Quantcast
Channel: فراماسونری - جنبش سایبری 313 l ظهور , آخرالزمان , مهدویت , جنگ نرم , امام زمان (عج)
Viewing all 194 articles
Browse latest View live

«فروغی»، فیلسوف فراماسون

$
0
0

(بسم الله الرحمن الرحیم)


«فروغی» برای نخستین بار به همراه «وثوق‌الدوله» (میرزا حسن خان) و «دبیرالملک» (میرزا محمدحسن خان بدر) قانون اساسی و سایر اسناد بنیادی فراماسونری را به فرمان «لژ بیداری ایران» از فرانسه به فارسی ترجمه کرد و واژه‌ی «فراماسونری» و معادل‌های فارسی آن، چون «جمعیت رفیقان» و «فتیان» را در واژگان فارسی جا انداخت. «محمدعلی فروغی دردشتی» متولد 1294ه.ق. در تهران است. پدر و نیاکانش «در سلک تجارت و معروف به ارباب بودند.» از 5 ‌سالگی تحصیلات خود را شروع کرد. تحصیلات متوسطه‌ی را در «دارالفنون» گذراند و به تحصیل فن پزشکی و داروسازی مشغول شد، اما بعد از چند سالی تحصیل، آن رشته را رها و به فلسفه و ادبیات روی آورد. محمدعلی فروغی در تداوم تحصیل فلسفه بنا بر علاقه‌ای که داشت به تحصیل فلسفه‌ی «مشاء» بیش از مکاتب دیگر فلسفی علاقه نشان داد.






در مدرسه‌ی صدر، وی به تکمیل زبان‌های فرانسه و انگلیسی پرداخت و با یادگیری این زبان‌ها امکان دستیابی به آثار و نظریه‌های فلیسوفان اروپایی را برای خود تسهیل کرد. فروغی بعد از اتمام تحصیلات خود وارد خدمات دولتی شد و به استخدام وزارت انطباعات درآمد و شغل مترجمی زبان فرانسه و انگلیسی را در آن وزارت‌خانه به ‌عهده گرفت.




او بعدها فرهنگستان ایران را تأسیس کرد و ریاست آن را نیز برعهده گرفت. پدرش «محمدحسین» ملقب به «ذکاءالملک» و متخلص به «فروغی» از ادبا، شعرا و دانشمندان عصر ناصرالدین شاه بود. وی از دانشمندان، محققان و شعرای عصر ناصری و مظفری بود که در وزارت انطباعات «اعتماد السلطنه» ریاست قسمت ترجمه و تألیف با او بود. علاوه بر آن بر مترجمان همایونی ریاست داشت و غالب کتبی که اعتماد السلطنه به نام خود چاپ کرده ‌است، نتیجه‌ی تحقیق و نگارش ذکاءالملک است.


در سال 1317ه.ق. «میرزا نصرالله خان مشیرالدوله» به تشویق دو فرزند خود «مؤتمن‌الملک» و «مشیرالملک» (بعدها مشیرالدوله) مدرسه‌ی عالی علوم سیاسی را بنیان نهاد. این مدرسه برای فرزندان طبقه‌ی حاکمه‌ی ایران و دولت‌مردان و رجال سیاسی آینده‌ی کشور بنیان نهاده شد و بذر فرهنگ و روان‌شناسی فراماسونی را در نسل‌های متمادی تحصیل‌کردگان و دانشگاه دیدگان غرب‌گرای ایران افشاند. «محمدحسین فروغی» به استادی آنجا برگزیده شد و فرزندش نیز به ترجمه‌ی تاریخ برای دانشجویان پرداخت و پس از چندی معلم تاریخ در مدرسه‌ی سیاسی شد.



فروغی کتاب‌های «ثروت ملل» و «تاریخ ملل مشرق زمین» را برای مدرسه‌ی عالی علوم سیاسی ترجمه کرد و تدریس تاریخ و ادبیات را نیز برعهده گرفت.[1] خود چند سال پس از تأسیس مدرسه‌ی علوم سیاسی در جمع دانشجویان حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران گفته بود: «درس‌هایی که در مدرسه داده می‌شد هیچ‌کدام کتاب نداشت که دانشجویان بتوانند توسط مراجعه به آن به فرا گرفتن درس‌هایی که از معلمان اخذ می‌کنند مدد برسانند و چون یکی از موادی که در مدرسه‌ی علوم سیاسی می‌بایست تدریس شود تاریخ بود که آن زمان اصلاً تدریس آن در ایران معمول نبود از برای تاریخ هم کتاب تاریخی که درصدد تهیه‌ی آن برآمدند تاریخ ملل قدیم مشرق بود و اتفاقاً تهیه‌ی آن کتاب را به من رجوع کردند و آن اول کتابی بود که برای مدرسه تهیه شد.»[2]




پس از مدتی محمدحسین ذکاءالملک به ریاست مدرسه گمارده شد و فرزندش را به معاونت انتخاب کرد. این وضع تا اوایل مشروطیت ادامه داشت. پدر محمدعلی فروغی در سال 1314ه.ق. به انتشار مجله‌ی «تربیت» همت گماشت. محمدعلی در کار این نشریه دخالتی تام داشت؛ گذشته از سردبیری آن ترجمه‌هایی از او منتشر می‌شد. در این نشریه از قانون و مدرسه و تجدد سخنِ بسیار آمده ‌است و قریب 10 سال به ‌طور منظم انتشار پیدا کرد. پس از چندی ذکاءالملک درگذشت و لقب و شغلش را از طرف محمدعلی شاه به فرزند ارشد او واگذار کردند و محمدعلی ذکاءالملک به ریاست مدرسه‌ی عالی علوم سیاسی منصوب شد. این انتخاب نمی‌تواند جدای از تفکر حاکم بر مدرسه باشد.


ذکاءالملک فروغی در سال 1290ه.ش. در کابینه‌ی «صمصام‌السلطنه بختیاری» ابتدا وزیر مالیه و بعد وزیر عدلیه شد. در کابینه‌ی بعدی که به ریاست مشیرالدوله تشکیل شد، مجدد وزیر عدلیه شد و پس از چندی به ریاست دیوان عالی کشور انتخاب شد. ذکاءالملک در دوره‌ی سوم مجلس به وکالت انتخاب شد ولی وکالت را نپذیرفت و به ریاست دیوان عالی کشور ادامه داد. پس از پایان جنگ بین‌الملل اول به اتفاق «مشاورالممالک انصاری» به کنفرانس صلح رفتند ولی موفق به حضور در کنفرانس نشدند و آن‌ها را مؤدبانه جواب کردند. در 1301 ذکاءالملک در کابینه‌ی مستوفی‌الممالک وزیر امور خارجه شد و در جدال مدرس و مستوفی‌الممالک نقشی اساسی داشت و غالباً پاسخ مجلسیان را او می‌داد.

در کابینه‌ی بعدی که به ریاست مشیرالدوله تشکیل شد، وزیر مالیه بود. سردار سپه جانشین مشیرالدوله در کابینه‌ی خود ذکاءالملک فروغی را وزیر مالیه معرفی کرد. در سال 1302 تا 9 آبان 1304 در 4 کابینه‌ی رضاخان سردار سپه دو بار وزیر خارجه و دو بار وزیر مالیه شد.





 








بنا به پیشنهاد رضاخان پهلوی ذکاءالملک فروغی به کفالت و سرپرستی دولت انتخاب شد و مقدمات مجلس مؤسسان را فراهم کرد. آن مجلس در آذر 1304 امور سلطنت دائمی را به رضاخان پهلوی سپرد. پس از رأی مجلس مؤسسان به سلطنت دائمی رضاخان پهلوی، مجلس شورای ملی رأی به نخست‌وزیری فروغی داد و فروغی قریب 6 ماه نخست‌وزیر بود. ذکاءالملک فروغی در اسفندماه 1320 از نخست‌وزیری استعفا داد و پس از مدتی استراحت به وزارت دربار منصوب شد و سرانجام روز 5 آذر 1321 در 67سالگی درگذشت.
اندیشه‌ی سیاسی


بازخوانی آثار روشنفکرانی چون محمدعلی فروغی، از این حیث قابل اهمیت است که دارای ویژگی‌هایی است که دوره‌ی اول سنت روشنفکری ـ عصر مشروطه ـ و دوره‌ی آخر سنت روشنفکری ـ دوره‌ی ایدئولوژی‌های بومی و عرفانی ـ از آن برخوردار نبودند. یکی از این ویژگی‌های بنیادین رویکرد به اصلاحات اجتماعی و تحولات گام‌به‌گام در جامعه بوده‌ است.



فروغی را اندیشمندی لیبرال، ملی‌گرا و محافظه‌کار یا میانه‌رو خوانده‌اند. وی را از بنیان‌گذاران لیبرالیسم در ایران می‌دانند.[3] فروغی برای نخستین بار به همراه «وثوق‌الدوله» (میرزا حسن خان) و «دبیرالملک» (میرزا محمدحسن خان بدر) قانون اساسی و سایر اسناد بنیادی فراماسونری را به فرمان «لژ بیداری ایران» از فرانسه به فارسی ترجمه کرد و واژه‌ی «فراماسونری» و معادل‌های فارسی آن، چون «جمعیت رفیقان» و «فتیان» را در واژگان فارسی جا انداخت. فروغی در 32 سالگی از بنیان‌گذاران لژ بیداری ایران بود و در این لژ تا مقام استاد اعظم، با عنوان خاص «چراغ‌دار» نائل آمد.[4]




فروغی حلقه‌ی واسط نسل کهن فراماسون‌های عهد قاجار (ملکم و مشیرالدوله‌ها) با فراماسون‌های نسل بعد بود. او در رأس حلقه‌ای از متفکران و برجستگان فراماسونری ایران (حسن پرنیا، تقی‌زاده، محمد جم، علی منصور، ابراهیم حکیم‌الملک و...) روح فراماسونری را، از راه اهرم حکومت و سیاست، در کالبد فرهنگ جدید ایران که در دوران پهلوی شکل گرفت، دمید.


درباره‌ی یهودی‌الاصل بودن فروغی‌ها گفته شده ‌است که جدّ اعلای این خانواده از یهودیان بغداد بود که برای تجارت به ایران آمده و در اصفهان ساکن گردید و مسلمان شد. «ملک‌الشعرای بهار» که خود از روشنفکران آن زمان محسوب می‌شد، درباره‌ی یهودی بودن محمدعلی فروغی، در آغاز سلطنت محمدرضا پهلوی این شعر را سروده است:

شاهـا کـم از خبـث فـروغـی خبـرت                     خون می‌کند این جهودِ ناکس جگرت

خطبه‌ی شهی و عزل تو را خواهد خواند               زان‌گـونه که خـواند از بـرای پـدرت[5]

فروغی به‌ عنوان بزرگِ ماسونرها و مغز متفکر رژیم پهلوی، تلاش زیادی را برای زدودن اسلام و فرهنگ غنی آن و جایگزین کردن فرهنگ تحصیلی غرب انجام داد. در واقع فروغی، چه در کسوت تدریس مدرسه‌ی علوم سیاسی و مدیریت آن و چه در کسوت سیاست و افت و خیزهای آن، همت خود را برای جذب استعدادهای علمی و فرهنگی و حمایت بی‌دریغ مادی و سیاسی و تربیت آنان، بر روال تفکر غربی صرف کرد.



فروغی فردی دانشمند و با استعداد و بسیار پرکار و از نظر ظاهری با وقار بود و به ‌دلیل همین ویژگی‌ها به مغز متفکر فراماسونری ایران بدل گردید و نام و اندیشه‌ی او بر فرهنگ رسمی دوران پهلوی ـ از دبستان تا دانشگاه ـ سایه افکند. بیهوده نیست که «مجتبی مینوی» در رثای سی ‌سالگی درگذشت فروغی می‌گوید: «تمام دوره‌ی درس خواندن و نشو و نمای ما، با تألیفات «فروغی»ها و اسم خاندان فروغی به‌هم پیچیده بود.»[6]


کارنامه‌ی سیاسی فروغی کاملاً در ارتباط با تفکرات او شکل گرفته‌ است. وی به‌ واسطه‌ی نوع تفکری که داشت، یک مهره‌ی کاملاً وابسته به سیاست استعماری انگلیس شناخته می‌شد. او نخستین و آخرین نخست‌وزیر رضاشاه و همچنین اولین نخست‌وزیر محمدرضا بود. وی اندیشه‌پرداز سلطنت پهلوی بود. انتخاب نام «پهلوی» نیز ابتکار فروغی بود تا رضاخان حتی در عرصه‌ی نام نیز یگانه و بی‌همتا باشد. نطق فروغی در مراسم تاج‌گذاری رضاخان، تمامی عناصر ایدئولوژی «شووینیسم شاهنشاهی» و «باستان‌گرایی» را که بعدها توسط پیروان و شاگردان فروغی پرداخت شد، در بر داشت.



او در نطق خود رضاخان میرپنج را «پادشاهی پاک‌زاد و ایران‌نژاد» و «وارث تاج و تخت کیان» و ناجی ایران و احیاگر شاهنشاهی باستان خواند. فروغی با این عبارات اغراق‌آمیز قصد تملق‌گویی از رضاخان را نداشت، وی می‌خواست به دیگران بگوید که از این پس باید چگونه به خود بنگرد! رضاخان قزاق، دیگر «خان»و «میرپنج» و حتی «سردار سپه» نیست؛ او اینک «شاه شاهان» و «وارث تاج و تخت کیان» و جانشین کورش، داریوش و نوشیروان است!




این القاب و عناوین دروغین را فروغی فقط مختص به رضاشاه نساخت بلکه در مورد پهلوی دوم هم در شهریور 1320 که متفقین به ایران حمله کرده و مردم در وحشت متجاوزین روس و انگلیس به‌ سر می‌بردند، در پشت تریبون مجلس شورای ملی در نطقی تاریخی‌ای «ملتِ از بند استبداد رهیده‌ی ایران!» را به آرامش و خویشتن‌داری دعوت کرد و وعده داد: «این روزها نیز بگذرد و کشور به سیاق سابق خود طی مسیر کند.»




او با این عبارت‌ها مردم را از وحشت و هراس اشغال متفقین و آینده‌ی حکومت ایران آسود: «می‌آیند و می‌روند؛ حوایجی دارند و به ما کاری ندارند!» آن‌چنان با صلابت و استوار این سخنان بر زبان رییس‌الوزرا جاری شد که کشور پس از 16 سال از دیکتاتوری رضاشاه نفس تازه‌ای کشید! و گویی صبحی دیگر بر این سامان دمیده است.[7]




ارتشبد «حسین فردوست» یار و دوست نزدیک محمدرضا پهلوی در خاطرات خود می‌گوید: «یکی دیگر از واسطه‌های مهم رضاخان و انگلیس‌ها و شاید مهم‌ترین آن‌ها، محمدعلی فروغی بود که در صعود رضا به سلطنت و سپسصعود پسرش محمدرضا، نقش مهمی داشت.»[8]




در این رابطه یعنی پیدایش رضاخان و سلطنت پهلوی‌ها و ارتباط این نقش با سیاست انگلیس‌ها، چنین نوشته‌اند: «فروغی از بدو پیدایش رضاخان یا از جهت هوش فطری و یا از لحاظ آگاهی از سیاست انگلستان در مورد «تمرکز حکومت قدرت» و ایجاد دیکتاتوری، همواره او را تقویت می‌کرد و در بسیاری بازی‌های سیاسی، مبتکر و در حقیقت یکی از تعزیه‌گردان‌های اصلی بوده ‌است.»[9] وی در سه مقطع حساس حیات سلسله‌ی پهلوی نقش اصلی را داشت: «او نخستین رییس‌الوزرای رضاخان بود که «شنل آبی» سلطنت را در مراسم تاج‌گذاری بر دوش رضاخان انداخت.




سپس در سال‌های 1312ـ1314 که رضاخان تصمیم گرفت تا مهلک‌ترین ضربات را بر فرهنگ ملی ایران وارد سازد و برنامه‌ی له کردن حاکمیت فرهنگی مذهب و اسلام‌زدایی را با خشونت و سبعیت به اجرا درآورد، باز هم فروغی نخست‌وزیر بود. وی حتی آخرین رییس‌الوزرای رضاخان بود که در لحظات ترس و دلهره‌ی «دیکتاتور» به فریاد او رسید و به‌ خاطر «خدمات بزرگش» بقای سلطنت را در خاندان او تضمین کرد و بالاخره به ‌عنوان نخستین نخست‌وزیر پهلوی دوم، تاج شاهی را بر سر محمدرضا نهاد!




دکتر «‌محمدعلی نقوی»، جامعه‌شناس و محقق تاریخ معاصر، در این باره می‌نویسد: «فروغی بود که با خیانت‌های خود، عامل اصلی تداوم رژیم پهلوی، پس از عزل رضاخان گردید. نخست با زمینه‌سازی استعفای احمدشاه، سلطنت را برای رضاخان هموار کرد و سپس بعد از حمله‌ی متفقین، مجلس سیزدهم را تحکیم کرده و باعث جانشینی محمدرضا شاه گردید.»[10]


سفیر کبیر افغانستان در تهران به نام «شیر احمدخان» در خصوص نقش فروغی در زمان رضاخان می‌گوید: «من بارها با رضاشاه در خلوت گفت‌و‌گوهای خصوصی داشته‌ام. هیچ‌ وقت نشد که فکر قابل توجهی از او بشنوم. او فاقد اندیشه‌ی چشم‌گیری است. هر وقت احتیاج به تصمیم‌گیری است، آدم را به وزیر مربوط ارجاع می‌کند. او همواره به دیگران احتیاج دارد تا به جایش فکر کنند و تا قبل از مرگ تیمورتاش، از اندیشه‌های او استفاده می‌کرد و مغز متفکر فعلی او فروغی است.»[11]

فروغی به آثار تمدن جدید غرب دل‌مشغولی بسیار نشان می‌داد و از نشانه‌های بارز این علاقه‌مندی ترجمه‌ی آثار بزرگان غرب است. وی مانند تمامی‌روشنفکران آن دوران دارای خصیصه‌ی غرب‌زدگی بود. با این حال وی در برخی نوشته‌هایش سعی می‌کند خود را فردی کاملاً شرقی و وطن‌پرست معرفی کند ولی دچار تناقض‌گویی می‌شود. برای مثال فروغی در یادداشت‌هایش معتقد است که ممالک مشرق زمین پیش از هر بهانه‌گیری باید به بازسازی خودشان بپردازند: «تمام بهانه‌ی فرنگی‌ها در دست‌ درازی به ممالک ما این است که شما از عهده‌ی به‌ کار بردن نعمت‌های طبیعی بر نمی‌آیید و آن را حرام می‌کنید.



پس ما باید این کار را صحیح بکنیم. پس اگر خودِ مشرق زمینی‌ها این کار را بکنند، فرنگی‌ها چه حق فضولی دارند.»[12] ولی در مقالاتش ادامه‌ی حرکت ایران را بدون غربیان، خاصه‌ی انگلیس غیرممکن می‌داند و با این که اشاره‌ای به سیاست‌های خصمانه‌ی استعمار پیر دارد ولی اصرار بر دوستی و مسالمت با انگلیس می‌کند: «...حاصل این که حرف همان است که همیشه می‌گفتم، ایران نه دولت دارد و نه ملت. جماعتی که قدرت دارند و کاری از دست‌شان ساخته است مصلحت خودشان را در این ترتیب حالیه می‌پندارند. باقی هم که خوابند ... اگر ایران ملتی داشت و افکاری بود اوضاع خارجی از امروز بهتر متصور نمی‌شد.




با همه‌ی قدرتی که انگلیس دارد و امروز یکه‌ مرد میدان سیاست است با ایران هیچ کار نمی‌تواند بکند... فقط کاری که انگلیس می‌تواند بکند همین است که خودِ ما ایرانی‌ها را به جان هم انداخته پوست یک‌دیگر را بکنیم... البته من می‌گویم با انگلیس نباید عداوت بورزند. برعکس عقیده‌ی من این است که نهایت جد را باید داشته‌ باشیم با انگلیس دوست باشیم...»[13]در همین رابطه «خان ملک ساسانی» می‌نویسد:«خوب به خاطر دارم یک روز درس تاریخ داشتیم و گفت‌وگو از مستعمره‌های انگلیس بود که آیا خودِ اهالی قادر به اداره‌ کردن ممالک خود هستند یا نه؟ میرزا محمدعلی‌ذکاءالملک [فروغی] گفت: آقایان! شما هیچ‌وقت سرداری برای دوختن به خیاط داده‌اید؟ همه گفتند: آری.






 






گفت:خیاط برای سرداری شما آستین گذارده؟ همه گفتند: البته، گفت: وقتی سرداری را از مغازه‌ی خیاطی به منزل آوردید، آستین‌هایش تکان می‌خورد؟ همه گفتند: نه! گفت: پس چه چیز لازم بود که آستین‌ها را به حرکت درآورد؟ شاگردها گفتند: لازم بود دستی توی آستین باشد تا تکان بخورد. جناب فروغی فرمودند: مقصود من هم همین بود که بدانید ایرانِ شما مثل آستین بی‌حرکتی است که تا دست دولت انگلیس در آن نباشد، ممکن نیست تکان بخورد!!»[14]


برخی منابع، براساس اسناد جنگ جهانی دوم وزارت امور خارجه‌ی بریتانیا دخالت انگلستان در تعیین محمدرضا پهلوی را به‌ عنوان شاه ایران رد می‌کنند و آن را نتیجه‌ی عمل مستقل و سریع فروغی می‌دانند و یا تصمیم انگلستان را در این زمینه به اعمال فشار فروغی مربوط می‌کنند. این ادّعا در واقع تأثیرپذیری از تلاش خودِ مقامات انگلیسی است که کوشیدن تا مداخله‌ی خود در امور داخلی کشور مستقلی مثل ایران را پرده‌پوشی کنند؛ تا از نظر موازین و عرف بین‌الملل در موضع تخطئه و اتهام قرار نگیرند.[15] بنابراین، عمل سریع فروغی در ابقای سلطنت پهلوی، قبل از آن که وزارت‌خارجه‌ی انگلستان به طور رسمی نظر دهد.



بدان‌ معنا نیست که او مستقل از انگلیسی‌ها عمل کرده و مقامات لندن در این ماجرا دخالتی نداشته‌اند. مسلّماً، فروغی از راه «آلن ترات» مسئله را با لندن فیصله داده بود و پس از هماهنگی کامل و اخذ تصمیم نهایی (مذاکره‌های محمدحسن میرزا با سر هوراس سیمور معاون وزارت‌خارجه و هارولد نیکلسون رییس بنگاه بی.بی.سی که قاعدتاً باید نماینده‌ی «اینتلیجنس سرویس» باشد، در روز 22 شهریور و تحلیل و ارزیابی نهایی آن) به این عمل مبادرت ورزید. به ‌عبارت دیگر، آن نهادهایی که مسئولیت عملی این عملیات را به‌عهده داشتند به نتیجه‌ی قطعی رسیده بودند و تنها اعلام «رسمی» آن از سوی وزارت امورخارجه به «سر ریدر بولارد»، چند روز پس از سوگند خوردن محمدرضا پهلوی در مجلس صورت گرفت که این نیز بی‌حکمت نبود.[16]


محمدعلی فروغی ایدئولوژی‌ای را پی‌گذارد که طی دوران سلطنت پهلوی‌ها (اول و دوم)‌، با صرف هزینه‌های گزاف و با به‌کارگیری انبوهی از محققان، مصنفان و دانشگاهیان درجه‌ی اول، پرداخت شد. این ایدئولوژی تجلیات فرهنگی و سیاسی فراوان داشت. از جمله، سال شمار شمسی حذف شد و به‌جای آن «تاریخ شاهنشاهی» ابداع گردید؛ جشن‌های 2500 ساله با زرق و برق خیره‌ کننده‌ی خود اوج نمود مادی و سیاسی این ایدئولوژی بود. این ایدئولوژی، سرانجام منجر به این ادعای گزاف شد: «کز پهلوی شد ایران صد ره بهتر ز عهد باستان!»

برای تدوین و پیاده‌ کردن این ایدئولوژی بود که فراماسون‌های پرکاری چون «حسن پیرنیا» (پسرمیرزا نصرالله خان مشیرالدوله) به تألیف کتاب سه جلدی ایران باستان دست زد. این باستان‌گرایی، نه از سر علاقه‌ی علمی و تحقیقی و نه به‌ خاطر دل‌سوختگی نسبت به احیای میراث فرهنگی ایران، بلکه با اهداف سیاسی مشخص بود. علاقه‌ی عجیب فروغی به شاهنامه‌ی فردوسی در این راستا بود. فروغی بخش مهمی از وقت خود را صرف شاهنامه کرد و به تنظیم خلاصه‌ی دوجلدی و منتخب یک جلدی آن پرداخت. تلاش فروغی، بعدها توسط شاگردان و پیروان «مکتب» او پی‌ گرفته شد و حتی به افراط کشیده شد.



در نتیجه، شاهنامه‌ی حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی به «کتاب مقدس» ایدئولوژی شاهنشاهی بدل گردید؛ چیزی که روح حکیم فرزانه‌ی طوس که شاهنامه‌ی خود را «ستم‌نامه‌ی عزل شاهان» و «دردنامه‌ی بیگناهان» می‌خواند، از‌آن بیزار بود. استفاده‌ی جهت‌دار از اشعار فردوسی، خارج کردن ابیات از متن و به کارگیری متملقانه‌ی آن و حتی تعریف فردوسی و جعل ابیات، به چنان ابتذالی کشید که ملک‌الشعرای بهار را مجبور به عکس‌العمل کرد. او گفت: «اشعار بی‌پدر و مادر را پهلوی هم قرار داده‌اند و اسم آن را شاهنامه گذاشته‌اند.




بنده وقتی می‌گویم این شعر مال فردوسی نیست، می‌گویند تو وطن‌پرست نیستی... آقا این وضع زندگی نیست... افرادی می‌خواهند احساسات وطن‌پرستی مردم را بدین‌وسیله تحریک کنند و بالا بیاورند، هرچه دلشان خواست در آن می‌گنجانند و هرچه در‌آن گنجانیده شده قبول می‌کنند و می‌گویند این شاهنامه‌ی ملت ایران است.»[17] و باید با این قضاوت «شاهرخ مسکوب» هم موافق بود: «در تاریخ سفله‌پرور ما بیدادی که بر فردوسی رفته است، مانند ندارد.»[18]


تمامی این اقدامات یک هدف داشت: «ترویج اندیشه‌ی روان‌شناسی مبنی بر ضرورت یک حکومت مقتدر و متمرکز که در‌آن شاه نه انسانی مانند سایر انسان‌ها، بلکه «ابرمرد» و حتی «نیمه خدا» است.» زیرا، تنها چنین شاهی است که می‌تواند به‌عنوان یک دیکتاتور مطلق‌العنان بر توده‌ی «عوام» فرمان راند و سلطه‌ی سیاسی ـ فرهنگی نو استعمار را تأمین کند. فروغی شخصاً بر چنین باوری بود و شکل حکومتی پادشاهی را تنها فُرم مناسب با فرهنگ و روان ایرانی جماعت می‌دانست![19]

در زمان حکومت رضاخان، شایع شد که «ابوالحسن فروغی» (برادر محمدعلی فروغی) مأموریت یافته تا یک فلسفه‌ی جدید «عرفانی» به سبک «هگل»، تدوین کند. همان‌گونه که هگل سلطنت پروس را عالی‌ترین تجلی «ایده‌ی مطلق» می‌دانست، او نیز چنین کند و شاید مثلاً با تحریف میراث والای عرفان اسلامی (به‌ویژه حکمت اشراق) «شاهنشاهی ایران» را تحقق «نورالانوار» بنمایاند! این «فلسفه‌ی سلطنتی» تدوین نشد و شاید تنها علت آن این بود که در میان محققان «مکتب فروغی»کسی هم‌سنگ هگل یافت نشد!



ولی تلاش‌هایی در این راستا صورت گرفت. از جمله، اندیشه‌های شیخ اشراق سهروردی، نه به‌عنوان شاخه‌ی پرباری از حکمت و عرفان اسلام که به ‌مثابه «میراث‌ دانایان ایران باستان» و «اندیشه‌های حکمای پهلوی!» قلمداد شد و محقق توانا و برجسته‌ای ترجمه‌ی خود را از حکمت‌الاشراق سهروردی به محمدرضا پهلوی تقدیم داشت، زیرا به زعم او «میراث شاهان بلندپایه به شاهان باز آید!»


خلاصه این که «عرفانی» که توسط «مکتب فروغی» اشاعه شد، نه عرفان اسلامی با مضامین غنی و تعالی بخش فردی و اجتماعی آن، بلکه نوعی صوفی‌منشی و خرابات‌نشینی بود که با تعالیم فراماسونی و حتی بابی و بهایی هم‌خوانی داشت و تنها به درد خانقاه‌های فراماسون‌ها، دولت‌مردان و نظامیان بازنشسته می‌خورد که در پیروی از ‌آن به راستی خرابه‌نشین بودند.[20](*)

  • نویسنده:حبیب‌الله مهرجو/ پژوهشگر تاریخ معاصر/گروه تاریخ برهان


........................................................................




پی‌نوشت‌ها:




  • [1]. پل بوگار، اصول علم ثروت ملل یعنی اکونومی پلتیک، برگردان میرزا محمدعلی‌خان بن ذکاء‌الملک، انتشارات فرزان روز، 1377، ص 398.





  • [2]. علی‌اصغر حق‌دار، محمدعلی فروغی و ساختارهای نوین، نشر کویر، 1384.





  • [3]. مسعود بُربُر، «فروغی؛ اندیشمند آزادی و تکامل: جستاری در بنیادهای لیبرال اندیشه‌ی اقتصادی محمدعلی فروغی».





  • [4]. حسین فردوست، ظهور و سقوط پهلوی، ج دوم، ص36.





  • [5]. به نقل از: دیوان ملک‌الشعرای بهار.





  • [6]. مجتبی مینوی، در رثای سی سالگی درگذشت فروغی، ظهور و سقوط پهلوی، ج2، ص36.





  • [7]. مقالات فروغی، ج 1، انتشارات طوس، چاپ دوم، 1354، صص79-61.





  • [8]. ظهور و سقوط پهلوی، ج1، پیشین، ص84.





  • [9]. حسین مکی، تاریخ بیست ساله‌ی ایران، ج4، صص21ـ22.





  • [10]. محمدعلی نقوی، ج1، ص87.





  • [11]. زندگی پرماجرای رضاشاه، ص756.





  • [12]. یادداشت‌های روزانه از محمدعلی فروغی (26 شوال 1321 - 28 ربیع‌الاول 1322 قمری)، به کوشش: ایرج افشار، تهران: کتاب‌خانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، 1388، صص. 172 ـ 173.





  • [13]. مقالات فروغی، جلد اول، چاپ دوم، 1354، انتشارات طوس صص 79ـ61.





  • [14]. باقر عاقلی، ذکاءالملک فروغی و شهریور 20، انتشارات علمی، چاپ اول، صص15 ـ 16.





  • [15]. همان، صص65ـ66.





  • [16]. خاطرات سر ریدر بولارد، ص 122.





  • [17]. به نقل از: دیوان ملک‌الشعرای بهار، (مقدمه).





  • [18]. شاهرخ مسکوب، سوگ سیاوش، انتشارات خوارزمی، (مقدمه‌ی کتاب)، ص14.





  • [19]. علی‌اصغر حق‌دار، محمدعلی فروغی و ساختارهای نوین، نشر کویر، 1384، ص148.





  • [20]. اسماعیل رائین، فراموشخانه و فراماسونری در ایران، جلد اول، تهران: امیرکبیر، 1357، ص 253.



خاندان شیطانی روچیلد - بخش سوم

$
0
0

(بسم الله الرحمن الرحیم)


روچیلدها در آمریکا




 


حتی فکر این که خاندانی به جاه­ طلبی، حیله­ گری و انحصارطلبی روچیلدها، بتواند درمقابل وسوسه­ ی حضور پر رنگ در آمریکا مقاومت کنند هم  به نهایت ساده­ انگارانه است. پس از فتح اروپا در قرن هجدهم، نگاه حریصانه­ ی روچیلدها به ایالات متحده معطوف گردید.


 


 


اما بانکدارن بزرگ اروپا – یعنی روچیلدها و دار و دسته­ شان – به آمریکا از زاویه­ ای کاملاً متفاوت نگاه می­ کردند. از نظر آنه ا آمریکا تهدید بزرگی برای نقشه­ های آینده­ شان به حساب می ­آمد. موسسه­ ی تایمز لندن در این رابطه گفت: " اگر سیاست مالی خبیثانه­ ای که جمهوری آمریکای شمالی پایه ­گذاری کرده است ( منظور سیستم مالی بر اساس قانون اساسی و بدون وام یا بهره خارجی است!) تثبیت شود، حکومت می­ تواند با منابع مالی موجود و بدون هیچ هزینه ­ی اضافی امور را اداره کند. در این صورت پس از مدت کوتاهی تمام بدهی­ های این کشور به بانکداران بین­ المللی تسویه خواهد شد. چنین چیزی در تاریخ حکومت های متمدن جهان بی­ سابقه است و در نتیجه­ ی آن مغزها و ثروت های تمام جهان به سمت آمریکای شمالی سرازیر خواهد گردید ... این حکومت باید نابود شود، وگرنه تمام تاج و تخت­ های جهان را ویران خواهد کرد."


 


این گونه بود که روچیلدها و همدستانشان موریانه ­های مالی خود را برای ویران کردن آمریکا به آنجا گسیل کردند، تنها به این جرم که " بیش از آنچه سابقه داشت موفق عمل کرده بود" .


 


اولین مدرک مستند از دخالت روچیلدها در امور مالی ایالات متحده به اواخر دهه 1820 و اوایل دهه 1830 برمی­ گردد. وقتی که این خاندان از طریق مامورشان نیکولاس بیدی[1] تلاش کردند تا مانع اقدامات اندرو جکسون برای کوتاه نمودن دست بانکداران جهانی شوند.


 


در سال 1832، وقتی رئیس جمهور جکسون از هرگونه اقدام برای احیای ساختار " بانک ایالات متحده" ممانعت کرد، دور اول تلاش­ روچیلدها به شکست انجامید. این بانک، بانک مرکزی بود که به وسیله ­ی بانکداران جهانی اداره می ­شد و بالاخره در سال 1836 به کل از دور خارج گردید.


 


نقشه­ ای برای ویرانی


 


در سال­های پس از استقلال، روابط تجاری نزدیکی میان طبقه اشراف تولید کننده ی پنبه در جنوب، و صاحبان کارخانه های نخ­ ریسی در انگلستان برقرار گردید. بانکداران اروپایی با زیرکی تمام پی بردند که این روابط تجاری پاشنه ­ی آشیل آمریکا، و همان روزنه­ ای است که از طریق آن می­ توان این جمهوری نوپا را با موفقیت مورد هجوم قرار داده و به زانو درآورد.


 


کتاب تاریخ مصور دانشگاهی، چاپ 1878، ص. 504 به ما می ­گوید که چگونه ماموران انگلیسی مثل مور و ملخ در ایالت های جنوبی پراکنده شدند، تا با همدستی سیاستمداران محلی بر علیه منافع ایالات متحده دسیسه­ چینی کنند. نتیجه­ ی فعالیت ها و تبلیغات گسترده و حساب شده ­ی آن ها، شورش علنی تمام عیاری بود که بالاخره در 29 دسامبر 1860 به جدایی ایالت کارولینای جنوبی از ایالات متحده منجر گردید. پس از چند هفته شش ایالت دیگر هم به این توطئه علیه حکومت مرکزی پیوستند و از جمع ایالات متحده جدا شدند. آنها در کنار هم کشور تازه ­ای به نام کنفدراسیون ایالت های جنوبی آمریکا را تشکیل داده، و جفرسن دیویس[2] را به عنوان اولین رییس جمهور خود برگزیدند.


 


توطئه­ گران سنگرها، اسلحه­ خانه ­ها، ضرابخانه­ ها و سایر دارایی­ های دولت ایالات متحده را یکی پس از دیگری تسخیر کردند. حتی اعضای کابینه­ ی رئیس ­جمهور بیوکانان[3] هم در توطئه نابودی دولت متحد از طریق خدشه­ دار کردن اعتماد عمومی با آن ها هم­داستان شده بود، و در مسیری گام برمی­ داشت که جز هلاکت کل ملت سرانجام دیگری نداشت. بیوکانان به ظاهر مدعی بود که از تجزیه ­ایالت ها دل خوشی ندارد، اما در عمل حتی وقتی یک کشتی آمریکایی به وسیله ی گارد ساحلی کارولینای جنوبی به توپ بسته شد، کوچک ترین عکس العملی از خود نشان نداد.


 


اندکی بعد در 4 مارس 1861، آبراهام لینکلن[4] به ریاست جمهوری رسید، و بلافاصله فرمان داد تا بنادر جنوب برای جلوگیری از ورود سیل­ آسای کالاهای اروپایی بسته شوند. منابع رسمی تاریخ آغاز جنگ های داخلی آمریکا را 12 آوریل 1861، همزمان با بمباران قلعه ­ی سومتر در کارولینای جنوبی، به وسیله ­ی کنفدراسیون ایالت های جنوبی ثبت کرده­ اند. اما حقیقت آن است که جنگ مدت ها قبل از آن آغاز شده بود.[5]


 


در دسامبر 1861، تعداد زیادی از سربازان اروپایی ( انگلیسی، فرانسوی و اسپانیایی ) با نادیده انگاشتن دکترین مونرو[6] به سوی مکزیک سرازیر شدند. این موضوع، به همراه پشتیبانی همه­ جانبه ی اروپا از کنفدراسیون حکایت از آن داشت که نظام پادشاهی قصد دخالت در این جنگ را دارد. دورنمای ایالت های شمالی و سرنوشت ایالات متحده به شدت تیره و تار به نظر می­ رسید.


 


در چنین لحظات بحرانی و سرنوشت­ ساز بود که لینکلن تصمیم گرفت دست یاری به سوی دشمن دیرینه­ ی پادشاهان اروپا، یعنی روسیه دراز کند. وقتی نامه ­ی درخواست کمک فوری لینکلن به تزار نیکلای دوم[7] داده شد، چند لحظه ­ای پاکت در بسته را در دستانش سبک­ سنگین کرد و گفت: " پیش از باز کردن این نامه و بدون این که از محتوایش باخبر باشیم، به هر درخواستی در آن باشد، پاسخ مثبت می­ دهیم."


 


در 24 سپتامبر 1863، یک ناوگان روسی به فرماندهی آدمیرال لیویسکی[8] بدون کوچکترین سرو صدایی به سوی بندر نیویورک رهسپار شد. در 12 اکتبر هم ناوگان اقیانوس ­پیمای روسیه به سان­فرانسیسکو رسید. گیدئون ولز[9] درباره این اقدام روسیه می­ گوید: " همه­ چیز به نفع نیروهای کنفدراسیون پیش می­ رفت و اوضاع اصلاً با نیروهای شمال سر سازگاری نداشت. با ورود روس ها تعادل قوا چنان به هم خورد که مدت ها طول کشید تا انگلیس و فرانسه موفق شدند ورق را به نفع شمالی­ ها برگردانند. ( "امپراطوری یک شهر"، ص. 90)


 


تاریخ نشان می ­دهد که در این معرکه، روچیلدها به شدت سرگرم تامین مالی هر دو جناح این جنگ داخلی بودند. اما لینکلن پس از به قدرت رسیدن، نه تنها زیر بار پرداخت نرخ گزاف سود درخواستی از جانب آنها نرفت، بلکه در سال 1862 و 1863 به پشتوانه ی قانون اساسی اوراق مشارکت بدون بهره ایالات متحده را منتشر نمود و به این وسیله تحرکات آنها را از بنیان خفه کرد. لینکلن تاوان این کار و سایر اقداماتش را به سرعت پرداخت و در 14 آوریل 1865، با شلیک جان ویلکز بوث[10] به خاک و خون غلطید. آن هم فقط 5 روز پس از آنکه ژنرال لی در ویرجینیا خود را به ژنرال گرانت تسلیم کرده و جنگ با پیروزی شمالی­ ها خاتمه یافته بود.


