، جریان هوا یک کار دیگر نیز برای سلیمان انجام می‌داد؛ گاهی خبرهای لازم را به او می‌رسانید. آیا با ابزارهای رادیویی مثل آن‌چه امروز هست یا به طور طبیعی؟ برای ما معلوم نیست. مهم این است که آن باد را با این جریان هوا اشتباه نکنیم که هر دو در احادیث «ریح» نامیده شده‌اند.

همه‌گیر شدن و رسوب کابالیسم در میان یهودیان

جذر و مدّ دو جریان آئین موسی (ع) و کابالیسم، از روز مبعث موسی تا به امروز به شش دوره تقسیم می‌شود:

1- دوره اصطکاک: این دوره از آغاز بعثت موسی (ع) تا وفات آن پیامبر است؛

در این دوره کابالیسم به طور ظاهراً متناوب و باطناً به صورت یک جریان مداوم، هرازگاهی تلنگرهای شدید و بنیان‌کن بر جامعه موسی وارد می‌کند: سامری، بلعم باعور و قارون سه شخصیت کابالیست هستند که هرکدام حادثه‌ی بزرگی آفریده و اضطراب اساسی بر جامعه وارد کردند.

تلنگرهای جامعه شکن و اضطراباتی ریشه برانداز که همگی در ظاهر شکست خوردند. اما می‌بینیم که هرسه به طور خزنده جریان داشته‌اند و هرسه در دوره ششم (که بحثش خواهد آمد) کاملاً بر جامعه مسلط شدند و محتوای اصول و فروع آئین یهود را تشکیل دادند و تنها نام و عنوان دین یهود باقی ماند.

برنامه بت‌پرستی سامری در دوره ششم (پس از سلیمان) رسماً پذیرفته شد و هرکدام از دو دولت یهودی مجسمه گاو طلائی سامری را در معبدشان قرار دادند.

زرپرستی قارونی و باور عقلی و روانی به «اصالت مال»، خصلت اصلی و بینش اساسی یهودیان گشت، تا امروز.

حضور علم و عالم، دانش و دانشمند در خدمت قدرت کابالی (یعنی همان نقشی که بلعم باعور داشت)، علاوه بر قدرت‌های درون یهودی، در دوره‌ی ششم در خدمت قدرت‌های کابالی برون یهودی، تا جایی کار کردند که باید دانشمندان یهودی را «به وجود آورنده‌ی عصر مدرنیته» نامید.

عقیبا

در آن دوره‌ی اول که زمان خود حضرت موسی است یک ماجرای دین برانداز دیگر رخ داده که نام رهبر آن چندان به زبان‌ها و قلم‌ها نیامده، این جریان عبارت است از «محسوس خواهی»؛ مردم بنی‌اسرائیل از موسی (ع) خواستند تا خدا را به طور محسوس که با چشمشان او را مشاهده کنند، به آنان نشان دهد:

«وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسى‏ لَنْ نُؤْمِنَ لَک حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْکمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُون [بقره : 55] و آن گاه که گفتید: ای موسی به تو ایمان نمی‌آوریم مگر این که خدا را مشاهده کنیم آشکارا. پس صائقه گرفت شما را در حالی که می‌نگریستید».

از جهتی این ماجرا با ماجرای سامری و گوساله‌اش، ارتباط دارد. یعنی پس از حادثه بزرگ گوساله گفته‌اند: خیلی خوب ما از بت و بت‌پرستی صرف‌نظر کردیم، اکنون از شما می‌خواهیم که خدا را به ما نشان بدهی تا ما نیز مانند جامعه‌های دیگر خدای‌مان را مشاهده کنیم.

لیکن این فتنه‌ی جدید نمی‌توانست کار سامری باشد زیرا موسی او را محکوم به (لامساس) کرده بود؛ یعنی با هیچ‌کس تماس نگیرد. گرچه سران کابالیست در همیشه‌ی تاریخ توانسته‌اند از گوشه‌ی انزوا نیز به تحریکات خودشان ادامه دهند.

به نظر می‌رسد آن‌چه در حدیث‌ها خواندیم که ابلیس افرادی را در کنار موسی کاشته بود به اسامی: سامری، عقیبا، قارون، بلعم باعور، شاید رهبری این فتنه با عقیبا بوده است که مثلاً فردی متفلسف بوده و این اندیشه‌ی فلسفی‌گونه را به ذهن و زبان مردم بنی‌اسرائیل انداخته است. می‌بینیم موسی (ع) با علم کامل بر بطلان خواسته‌ی قوم، و نادرستی آن، با این خواسته‌ی نامشروع و غیرممکن که بدتر و غلط‌تر از گوساله‌پرستی بود، با تحمّل و مماشات رفتار می‌کند، نه مانند ماجرای سامری که با خشم و غضب بر خورد کرد و نه مانند ماجرای قارون اقدام می‌کند. بلکه گروه هفتاد نفری از میانشان به عنوان نمایندگان بنی‌اسرائیل با خود به بالای کوه می‌برد و خواسته‌شان را به خداوند عرضه می‌کند. ظاهراً در این مورد غیر از این چاره‌ای نداشته است زیرا این بار ابلیس با نرم‌ترین جنگ نرم با موسی به مبارزه برخاسته بود.

دوره‌ی دوم: فقر، جهل می‌آورد. و برعکس. یعنی جهل نیز فقر می‌آورد. مردمی که نسل‌های متمادی در طول 400 سال، بردگی را تحمل کرده‌اند و چشمشان به دست مصریان بود تا چیزی به اینان بدهند، اینک آزاد و مستقل شده‌اند، هر روز گرفتار افکار نمایندگان ابلیس شده و فتنه بر پا می‌کنند. و اصلاح چنین جامعه‌ای دشوار – بلکه محال – است. تا زمانی که نسل حاضر از بین برود و نسل جدید در دوره‌ی آزادی و استقلال به وجود آید. و این یک اصل است که هر انقلاب اجتماعی اعم از انقلاب الهی و انقلاب غیرالهی، با آن مواجه است.

نسل حاضر به رهبری یک پیامبر اولوالعزم، اصلاح نگشت. اما نسل دوم به رهبری یوشع بن نون، به موفقیت‌های بزرگی رسید و یک قدرت ولایی پدید آورد و جامعه بنی‌اسرائیل به محور حاکمیت ولایی قرار گرفت که ابلیس و کابالیسم در این دوره درباره‌ی بنی‌اسرائیل به شدت وامانده شده بودند.

دوره‌ی سوم: بالاخره جریان کابالیسم توانست قدرت ولایی را از بین ببرد و بنی‌اسرائیل به صورت دوازده قبیله با نظام طوایفی اداره می‌شد اما هر روز مورد هجوم هکسوس‌ها از شرق و مصریان از غرب، و دیگر قبایل قرار داشت. در این دوره ابلیس می‌خواست اساساً قومی به نام بنی‌اسرائیل را از صفحه روزگار بردارد که باز خدا توسط پیامبری به نام «سموئیل» به دادشان رسید و دولت مرکزی از نو تأسیس شد. به این دلیل است که در قرآن درباره‌ی‌ بنی‌اسرائیل عبارت «فَضَّلْتُکمْ عَلَى الْعالَمین» [بقره : 47] آمده، یعنی لطف‌ها و عنایت‌هایی که خداوند به بنی‌اسرائیل کرده بر هیچ‌کدام از مردمان دیگر نکرده است: نجات از بردگی، شکافتن دریا، هدایت و حمایتشان به وسیله پیامبران متعدد، تقویت داود (ع) با معجزات و هم‌آوایی کوه و مرغان، مسلط کردن سلیمان (ع) بر باد و شیاطین و…

دوره‌ی چهارم: عصر طالوت (شائول)، داوود و سلیمان:

که باز قدرت ولایی با عنایات و تفضلات ویژه‌ی خداوند تشکیل یافت، که به طور اختصار بحث شد.

دوره‌ی پنجم: از وفات سلیمان تا پایان دوره‌ی اسارت در بین النهرین:

این بار با حمله‌ی بخت النصر (بنو آکد نصر) باز به صورت یک جامعه برده در آمدند و این بار حتی سه چهار نفر از پیامبران‌شان مانند دانیال، حبقوق و ارمیا نیز در اسارت به سر می‌بردند و ابلیس به مراد خود رسیده بود و آنان را در زیر یوغ قدرت کابالیست بابل قرار داده بود.