 



آبراهام لینکلن


 


ایزولا فورستر[11]، نوه­ی بوث، در کتاب " این اقدام جنون ­آمیز " می­ نویسد که قاتل لینکلن پیش از اقدام به این جنایت، با افراد مرموزی در اروپا ارتباط نزدیک داشت و در همین راستا حداقل یک بار به اروپا سفر کرد. بوث پس از انجام ماموریتش به وسیله­ ی افراد یک گروه مخفی با عنوان شوالیه­ های حلقه­ ی طلایی به سرعت به مکان امنی منتقل شد و به گفته­ ی نویسنده سال های سال در اختفا به زندگی­ ادامه داد.


 


بانکدارن جهانی هدف خود را دنبال می­ کنند


 


بانکداران جهانی بدون اینکه ذره ­ای از شکست اولیه­ در نابود کردن ایالات متحده ناامید شوند، با اشتیاق بی رحمانه ­ای راه رسیدن به اهداف شومشان را دنبال کردند. پس از پایان جنگ های داخلی تا سال 1914 کارگزاران اصلی آنها در ایالات متحده کمپانی کوهن، لوئب و شریک و همچنین بنگاه جی. پی. مورگان بودند.


 


 


مجله نیوزویک در شماره اول فوریه 1936، درباره کمپانی کوهن،لوئب و شریک چنین می ­نویسد: " آبراهام کوهن[12] و سالومون لوئب[13] از سال 1850 در شهر لافایت ایالت ایندیانا به تجارت عمده ­ی کالاهای ممنوعه مشغول بوده­ اند. همان طور که در مناطق تازه اسکان یافته معمول است، بیشتر معاملات به صورت نسیه و با استفاده از اعتبارات انجام می شد، و طولی نکشید که این دو فهمیدند به دو بانکدار تمام عیار تبدیل شده­ اند ... در 1867 یک جوان مهاجر آلمانی به نام جیکوب شیف[14] را به عنوان شریک برگزیده و بانک کوهن، لوئب و شریک را در نیویورک تاسیس کردند. شیف جوان با برخی از سران مالی اروپا ارتباط داشت. پس از ده سال کوهن بازنشسته شد و جیکوب شیف به ریاست بنگاه کوهن لوئب و شریک رسید. از این طریق بود که ارتباط پایتخت­ های اروپایی با صنعت آمریکا برقرار گردید."


 



جیکوب شیف


 


آن " سران مالی اروپایی که شیف با آنان در ارتباط بود"، کسی نبودند جز روچیلدها و نماینده­ ی آنها در آلمان یعنی کمپانی ام. ام. واربرگ[15] در هامبورگ و آمستردام. روچیلدها در عرض 20 سال و از طریق ارتباط میان شیف و واربرگ سرمایه ­ی هنگفتی را در اختیار جان دی. راکفلر[16] قرار دادند تا به وسیله ­ی آن امپراطوری نفتی خود را گسترش دهد. از جمله اقدامات دیگر آنها در این مدت پشتیبانی مالی از ادوارد هریمن[17] در صنعت راه آهن و آندرو کارنگی[18] در صنعت فولاد بود.


 


با آغاز قرن بیستم، روچیلدها که از روند پیشرفت امور توسط عاملانشان در آمریکا چندان راضی نبودند، یکی از کارآمدترین افرادشان به نام پاول موریتز واربرگ[19] را به نیویورک فرستادند تا از نزدیک رهبری حمله به سیستم مالی ایالات متحده را به دست گیرد.


 



پاول موریتز واربرگ


 


واربرگ در یکی از جلسات کمیته­ ی پول و بانکداری در 1913، خود را چنین معرفی کرد: " من یکی از اعضای بنگاه امور بانکی کوهن، لوئب و شریک هستم  که در سال 1902 به ایالات متحده آمدم. در هامبورگ آلمان به دنیا آمدم و در فضایی آمیخته با مسائل بانکی رشد و تحصیل کرده ­ام. در لندن و پاریس دوره­ ی بانکداری را گذرانده و به سراسر جهان سفر کرده ­ام  ..."


 


اما باید دانست که در قرن نوزدهم تحصیل بانکداری در لندن و سفر به سراسر جهان چیزی نبود که هرکسی قادر به انجامش باشد، مگر آن که آن شخص برای انجام ماموریت خاصی درنظرگرفته شده بود.


 


در اوایل سال 1907، جیکوب شیف رئیس شرکت کوهن، لوئب و شریک که دست­ نشانده­ ی روچیلدها بود در سخنرانی­ اش در اتاق بازرگانی نیویورک هشدار داد: " بدون داشتن یک بانک مرکزی و کنترل مناسب منابع اعتباری، این کشور به جدی­ ترین و گسترده ­ترین بحران مالی تاریخ دچار خواهد شد."


 


اندکی پس از آن ایالات متحده در بحران پولی غوطه ­ور شد که تمام علائم مشخصه ی بحران­ های دست­ ساز روچیلدها را با خود داشت. بحرانی که در پی آن هشدار به وقوع پیوست، هزاران نفر از مردم بی­گناه سراسر کشور را به خاک سیاه نشاند و در عوض میلیاردها دلار سود برای طبقه ی ممتاز بانکدار به ارمغان آورد. آنها از طریق این بحران با یک تیر دو نشان زدند:




  1. سود عظیم مالی که نصیب افراد درون سیستم شد.

  2. مجاب شدن مردم آمریکا به این که داشتن بانک مرکزی برای آنها یک نیاز حیاتی­ است.


 



نمایی از مردم نگران که در اکتبر 1907 در وال استریت تجمع کرده بودند


 


بعدها پاول واربرگ در حضور کمیته­ ی پول و بانکداری اعتراف کرد که " در بحران 1907، این من بودم که برای اولین بار ایده­ ی داشتن یک صراف خانه­ ی ملی (یا همان بانک مرکزی) را مطرح کردم. ایده­ ای که در سایه­ ی آن تمام اهداف اصلی بانکداری به آسانی قابل دستیابی بود ... "


 


واقعاً هم همین طور بود. بانکداران جهانی برای دستیابی به این حیله­ ی کارآمد، مجبور شدند کیسه­ ی حقه­ هایشان را حسابی زیر و رو کنند. حیله­ ای که عظیم ­ترین کودتای آن روزگار محسوب می ­شد: ایجاد یک سیستم خصوصی برای مدیریت اندوخته ­های کل کشور، که کنترل تمام دارایی­ های ایالات متحده را بدون هیچ دردسری در اختیار عده ­ای انحصار طلب تشنه­ ی قدرت قرار می­ داد ... تعجبی نیست که خود واربرگ بعنوان اولین رئیس فدرال رزرو[20] منصوب گردید!


 


یکی از اعضای کنگره به نام چارلز لیندبرگ[21] پس از تصویب قانون تشکیل فدرال رزرو در 23 دسامبر 1913، دقیقاً روی این واقعیت انگشت گذارد و گفت: " به مجرد امضای این قانون توسط رئیس ­جمهور (ویلسون)، حکومت نامرئی قدرت های مالی مشروعیت خواهد یافت ... همان بانکداران و سردمداران مالی جهان که عظیم ­ترین جنایت های تاریخ به وسیله­ ی آن ها به وقوع پیوسته است."


 


برنامه­ ریزی برای فتح جهان


 


بانکداران جهانی که در در نیمه ­ی دوم قرن گذشته سررشته­ ی امور مالی بیشتر ملت های اروپا را محکم به چنگ گرفته بودند، بی­ تابانه در تلاش بودند تا دایره­ ی نفوذ خود را تا هر دو کرانه­ ی جهان گسترش دهند. آن ها پس از گذشت چند دهه، به این نتیجه رسیدند که برای دستیابی به این هدف لازم است آتش چند جنگ جهانی برافروخته شود تا دنیای موجود به کلی ویران شده و بستر مناسب برای نظم نوین جهانی فراهم گردد.


 


این نقشه با تمام جزئیات در نامه ­ای که آلبرت پایک[22]، در 15 آگوست 1871 به جوزپه مازینی[23] نوشت تشریح شده است. پایک که به مدارج بالای فراماسونری و ایلومیناتی دست یافته بود، در این نامه­ عنوان می­ کند که هدف اولین جنگ جهانی نابودی حکومت تزاری روسیه است، تا به این وسیله آن کشور وسیع به طور کامل در اختیار نیروهای ایلومیناتی قرار گیرد. بعد از آن هم قرار بود روسیه در نقش یک عامل وحشت برای تحت سلطه درآوردن بقیه کشورها و پیشبرد اهداف ایلومیناتی در جهان مورد استفاده قرار گیرد.


مطابق این برنامه قرار بود جنگ جهانی دوم با دامن زدن به اختلافات میان ملی ­گرایان آلمانی و سیاست مداران صهیونیست شعله ­ور شود. هدف مورد انتظار از این جنگ گسترش نفوذ روسیه ی جدید و تاسیس ایالت اسرائیل در کشور فلسطین بود.


 


بهانه­ ی در نظر گرفته شده برای برافروختن جنگ جهانی سوم هم اختلافات میان صهیونیست­ ها و اعراب بود که قرار بود نیروهای ایلومیناتی به آن دامن زده و جنگ را در سراسر جهان گسترش دهند.


 


در این نامه خصوصاً به این نکته اشاره شده است که " یکی از اهداف اصلی ایلومیناتی در این مقطع، به جان هم انداختن نیهیلیست­ ها و خداپرستان، و به راه انداختن یک طوفان سهمگین اجتماعی­ است که در سایه­ ی ترس و وحشت حاصل از آن تصویر آمیخته با خشونت و درنده ­خویی از خداپرستی در ذهن ملتها ثبت گردد. سپس انسانها در هرکجا که باشند، مجبور خواهند شد در مقابل این اقلیت آشوب گر و برهم زننده­ ی آرامش و تمدن ایستادگی کرده و آنها را از صفحه ی روزگار محو نمایند. با نابودی آن ها روح بشر از قید و بند پرستش خداوند آزاد خواهد شد. آن وقت ما می­ مانیم و گروه گروه انسان های رها شده از طلسم مسیحیت، با روح­ های سردرگمی که فطرتاً مشتاق پرستشند ، اما چیزی که درخور پرستیدن باشد نمی­ یابند ... و بالاخره وقتی این اشتیاق و محرومیت به اوج خود رسید، لوسیفر بزرگ در جهان تجلی خواهد کرد، آیین راستین پرستش او در همه­ جا آشکارا برپا خواهد شد و بساط مسیحیت و خداپرستی برای همیشه از جهان برچیده خواهد گردید."


 



آلبرت پایک


 


 


در زمانی که پایک این رساله را می ­نوشت، پنج ایدئولوژی مختلف در عرصه­ ی جهان برای کسب قدرت با هم در رقابت بودند:


 


1. ایدئولوژی مخفی بانکداران جهانی یا همان طبقه ی ایلومیناتی که تحت عنوان "رایش چهارم : امپراطوری ثروتمندان" از آن یاد می­ شد. هدف آن ها به وجود آوردن یک حکومت واحد جهانی بود که اعضای ایلومیناتی در راس آن قرار داشته باشند.


 


2. ایدئولوژی حمایت از اتحاد اقوام اسلاو ( پان اسلاویسم ) که در اصل به وسیله ­ی ویلیام کبیر مطرح شد، تا جایی که حتی در وصیت نامه­ اش هم به آن تاکید داشت. به گفته­ ی ای. اچ. گرنجر[24]، نویسنده­ ی کتاب "امپراطوری جهانی انگلستان"، چاپ 1916، ص. 173 ، این ایدئولوژی خواستار حذف کلی اتریش و آلمان و سپس فتح هندوستان و ایران و بعد از آن پیشروی تا کرانه­ های جهان بود ... و در نهایت هم به زانو در آوردن اروپا قرار داشت.


 


3. ایدئولوژی " آسیا برای آسیایی ­ها" که ژاپن پرچمدار آن بود، و در آن تمام ملت های آسیا با هم متحد شده و تحت حکم روایی ژاپن قرار می­ گرفتند.


 


4. ایدئولوژی پان ژرمنیسم که خواستار تفوق سیاسی آلمان بر کل قاره­ ی اروپا بود. رهایی از بند تاج و تخت­ های اروپایی و اتخاذ سیاست " درهای باز" برای تجارت با بقیه ی کشورهای جهان از مشخصه ­های دیگر این تفکر بود.


 


5. ایدئولوژی پان آمریکن یا " آمریکا برای آمریکایی­ ها"، و به عبارت دیگر " دوستی و تجارت با همه ی کشورها، اتحاد با هیچکدام" . در سال 1906 وزارت کشور آمریکا اعلام کرد، " بر پایه­ ی این ایدئولوژی که ریشه در دکترین مونرو در سال 1823 دارد، داشتن اهداف، علائق و مسئولیت های مشترک سیاسی با کشورهای اروپایی ممنوع است، مگر با رعایت اصل تساوی حقوق . ما به عنوان کشوری با نزدیک یک قرن سابقه اعلام می­ داریم که کشورهای اروپایی حق هیچگونه دخالتی در امور سیاسی ایالات مستقل نیمکره ی غربی را ندارند."


 


اگر نقشه­ های پر از مکر و فریب بانکداران جهانی (یا همان شبکه ایلومیناتی) تماماً به بار می­ نشست، رقبای آنها یعنی روسیه، آلمان؛ ژاپن و آمریکا به فجیع­ ترین وجه ممکن و در اوج فقر و فلاکت از نقشه­ ی جهان محو می­ گردیدند. برنامه ­ی ایلومیناتی برای فتح جهان که آلبرت پایک به آن اشاره کرد، شاهکاری از خباثت و نمونه­ ای از نبوغ طرفداران شیطان بود، که برای اجرا به هزینه­ ی سنگینی مثل جان میلیون ها نفر انسان، و میلیاردها دلار پول نیاز داشت.


 


نقشه­ ای که شبکه ایلومیناتی برای تحت سلطه گرفتن تمام جهان طراحی کرده بود، ساده و به نهایت تاثیرگذار بود. برای اجرای تمام و کمال آن فقط نیاز بود که بانکداران جهانی دست در دست شرکایشان در سراسر جهان، با حرکتی خزنده سرمایه­ های هنگفتشان را به املاک و مستغلات تبدیل کنند. همان طور که خواهیم دید انجام این نقشه به قدری ظریف و نرم بود که حتی گاهی همان هایی که در حال نابود شدن بودند، بی­ خبر از سرنوشتی که برایشان درحال رقم خوردن بود، در زمین آن ها بازی کرده و حتی تشویقشان هم می ­کردند!  ... می­ توان گفت آن چه شبکه ی ایلومیناتی به دنبالش بود نوعی نوسازی مدنی بود که دنیا را به آن چه آن ها تمایل داشتند، تبدیل می ­کرد.


 


می­ گویند آدم ها سه گروهند:


1. آن ها که اتفاق ها را می­ سازند.
2. آن ها که اتفاق ها را تماشا می­ کنند.
3. آن ها که از اتفاق ها غافل گیر می­ شوند.


 


متاسفانه باید گفت بیشتر مردم جهان در دو گروه آخر قرار گرفته ­اند: چشم دارند، ولی آنچه در مقابلشان رخ می ­دهد را نمی­ بینند. گوش دارند، ولی حقایق را نمی­ شوند ... آدم هایی که هرگز نخواهند فهمید در اطرافشان، در کشورشان و بالاخره در سراسر جهان چه برسرشان می ­آید.




  • مترجم: ش – ابری

  • منبع: وعده صادق










  •  [1] Nicholas Biddie,





  • [2] Jefferson Davis





  • [3] Buchanan





  • [4] Abraham Lincoln





  • [5] برای کسب اطلاعات بیشتر درباره جنگ های داخلی آمریکا می­ توانید به این مقاله رجوع نمایید: در قلمرو تاریخ - جنگ های داخلی آمریکا.    http://jahed137.blogfa.com/post-274.aspx ( مترجم )





  • [6] Monroe Doctrine  -  دکترین سیاسی آمریکایی که در ۲ دسامبر ۱۸۲۳ توسط جیمز مونرو رییس جمهور وقت آمریکا اعلام شد و مخالف استعمار یا دخالت قدرتهای اروپایی در کشورهای تازه استقلال یافتهٔ قاره ی آمریکا بود. بر اساس این دکترین، دولت ایالات متحده آمریکا تصمیم گرفت که از دخالت در جنگ‌های بین قدرت‌های اروپایی و مستعمرات آن ها خودداری، و وقوع جنگ یا فعالیت استعماری در قاره ی آمریکا را به عنوان حرکتی خصمانه تلقی کند. اما ویلسون با وارد کردن آمریکا به جنگ جهانی اول خط بطلانی بر این دکترین کشید.  ( مترجم )





  • [7] Czar Nicholas II





  • [8] Liviski





  • [9] Gideon Wells





  • [10] John Wilkes Booth





  • [11] Izola Forrester





  • [12] Abraham Kuhn





  • [13] Solomon Loeb





  • [14] Jacob Schiff





  • [15] M. M. Warburg





  • [16] John D. Rockefeller





  • [17] Edward Harriman





  • [18] Andrew Carnegie





  • [19] Moritz Warburg Paul





  • [20] Federal Reserve : به معنی « ذخیرهٔ فدرال »، نام رسمی بانک مرکزی ایالات متحده ی آمریکا است که در سال ۱۹۱۳ با هدف نظارت بر عملیات بانکی در این کشور تأسیس شد. این نهاد مسئول تدوین سیاست‌های پولی، پیگیری رسیدن به اشتغال کامل، تثبیت قیمت‌ها و رشد اقتصادی در آمریکا است."ذخیره ی فدرال " براساس قانون مصوب کنگره ایالات متحده ی آمریکا در سال ۱۹۱۳ تأسیس شد. براساس این قانون سرتاسر ایالات متحده ی آمریکا به ۱۲ منطقه ی بانکی تقسیم شده، و کلیه ی فعالیت‌های بانکی این منطقه توسط هیئت مدیره ی سیسستم ذخیره ی فدرال کنترل و هماهنگ می‌شود. (مترجم )


 






  • [21] Charles Lindbergh





  • [22] Albert Pike





  • [23] Guisseppe Mazzini  ژوزف مازینی (1872-1805) ناسیونالیست آزادی خواه اواسط قرن نوزدهم ایتالیا می‌باشد. او از جمله افرادی است که در تحول فکری مردم ایتالیا نقش اساسی داشته و زند‌گی‌اش را صرف تحریک سیاسی و توده‌های مردم ایتالیا و توطئه برای سرنگون کردن حکومت اتریش در ایتالیا نمود. نگاه او به ملی گرایی نگاهی قابل تامل است. از دید او ملیت از این جهت مهم است که انسان‌ها پیش از آنکه بتوانند با ملت‌های تشکیل دهنده بشریت همبستگی پیدا کنند می‌باید خود ملیتی داشته باشند. بعد سپاه بزرگ بشریت به سوی فتح سرزمین‌های ناشناخته پیش می‌رود و اقوام مختلف لشکرهای آن را تشکیل می‌دهند. فتح عمومی بستگی به وحدتی دارد که لشکرهای مختلف در انجام مأموریت خواهند داشت.او در کتاب خود درباره تکالیف انسان، با نادیده انگاشتن فرهنگ بومی و باورهای اعتقادی ملت‌ها، آن ها را به جهانی شدن فرا می‌خواند و سعی می‌کند تا فرهنگ، زبان و سیاست واحدی را بر تمامی کشورها تحمیل نماید. غافل از این که در جریان این جهانی‌شدن، اقتصاد، فرهنگ و سیاست جوامع توسعه‌ یافته بر کشورهای جهان سوم تحمیل خواهد شد و باعث نابودی این جوامع خواهد گردید.  ( مترجم )





  • [24] A.H. Grange



فراماسونی ترین افتتاحیه المپیک! + عکس

$
0
0

(بسم الله الرحمن الرحیم)


از این که باز رجوع شد به نمادگرایی ، ناچاریم و ظاهر و باطن گویای مطلبه!
اصراری در صحت نمادها نیست . صحبت بر سر اشاعه ی فرهنگ هاست.


چند سال دیگه می تونیم ما هم عقایدمون رو به این وسعت تبلیغ کنیم؟!



چند ماه پیش در مورد المپیک لندن مطلبی در سایت قرار دادیم با عنوان "المپیک لندن یا المپیک شیطان" که توضیحاتی در مورد المپیک 2012 لندن بود حال میخواهیم مراسم افتتاحیه المپیک لندن را بررسی کنیم


استادیومی که در آن مراسم (یا مناسک!!!) اجرا شد





خورشید پرستی :



درخت زندگی :




عروسکی با چوب جادوگری! :



 همچنین به صلیب های برعکس داخل تماشاگران دقت کنید:



به نورافشانی در قسمت راس شبه هرم ها نگاه کنید این در واقع همان نماد چشم جهان بین است:



و چند تصویر دیگر از این مراسم:







و در آخر تحلیلی قابل تامل از استاد رائفی پور در مورد مسابقات المپیک


بسم الله الرحمن الرحیم


در روز چهارشنبه چهاردهم تیر 1391 پستی را در وبلاگ شخصی ام به احتمال وقوع حادثه ای شبیه به  11 سپتامبر در المپیک لندن  اختصاص دادم لیکن آن را ثبت موقت نمودم:


آیا المپیک لندن راه رهایی غرب از چالش های پیش رو است..


اما پس از مشورت با برخی از صاحب نظران  و پس از آنکه از شکل گیری جریانی در شبکه های اجتماعی با عنوان افشاگری در باره این موضوع اطلاع و اطمینان یافتم تصمیم به انتشار تحلیل خود نمودم لذا   آنچه از دریچه این مطلب به دنبال بیان آن هستم تحلیلی است سیاسی بر احتمال و امکان وقوع فتنه ای دیگر از سوی صهیونیزم جهانی:


از سال 2005 تلاش های مشکوک و در عین حال پرواضحی در رسانه های غربی و صهیونیستی با محوریت  ضدیت با "محور مقاومت" شکل گرفت که راس آن و هدف غایی و نهایی آن جمهوری اسلامی بود و تمام فتنه ها به ایران ختم می شد، سران صهیونیسم جهانی همچون "موشه یعلون" رسما اعلام می کردند مراد ما از جنگ با حزب الله لبنان "33 روزه در سال 2006 " فتح اولین و مهمترین سنگر ایران است.


اما آنچه در این جستار به دنبال توضیح آن هستیم بحثی دیگر است و آن ارتباط انگلیس و علی الخصوص لندن به عنوان بهانه ای برای حمله مجدد به محور مقاومت(ایران،سوریه ،حزب الله).


اولین اخبار در این زمینه مانوری بود که در سال 2003  با همکاری اورژانس لندن  و کادر متروی این شهر برای مقابله با حملات شیمیایی،میکروبی و بیولوژیک با عنوان عملیات "اوسیریس" انجام شد.


در این که اوسیریس خدای مرگ !!! مصریان و کابلیست  های صهیونیست می باشد ، شکی نیست لیکن ارتباطش با متروی پایتخت یک کشور اروپایی است که ماجرا را پیچیده و در خور توجه می نماید.


براستی هدف از برگزاری چنین مانوری آن هم با چنین اسمی که هیچ ربطی نمی تواند به به یک کشور غربی داشته باشد چیست؟


در بمب گزاری های موسوم به 7/7 انگلیس ، دو لت بلر بهانه ای برای ادامه حضور در عراق یافت، و در آن برهه انجام چنین مانوری در این راستا و با همان هدف تحلیل شد.


 پس از سال 2006 و شکست در جنگ 33 روزه و پس از آن ، شکست  از حماس در غزه و به تعویق افتادن طرح خاورمیانه بزرگ آرام آرام پرده ها از نیات پلید صهیونیزم جهانی کنار رفت و بررسی ها نشان می داد که آنها به دنبال 11 سپتامبر دیگری برای توجیه اعمال پلیدشان هستند.


این حادثه باید چندین ویژگی داشته باشد:


1-      حادثه ای بزرگ و  در خور توجه باشد تا تمام توجهات جهانی را جلب  خود کند.(مانند 11 سپتامبر)


2-      به گونه ای باشد تا تمام مردم دنیا خود را در غم آن حادثه شریک بدانند(در ساختمان برج های تجارت جهانی از تمام دنیا حضور داشتند به استثنای یهودیان که از دو روز قبل به مرخصی رفته بودند)


3-      فرد یا گروهی به عنوان متهم معرفی گردد تا بتوان با آنان برخورد کرد و از جو احساسی بدست آمده سو استفاده نمود(طالبان ، افغانستان و در مجموع مسلمانان در جریان 11 سپتامبر).


4-      شکل گیری اجماع جهانی برای حل این مشکل جهانی.


فراموش نشود که جو اسلام هراسی در دهه 90 میلادی در سینمای هالیوود و به تبع آن غرب کاملا محسوس بود و پس از چند سال در حادثه 11 سپتامبر خود را نشان داد.


در  اتفاق پیش رو نیز دقیقا تمام فاکتور های مذکور وجود دارد و فقط جای متغییر ها عوض شده اند.


شواهد نشان می دهند باید منتظر:


1-      حادثه ای در انگلیس و علی الخصوص لندن باشیم.


2-      این حادثه یکی از رئوس محور مقاومت را متهم می کند.


3-      این حادثه جهانی باشد و تمام مردم دنیا را درگیر خود کند.


4-      بتوان به بهانه آن حادثه  طومار مقاومت در منطقه را پیچید.


5-      این حادثه در راستای جو ایران هراسی (و دوستان ایران مانند حزب الله یا سوریه) باشد که حدود 6 سالی است  در رسانه های غربی دنبال می شود.


 بررسی ها نشان می دهد با توجه به شواهد و تنگنای سیاسی،اعتقادی ، واقتصادی  جدی پیش روی غرب احتمال وقوع چنین حادثه ای در المپیک لندن وجود دارد چرا که تمام فاکتور ها موجود هستند و غرب نیز شدیدا به چنین بهانه ای نیازمند است.


بد نیست چند خبر را با هم مرور کنیم و سپس آن را تحلیل نماییم:


1-برگزاری مانور مقابله با حملات شیمیایی و بیولوژیک در متروی لندن در سال 2003


لینک خبر بی بی سی


2- گاردین : محل پارک المپیک بر مکانی واقع شده است که قبلا راکتور های اتمی در آنجا قرار داشته است.


لینک خبر گاردین


3- دیلی میل : نبرد آرماگدون در لندن، چگونه تروریست ها می توانند یک بمب اتمی را به بازی های المپیک 2012 برسانند:


لینک خبر


 4: جان ساورز رئیس MI6  انگلیس : اگر اقدام نکرده بودیم ایران در سال 2008 به بمب اتمی رسیده بود!!!


لینک خبر : تابناک به نقل از روزنامه انگلیسی دیلی تلگراف:


5: رئیس مجلس اتحادیه اروپا امروز نسبت به وقوع انفجار در قاره سبز "اروپا" هشدار داد


6-      روزنامه ساندی تایمز انگلیس با اشاره به ورود عوامل موساد طی روزهای اخیر به برخی کشورهای اروپایی، ادعا کرد: ماموریت عوامل موساد خنثی کردن طرح عوامل وابسته به ایران برای حمله به گردشگران اسرائیلی است.


لینک خبر :


7-      جهاد مقدسی ، سخنگوی وزارت خارجه سوریه : سلاح‌های شیمیایی و بیولوژیكی سوریه هیچ گاه به دست مخالفان نیافتاده اما ما بارها نسبت به احتمال اینكه سلاح‌های شیمیایی و یا بیولوژیكی در اختیار مخالفان قرار بگیرد تا به وسیله آن دولت سوریه در محافل بین‌المللی متهم به استفاده از آنها شود، هشدار داده‌ایم.


لینک خبر :


8-      رئیس جمهور آمریکا در واکنش به سخنان روز گذشته سخنگوی وزارت خارجه سوریه، به "بشار اسد" هشدار داد که در استفاده از تسلیحات شیمایی دچار اشتباه نشود.


لینک خبر:


9-      وزارت خارجه سوریه : محور ضد سوری درصدد ترویج شعار دروغ سلاحهای شیمیایی علیه سوریه است


لینک خبر :


10-   پایگاه اطلاع‌رسانی صهیونیستی دبکا در خبری ادعا کرد که ارتش‌های اردن ، اسرائیل و آمریکا به حالت آماده‌باش درآمده‌اند تا مانع انتقال سلاح‌های شیمیایی سوریه به حزب‌الله لبنان شوند.


لینک خبر:


11-   دور جدید عملیات روانی اسرائیل علیه ایران و حزب الله لبنان : به طوریکه چند روز قبل در پی انفجار بمب در اتوبوس حامل اتباع این رژیم در بلغارستان بلافاصله نخست وزیررژیم صهیونیستی بدون ارائه مدرکی انگشت اتهام را به سوی ایران و حزب الله لبنان نشانه رفت.


لینک خبر:


12-   اشپیگل: مقامات آلمانی از قبل درباره حمله تروریستی در المپیک مونیخ اطلاعات داشته اند اما هشدارها در این مورد را نادیده گرفته‌اند.


لینک خبر:


13-   رئیس کمیته بین المللی المپیک، ژاک روگ، بار دیگر با پیشنهاد یک دقیقه سکوت برای اسراییلی هایی که در المپیک 1972 مونیخ کشته شدند موافقت نکرد.


لینک خبر:


14-   تامی ویتور سخنگوی شورای امنیت ملی کاخ سفید : اوباما حامی طرح یک دقیقه سکوت در افتتاحیه بازی های المپیک برای بزرگ داشت 11 قربانی صهیونیست المپیک مونیخ است.


لینک خبر : همان


15-   دویچوله فارسی:  نگرانی اسرائیل از حمله تروریست های ایران به بازی های المپیک


لینک خبر :


16-   گوردون داف، کارشد ارشد مسایل نظامی در مقاله‌اي که در وب‌سايت پرس تي‌وي نوشت، خاطرنشان کرد: "اسرائيل احتمالا تلاش مي‌کند تا با حمله به نيروهاي امريکا در منطقه خليج فارس يا حمله به يکي از کشورهاي اروپايي عضو ناتو در مسابقات المپيک، تهاجم به ايران را تسريع بخشد... اطلاعات به شدت موثقي وجود دارد که مويد برنامه ريزي براي ترتيب دادن حمله‌اي به مسابقات المپيک است."


لینک خبر:


17-   احتمال انجام عمليات تروريستي در المپيك: رئيس كميته ملي المپيك انگلستان در مصاحبه اي اعلام كرده اند كه ما نمي توانيم بطور صد در صد اتفاقات احتمالي را سازمان دهي كنيم فقط مي توانيم آنها را به حداقل برسانيم.


لینک خبر :


18-   تروریسم هسته‌ای؛ این بار با رمز «بازی‌های المپیک» در ایران: نخستین بار جرج بوش، رئیس جمهور سابق آمریکا با اسم رمز» بازی‌های المپیک« شروع این حمله را کلید زد و خلف او، باراک اوباما از نخستین روزهای فعالیت خود به عنوان رئیس جمهور، فرمان محرمانه‌ای برای افزایش حملات پیچیده علیه سیستم‌های رایانه‌ای هدایتگر برنامه هسته‌ای ایران صادر کرد.


لینک خبر:


 19-   حملات تروريستي، تهديدي براي بازي هاي المپيك 2012 لندن : بلند پايه ترين مقام اطلاعاتي انگليس بصراحت اعلام كرد، نيروهاي امنيتي اين كشور نمي توانند امنيت بازي هاي المپيك لندن را تضمين كنند.


لینک خبر جام جم به نقل از  دویچوله :


20-   روز نامه هارتص اسرائیل : سپاه قدس ایران به دنبال نا آرامی در المپیک است: بنابر گزارش ساندی تایمز، نیروی سپاه قدس ایران برخی از مسلمانان سفید پوست اروپایی را به خدمت گرفته است. از دیگر سو، پلیس نیویورک نیز طی گزارشی اعلام کرد که سپاه ایران به دنبال ایجاد ناآرامی است


لینک خبر جام نیوز به نقل از هارتص:



21-   المپیک لندن و بیشترین تدابیر امنیتی بعد از جنگ جهانی : تدابیر امنیتی و همکاری‌های بین‌المللی برای مقابله با هرگونه خطر حمله‌ تروریستی در مسابقات المپیک لندن افزایش یافته است. با این‌ همه، 'جی ۴اس' علی‌رغم تعهد خود نتوانسه پرسنل لازم امنیتی را استخدام کند و آموزش دهد.


لینک خبر:


22-   راشا تودی: دولت انگلیس یک ناقض حقوق‌بشر را مسئول تامین امنیت المپیک کرد


لینک خبر به نقل از فارس :


23-   فیلیپ هاموند وزیر دفاع انگلیس : شرکت پیمانکار امنیتی بازی های المپیک  اعلام کرد ه است از عهده این کار بر نمی آید.لذا سه هزار و چهار صد نیروی ذخیره ارتش برای تامین امنیت بازی ها به کار گرفته شده اند و هزار و دویست نفر دیگر نیز به حال آماده باش در می آیند تا در صورت لزوم از آنها استفاده شود.


لینک خبر :


24-   بنیاد راکفلر در سال 2010 در رساله آینده پژوهی برای  تکنولوژی و توسعه بین المللی ص 34 : عواقب حمله به المپیک لندن 2012  غیر قابل جبران است، بمب گزاری برای کشتن 13000 نفر انسان!!!


لینک سایت بنیاد راکفلر:


25-   همزمانی افتتاحیه بازی  ها با روز مقدس یهودیانو احتمال بنای  معبد سوم"yome Tisha”


لینک خبر:


26-    خبرگزاری مهر به نقل از سان دی نیوز: یک کارگر عمرانی موفق شد بمبی تقلبی را وارد "المپیک پارک" لندن کند تا حفره های امنیتی را به رخ پلیس بکشاند  ، این موضوع بازتاب گسترده‌ای در رسانه‌های بریتانیایی به همراه داشته است.


لینک خبر :


27-   روزنامه ساندی تایمز، آژانس‌های اطلاعاتی انگلیس و آمریکا مدعی برنامه ریزی القاعده برای حمله تروریستی علیه خطوط هوایی آمریکا به المپیک لندن شدند.


لینک خبر:


همانطور که مشاهده فرمودید جنجال و پرو پاگاندای تبلیغاتی وسیعی به وقوع حملات تروریستی به بازی های المپیک لندن اشاره دارد و در  واقع هدف از آن آماده سازی ذهنی جهانیان ، پیش از وقوع یک تراژدی است، و آنچه در این میان مهم می نماید انگشت اتهامی است که به سمت محور مقاومت (ایران،سوریه و حزب الله) نشانه رفته است.


در هر حال آنچه خواندید فقط بررسی خبر ها در این حوزه بود و این تبلیغات وسیع  از بازی های کامپیوتری گرفته (بازی کال آو دیوتی که به حمله بیولوژیک به لندن اشاره دارد) تا فیلم های سینمایی و سریال ها و... حکایت از فتنه ای دیگر دارد.


اینکه یک بمب حاوی مواد شیمیایی در مترو لندن  منفجر شود و رزمندگان حزب الله متهم شوند که آن را از سوریه  تهییه نموده اند  و به بهانه آن به سوریه حمله گسترده شود یکی از سناریو هایی می تواند باشد که شیاطین  صهیونیست آن را طرح ریزی کرده اند.


در اینکه  امنیت اسرائیل پس از بیداری اسلامی شدیدا در معرض خطر قرار گرفته شکی نیست و تجربه نیز نشان داده است اگر صهیونیست ها نتوانند امنیت خود  را حفظ کنند دشمنان خود (کشورهای اسلامی) را به جان هم می اندازند (جنگ عراق با ایران).


لذا پروژه جنگ کشور های عربی با همراهی ترکیه و ناتو با سوریه و حزب الله  دور از ذهن نیست ، بلکه فقط یک بهانه برای همراهی جهانی می خواهد بهانه ای شبیه به 11 سپتامبر.


در هر حال اگر فتنه ای دیگر همچون حادثه سپتامبر رخ دهد ویا  حتی اتفاق نیافتند تجربه نشان داده است همواره بازی های ورزشی در سطح جهانی به جهت اینکه توجهات جهانی معطوف به آن است فرصتی مناسب برای شیطنت و پیشبرد اهداف شوم آنها است.


البته نباید فراموش کرد که مردم امروز بسیار هوشیارند و از حوادثی همچون 11 سپتامبر درس گرفته  ،  و به این سادگی هر پروپاگاندای خبری را نمی پذیرند. و دیگر اینکه محور شرارت (بخوانید صهیونیزم جهانی) در بدترین شرایط خود به سر می برد و درگیر ده ها مشکل جدی اعم از اقتصادی، سیاسی و اجتماعی است.(تا امروز در اسرائیل در چند روز اخیر هفت نفر اقدام به خود سوزی کرده اند). مسائلی از این دست نیز احتمال وقوع چنین اتفاقی را کمرنگ می کند.


هرچند واضح و مبرهن است که هر جنگی در منطقه که یک سر آن اسرائیل باشد ، این رژیم جعلی را به نابودی کامل خواهد کشاند  و فرصتی به کشور های محور مقاومت خواهد داد تا شر این جرثومه فساد را از زمین پاک کنند و کار این غده سرطانی را یکسره نمایند . لذا قطعا اسرائیل به دنبال طرحی است تا دیگر کشور ها را به جان سوریه یا ایران بیاندازد و این مسئله نیازمند به یک بهانه است و جریان المپیک می تواند چنین فرصتی را برای اسرائیل فراهم کند. و یا اینکه زمانی که حواس ها سرگرم المپیک است حمله ای را طرح ریزی نمایند.(حمله به ناو" یو اس اس لیبرتی" امریکا توسط اسرائیل و در گیر کردن امریکا با مصر)  دقت کنید!!!


نا گفته نماند  پذیرش چنین ماجرایی از سوی کشورهایی همچون روسیه و چین که در جریان افغانستان ،عراق و لیبی سرشان بی کلاه ماند تقریبا بعید است و چه بسا اقدام نسنجیده صهیونیست ها منطقه را وارد جنگی تمام عیار  نماید.


البته شک نکنید بنا بر اراده الهی  محور مقاومت بر نوارپیروزی های مکرر قرار گرفته و هر اقدام صهیونیزم جهانی در نهایت به نفع جبهه اسلام تمام شده است:


1-جنگ افغانستان= سقوط طالبان از قدرت و حفظ امنیت مرز های شرقی جمهوری اسلامی


2- جنگ عراق= بوجود آمدن حکومت شیعی در عراق و حذف دشمن دیرینه ایران (حزب بعث از معادلات عراق) و حفظ امنیت مرزهای غربی ایران


3- جنگ سی سه روزه=  شکست هیمنه اسرائیل


4- جنگ بیست و دو روزه =کشیده شدن نبرد به داخل مرزهای رژیم صهیونیستی  و دمیده شدن روحیه مقاومت در میان اهل سنت.


5- الله اعلم...


آنچه خواندید صرفا یک تحلیل سیاسی بود و عاقلانه این است که نقشه سوخته و لو رفته ضمانت اجرایی ندارد.


به امید ظهور مولی و سرورمان حضرت حجت (عج) که صد البته نزدیک است

یهودیان مستأجران کلبه کابالیسم

$
0
0

(بسم الله الرحمن الرحیم)


شیطان‌پرستی با چاشنی خودپرستی


«نوستر آداموس» که تبلیغات زیادی دربارة او انجام می‌شود و در حدود پانصد سال پیش زندگی می‌کرده است کتابی دارد که تمام تاریخ و پایان آن را به صورتی مبهم، در آن پیشگویی کرده است. کابالیست‌های یهودی و فراماسون‌ها تکیه بسیاری بر گفته‌های او می‌کنند. در نمادها و سمبل‌های‌شان به موارد مشترک زیادی برمی‌خوریم.



برای نمونه ستارة شش‌گوشه از مهم‌ترین نمادهای صهیونیسم می‌باشد که پرچم اسرائیل غاصب منقش به آن است .از نمادهای جالب فراماسونری «ابلیسک» است که بزرگ‌ترین آن در ایالات‌متحده ساخته شده است.


آنان مراسمات عجیب و غریبی که عموماً معکوس و کپی‌برداری شده از مراسمات دینی هستند، برگزار می‌کنند، در چند قرن پیش مراسم خونریزی برگزار می‌کردند تا شیطان خشنود شود. مثلاً کودکان و دختر بچه‌ها را قربانی کرده و با خون آنان حرکاتی را انجام می‌دادند. اتفاقاً رسومی در بین بعضی از فرقه‌های یهودی گزارش شده که خیلی شبیه به این مراسم است. شیطان‌پرستان در کنسرت‌های‌شان سعی می‌کنند، صداهایی شبیه حیوانات عظیم‌الجثه و ترسناک ایجاد کنند تا مخاطب‌شان ترسیده و تحت تأثیر قرار بگیرند.