دوره‌ی ششم: از حمله‌ی کورو (کوروش)‌ پادشاه ایران به بابل، تا امروز؛

در این زمان شرایط جهانی عوض شده بود. جامعه‌ها به جامعه‌های خاورمیانه محدود نبود، جامعه‌هایی در هند، قفقاز، شمال قفقاز (روسیه)، اروپا و… پیدایش یافته و هرکدام تمدنی را به راه‌انداخته بودند. ثقل قدرت کابالیسم چرخیده و دور زده بود؛ از سومر به آکد، از آکد به مصر و آشور، مجدداً از مصر به آکد برگشته بود که قدرت جوان دیگر پدید می‌آید و بابل را در هم می‌کوبد و بنی‌اسرائیل رها شده و در همه‌ی جوامع آن روز پراکنده می‌شوند به ویژه در جامعه ایران، به طوری که دو پیامبر نامدارشان (دانیال و حبقوق) در ایران زندگی و وفات می‌کنند. پس از آن، نبوت در میان مردمان پراکنده‌ی بنی‌اسرائیل، قطع می‌شود لیکن باز خداوند عنایت کرده و در میان آن گروه که به بیت‌المقدس برگشته بودند پیامبرانی مانند زکریا برایشان مبعوث کرده است که آن زمان نیز با پایان عمر زمینی عیسی (ع) پایان می‌یابد.

خواهیم دید از روز وفات سلیمان تا به امروز مردم یهود ظاهراً یهودی و پیرو دین موسی اما دقیقاً باورها و عقایدی دارند که نه در اصول و نه در فروع ربطی به موسی (ع) ندارد، در خدمت کابالیسم هستند و اولین و بهترین خدمات را به ابلیس و کابالا کرده‌اند؛ این همه «ایسم»ها را آنان به وجود آوردند و تمدن بشری را در بستر ابلیسی و کابالیستی جاری کردند و نگذاشتند در بستر انسانی جاری شود.

شوالیه‌های معبد

این روزها در اینترنت؛ در سایت‌ها و مقاله‌ها، به طور متعدد و مکرر، سخن از کتاب‌هایی آمده که شوالیه‌ها در جنگ‌های صلیبی از معبد سلیمان به دست آورده‌اند و کابالیسم با استفاده از آن کتاب‌ها، تقویت و حیات مجدد یافته است.

مطابق آن‌چه در احادیث اهل بیت (ع) آمده، باید گفت: این موضوع فقط یک بخش از دو بخش برنامه‌ی ابلیس بوده است؛ بخش دیگر آن کتاب‌هایی بوده که ابلیس در کاخ سلیمان در زیر تخت او پنهان کرده بود. بنابراین؛ کتاب‌هایی در کاخ سلیمان پنهان شده بوده‌اند و کتاب‌هایی در معبد سلیمان.

کتاب‌های پنهان شده در کاخ

به یک حدیث از امام باقر (ع) توجه کنید:
«… فَلَمَّا هَلَک سُلَیمَانُ وَضَعَ إِبْلِیسُ السِّحْرَ وَ کتَبَهُ فِی کتَابٍ ثُمَّ طَوَاهُ وَ کتَبَ عَلَى ظَهْرِهِ هَذَا مَا وَضَعَ آصَفُ بْنُ بَرْخِیا لِلْمَلِک سُلَیمَانَ بْنِ دَاوُدَ مِنْ ذَخَائِرِ کنُوزِ الْعِلْمِ مَنْ أَرَادَ کذَا وَ کذَا فَلْیفْعَلْ کذَا وَ کذَا ثُمَّ دَفَنَهُ تَحْتَ السَّرِیرِ ثُمَّ اسْتَشَارَهُ لَهُم : وقتی که سلیمان وفات کرد، ابلیس سحر را تدوین کرد و آن را در طوماری نوشت، سپس آن را لوله کرده و بر پشت آن چنین نوشت: این است آن چه آصف بن برخیا برای «شاه سلیمان» تدوین کرده است که ذخائری از گنج‌های علم است؛ هرکس چنین و چنان اراده کند، چنین و چنان کند. آن‌گاه آن طومار را در زیر تخت سلیمان دفن کرد و آن را برای آنان (پیروان شیطان) به عنوان یک نسخه‌ی مشورتی (راهنمایی) قرار داد».

توضیحات:
1- این حدیث در تفسیر «البرهان» ذیل آیه102 سوره‌ی بقره [2] آمده است.
2- در چاپ «آفتاب» که از نو توسط موسسه‌ی اسماعیلیان اُفست شده و با تصحیح آقایان موسوی زرندی و تفرشی بازرجانی، طبع شده است کلمه‌ی «استشارهُ» با دو حرف «تـ» به صورت «استتارهُ» آمده است. در این صورت معنی جمله چنین می‌شود: و آن را برای آنان (پیروان ابلیس) پنهان کرد.
در متن بحار (ج60 ص279) به صورت «استثارهُ» آمده اما مصحح محترم بحار در پاورقی به نقل از همین البرهان، پس از حرف «تـ»، حرف «ثـ» و به صورت «استثارهُ» آورده است. ظاهراً نسخه‌ی دیگری از البرهان در دسترس ایشان بوده است.
اگر لفظ «استثاره» پذیرفته شود معنی چنین می‌شود: سپس آن را برای آنان ظاهر و باز کرد. [3] ادامه‌ی حدیث نیز همین معنی را تایید می‌کند:

«فَقَرَأَهُ فَقَالَ الْکافِرُونَ مَا کانَ سُلَیمَانُ یغْلِبُنَا إِلَّا بِهَذَا وَ قَالَ الْمُؤْمِنُونَ بَلْ هُوَ عَبْدُ اللَّهِ وَ نَبِیه : سپس آن را بر آنان خواند. کافران گفتند: سلیمان به وسیله همین‌ها بر ما مسلط می‌شد. و مؤمنان گفتند: او بنده و پیامبر خدا بود».

3- این دو جمله‌ی اخیر به وضوح نشان می‌دهد که آن‌چه امروز در تورات درباره‌ی سلیمان مشاهده می‌کنیم همان گفتار کافران و کابالیست‌ها است که شخصیت او را تحریف کرده‌اند، همان‌طور که در مباحث پیشین گذشت.

4- این حدیث علاوه بر این‌که کتاب‌ها (نوشته‌ها)ی دیگری را در کنار کتاب‌های معبد معرفی کرده و چگونگی ماهیت کتاب‌های معبد را نیز برای ما معرفی می‌کند، ما را به موضوع دیگر نیز رهنمون می‌شود که:

کتاب‌های ابلیس و کابالیستی در (باصطلاح) ملک سلیمان دو نوع بوده: یکی برای کابالیست‌های همان عصر که ابلیس از زیر تخت سلیمان در آورده و در اختیار جریان کابالیسم قرار می‌دهد. و نوع دوم را در معبد دفن کرده و برای پیروان آینده‌ی خود نگه داشته است.

5- در این حدیث به ماهیت آن نوشته‌ها که ابزار سلطه بر دیگران بوده، تصریح شده است.

این روزها مشخص شده که آن همه «ایسم»ها که پایه‌های مدرنیته شدند و به نام علم و اندیشه به خورد مردمان جهان داده شدند و خیلی از افراد با ژست دانشمند آن‌ها را رواج دادند، از همان نوشته‌های ابلیس نشأت یافته‌اند.
و این که اکثریت قریب به اتفاق آورندگان «ایسم»‌ها یهودی بودند تایید دیگری بر این واقعیت است.
و باید سوگمندانه اذعان کرد: گروه‌ها و افراد فراوانی در همه جای جهان، طوطی‌وار و میمون‌گونه از این فریب‌های ابلیسانه پیروی کردند و افتخار می‌کردند که دانشمند علوم انسانی هستند.