تاریخ زندگی انسان‌ها در همة جوامع بشری، آکنده از افراد، گروه‌ها و جریان‌هایی است که به‌نام هدایت آدمیان، آن‌ها را به تباهی کشیده و انحرافات گسترده اعتقادی، رفتاری و اخلاقی را به‌وجود آورده‌اند. یکی از این فرقه‌های انحرافی، شیطان‌پرستی است. سرمنشأ آن خود شیطان است که در مقابل امر خداوند متعال سر فرود نیاورد و از درگاه الهی رانده شد. آدم نیز به‌واسطة او قدم در گم‌راهه نهاد و سقوط کرد.


شیطان به عزت پروردگار سوگند خورده بود که اولاد آدم را گمراه کند و بهترین راه برای این هدف تحریف حقیقت و آغشته‌کردن آن به باطل بود. البته به اذن و مهلت پروردگار متعال بود که او چنین فرصتی پیدا کرد تا بندگان ناشایست از شایستگان مشخص شده و غربال شوند. مثلاً قومی را که به بزرگی از خودشان علاقة زیادی داشتند به‌واسطة تندیسی که از آن بزرگ برای یادآوری او ساخته بودند، در طول چند نسل به بت‌پرستی کشاند.


اگر کمی در احوالات اقوامی که به غیر یکتاپرستی روی آوردند، تأمل کنیم به این نکته پی خواهیم برد که آنان عموماً از زیاد بزرگ دانستن هر چیزی به غیر از خدای متعال به این ورطه افتادند و کار آنان از علاقه و محبت یا ترس و خوف از هر موجود واقعی و یا غیرواقعی به درست‌کردن نماد یا بت‌هایی از آنان و پرستیدن غیر خدا، کشیده شد. آدمیان هر وقت از پیامبر(ص) و یا اولیای خدا دور ‌افتادند، مثل گلة بی‌شبان، به دام گرگ‌ که همان شیطان بود، می‌افتادند و این عرصه‌ای بود که ذات هر کس برای او نمایان می‌شد.


مثلاً روزی برای اولین پدر و مادر ارزش قائل می‌شدند، ولی آن‌ها را مخلوق خدای یکتا می‌دانستند، بعداً و بر اثر گذشت زمان، و جابه‌جایی چند نسل و فراموشی و غفلت برای آن‌ها مقام خالقیت درست کرده و آن‌ها را در فعل خداوند شریک می‌پنداشتند. به این صورت بود که به دو اله تبدیل شده و قابل پرستیدن می‌گردیدند. در این میان بعضی از آن‌ها اشکالاتی به افعال الهی وارد کرده و ربِّ جلَّ علا را از مقام الوهیت و یکتایی پایین آورده و هم ردیف و یا کمی بالاتر از الهه‌های خود فرض می‌کردند، وقتی این‌چنین می‌توان مشرک شد، پس دیگر برای رسیدن به کفر واقعی راهی نمانده است.


خدا را که پایین آوردی، آرام‌آرام می‌توان منکر او هم بشوی و یا بدتر از آن موجود یا مخلوقی دیگر را به‌جای او بنشانی و در نتیجه می‌توانی خودت و آرزوهای برخواسته از توهّم را بگذاری جای خدا یا چرا راه را دور کنیم، خود شیطان را می‌نشانیم بر تخت خدایی.  مطمئن باشید این کار، گردی هم بر دامن کبریایی پروردگار نمی‌نشاند. فقط این وسط ما آدمیان هستیم که به قعر تاریکی سقوط خواهیم کرد. همة ما انسان‌ها از هر دین و مسلکی چه بت‌پرست و لائیک، چه یهودی و زرتشی، چه مسیحی و مسلمان ممکن است در این راه گام برداریم.


شیطان خود از عباد و زهاد بود و سال‌ها بندگی کرده بود ولی پایش لغزید، باید از لغزش‌ها پناه برد به خدا و در اصلاح آنان کوشید. فقط در این صورت است که می‌توان رستگار شد و در راه حق پا نهاد. آن‌چه در تاریخ دربارة شیطان‌پرستی و چگونگی شکل‌گرفتن آن، آمده است، نشان می‌دهد که این فرقه دارای انواع متعددی است که اشتراکات و اختلافاتی با هم دارند و حتی خاستگاه و مولد آن‌ها از هم جداست. می‌توان گفت ساحران و جادوگران از دیرباز به‌کار تقدیس شیطان مشغول بودند.


به احتمال زیاد اسرار سحر و جادو که شیاطین جن و انس با سوء‌استفاده از علوم الهی و تحریف و تبدیل آن به‌دست آورده بودند، روح خود را به شیطان می‌فروختند و به این صورت توّهم استقلال از خداوند قادر را در آنان رشد می‌داد و احساس خدایی می‌کردند و به طبع بسیاری از بندگان خدا به تصور معجزه و کرامت به صف پیروان گمراه آنان در می‌آمدند تا اینکه پیامبری همچون موسی(ع) بیاید و با ید بیضاء و عصای موسوی سحر آنان را باطل و معجزه واقعی را به مردم نشان بدهد.


قوم بنی‌اسرائیل وقتی که در مصر سکنی گزیدند، عقاید باطل مصریان در آنان تأثیر فراوان گذاشت. مصریان آن عصر به تصریح قرآن سحر و جادو می‌دانستند و با همین سلاح به مقابله با پیامبر خدا موسی(ع) رفتند، ولی شکست خوردند. اما قوم بنی‌اسرائیل حتی بعد از عبور از دریا و هجرت از مصر، دلبستگی خود را از آن عقاید و اذکار شیطانی به فراموشی نسپرد. در قرآن نیز آمده است که بنی‌اسرائیل در زمان حضرت سلیمان که آموزش سحر و جادو ممنوع بود، به هر صورت که امکان داشت جادوگری را ادامه دادند و بعد از آن حضرت، این کار وسعت بیشتری یافت.


آن چیزی که امروز به «کابالا» معروف است و در میان یهودیان گسترش پیدا کرده ریشه‌ای دارد در عقاید سری و مادیگری مربوط به مصر باستان که بر جادوگری استوار است. آنان با چشم‌پوشی از احکام تورات، شعائر و آداب سحر‌آمیز دیگر بت‌پرستان را پذیرا شدند و در نتیجه عقایدی مثل کابالا به تعالیم پنهانی در یهودیت تبدیل شد. جاهایی مثل هندوستان و یونان و... طالع‌بینان و غیب‌گویان خود را داشتند، ولی به احتمال زیاد یهودیان سنت مقدسی را که به ارث برده بودند با عقاید جادوگری که از دیگر اقوام وام گرفتند، مجروح ساختند.‌ آنان از گنوسیه و از عقاید یونان باستان نیز تأثیر پذیرفتند و به‌طور قطع از کتاب تورات استفاده‌های فراوان کرده‌اند.


کتاب تورات که در حال حاضر در میان یهود رایج است، بدون شک تحریف شده با این حال بخش‌هایی از همین تورات تحریف شده فعلی نیز به‌خواست خداوند از دستبرد مصون مانده است و مثلاً در آن می‌توان پیشگویی‌های راستین خداوند را دربارة اسلام، مشاهده کرد. به‌عنوان مثال در تورات آمده که خداوند از کوه سینا آمد (که مربوط به حضرت موسی(ع) است) او از کوه سعیر طلوع کرد (مربوط به حضرت عیسی(ع) است) و از کوه فاران بدرخشید. بنابر اسناد و مدارک خود یهودیان، فاران، غار حرا در مکه معظمه است. اینان تورات اصلی و یا بخش‌هایی از آن را در اختیار داشته‌اند و از آن در پیشگویی‌های خود استفاده کرده تا خود را صاحب علم و دانندة غیب و دانای مطلق نشان‌ دهند.


گفتنی است تورات تنها کتابی نیست که ممکن است منبع سوء‌استفاده‌های آنان باشد بلکه کتاب‌های مخفی و سری دیگری هم وجود دارند که از دسترس عامة مردم دور نگه داشته شده‌اند. طبق شنیده‌ها یکی از این کتاب‌ها «نبوئت هیلد: وحی کودک» است. این کتاب به‌دست یکی از علمای بزرگ یهود که به دین اسلام گرویده بود، در اختیار مسلمانان قرار گرفت و شامل مجموعه سخنان کودکی یهودی است که در دامن خانوادة یک عالم پرهیزگار بنی‌اسرائیل و در حدود هفتادسال قبل از تولد پیامبر گرامی اسلام(ص) به دنیا آمده است.


می‌گویند پیشگویی‌های او به‌قدری دقیق بوده که حتی به نام پیامبر(ص)، واقعه عاشورا با تمام جزئیاتش، انقلاب جهانی حضرت مهدی(عج) اشاره صریح نموده است. این نمونه‌ای کوچک از کتب بی‌شماری از پیامبران و علوم الهی است که گروه‌های مخفی یهودی و غیریهودی از دید عامة مردم پنهان کرده و به‌جای بازگشت به‌سوی خدا، از وحی و علوم الهی سوءاستفاده کرده و به‌ خیال خود بر علیه آن‌ها برنامه‌ریزی کرده‌اند. البته این توطئه به همین راحتی اتفاق نیافتاده و به‌طور حتم مراحل زیادی طی شده تا آنان به این جایگاه رسیده‌اند.


اینان یا خود از بزرگان و علما و اصحاب پیامبران الهی بوده‌اند یا از ایشان باواسطه یا بی‌واسطه استفاده کرده‌اند، وگرنه به سادگی نمی‌توان بر اسرار و آیات الهی واقف شده و از آن‌ها در جهت مطامع شخصی و گروهی سوءاستفاده کرد.


می‌توان گفت چنین کسانی چنان در حلقة یاران و حواریون و اصحاب پیامبران نفوذ می‌کردند که با رفتن آن پیامبر(ص) از میان امت‌اش به‌سرعت و یا آرام‌آرام تمام مقدرات آن دین به دست آنان می‌افتاد، البته مکر الهی از مکر آنان قوی‌تر است و دیر نیست که حق بر همه روشن شود. خواص یهود و خاخام‌ها و کابالیست‌ها و پیشگویان و... به غیر از کتب و علوم پیامبران پیشین از قرآن و احادیث مسلمانان سوءاستفادة زیادی کرده‌اند. این گفتة شهید مطهری شوخی نیست که بیشتر کرسی‌های اسلام‌شناسی را در دنیا، یهود اشغال کرده است.


ما اسناد و مدارک زیادی داریم و حتی در خود قرآن نیز آمده است که آنان پیامبر(ص) را از اولاد خود بهتر می‌شناختند، ولی اغلب‌شان به‌جای ایمان‌آوردن به ایشان، توطئه و طرح نقشه برای منحرف‌کردن دین اسلام و مبارزه با آن را برگزیدند. این موضوع نشان می‌دهد که اطلاعات ذی‌قیمتی در دست آنان بوده و تا به امروز نیز در میان خودشان نگه داشته‌اند و به‌جای پندگرفتن از آن‌ها، به فکر چاره‌اندیشی برای مبارزه با خواست خدای متعال می‌باشند و در عین حال مردم عادی را از خواندن آن محروم می‌کنند.


در احادیث اسلامی هم آمده است که حضرت مهدی(عج) تورات اصلی را آورده و بر اساس آن با یهودیان به بحث خواهند نشست. در بعضی از تواریخ آمده است که بعد از حملة صلیبیان به بیت‌المقدس، گروهی از شوالیه‌ها که معروف به شوالیه‌های معبد بودند و خود را نگهبان معبد سلیمان می‌پنداشتند، رموز و اسراری که مشهور هستند به «کابالا» یا «قباله» و به معنی دریافت و قبول می‌باشد از کابالیست‌های یهودی آموخته و بعد از بازگشت به اروپا و با سرمایه‌هایی که از سرزمین‌های اسلامی به یغما برده بودند به گروه‌هایی صاحب نفوذ تبدیل شدند.


کابالیست‌ها احترام زیادی برای شیطان قائل هستند و حتی بعضی از آن‌ها معتقدند که خداوند به شیطان ظلم کرد! به هر صورت راه و روش شیطان که در مقابل امر خداوند سرکشی کرد، برای آنان الگوی عملی و رفتاری مناسبی به حساب می‌آید.


بعد از مدتی که نفوذ آنان در دول اروپایی بیشتر شد و بعضی از اعمال و رفتار ننگین آنان که با گروه‌هایی از یهودیان همراه بودند، آشکار شد، جو عمومی بر ضد آنان گرایش پیدا کرده و بعضی از حکام اروپا تصمیم به قلع و قمع آنان گرفتند، آنان متحدتر از گذشته شده و به مراکز و مکان‌های مخصوص و پنهانی مثل اسکاتلند، فرانسه و... پناه بردند کابالیست‌‌ها شروع به ترویج سحر و جادوگری کرده و با پیشگویی و دورویی در اظهار اعتقاد به دین مسیحیت، رفته‌رفته جایگاه و شأن اجتماعی خود را در جوامع اروپایی مثل فرانسه و انگلیس و ایتالیا و... ارتقا دادند تا آنجا که عموم مناصب مهم علمی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی را اشغال کردند.


برای مثال «نوستر آداموس» که تبلیغات زیادی دربارة او انجام می‌شود و در حدود پانصد سال پیش زندگی می‌کرده است کتابی دارد که تمام تاریخ و پایان آن را به صورتی مبهم، در آن پیشگویی کرده است. کابالیست‌های یهودی و فراماسون‌ها تکیه بسیاری بر گفته‌های او می‌کنند و تمام اتفاقات تاریخی را مثل تخریب برج‌های دوقلوی تجارت جهانی در نیویورک را به هر توجیه و دلیل غیرمنطقی که شده متصل به پیشگویی‌های او می‌کنند. حال اینکه تا به حال تعداد اندکی از حدسیّات او به‌وقوع پیوسته است، از جملة آنان انقلاب فرانسه است که آن هم در واقع برنامه‌هایی است که گروه‌هایی مثل کابالیست‌ها در فرانسه اجرا کرده و در نهایت توسط فرزندان خلف آن‌ها یعنی «ماسون‌ها» به حقیقت پیوسته است.


در نوشته‌های او انقلاب جهانی حضرت مهدی(عج) نیز پیشگویی شده است، که آن هم به‌صورت ناشیانه‌ای از روایات اسلامی کپی‌برداری شده و گه‌گاه کلمات را عیناً در اشعارش می‌شود دید. تدریجاً گروه‌هایی به نام ماسون، یعنی بنّایان، و فراماسون یعنی بنّایان آزاد، از دل کابالیست‌ها بیرون آمدند. آنان چون خیال‌شان از آیندة اروپا راحت شد به سراغ کل جهان و ساختن جهان بر اساس افکار شیطانی‌شان رفته و نام گروه‌های زیرمجموعة و مزدور خود را بنّا و سازندة این دنیای جدید یا همان ماسون نهادند. در همین اثنا بود که بعضی از نجیب‌زادگان و اشراف در انگلیس به شیطان‌پرستی روی آورده و این نام در دوران جدید و با سبکی جدید در افواه عموم منتشر شد.


شیطان‌پرستان باستانی اعتقادی تحریف‌شده از دین‌های باستانی ایران و ادیان الهی و قدیم چون گنوسیسم(قنوسیه) و پاگانیسم و اسطوره‌های بابلی و مصری و ایرانی و جادوگری دارند و هنوز هم در بعضی مناطق مثل غرب ایران و کردستان عراق و احتمالاً مناطقی از کشور آذربایجان و... بقایایی از آنان زندگی می‌کنند.شیطان در اعتقاد آنان ملک طاووس نام دارد و مقرّب‌ترین ملک درگاه خداوند است.


آنان تقویم و مراسمات و شعائر مخصوص به خود دارند. البته در طول زمان و آمدن ادیان الهی جدید و در دوران اسلام اجباراً و یا به اختیار تحت تأثیر قرار گرفتند. مثلاً موضوعاتی به‌نام حج در مراسم مذهبی‌شان وارد شد که به سبک خودشان و در مکان خاصی انجام می‌پذیرد. این شیطان‌پرستان به‌نام ایزدهی‌ها و یزیدی‌ها معروف هستند و تحت تأثیر افکار بعضی از فرقه‌های مسلمان هستند. یکی از بزرگان آنان، شیخ عدی نام دارد که خود مسلمان بوده است. و یا ابوالفتوح غزالی کلماتی در راستای اعتقادات شیطان‌پرستان دارد. البته نام شیطان‌پرستی کمی مبالغه‌انگیز است، زیرا انان به‌وجود خداوند معترف هستند، ولی به هر حال اعمال آنان این نام را تداعی می‌کند.


چندی پیش یکی از شبکه‌های خبری ماهواره‌ای تصاویری از مراسم سنگسارکردن یکی از دختران این فرقه در کردستان عراق، پخش کرد. جرم این دختر بیچاره علاقه به یک جوان مسلمان از اهل‌سنت بوده که به‌واسطة همان مسلمان هم شده بود. البته کار از سنگ انداختن گذشته و چند نفر با لگد و هر چه در دستشان بود بر تن نیمه‌عریان آن دختر بیچاره می‌کوبیدند و در آخر هم جوانی که ظاهراً پسرعموی این خانم بوده و باید به عقد او در‌می‌آمد و چون این طایفه فقط ازدواج درون‌گروهی را مجاز می‌شمارند، با یک بلوک سیمانی بر سر این دختر کوبیده و کار را تمام می‌کند.


بنابراین شیطان‌پرستان جدید و یا مدرن، تفاوت زیادی با این نوع شیطان‌پرستی دارند؛ چون به هیچ چیز اعتقاد ندارند جز خودشان و از شیطان‌پرستی رسیده‌اند به انکار شیطان؛ زیرا او از نظر مادی قابل احساس نیست و هر چه که در عرصة مادی تعریف شود قابل قبول است و شیطان و نام آن، بهانه‌ای است برای خدازدایی از عرصة زندگی بشر. جالب این‌جاست که شیطان‌پرستان جدید و کابالیست‌ها و فراماسون‌ها و صهیونیست‌ها و نازی‌ها و فمینیست‌ها و... در موارد مهم و زیربنایی به اشتراک می‌رسند و در نمادها و سمبل‌های‌شان به موارد مشترک زیادی برمی‌خوریم.


برای نمونه ستارة شش‌گوشه از مهم‌ترین نمادهای صهیونیسم می‌باشد که پرچم اسرائیل غاصب منقش به آن است از نمادهای جالب فراماسونری «ابلیسک» است که بزرگ‌ترین آن در ایالات‌متحده ساخته شده و نماد باروری و بدلی از آلت بت بعل است. همین نماد بود که در گذشته در حج و مراسم رمی جمرات سنگ زده می‌شد، اما چندی است که دولت عربستان آن را تغییر داده و دیواری به جای آن قرار داده است. این واقعه وقتی عجیب‌تر می‌شود که بفهمیم مسئول رسمی این تغییرات، یک انگلیسی فراماسون است. یکی دیگر از نمادهای آنان ستارة پنج‌پر است که آوازه‌اش دنیا را فراگرفته ولی شیطان‌پرستان عموماً از ستاره‌ای استفاده می‌کنند که دو گوشة آن رو به بالا باشد و بز شاخ‌دار که نماد شیطان است در داخل آن قرار گرفته باشد. صلیب معکوس نیز که نشان از ضد مسیح‌بودن دارد، از نمادهای دیگر شیطان‌پرستان است.


آنان تبر را که نمادی باستانی است و نشان از عدالت دارد، به صورت معکوس به‌کار می‌گیرند. از این نماد و ‌سمبل‌ها به وفور یافت می‌شود و اگر بخواهیم به همة آنان بپردازیم وقت زیادی را می‌طلبد. اگر پرسیده شود که هدف آن‌ها از پراکندن نمادهای‌شان در میان جوامع چیست، باید گفت که اگر از اثرات روانی و روحی و اجتماعی آنان بگذریم، حداقل اثر آنان خالی‌شدن جامعه از اثرات و نشانه‌های دینی و الهی و پر شدن جای خالی آن با این نشانه‌های غیردینی است. باید گفت که خیلی از مردم و مسلمانان از این نمادها و سمبل‌ها شناختی ندارند و ممکن است از آن‌ها استفاده کنند، ولی همیشه هم نمی‌شود بنا را بر ساده‌لوحی و بی‌غرض بودن گذاشت.


علاوه بر اینکه نیت افراد تغییری در نتایج و تأثیرات این پروژه شیطانی به‌وجود نمی‌آورد. در امور هنری هم شیاطین فعالیت زیادی کرده و استفادة وافر برده‌اند؛ مثلاً در عرصة موسیقی با به‌کار گرفتن ریتم‌های تند و سبکی که شبیه به موسیقی کابالیست‌هاست، قسمت اعظم موسیقی رایج در میان مردم و جوانان را به اشغال خود درآورده‌اند، یکی از موزیک‌های مشهور آنان، موسیقی‌ای است که گروه‌های متال اجرا می‌کنند و با آن شعرهایی خوانده می‌شود که در آن به مقدسات اهانت شده است. این آهنگ‌ها حس خشم، اضطراب و ترس را به شنونده به صورتی شدید القا می‌کند.


آنان می‌گویند خدا انسان را آفرید و او را بر روی زمین و به اختیار خودش رها کرد. آنتوان لوی یهودی که در قرن بیستم کلیسای شیطان را بنا نهاد، انجیل شیطان را نیز به شیطان‌پرستان هدیه داد. آنان مراسمات عجیب و غریبی که عموماً معکوس و کپی‌برداری شده از مراسمات دینی هستند، برگزار می‌کنند، در چند قرن پیش مراسم خونریزی برگزار می‌کردند تا شیطان خشنود شود. مثلاً کودکان و دختر بچه‌ها را قربانی کرده و با خون آنان حرکاتی را انجام می‌دادند.


اتفاقاً رسومی در بین بعضی از فرقه‌های یهودی گزارش شده که خیلی شبیه به این مراسم است. اما در سال‌های اخیر و به‌خاطر جو عمومی این‌گونه عادات را ترک کرده‌اند و یا اینکه حیوانی را کشته و قربانی می‌کنند و یا خود را زخمی کرده و خودزنی می‌کنند. در چند مورد بعضی از جوانان معروف این گروه‌ها دست به خودکشی زده‌اند. بعضی وقت‌ها به این دلیل که ادیان مشهور دنیا را باعث عقب‌ماندگی و بدبختی انسان می‌دانند، به آن‌ها و روحانیون و معابدشان حمله کرده‌اند و یا مثلاً چند کلیسا را آتش‌زده و منفجر کردند، یا چند کشیش روحانی را به قتل رساندند.


یکی از خواننده‌های معروف و ستارة شیطان‌پرستی «مرلین منسون» و یا (MM) است. او ظاهری ترسناک و عجیب برای خود درست کرده و هر چندوقت یک‌بار از انظار عمومی غایب شده و بعد از مدتی ظاهر می‌شود. البته از ارتباط او با بعضی از سرویس‌های جاسوسی گزارش‌هایی شنیده شده است. خوانندة معروف دیگر که آوازة او در میان جوانان پیچیده است خانم «مدونا» است، که چندسالی است به‌صورت رسمی به فرقه کابالا گرویده و هر ساله میلیون‌ها دلار به مراکز این فرقة شیطانی کمک می‌کند. او بعد از انتخابات ایران، از یکی از جناح‌های رقابت‌کننده در انتخابات حمایت کرد و حتی با لباس سبز در انظار عمومی ظاهر گردید. مایلکل جکسون نیز تمایلات شیطان‌پرستانه داشت. شیطان‌پرستان در کنسرت‌های‌شان سعی می‌کنند، صداهایی شبیه حیوانات عظیم‌الجثه و ترسناک ایجاد کنند تا مخاطب‌شان ترسیده و تحت تأثیر قرار بگیرند.


از موسیقی که بگذریم در میان سینماگران نیز افراد معروفی به فرقه‌های مختلف شیطانی پیوسته‌اند. البته اگر در میان تمام این گروه‌ها کاوشی انجام بگیرد ممکن است به اختلافات و موارد غیر مشترک و حتی به ظاهر متضاد برخورد کنیم، اما باید گفت این اختلافات کمک می‌کند تا سلیقه‌های متنوع و مختلفی جذب این گروه‌ها شده و هدف اصلی که همان دشمنی با ادیان الهی است، محقق شود.


متأسفانه اکنون خبرهایی از به‌وجودآمدن چنین گروه‌هایی در داخل کشور به گوش می‌رسد که در شهرهای تهران، شیراز، کرج، کرمانشاه، اصفهان و بعضی از شهرهای کوچک آذربایجان و.. به فعالیت می‌پردازند که در بعضی از مواقع هم به دام قانون می‌افتند. پوشش ظاهری شیطان‌پرستان که پوشیدن شلوارهای جین و کت‌های چرم و چکمه‌های ساق‌بلند است در میان بعضی از جوانان شیوع پیدا کرده است.


البته در خارج از ایران، ظاهر آنان دارای عجایب بیشتری است، مثلاً در گوش‌ها و حتی در زیر پوست بدن‌شان و به‌وسیلة عمل جراحی، علائمی از شیطان‌پرستی قرار می‌دهند و یا مثلاً شماره 666 را که شمارة شیطان می‌دانند بر روی بدن‌شان داغ زده و می‌سوزانند. آنان در کشورهای اسلامی از جمله مصر رشد کرده و در حال فعالیت هستند. حتی در شرق آسیا و چین گروه‌هایی دیده شده‌اند. امروز در اروپا یکی از معروف‌ترین مراکز شیطان‌پرستی، کشور ایتالیا است که البته مأمن قدیمی یهودیان نیز هست.


با این حساب باید قبل از اینکه بیشتر در کشور ما نفوذ کرده و جوانان ما را گمراه کنند جلوی آن‌ها را سد کرده و مردم ایران را از دام آنان نجات دهیم. اولین قدم در این راه روشنگری است و امید ما فرهنگ شیعی ایرانیان و انقلاب‌اسلامی است که بزرگ‌ترین سد در مقابل شیاطین است.



تصاویر به آتش کشیده شدن نماد شیطان (آبلیسک) در سراسر ایران (روز قدس ۱۳۹۱)

$
0
0

(بسم الله الرحمن الرحیم)


تصاویر به آتش کشیده شدن نماد شیطان (آبلیسک) در سراسر ایران (روز قدس ۱۳۹۱)





  • مشهد - روز قدس 1391







  • زرین شهر - روز قدس 1391







  • تهران - جنبش مصاف - روز قدس 1391










این خبر طی ساعت های آینده به روز میشود

بافومت چيست ؟!

$
0
0

(بسم الله الرحمن الرحیم)


تاريخچه بافومت


بز "مندز" هم معني همان مار بزرگي است كه حوّا را فريب داد، ابليس، شيطان، لوسيفر يا بز بافومت. بافومت ِ"لاوي" در قرن نوزدهم و در ارتباط با شيطان پرستان و جويندگان علوم خفيه دوباره زنده شد. تصويري كه ما از بافومت در رسانه هاي اصلي مي بينيم توسط "اليفانس لاوي" كاباليست تحسين شده قرن نوزدهم و كسي كه كارش رمزگشايي از جادو بود خلق شد.


لاوي سفر خود را به عنوان يك كاتوليك كه خيلي دوست داشت به يك منصب مذهبي در كليسا برسد آغاز كرد، در حاليكه مسيري كه در پيش گرفته بود او را بيشتر به پيگيري و مطالعه جادو هدايت كرد. لاوي اسم واقعي او نبود بلكه حاصل تلاش او براي تبديل كردن اسم انگليسي خود به زبان عبري بود. در كتاب اولش با نام Dogme et Rituel de la Haute Magieاين مقدمه مشهور آمده است:


"پشت پرده تمام تمثيل ها و حكايتهاي كاهني و عرفانيِ آموزه هاي باستان، پشت تاريكي و مصائب عجيب و غريب تشريفات ورود، زير مهر و موم همه آثار مقدس، در خرابه هاي نينوا و تـِبس، روي سنگهايي كه از معبدهاي قديمي فرو مي ريزند و روي چهره سياه شده ابوالهول آشوري و مصري در نقاشي هاي هيولاگونه و حيرت آوري كه براي مومنان هندي به عنوان صفحاتي الهام گرفته شده از "ودا" كتاب مقدس هنديان تفسير مي شود،


در نمادهاي مرموز از كتاب هاي قديمي ما  در مورد علم كيميا، در مراسم تمرين براي پذيرش در كليه جوامع مخفي، نشانه هايي از يك عقيده يافت مي شود كه همه جا و همه جا به دقت پنهان سازي شده است."


او تأثير عميقي بر جادوي "تشكيلات سپيده دم طلايي هرمس" و بعدها بر آليستر كرولي عضو سابق اين تشكيلات به جاي گذاشت. او همچنين نخستين كسي بود كه اعلام كرد ستاره پنج پر به صورت يك رأس در پايين و دو رأس در بالا نماد شيطان است.


 



بافومت لاوي- بازوها حاوي كلمات لاتين SOLVEبه معني حل كردن و GOAGULAبه معني پنهان كردن است.


 


بافومت را موجودي بالدار نشان مي دهند  تا بگويند زماني جزء فرشتگان بوده است.


بافومت لاوي در حال تبديل شدن به نمادي مهم در كيهان شناسي "تلما"، نظام عرفاني اي كه در اوايل قرن بيستم توسط آليستر كرولي پايه گذاري شده بود.


كرولي درباره بافومت ادعا كرد:


شيطان از نظر تاريخي خداي مردمان است، كسانيكه ممكن است شخصاً از او متنفر باشند. اين مار، شيطان، دشمن انسان نيست بلكه او ساخته شده است كه خدايان از نسل ما خير و شر را بشناسند. او امر فرمود: " خودتان را بشناسيد" و مقدمات آن را آموزش داد. او شيطان " كتاب توت" است و نماد آن بافومت است.


 


نكات مهم:


كرولي: من به مار و شير اعتقاد دارم، رمزِ رموز، به نام بافومت.


كرولي نام بافومت را از شعار خود در تشكيلات مخفي O.T.Oگرفته بود.


بافومت لاوي در كارت هاي تاروت ديده مي شود كه نماد شيطان است. (XV) كارت پانزدهم در يك بازي سنتي ورق. كارت هاي تاروت توسط غيبگويان براي فال گيري استفاده مي شد. (در ادامه)


نماد بافومت نشان رسمي كليساي شيطان است. اين نماد همچنين توسط بسياري از تشكيلات ديگر هم به كار مي رود. معمولاً آنها كه با شيطان پرستي يا "مسير دست چپ"در ارتباطند.


مسير دست چپ معادل جادوي ِ سياه ِ مخرّب است.


تصوير منطقة البروج بافومت "جَدْيْ"است كه يك بزغاله جهنده است كه خصوصيتش آزادي است.


مشخصات بافومت در اعتقاد كليساي كاتوليك عرفاني، توسط گروه حاضرين در كليسا بعنوان بيعت با بافومت ذكر مي شود.


فراماسونري اذعان مي كند كه معمار جهاني، بافومت است.


 



شيطان به شكل بز


 


درباره لوگوها


لوگوهاي تجاري اصلي ثبت شده شركتهايي كه خيلي هم معروف هستند، برخي علامتهاي بسيار پيچيده اي را در خود دارند كه باعث شوكه شدن اكثر مردم عادي خواهد شد كه  نمي توانند آنها را تشخيص دهند و صرفاً به چشم نماد ها و سمبل هاي معمولي به آنها مي نگرند.


 


كاربرد " برق زدن" - چرا برق زدن؟


البته لوسيفر حامل نور است. كسي كه از دستِ آبي رنگش پرتو نور مي تابد.


لوقا بخش 10 آيه 8 : و او خطاب به آنها گفت: " شيطان را چونان صاعقه اي كه از عرش نازل
مي شود مشاهده كردم."


 



حامل نور- مانند يك پرتو صاعقه فرو آمده


 



پرچم نازي ها مبني بر "SS"- آژانس هاي جاجوسي (SECRET SERVICES)/ جامعه مخفي (SECRET SOCIETY)- علامت صاعقه


 



 



لوگوي مريلين منسن


 



لوگوی لیدی گاگا


 



 


 



لوگوی بیتز


 



لوگوي اُپـِل


 



 



لوگوی nbc


 


 


لوگوهايي كه حاوي حرف "S" هستند يا آنهايي كه در خود شكل مار (علامت شيطان) را دارند.


 


S–كه نماينده  شيطان (SATAN) يا مار بزرگ (SERPENT) است. بدون شرح


 



 


 



 


 



 




  • منبع : http://emancipationfromslavery.com/2011/06/01/what-is-baphomet/



  • ترجمه : توسط فرستنده


----------------------------------------------------------------------------------------------------------




  • 1- تلما نام يك فلسفه روحاني است كه در اوايل قرن بيستم توسط آليستر كرولي نويسنده انگليسي كتاب "تشريفات جادو" مطرح شد. او ادعا كرد كه در كشور مصر ملاقاتي با يك موجود فرازميني به نام "آيواس" داشته و اين تعليمات را مستقيماً از او آموخته است.



  • 2- توت از خدايان مصر باستان است كه به شكل مردي با سر لك لك يا ميمون نشان داده مي شود.



  • 3- تشكيلاتي مخفي  و مذهبي كه بر اساس اصول برادري در اوايل قرن بيستم تأسيس شد و مشهورترين عضو آن آليستر كرولي بود.



  • 4- خواننده آمريكايي و رهبر شيطان پرستان جهان در حال حاضر.

مريلين مونرو نمونه اولیه برده جنسی نسخه آزمايشی "Monarch Programming"

$
0
0

(بسم الله الرحمن الرحيم)


مريلين مونرو1 نمونه اوليه برده جنسی نسخه آزمايشی


"برنامه پادشاه  (Monarch Programming)"


"برنامه پادشاه" به شكل مشهودی همه جا در رسانه ها توسط چهره هاي مشهور پاپ به تصوير كشيده شده است. متأسفانه اين مسئله براي توده مردم قابل تشخيص نخواهد بود. چرا كه بيشتر مردم به اين واقعيت كه چنين چيزي حقيقتاً وجود داشته باشد بي اعتنا هستند.


خب! ‌برنامه پادشاه چيست؟


بخش اصلي برنامه پادشاه دستكاريهاي پيچيده اي در ذهن كودك است تا بتواند خود را از اثرات ضربه روحي شديد "اختلال شخصيت چندگانه (MPD  )" حفظ كند. وحشيانه ترين و غيرانساني ترين شكنجه ها براي ايجاد گسترده اختلال شخصيت چندگانه بر روي كودكان مورد استفاده قرار مي گيرد. و پس از انجام آن با استفاده از به روزترين فن آوريهاي كنترل ذهن دگرگوني هاي (شخصيت ها) مختلفي در دسترس قرار مي گيرد.


شخصيت چندگانه


هنرمندان در رسانه ها شخصيتهاي جديدي مي گيرند و به آنها گفته مي شود كه به شخص ديگر يا " من تغيير كرده خود" تبديل شوند. هنرمند ممكن است تا آنجا پيش برود كه اسمش را هم عوض كند. بطور مثال:




  • "بي يانس" تبديل مي شود به "ساشاي خشمگين"



  • "نورما جين" تبدل مي شود به " مريلين مونرو"





یک نمونه از تصاویر چند شخصیتی. در این تصویر یک شخص را با 3 چهره ی متفاوت میبینید



یک بازیگر در دو شخصیت



مرلین مونرو یا نورما جین . این عکس قبل از تبدیل شخصیت وی است



مرلین مونرو


مريلين مونرو نمونه اوليه برنامه ريزي سلطنت ذهن است. بسياري از چهره هاي مشهور امروزه هويت او را جعل مي كنند تا ايده آل هايي را كه او نماد آنها بود بازسازي كنند. منصفانه است كه مي گويند مريلين مونرو ملاك سنجش برنامه ريزي ذهني است و امروزه بعنوان نمادي براي توضيح اينكه يك نمونه آزمايشي به راستي برنامه ريزي شده يا نه كاربرد دارد.


به ساير نمادهايي كه نشان مي دهد يك نمونه آزمايشي تحت كنترل ذهن است توجه كنيد:




  • <!-- [if !supportLists] --> ·        <!-- [endif] --> پروانه (ماريا كري)



  • <!-- [if !supportLists] --> ·        <!-- [endif] --> گربه هاي شهوتران (كتي پري، مادونا، ميلي سايروس و ...)



  • <!-- [if !supportLists] --> ·        <!-- [endif] --> پوست پلنگي (در راستاي گربه هاي شهوتران)



  • <!-- [if !supportLists] --> ·        <!-- [endif] --> عروسكهاي خيمه شب بازي



  • <!-- [if !supportLists] --> ·        <!-- [endif] --> كفش هاي قرمز (جادوگر اوز)1



  • <!-- [if !supportLists] --> ·        <!-- [endif] --> مانكن ها


مريلين مونرو كيست؟


نمونه آزمايشي


نامش نورما جين بود و در پرورشگاه بزرگ شد و از سن كودكي مطابق سنت موجود، مورد تجاوز جنسي بود. كودكاني كه مورد آزار جنسي يا به طور كلي مورد آزار قرار مي گيرند، براي انجام برنامه ريزي ذهني ايده آل هستند. از نظر علم تشريح  و نيز علم فيزيولوژي هرگاه ذهن تحت فشار روحي بسيار شديدي قرار گيرد براي محفاظت از خود در مقابل خاطرات دردناك و آسيب زايي كه در طول دوره فشار ايجاد مي شود به چند بخش تقسيم مي گردد. اين تجزيه ذهن منجر به تقسيم وظايف به بخشهاي خاصي از ذهن شده و اجازه مي دهد شخصيت جديدي به جبران خلاء شخصيت قديمي پديدار شود. شخصيت قبلي نابود نشده بلكه صرفاً پنهان شده  تا حفاظي باشد در مقابل يادآوري خاطرات آسيب زا.


مريلين مونرو با نسخه بتاي اين برنامه، برنامه ريزي شده بود. نسخه اي كه طرحي از يك زن برده جنسی ارائه مي دهد كه تحت كنترل مستقيم كساني است كه او را برنامه ريزي كرده اند و آنها را مربي مي نامند.


به مريلين مونرو لقب " نخستين نمونة آزمايشيِ فوق العادة رياست جمهوري" اعطا شد و همانطور كه مردم به خوبي آگاهند زندگيش تا حدي با رئيس جمهور "جان اف كندي" در ارتباط بود. در مورد مريلين مونرو همه چيز مربوط به روابط جنسی بود. در منظر عموم مرم يك بچه گربه دوست داشتني س.ك.س.ي و مورد علاقه بود. خلاصه اينكه او را ساخته بودند تا وسيله اي باشد براي روابط جنسی.



مونرو و کندی




مرلین مونرو در صحنه ی مستهجن یک فیلم



مرلین های امروزی



پاریس هیلتون - او نیز مدل موهای مرلین مونرو را دارد



مقایسه مگان فاکس (سمبل صحنه های جنسی فیلم های امروزی ) با مرلین مونرو



مگان فاکس تصویر مرلین منسون را روی دست خود خالکوبی کرده است و کتابی که عکس مرلین مونرو را دارد در دست خود گرفته است. به نماد تک چشم روی کتاب نیز توجه کنید


هارموني ها و امواج صوتي براي دستكاري مولكول RNA پوشش دهنده مسيرهاي نرون به ناخودآگاه به كار مي روند. كد توليد كننده هاي هارموني به نام " امواج اِتــِـر" قادر به جاسازي دستورات دقيقي كه به محرّك هاي شنوايي مرتبط هستند مي باشند. اين يكي از خصوصيات متعارف برنامه پادشاه است. اين مسئله اجازه مي دهد تا برده ها با كلمات محرّكي كه معني ندارند يا به نظر مي رسد حامل معاني ضمني براي شنوندگان بيروني نيستند كنترل شوند.


بطور مثال كلمات " آقاي پستچي صبر كنيد و ببينيد" ممكن است دستوري براي دسترسي باشد، به نحويكه برده اي كه دور از استاد خود زندگي مي كند نزد استادش برود (كه به اين شخص مربي هم مي گويند.)


بعضي از برده ها به افرادي تبديل مي شوند كه خواب هستند . آنها زندگي عادي دارند ولي ممكن است چهل سال بعد مأموريتي را انجام دهند، در زماني از پيش تعيين شده يا محرّكي از پيش آماده شده. در برخي از سلسله مراتب ايلومناتي افرادي را به نحوي در خواب فرو برده اند كه در زماني كه ضدمسيح حكومتش را آغاز مي كند در دسترس باشند تا انسانهاي جديدي را براي ورود به ايلومناتي و شيطان پرستي تربيت كنند.


يكي ديگر از اجزاي اصلي تشكيل دهنده برنامه پادشاه استفاده از مقادير زيادي شوك الكتريكي است. اسلحه هاي بي حس كننده، كاركناني با وسايل شوك الكتريكي مخفي و وسايل شوك الكتريكي كه مكرراً براي برده ها استفاده مي شود. شوك الكتريكي براي ايجاد اختلال شخصيت چندگانه در فرآيند برده سازي و بعدها براي پاك كردن خاطرات يك برده پس از انجام يك مأموريت، يا القاء حس ترس و حرف شنوي در برده بي ميل به كار برده مي شود.


برده ها عموماً خاطرات وحشتناكي از شكنجه هاي مشقت بار با وسايل شوك الكتريكي در سراسر بدن خود دارند. همينكه فرآيند درماني ترك برنامه ريزي را شروع مي كنند اين خاطرات وحشتناك را دوباره به ياد مي آورند و تازه اين غير از خاطرات دردناك ديگرشان است.


خطرات پيش رو


هر برده پادشاه هزاران ابزار امنيتي داخلي دارد (برنامه ها و ...) تا از هر چيزي كه باعث آزاد شدن برده از قيد برنامه ريزيش بشود جلوگيري كند.


 


تاريخچه برنامه ريزي پادشاه


كنترل ذهن بر پايه ضربه هاي روحي كه امروزه شاهد آن هستيم حاصل اعمالي است كه آئين هاي سري در خفاي شديد انجام داده اند. شيطان پرستي در طول قرن ها زنده و پويا بوده ولي توانسته با تكيه بر توانايي نسل شيطان پرستان در ايجاد اختلال شخصيت چندگانه پشت ظاهر مذهبي اش پنهان بماند. بسياري از پادشاهان اروپايي شيطان پرستاني با اختلال شخصيت چندگانه بودند. خاندان هاي پادشاهي دانمارك، هلند، اسپانيا و انگلستان عميقاً با شيطان پرستي و علوم اسرارآميز درگير بودند. خانواده رومانف كه شاخه هاي آن در پروس و روسيه سلطنت مي كردند عميقاً غرق در علوم اسرار آميز بودند. جواهرات آنها بسيار مرتبط با علوم پنهاني بود در حاليكه در ميان مردم چهره اي مسيحي و موجه داشتند. نتيجه بررسي جواهراتي كه رومانف ها در طول مدت سلطنت در اختيار داشتند شوك آور است.


يك شيطان پرست نه تنها دچار اختلال شخصيت چندگانه است، در اثر اَعمال رعب آوري كه
شيطان پرستان در سطوح بالا انجام مي دهند عقل خود را هم از دست مي دهند. تنها شيطان پرستان داراي اختلال شخصيت چندگانه مي توانند جان سالم به در ببرند. اين در حالي است كه هرگز بيان نمي شود كه ايلومناتي ها در سطوح بالاتر اختلال شخصيت چندگانه دارند، البته اين بدان معنا نيست كه بيماري ايشان به شدت بيماري بردگان پادشاه است. ساختار بيماري بردگان پادشاه به شكلي است كه آنها را مبدل به
رايانه هاي انساني يا روبات هاي انساني- زامبي هاي انساني مي كند. مگر آنهايي را كه شخصيت ظاهريشان طوري است كه مي توانند مانند انسانهاي ديگر نگاه كنند يا مانند آنها عمل كنند. لغت
Monarch به معني پادشاه از ريشه ميراث پادشاهي مشتق نمي شود بلكه بيشتر بر مي گردد به پروانه مونارك2(Monarch). پاهاي كودكاني را كه دچار ضربه روحي مي شوند مي بندند و به آنها شوك الكتريكي مي دهند به نحويكه شخصيت آنها طوري شكل بگيرد كه احساس كنند پروانه هستند. اين دليل اصلي نامگذاري اين روش كنترل ذهن بر پايه ضربه روحي با عنوان " مونارك (Monarch)" است.


در زمان نازي ها، كاربرد شيطاني روش اختلال شخصيت چندگانه پالايش شد. بعد از جنگ جهاني دوم سازمان سيا دانشمندان و متخصصان آلماني و ايتاليايي را كه مشغول توسعه پروژه برنامه ريزي پادشاه بودند قاچاقي وارد آمريكا كرد. پروژه برنامه ريزي پادشاه را پروژه "برنامه ريزي عروسك خيمه شب بازي" هم مي گويند. عروسك خيمه شب بازي يك موجود دست آموز است و روانشناسان آلمان نازي به شدت مشغول كار بودند تا بتوانند يك انسان صد در صد دست آموز خلق كنند. حاصل نهايي آنهمه كار طاقت فرساي محققان آلماني، ايتاليايي ، آمريكايي و انگليسي خلق بردگاني تقريباً شكست ناپذير و غير قابل شناسايي با ذهن هاي كنترل شده بود.


در طول سالهاي 1940 تا كنون بيش از يك ميليون آمريكايي تحت پروژه برنامه ريزي پادشاه قرار گرفته اند. اين در حاليست كه فقط 40.000 پرونده آن با جزئيات دقيق ثبت شده و يا وارد پايگاههاي اطلاعاتي رايانه اي شده است. صرفاً افرادي خاص و داراي امتياز ويژه به اين پايگاهها دسترسي دارند. مراكز برنامه ريزي مجدد در گوشه و كنار كشور ايجاد شده بود تا مطمئن باشند در صورت فرار احتمالي يكي از بردگان پادشاه بتوانند دوباره او را برنامه ريزي كنند. شانس يك برده با ذهن كنترل شده براي فرار به شكل عجيبي كم است. چرا كه واقعيت اين است كه اين برنامه ريزي بسيار قدرتمند است و مقابله با آن به شدت دشوار.


 


مكان هاي ملاقات


همه بردگان پادشاه با مربيان خود زندگي نمي كنند. آنهايي كه دور از مربيانشان زندگي مي كنند بايد در دسترس باشند كه اين كار از طريق كليدهاي رمزي انجام مي شود. من شروع به شناسايي مكانهاي مختلفي كرده ام كه بعنوان محل ملاقات استفاده مي شوند. برخي از اين فعاليتهاي پنهاني را برايتان شرح مي دهم:


كل صنعت موسيقي غرب كشور پوششي براي مصرف مواد مخدر و اجراي پروژه برنامه پادشاه است. بسياري از آهنگهاي غرب كشور مناسب بهره برداري براي برنامه ريزي است. در سالهاي اخير، خواندن به روش كارائوكه3 در امريكا بسيار محبوب شده. كارائوكه تنها يكي از راههاي مختلفي است كه بردگان پادشاه
مي توانند از خانه هايشان آزاد شوند تا در دسترس باشند، برنامه ريزي مجدد شوند و وظايفشان را دريافت كنند. بسياري از بردگان پادشاه از اين طريق با يكديگر آشنا مي شوند. اگر كسي نسخه پيشگام كارائوكه آهنگهايي مثل "خرگوش سفيد" را بررسي كند متوجه مي شود كه بدون شك اين فيلم با موسيقيش وسيله اي است كه توسط مراكز تفريحي منتخب كارائوكه به كار گرفته مي شود تا آن دسته از بردگان پادشاه را كه برنامه "آليس در سرزمين عجايب" را دارند راه اندازي كند. برنامه آليس در سرزمين عجايب و نيز جادوي اوز دو برنامه اصلي مشهور هستند كه تا به امروز هم از آنها استفاده مي شود. محصولات والت ديسني نقش مهمي در پروژه برنامه ريزي پادشاه بازي مي كنند. و برخي از فيلمهاي كودك آن تعمداً با محرّك ها و كليدهاي پروژه پادشاه ساخته شده اند. در كنار بارهاي كارائوكه كه محلي است براي دسترسي مخفي به بردگان پادشاه ، تشكيلات ايلومناتي از جلسات اتحاديه اي و كليسا هم استفاده مي كنند. برخي كليساها چراغها و وسايل ديگري دارند كه توسط آنها بردگان پادشاه را تشويق يا تنبيه مي كنند و با آنها تعامل دارند. رهبران كليسا با گفتن كلماتي نامفهوم و نيز از طريق علامتهايي با دست، با بردگاني كه دستور شركت در آن مراسم را داشته اند تعامل مي كنند.


در منطقه پورتلند مردي هست كه حدوداً 20 سال سن دارد و نامش‌ " ركس" است. شغل دسترسي به بردگان و آوردن آنها به يكي از پنج مركز برنامه ريزي مجدد است. من در محلي كه اين مراكز قرار دارند عمليات شناسايي انجام داده ام. حتي شانس آن را داشته ام كه دو نفر از برنامه ريزان اين منطقه را شناسايي كنم. يكي از آنها كه ميانسال است اسمش " اِد " است  و از شغل گوشت فروشي بعنوان پوششي براي كارش استفاده مي كند.


 


اهداف مورد نظر براي بردگان


مهمترين وظيفه بردگان پادشاه تداوم فعاليت هراس آورِ شيطانيِ تشكيلات ايلومناتي است. انجام بيشترِ كارهاي رعب آور ايلومناتي براي يك فرد طبيعي غيرممكن است ولي كسي كه تحت برنامه ريزي پادشاه باشد يا تا آن حد تحت برنامه كنترل ذهن باشد حتي بسياري از احساسات عادي انسانيِ ناشي از صيانت نفس را هم ندارد. اين بردگان را مي توان به انجام كارهاي كثيف شيطاني واداشت. به ياد داشته باشيد فيلمهاي پورنوگرافي و ساير موارد فحشا، روزانه توليد مي شوند و بردگان پادشاه مي توانند در اينجور كارها كمك كنند. از بردگان همچنين بطور قانوني در صنعت سرگرمي نيز استفاده مي شود. زيرا آنها هيچ محدوديت اخلاقي براي سفارشات ندارند و نيز به اين دليل كه آنها خاطرات تصويري براي يادگيري خطوط كاري خود دارند. از بردگان در دانشگاههاي حرفه اي و دبيرستانهاي ورزشي نظير بيس بال  و بسكتبال استفاده مي شود. در ارتش بعنوان سربازان كاركشته به كار گرفته مي شوند (و به خاطرات عمليات انتحاري تنبيه نمي شوند.) و نيز به عنوان جاسوس در سرويسهاي جاسوسي، براي مصرف مواد مخدر، پولشويي، فحشا، پورنوگرافي و بازيگري از آنها استفاده مي شوند. بردگان همچنين براي تيراندازي به مردم و مكانهايي كه در آنها قوانين سفت و سخت منع اسلحه اجرا مي شود به منظور ترساندن مردم و مختل كردن كارشان مناسب هستند.


 

  • ترجمه و تنظيم توسط خبرنگاری مجازی جنبش 313: baranesobhgahi


 

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------


توضيحات:




  • 1- نورما جین مورتنسون (به انگلیسی: Norma Jeane Mortenson) معروف به مِریلین مونرو (به انگلیسی: Marilyn Monroe‏ (۱ ژوئن ۱۹۲۶ - ۵ اوت ۱۹۶۲) بازیگر، خواننده ومانکن مشهور آمریکایی بود. وی در سن ۳۶ سالگی و در اوج محبوبیت درگذشت. دلیل رسمی مرگ وی«خودکشی» بر اثر «مصرف بيش از حد داروهای خواب‌آور و آرام‌بخش» اعلام شد، اما ادعاهای مبنی بر حصول يک توطئه و مجموعه حوادث اسرارآميزی که منجر به مرگ وی شد، همواره بحث‌برانگیز بوده‌است.



http://www.antilusifer.com/showarticle.aspx?id=851


 




  • <!-- [if !supportLists] --> 3-     <!-- [endif] --> لغت Monarch در انگليسي هم به معناي پادشاه و شهريار است و هم نام نوعي پروانه مهاجر با بالهايي به رنگ نارنجي و مشكي است.



  • <!-- [if !supportLists] --> 4-    <!-- [endif] --> كارائوكه:یکی از فناوری هایی می باشد که امروزه در سیستم های صوتی کاربرد دارد. به وسیله این ویژگی می توان صدای خواننده ای را از متن آهنگ جدا و قطع نمود. به عنوان مثال بر روی یک کلیپ تصویری با ویژگی کارائوکه می توان صدای خواننده را از کلیپ حذف نموده و خودتان به وسیله میکروفون بر روی آهنگ بخوانید. رجوع شود به: http://en.wikipedia.org/wiki/Karaoke



  • منبع: http://emancipationfromslavery.com//

ابليسك نمادی اسرارآميز

$
0
0

 (بسم الله الرحمن الرحیم)


مفهوم ابليسك




معبد ابليسك، نماد ماسوني  ، بناي يادبود واشنگتن





آيا مي دانستيد:


<!-- [if !supportLists] --> *در تمام شهرهاي بزرگ دنيا ابليسك وجود دارد.


<!-- [if !supportLists] --> *بيشترين تعداد ابليسكي كه در يك منطقه از دنيا وجود دارد در شهر رُم ايتالياست.


<!-- [if !supportLists] --> *بزرگترين ابليسك بناي يادبود واشنگتن است.


<!-- [if !supportLists] --> *ابليسك ها بر روي خطوط صور فلكي كاشته مي شوند.




نظريه


ابليسك چيست؟


آلبرت پايك- نمادهاي اخلاقي و تعصب آميز، زبانِ تقريباً جهاني خداشناسي باستان بود. اينها بارزترين روش آموزشي بودند. چرا كه مانند خود طبيعت آنها ديدن از راه چشم را وسيله فهم مي دانستند. نخستين آموزگاران نوع بشر اين روش را به عاريت گرفتند و اين منبعي بي پايان از علائم پرمعني تصويري (هيروگليف) را دربر داشت.


كلمه OBELISK   مستقيماً از زبان يوناني مي آيد. مخفف لغت OBELOS   به معناي سيخ كباب يا هر شيء نوك تيز است.


سطح چندوجهي آن پوشيده از دعاهايي به زبان تصويري مصرباستان (هيروگليف) و فخرفروشي هاي فرعون است.


مصريان بر اين باور بودند كه روح خداي خورشيدشان را (Ra  ) - در اين هرم چندوجهي (ابليسك) ساكن است. بنابراين آن را مي پرستيدند و همواره رو به سوي مشرق با او نيايش مي كردند، در صورت امكان سه نوبت در روز. بزرگترين ابليسك جهان بناي يادبود واشنگتن است كه توسط فراماسونرها به افتخار رئيس جمهور جرج واشنگتن ساخته شده است. براي اينكه بدانيد ابليسك براي ماسون ها تا چه اندازه اهميت دارد كافي است سري به گورستان هايي كه ماسون ها در آن دفن هستند بزنيد و نگاهي به سنگ قبرهاي بيشماري بيندازيد كه نماد ابليسك را به نمايش گذاشته اند.


ابليسك بزرگترين و رايج ترين نماد مرتبط با پرستش آلت تناسلي مردانه در تفكر الحادي است. هنگامي كه يك دايره دور يك ابليسك را احاطه مي كند بيانگر عمل جنسي است. دايره = زن و ابليسك= مرد. تصويري از يك ابليسك كه روي آن ك.ا.ن.د.و.م كشيده شده را در زير مي بينيد:



ابليسك با ك . ا . ن . د . و . مي كه روي آن كشيده شده است




دايره = زن ........ ابليسك = مرد





انتقال ابليسك از مصر


استفاده از ابليسك به عنوان برج كليسا :






كليسا ؟! . . .




كليساي بابل ؟! . . .




كليسا يا خورشيد پرستي




كليساي بابتيست؟ نماد كليدي = آلت تناسلي مردانه


 جنايات فكري يا جهل بي وقفه


جهل از ناديده گرفتن حقيقت مي آيد.


 


رئيس اعظم كليسا "پاپ"؛ نمادهاي كفرآميز يا صليب؟




پوستر/ تقدیم به صهیونیست ها و فراماسونرهایی که عاشق نمادگرایی هستند!

ردپاهای صهیونیسم و فراماسونری در ترکیه نوین

$
0
0

(بسم الله الرحمن الرحیم)


یکی از اتفاقاتی که در یکی ـ دو سال اخیر، یعنی از زمان پیدایش موج سنگین و درهم‌شکننده بیداری اسلامی، در منطقه بسیار مهم، راهبردی و حساس خاورمیانه و شمال آفریقا و به تعبیر درست، غرب آسیا و شمال آفریقا، افتاده و تعجب همراه با حیرت تحلیل‌گران تحولات سیاسی ـ اجتماعی منطقه را برانگیخته، مشارکت دولت ترکیه در توطئه صهیونیستی ـ امریکایی براندازی دولت سوریه، یعنی خط مقدم جبهه قدرتمند مقاومت اسلامی علیه دشمن صهیونیستی در منطقه، است.



به راستی، آیا تا به حال فکر کرده‌اید که دولتمردان ترکیه که افتخار شاگردی مرحوم نجم‌الدین اربکان، نخست‌وزیر مسلمان، مبارز، ضدصهیونیسم و بی‌نظیر ترک، را یدک می‌کشیدند و به همین دلیل در جامعه ترکیه به عنوان چهره‌های شاخص اسلامی به حساب می‌آمدند؛ با شعار احیای ارزش‌های اسلامی، ترویج حجاب اسلامی و با تکیه بر آرای مردم مسلمان ترکیه، به قدرت رسیدند و به دنبال آن، با چند حرکت نمادین سیاسی،‌ مانند اعتراض به رئیس رژیم اسرائیل در کنفرانس داووس در مقابل چشم جهانیان در دفاع از ملت مظلوم فلسطین و اعزام کاروان کمک‌رسانی به مردم محاصره ‌شده و مقاوم غزه و ماجرای کشتی مرمره ـ که حالا معلوم می‌شود نمایش‌های سیاسی کثیفی بیش نبوده‌اند ـ ترکیه را به عنوان یک کشور دوست مسلمان برای همسایگان مسلمانش، ضدرژیم صهیونیستی اسرائیل و حامی حقوق فلسطینیان و به عنوان الگویی برای جهان اسلام و نسخه بدل الگوی جمهوری اسلامی در میان کشورهای مسلمان منطقه، معرفی کرده و اعتماد بسیاری از آنها، از جمله دولتمردان جمهوری اسلامی، را جلب کرده بودند، چرا در یکی از حساس‌ترین و تعیین‌کننده‌ترین لحظات تاریخ منطقه و جهان، که مقام معظم رهبری، به درستی از آن به عنوان یک «پیچ تاریخی» تعبیر کرده‌اند، در توطئه صهیونیستی ـ امریکایی براندازی دولت اسد، به عنوان نوک پیکان جبهه قدرتمند مقاومت اسلامی علیه صهیونیست‌های غاصب و اشغالگر، با دشمن صهیونیستی همدست شد و فجایعی را در این کشور همسایه مسلمان و علیه ملت رشید و مقاوم آن مرتکب شد که هر ناظر بی‌طرفی را از صمیم قلب متأثر می‌کند، تا آنجا که فریاد اعتراض نهادهای بین‌المللی حقوق بشری جهانی و منطقه‌ای و مجامع طرفدار صلح، آزادی و حقوق بشر را در اقصی نقاط عالم به هوا بلندکرده‌ است؟!









ملت مسلمان ترکیه، اگر می‌خواهند به گذشته پرافتخار خود برگردند و به قول مرحوم اربکان، به جای اینکه در انتهای صف اتحادیه اروپا بایستند، در اول صف جهان اسلامی قرار گیرند، باید بر هویت اسلامی خود پای فشارند؛ هویتی که در فطرت الهی مردم مسلمان ترک نهفته است و علی‌رغم تلاش‌های هفتاد سالة «آتاتورک»های فراماسون برای زدودن این هویت، نتوانستند به این هدف پلید و شیطانی خود دست پیدا کنند.

این حرکت ترکیه، یعنی تبانی با رژیم صهیونیستی، با توجه به ظواهر امر، به راستی، حیرت‌انگیز و باور نکردنی است این اتفاق نمی‌تواند بیفتد مگر اینکه بگوییم دولت ترکیه، یک دولت صهیونیستی و یا حداقل، دوست و طرفدار صهیونیست‌ها است و از صهیونیست‌ها فرمان می‌گیرد! غیر از اینها نمی‌تواند باشد.متأسفانه، باید بگوییم، همینطور هم هست! اگر کمی به عقب برگردیم و تاریخ تحولات سیاسی ـ اجتماعی این کشور را از حدود یکصد سال قبل مرور کنیم، به روشنی پی می‌بریم که «ترکیة ‌نوین» از همان آغاز، یعنی از زمان فروپاشی امپراطوری عظیم اسلامی عثمانی، یک تأسیس فراماسونری ـ صهیونیستی در جهان اسلام بوده است. به عبارت دیگر، «ترکیه نوین» را باید مرکز فرماندهی فراماسون‌های صهیونیست در جهان اسلام دانست.


ما برای اثبات این ادعا، لازم است ابتدا گریزی به رابطة بین صهیونیسم و فراماسونری داشته باشیم. منابع و مراجع فراوان حاکی از این حقیقت هستند که فراماسونری همچون صهیونیسم، از همان آغاز پیدایش ریشه در یهودیت تحریف ‌شده داشته است. به عبارت دقیق‌تر، صهیونیسم و فراماسونری دو روی سکة یهودیت تحریف شده‌اند.


در پروتکل‌های دانشوران صهیون، که به منشور حکومت جهانی صهیونیست‌ها معروف است، بارها از فراماسونری به عنوان ابزاری برای برپایی حکومت جهانی صهیونیست‌ها، به مرکزیت به اصطلاح «سرزمین موعود»، سخن به میان آمده است. در پروتکل نهم می‌خوانیم:زمانی که پادشاهی خود را برپا کردیم واژه‌های «آزادی، عدالت و برابری» را، که شعار فراماسونری ماست، به کلماتی تبدیل خواهیم کرد که دیگر این معانی شعاری نداشته باشند بلکه مفاهیمی صرفاً آرمانی را القا خواهند کرد.1


و یا در پروتکل یازدهم آمده است:


...از طریق حیله و فریب به چه چیزهایی دست می‌‌یابیم که با پیمودن راه مستقیم هرگز نمی‌توانیم به آنها برسیم. این همان شالوده‌ای است که مؤسسات سرّی فراماسونری ما بر آن استوار است؛ مؤسساتی که این «گوئیم»2  حیوان چیز مهمی درباره آنها نمی‌دانند و از اهداف پشت پرده آنها جز مشتی ظن و گمان اطلاعی ندارند. ما «گوئیم»را به کاروان بزرگ باشگاه‌ها و محافل فراماسونری جذب کردیم و این محافل شروع به پاشیدن خاکستر در چشم اعضای خود کردند....3


و باز، در پروتکل چهارم می‌خوانیم:


فراماسونری «گوئیم» ناخودآگاه به ما خدمت می‌کند،‌ به این ترتیب که پوششی برای ماست و ما، خودمان و اهداف و برنامه‌هایمان را پشت سر آنها پنهان می‌کنیم. اما برنامه‌ای که ما برای عمل و اجرا آماده کرده‌ایم و مکانی که این برنامه در آن پیاده خواهد شد، به صورت یک راز عمیق و سر به مهر باقی خواهد ماند واحدی از آن مطلع نخواهد شد.4


مجلة اسرائیلی امریکا (The Israilite America)، در سوم اوت 1866، به نقل از خاخام اسحاق وایز، می‌نویسد: «فراماسونری از حیث درجات، تعالیم، پیام‌های محرمانه و روشنگری‌های تاریخی‌اش، تشکیلاتی یهودی است و اصلاً آغاز و انجام آن یهودی بوده است».5  در مجلة المشرق، در اوت 1911، آمده است:«رابطه‌ی محکم‌تر از رابطة فراماسونری و یهودیت وجود نداشته است. لذا صاحب‌نظران هنگام ملاحظة این مسأله دچار شگفتی نمی‌شوند، چون دیگر فراماسونری به یهودیت تبدیل شده و به عبارت دقیق‌تر، یهودیان برای رسیدن به اهداف پلید خود، فراماسون شده بودند.»6


اما اینکه گفتیم «ترکیه نوین» یک تأسیس صهیونیستی است، صرفاً یک ادعا نیست. منابع تاریخی نشان می‌دهند که یهودیان به تعداد اندک از همان آغاز در امپراتوری عثمانی حضور داشته‌اند، اما نفوذ آنان در دربار عثمانی، با هدف براندازی، به اواسط قرن هفدهم میلادی برمی‌گردد. این نفوذ زمانی آغاز شد که یک یهودی‌زاده اسپانیایی‌الاصل متولد ازمیر، بنام شابتای زِوی یا شابتای لِوی، در سال 1648، مدعی شد که مسیح موعود است.


وی مطالعات زیادی در زمینه تورات و تلمود انجام داد و از آنجا که اهل ریاضت هم بود، از جاذبة ظاهری زیادی برخوردار بود.7  «زندگی مرتاضانه و اعمال اسرارآمیز او، مانند غسل شبانه در دریا، روزه و نماز در خلوت، هاله‌ای از قداست را به چهرة وی در چشمان مریدانش پدید آورد.»8 او تحصیلات خود را نزد خاخام بزرگ بندر ازمیر، به نام یوسف بن شائول اسکاپا، به پایان برد و از آنجا که از هوش سرشاری هم بهره‌مند بود، در سن 18 سالگی به مقام خاخامی رسید.


 


ادعای مسیح بودن شابتای به سرعت مورد استقبال و حمایت گسترده مالی در اروپا و دیگر نقاط جهان قرار گرفت و به بزرگ‌ترین جنبش مسیح‌گرایی تاریخ یهود تبدیل شد و کار به جایی رسید که در عرض مدت کوتاهی، شابتای ادعای اولوهیت کرد! این ادعای شابتای از حمایت یک پیامبر دروغین، به نام ناتان غزه‌ای، یا ابراهام ناتان لِوی، یهودی اشکنازی، قرار گرفت. ناتان غزه‌ای طی نامه‌هایی، «مکاشفه» جدید خود را چنین اعلام کرد:


شابتای بدون جنگ سلطنت را از سلطان عثمانی خواهد گرفت و سلطان را به خدمتگزار خود بدل خواهد کرد. چهار یا پنج سال بعد، اسباط ده‌گانه را خواهد یافت؛ ربکا دختر 13 ساله موسی نیز ظهور خواهد کرد و با شابتای ازدواج خواهد کرد. در زمان غیبت شابتای از قسطنطنیه، سلطان علیه او خواهد شورید و سراسر عثمانی را، جز غزه، آشوب فراخواهد گرفت.9


ادعای الوهیت شابتای منجر به بروز اعتراضات و ناآرامی‌هایی در عثمانی شد و نکته حیرت‌انگیز اینکه کسی که حکم تکفیر و سپس اعدام او را صادر کرد، کسی نبود جز همان استادش، یعنی اسکاپا! و حیرت‌انگیزتر اینکه، هنوز یک سال از این اعتراضات و ناآرامی‌ها نگذشته بود که شابتای در مجلسی در حضور سلطان محمد چهارم، اعضای دربار و علمای اسلام و پس از آنکه از پاسخ دادن به پرسش‌های آنان ناتوان ماند، اسلام آورد!!!


مصطفی حیات‌زاده، یهودی جدیدالاسلام و پزشک مخصوص سلطان، نقش مهمی را در برپایی این جلسه ایفا کرد. شابتای از آن پس مورد توجه خاص و علاقه و حمایت مالی سلطان قرار گرفت و از مقربین درگاه شد!!! همان ناتان غزه‌ای، که نظریات او جامة ایدئولوژیکی بود بر سیاست نفوذ به درون ساختار سیاسی و اقتصادی و فرهنگی سرزمین‌های اسلامی و تسخیر آن از درون،10  رسالت و مأموریت شابتای را این‌گونه توصیف می‌کند:


مسیح (شابتای لوی) برای انجام این رسالت به قلمرو خلیفه وارد شده؛ ظاهراً در برابر او تسلیم شده، ولی در واقع در حال انجام واپسین و دشوارترین بخش از مأموریت خود است و آن تسخیر خلیفه از درون است. او برای انجام این مأموریت مانند یک جاسوس عمل می‌کند که به درون سپاه دشمن اعزام شده؛ این مبارزه‌ای در درون سرزمین شیطان است. بنابراین، مسلمان شدن شابتای به معنی ارتداد از دین یهود نیست، بلکه بغرنج‌ترین چهره مأموریت مسیحایی اوست[!]11


با گرایش شابتای به اسلام، جمعی از یهودیان طرفدار وی هم مسلمان شدند و بدین ترتیب، قشر بسیار باریک، اما بسیار قدرتمندی در عثمانی، به ویژه در دربار، ادارات دولتی و به ویژه ارتش، پیدا شدند که به آنها «دونمه» می‌گفتند. دونمه یعنی یهودی مسلمان شده، یعنی یهودیی که برای «انجام رسالت» یهود، به ظاهر مسلمان شده بود و حتی از مسلمانان هم مسلمان‌تر می‌نمود. از درون همین دونمه‌ها بود که «جمعیت اتحاد و ترقی» پا گرفت که با دامن زدن اندیشه‌های قوم‌گرایانه و به طور خاص، «پان ترکیسم»، «انقلاب ترکان جوان» را به راه انداخته، درصدد خلع سلطان عبدالحمید دوم از سلطنت برآمدند.12


در همین زمینه آمده است:


اسناد و مدارک رویدادهای سال 1908 تأکید می‌کند که یهودیان در انقلاب مشارکت داشتند و تظاهراتی را علیه سلطان در پایتخت عثمانی به راه انداختند و آن را تا قصر یلدیز[!] ادامه دادند.هدف آنها ایجاد فضای مناسب برای سرنگونی سلطان عبدالحمید دوم و سلطه جمعیت [اتحاد و ترقی] بر پایگاه‌های حکومتی بود که با همکاری محافل فراماسونری و دونمه ها زمینه‌های مناسب را برای این‌گونه اقدامات فراهم کرده بودند.


برنارد لوئیس، در کتاب «ظهور ترکیه نوین» خود، هویت یهودی «جمعیت اتحاد و ترقی» و «انقلاب ترکان جوان» را این‌گونه مورد تأکید قرار می‌دهد: «نقش برجسته یهود در انقلاب 1908 و در حادثة خلع سلطان عبدالحمید دوم به سال 1909 همگام با جمعیت اتحاد و ترقی و نفوذ قدرتمند یهودیان دونمه و فرماسونرها در جمعیت بر همگان آشکار است.»  لوتر، سفیر انگلیس در عثمانی، در ماه اوت 1910، در یادداشتی به وزارت خارجه دولت متبوع خود می‌نویسد: «جمعیت اتحاد و ترقی در ساختار داخلی‌اش یهودی ـ ترکی است، به طوری که ترک‌‌ها این پیمان را از نقطه‌ نظر تسلیحات پیشرفته و یهودیان به لحاظ فکری، تشکیلاتی و مالی و با نفوذ مطبوعاتی قوی در اروپا یاری کردند.»


همین‌ها، یعنی دونمه‌ها و ترکان فراماسون شده در جمعیت اتحاد و ترقی بودند که، چند سال بعد، با هدایت لژ فراماسونری آلمان که «ترکان جوان» را هدایت می‌کردند، دولت عثمانی را، به طرفداری از آلمان وارد جنگ جهانی اول کرده، با خیانت‌هایی که کردند، آن را به شکست کشانده، تجزیه‌اش کردند و «ترکیه نوین» یعنی یک رژیم سیاسی لائیسیته را پایه‌ریزی کردند. این خیلی چیز عجیبی است که مرکز امپراتوری اسلامی، با دست ترکان جوان مسلمان، به مرکز حکومت فراماسونری جهانی در جهان اسلام تبدیل شد.


 


نوشته‌اند دولت آلمان، که از طریق اعضای جمعیت اتحاد و ترقی حاکم بر دولت عثمانی، توانسته بود این کشور را به طور کامل دراختیار گیرد، «با ایجاد چند حادثه در روملی، عملاً جنگ را در بالکان شروع کرد».16  از این سو، «یهودیان دونمه، تحت‌تأثیر فراماسونری آلمان، بر دولت اتحاد و ترقی فشار آوردند و آنها را برای ورود به جنگ آماده کردند».17


انور پاشا، فراماسون شناخته شده که در آن زمان وزیر جنگ بود، «برای اقناع وزرا، مبلغ پنج میلیون لیره طلا را که به عنوان رشوه ورود به جنگ از آلمان‌ها گرفته بود، بین وزرا تقسیم کرد و با این کار، موافقت آنها را برای ورود عثمانی به جنگ جهانی اول جلب کرد.»18 سلطان عبدالحمید فقید که از همان آغاز حکومتش، در مقابل درخواست صهیونیست‌ها برای بازگشت به صهیون، با هوشیاری و شجاعت مثال‌زدنی، مقاومت کرده و بارها دست رد بر سینه هرتزل زده بود،19  در مقابل سازمان صهیونیستی فراماسونری جهانی کمرخم کرد. او در کتاب خاطراتش می‌نویسد:


دکتر عبدالله جودت، دکتر اسحاق سوکاتی، دکتر بهاءالدین شاهی، دکتر ناظم و دکتر ابراهیم تمود، به لژهای ایتالیا و فرانسه وابسته بودند و با کمک‌های مالی آنان زندگی می‌کردند و حتی توسط این لژها برای خانواده خود در کشورشان پول می‌فرستادند. لژهای فراماسونری به رغم تعقیب‌های ما، از وقتی که افسران وابسته به اتحاد و ترقی را به حرکت درآوردند، هرکدام از این آدم‌های آواره را به شکل یک پرچم و بیرق مورد استفاده قرار دادند. داستان ژون ترک‌ها و جمعیت اتحاد و ترقی از این قرار بود... اما نمی‌توانستم مانع شوم و نتوانستم مانع شوم، چون تنها بودم. در پشت آنها تمام جهان خصم قرار گرفته بود.20


بدین ترتیب، صهیونیست‌ها، از طریق ترک‌های فراماسون و فراماسونری جهانی، با تأسیس «ترکیه نوین»، از همان زمان و تا امروز، بر مقدرات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی مردم مسلمان ترکیه حاکم شدند و مرکز 600 سالة امپراتوری اسلامی عثمانی، به یک رژیم، نه فقط غیردینی، بلکه ضددینی، تبدیل شد. فراماسون‌ها از همان زمان ترکیه را دراختیار گرفتند و با کودتاهای پی‌درپی افسران دونمه و فراماسون و درنهایت با کودتای نظامی یک یهودی‌زاده دونمه دیگر، یعنی آتاتورک، به سلطة خود بر این کشور، تا امروز ادامه دادند و ترکیه دیگر هرگز از چنگال صهیونیست‌ها رها نشد و «تحت سیطره کامل فراماسونری جهانی» و فراماسون‌های صهیونیست که «حضوری قدرتمند در عرصه‌های سیاسی، فرهنگی، نظامی و اقتصادی این کشور داشته‌اند»،21  قرار گرفت. البته طبیعی هم بود. وقتی دشمن جایی را گرفت، معلوم است که آن را به سادگی از دست نمی‌دهد و عوامل، اعوان و اذناب خود را یکی پس از دیگری سرکار می‌گذارد و در پشت پرده قدرت و به نام مردم، بر مردم حکومت می‌ کند.22


اگر امروز، ناباورانه می‌بینیم که یک دولتی که به نام اسلام و با رأی مردم مسلمان ترکیه به اسلام بر سر کار آمده، در یکی از تعیین‌کننده‌ترین لحظات حیات سیاسی مسلمانان منطقه، به بازوی اجرایی و پیاده نظام اصلی‌ترین، خطرناک‌ترین و شقی‌ترین دشمن ملت‌های مسلمان منطقه تبدیل شده و در توطئه صهیونیستی ـ امریکایی برای براندازی خط مقدم جبهه مقاومت اسلامی در برابر رژیم صهیونیستی ایفای نقش می‌کند و به روی ملت و دولت مسلمان همسایه اسلحه می‌کشد، دقیقاً به دلیل همین حضور تعیین‌کننده فراماسون‌های صهیونیست در رأس هرم قدرت و ارکان دولت در ترکیه است.


وقتی رئیس‌جمهوری کنونی ترکیه در سایت رسمی ریاست‌جمهوری با صراحت به عضویت در گروه ماسونی «order of the Bath»23  اذعان دارد، در مؤسسه سلطنتی چاتام هاوس (Chatam House)، اندیشکده معروف وابسته به فراماسونری انگلیس، توسط ملکه انگلیس به مقام شوالیه مفتخر می‌شود و جایزه ویژه دریافت می‌کند و با رئیس رژیم صهیونیستی آشکارا هم‌پیاله می‌شود؛ وقتی نخست‌وزیر دولتی که داعیه رهبری جهان اسلام و دفاع از حقوق ملت مظلوم فلسطین را دارد، در مقابل چشم جهانیان با آریل شارون، معروف به قصاب صبرا و شتیلا، دست دوستی می‌دهد و وقتی دولتی که به نام اسلام بر سر کار آمده، به تمام تعهدات و پیمان‌های دفاعی ـ امنیتی خود با دشمن شماره یک جهان اسلام و غاصب قدس شریف وفادار مانده، اجازه استقرار سیستم سپر دفاع موشکی ناتو را که با هدف تأمین امنیت رژیم صهیونیستی طراحی شده است، در خاک کشور خود می‌دهد، دیگر تردیدی باقی نمی‌ماند که فرزندان خلف «شوکت»ها، «پاشا»ها و «آتاتورک‌»‌های دونمه فراماسون همچنان حاکمان واقعی بر ترکیه بوده و هرطور که سیاست صهیونیست‌ها اقتضاء کند، عمل می‌کنند.


 


صهیونیست‌ها، همانطور که در جنگ جهانی اول امپراتوری اسلامی را وارد جنگ کرده و باتوطئه‌هایی که با هدایت مراکز قدرت فراماسونری در اروپا کردند، آن را به شکست کشانده و رژیم جعلی اسرائیل را بنیان گذاشتند، امروز هم با هدایت همان فراماسون‌های اروپایی و امریکایی، ترکیه را وارد یک جنگ نیابتی علیه نوک جبهه مقاومت اسلامی در منطقه که بنیاد رژیم صهیونیستی اسرائیل را هدف قرار داده است، کرده‌اند تا هم انتقام شکست‌های خفت‌بار صهیونیست‌ها را در جنگ‌های 33 روزه و 22 روزه، که دولت مقاوم سوریه نقش تعیین‌کننده‌ای در آنها داشت، بگیرند و هم امنیت رو به زوال صهیونیست‌ها را در سرزمین‌های اشغالی تأمین کنند.


بی‌جهت نیست که برهان قلیون، به عنوان یکی از رهبران سوری جبهه نظامی براندازی سوریه، علناً اعلام می‌کند که اگر در سوریه به قدرت برسد، رابطه این کشور را با جبهه مقاومت و ایران قطع کرده و با اسرائیل رابطه برقرار می‌کند. در بحران به وجود آمده در سوریه، دولتمردان ترکیه کاری کردند که خود رژیم صهیونیستی با توجه به اوضاع و احوال جاری منطقه‌ای و جهانی و، به ویژه، شرایط داخلی رژیم اشغالگر قدس، هرگز جرأت آن را نداشت و ندارد.


پیچیدگی، گستردگی و عمق خرابی، خشونت و سبعیت توطئه براندازی صهیونیستی در سوریه که دولتمردان به ظاهر مسلمان ترکیه ـ بخوانید «دونمه»ها ـ نقش بازوی اجرایی و پیاده نظام صهیونیسم جهانی را در آن بازی می‌کنند، به گونه‌ای بود که می‌توانست هر دولت دیگری را در منطقه، در عرض چندماه ساقط کند.