نویسنده: آیت‌الله مرتضی رضوی


پی‌نوشت‌ها:
[1] بحار، ج14 ص14
[2] آیه‌ای که موضوع بحث مقاله‌ای تحت عنوان «کهانت قوی‌ترین سلاح براندازی نبوت‌ها» بود که درباره‌ی یهودیان کابالیست می‌فرماید: «وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّیاطینُ عَلى‏ مُلْک سُلَیمانَ وَ ما کفَرَ سُلَیمانُ وَ لکنَّ الشَّیاطینَ کفَرُوا یعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَ ما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَکینِ بِبابِلَ هارُوتَ وَ مارُوتَ وَ ما یعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى یقُولا إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَکفُرْ فَیتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما یفَرِّقُونَ بِهِ بَینَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ وَ ما هُمْ بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ یتَعَلَّمُونَ ما یضُرُّهُمْ وَ لا ینْفَعُهُمْ وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ کانُوا یعْلَمُون» در آن مبحث وعده داده شد که تکمیل بحث در این مقاله بیاید.
[3] استثار- از ماده‌ی «ثَور»: باز کرد، آشکار کرد

عناصر روان‌شناختی و جامعه‌شناختی نفوذ کابالیسم در یهود

$
0
0

(بسم الله الرحمن الرحیم)

متن کامل کتاب «کابالا و پایان تاریخش» ؛ قسمت سی‌ودوم نفوذ کابالیسم

روان‌شناسی اجتماعی و جامعه‌شناسی قرآن درباره‌ی یهود

در مباحث گذشته گفته شد که از نظر انسان‌شناسی قرآن، جامعه «شخصیت» دارد و جامعه مجموع افراد نیست، یک واقعیت دیگر است. جاذبه و دافعه‌ی جامعه غیر از جاذبه و دافعه‌ی افراد خودش است. اقتضاهای جامعه با اقتضاهای افراد خودش کاملاً متفاوت است. و لذا در عرصه‌ی حقوق نیز جامعه و شخصیت جامعه حقوقی دارد همان‌طور که تک تک افراد دارای حقوقی هستند. انسان ذاتاً به دلیل اقتضای روح فطرت، جامعه‌گرا است و منشأ جامعه روح فطرت است که حیوان فاقد این روح است.

این موضوع را در نوشته‌های متعدد از آن جمله در «تبیین جهان و انسان» شرح داده‌ام. و آن‌چه در این‌جا باید عنوان شود بررسی زمینه و چگونگی کابالیست شدن جامعه‌ی یهود است که قرآن خطاب به یهودیان عصر پیامبر اسلام (ص)، آن جامعه را محاکمه می‌کند، مثلاً می‌گوید شما انبیا را کشتید، شما از موسی خواستید که برایتان بت بسازد، شما، شما… در حالی که یهودیان موجود در آن عصر نه پیامبری را کشته بودند و نه موسی (ع) را دیده بودند که از او بت بخواهند! شخصیت جامعه را محاکمه می‌کند و این محاکمه را بر مبنای عناصر اساسی روان‌شناختی و جامعه‌شناختی آنان، توضیح می‌دهد که حدود 10 عنصر می‌شود:

1- به جای تشکر زیاده‌خواهی می‌کنند

وقتی که دریا شکافته شد و از خلیج عبور کردند، این عنایت خدا در ضمیر شخصیتی‌شان، «ایجاد حق» کرد گمان کردند که حق دارند هر توقعی را از خدا داشته باشند و اگر چیزی را بخواهند و خدا ندهد، حق‌شان را ضایع کرده است. یهودیان، نیکی دیگران درباره‌ی‌ خودشان را دلیل استحقاق خودشان می‌دانند و به جای تشکر، فرد نیکوکار را موظف می‌دانند که نیکی‌های دیگر را برای‌شان انجام دهد و این توقع‌شان با تکرار نیکی شخص نیکوکار به طور تصاعد هندسی بیشتر و شدیدتر می‌گردد.

پس از عبور از خلیج گفتند: «یا مُوسى‏ لَنْ نَصْبِرَ عَلى‏ طَعامٍ واحِدٍ فَادْعُ لَنا رَبَّک یخْرِجْ لَنا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِها وَ قِثَّائِها وَ فُومِها وَ عَدَسِها وَ بَصَلِها [بقره:61] ای موسی ما هرگز نمی‌توانیم به یک طعام قانع شویم، خدایت را بخوان تا برای ما (به طور معجزه) برساند آن‌چه را که زمین می‌رویاند از سبزیش، خیارش، سیرش، عدسش، پیازش».

«قالَ أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذی هُوَ أَدْنى‏ بِالَّذی هُوَ خَیرٌ اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَکمْ ما سَأَلْتُم [بقره:61] (موسی خشمگینانه) گفت: آیا عوض می‌کنید آن‌چه را که بهتر است با آن‌چه که پست‌تر است!؟ بریزید به مصر (برگردید بروید به مصر) در آن‌جا به (این‌گونه) خواسته‌های‌تان می‌رسید».

یهودیان (نه به عنوان مَثَل بلكه واقعاً) در آن حال حرکت و کوچ، از موسی (ع) از سیر تا پیاز را خواستند، گوئی موسی موظف است در پشت قاطر و الاغ در حال حرکت برای آنان خیار و پیاز بکارد.

2- حسّ تقلید

مطابق اصطلاح امروزی که می‌گویند «غرب‌زدگی»، مصر زدگی و مشعوف بودن به تمدن مصری و تقلید از آنان حتی در بت‌پرستی، از دیگر ویژگی‌های قوم یهود بود.

3- حس‌گرایی و محسوس‌خواهی

که شرحش گذشت. منشأ مادی‌گرایانه‌ی عصر مدرنیته، همین حس‌گرایی یهودیانی است که به عنوان دانشمند کابالیست، مدرنیته را پی‌ریزی کرده و توسعه دادند و کوچک‌ترین جرم‌شان از بین بردن محیط زیست است.

4- حرص شدید به مال دنیا و زندگی دنیوی

«لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلى‏ حَیاةٍ وَ مِنَ الَّذینَ أَشْرَکوا یوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ [بقره:96] می‌یابی یهودان را حریص‌ترین مردم جهان بر زندگی و آزمندترین از مشرکان. هریک از آنان آرزو می‌کند که هزار سال عمر کند».

5- پیمان‌شکن‌ترین مردم جهان

حدود پانزده مورد در قرآن درباره‌ی میثاق و پیمان آنان با خداوند آمده است و همگی حاکی از پیمان‌شکنی آنان است و در دو آیه به طور نص خصلت شخصیتی پیمان‌شکنی آنان بیان شده است:

«فَبِما نَقْضِهِمْ میثاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِیة [مائده:13] به سزای شکستن پیمان‌شان، آنان را از رحمت خود راندیم و دل‌های‌شان را سخت (با قساوت) کردیم».

«فَبِما نَقْضِهِمْ میثاقَهُمْ وَ کفْرِهِمْ بِآیاتِ اللَّهِ وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِیاءَ بِغَیرِ حَقٍّ وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیها بِکفْرِهِمْ فَلا یؤْمِنُونَ إِلاَّ قَلیلاً [نساء:155] به علت پیمان‌شکنی و کفرشان به آیه‌های خداوند، و کشتن پیامبران به ناحق، و گفتارشان که قلب‌های ما در غلاف است (هیچ سخنی را نمی‌شنوند و می‌گویند قلب‌های ما برای گفتار دیگران سربسته و قفل شده است)، بلکه خداوند به دلیل کفرشان بر قلب‌های‌شان مهرزده، ایمان نمی‌آورند مگر اندکی از آنان».

6- حق به جانبی

تنها باور، فکر و اندیشه‌ی خود را درست می‌دانند به سخن، استدلال و منطق هیچ مردمی گوش نمی‌دهند. همان‌طور که در آیه بالا آمده است.

7- نژادپرست‌ترین مردم جهان

خود را انسان و نژاد برتر دانسته و مردمان جهان را موظف می‌دانند که مانند حیوانات در خدمت آنان باشند. و نیز معتقد هستند که دیگر مردمان مانند حیوانات به بهشت نخواهند رفت و بهشت منحصراً مال آنان است و کسی از نژاد یهود به دوزخ نخواهد رفت:

«قُلْ إِنْ کانَتْ لَکمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خالِصَةً مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کنْتُمْ صادِقین [بقره:94] بگو (به یهودیان) اگر زندگی آخرت فقط و به طور خالص برای شما است نه برای مردمان دیگر پس آرزوی مرگ کنید (تا زودتر به بهشت بروید) اگر راستگو هستید».

در طول 3400 سال، نژادپرستی‌شان، آنان را نمونه‌ی نژادپرستی در حد باور نکردنی، نشان می‌دهد.