صهیونیسم بین‌الملل از سال‌ها پیش، به ویژه از زمان پناهندگی خیانت‌آمیز عبدالحلیم خدام ـ که حدود دو دهه در مقام معاون اولی ریاست‌جمهوری در سوریه از تمامی زیر و بم‌ها و ریز و درشت‌های امنیتی، اطلاعاتی و نظامی این کشور اطلاع داشت ـ به فرانسه، دست به کار این توطئه خطرناک و جهانی شده بودند و با برنامه‌ریزی‌هایی که کرده بود، کار دولت اسد را تقریباً که نه، بلکه تحقیقاً تمام شده می‌دانستند. درست به همین دلیل هم بود که بسیاری از دست‌های پنهان رو شد و بسیاری از دولتمردان و حکام منطقه که سال‌ها و دهه‌های متمادی داعیه دفاع از مردم فلسطین را داشتند، برای اینکه سهمی از کیک پیروزی خیالی صهیونیسم بین‌الملل علیه دولت سوریه به دست آورند، نقاب از چهره برداشتند و هم‌پیمانی خود را با صهیونیست‌ها آشکار کردند.


اگر نبود وحدت و همدلی دولت و ملت سوریه؛ اگر نبود رشادت‌ها، از خودگذشتگی‌ها و جانبازی‌های ارتش غیرتمند و شجاع سوریه؛ اگر نبودند دوستان سوریه در جبهه مقاومت اسلامی، به ویژه حمایت‌های جمهوری اسلامی ایران به عنوان قدرت برتر منطقه و اگر نبودند دوستان فرامنطقه‌ای سوریه در سازمان ملل، بلایی که صهیونیست‌ها بر سر ملت مسلمان سوریه و نیز دیگر مردمان سوریه، حتی مسیحیان این کشور، می‌آوردند، به مراتب فاجعه‌آمیزتر از بلایی بود که بر سر ملت مظلوم عراق آوردند.24


ملت‌های مسلمان منطقه، به ویژه ملت غیرتمند ترکیه، باید بدانند تا زمانی که فراماسون‌های صهیونیست بر این کشور حاکم هستند، ماهیت واقعی دولتمردان ترکیه همانی خواهد بود که در ماجرای سوریه از خود بروز دادند، نه آنچه که ادعا می‌کنند. فراماسون‌ها صدها سال برای غلبه بر امپراتوری عثمانی نقشه کشیدند و توطئه کردند و به سادگی دست از سر ملت ترکیه برنمی‌دارند و هر وقت هم لازم ببینند و شرایط اقتضا کند توطئه دیگری از نوع توطئه صهیونیستی در سوریه علیه کشورهای مسلمان همسایه به اجرا می‌گذارند و ملت مسلمان و غیرتمند ترکیه را به پادوی صهیونیست‌ها تبدیل می‌کنند.


این خود مردم ترکیه هستند که باید خود را از شر سازمان جهنمی فراماسونری جهانی رها کنند و یک‌بار و برای همیشه به حاکمیت صهیونیست‌ها بر سرنوشت خود پایان دهند. ترک‌ها نیاز به انقلاب دارند. البته، نه از نوع ترکی آن، بلکه از نوع اسلامی آن و صد البته، انقلابی که بسیار سخت، نفس‌گیر و پرهزینه خواهد بود.


ملت مسلمان ترکیه، اگر می‌خواهند به گذشته پرافتخار خود برگردند و به قول مرحوم اربکان، به جای اینکه در انتهای صف اتحادیه اروپا بایستند، در اول صف جهان اسلامی قرار گیرند، باید بر هویت اسلامی خود پای فشارند؛ هویتی که در فطرت الهی مردم مسلمان ترک نهفته است و علی‌رغم تلاش‌های هفتاد سالة «آتاتورک»های فراماسون برای زدودن این هویت، نتوانستند به این هدف پلید و شیطانی خود دست پیدا کنند و هنوز هم سیاستمداران ترک برای رسیدن به قدرت مجبورند، حداقل به ظاهر هم که شده، چهره اسلامی از خود به نمایش بگذارند.


همان‌طور که ساموئل هانتینگتون، صاحب نظریه معروف «برخورد تمدن‌ها»، به درستی اعتراف کرده است:«ترکیه هرگز از لحاظ جغرافیایی یا فرهنگی بخشی ازاروپا تلقی نشده است... با وجود تلاش فراوان کمال آتاتورک برای تبدیل ترکیه به یک کشور مدرن اروپایی، اکنون پس از گذشت هفتاد سال تنها بخشی از ایده‌های او تحقق یافته و اکثریت ترک‌ ها هنوز به ریشه اسلامی خود تأکید می‌ورزند»25


اعتراضات گستردة این روزهای ملت مسلمان و غیرتمند ترکیه به سیاست‌های خصمانه این کشور علیه دولت و ملت سوریه، با شعارهای معناداری چون «امریکا قاتل است»، «ملت سوریه برادر ماست»، «اردوغان دست از سوریه ‌بردار» و «ما سرباز امپریالیسم نخواهیم شد» 26گواه آشکاری بر این ادعاست.




  • نویسنده: دکتر احمد دوست‌محمدی

  • فارس


-----------------------------------------------------------------------------------------




  • پی نوشت:



  • 1 . حجاج، نویهض پروتکل‌های دانشوران صهیون؛ برنامه عمل صهیونیسم جهانی، ترجمة حمیدرضا شیخی، مشهد: انتشارات آستان قدس، چاپ دوم، 1381، ص 290.



  • 2 . گوئیم (Goyem یا Goys) یعنی حیوان، نجس، کافر، مشترک و در یک کلام، «غیریهود»، که دقیقاً برگرفته از نگرش نژادپرستانه و نگاه تحقیرآمیز صهیونیست‌ها نسبت به غیریهود می‌باشد. همان، ص 250.



  • 3 . همان، ص 305.



  • 4 . همان، ص 272.



  • 5 . حسان، حلّاق، نقش یهود و قدرت‌های بین‌المللی در خلع سلطان عبدالحمید، از سلطنت (1908ـ1909)، برگردان حجت‌الله جودکی و احمد درویش، تهران: مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1380، صص 45 تا 53.



  • 6 . همان، برای آگاهی بیشتر از مبانی یهودی فراماسونری، همچنین ر.ک.ب: هارون یحیی، شوالیه‌ های معبد؛ مبانی نظری فراماسونری جهانی، تهران: نشر هلال، 1386 و گروه تحقیقات علمی ترکیه (هارون یحیی)، مبانی فراماسونری، ترجمة جعفر سعیدی. تهران: انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ سوم، 1384.



  • 7 . محسن، فرسایی، براندازی صهیونیستی (در امپراتوری عثمانی)، تهران: نشر هلال، 1388، ص 343.



  • 8 . کرینستون، جولیوس، انتظار مسیح در دین یهود، ترجمة حسین توفیقی، تهران: مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، 1377، ص 135.



  • 9 . عبدالله شهبازی، زرسالاران یهودی و پارسی، استعمار بریتانیا و ایران، جلد دوم، تهران: مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1380، صص 336ـ335.



  • 10 . همان، ص 344.



  • 11 . همان صص 345ـ344.



  • 12 . حسان حلّاق، همان، ص 81.



  • 13 . همان، صص 85ـ84.



  • 14 . همان، ص 79.



  • 15 . همان، ص 81.



  • 16 . سلطان عبدالحمید دوم، صلاح‌الدین و... افول اقتدار عثمانی، مترجم اصغر دلبری‌پور، تهران: مؤسسه فرنگی هنری ضریح، 1377، ص 342.



  • 17 . www.istamweb.net/aqeda/big-religen/donma2.html.و محمد، محلّاء، الیهود فی الدولة الترکیه، مجلة اتحادیه نویسندگان عرب، شماره 669، 24/7/1999.




  • 19 . برای آگاهی بیشتر در این زمینه ر.ک.ب: ساکنان و صاحبان اولیه و اصلی سرزمین فلسطین، از این قلم،‌ مجلة دانشکدة حقوق و علوم سیاسی، شماره 61، پاییز 1382، صص 98ـ65.



  • 20 . فرسایی، همان، ص 357.



  • 21 . رد پای فراماسونری در دولت ترکیه، ‌منصوری، 4/11/91.www.masafportal.com



  • 22 . برای آگاهی از حاکمیت و سلطة فراماسون‌ها و صهیونیست‌ها بر تمامی شئون زندگی مردم ترکیه، ن.ک.ب: گروه‌ هارون یحیی، همان و محسن فرسایی، همان.



  • 23 . Bath نام شهری است در جنوب غربی انگلیس در منطقه آوون (Auoon).



  • 24 . برای آگاهی بیشتر از نقش صهیونیست‌ها در اشغال نظامی عراق توسط ائتلاف نظامی دو دولت صهیونیستی امریکا و انگلیس، ن.ک.ب: جیمز پتراس، نفوذ اسرائیل در امریکا، مترجم غدیر نبی‌زاده، تهران: مؤسسه فرهنگی مطالعات و تحقیقات بین‌المللی ابرار معاصر.



  • 25 . ماهنامه زمانه، سال سوم، شماره 25، مهرماه 1383، ص 90.



  • 26 . روزنامه کیهان، 15/7/1391، شماره 20324، صفحه آخر.

پیدا و پنهان اوباما! / نقش یهودیان و فراماسونرها در دولت آمریکا +تصاویر

$
0
0

(بسم الله الرحمن الرحیم)


ماراتن چند ماهه انتخابات ریاست جمهوری آمریکا سرانجام با ابقای اولین رئیس‌جمهور سیاه‌پوست آمریکا در کاخ سفید به پایان رسید تا چهار سال دیگر جهان شاهد همان سیاست‌هایی باشد که چهار سال است با آنها آشناست.





اوباما در نهایت توانست با کسب 303 رای الکترال کالج، یک دور دیگر مستاجر کاخ سفید باقی بماند.
رامنی با احتساب بیش از 34 میلیون رای نزدیک به 50 درصد آراء مردمی را به خود کسب کرده و این در حالی است که اوباما توانسته 32 میلیون رای و 48 درصد آراء را به خود کسب کند.



به رغم رای مردمی بیشتر میت رامنی کاندیدای جمهوریخواهان، اوباما به خاطر بیشتر بودن تعداد آراء الکترال، دوباره به عنوان رئیس‌جمهور آمریکا انتخاب شد.

نامزد جمهوری‌خواه آمریکا با پذیرش شکست خود در انتخابات و تبریک به اوباما به عنوان رئیس‌جمهور مجدد آمریکا در جمع هواداران خود در «بوستون» گفت که آرزو داشت که می‌توانست آرزوی آنها را برای هدایت آمریکا در جهتی دیگر برآورده کند اما رأی مردم چیز دیگری بود.

باراک اوباما در اولین سخنرانی پس از پیروزی در انتخابات از مردم آمریکا به خاطر انتخاب مجددش قدردانی کرد.

وی همچنین از رامنی به خاطر مبارزات انتخاباتی قوی اش تبریک گفتم.
در این گزارش به بررسی برخی از زوایایی پنهان زندگی شخصی چهل و پنجمین رئیس‌جمهور آمریکا پرداخته شده است.
پشت صحنه آقای تغییر

باراک اوبامای کوچک که در زمان اقامت در اندونزی با نام مستعار بری سوئترو (Barry Soetoro) شناخته می‌شد، در 4 آگوست 1961 در هونولولوی هاوایی متولد شده است.


مادر وی استنلی آن دونهام (Stanley Ann Dunham) اهل آمریکا و پدر وی باراک اوبامای بزرگ (Barack Obama Sr.) اهل کنیا، شش ماه قبل از تولد باراک اوباما با یکدیگر ازدواج کردند. این دو زمانی که باراک اوباما دو سال بیشتر نداشت از یکدیگر جدا شدند.


زمانی که اوباما شش سال داشت، مادرش با یک اندونزیایی به نام لولو سوئترو (Lolo Soetoro) ازدواج نمود و خانواده چهار سال بعدی را در اندونزی گذراند. اوباما در ده سالگی به هاوایی بازگشت تا زندگی خود را در کنار پدربزگ و مادربزگ خود یعنی استنلی و مادلین دونهام بگذراند. وی در این سن برای آخرین بار پدر خود را ملاقات نمود.


وی تحصیلات خود را در دانشکده باختری (Occidental College)، دانشگاه کلمبیا و دانشکده حقوق هاروارد به اتمام رسند. برخی گروه‌‌ها و افراد معتقدند که اوباما یک آمریکایی نیست بلکه در کنیا متولد شده است. در 27 آوریل 2011، اوباما به طور رسمی گواهی تولد خود را منتشر نمود که البته بسیاری از کارشناسان این سند را جعلی تشخیص داده و تاکنون هیچ مرجع قضایی اصالت آن را تأیید نکرده است.



آخرین ملاقات اوباما و پدرش در سال 1971



اوباما در کنار مادر، خواهر ناتنی و ناپدری‌اش، لولو سوئترو



اوباما در کنار مادر، خواهر ناتنی و پدربزگش


اوباما پس از شکست در انتخابات مجلس نمایندگان آمریکا، در سال 1995 به عنوان سناتور دموکرات از ایالت ایلینویز وارد کنگره شد. یکی از جنجال‌برانگیزترین اقدمات وی در سنا دادن رأی مخالف به قانونی بود که بر اساس آن نوزادانی که از عمل سقط جنین جان سالم به در می‌بردند باید تحت مراقبت‌های پزشکی و بیمارستانی قرار می‌گرفتند. مجله نشنال‌ ‌ژورنال به وی لقب لیبرال‌ترین سناتور سال 2007 را داد.


باراک اوباما پس از شکست هیلاری کلینتون در رقابت درون حزبی دموکرات‌ها، توانست با شعار "تغییر" و "امید" بر جان مک‌کین، نامزد جمهورخواه، پیشی گرفته و در سال 2008 به عنوان اولین رئیس‌جمهور سیاه‌پوست آمریکا برگزیده شود. وی در طول دوران ریاست جمهوری خود با مشکلات اقتصادی و سیاسی بزرگی دست به گریبان بوده است که افول اقتصادی آمریکا و نیز تداوم جنگ‌هایی که در دوران جرج بوش آغاز شده بودند، بزرگترین آنها هستند.



یکی از میتینگ‌های انتخاباتی باراک اوباما که طی آن یک فعال سیاسی پلاکارد "در مورد 11 سپتامبر تحقیق کنید!" را در مقابل وی بالای سر برده است



*آیا اوباما شهروند آمریکا است؟

تولد اوباما در کنیا


اورلی تاتز (Orly Taitz)، وکیل اهل کالیفرنیا، در سال 2009 نسخه‌ای از گواهی تولد اوباما را منتشر نمود که نشان می‌داد وی متولد کنیا است نه هاوایی. با توجه به اصرار اوباما و دولت آمریکا مبنی بر اینکه وی در هاوایی متولد شده است این امر می‌توانست تأثیری بسیار منفی بر مشروعیت دولت اوباما داشته باشد. بنا بر گزارش‌ها تاتز فعالیت‌هایی را در دادگاه محلی کالیفرنیا آغاز کرده تا اصالت این سند را به تأیید برساند.



تصویر گواهی تولد اوباما در کنیا


در این سند اعلام شده که باراک حسین اوباما در 4 آگوست 1961، در بیمارستانی به نام "کوست جنرال" (Coast General) در موباسا، کنیا، متولد شده است. این در حالی است که مادربزرگ پدری اوباما در کنیا نیز اعلام کرده بود که وی در کنیا متولد شده است. با توجه به مطالب فوق این سؤال مطرح می‌شود که پس چگونه کاخ سفید، تصویر سندی را منتشر کرد که نشان می‌داد اوباما در هاوایی متولد شده است؟


اوباما و تابعیت اندونزی


تاتان سیوفولانا (Tatan Syuflana)، گزارشگر و عکاس خبرگذاری آسوشیتدپرس در سال 2007 تصویری را منتشر نمود که که در آن کارت ثبت‌نام اوباما در مدرسه فرانسیسکوس آسیسی (Fransiskus Assisi) اندونزی منتشر گشته بود. در این تصویر اوباما با اسم باری سوئترو (Barry Soetoro) و توسط ناپدری‌اش لولو سوئترو (Lolo Soetoro) در مدرسه ثبت‌نام نموده است.


در این کارت، باری سوئترو یک شهروند اندونزی قلمداد گشته است که در 4 آگوست 1961 در هونولولو (Honolulu)، هاوایی، متولد شده است. در این سند دین وی اسلام قلمداد گردیده است.



کارت ثبت نام اوباما در اندونزی با نام باری سوئترو


اوباما و همجنس‌بازی


وین مدسِن (Wayne Madsen)، محقق و روزنامه‌نگار آمریکایی با انتشار مقاله‌ای در ماه می 2010 به افشای ارتباط باراک اوباما و رام امانوئل، رئیس دفتر وی، با یک کلوب همجنس‌بازی در شیکاگو با نام "کشور مردان" (Men's Country) پرداخت.


مدسن در مقاله خود نوشت که بر اساس اطلاعات منبعی وابسته به جامعه همجنس‌بازان و همچنین چند نفر از منابع سیاسی قدیمی در شیکاگو، این دو تن از اعضای دائمی یک کلوب همجنس‌بازی هستند. منابع مطلع به مدسن اعلام داشته‌اند که این باشگاه به مشتریان خود حق عضویت یک ساله "دائمی" در ازای دریافت هزینه آن اعطاء می‌کند و اینکه در فایل‌های کامپیوتری و کاغذی این باشگاه اسامی اراک اوباما و راهم امانوئل به چشم می‌خورد. این اطلاعات به صورت محرمانه نگهداری می‌شوند اما منابع نزدیک به کلوب "باشگاه مردان" معتقدند که سرویس‌های اطلاعاتی، کامپیوترها و پرونده‌های حاوی اطلاعات اوباما و امانوئل را پاکسازی کرده‌‌اند.



تابلو ورودی باشگاه "کشور مردان"



تصاویرباشگاه "کشور مردان"


منابع مرتبط با جامعه همجنس‌بازان شیکاگو گزارش داده‌اند که اوباما علاقه داشته است با مردان سفید پوست رابطه جنسی برقرار نماید. به گفته این منابع اوباما هر چهارشنبه در این باشگاه دیده می‌شد. این اتهامات زمانی مطرح گشتند که فردی به نام لری سینکلیر (Lary Sinclair) در سال 2008 ادعا نمود که در سال 1999 یک بار در داخل یک لیموزین و بار دیگر در اتاق یک متل در حومه شیکاگو با سناتور اوباما رابطه جنسی برقرار کرده و شاهد مصرف کوکائین توسط وی بوده است. وی همچنین ادعا نموده است که برخی از افراد مرتبط با همجنس‌بازی‌های اوباما نیز برای جلوگیری از فاش نشدن موضوع به قتل رسیده‌اند.



لری سینکلیر


پس از افشای این مطالب توسط سنکلیر وی توسط پلیس واشنگتن دستگیر شد. حکم دستگیری وی توسط بیو بایدن (Beau Biden)، دادستان کل منطقه دلاواره، و پسر جو بایدن، معاون اوباما، صادر شد. نکته جالب توجه در اظهارات سینکلر اشاره به نام اشخاصی است که در این باشگاه همجنس‌بازی رفت و آمد داشتند اما بعدها به طرز مرموزی به قتل رسیدند. به گفته وی این افراد ممکن است به منظور پاکسازی سوابق اوباما و امانوئل کشته شده باشند.


فیلمی که لری سینکلیر در مورد رابطه جنسی خود با اوباما بر روی اینترنت قرار داد


بر اساس این گزارش، اوباما از اواسط دهه 1990 و پس از اینکه در سال 1996 به عنوان سناتور ایالت ایلینویز به مجلس سنا راه یافت به عضویت این باشگاه همجنس‌بازی درآمد. این باشگاه حتی کارت‌های عضویت نیز برای اوباما و امانوئل منتشر نمود. اوباما در بازی‌های انتخابی بسکتبال با امانوئل و فردی به نام آلکسی گیانولیاس (Alexi Giannoulias) آشنا شد. گیانولیاس بعدها در یک پرونده مالی درگیر شد. قاضی پرونده اعلام کرد که 500 ساعت مکالمات تلفنی ضبط شده مربوط به این پرونده به درخواست، بلاگوجویچ (Blagojevich)، متهم پرونده و وکیل مدافع وی و با توجه به دلایلی که ارائه نمودند پخش نخواهد شد. منابع وین مدسن به وی اعلام کردند که این مکالمات احتمالا محتوی اظهاراتی در مورد زندگی شخصی اوباما و امانوئل بوده‌اند.


این در حالی است که اوباما بارها و در سخنرانی‌های متعدد از حقوق همجنس‌بازان حمایت کرده است. در دوران زمامداری وی قانون ممنوعیت فعالیت همجنس‌بازان در آمریکا لغو شد. بر اساس این قانون که به قانون "نپرس و نگو" معروف بود، سربازان آمریکایی لزومی نداشت که گرایشات جنسی خود را فاش کنند اما در صورتی که پرده از همجنس‌باز بودن آنها برداشته می‌شد، با خطر اخراج از ارتش مواجه می‌شدند. هم‌اکنون این قانون دیگر لغو شده است و همجنس‌بازها می‌توانند آزادانه در ارتش آمریکا حضور یابند. یکی دیگر از فعالیت‌های اوباما در این حوزه، معرفی یک زن یهودی به نام سونیا سوتومایر (Sonia Sotomayor) به عنوان یکی از نه قاضی دیوان عالی آمریکا است. سوتو ماریو به خاطر حمایت سرسختانه از آزادی سقط جنین، آزادی حمل سلاح و آزادی همجنس‌بازی معروف است.


به گزارش گروه‌های همجنس‌باز بیش از 240 همجنس‌باز هم‌اکنون در قسمت‌های مختلف دولت اوباما مشغول به کار هستند.



سونیا سوتو مایر، قاضی همجنس‌باز دیوان عالی آمریکا


مصرف مواد مخدر توسط اوباما


اوباما در کتاب اول خود با عنوان "رویاهایی از پدرم" (1995)، چنین نوشته که قبل از وارد شدن به عرصه سیاست از ماری‌جوانا و کوکائین استفاده کرده است. وی در کتاب خود می‌گوید که چون از ظاهر کسی که سعی می‌کرد به وی هروئین بفروشد خوشش نیامد بنابراین هروئین مصرف نکرده است.



علی‌رغم چهره ورزشکارانه‌ای که از اوباما ترسیم می‌شود وی سالیان درازی است که به سیگار اعتیاد دارد


مسأله مصرف مواد مخدر یکی از مشکلاتی است که سیاستمداران به طور معمول با آن دست به گریبان هستند، و گاها به عنوان آزمایشی برای سنجش صداقت آنها به کار می‌رود. اگر سیاستمداری از مواد مخدر استفاده کرده باشد در این حالت عقل سلیم ایجاب می‌کند که سعی نماید این مشکل را هر چه زودتر از سر راه بردارد. دکتر جرومی کورسی (Jerome R. Corsi)، در کتابی با عنوان "ملت اوباما" (The Obama Nation) به بررسی این امر می‌پردازد که چرا اوباما اعتراف به مصرف مواد مخدر نمود: "شاید اوباما احساس کرد که این اطلاعات در نهایت توسط هم‌ مدرسه‌ای‌های وی فاش خواهند شد. بنابراین به منظور به حداقل رساندن آسیب‌های ناشی از این حقیقت پنهانی، بدین نتیجه رسیده که اعتراف می‌تواند بهترین روش باشد."



کتاب "ملت اوباما"


کورسی در کتاب خود بدین نکته اشاره می‌کند که اوباما باید توضیح دهد که آیا وی به فروش مواد نیز پرداخته یا اینکه چه زمانی استفاده از مواد را ترک کرده است: "آیا اوباما زمانی که سناتور ایالت ایلینویز نیز بود مواد مخدر مصرف می‌کرد؟" اوباما به این سؤال پاسخی نداده است.


انگشتری با نشان فراماسونری


وب‌سایت اسپانیایی XFiles.es با انتشار تصاویری به وضوح ثابت کرد که اوباما از همان سنین جوانی در حلقه‌های فراماسونری عضویت داشته است.



انگشتر اوباما که یکی از نمادهای فراماسونری را نشان می‌دهد


بزرگنمایی تصویر باراک اوباما که در 24 می 2008 در نشریه نیوزویک منتشر شده، نشان می‌دهد که انگشتر دست راست وی دارای آرم فراماسونری است. بنا بر گزارش‌ها اوباما ماسون درجه 32 (از بالاترین درجات لژ‌های ماسونری) در لژ فراماسونری پرنس هال (Prince Hall) است. تعالیم و نمادهای این لژ ماسونری سیاه‌پوستان به مانند لژ‌های سفیدپوستان است و این لژ نیز به مانند دیگر لژ‌ها سعی نموده تا یکی از اعضای خود را به قدرت برساند. پرنس هال اولین لژ فراماسونری سیاه‌پوستان در آمریکا است و به یاد بنیانگذار و استان اعظم آن که معروفترین سیاه‌پوست منطقه بوستون در زمان انقلاب‌ آمریکا و اوایل قرن 19 بود، نامگذاری شده است.



نماد لژ پرنس هال که بر روی انگشتر اوباما قابل روئیت است


این لژ در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا نیز به طور علنی از باراک اوباما حمایت نمود. در زیر تصویری از آگهی این لژ در صفحه تبلیغاتی ستاد انتخاباتی باراک اوباما به چشم می‌خورد که در آن به بهانه‌هایی چون ترویج برابری، حقوق مدنی، آزادی‌های مدنی، عدالت اقتصادی و امنیتی از وی حمایت شده است.



تصویر حمایت پرنس هال از اوباما


از ۴۱ رئیس جمهوری آمریکا ۱۷ نفر آنها از سال ۱۷۹۹ تا ۲۰۱۰ عضو لژهای ماسونی بودند . از این عده ۴ نفرشان عضو لژ اوهایو سه نفر عضو لژ تنسی ۲ نفر عضو لژ نیویورک و بقیه از لژهای واشنگتن ، پاناما ، میسوری ، تگزاس و ویرجینیا بودند. در سالنامه های ۱۹۶۵-۱۹۶۴ ماسونی (مرکز برادران ماسونیک‌) اسامی پانزده رییس جمهور عضو لژهای ماسونی به ترتیب زیر نوشته شده است:




  • جرج واشنگتن



  • بنیامین فرانکلین



  • جیمز مونروئه



  • اندرو جکسون



  • جیمز ناکس پولک



  • جمیز بوکانان



  • اندرو جانسون



  • جیمز آبراهام گارفیلد



  • ویلیام مک کینلی



  • تئودور روزولت



  • هری ترومن



  • لیندن جانسون


در دوره های بعد به این فهرست نیز رونالد ریگان و جورج بوش پدر و پسر و باراک اوباما نیز اضافه شدند.


یهودیان چگونه دولت آقای تغییر را اداره می کنند؟


از سالیان دور به این طرف، آمریکا به صورت دوفاکتو، مستقیم یا غیرمستقیم، توسط یهودیان طرفدار اسرائیل و قدرت لابی‌های یهودی آنها هدایت می‌شود. روزنامه اسرائیلی معاریو (Ma´ariv) در دوم سپتامبر 1994 نوشت:


"آمریکا دیگر دارای دولتی غیریهودی (Goyim) نیست، بلکه دولتی بر سر کار است که یهودیان در تمام سطوح تصمیم‌گیری آن مشارکت دارند. شاید دیگر بخش‌هایی از قانون مذهبی یهودیت که با عبارت "حکومت‌داری غیریهودی" مرتبط است، باید مورد تجدید نظر قرار گیرد زیرا در آمریکا تبدیل به عبارتی منسوخ شده است."


در جولای 2011، استیو شِفی (Steve Sheffy) روزنامه‌نگار آمریکایی حامی اسرائیل با انتشار مقاله‌ای در "هافینگتون‌پست" اعلام کرد که باراک اوباما بیشترین حمایت‌ها را در میان رؤسای جمهور آمریکا از اسرائیل به عمل آورده است: "رئیس‌جمهور اوباما همکاری‌های نظامی بین اسرائیل و آمریکا را به میزان بی‌سابقه‌ای ارتقاء داده است.... اوباما بیش از هر رئیس‌جمهور دیگری در تاریخ آمریکا کمک‌های امنیتی به اسرائیل ارائه نموده است. وی با هر گونه اقدام بین‌المللی جهت مشروعیت‌زدایی از اسرائیل مقابله کرده است. او از شرکت در نشست‌های دوربان یک و دو به علت برنامه‌های ضداسرائیلی آنها اجتناب ورزید. وی گزارش گلداستون را محکوم نمود. آمریکا در دوران اوباما تنها یک بار از حق وتو استفاده کرده است و آن هم در زمانی که شورای امنیت سعی داشت قطعنامه‌ای در محکومیت شهرک‌سازی‌های اسرائیل به تصویب برساند."


کمک‌های نظامی آمریکا به اسرائیل در دوران اوباما نیز تداوم یافته و سیر صعودی خود را ادامه داد. وی در سال 2009 با فروش ده‌ها فروند جنگنده اف‌35 به اسرائیل موافقت نمود. وی همچنین اولین رئیس‌جمهور آمریکا بود که اجازه فروش موشک‌های ضدپناهگاه (bunker buster) را به اسرائیل صادر کرد. به گزارش وزارت امور خارجه آمریکا کمک‌های نظامی این کشور به اسرائیل هر سال چند صد میلیون دلار افزایش خواهد یافت. از زمان روی کار آمدن اوباما، آمریکا در حدود 11 میلیارد کمک مالی بلاعوض به اسرائیل ارائه کرده است که بخش اعظمی از این کمک‌ها به صورت تجهیزات نظامی بوده‌اند.


























برنامه ده ساله دوم: کمک نظامی پیشنهاد شده آمریکا به اسرائیل طی سال مالی 2009 تا 2018



سال مالی 2009



2.55 میلیارد دلار



سال مالی 2010



2.77 میلیارد دلار



سال مالی 2011



3 میلیارد دلار



سال مالی 2012



3.9 میلیارد دلار



*اولین رئیس‌جمهور یهودی آمریکا


اوباما خطاب به پرز: "چکار می‌توانم برای اسرائیل انجام دهم؟" هاآرتص – 17 نوامبر 2008


ابنر میکونر (Abner Mikvner)، نماینده صهیونیست سابق کنگره، قاضی فدرال، مشاور بیل کلینتون و یکی از حامیان اولیه اوباما معتقد است که "باراک اوباما اولین رئیس جمهور یهودی است". این سخنان میکونر منعکس کننده تعهد یکجانبه و بلند مدت اوباما به دولت یهود و وفاداری وی به ساختار قدرت صهیونیست‌ها در داخل آمریکا، و نیز تلاش طولانی مدت و موفقیت‌آمیز شبکه‌ای متشکل از صهیونیست‌های قدرتمند مالی و سیاسی در وارد ساختن اوباما به دستگاه سیاسی "اول اسرائیل" است.


وب‌سایت "اخبار یهودی شیکاگو" (chicagojewishnews.com) که به عنوان یک ارگان تبلیغاتی برای اسرائیل فعالیت می‌کند، در 24 اکتبر 2008 مقاله‌ای طولانی در مورد "اوباما و یهودیان" به قلم پائولین دوبکین (Pauline Dubkin) منتشر کرد. در این مقاله به سخنان یک ناظر یهودی مسائل سیاسی اشاره شده بود که گفته بود: "یهودی‌ها او [اوباما] را ساختند. هر کجا که بنگرید شاهد حضور یهودیان خواهید بود."



حضور اوباما در موزه یاد واشم اسرائیل و ادای احترام به قربانیان افسانه هولوکاست!


تبدیل کردن اوباما به یک حامی اسرائیل از زمان تحصیل وی در دانشکده حقوق هاورارد آغاز شد. وی در آنجا توسط یک استاد صهیونیست به نام مارتا مینو (Martha Minow) شناسایی شد. مینو وی را فردی باهوش، نویدبخش، از نظر سیاسی جاه‌طلب و آماده جذب معرفی نمود. مینو، اوباما را به اعضای خانواده، شامل پدرش که یکی از دلالان بزرگ خرید آراء برای دموکرات‌ها بو و نیز دیگر دوستان صهیونیست خود که صاحب شرکت‌های حقوقی در شیکاگو بودند معرفی نمود تا اوباما را استخدام نمایند. به طور خلاصه، اولین قدم در عضوگیری صهیونیست‌ها شامل استفاده از یک شخص دانشگاهی برجسته برای تماس اولیه و سپس دادن وعده پیشرفت کاری از طریق یک شبکه شغلی بود.



مارتا مینو


استاد صهیونیست دانشگاه هاروارد که اوباما را به دوستان یهودی خود معرفی نمود


گام دوم عبارت بود از معرفی اوباما به مجمعی از دوستان و همسایگان در جامعه یهودی که شامل حامیان مالی برجسته صهنویست نیز می‌شد. مشوقین اولیه اوباما نقشی کلیدی در متعاقد ساختن وی داشتند مبنی بر اینکه آینده سیاسی او وابسته به حمایت متحدین صهیونیست است و اینکه حمایت صهیونیست‌ها نیز به تعهد کلی وی به برنامه‌هایی است که منافع اسرائیل را در درجه اول اولویت قرار می‌دهند.


در پایان دهه 1990، اوباما توانسته بود به خوبی در شبکه حزب دموکراتیک لیبرال صهیونیست جای بگیرد و از طریق همین شبکه وی دو نفر از شاخص‌ترین چهره‌های صهیونیست‌ را که در برنامه‌های تبلیغاتی ریاست جمهوری وی نقشی اساسی داشتند را پیدا نمود: دیوید اکسل رود (David Axelrod)، استراتژیست سیاسی ارشد اوباما از سال 2002 تا کنون و بتی لو سالتزمن (Betty lu Saltzman) معمار اصلی مبارزات انتخاباتی اوباما در سال 2008.















دیوید اکسل رود


از یهودیان برجسته شیکاگو و استراتژیست سیاسی ارشد اوباما



بتی‌لو سالتزمن


معمار اصلی انتخاباتی اوباما در سال 2008



سالتزمن دختر فیلیپ کلوتزنیک (Phillip Klutznick)، میلیاردر و حامی متعصب اسرائیل، است. سالتزمن اذعان نموده است که اگر اوباما به منافع اسرائیل پایبند نمی‌ماند، هرگز امکان نداشت که صرفا به علت "هوش" یا سیاست‌های لیبرال وی از او حمایت به عمل آورد. (اخبار یهودی شیکاگو، 24 اکتبر 2008)


زمانی که اوباما در سنای ایلینویز فعالیت می‌کرد دارای یک اتاق مشترک با یک یهودی ارتدوکس و متعصب به نام ایرا سیسلوراشتاین (Ira Silverstein) بود. به گفته وی "احساسات آنها در قبال طرفداری از اسرائیل به یکدیگر نزدیک بود"، چنان که هرگاه سیلوراشتاین قطعنامه‌ای در مورد محکومیت اقدامات سازمان آزادیبخش فلسطین (ساف) ارائه می‌کرد، اوباما فورا آن را امضاء می‌نمود." (همان)


اکسلورد، کلوتزنیک و دیگر استراتژیست‌های اوباما به وی که هم‌اکنون به طور کامل در ساختار قدرت صهیونیستی جای گرفته بود، توصیه نمودند که در راستای تلاش برای پیروزی در انتخابات مجلس سنا، زیارت اجباری اسرائیل را به جای آورده و مراتب احترام خود را به رهبرانش ارزانی دارد. در سفر دو سال بعد اواما به اسرائیل، نائب رئیس فدراسیون یهودی کلان‌شهر شیکاگو نیز وی را همراهی کرد. اوباما، با هدایت صهیونیست‌ها، با اسرائیل رابطه برقرار کرد و به عنوان یک سیاستمدار آمریکایی-آفریقایی کاملا صهیونیست به آمریکا بازگشت.



حضور اوباما در دیوار غربی مسجد الاقصی معروف به دیوار ندبه


با تأییدات ساختار قدرت صهیونیستی، پایگاه مالی اوباما گسترش یافته و شامل برخی از ثروتمندترین یهودیان آمریکایی حاملی اسرائیل شد. در میان این یهودیان می‌توان به نام لستر کراون (Lester Crown) اشاره نمود که پسرش جیمر کراون (James Crown) هدایت برنامه‌های مالی امور تبلیغاتی اوباما را در ایالت ایلینویز بر عهده داشت.


*یهودیان دولت اوباما


خاخام آرنولد ژاکوب وولف (Arnold Jacob Wolf)، یکی از قدیمی‌ترین حامیان اوباما، در مورد انتصاب صهیونیست‌ها در دولت وی چنین می‌گوید: "اوباما با جهان یهودیت یکی شده است." هیچ چیز به غیر از روابط طولانی‌مدت و مستحکم اوباما با ساختار قدرت صهیونیستی نمی‌تواند توضیح دهد که چرا وی این اقتصاددان‌ها و مقامات امنیتی شکست خورده را انتخاب نمود.


تخمین زده می‌شود که در حدود یک پنجم الی یک سوم کابینه اوباما را یهودی‌ها تشکیل می‌دهند. البته میزان یهودیان شاغل در دولت اوباما بیشتر از این رقم است. اگر تمام دستیارها، دستیاران دستیارها، معاونین، حقوقدان‌ها، مشاوریت و دیگر بوروکرات‌های میانه تا سطح بالا را در نظر بگیریم در این صورت تعداد یهودیان دولت اوباما نزدیک به 40 الی 50 درصد خواهد بود. به یاد داشته باشید که قومیت یهود در آمریکا فقط 2 الی 3 درصد جمعیت این کشور را تشکیل می‌دهند، با این حال، چنین سهم بالایی را در دولت اوباما بخصوص در بخش‌های اقتصادی به خود اختصاص داده‌اند. در زیر لیستی از مهمترین یهودیان صهیونیستی که در دولت اوباما فعال هستند ارائه می‌شود:


· دیوید اکسل رود (David Axelrod)؛ مشاور ویژه رئیس‌جمهور؛ اکسلرود یک یهودی است که اوباما را تبدیل به یک نیروی یهودی کرد؛ وی یک چهره عمده سیاسی و اقتصادی بین یهودیان ثروتمند شیکاگو بالاخص خانواده پریتزکر و بسیاری دیگر است.


· جارد برنشتاین (Jared Bernstein)؛ اقتصاددان ارشد و مشاور در حوزه خط‌مشی اقتصادی معاون رئیس‌جمهور.



جارد برنشتاین


اقتصاددان و مشاور جو بایدن


· رام امانوئل (Rahm Emanuel)، رئیس دفتر رئیس‌جمهور؛ پسر یک صهیونیست تروریست؛ دارای تابعیت همزمان اسرائیل و آمریکا.


امانوئل طی جنگ اول خلیج فارس در ارتش اسرائیل خدمت می‌کرد؛ وی از شبکه یهودی برای دستیابی به یک شغل پردرآمد در یک بانک سرمایه‌گذاری استفاده نمود علی‌رغم اینکه دارای هیچگونه تجربه قبلی نبود (وی در کمتر از سه سال بیش از 15 میلیون دلار درآمد کسب نمود)؛ در انتخابات مجلس نمایندگان در سال 2008، امانوئل به عنوان یک نامزد دموکرات بیشترین کمک‌های مالی را از جانب وال‌استریت، صندوق‌های سرمایه‌گذاری، بانک‌ها و سایر بخش‌های مالی دریافت نمود. این در حالی است که نهادهای مالی در سال 2008 به استانه فروپاشی رسیدند.


وی او از اعضای ارشد کمیته روابط عمومی آمریکایی اسرائیلی (آیپک) است و بانی سخنرانی باراک اوباما در زمان مبارزات انتخاباتی ریاست جمهوری آمریکا بود که در آن سخنرانی، باراک اوباما، منافع اسرائیل را منافع آمریکا خواند و تاکید کرد که نخواهد گذاشت تا نظام جمهوری اسلامی به بمب اتمی دسترسی پیدا کند. امانوئل در اکتبر ۲۰۱۰ میلادی، از مقام خود استعفا کرد و به سمت اولین شهردار یهودی شیکاگو رسید.


رام امانوئل و اوباما هر دو عضو کلوپ همجنس‌بازی شیکاگو نیز هستند که در گزارش راهبردی 5 به آن پرداخته شد.



 


رام امانوئل


رئیس دفتر سابق یهودی اوباما


· ذخیره فدرال (بانک مرکزی آمریکا)؛ یهودیانی به نام‌های برنانکی(ernanke)، کوهن (Kohn)، وارش (Warsh) و کروزنر (Kroszner) هنوز هم شورای مدیریتی بانک مرکزی آمریکا (گروه اصلی که بر دیگر شعبه‌های منطقه‌ای بانک مرکزی نظارت می‌کند) را هدایت می‌کنند. یک یهودی دیگر به نام فرد میشکین (Fred Mishkin) اخیرا از این شورا استعفا داده اما هنوز دارای نفوذ زیادی در آن است. اوباما فردی به نام دانیل تارولو (Daniel Tarullo) را جایگزین وی ساخت. او نیز احتمالا یک یهودی است – یهودی‌ها اغلب نام خانوادگی یهودی خود را به به نام‌های خانوادگی ایتالیایی تغیر می‌دهند تا راحت‌تر در آمریکا و جاهای دیگر همرنگ دیگران گردند.



کوین وارش ، دونالد کوهن و بن برنانکی میراث یهودی دولت‌های قبل از اوباما



دانیل تارولو


صهیونیستی که توسط اوباما وارد شورای مدیریتی بانک مرکزی آمریکا شد


 تیموتی گایتنر (Tim Geithner)؛ اطلاعات قابل اعتمادی وجود دارند مبنی بر اینکه وی یهودی است. همسر وی نیز یک یهوی به نام کارول سوننفلد (Carole Sonnenfeld) است. وی طی بحران‌های مالی بزرگ ریاست بانک مرکزی شعبه نویورک را بر عهده داشت که یکی از قدرتمندترین شعب این بانک محسوب می‌شود.



تیموتی گایتنر، هفتاد و پنجمین وزیر خزانه‌داری یهودی آمریکا


·النا کاگان (Elena Kagan)؛ رئیس دیوان عالی آمریکا



النا کاگان، صهیونیستی که رئیس دیوان عالی آمریکا شد


سالی کاتزن (Sally Katzen)؛ مشاور حقوقی ارشد اوباما و بایدن.



سالی کاتزن


·رون کلاین (Ron Klain)؛ رئیس دفتر معاون رئیس‌جمهور. وی در کنار یک یهودی دیگر (رام امانوئل) دیدارها و تقویم کاری رئیس جمهور و معاون رئیس جمهور آمریکا را تنظیم می‌کند.



رون کلاین


· اریک لندر (Eric Lander) و هارولد ای. وارموس (Harold E. Varmus)؛ رؤسای شورای علم و تکنولوژی ریاست‌جمهوری



وارموس و لندر، سکانداران یهودی شورای علم و تکنولوژی ریاست جمهوری


· جاکوب لو (Jacob Lew) و جیمز اشتاینبرگ (James Steinberg)؛ معاونین وزیر امور خارجه، یعنی اگر اتفاقی برای هیلاری کلینتون بیفتد یکی از این دو نفر مسؤولیت وزارت امور خارجه آمریکا را بر عهده خواهند گرفت. این دو نفر جزو صهیونیست‌های متعصب طرفدار اسرائیل محسوب می‌شوند بنابراین مشخص نیست که چگونه قرار است در امور مربوط به خاورمیانه بی‌طرفانه قضاوت نمایند.



لو و اشتاینبرگ، معاونین یهودی هیلاری کلینتون


الن موران (Ellen Moran)؛ مدیر ارتباطات کاخ سفید.



الن موران


· دنیس راس (Dennis Ross)؛ فرستده ویژه اوباما به خاورمیانه و هماهنگ کننده امور مناسبات ایران و آمریکا. وی یکی از مؤلفین متن سخنرانی اوباما در آیپک در سال 2008 بود. او در دولت‌های بوش پدرو پسرو کلینتون مسؤول یافتن رهیافت‌هایی جهت حل و فصل مسایل مرتبط با درگیری‌های اسرائیل و فلسطینیان بود که البته پیشرفتی در آن حاصل نشد.



دنیس راس در کنار بنیامین نتانیاهو


· رابرت روبین (Robert Rubin)؛ مشاور اقتصادی اوباما و بایدن.



رابرت روبین


دانیل بی. شاپیرو (Daniel B. Shapiro)؛ رئیس میز خاورمیانه در شورای امنیت ملی ؛ همچنین یک لابی‌گر مشهور در واشنگتن.



شاپیرو در حضور شیمون پرز


ماری شاپیرو (Mary Schapiro)؛ رئیس کمیسیون اوراق بهادار و بورس؛ یک بروکرات یهودی که از زمان ریگان تاکنون در تمام دولت‌های آمریکا فعالیت نموده است. وی نفوذ زیادی در بازار بورس وال‌استریت دارد.



ماری شاپیرو


مجله تایم به وی لقب کلانتر وال‌استریت را داده است·


فیل شیلیرو (Phil Schiliro)؛ دستیار امور حقوقی رئیس‌جمهور.



فیل شیلیرو


لاورنس (لری) سامرز (Lawrence (Larry) Summers)؛ رئیس شورای اقتصاد ملی کاخ سفید؛ از مدیران وال‌استریت و بانک جهانی.



لاورنس سامرز


مونا ساتفن (Mona Sutphen)؛ قائم مقام رئیس دفتر رئیس‌جمهور؛ نفر دوم پس از امانوئل.



ساتفن در کنار اوباما و اکسلرود


· سونیا سوتومایر (Sonia Sotomayor)؛ قاضی یهودی دیوان عالی. به خاطر حمایت سرسختانه از آزادی سقط جنین، آزادی حمل سلاح و آزادی همجنس‌بازی معروف است.



سونیا سوتو مایر، قاضی همجنس‌باز دیوان عالی آمریکا


دیدگاه باراک اوباما نسبت به ایران


از زمان پیروزی انقلاب اسلامی به بعد، جمهوری اسلامی ایران، یکی از مهم‏ترین موضوعات و محورهای تبلیغاتی ایالات متحده آمریکا بوده است. در انتخابات پیش رو نیز، همانند سایر انتخابات گذشته، موضوع جمهوری اسلامی ایران، یکی از چالشی‏‌ترین موضوعات مطرح شده بین رقبای انتخاباتی بوده است. تقابل منافع، ارزش‏ها و نگرش‏های دو دولت، باعث شده است تا دشمنی آمریکا با جمهوری اسلامی ایران، موضوعی پایدار و پر دامنه تلقی گردد. البته باید توجه داشت که در هر دو حزب، مسئولینی وجود دارند که نگرشی خصومت آمیز در قبال ایران دارند، اما این شدت این نگرش در برخی از آنان بیش‏تر است.


در این میان، حزب جمهوری خواه در تلاش بود تا ثابت کند که سیاست‏ها و اقدامات دولت « اوباما » در قبال جمهوری اسلامی ایران شکست خورده است. نامزد این حزب معتقد است که بزرگ‏ترین شکست کاری « اوباما » ، پرونده هسته‌‏ای ایران است. او می‏گوید: «اگر در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا پیروز شود، رویکرد خیلی متفاوتی نسبت به ایران اتخاذ خواهد کرد».


اما تفکرات حزب مقابل در این حوزه کاملا متفاوت است، هرچند آن‏ها نیز همانند جمهوری خواهان در جهت دشمنی با ملت ایران چیزی را کم نگذاشته‏‌اند و بارها از لفظ « همه گزینه‌‏ها روی میز است » استفاده کرده‌‏اند، اما در عمل امیدواری آن‏ها به دیپلماسی و در کنار آن اعمال تحریم‏های شدید اقتصادی است، و سعی دارند تا سایر دولت‏ها را نیز به استفاده از این اقدامات متقاعد کرده و با خود همراه سازند. چند جانبه گرایی وجه برجسته رویکرد سیاست خارجی دموکرات‏هاست. با وجود این‏که آمریکایی‏‌ها به تنهایی، تحریم‏های گسترده‏ای را علیه ایران به تصویب رسانده‏‌اند اما در این زمینه از اروپا عقب‏تر هستند. به همین دلیل، « اوباما » و دولتش در تلاش‏ند تا از یک سو دولت‏های اروپایی را با سیاست‏های خود همراه سازند و از سوی دیگر، روسیه و چین را متقاعد سازند تا یا در تحریم‏ها علیه ایران، آن‏ها را همراهی کرده یا این‏که حداقل به مقابله با این تحریم‏ها برنخیزند.


اوباما و روی‌ کارآمدن مجدد سیاست‌ پاورچین!


کانون‌های ماسونی محصول نظام سرمایه‌داری

$
0
0

(بسم الله الرحمن الرحیم)


جریان فراماسونری را از جهات گوناگونی می‎توان مورد بررسی و توجه قرار داد. در نوشته حاضر که در دو بخش ارائه می‎شود، می‎کوشیم به‎صورت مختصر، روند فراماسونری در سال‎های آغازین ورود آن به ایران را مورد بررسی قرار دهیم. در بخش نخست، نقش جدیدالاسلام‎های یهودی و ارمنی در این جریان را مورد توجه قرار داده و در بخش دوم تلاش می‎کنیم نشان دهیم که چرا شخصی چون ناصرالدین شاه نیز نتوانست نسبت به فراماسونری خوشبین باشد. با این فضا‎سازی، منع فعالیت‎های ماسونی کسانی مانند ملکم‎خان متظاهر به اسلام، تحلیل روشن‎تری خواهد یافت؛ امری که توانست به اندازه تأثیر خود، قدرت مرکزی ایران و استقلال حاکمیت ایرانی را تا مدتی بیمه ساخته و از این دام جدید تا حدی بگریزد.



الف. دوره توسعه فراماسونری در منطقه و جهان
استعمار سرمایه‎سالار، کانون‎های پرتوان و غیردولتی‎ای را به‎خاطر سرشت نظام سرمایه‎داری، در خود پرورده است. کانون‎های ماسونی را نیز می‎توان از این زاویه، تحلیل کرد و آن‎ها را به صورت مستقل و در عین‎حال، همراه با تعامل گسترده و پیچیده‎ای، با دولت‎های استعماری مورد مشاهده قرار داد. هنگامی که نفوذ کانون‎های ماسونی در کشورهایی مانند ایران را بررسی می‎کنیم، یکی از زمینه‎های رشد و توسعه چنین کانون‎هایی و بومی شدن این نهادهای استعماری، برنامه‎ریزی در جهت بهره‎مندی از اقلیت‎ها و به‎ویژه یهودیانی است که از نفوذ چشم‎گیری در جامعه برخوردارند. جدیدالاسلام بودن بسیاری از آنان، زمینه عضویت پربار آنان را در این‎گونه کانون‎ها تسهیل کرده و اراده معطوف به قدرت این اقلیت‎ها را پشتیبانی می‎کند. برنامه‎ریزی ماسونی برای اقلیت یهودی در ایران اسلامی، زمینه برکشیدن بسیاری از رجال یهودی را نه‎تنها در سطوح ماسونی، که در سطوح قدرت سیاسی فراهم آورده است.


با گذری به توسعه تکاپوهای ماسونی در نیمه سده هیجدهم، و اشاره به تاریخ تشکیل لژهای فراماسونری در کشورهای مختلف جهان، می‎توان حدس زد تکاپوی منسجمی که پس از تأسیس گراندلژ لندن در ۱۷۱۷م شکل گرفت، دایره خود را نیز در همان سال‎ها یا لااقل دو ـ سه دهه بعد از آن، به ایران کشانده باشد و طبیعتا زمامداران و شاهان ایرانی، از همان روزگار به برخی از ابعاد آن، هرچند به‎صورتی مبهم آشنا شده‎اند.


ب. فراماسونری و نفوذ نشان‎دار یهودی ـ ارمنی در ساختار حکومتی ایران
با آن‎که عسکرخان ارومی افشار، میرزا ابوالحسن‎خان شیرازی، میرزا محمدصالح شیرازی و میرزا جعفرخان فراهانی (مشیرالدوله آینده)، نخستین فراماسونرهای شناخته شده ایرانی‎اند؛ اما آشنایی با جریان فراماسونری در ایران، به پیش از آن باز می‎گردد. ت‍حفه العالم، سفرنامه عبدالطیف شوشتری، پرسابقه‎ترین اثر مکتوب در این رابطه است که در سال ۱۷۸۹، عضویت بعضی تجار ایرانی مقیم کلکته را در «فرامیسن یا فریمیسن» گزارش کرده است:
«هندیان و فارسی‎زبانان هند آن انجمن را فراموشخانه می‎گویند و این هم خالی از مناسبت نیست، چه هر آن‎چه از آن‎ها بپرسند در جواب گویند: «به یاد نیست!» بسیاری از مسلمانان در کلکته، از جمله بعضی تجار ایرانی مقیم این شهر نیز داخل این انجمن هستند.»


میرزا ابوطالب نیز ـ که از سال ۱۸۷۹تا ۱۸۰۲ در انگلستان مقیم بوده است و دنیس رایت سفیر پیشین انگلیس در ایران، در کتاب «ایرانیان در میان انگلیسی‎ها» به تفصیل از او یاد می‎کند ـ تحت عنوان «ذکر خانه فرمیسن و اوضاع آن ملت»، گزارشی از فراماسونری ارائه داده و همانند عبدالطیف شوشتری، از مفهوم «فراموشی» برای معرفی آن بهره برده و با تأکید بر جنبه پنهان‎کاری این سازمان، متذکر می‎شود که مردم بیگانه آن را «فرامشان» می‎خوانند که نشان می‎دهد اصطلاح «فراموشخانه»، ابتکار میرزا ملکم‎خان نبوده و سابقه‎ای طولانی دارد.
در تاریخچه فراماسونری در ترکیه نیز، اشاره‎هایی به شرکت ایرانیان مقیم اسلامبول در تشکیلات فراماسونری در نیمه دوم قرن هیجدهم وجود داشته است.


به هر روی، رجالی که سابقه ماسونی آن‎ها در دست است از اوایل سده نوزدهم، به این جرگه وارد شده‎اند. عسکرخان افشار ارومی، در سال ۱۸۰۷ یا ۱۸۰۸، وارد لژ «فیلوزوفیک یا لژ فلسفی» فرانسه شد. یکی از نکات مهم در این رابطه این است که «رینیودو سن ژان دانژلی» یکی از وزیران ناپلئون در مراسم پذیرش عسکرخان، نطق مفصلی کرده است که گذشته از حکایت آن از اهمیت شخص عسکرخان، می‎تواند نشانی از استقلال این لژ فرانسوی از انگلستان و اسکاتلند، داشته باشد. ناپلئون نیز در نامه خود به فتحعلی‎شاه، ستایش فوق‎العاده‎ای از عسکرخان می‎کند. وی پس از بازگشت به ایران، از طرف عباس میرزا نایب‎السلطنه، به حکومت زادگاهش «ارومیه» منصوب شده است که با توجه به مشاغل قبلی‎اش شغل کم‎اهمیتی برای او بود.


در کنار بی‎اطلاعی ما از ارتباط مستند وی پس از این دوره، با تشکیلات فراماسونری که باعث شده محققین فراماسونری، از فعالیت‎های ماسونی بعدی او اظهار بی‎اطلاعی کنند، با توجه به برخی قرائن، می‎توان حدس مهمی زد. برای انعقاد این حدس در ذهن، تصور این نکته مهم است که او در این دوره، از جهت مکانی، در نزدیکی و تا حدودی در تعامل بیشتری با دولت عثمانی قرار داشت و شاید بتوان استقرار او را در ارومیه، از این جهت خالی از پیوند دیرین با تشکیلات فراماسونری ندانست؛ چرا که می‎دانیم در ۱۸۱۸م نیز آیین فلسفی فراماسونری ایران ـ که البته ایرانی بودن آن توسط الگار مورد تشکیک قرار گرفته است ـ توسط گرانداوریان در ارزروم پایه‎گذاری شد.


مورد دیگری که می‎تواند از زاویه بهره از اقلیت‎های مذهبی و تقویت جایگاه آنان، مورد توجه قرار گیرد، ورود خواهر زاده میرزا ابراهیم خان کلانتر به جرگه فراماسونری است.
دو سال پس از ورود عسکرخان به تشکیلات ماسونی فرانسه، میرزا ابوالحسن‎خان ایلچی (خواهر‎زاده و شوهر خواهر میرزا ابراهیم خان کلانتر، ملقب به اعتمادالدوله که یهودی‎الاصل و جدیدالاسلام نیز بود)، هفت ماه پس از ورود به انگلیس در ۱۴ یا ۱۵ ژوئن ۱۸۱۰، با تشریفات با شکوهی، به جرگه فراماسونری پیوست و به او مقام شامخ «استاد اعظم پیشینِ» گراندلژ انگلستان و «استاد اعظم منطقه‎ای» ایران اعطا شد.


برادر شاه، پس از آن به افتخار ایلچی، مجلس ضیافتی ترتیب داده و نطقی در ستایش او ایراد کرد. شایان ذکر است سرگور اوزلی که به‎همراه ایلچی به‎عنوان وزیر مختار انگلیس به ایران آمد، برای خود فرمان «استاد اعظم منطقه‎ای فراماسونری» را گرفته بود، چنان‎که مقرری ماهانه یک ‎هزار پوند استرلینگ برای میرزا از کمپانی هند شرقی، تأمین کرد که وی آن را تا پایان عمر و به‎مدت ۳۵ سال دریافت کرد. بگذریم از این‎که کسی مانند مجتبی مینوی، بر آن است که «چند سالی هم از دولت انگلیس کمک خرجی به او می‎رسید، ظاهرا خیانتی به مملکت خود نکرد»!


جالب آن‎که وی در قرارداد گلستان و ترکمانچای در تأمین منافع انگلستان کوشش وافری به خرج داد. همان‎گونه که در سال‎های ۱۲۳۴ـ۱۲۳۵ق/ ۱۸۱۹ـ۱۸۲۰م، برای دومین‎بار سفیر ایران در انگلیس بوده و در مجامع فراماسونری حضور می‎یافت و پس از مراجعت به ایران نیز از ۱۲۳۹ق/۱۸۲۳م، از جانب فتحعلی‎شاه به مدت ۱۰ سال، تا مرگ فتحعلی‎شاه (۱۲۵۰ق/۱۸۳۴م)، دومین (و به گزارش یا تحلیل عباس اقبال آشتیانی اولین ) وزیر خارجه ایران شد. وی در پی مرگ شاه و توطئه‎گری علیه قائم مقام و حمایت از علیشاه ظل‎السلطان، پسر ارشد فتحعلی‎شاه که مدعی سلطنت شده و در تهران به تخت نشسته بود، به‎دنبال جلب حمایت دولت‎های خارجی برآمد و پس از جلوس محمدشاه، از ترس میرزا ابوالقاسم قائم مقام، صدر اعظم محمد شاه، در عبدالعظیم بست نشست، ولی پس از عزل و قتل قائم مقام (۳۰ صفر ۱۲۵۱ق/۲۶ ژوئن ۱۸۳۵م)، با پشتیبانی انگلیسی‎ها به صحنه بازگشت و در سال ۱۲۵۴ق/ ۱۸۳۸م، مجددا به وزارت خارج رسیده و تا زمان مرگ (۱۲۶۲ق/۱۸۴۵م)، در آن منصب بود و در ترمیم رابطه ایران و انگلیس، پس از تلاش نافرجام محمدشاه برای فتح هرات و تیرگی روابط این دو، نقش مهمی ایفا کرد.


جالب است که بدانیم میرزا ابوالحسن‎خان ایلچی، پس از خلع پدر زن (یا برادر زن) و دایی‎اش توسط فتحعلی‎شاه، میرزا ابراهیم خان کلانتر (اعتمادالدوله) و قلع و قمع این خاندان و از جمله کور کردن، بریدن زبان اعتمادالدوله، تبعید به طالقان قزوین و سرانجام قتل او در طالقان (۱۲۱۵ق/۱۸۰۱م)، حکومت شوشتر را از دست داده و مدتی به تبعید در هندوستان زندگی می‎کرد. این دوران مصادف با چهار سال حکومت ریچارد ولزلی در هند است. مندرجات سفرنامه ابوالحسن شیرازی نیز بیانگر پیوند نزدیک او با خاندان ولزلی در دوران سفارتش در لندن (۱۸۰۹ـ۱۸۱۰) است. ریچارد ولزلی در زمان این سفارت، وزیر خارجه انگلیس بود، و از او حمایت فوق‎العاده‎ای کرده و در اتمام مأموریت نیز توصیه‎نامه‎ای برای او، به میرزا شفیع مازندرانی، صدر اعظم ایران، می‎نویسد.


یکی از نقطه‎ شروع‎های خوب برای بررسی نفوذ یهودیان در ساختار حکومتی ایران که با فراماسونری نیز بی‎پیوند نبوده است، ماجرای مهاجرت بخشی از یهودیان بغداد به ایران و هند است. در این میان، ساسون‎ها (روچیلدهای شرق)، در کنار خاندان‎هایی چون کدوری (خدوری)، ازقل، عزرا گبای، نسیم، حییم و...، از جمله یهودیانی هستند که شبکه گسترده‎ای را در سده‎های نوزدهم و بیستم میلادی، به‎عنوان «یهودیان بغدادی» تشکیل می‎دهند و شاخه‎های گسترده آن، در عراق، ایران، هند و جنوب شرقی آسیا از نفوذ فراوانی برخوردار بوده‎اند؛ شبکه‎ای که در سده نوزدهم، نقش اصلی را در تجارت جهانی تریاک داشت و امروزه نیز حضور بین‎المللی دارد.
تبار خاندان ساسون به شیخ ساسون بن صالح می‎رسد که در سال‎های ۱۷۸۱ـ۱۸۱۷، رییس یهودیان بغداد و صراف‎باشی پاشای بغداد بود.


آن‎چه در بحث حاضر اهمیت دارد این است که در آخرین سال‎های سلطنت فتحعلی‎شاه، کمی بعد از انعقاد معاهده ترکمانچای و در زمانی که سرجان ملکم حکومت بمبئی را در دست داشت، ساسون‎ها و گروه کثیری از یهودیان بغداد به‎طور دسته‎جمعی به بندر بوشهر مهاجرت کردند. شیخ ساسون در ۱۸۳۰ در بوشهر فوت کرد و پسر ارشدش داوود (دیوید ساسون بعدی و دوست ادوارد هفتم) تجارتخانه خود را در بمبئی تأسیس کرد. گروهی از یهودیان بغدادی فوق نیز به شهرهای مختلف ایران، به‎ویژه شیراز و اصفهان، مهاجرت کردند. بعضی جدیدالاسلام شدند و برای استتار پیشینه خود تبارنامه جعل کردند و بعضی یهودی باقی ماندند.


در همین زمان خاندان جدیدالاسلام قوام شیرازی ـ از تبار یهودیانی که در نیمه اول سده هیجدهم به ایران مهاجرت کرده بودند ـ در دولت مرکزی از اقتدار سیاسی فراوان برخوردار بود و شهر شیراز پایگاه بومی قدرت ایشان به‎شمار می‎رفت. یکی از اعضای یهودی خاندان قوام شیرازی، به‎نام ملاآقا بابا نیز ریاست یهودیان ایران را به‎دست داشت. میرزا ابراهیم خان کلانتر (قوام شیرازی) نیز با کودتای خود علیه زندیه و کمک به استقرار حکومت قاجاریه، نقش تعیین‎کننده‎ای در سرنوشت اجتماعی و سیاسی ایران بازی کرد. این عوامل طبعا راه استقرار و نفوذ مهاجران جدید بغدادی را تسهیل کرد؛ چنان‎که خاندان فروغی نیز از زمره همین جدیدالاسلام‎هایی بود که از بغداد به ایران کوچیده بودند که موقعیت فروغی‎ها در ساختار حکومتی ایران، نیازمند توضیح نیست. تنها به‎عنوان نمونه‎ای از پیوند این یهودی‎های جدیدالاسلام، متذکر این نکته می‎شویم که که ابوالحسن فروغی از اعضای اصلی و اولیه لژ بیداری ایرانیان بود که به‎همراه برخی دیگر، برای نخستین‎بار، قانون اساسی فراماسونری را ترجمه کرد.
کمپانی ساسون‎ها و عوامل آن در ایران ـ که بسیاری از ایشان جدیدالاسلام‎های یهودی بودند ـ تأثیرات فراوانی نیز در اقتصاد سیاسی ایران داشته‎اند. به‎عنوان نمونه، نقش اصلی آن در کشت تریاک که تأثیر زیادی در قحطی ۱۲۸۸ داشت و سرمایه‎گذاری آن برای تأسیس بانک شاهنشاهی ایران در سال ۱۸۸۹م، به‎عنوان غرامت امتیاز رویتر فراموش‎‎ناشدنی است.


البته تکاپوها و موقعیت‎های یهود، باید در خاندان‎های مختلف آن مورد بررسی قرار گیرد. به‎عنوان نمونه، به گزارش خان‎ملک ساسانی، حاجی محمدحسن اصفهانی ملقب به امین‎الضرب ـ که از رجال عمده مالی این دوره بود ـ نیز یهودی بوده است؛ چنان‎که خانواده امین‎السلطان نیز جدیدالاسلام و از ارامنه سلماس بوده‎اند.


جالب آن‎که، «پیدایش فرقه بابیه کمی بعد از مهاجرت فوق رخ داد و خاستگاه اصلی آن بندر بوشهر بود. در منابع بابی ـ بهایی اشارات مکرر به ارتباطات علی‎محمد باب با یهودیان بوشهر وجود دارد. در این زمان بندر بوشهر مرکز مهم تجاری کمپانی هند شرقی بریتانیا و در پیوند دائم با بمبئی بود و علی‎محمد باب از ۱۸ سالگی به مدت پنج سال در حجره دایی‎اش در بوشهر اقامت داشت و با تجار این بندر در حشر و نشر دائم بود. بعدها، در پیرامون باب کسانی مانند میرزا اسدالله دیان، (کاتب بیان و از بابیان حروف حی)، وجود داشتند که بر زبان عبری تسلط کامل داشت. دانستن عبری در آن عصر قرینه‎ای جدی بر یهودی‎الاصل بودن او است و نیز می‎دانیم که بابی‎گری و سپس بهایی‎گری به‎طور عمده به‎وسیله یهودیان جدیدالاسلام رواج داده شد. برای نمونه، به نوشته حبیب لوی، اولین اشخاصی که در خراسان بابی شدند جدیدالاسلام‎های یهودی مشهدی بودند.»




  • ذبیح الله نعیمیان



  • عضو پژوهشگاه اندیشه سیاسی اسلام



  • منبع: پنجره

کلاه فرنگی ماسون‌ها بر سر ساختمان‌های شهر تهران +تصاویر

$
0
0

(بسم الله الرحمن الرحیم)


نمادهای فراماسونری تهران در چند سال گذشته به شدت افزایش یافته است.


بالای برج های بلند تهران مانند برج شاهنامه یا یکی از موسسات معروف تهران نمادهای فراماسونری نصب شده است.


همچنین در برخی از ایستگاه های مترو و اتوبوس این نماد نصب شده بود که تمام آنها جمع آوری شد.


مشاهده این نماد هرمی شکل بر فراز اکثر ساختمان‌های تهران و استفاده مکرر در آن‌ها بسیار نگران کننده است و نظارتی هم بر روی این موضوع انجام نمی‌شود.



 

بر اساس این گزارش، شهرداری تهران در مقطعی از زمان مقابله با نمادهای فراماسونری را آغاز ولی دوباره آن را رها کرد.


حسن بیادی نائب رئیس شورای اسلامی شهر تهران در این باره گفته بود قرار بود شهرداری تهران با ساختمان‌های خیابان‌های "قائم‌مقام" و "وزراء" که از این منظر دچار اشکال هستند، برخورد کند.


وی با تاکید بر ضرورت برخورد با ساختمان "بانک قوامین" واقع در میدان آرژانتین هم گفته بود که در چند سال پیش هم در این رابطه اعتراضاتی مطرح شد و قرار بود، بانک قوامین پس از خریداری ساختمان آن را اصلاح کند.


بیادی با بیان اینکه هیچ‌کس با شکل سازه ساختمان بانک قوامین برخورد نکرده است،‌ افزود: این ساختمان حتی از سوی بانک قوامین نورپردازی شده تا نماد آن بهتر مشخص شود.


نائب رئیس شورای اسلامی شهر تهران به وجود امارت‌های "کلاه‌فرنگی" در "خیابان آفریقا" و "میدان فردوسی" اشاره کرد و گفت: باید به این ساختمان‌ها تذکر جدی داده شود.



 

بر اساس این گزارش، حوزه شهرسازی باید به موضوع ساختمان‌های دارای نمادهای فراماسونری رسیدگی کند و برخورد جدی با آنها صورت گیرد.


یک جریان مشکوک فرهنگی در سال‌های اخیر در تکاپوی گسترش پدیده شیطان پرستی برآمده است اما جریان دیگری که وابستگی آن به غرب مشهود است، به نام "فراماسونری " وجود دارد؛ فراماسونری یا "فراموشخانه " که دارای کانون‌های گسترده‌ای در جهان است اما دارای یک سیستم مدیریت فراگیر جهانی نیست ولی بر ارکان دولت‌های جهان و اکثر وجوه زندگی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جوامع، سلطه یافته است و بسیار هم آزادانه عمل می‌کند.


این کانون‌ها ریشه‌ای کهن در اروپای غربی دارد؛ به افرادی که عضو آن باشند "ماسون " و ساختمانی که مرکز فعالیت آنهاست "لژ " می‌گویند. کلمه ماسون به معنای بنّا و فراماسون به معنای بنّای آزاد است.


نحوه ایجاد فراماسونری مشخص نیست و در مورد آن اختلاف نظرهایی وجود دارد ولی قدیمی‌ترین اسناد موجود مرتبط با آنها به سال 1390 میلادی برمی‌گردد و مدارکی موجود است که نشان می‌دهد در اواخر قرن شانزده میلادی لژهای فراماسونری در اسکاتلند وجود داشته‌است.


فراماسونری معمولا به عنوان یک سازمان مخفی شناخته می‌شود ولی فراماسون‌ها معمولا این تعریف را به چالش می‌کشند و سازمان خود را بیشتر یک سازمان خصوصی می‌نامند که تنها بعضی جنبه‌های آن مخفی است.


در کنار دانستن کلیاتی از این مکتب، دانستن برخی از اهداف این مکتب نیز مهم به شمار می‌آید؛ نابودی تمام مظاهر توحید و یکتاپرستی در جهان، به دست گرفتن حکومت و قدرت در تمام کشورها‌ی جهان از طریق شبکه گسترده ماسونی در تمام ممالک دنیا و تخریب مسجد الاقصی و کشف معبد سلیمان و بازسازی آن در ابتدای قرن 21 از جمله اهدافی است که فراماسونری‌ها برای خود تعریف کرده‌اند.


به گزارش فارس، نمادهای فراماسونری در شهر تهران بسیار زیاد شده است و در بسیاری از بازارها و ساختمان‌های مجلل شهر این نماد به چشم می‌خورد و تاکنون برای رفع این مشکل در شهر اقدام خاصی انجام نشده است.




  • منبع: فارس

آشنایی با پیشگوی بزرگ یهود؛ نوستراداموس +عکس

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
شعبده بازی اخیر در روزهای پایانی سال 2012 تنها یکی از پروژه های فراماسونری یهود برای بازی با عقاید و باورهای آخرالزمانی مردم جهان بود.

یکی از مراجع عمده فراماسونری در پیشگویی های جهانی، یهودی کابالیستی به نام "نوستر آداموس" است که آمیزه ای از سحر، تعالیم کابالایی یهود، قدرت سرودن شعر، حرص جمع آوری ثروت و نیز خواص تخدیری گیاهان، او را به تهیه مواد لازم برای نشخوار چندین قرنی اشاعه دهندگان فراماسونر خرافه گرایی موفق کرد.

آشنایی با پیشگوی بزرگ یهود؛ نوستراداموس +عکس

افسانه 500 ساله نوسترآداموس

یکی از تمهیدات فراماسونری تحت استیلای یهود مبتلا کردن مردمان جهان به خرافه پرستی و خرافه گرایی بوده است. حجم تلاش و سرمایه گذاری تشکیلات فراماسونری برای نفوذ دادن خرافاتی که زایل کننده قدرت تعقل و تفکر توده ها بوده و آنها را به انفعالی رام کننده در برابر حوادث پیرامون جامعه می کشاند به اندازه ای بزرگ بوده است که حتی توانسته بشر غربی امروزی مدعی عقلانیت و دانش و تفکر را نیز به بازیچه بگیرد (هجوم اروپاییان به روستایی در فرانسه برای در امان ماندن از نابودی 21 دسامبر 2012 و بسیاری موارد دیگر).

شعبده بازی اخیر در روزهای پایانی سال 2012 تنها یکی از پروژه های فراماسونری یهود برای بازی با عقاید و باورهای آخرالزمانی مردم جهان و لوث کردن موضوعات پیرامون آن همچون ظهور منجی آخرالزمان و حکومت جهانی عدالت بود که با سرمایه گذاری چندین ساله و میلیون ها دلاری اختصاص یافته از سوی زرسالاران یهود پیگیری شد.



اشاعه خرافه از بزرگترین دستاویزهای فراماسونری برای منفعل کردن جوامع بوده است.


در این مقاله سعی خواهیم داشت به معرفی یکی از منابع ویژه دستگاه تبلیغاتی فراماسونری در مورد پیشگویی ها و پیش بینی ها بپردازیم. یکی از مراجع عمده فراماسونری در پیشگویی های جهانی یهودی کابالیستی به نام "نوسترآداموس" است که با توجه به زندگی او شهرت و زنده ماندن نام و یاد او در تاریخ به خودی خود موضوع مشکوک و عجیبی به نظر می رسد. البته استفاده مکرر فراماسونری یهود از پیشگویی های او برای توجیه اتفاقات جهانی خود نشانگر وجود حقایق پشت پرده فراوانی است.


خانواده و کودکی نوستر آداموس  
   
میشل نوتردامی که به "نوستر آداموس" شهرت یافته است فرزند یک خانواده یهودی ساکن پرونس فرانسه بود. او در ۲۱ دسامبر 1503 میلادی متولد شد و در دوم ژوئیه ۱۵۶۶ با به جا گذاشتن ثروت خوبی برای اطرافیانش مرد. همچون اکثر یهودیان، خانواده میشل نیز به نوعی با نظام اقتصادی وقت در ارتباط بودند. خانواده ‏های پدری و مادری او به گردآوری مالیات از روستاییان اشتغال داشتند و از قبل این رانت خواری شرایط خوبی را برای خود ساخته بودند.

پدر او "پیر دی نستردام" بود که پس از ازدواج با یک زن کاتولیک در ظاهر به مسیحیت گرویده بود ولی فرزندانش از جمله میشل را برای تربیت بر اساس آیین یهود به پدربزرگ سپرد. پدر بزرگ پدری میشل از بزرگان خاندان اسرائیلی ایساچار بود و در تربیت میشل بر اساس خصلت یهودیان سنگ تمام گذاشت و او را به وارد شدن به حرفه پزشکی تشویق کرد.



میشل تحت تربیت پدربزرگش
 با ارزش ها و ایدئولوژی های یهودیت زرسالار آشنا شد.



تحصیلات

پس از پی ریزی شخصیت نوستر آداموس توسط پدر بزرگش او در ۱۵ سالگی وارد دانشگاه اوینگتن شد و به درس هایی مانند دستور زبان، علوم بلاغه و منطق پرداخت. ورود او به دانشگاه مصادف با شیوع بیماری "مرگ سیاه یا طاعون"  و تعطیلی دانشگاه شد. اما میشل به یکی دیگر از شغل های موروثی یهودیان روی آورد و به عطاری و پزشکی و معالجه بیماران پرداخت و چند سال بعد طبق وصیت پدر بزرگش برای تحصیل طب وارد دانشگاه "مون‌پلیه" شد.

میشل به دلیل عدم توجه به دروس دانشگاهی و اصرار بر شیوه های عطاری از دانشگاه اخراج شد و یکی دیگر از کارهای موروثی یهودیان یعنی ساختن داروهای تقلبی را در پیش گرفت.


میشل همچون راکفلر معاصر به فروش داروهای تقلبی روی آورد.

"قرص رز" که توسط میشل برای درمان طاعون ساخته شده بود چیزی مانند شیشه های نفت سیاه راکفلر یهودی برای درمان سرطان بود؛ شیشه هایی که راکفلر به عنوان یک فروشنده دوره گرد دارو توانست از آن ثروت هنگفتی را به دست آورد.

قرص رز نیز برای نوستر آداموس درآمد زیادی داشت. جالب توجه است که همسر و دو تن از فرزندانش با ابتلا به طاعون جان سپردند و قرص رز نتوانست کاری برای آنها انجام دهد!


علاقه مندی ها

نوستر آداموس تحت تربیت پدر بزرگش به سحر و جادو علاقه فراوانی پیدا کرده بود و به نجوم و ریاضیات نیز دلبستگی خاصی داشت. برای تکمیل آنچه که از پدر بزرگ یاد گرفته بود مدتی را در ایتالیا گذراند و از محافل یهودی آنجا تعالیم کابالا یا عرفان یهودی را آموخت. هنگام تحصیل در "مونت پلیه" نیز به سرودن شعر و نوشتن قطعات ادبی می پرداخت. خود را دوست دار ستارگان می نامید و خورشید را مرکز جهان می دانست و درمان و رفتن به حالت خلسه با استفاده از گیاهان را بسیار مهم تلقی می کرد. به ساختن زمادها و اقلام آرایشی گیاهی نیز دلبستگی خاصی داشت و جزوه هایی در این مورد نوشته بود. در نوشته های طبی و پزشکی او سرقت علمی و کپی برداری از منابع دیگر به وفور به چشم می خورد.


میشل، جادوگری یهودی و رمز و راز متون عرفان کابالایی را در ایتالیا به خوبی آموخت.

او قبل از آن که بخواهد پیشگویی های خود را بنویسد به نگارش تقویم سالانه پرداخت. در ۱۵۵۰ میلادی میشل نخستین تقویم نجومی خود را که در آن پیش‌‌گویی‌هایی درباره اوضاع جوی سال بعد انجام شده بود؛ منتشر کرد. این تقویم با استقبال فراوانی مواجه شد و از نظر مالی برای میشل خوب تمام شد. شاید انگیزه نوشتن پیشگویی هایی برای 500 سال بعد بازار داغ فروش این نوع اقلام در اروپای قبل از رنسانس بوده است. در نتیجه، آمیزه ای از سحر، تعالیم کابالایی یهود، قدرت سرودن شعر، حرص جمع آوری ثروت و نیز خواص تخدیری گیاهان در وجود میشل احوالاتی را به وجود آورد که او با سفر به شمال شرق فرانسه در دیری به نام "اوروال" ساکن شد و رباعیات پیشگویی خود را در آنجا نوشت.


نوستر آداموس با انتشار تقویم های سالانه پول هنگفتی به جیب زد.

به دنبال پول و نفوذ به کانون قدرت

بدون نفوذ به کانون قدرت، میشل در اهتمام به یکی از مهمترین اهداف و روش کار یهودیان کوتاهی می کرد. گفتیم که تقویم نجومی سال ۱۵۵۰ برای میشل نفع مالی فراوانی داشت. او پس از موفقیت مالی تقویم خود تصمیم گرفت هر سال یک یا چند سالنامه نجومی منتشر کند. برخی از اطرافیان پدری و مادری میشل قبلا توانسته بودند به جمع اشراف و صاحب منصبان وقت وارد شوند. سال نامه‌های نجومی بهانه خوبی برای معرفی میشل به دربار، نجیب زادگان و دیگر اشخاص مهم بود.
به خصوص زنان درباری و اشراف پس از شنیدن مهارت میشل در پیشگویی و سحر جادو برای کسب اطلاع از تعداد معشوقه های آشکار و نهان شوهران هوس بازشان مشتاق بودند. در نتیجه تقاضای طالع بینی و اظهار نظر در مورد آینده به سوی نوستر آداموس سرازیر شد.

آشنایی با پیشگوی بزرگ یهود؛ نوستراداموس +عکس

کانون های کابالایی با تبلیغ و حمایت از میشل
 او را به اشراف و دربار اروپا معرفی کردند.


 کارهای نوستر آداموس از سال ۱۵۵۰ تا زمان مرگش هر ساله منتشر می‌شدند و علاوه بر اشاعه نام و آوازه اش ثروت هم برای او می آوردند.  در واقع راز تبلیغ و جاودانه سازی میشل را از همین جا باید پیگیری کرد. گروهی وجود داشته اند که با تبلیغ و شناساندن میشل در جمع اشراف او را برای مقاصد بعدی آماده  می کرده اند و الا نه او پزشک حاذقی بود و نه در هیچ یک از علاقه مندی هایش از جمله ادبیات و ریاضیات به جایی رسیده بود.