8- حسادت به همدیگر

با وجود نژادپرستی عمیق، در مقام منازعات مالی و دنیوی حسودترین مردم نسبت به همدیگر هستند. خداوند از همه‌ی مردمان جهان خواسته که همدیگر را نکشند، و خانه‌های همدیگر را به زور از دست‌شان نگیرند، اما این موضوع را به طور یک پیمان ویژه و قرارداد دوجانبه توسط پیامبران، با بنی‌اسرائیل بسته بود و آنان رسماً تعهد کرده بودند که به این پیمان استوار بمانند و آن را شکستند:

«وَ إِذْ أَخَذْنا میثاقَکمْ لا تَسْفِکونَ دِماءَکمْ وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَکمْ مِنْ دِیارِکمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَکمْ وَ تُخْرِجُونَ فَریقاً مِنْکمْ مِنْ دِیارِهِمْ تَظاهَرُونَ عَلَیهِمْ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ إِنْ یأْتُوکمْ أُسارى‏ تُفادُوهُمْ وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَیکمْ إِخْراجُهُم [بقره:84و85] به یاد آورید پیمان‌تان را (که با خداوند بسته بودید) که همدیگر را نکشید و همدیگر را از خانه‌ها بیرون نکنید، سپس این پیمان را مستحکم کردید و گواهی کردید. سپس شما هستید آنان که همدیگر را می‌کشید و عده‌ای را از خانه‌های‌شان بیرون می‌کنید در حالی‌که بر علیه آنان همدست می‌شوید با گناه و بیدادگری و اگر آنان پس از خروج به عنوان اسیران به شما عرضه شوند فدیه داده آنان را آزاد می‌کنید، در حالی‌که اخراج آنان برای‌تان تحریم شده بود».

توضیح: قرآن یک اصل عجیب را در روان‌شناسی یهودیان، بیان می‌کند: چون حسود و مال‌پرست هستند حتی خانه‌های افرادی از خودشان را به زور و همدستی ستمگرانه از دست‌شان می‌گیرند و آنان را آواره‌ی‌ دشت و بیابان می‌کنند.

از جانب دیگر: وقتی که قبایل دیگر، همان اخراج و تبعیدشدگان بی‌کس را اسیر می‌کردند، همین تبعیدکنندگان ستمگر به انگیزه‌ی نژادپرستی پول داده و آن‌ها را آزاد می‌کردند.

هیچ مردمی در تاریخ به چنین احساس‌ها و انگیزش‌های روانی متضاد بل متناقض دچار نشده است. قرآن می‌گوید: در حالی‌که نباید آنان را به خاطر تملک اموال‌شان تبعید می‌کردید تا نیاز باشد که پول داده و آزادشان کنید.

فشار انگیزش حسادت و مال‌پرستی وادارشان می‌کند که ضعیفان را از خانه و دیارشان اخراج کنند، نمی‌توانستند جلو این فشار درونی خبیثانه را بگیرند. اما وقتی که آنان را در دست قبایل دیگر اسیر می‌دیدند به انگیزش حس نژادپرستی آنان را خریداری کرده و آزاد می‌کردند. و همین همدیگر آزاری و حسادت عمیق بود که دولت و قدرت‌شان را بر باد داد و تصمیم گرفتند که پس از آزادی از بابل در دنیا پراکنده شوند حتی پیامبرانی مثل دانیال و حبقوق نیز نخواستند به فلسطین برگردند.

9- پیامبرکُشی

یهودیان چندین پیامبر را کشته‌اند از آن جمله زکریا، یحیی و (به گمان خودشان) عیسی علیهم‌السلام، یا بدست خودشان یا بدست حاکم منصوب از طرف قدرت‌های کابالیستی مانند روم.

10- حیله‌گری و نیرنگ‌بازی

حتی با خداوند نیز با حیله و نیرنگ رفتار می‌کنند:

«وَ قُلْنا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِی السَّبْتِ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ میثاقاً غَلیظاً [نساء:154] و گفتیم به آنان روزهای شنبه از قرار مقرر تجاوز نکیند و از آنان پیمان محکم گرفتیم».

«وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذینَ اعْتَدَوْا مِنْکمْ فِی السَّبْت [بقره:65] و می‌دانید که کسانی از شما از پیمان شنبه تجاوز کردند».

داستان: به هر دلیلی، ‌خداوند درباره یک آبادی که در ساحل دریا بود مقرر کرد که روز‌های شنبه ماهیگیری نکنند «إِذْ تَأْتیهِمْ حیتانُهُمْ یوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً [اعراف:163] چون در روزهای شنبه‌ی‌شان ماهیان زیاد و به طور نمایان می‌آمدند». در ساحل دریا کانال‌هایی کندند و روز شنبه ماهی‌ها را به درون کانال‌ها هدایت کرده و راه برگشت‌شان را می‌بستند، روز یکشنبه آن‌ها را از آب بیرون می‌آوردند. که بلی: ما به پیمان عمل کردیم.

تاریخ یهود یعنی حیله و نیرنگ، تاریخ حسادت، از روزی که اسرائیل (یعقوب) زنده بود و از روزی که یوسف را به چاه انداختند.

یهود اولین امت نبوی که کابالیست شد

از زمان موسی (ع) و خروج از خلیج (حوالی1350 قبل از میلاد) تا تجزیه دولت یهود به دو دولت (حوالی930 قبل از میلاد) یعنی در طول 400 و اندی سال کشمکش میان نبوت و کابالا، میان جبرئیل و ابلیس، ادامه داشت که این درگیری با جذر و مدهایی از دو طرف همراه بود گاهی بعل‌پرستی برخی از معابد بنی‌اسرائیل را فتح می‌کرد و گاهی خداپرستی بعل را از جامعه‌ی یهود بیرون می‌راند.

بدیهی است تجزیه یک امت دارای نبوت واحد و نژاد واحد، دلیل روشنی است که دیگر آن مردم یک جامعه‌ی نبوّتی نیستند. و این اولین بار بود که ابلیس توانسته بود یک جامعه‌ای بسازد که در عین حالی که خود را اولین و برترین دینداران جهان می‌دانند، کابالیست هم باشند!

به احتمال قوی و قریب به یقین، باید این لفظ «اولین» را درباره‌ی جامعه‌های خاورمیانه‌ای به کار برد. زیرا ادلّه‌ی قومی و تاریخی نشان می‌دهد که جمع میان نبوت و کابالا در هند پیش از 3000 سال پیش، یعنی پیش از 1000 سال قبل از میلاد، رخ داده بود و ابلیس همان تجربه را درباره‌ی بنی‌اسرائیل (با استفاده از 10 عنصر روان‌شناختی مذکور) به اجرا گذاشته است.

اما این لفظ «اولین» از یک جهت در میان اقوام خاورمیانه نیز منحصر به یهود است زیرا آنان از این جهت که همیشه در میان‌شان (حتی در دوره‌ی دو دولتی و حتی در دوره‌ی اسارت در بین النهرین) پیامبرانی داشته‌اند، اولین جامعه‌ای بودند که با این وجود، باز دین را با کابالیسم در هم آمیختند و فریاد پیامبران به جایی نرسید.

کاهنان کابالیست به بهانه‌ی باطن‌گرایی ابتدا به تأویل پیام‌های تورات پرداختند، معابد را در اختیار گرفتند، پیامبران را به حاشیه راندند، سپس به تحریف تورات پرداختند یعنی همه‌ی نصوص تورات را از کار انداختند، با تماس مداوم که با شیاطین داشتند در ذهن عوام «اولیاءالله» نامیده شدند. پیامبران را به لقب «ظاهرگرایان خشک» ملقب ساختند به‌طوری که پیامبران در زمان آزادی از بابل به سرزمین اول‌شان باز نگشتند، یعنی عملاً‌ به پراکنده شدن آن جامعه اقدام کردند. این موضوع نشان می‌دهد که کابالیسم تا چه حدی در روان آن مردم نفوذ کرده بود که «نبوت جامعه‌ساز» به «جامعه برانداز» تبدیل شده است زیرا آن جامعه باید متلاشی می‌شد حتی نبوت هم از هدایت آنان مأیوس شده بود!

جبرئیل محکوم می‌شود و ابلیس حاکم

ماجرا از به حاشیه راندن و منزوی کردن پیامبران گذشته و به محکوم کردن جبرئیل رسیده بود. صوفیان یهود ابلیس را مظهر خدا نامیدند و جبرئیل را مزاحم زندگی،‌ آورنده‌ی تکلیف‌های سخت، محدود کننده‌ی بشر، و ضد آزادی معرفی کردند و به عشق ابلیسی پرداختند و رابطه انسان با خدا را به محور «عشق» قرار دادند و با خداوند به عشق‌ورزی پرداختند. و بالاخره به دشمن جبرئیل تبدیل شدند که در زمان پیامبر اسلام (ص) همین ایراد و عیب را به پیامبر (ص) گرفتند که: تو پیام‌هایت را از جبرئیل می‌گیری و ما او را دشمن می‌داریم.