 رهبران کابالای یهود برای خرافه پردازی و نفوذ به دربار پادشاهان و بزرگان نیاز به موضوعی خارق العاده داشتند که انحصاری بوده و در توان هر کسی هم نباشد. سحر، جادو و پیشگویی دست آویز خوبی بود. با این حال میشل نمی توانست خارج از چارچوب ارکان قدرت و بدون پرداخت حق آنها به فعالیت های خود ادامه دهد.

 از این رو با کلیسای کاتولیک که پدرش به ظاهر پیرو آن بود مناسبات خوبی داشت. در حقیقت نوستراداموس با کلیسا به عنوان یک پیشگو و شفابخش همکاری می کرد و در عوض از حمایت کلیسا (و یا پیش فراماسونرهای نفوذی در آن) برخوردار می شد. اما در سال ۱۵۶۱ میشل در مورد سالنامه ۱۵۶۲ به بیانی تک خوری کرده بود و در نتیجه از سوی کلیسا مدتی را در زندان گذراند.

شهرت نوستر آداموس که با تبلیغات و حمایت های گسترده محافل کابالایی یهود به دست آمده بود بالاخره کار خود را کرد و کاترین مدیچی ملکه فرانسه و پسرش شارل نهم، او را به عنوان پزشک، مشاور و منجم به دربار فراخواندند. بدین ترتیب داستان نفوذ استر یهودی به دربار پادشاه ایران باستان به عنوان ملکه این بار برای نوستر آداموس به صورت پزشک دربار تکرار شد.


نوستر آداموس با جعل و سرقت، کتاب هایی نوشت
 و در بازار داغ اروپای پیش از رنسانس به نان و نوایی رسید.


 نوستر آداموس به ثروت اندوزی و کسب قدرت در دربار ادامه داد و بعد از مرگ همسرش با یک بیوه ثروتمند به نام "آن پونسارد" ازدواج کرد. میشل و آن در سایه حمایت های دربار توانستند در عرض یک سال، ۱۵۵۶ تا ۱۵۶۷، یک سیزدهم سهام پروژه عظیم کانال آبیاری منطقه بی آب "سالون" از آب رودخانه دورانس را به دست آورند. ارتقاء میشل در دربار فرانسه همچنان ادامه داشت و این بار ملکه کاترین، همسر هنری دوم پادشاه فرانسه در سال ۱۵۵۵ او را به پاریس فرا خواند. نوستر آداموس از این زمان به بعد توانست به مرکزی ترین منابع قدرت وقت نفوذ کند به طوری که هنگام مرگش در سال ۱۵۶۶ مشاور و پزشک مخصوص پادشاه بود.


مهمل بافی و سرقت ادبی: پیشگویی ها

کتاب یک هزار پیشگویی او، همان چیزی است که امروزه نوستر آداموس را مشهور ساخته و نام او را هر از چندگاهی بر سر زبان ها می اندازد. او در ان کتاب لغات و اصطلاحات یونانی، ایتالیایی، لاتین و زبان‌های منطقه‌ای را با هم تلفیق کرده است و با ساختن ملغمه ای مبهم راه را برای هرگونه تاویل و تفسیری از نوشته هایش باز گذاشته است. به نظر می رسد نوستر آداموس سفارش تهیه و نوشتن متنی را دریافت کرده است که دارای ویژگی های لازم برای بهره برداری ها و تبلیغات و خرافه پردازی های طولانی مدت آتی باشد. در سال 1555 کتاب پیشگویی‏ های نوستراداموس در لیون چاپ شد و برایش شهرت فراوان به ارمغان آورد.


تا کنون هیچ کدام از پیشگوی های نوستر آداموس در عالم واقع تایید نشده اند.

نوستر آداموس حتی از آثار پیشگو های قبل از خود که فاصله زمانی چندانی هم با او نداشته اند سرقت کرده و به نا خود گردآوری کرده است. ریچارد روست یکی از پیشگویانی بوده که قبل از نوستر اداموس می زیسته و نوشته هایش گاهی عینا توسط او کپی برداری شده است. بخشی از پیشگویی های منتسب به نوستر آداموس در نسخه های قدیمی تر موجود نیست و کاملا مشخص است همان گروه کابالایی که نوستر آداموس را پرورید و به دستگاه قدرت فرانسه نفوذ داد در ادامه کار خود و برای بهره برداری های بیشتر، مرتبا در نوشته های نوستر آداموس دست برده و برای تهیه مواد لازم برای خرافه پردازی و مشغول کردن جوامع هر روز صفحه جدیدی به نوشته های بی سر و ته او افزوده است.

آشنایی با پیشگوی بزرگ یهود؛ نوستراداموس +عکس

کارگروه اشاعه خرافه گری در دستگاه فراماسونری قرن هاست
 که نقشه های خود را با گرفتن تاییدیه از نوستر آداموس پیش برده و جبری و حتمی الوقوع جلوه می دهد.


در سال ۱۹۸۳ نسخه ‌های اصلی نوشته های مربوط به سال ‌های ۱۵۵۵ و ۱۵۵۷ توسط محققی به نام چومارات کشف و آشکار شد که بسیاری از نوشته های منتسب به نوستراداموس در آن نسخه ها موجود نیستند و هیچ سند معتبر امروزی هیچ یک از ادعاهای پرطمطراق در مورد پیشگویی های نوستر آداموس را نمی تواند اثبات ‌کند. بعدها مشخص شد که بسیاری از این پیشگویی ها شایعات غیر معتبر و اکاذیبی بوده‌ که توسط افرادی همچون ژابرت (۱۶۵۶)، گوناد (۱۶۹۳) و بارست (۱۸۴۰) ساخته شده و به نوشته های نوستر آداموس اضافه شده اند.


شهر سالون فرانسه، جایی که میشل سال های آخر عمر را در آنجا گذراند.

نوستر آداموس در نوشته های خود که نام پیشگویی بر آنها گذاشته است از داستان و اعتقادات اساطیری یونان و همچنین تورات، انجیل و قرآن کپی برداری کرده است. بخشی از پیش گویی های میشل ترجمه ای غامض از آیات قرآن مسلمین است که با شیطنت خاص یهود و پس و پیش کردن کلمات به خواننده تحویل داده شده است. مثلا نوستر آداموس در یکی از پیشگویی هایش می گوید: کسوفی در پیش خواهد بود که از زمان آفرینش گیتی تا زمان مرگ و مصائب حضرت مسیح و از آن زمان تا به امروز هرگز رخ نداده است و جهان چنین ظلمتی به خود ندیده است. حال به آیات مربوط به قیامت در سوره قیامت قرآن کریم دقت کنید: فاذا برق البصر و خسف القمر و جمع الشمس و القمر یقول الانسان یومئذ این المفر. هنگامی که بینایی خیره می گردد، و ماه فرو می رود، و خورشید و ماه گرد هم آیند، آن روز انسان می گوید: به کجا فرار کنم؟


زنده نگه داشتن مشکوک یاد و نام نوستر آداموس، شهر سالون فرانسه.

ویل دورانت جملات جالبی درباره نوسترآداموس دارد:

کتاب نوستراداموس مشتمل بر صدها فقره پيشگويي به زبان فرانسه گنگ و مبهم است و قابل تفسير و تأويل‏هاي متفاوت و حتي متعارض. او در اين کتاب به پيشگويي حوادث از نيمه سده شانزدهم تا «پايان جهان» پرداخته که به ‏زعم او در سال3797ميلادي رخ خواهد داد. مطالب کتاب «چنان ماهرانه در لفاف ابهام پيچيده شده بود که هر سطر آن مي‏ توانست تقريباً بر هر واقعه‏اي از تاريخ آينده انطباق يابد.» (ويل دورانت،تاريخ تمدن، ترجمه فريدون بدره‏ اي و ديگران، تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي،1368، ج6، ص1014)


ویل دورانت، نویسنده مجموعه 30 جلدی تاریخ تمدن:
مطالب کتاب نوسترآداموس«چنان ماهرانه در لفاف ابهام پيچيده شده بود
 که هر سطر آن مي‏ توانست تقريباً بر هر واقعه‏اي از تاريخ آينده انطباق يابد.»

مبلغان نوستراداموس مدعي‏ اند که او اعدام چارلز اوّل، پادشاه انگليس، و لويي شانزدهم، پادشاه فرانسه، آتش‏ سوزي سال1666لندن، ظهور و سقوط ناپلئون اوّل، ظهور هيتلر و بسياري از حوادث ديگر را پيش‏ بيني کرده است. اين در حالي است که نوستراداموس از پيشگويي نزديک‏ترين حوادث زمانش عاجز بود. به‏ نوشته ويل دورانت، «نوستراداموس براي شارل نهم عمري نود ساله پيشگويي کرد که ده سال بعد در24سالگي زندگي را بدرود گفت.» (همان مأخذ، ص 1013)

يکي از آخرين چاپ هاي کتاب نوستراداموس

(با ويرايش و تعليقات سرژ هوتن)


فرار از مسولیت

بدیهی است میشل زیرک درس خود را در مکتب کابالای یهود به خوبی خوانده است و می داند که برای جلوگیری از تزلزل موقعیت خود در دربار و بین مردم در نتیجه آشکار شدن گاه و بیگاه دروغ هایش به چه دست آویزهایی باید متمسک شود. از این رو صفت "پیشگو" را به کلی برای خود نامناسب می دید و در فرصت های گوناگون به پیشگو نبودن خود اصرار داشت.
او در جایی برای پسرش که به نوعی باید وارث او باشد می نویسد: « پسرم اگرچه من از کلمه «پیشگو» استفاده کرده‌ام، اما چنین مقام بالایی را به خود نسبت نمی‌دهم و نام و یا وظیفه پیشگو را به خود نسبت نمی‌دهم». و یا در نامه ای به هنری دوم نوشته است: « برخی از پیشگویی ها اتفاق افتادن حوادث عجیبی را پیشبینی کرده‌اند. بهرحال من به هیچ وجه چنین عنوانی را به خود نسبت نمی‌دهم».
او در جایی دیگر فرار از مسئولیت و پاسخگویی در برابر ادعاهایش را به اوج رسانده و می نویسد: «من این شهامت را دارم که به لطف تحقیقاتم وبا در نظر گرفتن آنچه طالع بینی علمی می‌گوید پیش‌بینی کنم (هرگز در مورد جزئیات ضمانت نمی‌دهم) و مردم را در مورد تهدیدات ستاره‌ها آگاه کنم. و من آنقدر احمق نیستم که وانمود کنم پیشگو هستم».


قبر خدمت گذار صادق کابالای یهود در سالون فرانسه.

جمله آخری که از نوستر آداموس نقل شد؛ بسیار قابل تامل است. او آنقدر احمق نیست که وانمود کند پیشگوست! عده ای این وظیفه را به عهده گرفته اند و در طول حیات او، از او یک پیشگو ساخته و به قصد حمایت از منافع و اهداف خود او را تا بالاترین مدارج دربار نفوذ داده اند و پس از مرگش تا امروز نیز به بهره برداری از او ادامه می دهند. کتاب های فراوانی در تفسیر نوشته های مهمل نوستر آداموس نوشته می شود و تا کنون چندین فیلم توسط بزرگترین پادوهای هالیوودی دستگاه فراماسونری بر اساس پیشگویی های او ساخته شده است. چنین به نظر می رسد که نوستر آداموس به کلید واژه برنامه های تحمیق همه جانبه بشر امروزی از سوی محافل فراماسونری تبدیل شده است.

هالیوود در خدمت افسانه نوسترآداموس

پیشگامی اورسن ولز

در سال 1981، حدود سه سال پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران، اورسن ولز(Orson Welles) و کمپاني برادران وارنر فيلمي 84 دقيقه‌اي درباره «پيشگويي‌هاي نوستراداموس» عرضه کردند که در ايران نيز به وسعت توزيع شد. در اين فيلم، نوستراداموس در مقام پيشگويي بزرگ جلوه‌گر مي‌شود. طبق اين پيشگويي‌ها ايران و جهان اسلام با کشورهاي کمونيستي متحد خواهند شد و در سال1999ميلادي ايالات متحده آمريکا را آماج حمله اتمي قرار خواهند داد.


فیلم «مردی که آینده را دید»
ادای دین اورسن ولز به افسانه نوسترآداموس

اورسن ولز (1915- 1985)کارگردان و بازيگر سرشناس سينماي سده بيستم غرب است که پيوندهاي عميق او با کانون‌هاي صهيونيستي پوشيده نيست؛ و مي‌دانيم که اين تعلق موروثي بود.


اورسن ولز از جواني به جادوگري علاقه فراوان داشت

به‌گفته اورسن ولز، مادر بزرگ او در مراسم تدفين پسرش (پدر اورسن ولز) مناسک شيطان پرستان را انجام مي‌داد.(فرانک برادي،زندگينامه اورسن ولز، نيويورک، 1989، ص 14)و نيز مي‌دانيم که اورسن ولز از جواني به جادوگري علاقه فراوان داشت و يکي از اوّلين فيلم‌هايي که در آن بازي کرد (جادوي سياه، 1949) درباره زندگي ژزف بالسامو (کنت کاگليوسترو)، جادوگر و فراماسون و شياد نامدار يهودي سده هجدهماست. در تعلق کمپاني برادران وارنر به کانون‌هاي زرسالار يهودي- صهيونيستي نيز ترديد نيست. هدف از فيلم اورسن ولز اين بود:القاء خطر «تهديد اتمي» به افکار عمومي آمريکا و فراهم کردن زمينه رواني براي گسترش صنايع تسليحاتي از يکسو، و ترويج نفرت از اسلام و انقلاب اسلامي ايران از سوي ديگر.


فرجام سخن

شهرت عجيب نوستراداموس تصادفي نيست. در طول چهار سده پس از مرگ نوستراداموس کساني وظيفه تعبير و تفسير پيشگويي‏هاي او را به‏دست داشته‏اند، در هر مقطع مهم تاريخي نام و ياد او را زنده کرده‏ اند و سخنان مبهم وي را پيشگويي‏هايي تحقق ‏يافته جلوه‏گر ساخته‏اند. به عبارت ديگر، «پيشگويي‌هاي نوستراداموس» به ابزاري بدل شده که کانون‌هاي زرسالار يهودي طرح‌ها و نقشه‌ها و گاه هياهوهاي تبليغي خود را در غالب آن عرضه مي‌کنند. به‌کارگيري «پيشگويي‌هاي نوستراداموس» براي بيان اهداف و آرزوهاي اين کانون‌ها عليه انقلاب اسلامي ايران و نیز بلوای اخیر پایان جهان دليلي روشن بر صحت اين مدعاست.

..................................................................................................
  • منابع و مآخذ:
  • http://www.nostradamus.org/bio.php
  • http://www.pakalertpress.com/?s=nostradamus&x=7&y=8
  • http://wiki.answers.com/Q/What_is_a_Freemason
  • http://www.holocaustrevealed.org/english/s/p288.html
  • http://the-red-thread.net/KNIGHTS/secret70.html
  • http://francesco.venier.forumcommunity.net/?t=29566363
  • http://beforeitsnews.com/prophecy/2012/08/nostradamus-vatican-predictions-2441220.html
  • http://www.hogueprophecy.com/mabus
  • http://lkm.fri.uni-lj.si/xaigor/slo/nostrad.htm
  • http://www.adishakti.org/nostradamus/eternal_light_within.htm
  • http://www.hiddenrealities.8m.com/nostrodamus.html
  • http://www.crystalinks.com/geraldford07.html
  • http://www.nostradamus-dimde.de/index.php
  • http://www.shahbazi.org/blog/Archive/8708.htm
  • http://global-conspiracy.over-blog.com/pages/Association_Freemasons_Shaping_Society_The_Great_Nostradamus-1834527.html
  • https://mountainguerrilla.wordpress.com/2012/09/05/putting-on-the-nostradamus-cap/
  • https://passthespork.wordpress.com/tag/france
  • مشرق

پشت پرده خطرناک ترین پروژه فرهنگی غرب ; دین نوین جهانی +تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
مبانی آنچه در این نوشتار دین نوین جهانی نامیده می شود را باید در سالهای اولیه قرن بیستم جستجو کرد. زمانی که انجمن تئوسوفی و جریان عصر جدید (New Age Movement) برای بازسازی ساختار معنوی و دینی جوامع مختلف بر اساس آموزه های پیشامسیحی کابالیستی و تئوسوفیستی نظریات متنوعی ارائه نمودند. با این حال این جریان تا دهه اول قرن بیست و یکم به یک فرهنگ و ایده عمومی تبدیل نشد و در کتابها و محافل خاص باقی ماند. اوج این عمومیت و فراگیری را در عرصه رسانه ای باید فیلم آواتار به شمار آورد که کاملاً برگرفته از این آموزه های پیشامسیحی است و اقبال فراگیر جهانی از آن میتواند محکی برای آغاز زمان ارائه عمومی مبانی این دین نوین جهانی دانست. 


آواتار به چه فرا می خواند؟

فیلم آواتار در این میان یک شاخص است و بدنه این جریان طیف وسیعی از تولیدات و محصولات رسانه ای را شامل میشود که متأسفانه برخی رسانه های داخلی ناخواسته گرفتار مشارکت در مدل پیچیده دین‏زدایی و دین‏ستیزی شده اند که در حال حاضر فعال میباشد. این مسأله در حوزه تبلیغ و ترویج آموزه های دینی اهمیت مضاعفی می یابد چرا که به همان اندازه که ترویج آموزه های دینی می تواند با مدیریتی درایت محور و هوشمندانه، ابتکار عمل را در مواجهه با این جریان به دست گیرد، کاستی و ناکارآمدی آن می تواند پاشنه آشیل جریان سازی فرهنگی در این مسأله باشد. قدم آغازین در حرکت فرهنگی قوام مند و استوار و به کار گیری شیوه های هوشمندانه جنگ نرم، ترسیمی درست و فراگیر از مختصات فرهنگی است که در حال حاضر در آن قرار داریم.

در این گزارش، به بررسی پروژه رسانه ای خواهیم پرداخت که بر اساس مدل پلکانی مدیریت پیام  تنظیم شده است و هدف نهایی آن تمهید شرایط لازم برای ظهور «دین نوین جهانی» است. در ادامه نیز فیلم سینمایی آواتار محصول 2009 امریکا از این منظر مورد بررسی قرار میگیرد.


پروژه دین نوین جهانی چیست؟

دین نوین جهانی را باید بخشی از پروژه نظم نوین جهانی و برگرفته از آموزه های پساساختارگرانه‏ی متفکران و استراتژیست های پست مدرن غرب دانست. این ایده که تحت عناوینی چون دین واحد جهانی   و سازمان ادیان متحد  در حال رشد است، بسیار نو پا بوده و در واقع به بازار داغ فرهنگی سال های آینده تعلق دارد. هرچند که همانطور که توضیح داده شد ریشه های آن در اوایل قران بیستم قابل شناسایی است. پیش بینی می شود با تمهیدهای رسانه ای تدارک شده در سال های آتی جریان فرهنگی مرتبط با این ایده به سرعت گسترش یابد و محصولات متنوع تصویری و مکتوب مرتبط با آن به بازارهای فرهنگی سراسر دنیا سرازیر شود. 

تئوری دین نوین جهانی از پیچیدگی قابل توجهی برخوردار است که تشخیص آن و اتخاذ تدبیر مناسب در برابر آن را مشکل می‏سازد. پروژه دین نوین جهانی برخلاف آنچه که شاید از عنوان آن به ذهن متبادر شود به دنبال از میان بردن تمام ادیان و معرفی یک دین جدید و واحد جهانی نیست. با این حال مکانیسم پروژه دین نوین جهانی به نحوی است که سبب می شود اصول عقاید و آموزه های متافیزیکی مشترکی مورد پذیرش پیروان تمام ادیان قرار گیرد و پیروان تمامی ادیان و حتی افراد لائیک و غیر دینی همگی زندگی خود را بر اساس این آموزه ها  تنظیم نمایند. به این ترتیب در عین حال که در ظاهر هیچ یک از ادیان مورد تعرض قرار نگرفته است، آموزه های عقیدتی مشترکی در مناطق مختلفِ فرهنگی و مذهبیِ زمین حاکم خواهد شد. تحقق این هدف، از پیش نیازهای غیر قابل چشم پوشیِ آن چیزی است که نظم نوین جهانی  نامیده می شود.



دین نوین جهانی را بهتر است الهیات طبیعی بنامیم. رصد فعالیت هایی که تا کنون در چارچوب پروژه دین نوین جهانی انجام شده است، برخی از باورهای اعتقادی این آئین را برای ما آشکار می سازد. اگر شما کسی باشید که در زمان استقرار دین نوین جهانی زندگی می کنید، صرف نظر از اینکه اِسماً مسلمان باشید یا مسیحی یا سیک و یا بودیست، به چند گزاره باور عمیق خواهید داشت:

-جهان یک مجموعه واحد وهماهنگ است و من جزئی از این مجموعه هستم.

-یک روح مقدس در همه اجزا جهان جریان دارد.

-اجزای جهان اعم از درختان، دریاها و خشکی ها، حیوانات و عناصر گوناگون روح مقدس جهان را در خود دارند و تعادل خود را از آن روح کسب می کنند. به دیگر عبارت روح مقدس ساری در اجزا جهان، تعادل و هماهنگی جهان را تضمین می کند.

-روح مقدس جهان در وجود تک تک انسان ها نیز حضور دارد.

-روح مقدس جهان وجود متشخص ندارد. او شعور مطلقی است که در جهان جاری است. او نمی شنود و متأثر نمی شود. نقش او ایجاد تعادل است. چه درخواستی باشد و چه نباشد تعادل انجام می شود. عشق و نفرت که از مظاهر تأثر است در او راه ندارد. آنچه مهم است تعادل است.

-روح مقدس آهنگ هستی را می نوازد و حرکت اجزا جهان اعم از همه جانداران، رقص و توازنی متناسب با آهنگ نواخته شده از سوی اوست.

-راز سعادت انسان هماهنگ شدن با ملودی طبیعت ذی شعور است. شناخت طبیعت و همراه شدن با آن کلید خوشبختی است. انسان در صورت هماهنگی با طبیعت و نظم موسیقائی جهان پس از مرگ نزد روح مقدس باز می گردد، چرا که جان او ودیعه ای از جانب اوست. جانِ رفته، در چرخه تکرار شونده هستی در کالبدی جدید به جهان و طبیعت باز می گردد. این چرخه همواره ادامه دارد. حیات در پس حیات است و جاودانگی حق مسلم همه است.
 
-روح مقدس تعادل را تضمین می کند. گاهی برای تعادل لازم است روح مقدس متشخص شود و در کالبدی طبیعی حلول کند تا با آموزش دیگر انسان ها ضامن بقاء تعادل در جهان باشد.

-هر انسانی روح مقدس را تنها باید در وجود خود جستجو کند. بیرون از او راهی به سوی شنیدن ملودی جهان نیست. روح مقدس حلول یافته در انسان های خاص نیز جز آنکه انسان های دیگر را متوجه درون خود کند وظیفه ای ندارد. همه از درون موسیقی جهان را می شنوند و باید با آن به رقص در آیند تا بازگشتشان به جهان و طبیعت تضمین شود. این چرخه بخشی از تعادل است.

-هماهنگی و تعادل با طبیعت سلامت کالبد را به همراه دارد. نوید به فرادرمانی، انرژی درمانی، خوددرمانی و سلامت جسم و کالبد نیز از آموزه‏های این دین نوین جهانی است.

همانطور که ملاحظه می شود این آموزه ها بر پایه مفاهیم بنیادینِ روح مقدس، تعادل، تناسخ، دریافت درونی موسیقی هستی، ستایش و هماهنگی با طبیعت و در نهایت مفهوم تجسد ( حلول روح مقدس در کالبد طبیعی) استوار گشته است.  توضیح بیشتر مضامین و آموزه‏های دین نوین جهانی و ارتباط آنها با میراث قبّاله، شَمَنیسم بومیان امریکا، هندوئیسم و بودیسم نیازمند مجال جداگانه ای است. آنچه اکنون در اینجا مهم و مد نظر است، ابتنای این دین نوین بر پایه هماهنگی با طبیعت، پذیرش تناسخ، باور به تعادل موسیقایی هستی در قالب چرخه های حیات و درنهایت پذیرش تجسد و به عبارت دیگر آواتاریسم می باشد. 




پروژه دین نوین جهانی در خدمت منافع چه کسانی است؟

سازمان ادیان متحد به ابتکار بنیانگذاران امریکائی اش راه اندازی شد و شدیدا مورد حمایت دولت ایالات متحده و همچنین سازمان ملل متحد می باشد. کتاب ها، فیلم های سینمایی، برنامه های تلویزیونی و وبگاه هایی که  این ایده را دنبال می کنند به نحو متمرکزی از ایالات متحده کنترل می شوند. 


شورای روابط خارجی، مهمترین و تأثیرگذار ترین مؤسسه مطالعاتی در تعیین سیاست خارجی ایالات متحده در قبال کشورها و  مناطق مختلف است. این مؤسسه که به شدت مورد اعتماد کاخ سفید و کنگره می باشد، پروژه های تحقیقاتی متعددی را در خصوص مسأله ادیان در خاورمیانه و دیگر نقاط جهان، به انجام رسانده است. 


رضا اصلان که در چند رشته مرتبط با دین شناسی و مطالعات ادیان دارای مدرک دکتراست
 از جمله نظریه پردازان درجه اول دین نوین جهانی به شمار می آید.

بسیاری از اعضای برجسته وزارت خارجه، وزارت دفاع و بسیاری از نمایندگان کنگره در کنار پژوهشگرانی با نژادهای مختلف از کشورهای ویژه عضو  این شورا هستند. رضا اصلان  و ولی نصر  دو پژوهشگر ایرانی عضو این شورا هستند. رضا اصلان که در چند رشته مرتبط با دین شناسی و مطالعات ادیان دارای مدرک دکتراست از جمله نظریه پردازان درجه اول دین نوین جهانی به شمار می آید.

 انجام پژوهش های مربوط به دین نوین جهانی در مهمترین و راهبردی ترین مرکز مطالعات امریکا، نشان می دهد این پروژه برای دولتمردان و سیاستمردان پنهان و آشکار ایالات متحده از اهمیت عملیاتی خاصی برخوردار است و با جدیت آن را دنبال می کنند. فیلم های درجه اول سینمای هالیوود نیز از سال 2000 به این سو، به طور سامان یافته و گسترده ای تمهید رسانه ای جهت باور به مؤلفه های دین نوین جهانی را فراهم نموده است. در ادامه این گفتار به نحو تفصیلی تری به  بخش رسانه ای پروژه دین نوین جهانی پرداخته خواهد شد.  


می توان گفت مهمترین مانع در تحقق طرح های نظم نوین جهانی بویژه در منطقه خاورمیانه، مسأله دین و باورهای مذهبی است. تلاشهای چند صدساله کانون های آنگلوساکسون از زمان استعمار کهن انگلیس تا کنون، اکنون در پروژه دین نوین جهانی به زعم این کانون ها در آستانه ثمر دهی قرار دارد. کانون های اسلامی خاورمیانه به دلیل ارائه ساختارهای اجتماعی برای پیروان اسلام، که تبلور کامل آن در نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران خود را نشان می دهد، مانع اصلی تحقق طرح های کلان اقتصادی و سیاسی در قالب برنامه های نظم نوین جهانی است. پروژه دین نوین جهانی که قلب ماهیت کانون های اسلامی خاورمیانه در عین حفظ ظاهر و پوشش آنها را هدف خود قرار داده است می تواند این مانع بزرگ در راه تحقق اهداف کانون های سرمایه دار آنگلوساکسون را از میان بردارد.


سینمای امریکا چه نقشی در اجرای پروژه دین نوین جهانی دارد؟

مفاهیم تعادل طبیعی، مراقبه و هماهنگی، کشف خدای درون، تناسخ، آواتاریسم (تجسد روح مقدس) و بسیاری از دیگر مفاهیم مرتبط با آموزه های دین نوین جهانی در طول دهه اخیر به شکل سامان یافته و وسیعی در فیلم های هالیوودی مورد پرداخت و تأکید قرار گرفته است. جدیدترین تولید هالیوودی که در راستای بخش رسانه ای پروژه دین نوین جهانی ساخته شده است، سینمایی (Avatar (2009 تازه ترین شاخص رسانه ای این پروژه است که باید نقطه عطفی در این خصوص به شمار آید.

 به طور کلی هالیوود از سال 2000 به این سو در دو فاز متعاقب، این پروژه را دنبال می کند. فاز نخست که باید آن را از سال 2000 تا 2010 دانست دوره تثبیت مفاهیم بنیادین مورد نیاز در پروژه دین نوین جهانی است. همانطور که مستند و مستدل خواهد شد، مفاهیمی چون تعادل طبیعی ، تناسخ  و تجسد  با به کارگیری مدل پلکانی مدیریت پیام، اکنون به مفاهیمی آشنا و مأنوس برای طیف وسیع مخاطبان جهانی هالیوود تبدیل شده اند. اکنون و پس از تثبیت این مفاهیم در جان و ذهن مخاطبان، زمان استفاده عملیاتی از این مفاهیم و معرفی نظام فکری-معنوی است که بر پایه این مفاهیم بنیان نهاده شده است.
 فیلم سینمایی (Avatar (2009 و (The Book of Eli (2010
 نخستین نشانه های دین نوین جهانی در هالیوود به شمار می آیند.

در بخش دیگری مستندات مربوط به این دو دوره در سینمای امریکا ارائه خواهد شد؛ در اینجا به طور اجمال به این نکته می توان اشاره کرد که فیلم سینمایی (Avatar (2009 و (The Book of Eli (2010 نخستین نشانه های این فصل جدید به شمار می آیند. فیلم کتاب اِلی نیازمند تحلیل مستقلی است که به زودی انجام خواهد شد. جالب اینکه کمتر از یک ماه پس از اکران آواتار، فیلم جدید شیمالایان کارگردان امریکاییِ هندی تبار که مشخصا روی بحث های معنویت نوین تمرکز دارد با نام   the last Airbender که به مسأله آواتاریسم می پردازد، اکران خواهد شد. انیمیشن آخرین الهه هوا نیز به صورت یک مجموعه تلویزیونی در سال گذشته وارد بازار شد.



آواتار و دین نوین جهانی

در اینجا به منظور ملموس شدن آنچه تا کنون گفته شد، نگاهی گذرا به فیلم سینمایی آواتار خواهیم داشت و تا حدی که مجال  این گفتار است، نقش رسانه ای این فیلم را در پیشبرد پروژه جاری دین نوین جهانی، بررسی خواهیم کرد.



خلاصه داستان

داستان در سال 2154 شکل می گیرد. انسان ها در یکی از قمرهای سیاره پولیفِموس، ذخائر عظیم زیر زمینی از عنصری نایاب و بسیار گرانبها به نام آنوپتانیوم (Unobtanium) را شناسایی کرده اند. انسان ها این قمر بسیار بزرگ را پاندورا (Pandora) می‏نامند. این قمر با موجوداتی آبی رنگ و بلند قد شبیه به انسان پر شده است. این موجودات هوشمند خود را ناوی (Na’vi) می نامند.


انسان ها در یکی از قمرهای سیاره پولیفِموس،
 ذخائر عظیم زیر زمینی از عنصری نایاب و بسیار گرانبها به نام آنوپتانیوم (Unobtanium) را شناسایی کرده اند.


 آنها در هماهنگی با طبیعت حیات خود را پیش می برند و یک الهه مؤنث به نام ایوا (Eywa) را پرستش می کنند. ساکنان بومی پاندورا مانع بزرگی در دسترسی به تمام منابع آنوپتانیوم هستند. گروهی از دانشمندان به سرپرستیِ دکتر  گریس آگوستین (Grace Augustine) پروژه آواتار را تحقق بخشیده اند تا بوسیله آن به درون دنیای بومی ها راه یابند. آواتار بدنی شبیه به بدن بومی ها و تولید شده از ترکیب DNA ساکنان بومی و انسان است که می تواند بوسیله یک انسان کنترل شود و به درون قبایل بومی برود.


گروهی از دانشمندان پروژه آواتار را تحقق بخشیده اند تا بوسیله آن به درون دنیای بومی ها راه یابند.
 آواتار بدنی شبیه به بدن بومی ها و تولید شده از ترکیب DNA ساکنان بومی و انسان است
 که می تواند بوسیله یک انسان کنترل شود و به درون قبایل بومی برود. 

کلنل فرمانده نظامی منطقه است و تنها به نابودی ساکنان پاندورا به عنوان راه حل فکر می کند. جیک یک تفنگدار نیروی دریایی است  که پاهای خود را از دست داده است. او به عنوان  کنترل کننده یکی از آواتارها انتخاب می شود. جیک بر خلاف سایر آواتارها موفق می شود اعتماد بومی ها را جلب کند. 

نیتیری (Neytiri) که دختر رهبر ناوی است، شاهد توجه درخت مقدس (Tree of Life) ناوی به جیک است. رهبر معنوی قبیله این حادثه را نشانه‏ای از مقدس بودن جیک می‏داند. نیتیری مأمور می شود آداب و عقاید ناوی را به جیک آموزش دهد. اهالی ناوی در تنه یک درخت غول‏پیکر زندگی می کنند. جیک به کمک دکتر آگوستین در می یابد ناوی ها ارتباط وثیقی با روح طبیعت دارند.از نظر آنها الهه مقدس ایوا تعادل همه جهان را بر قرار می کند.


جان هر جاندار ودیعه ای از سوی ایوا است و روزی باید به سوی او باز گردد. ناوی ها به طبیعت آسیب  نمی زنند، طبیعت نیز از آنها حمایت می کند. آنها روح مقدس یا ایوا را از طریق درختی مقدس (Tree of Secrets) احساس می کنند و با آن مرتبط می شوند. جیک شیفته فرهنگ و عقاید ناوی ها می شود. او دیگر با کلنل همراه نیست و به کمک دکتر آگوستین که او نیز به فرهنگ بومی ها توجه خاص دارد، تصمیم می گیرد به آنها در برابر نیروهای نظامی کلنل یاری رساند. اما بومی ها دیگر به او اعتماد ندارند و او را عامل رنج بزرگ (Great Sorrows) می دانند. اما جیک موفق می شود با به زانو در آوردن پرنده غول‏پیکر و مقدسی به نام تروک (Toruk Maktao) اعتماد بومیان را جلب کند.


ناوی ها به طبیعت آسیب  نمی زنند، طبیعت نیز از آنها حمایت می کند.
 آنها روح مقدس یا ایوا را از طریق درختی مقدس (Tree of Secrets) احساس می کنند و با آن مرتبط می شوند.

در جنگی سخت جیک موفق می شود کلنل و نیروهایش را از بین ببرد و دنیای جدید را خلق نماید. اکنون جیک دیگر نمی خواهد به دنیای انسان ها بازگردد. در مراسم آئینی خاصی پای درخت مقدس، روح جیک از بدن انسانی او خارج می شود و نزد ایوا می رود و سپس همان روح از جانب ایوا در بدن آواتاری جیک حلول می کند.

آواتار داستانی نمادین از سیر تاریخی تمدن غرب است که به زعم سازندگان آن، اکنون مراحل پایانی جهانی شدن خود را سپری می کند. این فیلم با ترسیم فضایی پست مدرنیستی و پسا ساختارگرایانه، مولفه های فرهنگی و آموزه های معنوی مرتبط با دنیای جدید پست مدرن را به تصویر می کشد و مخاطبان خود را برای پذیرش این نظم نوین فرهنگی و اعتقادی در جهان مهیا می سازد. بی شک مضامین این فیلم را باید در کنار جریان های فکری پست مدرن در دهه های اخیر و همچنین فعالیت های سیاسی، امنیتی و فرهنگی انجام شده در دو دهه اخیر از سوی کانون های آنگلوساکسون ارزیابی کرد.

 آواتار با تأکید بر آموزه های الهیات طبیعی  مولفه های اصلی باور به دین طبیعی را در قالبی تأثیر گذار و قابل پذیرش به مخاطبان خود عرضه می کند. این ارائه به نحوی است که نسبت این آموزه های با بسیاری از پدیده های تمدن جدید نیز مشخص می شود و مخاطبان به سمت و سویی سوق داده می شوند که با آنچه آواتار به آنها معرفی می نماید، زندگی روزمره خود را در همه شؤون تغییر دهند و باورها، رفتارها و مناسبت های جدیدی را بپذیرند. دقت به این نکته بسیار حائز اهمیت است که آواتار تنها نیست. ما با یک پروژه گسترده رسانه ای برای تثبیت دین نوین جهانی مواجهیم، نه فقط یک فیلم. آواتار به دلیل جامعیت و عمق مفهومی و همچنین قرار گرفتن در نقطه عطف زمانی این پروژه رسانه ای، طبیعتا از اهمیت ویژه ای برخوردار است و می تواند به ما نشان دهد در آینده باید منتظر چه خُرده پروژه ها و جریان‏‌هایی باشیم.


کارگردان فیلم کیست؟


جیمز کامرون در میان کارگردان های امریکایی باید یک شاخص به شمار آید.

جیمز کامرون در میان کارگردان های امریکایی باید یک شاخص به شمار آید. او سالهاست که در حوزه ادیان مطالعات و سفرهای گسترده ای را انجام می دهد. او در یکی ازمصاحبه ها گفته بود از ده سال پیش کار روی فیلم نامه آواتار را آغاز کرده است. جیمز کامرون در سال 2006 نیز مستند جنجالی درباره جسد گمشده مسیح  تولید کرد که واکنش های تندی را از سوی واتیکان  برانگیخت. در این مستند استخوان های کشف شده در یک گور جمعی در اورشلیم را به مسیح، پسر مسیح و خانواده او نسبت می دادند. این مستند در کنار فیلمهایی چون کد داوینچی که در همان سالها تولید شد،  اصول عقاید مسیحیت را به صورت جدی خدشه دار می ساخت. جالب اینکه در مستند مذکور به این نکته  اشاره می شد که آنچه گفته می شود ایمان مسیحی را نابود نمی کند بلکه شکل و چگونگی آن را تغییر می دهد. فعالیت های اینچنینی جمیز کامرون نشان می دهد او از سالها پیش در طرحی که مبانی ادیان بزرگ وحیانی را به چالش می کشد و آنها را نزد پیروانشان بی اعتبار می سازد، مشارکت داشته است.



آواتار سرشار از نشانه ها و نمادهایی است که مخاطب را به سوی هدف نهایی فیلم هدایت می کنند. غالب این نمادها و نشانه ها برای مخاطبان غربی که با فرهنگ یهودی- مسیحی آنگلوساکسونها آشنایی بیشتری دارند، کاملا معنا دار است و درک می شود.



آواتار فیلمی برای نوزایی برای بازتولد و برای شکل گیری دنیای نوین یا همان نظم نوین جهانی است. آواتار ترسیم آموزه های معنوی و دینی در جهان آینده ای است که بر اساس قواعد نظم نوین جهانی شکل خواهد گرفت. جیک، از یک خواب طولانی در سفینه مادر بیدار می شود و به پاندورا می رود تا آغاز گر دنیای جدید باشد. رؤسای او زمانی که جیک را می پذیرد در پروژه موسوم به آواتار مشارکت کند این جمله را به زبان می آورند:
It'd be a fresh start, on a new world
این یک شروع تازه در دنیایی جدید است

جیک بارها در طول فیلم به آموزه های ناوی درباره تولد و بازتولد اشاره می کند. در آخرین سکانس فیلم جیک مراسم آئینی که به انتقال روحش از بدن انسانی به بدن آواتاری می انجامد، را به جشن تولد خود توصیف می کند، جشن تولدی که برای او و کسانی که در دنیای او زندگی می کنند اهمیت ویژه ای دارد چرا که آغاز یک زندگی تازه در دنیایی جدید است.

در فیلم آواتار دو دنیای متفاوت معرفی می شود؛ دنیای کنونی و دنیای جدید آینده .

در دنیای کنونی شخصیت های نظامی چون کُلنل کواریچ  و شخصیت های اقتصادی چون پارکر  کنترل شرایط را در اختیار دارند و می کوشند هر مشکلی را با راه حل نظامی از میان بردارند. در دنیای کنونی علم بدون توجه به مؤلفه های معنوی تعیین کننده سیاست ها و تصمیم گیری هاست. تجارت و سرمایه داری محور اصلی این دنیاست و دکتر گریس (که نماد علم و دانش کنونی است) و کلنل کواریچ در واقع به اهرم های تجاری سهامداران بزرگی که از تجارت آنوپتانیوم سود می برند، تبدیل شده اند.