دقت کنید: آنان وجود جبرئیل را انکار نمی‌کنند، فرشته الهی بودن او را نیز انکار نمی‌کنند، با این وجود به صراحت اعلام می‌کنند که او را دشمن می‌دارند. که قرآن در جواب‌شان می‌گوید:

«قُلْ مَنْ کانَ عَدُوًّا لِجِبْریلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى‏ قَلْبِک بِإِذْنِ اللَّه [بقره:97] بگو: هرکس دشمن جبرئیل باشد (باشد و بداند) که جبرئیل قرآن را به قلب تو نازل کرده به اذن خدا».

«مَنْ کانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِکتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْریلَ وَ میکالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْکافِرین [بقره:98] هرکس دشمن خدا و ملائکه و جبرئیل و میکائیل باشد پس (بداند که) خداوند دشمن کافران است».

قرآن این آئین و دین این‌چنینی یهودیان را کفر نامیده است و چون «الکفر ملة واحدة» [1] و همه‌ی گونه‌های آن کابالیسم است، یهود را کابالیست می‌شناسد.

مغز و پوسته

کشمکش چهار قرنی میان نبوت و کهانت، میان دین موسی (ع) و کابالیسم، تمام شد با این نتیجه که: مغز یهودیت کابالیسم و پوسته‌ی آن دین موسی گشت! آن‌چه از دین موسی مانده فقط نام است و عنوان لفظی، همراه با یک سری مراسمی که هیچ ضرری به کابالیسم ندارد. بلکه کاملاً به نفع آن است که دین نیز در خدمت کابالا قرار می‌گیرد.

یک تشابه شگفت

در این موضوع، فوراً به ذهن هر فرد هوشمند خطور می‌کند که: با حضور پیامبرانی مانند الیاس، حبقوق، دانیال، ذکریا، یحیی و انبیای دیگر در میان بنی‌اسرائیل چگونه دین موسی (ع) به کابالیسم تبدیل شد؟! پس نقش و تبلیغات آن همه پیامبر و وجودشان تاثیر نداشت؟!

پاسخ: پس از رحلت پیامبر اسلام (ص) دوازده امام که به اعتراف همه‌ی محققان تاریخ، دانشمندترین اشخاص و دانشمندتر از انبیای مذکور بوده‌اند، چگونه به حاشیه رانده شدند؛ انبیای بنی‌اسرائیل نیز به همین‌گونه به حاشیه رانده شدند. کافی است یک نگاهی به همین تورات تحریف شده داشته باشید که همه‌جا تصریح می‌کند هرگز قدرت و مدیریت جامعه در دست پیامبران نبوده است. حتی داوود و سلیمان را نیز دو پادشاه بدون نبوت می‌داند.

مطابق بیان قرآن و اعتقاد ما، در طول آن حدود 400 سال تنها داوود و سلیمان دو پیامبر بودند که قدرت را در اختیار داشتند که کابالیست‌ها «ابشالوم» پسر داوود را بر علیه او شورانیدند و درباره‌ی ‌سلیمان نیز آن بلاها را بر سرش آوردند.

می‌توان گفت: اگر دوره‌ی حکومت داوود و سلیمان را از آن حدود 400 سال کسر کنید، مطابق و مساوی می‌شود با دوره‌ی ائمه طاهرین (ع) که از روز رحلت پیامبر (ص) شروع می‌شود و در سال329 به غیبت کبری می‌رسد.

چه تشابه شگفتی! مصداق حدیث متواتر و مجمع علیه: «لَتَرْکبُنَّ سُنَّةَ مَنْ کانَ قَبْلَکمْ حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ وَ الْقُذَّةِ بِالْقُذَّةِ لَا تُخْطِئُونَ طَرِیقَهُمْ وَ لَا یخْطَى شِبْرٌ بِشِبْرٍ وَ ذِرَاعٌ بِذِرَاعٍ وَ بَاعٌ بِبَاعٍ حَتَّى أَنْ لَوْ کانَ مَنْ قَبْلَکمْ دَخَلَ جُحْرَ ضَبٍّ لَدَخَلْتُمُوه [2] هر آن‌چه در بنی‌اسرائیل رخ داده در میان شما نیز رخ خواهد داد، نعل به نعل چیزی از طریقه‌ی آنان را وا نخواهید گذاشت و وا گذاشته نخواهد شد؛ وجب به وجب، ذراع به ذراع، و باع به باع [3]، و اگر برخی از آنان به لانه‌ی‌ آفتاب‌پرست داخل شده‌اند، برخی از شما نیز داخل خواهید شد».

اگر در میان یهودیان پیامبرانی بودند که با کابالیسم مبارزه می‌کردند، در میان امت اسلام، ائمه‌ی طاهرین حضور داشتند و مانند همان انبیاء به حاشیه رانده شدند و دولت کابالیسم در همان فردای رحلت پیامبر (ص) در برابر اهل‌بیت (ع) شعار «حسبنا کتاب الله» سر داد که شعار «کتاب» بر علیه «خود کتاب» بود.

سپس به همان شعار نیز عمل نکردند و ای کاش در محدوده‌ی همین شعار عمل می‌کردند زیرا دست‌کم در این صورت قرآن بود و مردم. که مردم با زبان امّی خودشان چیزی از قرآن برداشت می‌کردند گرچه ناقص و در موارد زیادی، نادرست. نتیجه‌ی آن یک اسلام مجهول و «دین تبیین نشده» می‌شد. اما به همان شعار وفادار نماندند؛ پس از مدتی کرسی تفسیر قرآن برای تمیم داری این یهودی – مسیحی کابالیست، گذاشتند و تفسیر قرآن را منحصراً در اختیار او قرار دادند. سپس نوبت به کعب الاحبار یهودی کابالیست، آن‌گاه به وهب بن منبه کابالیست و بعد از آن نوبت به دکان بزرگ حسن بصری کابالیست و شاگردان پر شمار او و در حوالی سال120 هـ ق نوبت به صوفیان واسطه‌ی میان بودائیات و اسلام رسید که کابالیست‌های ایرانی آن را به درون امت به سرعت و با گستردگی تمام نفوذ دادند و زبان فارسی زبان صوفیان گشت حتی در ممالک عربی مثل مصر و مراکش.

نویسنده: آیت‌الله مرتضی رضوی


پی‌نوشت‌ها:
[1] الصوارم‌‏المهرقة، ص55 و متشابه‏‌القرآن، ج2 ص186
[2] بحار، ج9 ص248
[3] ذرع واحد طول است به مقدار «از نوک انگشت تا آرنج» و باع دو برابر آن است. اولی تقریباً مساوی نیم متر و دومی مساوی یک متر است.

دانلود سخنرانی استاد رائفی پور با موضوع فراماسونری (1397/07/14)

$
0
0
سخنرانی استاد رائفی پور با موضوع فراماسونری مکان: قم زمان: 1397/07/14   جلسه اول نوع فایل عنوان حجم تصویری سخنرانی استاد رائفی پور با موضوع فراماسونری کیفیت بالا 376MB تصویری سخنرانی استاد رائفی پور با موضوع فراماسونری کیفیت متوسط 181MB   جلسه دوم نوع فایل عنوان حجم تصویری سخنرانی استاد رائفی پور با موضوع فراماسونری کیفیت بالا 732MB تصویری سخنرانی استاد رائفی پور با موضوع فراماسونری کیفیت متوسط 241MB  

ابراهیم (ع) از تولد در سومر تا قیام در آکد

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم) متن کامل کتاب «کابالا و پایان تاریخش» ؛ قسمت هجدهم ابراهیم ابراهیم (ع) در شهر اور از شهرهای سومر (ثمود) متولد می‌شود. پیش از هر بحث لازم است موضوعی درباره‌ی سومر عنوان شود: مردم سومر از کدام تبار و از کدام ریشه‌ی نژادی هستند؟ ویل دورانت بزرگ صاحب قلم که در خدمت کابالیسم است در پاسخ این سؤال طوری سخن می‌گوید که یک «کلاف بدون سرنخ» درست می‌کند، احتمالات مختلف را ردیف می‌کند و اصل مسئله را در آن میان عمداً گم می‌کند. می‌گوید: سومریان سامی نیستند، احتمالاً از ناحیه‌ی آسیای مرکزی و محتمل است از شمال قفقاز و ممکن است از مغول و ممکن است از نژاد عیلامیان باشند که به جنوب بین‌النهرین آمده‌اند. در این میان غیر سامی بودن آنان را طوری مسلّم می‌گیرد که حتی خلاف آن قابل احتمال هم نباشد؛ از هر نژادی می‌خواهند باشند غیر از سامی. با سبک القائی طوری بحث می‌کند گویی تکیه‌ی او بر مطالعات دقیق روی آثار و اسکلت‌های باقی مانده از سومر است که ثابت می‌کند سومریان سامی نبوده و از جای دیگر آمده‌اند. در «جامعه شناسی کعبه» شرح داده‌ام که همه‌ی اقوام؛ قوم نوح، سومر، آکد، عیلام، مصر، همگی انشعاباتی از خانواده مرکزی آدم در بکه بوده‌اند. این اقوام اولین مردمانی هستند که از خانواده مرکزی منشعب شده‌اند. ویل دورانت که خود آثار شناسان را متهم به مبالغه و اغراق‌گویی می‌کند. و در مبحث پیش دیدیم که 9000 سال آنان را 5000 سال می‌داند و آنان را به مبالغه‌ی 4000 ساله محکوم می‌کند، با تکیه (آن هم تکیه‌ی تلویحی) به گزارشات آنان، سومریان را غیرسامی می‌داند. انگیزه‌ی کابالیست‌ها در این تحریف در آغاز دوره‌ی مدرنیته که مرکز ثقل قدرت کابالیسم در انگلیس و لندن بود، یهودیان کابالیست با مسیحیان کابالیست به اتحاد رسیدند. به موقع خود بحث خواهد شد که کابالیست‌ها از هر نژاد و آیین همیشه متحد بوده‌اند. مراد از این اتحاد، اتحاد درباره‌ی «تعیین سرگذشت گذشته و سرنوشت آینده‌ی جهان» است که مطابق برنامه‌ریزی شیطان به راه افتاد. پس از جنگ‌های اندلس و صلیبی و حمله‌ی مغول به ایران و مردمان سامی، که در اثر اتحاد واتیکان و چنگیز رخ داده بود، تحریف تاریخ شروع شد که انگیزه‌شان عبارت بود از: 1- کابالیست‌ها که بر همه مردمان مسیحی و یهودی مسلط شده بودند و با نفوذ خود در متن آن دو دین، هر دو را با خود سازگار کرده بودند، اینک مقاومتی در برابر خود نمی‌دیدند مگر مسلمانان که آغازش در میان سامیان و جبهه‌ی درگیری کابالیسم نیز با مسلمانان سامی بود در سرزمین سامی. با این تحریف کوشیدند که افتخار بنیان‌گذاری اولین تمدن را از سامیان سلب کنند. 2- وقتی که ویل دورانت می‌گوید: سومریان سامی نیستند و ممکن است از مردمان مصر باشند، به طور القائی می‌گوید که مصریان نیز شاخه‌ای سامی نیستند و آن افسانه را تأیید می‌کند که قبطیانِ بومی مصر از نژاد حامی هستند. این تحریف نیز به خاطر آن است که افتخار بنیان‌گذاری دومین تمدن را از سامیان سلب کنند. 3- از همان روزها که دربار انگلیس مدعی شد که خاندان سلطنتی انگلیس از تباری است که از بزرگان بشر تشکیل می‌شود و نسبشان را به نوح و ابراهیم (ع)، فرعون و اسکندر، رسانیدند. و نخواستند که مدعی وراثت خون سامی نیز باشند، زیرا که به ریختن خون سامیان و براندازی نسل آنان و آیین آنان مشغول بودند. پس از گذشت قرن‌ها، مشاهده کردند که به مقصود نرسیدند، از براندازی نژادی منصرف شده و بر ردیف بزرگانی که مدعی وراثت آنان بودند، محمد (ص) را نیز افزودند. ابراهیم (ع) در کنار اسکندر خونخوار، و محمد (ص) در کنار فرعون، نیاکان خاندان سلطنتی انگلیس شدند. 4- اگر ابراهیم سومری، غیر سامی می‌گشت دو دین یهودی و مسیحی نیز غیر سامی می‌شدند. زیرا هر دو منشأ ابراهیمی دارند. اما اسلام را به حساب دین عرب، برخاسته در ناحیه مسلّم سرزمین سامی، سامی تلقی می‌کردند گرچه پیامبر آن از قریش مستعرب و از نسل ابراهیم باشد. زیرا نمی‌توانستند در عین اشتغال به براندازی دین اسلام، اسلام را نیز غیر سامی بدانند. کابالیسم همیشه از هر ابزار منفی بهره برده است؛ نژاد، زبان، شهوت و دیگر غرایز تا بتواند افسار تاریخ را به دست گیرد. ویل دورانت (و امثال او) برای تامین این هدف، یک علامت سوال بزرگ روی «اولین تمدن» می‌گذارد. 5- ویل دورانت وقتی که می‌گوید: سومریان سامی نیستند اضافه می‌کند: ممکن است از نژاد عیلامی باشند (یعنی عیلامیان نیز سامی نیستند) و آثار تمدنی آنان را به20000 سال پیش می‌رساند. در پی‌نویس، مترجم می‌گوید: پروفسور برستد چنان معتقد است که در قدمت این فرهنگ، و نیز در قدمت فرهنگ آنائو به وسیله‌ی دمورگان و پمپلی و دیگر دانشمندان مبالغه شده است. همان‌طور که در مبحث پیش اشاره شد؛ ویل دورانت خود درباره‌ی نظر پمپلی درباره‌ی تمدن آنائو (در ترکستان جنوبی) رقم 9000 سال پمپلی را متهم کرد که دست‌کم 4000 سال مبالغه کرده است. جریان کابالا با این‌گونه گزافه‌گویی‌ها با همه چیز بشر (تاریخ، فرهنگ، تمدن، شخصیت‌های تاریخی، اقوام و نژادها و…) بازی کرده است. و به طور عمدی حدس‌های گزاف را در جای گاه دلیل و ادلّه قرار داده است. 6- از پیچیده کردن، و کلاف سردر گم کردن مسائل اولیه تاریخ، انگیزه دیگری نیز داشتند: زمینه را برای موضوع بزرگ «پیدایش» بشر مطابق نظر کابالیسم فراهم می‌کردند و آن عبارت بود از حیوان بودن انسان و ترانسفورمیسم. چنان طوفانی از نظریه‌های مختلف با ارقام مختلف تاریخی درباره انسان و تمدن انسان به راه انداختند که همه متفکران را کور کرده و از این آب گل آلود ماهی خود را گرفتند. در این اواخر با برافتادن پرده از راز کابالیسم و پایان تاریخ کابالا، روشن شد که خودشان هم به آدم ابوالبشر کاملاً اعتقاد داشتند و دارند و هم به وجود ابلیس، شیاطین و جن. زمانی فیکسیسم را ساخته و به متن دین‌ها نفوذ دادند، سپس ترانسفورمیسم را ساختند. و آنچه در این میان مسکوت ماند نظر اصلی دین درباره‌ی آدم بود. چنان بلایی بر سر تاریخ آوردند که امروز هر دانشجو و هر مورخ، هیچ حضوری از انبیاء در تاریخ نمی‌بیند. گویی همه‌ی پیامبران پیش از ابراهیم، همگی افسانه بوده‌اند. ابتدا با نفوذ به میان امت‌های پیامبران، شخصیت انبیاء را افسانه‌ای کردند، سپس در عصر مدرنیته با تدوین متون تاریخی مطابق نظر خودشان، جایی برای انبیا باقی نگذاشتند. یادم هست زمانی که ما در کلاس پنجم ابتدایی درس می‌خواندیم، یک کتاب تاریخ عریض و طویل و پر از نقاشی‌های بزرگ برای تاریخ ایران پیش از اسلام، تهیه کرده بودند که از سلسله ماد تا پایان ساسانیان را به طور خلاصه در آن نوشته بودند. در پایان چند برگی را برای تاریخ افسانه‌ای پیشدادیان و کیانیان که فردوسی آورده، اختصاص داده بودند. پس از پیروزی انقلاب در ایران برای یکی از کلاس‌های راهنمایی، تاریخی تهیه کردند که در پایان یک بخش برای انبیاء اختصاص دادند که دقیقاً تقلید از دوره طاغوت بود و تاریخ انبیاء را افسانه حساب کرده بود. در این‌باره نامه‌ای به آقای حدادعادل نوشتم که… این هم نمونه‌ای از نفوذ کابالیسم در میان خود ما. پیش‌تر برخی‌ها گفته بودند: تاریخ تمدن ویل دورانت، جای‌گزین کتاب عهد عتیق و عهد جدید (تورات و انجیل) در عصر مدرنیته است. اما امروز باید گفت: کتاب ویل دورانت تاریخ تمدنی است که مطابق اقتضاهای کابالیسم تدوین شده بود تا جای‌گزین هر کتاب دینی و هر نبوت باشد که به پایان رسیدن تاریخ کابالا، از تکوّن این ایده منصرفشان کرد. اکنون کابالا قدرتش را متمرکز کرده تا در زیر پوشش اتحاد مسیحی و یهودی در بستر کابالیسم، تاریخ نوین را که شروع شده، به «دجال بودن» متهم کند و جهان زیر سلطه‌ی خود را برای مبارزه با تاریخ نوین آماده کند. می‌کوشد با استفاده از احساس دینی مردمان یهودی و مسیحی، آنان را برای مقابله با موعود آماده کند و هیاهوی آرماگدون را به راه انداخته است. اما همه‌ی این کوشش‌ها برای به درازا کشانیدن مقطع عبور جامعه بشری از تاریخ کابالی به تاریخ نوین است. زیرا خودشان به روشنی درک کرده‌اند که در پایان تاریخ کابالا هستند. ادیان سامی = ادیان ابراهیمی قلم، بیان، نوشته‌ها و تبلیغات تحریف کننده‌ی مورخین دانشمند که برخی به طور دانسته (مانند ویل دورانت) و برخی ندانسته، در طول بیش از دو قرن کوشیدند که سومر و ابراهیم را غیر سامی معرفی کنند، باز امروز به دین‌های یهودی، مسیحی و اسلام، ادیان سامی می‌گویند: حتی خودشان نتوانستند این اصطلاح را از محاورات شفاهی و قلمی خارج کنند و در تدوین متون از این اصطلاح استفاده نکنند. حتی اگر فرهنگ معین را باز کنید (که از تاثیرات کابالیست معروف محمد علی فروغی بی نصیب نیست) می‌بینید که ابراهیم را سامی دانسته است. اهل تحقیق اگر دقت کنند؛ این موضوع را یک موضوع صد درصد استثنائی و آن را یک شگفت بزرگ تاریخی می‌یابند. البته اگر آب و هوا و جوّ بخارآلود کابالیسم ذهنشان را از توجه به این موضوع، کور نکرده باشد؛ به طوری که تا امروز کسی به این موضوع بس بزرگ و مهم توجه نکرده و همگان این نیزنگ کابالیست‌ها را مثل حلوا بلعیده‌اند. سترونی و عقیم بودن این برنامه ابلیسی، یکی از دو لطف معجزه‌ای است که خداوند به ابراهیم داده است: نجات از آتش. و مصون ماندن شخصیت او از تحریف. که در جلسه‌ی بعدی به شرح خواهد رفت. کاهنان و ابراهیم در آن دوران که آکدیان بر کل سرزمین بین‌النهرین (عراق) حکومت می‌کردند، آشور و سومر نیز تحت حاکمیت آنان بودند، کاهنان پیشگویی کردند: ابراهیم از مردم سومر متولد خواهد شد و بر علیه نظام اجتماعی آکد (سلطه‌ی کابالیسم) قیام خواهد کرد. باز تکرار می‌کنم: در مقاله «معجزه، کرامت، کهانت» از بیان شهید اول دانشمند بزرگ شیعی، هفت نوع کهانت را شرح داده‌ام که از آن جمله است ارتباط با شیاطین، ارتباط به نوع دیگر از جنّ‌ها، و تصفیه درون بدون ارتباط با شیطان و جن. و هر هفت نوع کهانت از آغاز تاریخ در جامعه‌ها حضور داشته‌اند و هر هفت نوع‌شان کفر و حرام مؤکد و گناه کبیره بل منشأ سلطه‌ی ابلیس و کابالیسم بر تاریخ بشر است. و اِخبار از غیب یا کار معصوم است و یا کار کاهن. فرمان دولت آکد صادر شد که ماموران مراقب زنان سومر باشند تا مولود موعود را شناسایی کرده و او را از بین ببرند. مادر ابراهیم او را در حومه‌ی شهر «اور» از شهر‌های سومر در غاری پنهان از چشم ماموران مونث و مذکرِ دولتی به دنیا آورد. یکی از برنامه‌های ابلیس که همیشه به دست جریان کابالیسم اجرا شده، اعطای سمت در دربار به افراد خود فروخته‌ی مردمان تحت سلطه‌شان بود و هست. در اتحاد شوروی در مرکزیت حزب کمونیست از آن همه مردمان مختلف که زیر سلطه روس‌ها بودند، از هر کدام چند نفری عضویت داشتند. در دربار آکد نیز عموی ابراهیم از همان‌ها بود که مثلاً نماینده سومریان بود. کهانت (که همیشه به عنوان «تصوف» که امروز عرفان هم نامیده می‌شود) همیشه جاده صاف کن کابالا بوده و هست و وافرترین بهره را به قدرت کابالیسم داده است. اما در مواردی که خواست و قضای حتمی خداوندی بوده، کهانت نتوانسته کاری از پیش ببرد. ابراهیم حوالی 4000 سال پیش بزرگ شد و در بابل (پایتخت مشهور و معروف آکد در دوره‌ی دوم) بر علیه نظام اجتماعی جامعه‌ی کابالیست قیام کرد. ابتدا سمبل‌ها و به قول قرآن شعارهای آنان را که پایه‌ی ماهیت جامعه شان بود به زیر سؤال برد. به گواهی تاریخ؛ در آن زمان در کشور وسیع آکد هر نوع پرستش آزاد بود غیر از توحید، بت پرستی، خورشید پرستی، ستاره پرستی. لیبرالیسم (آزادی همه چیز غیر از توحید) از همان آغاز، یکی از ویژگی‌های قدرت کابالی بود. هر اندیشمندی می‌داند که توحید همیشه بر علیه راه ابلیس و کابالیسم بوده و هست. «إِذْ قالَ لِأَبیهِ یا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا یسْمَعُ وَ لا یبْصِرُ وَ لا یغْنی‏ عَنْک شَیئاً یا أَبَتِ إِنِّی قَدْ جاءَنی‏ مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ یأْتِک فَاتَّبِعْنی‏ أَهْدِک صِراطاً سَوِیا یا أَبَتِ لا تَعْبُدِ الشَّیطانَ إِنَّ الشَّیطانَ کانَ لِلرَّحْمنِ عَصِیا [مریم/42و43و44]‌ آنگاه که ابراهیم به پدرش (عمویش که پدر خوانده‌ی او بود) گفت: ای پدر چرا پرستش می‌کنی چیزی را که نه می‌شنود و نه می‌بیند و نه از چیزی بی‌نیاز می‌کند ای پدر جداً برای من از دانش چیزی رسیده که به تو نرسیده، از من پیروی کن تا تو را به را ه صاف و راست رهنمایی کنم ای پدر پرستش نکن شیطان را زیرا که شیطان بر خدای بخشنده، متمرّد است.» شیطان پرستی در این بیان ابراهیم (ع) بت‌پرستی فرع بر شیطان‌پرستی است. سران جامعه آکد و سومر شخص ابلیس را نیز پرستش می‌کردند و مردم را به پرستش بت‌ها تشویق می‌کردند. یعنی سران جامعه از آن جمله آزر هم خود ابلیس را می‌پرستیدند و هم بت‌ها را، و مردم بت‌ها را. این آیه دقیقاً هر دو پرستش را به آزر نسبت می‌دهد. تک تک مردم به دیدار ابلیس نمی‌رسیدند که او را پرستش کنند و امروز معلوم شده که سران کابالیسم همیشه در طول تاریخ به حضور شخص ابلیس رسیده و رسماً با او به گفتگوی حضوری می‌پرداخته‌اند. «یا أَبَتِ إِنِّی أَخافُ أَنْ یمَسَّک عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَکونَ لِلشَّیطانِ وَلِیا [مریم/45] ای پدر جداً من می‌ترسم که عذابی از جانب خداوند رحمان به تو برسد، پس بشوی دوست صمیمی‌تر شیطان.» یعنی تا فرصت توبه و برگشت هست، برگرد می‌ترسم در جزای گمراهی به نهایت صمیمیت با ابلیس برسی. [ولی: صمیمی‌ترین دوست.] «قالَ أَ راغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتی‏ یا إِبْراهیمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّک وَ اهْجُرْنی‏ مَلِیا [مریم/46] پدر گفت: ای ابراهیم تو از خدایان من روی گردان می‌شوی؟! اگر وا نایستی (ادامه دهی این راهت را) سنگسارت می‌کنم، از من دور شو.» «قالَ سَلامٌ عَلَیک سَأَسْتَغْفِرُ لَک رَبِّی إِنَّهُ کانَ بی‏ حَفِیاً وَ أَعْتَزِلُکمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ أَدْعُوا رَبِّی عَسى‏ أَلاَّ أَکونَ بِدُعاءِ رَبِّی شَقِیا [مریم/47و48] ابراهیم گفت: سلام بر تو (یعنی من با تو دشمنی ندارم) برای تو از پروردگارم آمرزش خواهم خواست که او برای من مهربان است و دوری می‌گزینم از شما و از آن چه غیر خدا، می‌پرستید، و می‌پرستم پروردگارم را امید است که از دعای خدایم محروم و بدبخت نباشم.» می‌گوید: فعلاً از تو دور نمی‌شوم برایت دعا می‌کنم اگر باز هدایت نشدی، تو و خدایانت را واگذاشته و دور می‌شوم. که بار دوم نیز با عمو مذاکره می‌کند. «وَ إِذْ قالَ إِبْراهیمُ لِأَبیهِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْناماً آلِهَةً إِنِّی أَراک وَ قَوْمَک فی‏ ضَلالٍ مُبینٍ [انعام/74] و آن گاه که ابراهیم به پدرش (عمویش) آزر گفت: آیا بت‌ها را به خدایی می‌گیری البته من می‌بینم تو و مردمت را در گمراهی آشکار.» «فَلَمَّا جَنَّ عَلَیهِ اللَّیلُ رَأى‏ کوْکباً قالَ هذا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلینَ [انعام/76] پس آن گاه که شب (همه جا را) فرا پوشانید، ستاره‌ای طلوع کرد،‌گفت این پروردگار من است وقتی که غروب کرد، گفت: من غروب کنندگان را دوست ندارم.» «فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ یهْدِنی‏ رَبِّی لَأَکونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ [انعام/77] وقتی که ماه را تابنده دید گفت خدایم این است آن‌گاه که غروب کرد، گفت: اگر پروردگارم مرا هدایت نکند از این مردم گمراه، خواهم شد.» «فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّی هذا أَکبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قالَ یا قَوْمِ إِنِّی بَری‏ءٌ مِمَّا تُشْرِکونَ إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِی لِلَّذی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنیفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکینَ [انعام/78و79] وقتی که خورشید را تابنده دید، گفت: این بزرگتر است این است خدای من. وقتی که غروب کرد، گفت: ای مردم من، من از آن که شرک می‌ورزید بریئ هستم من متوجه کردم روی خود را به سوی خدایی که آسمان‌ها و زمین را آفریده است، در حالی که از همه‌ی باورهای باطل به سوی حق روی می‌گردانم و من از مشرکان نیستم.» ابتدا بت‌پرستی را نکوهش کرده و مردود می‌داند. سپس زمانی که ستاره‌پرستان در معبدشان جمع می‌شوند به آنجا رفته وانمود می‌کند که از آنان است و دین آنان را ابطال می‌کند. بعد از آن به معبد ماه‌پرستان، و در آخر به معبد خورشیدپرستان. مناظره‌ی ابراهیم (ع) با سران مردم آکد و سومر «وَ حاجَّهُ قَوْمُه [انعام/80] قوم او با او به مناظره پرداختند.» بدیهی است که همه‌ی آن مردم با او به محاجه نپرداخته‌اند، نمایندگان‌شان یک همایش بزرگ ترتیب داده و با او به مناظره پرداخته‌اند. و تردیدی نیست که ملاء و مترف، و در کنارشان کاهنان بزرگ، او را ظاهراً به مناظره و در واقع به محاکمه کشیده‌اند. و اگر گفته شود این همایش در مجلس سنای بابل بوده، دور از حقیقت نیست. همان‌طور که در مبحث «آریستوکراسی» گذشت. گفت: «أَ تُحاجُّونِّی فِی اللَّهِ وَ قَدْ هَدانِ [انعام/80] با من مناظره و محاجه می‌کنید درباره‌ی خدا؟! در حالی که او مرا هدایت کرده است.» یعنی کسی که به ماهیت نظام شیطانی که شما بر جامعه مسلط کرده‌اید، پی ببرد توان مناظره با او را ندارید و خودتان این را بهتر می‌دانید پس چرا با من به محاجّه‌ی بیهوده می‌پردازید. «وَ لا أَخافُ ما تُشْرِکونَ بِه [انعام/80] در حالی که من از خدایان شرکی شما هیچ ترسی ندارم.» زیرا پی برده‌ام که آن‌ها کاره‌ای نیستند. «إِلاَّ أَنْ یشاءَ رَبِّی شَیئا [انعام/80] مگر (تنها از این که) پروردگارم چیزی را مشیّت کند (می‌ترسم) علم پروردگار من همه چیز را شامل است.» «أَ فَلا تَتَذَکرُونَ [انعام/80] آیا (بنا دارید) بیدار نشوید؟!» «وَ کیفَ أَخافُ ما أَشْرَکتُمْ وَ لا تَخافُونَ أَنَّکمْ أَشْرَکتُمْ بِاللَّهِ ما لَمْ ینَزِّلْ بِهِ عَلَیکمْ سُلْطاناً [انعام/81] چگونه بترسم از آن چیزها (بت‌ها) که بر خداوند شریک قرار داده‌اید در حالی که خداوند هیچ سلطه‌ای برای آنان درباره‌ی شما قرار نداده است!» تبت‌ها بر شما سلطه‌ای ندارند شما به اختیار خود آنان را بر خود و بر جامعه مسلط کرده‌اید. گویا به ابراهیم گفته‌اند: ثبات، نظم و امنیت جامعه‌ی ما بر اساس همین نظام پرستشی استوار است تو می‌خواهی امنیت جامعه را بر هم بزنی. که در پاسخ می‌گوید: «فَأَی الْفَریقَینِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِنْ کنْتُمْ تَعْلَمُون [انعام/81] کدامیک از دو گروه (دو جریان توحیدی و شرک) سزاوار امنیت هستند؟! اگر باشید دانایان.» امنیتی که شما بر قرار کرده‌اید، بر پایه ظلم، ستم و استثمار است،‌ شما اساساً استحقاق سخن گفتن از امنیت را ندارید، امنیتی که مبتنی بر ترس و بیم باشد، امنیت نیست؛ شما شدت بی‌امنیتی را امنیت می‌نامید. ابراهیم (ع) در این بیان، بزرگترین دست‌آویز تاریخی کابالیسم را به محاکمه کشیده و فاش می‌کند. قدرت ابلیسی در همیشه‌ی تاریخ، شدت بی‌امنیتی را امنیت نامیده است. امروز نیز قدرت مرکزی کابالیسم به هر گوشه‌ای از دنیا یورش نظامی می‌کند که مثلاً امنیت جهانی را حفظ کند. «إِنْ کنْتُمْ تَعْلَمُونَ [انعام/81] اگر باشید دانایان.» با این جمله نیز ادعای دانش و علم نظام کابالیستی را به زیر سوال می‌برد که مدعی بودند به وسیله علم و دانش جامعه بین‌النهرین را به تمدن رسانیده‌اند. می‌گوید شما نادان‌هایی بیش نیستید که جریان تکامل بشری و حرکت تمدن را که یک حرکت جبری الهی در آفرینش بشر است، به بیراهه برده‌اید که تمدن ابلیسی شده است. گفت: «الَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یلْبِسُوا إیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولیک لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ [انعام/82] آنان که‌ایمان آورند و ایمان‌شان در لباس ظلم نباشد، آنان هستند که برای‌شان امنیت محقق می‌شود و آنان ره یافتگانند.» نکته‌ی مهمی را تذکر می‌دهد: هم شما (سران) می‌دانید که خداوند هست و واحد هم هست و هم من. لیکن شما عمداً این اعتقاد را در لباس و پوشش بت‌پرستی در آورده‌اید که نظام ستم و سلطه‌ی‌تان را به‌وسیله‌ی آن توجیه کنید. خداوند در ادامه می‌فرماید: «تِلْک حُجَّتُنا آتَیناها إِبْراهیمَ عَلى‏ قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ إِنَّ رَبَّک حَکیمٌ عَلیم [انعام/83] این‌گونه است منطق، استدلال و دلایل ما که به ابراهیم دادیم تا بر مردم خود استدلال کند. کسی را که بخواهیم (این‌گونه) در درجات بالا می‌بریم، که پروردگارت حکیم است و علیم.» ادامه دارد… نویسنده: آیت‌الله مرتضی رضوی




Latest Images