در دنیای آینده غلبه تجارت و سرمایه داری بر هماهنگی و تعادل با طبیعت، از میان رفته است. در دنیای جدیدِ آینده ارتباط با ایوا الهه مقدس و هم نوا شدن با هارمونی طبیعیت از همه چیز مهم تر است. اقتصاد و قدرت نظامی در نیز در هماهنگی با این ساختار تعریف می شوند.

مولفه هایی که به دو دنیای کنونی و دنیای آینده در فیلم نسبت داده می شود، همان مولفه هایی است که در دهه های اخیر از سوی متفکران و استراتژیست های غرب برای تمایز میان دنیای مدرن و پست مدرن توصیف شده است. به بیان ساده می توان گفت پست مدرنیسم تلاشی است برای ارائه تصویری از دنیای روشن آینده در پیش چشم کسانی که با مدرنیسم همراه شده اند و اکنون از آن ناامیدند. این در حالی است که پست مدرنیسم به هیچ وجه نقطه مقابل مدرنیسم و نفی مبانی آن به شمار نمی آید.

در دنیای جدیدی که آواتار پیش روی ما قرار می دهد از همه چیز مهم تر دین و آئینی است که بر این دنیا حاکم است و تنها کسانی می‏توانند در این دنیا سهمی داشته باشند که این دین و آئین را باور داشته باشند. دکتر گریس و دو تن از همکارانش به همراه جیک و خلبان ترودی  تنها کسانی هستند که به آموزه های این آئین ایمان می آورند و به دنیای آینده راه می یابند، البته دکتر گریس و ترودی در طول داستان به شکل نمادینی جان خود را از دست می دهد. در ادامه این گفتار به جایگاه گریس و نمادنمای او خواهیم پرداخت.

آنچه در ناوی ها به عنوان دیدن و آئین برگزیده اند هیچ چیز نیست مگر شناخت طبیعت، شناخت روح مقدس طبیعت، باور به تناسخ و تجسد و در نهایت هماهنگی با آهنگ و ملودی طبیعت. این آیین که الهیات طبیعی نامیده می شود،  اقتباسی از چند جریان شبه-‏دینی قدیمی  از جمله عرفان سرخپوستی، شمنیسم، بودیسم، هندوئیسم و البته میراث قبّاله می باشد.  جِیک باورهای دنیای زیبای ناوی را اینگونه توصیف می کند:

Flow of Energy, Spirits of Animals, deep connection, 
A network of Energy That flows through all living things, all energy is only borrowed And one day you have to give it back, 
جریان انرژی، روح حیوانات، ارتباط عمیق، شبکه ای از انرژی که در کالبد همه موجودات زنده ساری و جاری است،
همه انرژی ها چیزی جز یک ودیعه نیستند که باید روزی آن را باز پس دهیم، 

ناوی ها روح طبیعت را Eywa می نامند. ایوا روح مطلق است و روح هر موجود زنده ای که گرفتار مرگ می شود نزد او می رود. اجزای طبیعت با هم ارتباط عمیقی دارند. همه گیاهان از طریق ریشه های خود شبکه وسیعی را شکل می دهند که ارتباط موجودات زنده ناوی را فراهم می آورد و تعادل میان آنها را تضمین می نماید. جیک مرگ را بر اساس آموزه های ناوی اینگونه توصیف می کند:

your spirit goes with Eywa your body stays behind to become part of the people…
روح تو به نزد ایوا می رود و بدنت باقی می ماند تا به قسمتی از بدن دیگران تبدیل شود...

در ناوی همه چیز از درون درک می شود و هماهنگی با طبیعت را نیز که راز سعادت و زندگی خوب است باید با مراجعه به درون کشف کرد. ناوی ها حتی در زمان شکار و سایر فعالیت های روزمره بر اساس این کشف درونی و مراقبه باطنی و مراجعه به خود، راه درست را در می یابند. زمانی که نیتری دختر قبیله سعی دارد به جیک آموزش دهد که چگونه مرکب خود را رام نماید از او  می خواهد با هارمونی طبیعیت ایکان (جانوری که به عنوان مرکب استفاده می شود) هماهنگ شود تا بتواند از حرکت و رقص روح ایکان در جهتی که تمایل دارد استفاده کند. نیتری می گوید این چیزی است که جیک باید آن را درون خود احساس کند:
 this you must feel inside,
اینو باید از درون احساس کنی...   
                                                                               
تکیه بر حس درون در تصمیم گیری ها و باورهای قلبی و همچنین هماهنگ شدن با نوای طبیعت و احساس نمودن روح موجودات طبیعی، از مولفه های صریح و غیر قابل انکارِ الهیات طبیعی است.

دقت داشته باشیم الهیات طبیعی یعنی معنویتی که آواتار به آن فرا می خواند، ادعای هیچ گونه جنبه ملکوتی و متافیزیکی ندارد، بلکه تمام آنچه که در این آئین مورد توجه است شناخت ارتباط طبیعی است که انسان با موجودات دیگر و با روح حاکم بر همه موجودات برقرار می کند. دکتر گریس زمانی که سعی دارد مدیر اجرایی پروژه استخراج را قانع کند که تخریب درخت مقدس کار درستی نبوده است به او می گوید من از یک توهم جادوئی حرف نمی زنم، من از یک شبکه بیولوژیک گسترده در میان موجودات زنده روی پاندورا حرف می زنم که درست همانند عصب های مغز فعالیت می کند. به عبارت دیگر آنچه که از نظر آواتار دین آینده خواهد بود قرار نیست ابعاد ملکوتی از هستی را به روی ما بگشاید بلکه صرفا شناخت درست طبیعت و بُعد ناسوتی هستی است که در اینجا همه هستی به شمار می آید. در واقع الهیات طبیعی با انکار الهیات وحیانی بر پایه یافته های علمی و تجربه درونی، نوعی حس هماهنگی و یکپارچگی با طبیعت را برای فرد به همراه می آورد.

الهیات طبیعیِ آواتار چارچوب اصلی خود را از عرفان یهودی یعنی میراث کابالیسم اقتباس کرده است. لازم به ذکر است ارجاع به آموزه های کابالیستی در فیلم ها و سریال های مختلف امریکایی، در حال حاضر به اوج خود طی دو دهه اخیر رسیده است و این نشان آن است که این جریان فکری در آنچه دین نوین جهانی نامیده می شود، نقش و جایگاه ویژه ای خواهد داشت.
کابالا یا قبّاله آموزه های عرفانی رمزی و غیر وحیانی است که از صده های گذشته در میان برخی رهبران یهودیان دست به دست شده است. عنوان این جریان، به دلیل ارجاع آن به عارفان یهودی کهن که قبل و پیش از این میزیسته اند قبّاله نامیده می شود که معبّر آن کابالا می باشد. ارجاعات فیلم آواتار به آموزه های یهودیان و عرفان قباله به حدی است که گویی جیمز کامرون قصد داشته است کابالا را به عنوان دین نوین جهانی معرفی نماید.
 


تقریبا تمامی نقد و تحلیلهایی که درباره آواتار در منابع نزدیک به کانون های مسیحی و یهودی قابل دسترسی است، اله ناوی Eywa را تلفظ دیگری از خدای یهودیان یعنی Yahweh معرفی کرده اند. ساکنان بومی پاندورا، Navi نامیده می شوند. Navi در زبان عبری همان نبی معنا می دهد که به شخص صاحب خبر و آگاهی اطلاق می شود. ساکنان پاندورا از شبکه ارتباطی بیولوژیکی در میان موجودات طبیعت خبر و آگاهی دارند که انسان ها از آن بی خبرند.  یکی از سکانس های آواتار به گفته برخی شاهدان در سینماهای اسرائیل لبخند رضایتمند تماشاگران را موجب شده است.

نیتیری دختر قبیله زیر درخت مقدس، به جیک می گوید که زمان آن رسیده است یکی از دختران قبیله را به  همسری برگزیند. او  پیشنهاد می کند جیک با Ninat  ازدواج کند و در توصیف نینات می گوید: Ninat is a great singer .Ninet  Tayeb   خواننده زن مشهور اسرائیلی است و ارجاع به او در این فیلم به عنوان یکی از ساکنین ناوی، تلویحا این قوم را با بنی اسرائیل مشابهت می دهد.

صرف نظر از ارجاعات کوچک اینچنینی، آنچه حائز اهمیت است تشابه مفهومی دین ارائه شده در این فیلم با آموزه های کابالیستی است به طوری که جیک میچلسون  دوستدار و مروج عرفان کابالیسم درباره آواتار می گوید: آواتار همان کابالیسم است که از فیلتر هندوئیسم عبور کرده است. تأکید این فیلم بر  panentheism که از مولفه های کابالیسم نیز می باشد به حدی است که جیک میچلسون را به وجد آورده است.

مسأله مهم مرتبط با همه‏خدایی و همه‏در‏خدایی که در آواتار القاء می شود و از آموزه های مسلم کابالیستی است در حال حاضر با استفاده از شبکه گسترده تبلیغاتی در حال ترویج است. شاید در نگاه اول آواتار فیلمی در دفاع از طبیعت و ترویج زندگی مسالمت آمیز با آن به نظر آید. ولی این یک ساده اندیشی غیر قابل بخشش است. آواتار به چیزی فراتر از آن و پیچیده تر از آن فرا می خواند. اگر به دیگر بخش های پروژه بزرگ دین نوین جهانی توجه کنیم به مسأله مهمی به نام محیط زیست گرایی یا environmentalism خواهیم رسید. هواداران محیط  زیست چند طیف مختلف را شامل می شوند.

این جنبش اجتماعی که در ابتدا با انگیزه حمایت از منابع زیست محیطی در برابر آلودگی ها و مصرف نادرست انسانی شکل گرفت، اکنون در شاخه های اصلی خود به جنبشی فلسفی- آئینی تبدیل شده است که به سوی ستایش الهه مادری یا همان سیاره زمین و منابع طبیعی آن، سوق یافته اند.  یکی از رهبران اصلی و متنفذ جریان های محیط زیست گرایی الگور است، کسی که در دور اول ریاست جمهوری جرج بوش رقیب انتخاباتی او بود.


یکی از رهبران اصلی و متنفذ جریان های محیط زیست گرایی الگور است

الگور به دلیل فعالیت هایش در حمایت از محیط زیست، شهرت جهانی دارد. هرچند وی متهم است مأموریت دارد زمینه روانی پذیرش مالیات های سنگین جدید بر سوخت های فسیلی را در مردم امریکا فراهم آورد ولی برخی شواهد نشان می دهد پشت پرده فعالیت های او چیزی فراتر از این اتهامات باشد. او در کتاب های خود ضمن جلب توجه خوانندگان به مسأله زیست بوم و محیط پیرامون با نگاهی فلسفی- آئینی فراتر از حفظ منابع طبیعی، همگان را به نوعی ستایش و پرستش در برابر زمین دعوت می کند. اقدامات الگور در القای نگاه عرفانی- آئینی به طبیعت به حدی است که برخی او را مفسر جدید برای انجیل خوانده و کتاب مهم او با نام « زمین در تعادل: بوم شناسی و روح انسان » را « انجیل به روایت الگور» نامیده اند. در وابستگی الگور به کانون‏های ماسونی و صهیونیِ ایالات متحده شواهد کافی در اختیار همگان قرار دارد، اما صرف نظر از این شواهد، بررسی محتوای کتاب ها و سخنرانی های الگور نشان می دهد وی در پی قلب ماهیت نگاه ادیان نه تنها نسبت به طبیعت بلکه نسبت به تمامی شؤون زندگی است و تلاش می کند نگاه جدیدی را که تحت مفاهیم شبه عرفانی و آئینی الهیات طبیعی تعریف شده است، جایگزین آن نماید.



برخی او را مفسر جدید برای انجیل خوانده و کتاب مهم او با نام « زمین در تعادل: بوم شناسی و روح انسان » را « انجیل به روایت الگور» نامیده اند.

او در کتاب زمین در تعادل، با اشاره به روح پنهان طبیعت که در همه آن ساری و جاری است و شایسته ستایش و  پرستش است الهیات همه خدایی را که بر اساس آن خداوند در همه اجزای طبیعت پراکنده است به عنوان پشتوانه معنوی و فکری جنبش حمایت از محیط زیست، باوری لازم برای زندگی امروز می داند.
به عبارت دیگر او در کتاب خود از حمایت معقول و معمول از طبیعت فاصله می گیرد و خواننده را به برقراری یک رابطه معنوی جدید میان خود و طبیعت فرا می خواند و به صراحت به پیوند افکارش با عرفان سرخپوستی و شمنیسم بومیان امریکا اشاره کرده و می‏گوید: « درک معنوی ما از جایگاه مان در طبیعت به فرهنگ بومیان امریکا باز می گردد... ایدئولوژی غالب اروپای ماقبل‏ تاریخ و بسیاری از دیگر مناطق جهان بر پایه پرستش الهه مؤنثِ زمین استوار بوده است، الهه ای که منشأ حیات است و تعادل را میان همه موجودات زنده برقرار می سازد. »



الگور پس از این فراز با لفظ دین از این رویکرد یاد می کند و معتقد است پس از ظهور ادیان مذکر فعلی، انسان به اقتضاء طبیعت اش و در پی هماهنگی با آهنگ طبیعت، به خدایی مؤنث باور داشته که در   طبیعت جلوه گر بوده است. و این درست همان چیزی است که در آواتار دیده می شود. درست به همین دلیل است که جیمز کامرون جامعه ناوی را شبیه به بومیان سرخپوست آمریکا به تصویر کشیده است. این شباهت تداعی‏گر باورهای طبیعت گرایانه و الهیات زیست محیطی است که سرخپوستان بدان ایمان داشته اند. جالب اینکه این عقاید پان‏تئیستی و شبه معنوی که به صراحت توسط الگور به عنوان یک مذهب ارائه می شود، به دلیل پوشش حفاظت از محیط زیست و دوستی با طبیعت به سرعت در سراسر دنیا از جمله ایران در حال انتشار است.

بنابر این رویکرد مدافع محیط زیستیِ آواتار نیز کاملا در جهت دین و آئینی است که این فیلم بدان فرا می خواند و همگی اینها تمهیدی است برای تثبیت اصول عقاید دین نوین جهانی که انتظار می رود به زودی مبانی خود را بر جوامع مختلف با گرایشات مذهبی گوناگون تحمیل نماید بدون آنکه در ظاهر با عقاید بومی این جوامع به مخالفت برخیزد. باید توجه داشت آنچه در       آموزه های اسلامی به عنوان مبانی حفظ محیط زیست از نظر اسلام قابل ارائه است، با اینگونه آموزه ها صرفا تشابه ظاهری دارد و تفاوت باطنی و محتوایی آنها غیرقابل انکار است. دقت داشته باشیم که تشخیص شِرک از شناسایی حرکت مورچه ای بر سنگ سیاه در دل شب تاریک دشوار تر است؛ و این مسأله اینگونه است. در مورد این مسأله به طور مشخص می توان گزارش مستقلی تنظیم نمود.



آموزه های کابالیستی که به تماشاگر این فیلم القاء می شوند، به باورِ همه‏در‏خدا انگاریِ حاکم بر داستان و آئین ارائه شده در فیلم خلاصه نمی  شود. درخت در فیلم آواتار جایگاه نمادین ویژه ای دارد. شبکه بیولوژیک طبیعت بواسطه درختان و ریشه آنها خود را گسترانیده است؛ اهالی ناوی نیز در تنه یک درخت غول‏آسا زندگی می کنند و از همه مهمتر معبد و مکان نیایش ناوی، جایی است که درخت روح ها  (Tree of Souls)، درخت صداها (Tree of Voices) و درخت مقدس (Secret Tree) نامیده می شود.
 در این میان عبارت یا درخت روح ها، تعبیر رایج برای اشاره به درختان ویژه ای است که در حکم نقاط عطف شبکه معنوی طبیعت می باشند و آمد و شد روح موجودات طبیعت به آنها بسیار زیاد است. جیمز کامرون برای نقطه تمرکز معنویت و جایی که روح طبیعت بهتر احساس می شود از نماد و تعبیری استفاده کرده است که قرن هاست در عرفان یهودی و کابالا به عنوان یک آموزه شناخته شده وجود دارد. درخت روح ها (Tree of Soulsاز نظر آنها الهه مقدس ایوا تعادل همه جهان را بر قرار می کند. ) دقیقا تعبیری است که برای اشاره به برخی اسطوره های عرفانی یهودی مورد استفاده قرار می گیرد. این آموزه به اندازه ای در عرفان یهودی شناخته شده است که در بعضی موارد برای اشاره به اسطوره های عرفانی یهودی یا همان کابالا مورد استفاده قرار می گیرد. شهرت Tree of Souls به عنوان نمادی برای عرفان کابالا به اندازه ای است که هوارد شوارتز کتاب خود در باب اسطوره های عرفانی یهود و کابالا را با همین نام منتشر کرده است. 



در کتاب هوشع از تنخ  آمده است که در بهشت درختی به نام درخت روح ها وجود دارد و ارواح تمام آنچه تا کنون آمده است و آنچه خواهد آمد در آن قرار دارد. پدر عرفان کابالیسم، اسحاق لوریا  که شبکه عرفانی او را کابالای لوریانی می نامند، بر این باور بود که معادل درخت روح ها در بهشت، درخت های روح زمینی نیز وجود دارد. بر اساس آموزه های او درختان در طبیعت مأمن و جایگاه روح ها هستند. در شرح حال اسحاق لوریا آمده است که وی روزی شاگردان خود را برای تعلیم به میان طبیعت برد، ناگهان دید که روح های بسیاری درختان را احاطه کرده اند، او لحظاتی با روح ها سخن گفت، شاگردان که روح ها را نمی دیدند پرسیدند استاد با که سخن می گویید و اسحاق پاسخ داد اگر شما هم صدای آنها را می شنیدید می دیدید که چه روح های بسیاری در درختان حضور دارند . این روایت درست همان چیزی است که در سکانس معرفی درخت روح ها به جیک در فیلم آواتار به تصویر کشیده شده است. در آواتار نیز نیتیری به جیک می گوید که درختان جایگاه روح ها هستند روح اجداد ما، و ما می توانیم صدای آنها را بشنویم.

تصاویر به آتش کشیده شدن نماد شیطان (آبلیسک) در سراسر ایران (22 بهمن 1391)

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)


 

 

 

 

 

 

 

 


 

 

 

 

 

 

 

 

ابعاد پنهان ترویج عرفان «درختی» / معناشناسی درخت در عرفان کابالا +تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
مفاهیم و واژگان به کار گرفته شده در منظومه­ های فکری و فرقه­ ای گوناگون، گاه شباهت­ها و اشتراکات بسیاری با یکدیگر دارند. برای مثال در تمامی ادیان و در بسیاری از فرقه­ های نوظهور از مفاهمیی همچون «حیات پس از مرگ»، «سعادت»، «زندگی معنوی» و... استفاده می­شود؛ ولی هر یک از این مفاهیم متناسب با متن و منظومه­ ای که به آن تعلق دارند "جایگاه و معنا"یی متفاوت دارند که گاه با معنای همان مفهوم در منظومه دیگر، در تعارض است.

یکی از مفاهیمی که در جریان­های دینی و شبه­ دینی مختلف جایگاه ویژه دارد، مفهوم درخت است. در قرآن کریم نیز بارها به این مفهوم اشاره شده است. درخت در لسان قرآن، گاه برای تمثیل انگاره توحید و انگاره شرک در تعابیری همچون شجره طیبه[1] و شجره خبیثه[2] و گاه در توصیف توحید عمومی خلقت با تعابیری همچون «النجم و الشجر یسجدان»[3] مورد استفاده قرار گرفته ­است. در روایت نبوت حضرت موسی علیه السلام نیز ذکر شده که خداوند از ورای درختی با این پیامبر الهی سخن گفت[4].

یکی از مفاهیمی که در جریان­های دینی و شبه­ دینی مختلف
 جایگاه ویژه دارد، مفهوم درخت است.


در داستان هبوط آدم علیه السلام از بهشت نیز قرآن کریم ذکر می­ فرماید که شیطان با وسوسه "درخت جاودانگی" او را فریفت[5]. اما هیچ یک از توصیفاتی که در قرآن از پدیده ­هایی همچون درخت، سنگ ( همچون: منها لما یهبط من خشیة الله)، خوراکی­ها (همچون: زیتون، عسل، انجیرو...)، حیوانات (همچون: سگ اصحاب کهف، هدهد و مورچه سلیمان، شتر صالح، پرندگان ابابیل و...) و سایر پدیده­ های طبیعی (آتش، کوه، دریا، بادها، ماه، ستارگان، شهاب­ها، خورشید و..) موجود است، به معنای تقدس­ب خشیِ متافیزیکی به این امور نیست. بلکه همه آنها از آن جهت که بخشی از خلقت شگرف خداوند و جلوه­ای از زیبایی و حکمت و رحمت و عظمت او هستند، قابل توجه­ند.

هیچ یک از تعابیر قرآن درباره این پدیده ­ها را نمی­توان توجیهی برای بزرگداشت و تقدس­ بخشی خرافی به بخش­های طبیعت دانست. تقدس مکان­ها و اشیاء مادی همواره بالعرض و به اعتبار حقیقتی متافیزیکی و متعالی بوده است که با آن شیء نسبت دارد. برای مثال تقدس تربت کربلا بواسطه ارتباط این خاک با وجود مقدس سیدالشهداء و واقعه عاشوراست نه ویژگی باطنی ­ای که "زمین" واجد آن است.

در خصوص عنصر طبیعی "آب" خداوند در قرآن کریم تعبیری به کار برده است که در خصوص هیچ عنصر مادی ذکر نشده است (جعلنا من الماء کل شیء حی)؛ با این حال این تعبیر سبب تقدسی خرافی برای آب در میان مسلمانان نشده است و هر چند باران و آب همواره "نشانه رحمت خداوند" دانسته شده ولی هیچ گروه و فرقه ­ای به "واسطه میان زمین و آسمان" (عالم جسمانی و ملکوت) بودن آب قائل نشده است.

در خصوص  "آب" خداوند در قرآن کریم تعبیری به کار برده است که در خصوص هیچ عنصر مادی ذکر نشده است
 (جعلنا من الماء کل شیء حی)؛
با این حال این تعبیر سبب تقدسی خرافی برای آب در میان مسلمانان نشده است


با این حال درخت در کابالا و فرقه­ های پاگانیستی جایگاهی مقدس و متافیزیکی دارد. تمام هستی­ شناسی آیین کابالا و اسطوره شناسی یهود به صورت سمبلیک در درختواره ­ای با نام "درخت حیات" معرفی می ­شود. درخت حیات[6]، درخت دانش[7]، درخت مرگ[8]، درخت ارواح[9] و درخت کیهانی[10] از جمله استعاره­ هایی هستند که با تکیه بر مفهوم درخت، در آموزه­ های کابالیستی برای توصیف جهان خلقت مورد استفاده قرار گرفته­ اند.

با این حال جایگاه مقدس و حلقه آسمان و زمین بودن درخت در آیین کابالا تنها به معانی استعاره­ ای  آن محدود نمی­ شود. در آیین کابالا درخت زمینی نه به عنوان جلوه ­ای از خلقت خداوند بلکه به عنوان واسطه ­ای میان عالم بالا و عالم جسمانی و حلقه ­ای میان عالم ملکوت و عالم ناسوت مورد توجه است. این اعتقاد عمیق عمدتاً بر اساس کشف و شهود و اظهارات بزرگان عرفا کابالا صورت­ بندی شده است و کمتر به ارائه دستمایه­ های کلامی برای توجیه آن پرداخت شده است.


ابعاد پنهان ترویج عرفان «درختی» / معناشناسی درخت در عرفان کابالا +تصاویر

تمام هستی­ شناسی آیین کابالا و اسطوره شناسی یهود
 به صورت سمبلیک در درختواره ­ای با نام "درخت حیات" معرفی می ­شود.


خاخام اسحاق بن سیلمان لوریا مشهور به اسحاق لوریا[11] که به عنوان پدر کابالای امروزی شناخته می­شود، از جمله کسانی بود که به حلقه واسط بودن درخت میان عالم ملکوت و عالم جسمانیات اعتقاد داشت. او درختان را جایگاه آرام گرفتن نفوس انسانی پس از مرگ می­دانست. در شرح احوالات او آمده است که وی به "بهار" توجه خاص داشت و در ماه "نیسان[12]" هنگام شکوفه زدن درختان به انجام اعمال عبادی خاص در مقابل درختان اقدام می­نمود. او اعتقاد داشت با این اعمال به روح سرگشته کسانی که در درختان هستند یاری می­رساند تا به جای سقوط به مراتب پایین­تر، به سوی تعالی بالا بروند. به گفته کابالیست­ها سنت لوریا این بود که شاگردانش را به میان درختان و طبیعت ببرد و در آنجا به آنها آموزش دهد.

خاخام  اسحاق لوریا که به عنوان پدر کابالای امروزی شناخته می­شود،
 از جمله کسانی بود که به حلقه واسط بودن درخت میان عالم ملکوت و عالم جسمانیات اعتقاد داشت.

در شرح احوالات خاخام لوریا آمده است که وی به "بهار" توجه خاص داشت
 و در ماه "نیسان" هنگام شکوفه زدن درختان به انجام اعمال عبادی خاص در مقابل درختان اقدام می­ نمود!


به گفته شاگردانش در یکی از این روزها لوریا چشمان خود را باز می­کند و درختان را نفوس انسانی با روح­های بیشمار می­بیند. لوریا از نفوس مردگان می­پرسد شما چرا اینجا (در درختان) توقف کرده­اید. نفوس پاسخ می­دهند این به دلیل آن است که در زمان حیات توبه­کار نبودیم. ما تو را می­شناسیم و می­دانیم می­توانی به ما کمک کنی. لوریا نیز قول می­دهد کمک کند از برزخ درخت رها شده و بالا بروند. شاگردانش لوریا را در حال گفتگو می­دیدند در حالی که تنها او بود که سخن می­گفت و روح درختان از دید شاگردان پنهان بودند. شاگردان بعدها از او پرسیند تو با چه کسانی سخن می­گفتی و لوریا پاسخ داد: اگر می­توانستید آنها را ببینید، از اینکه چه جمعیتی از ارواح در درختان هستند، حیرت­زده می­ شدید[13].

اولین اشارات در خصوص اینچنین جایگاهی برای درخت در آثار موشه لئونی نویسنده کتاب مشهور زوهار[14] به چشم میخورد. او در کتاب هانفش هاهاخامه (النفس الحکیمه) از این ویژگی و جایگاه درخت برای توضیح جهان کابالا در تمثیل درخت زندگی استفاده می­نماید.

در آموزه­ های کابالا درختان نه تنها جایگاه نفوس و ارواح انسانی هستند بلکه خودشان نیز نفس مجرده دارند. این عقیده در شرح احوال خاخام ناخمان برسلاوی[15] توضیح داده شده است. او روزی در سفر، برای اقامت شب مسافرخانه چوبی را برمی­گزیند. خاخام ناخمن در دل شب با صدای بلند شروع به گریه می­کند به نحوی که صاحب مسافرخانه و همراهان خاخام متوجه حالت غیرعادی او می­شوند. همگی گرد او می­آیند تا علت را جویا شوند. خاخام قبل از هر سخنی کتابی را بیرون می­آورد و با چشمان بسته آن را باز می­کند و سپس جمله نوشته شده در صحفه را می­‌خواند: «قطع کردن درخت پیش از موعد، همانند کشتن یک نفس است.» خاخام از صاحب مسافرخانه سوال می­کند آیا چوب دیوارهای مسافرخانه ازدرختانی است که پیش از موعد قطع شده است؟ مسافرخانه تأیید می­کند. خاخام توضیح می­دهد: مرد در مکاشفه­ام با بدن کسانی که کشته شده بودند احاطه شده بودم. بسیار ترسیده بودم. حالا می­دانم آنها روح درختان بودند که برای من گریه می­کردند.


طبق اسطوره­ شناسی کابالا و یهود،
در بهشت عدن در آسمان هفتم درختی به نام درخت زندگی وجود دارد که ارواح از آن تولید می شوند.


اسحاق لوریا پدر عرفان کابالا، حلقه واسط میان آسمان و زمین بودن را با دلیل دیگری نیز توضیح می­دهد؛ طبق اسطوره­ شناسی کابالا و یهود، در بهشت عدن در آسمان هفتم درختی به نام درخت زندگی[16] وجود دارد که ارواح از آن تولید می­شوند. ارواح تولید شده در گنجه­ای به نام گوف[17] یا بدن سقوط می­کنند و در آنجا منتظر نزول به زمین و تولد می­مانند.

اسحاق لوریا توضیح می­دهد که حلقه واسط درخت زندگی در آسمان هفتم و تولد نوزاد زمین درختان هستند. ارواح به تدریج از آسمان بر درختان نزول می­کنند و درختان همانند یک گهواره واسط ارواح را تا زمان تولد نگه می­دارند[18]. لوریا همچنین معتقد است از میان حیوانات گنجشک این نزول را به خوبی حس می­کند و می­تواند پایین آمدن ارواح را بر روی درختان مشاهده کند. او دلیل آواز غوغاگونه گنجشکان را همین ادراک ارواح می­ داند[19].

 
قبر اسحاق لوریا

رابطه ارواح با درختان در آموزه­های پاگانیستی اروپای کهن پیش از مسیحیت نیز وجود داشته است.  پرستش درخت بلوط یکی از آموزه­ های پاگانهای ژرمن بود. در زمان فراگیر شدن مسیحیت برخی از این آموزه­های خرافی با شکلهای تغییر یافته  به تدریج وارد مسیحیت شد و در مناسکی همچون برپایی درخت کریسمس در روزهایی پایانی سال و زمان منتسب به تولد عیسی مسیح، خود را به خوبی نشان داد[20].

 

در مدارس نوین کابالا به هنرجوها گفته می­شود کابال یک درخت است که با بالا رفتن از شاخه های آن می­توانید به مقامی نزدیک به خدا و شبیه به خدا برسید. در عرفان کابالا رسیدن انسان به خدا به معنای فنای فی الله نیست بلکه به معنای رسیدن به مقام خدایی است. در این سیستم معنوی فرد سالک قرار نیست فانی در خداوند گردد و هستی خود را در مقابل هستی لایزال خداوند ناچیز و نامقدار ببیند. بلکه قرار است خود را به اندازه خداوند و در جایگاهی خدایی درک کند. در واقع از منظر کابالا انسان در مقام خداوند عبد و بنده نیست بلکه مخلوقی است که می­تواند به خدایی برسد. از این رو انسان و خدا در این منظومه عجیب، در واقع دو روی یک سکه هستند.

 

در عرفان کابالا رسیدن انسان به خدا به معنای فنای فی الله نیست
 بلکه به معنای رسیدن به مقام خدایی است.
 فرد سالک قرار نیست فانی در خداوند گردد
 بلکه قرار است خود را به اندازه خداوند و در جایگاهی خدایی درک کند.


این جایگاه ویژه طبیعت شناختی و معناگرا برای درخت و نسبت آن با آفرینش انسان در محصولات رسانه­ای وابسته به کانونهای کابالیستی، با گستردگی، عمق و تنوع بسیاری مورد تبلیغ و تأکید قرار گرفته­ است.

فیلم سینمایی سرچشمه[21] محصول 2006 امریکا، سه داستان موازی درباره خواستگاه، زندگی و فرجام انسان است که در 500 سال گذشته، زمان حال و 500 سال آینده روایت می­شود. در این فیلم نقطه اتکا داستان درختی کهنسال است که منشأ خلقت انسان به شمار می­آید.


فیلم سینمایی سرچشمه
 محصول 2006 امریکا


این درخت در هیبتی همانند "درخت دانش در بهشت عدن" در داستان اول دیده می­شود. توماس قهرمان داستان اول، شوالیه­ای اسپانیای (با بازی هیو جکمن) است که قصد دارد درخت زندگی را برای ملکه خود بیابد. در داستان دوم درخت حیات درختی عجیب در افریقاست که دکتر کرئو (با بازی همان هیو جکمن) قصد دارد از شیره آن برای درمان سرطان همسر محبوبش استفاده کند.


درخت در فیلم سرچشمه

در داستان سوم تام (با بازی همان هیو جکمن) در حبابی افسانه­ای که درخت کهنسالی در آن وجود دارد، به سوی سحابی دوردستی در فضا در حرکت است. روح همسر تام در درون درخت است و تام امیدوار است بتواند با رسانیدن درخت به سحابی که در سخنان همسرش از آن تعبیر به بهشت و محل آرامش ارواح انسانها شده است، معشوق زندگی اش را به سکون و آرامش برساند. جای جای و بند بند سناریو این فیلم با عقاید و آموزه­های اساتید کابالا از اسحاق لوریا تا موشه لئونی تطبیق تام دارد.


فیلم سینمایی آواتار محصول 2009 امریکا که پرفروش­ترین فیلم تاریخ نام گرفت
 نیز داستان خود را حول محور درختی مقدس به نام درخت ارواح روایت می­ کند.


فیلم سینمایی آواتار[22] محصول 2009 امریکا که پرفروش­ترین فیلم تاریخ نام گرفت نیز داستان خود را حول محور درختی مقدس به نام درخت ارواح روایت می­ کند. این درخت محل تجمع ارواح گذشتگان است و با عالم بالا و وجود مقدس الهه ایوا در ارتباط است. همین درخت سرنوشت قوم ناوی را پس از نیایش جک سالی در پای درخت، رقم می­زند و آنها را بر دشمن مهاجم پیروز می­گرداند.


فیلم درخت زندگی
 محصول 2011 امریکا


فیلم درخت زندگی[23] محصول 2011 امریکا و برنده نخل طلایی کن 2011 نیز از جمله آثاری است که با الهام از آموزه­های کابالا، در قالب تمثیل درخت حیات سعی دارد باطن زندگی و حیات انسان را بر اساس آنچه در تورات و بویژه سفر پیدایش آمده است، تبیین نماید.


جمع بندی:


در واقع آنچه حائز اهمیت است توجه به جریانی مرموز و شوم است که در ده­های اخیر سعی دارد تا با تقدس ­بخشی بی­ بنیان به پدیده ­های مادی همچون درخت، زمین، آب و یا عناصر اربعه، مبانی عرفان­ واره­ هایِ شرک ­آلود را در جوامع گوناگون نهادینه سازد. اگرچه این جریان بیشتر در امریکای جنوبی و پس از آن اروپا به جنبشی معنوی با پوشش محیط­ زیست گرایی تبدیل شده است و افرادی همچون ال گور [24] از رهبران آن هستند، با این حال در کشور ما نیز رگه ­هایی از این اندیشه درباره تقدس فصول یا پدیده ­های طبیعی، از سوی برخی افراد و جریان­های خاص در حال بازنشر می­ باشد.


پی نوشت‌ها:
*****************************************
  •  1. سوره ابراهیم، آیه 24
  • 2 . سوره ابراهیم، آیه 26
  • 3. سوره الرحمان، آیه 6
  • 4. سوره قصص، آیه 30
  • 5 . سوره طه، آیه 120
  • 6. Tree of Life
  • 7 . Tree of Knowledge
  • 8 . Tree of Death
  • 9 . Tree of Souls
  • 10 . the Cosmic Tree
  • 11 . Isaac Luria
  • اسحاق لوریا (مرگ 1572 میلادی) از بنیانگذاران ابتدایی کابالای نظری به شمار می­آید. هرچند خود او مکتوبات نادری دارد ولی کلاسهای او در فلسطین در دوره عثمانی بعدها توسط شاگردانش نگارش یافت و به شکل­گیری متون کلاسیک کابالا کمک شایانی کرد. برخی آموزه­های او را تحت عنوان کابالای لوریانی معرفی می­کنند.
  • 12 . هفتمین ماه در تقویم عبری که اولین ماه در تقویم کلیسایی است. نیسان اوج بهار و ماهی 30 روزه است که اعیاد مهمی همچون پسح در آن قرار دارد.
  • 13 . Tree of Souls: The Mythology of Judaism, 2007, Oxford Press, P 165
  • 14 . Zohar مشهورترین و معتبرترین منبع کابالاست که در قرن سیزدهم توسط کابالیستهای جنوب اروپا مدون شد.
  • 15 . Nachman of Breslov
  • ناخمان برسلاوی (مرگ 1810) خاخام و کابالیست اوکراینی که جنبش حسیدی اوکراین را بنا نهاد. یهودیان حسیدی شاخه­ای از یهودی ارتودوکس هستند که از قوانین فقهی یهود تا اندازه­ای فاصله گرفته و گرایشات عرفانی کابالیستی دارند.
  • 16 . Tree of Life
  • 17 . Chamber of Guf
  • در اسطوره­شناسی کابالیستی گنجه ارواح یا گنجینه ارواح محلی برای نگه داری ارواح تولید شده است.
  • 18 . Tree of Souls: The Mythology of Judaism, 2007, Oxford Press, P 166
  • 19 . Tree of Souls: The Mythology of Judaism, 2007, Oxford Press, P 166
  • 20 . http://www.factmonster.com/spot/christmas2.html
  • 21 . The Fountain (2006)
  • 22 .  Avatar (2009)
  • 23 . The tree of Life (2011)
  • 24. رقیب انتخاباتی جورج بوش پسر که به طور گسترده با تکیه بر آموزه های شرک آلود سرخپوستی، پرستش الله زمین را در کتاب « زمین و انسان در تعادل» ترویج می­کند.
  • مشرق

آیا سید جمال الدین اسد آبادی فراماسونر بود؟

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
 زندگی بسیاری از شخصیت‌های تاریخ ایران در پرده‌ای از ابهام و غبار وجود دارد. مانند سید جمال الدین اسد آبادی که به حق او را باید پایه گذار مبارزه اسلامی با استعمار دانست. 

سيد جمال‌الدين اسدآبادي،‌ در سال 1217 شمسي در اسدآباد همدان متولد شد. از پنج سالگي به فراگيري دانش نزد پدر خود پرداخت و بخاطر استعداد و نبوغ خود، ‌بزودي با تفسير قرآن آشنا شد. براي ادامه تحصيل به قزوين و سپس تهران مهاجرت کرد و سپس در 1228 عازم نجف شد و از محضر دو مرجع تقليد بزرگ زمان، ‌شيخ مرتضي انصاري و ملاحسينقلي در جزيني همداني بهره برد. سيد جمال در 1232،‌ بنا به دستور شيخ انصاري عازم هندوستان شد و ضمن آشنايي با علوم جديد سعي کرد تا مردم و خصوصا مسلمانان را عليه استعمار انگلستان بسيج کند. اما به دليل سلطه همه جانبه انگليسي‌ها پس از يک سال و نيم آنجا را ترک و عازم عثماني شد و چون با حسادت علماي درباري آنجا مواجه شد به مصر مهاجرت نمود. سيد جمال‌الدين اسدآبادي در مصر توانست يک نهضت فکري ضد استعماري و ضد انگليسي را پايه گذاري کند و تشکيلاتي به نام انجمن مخفي را به وجود آورد‌ اما بر اثر فشار انگلستان مجبور به ترک مصر شد. حرکت سيد  جمال،‌ توسط شاگردانش ازجمله شيخ محمدعبده دنبال و در سالهاي بعد زمينه ساز قيام مردم مصر عليه استعمار انگلستان شد.

سيد جمال پس از ترک مصر، مدتي در هند اقامت نموده و سپس راهي اروپا شد. در پاريس با همکاري محمد عبده اقدام به انتشار روزنامه "عروه الوثقي"‌ نمود و به پاسخگويي به "ارنست رنان"‌ که مقالاتي عليه اسلام در يکي از روزنامه‌هاي پاريس،‌ مي‌نوشت،‌ پرداخت.

سيد جمال بعدها به دعوت ناصرالدين شاه،‌ به ايران آمد و گمان مي‌کرد که مي‌تواند با نزديکي به شاه،‌ انديشه‌هاي اصلاح طلبانه خود را به اجرا بگذارد،‌ اما چون ماهيت و طبع شاهانه با هيچ اصلاحي موافق نبود و سيد نيز،‌ شاه را آشکارا عامل بدبختي مردم معرفي مي‌کرد، از ايران اخراج شد. سيد جمال وقتي براي دومين بار به ايران آمد،‌ به آستانه حضرت عبدالعظيم در شهر ري تبعيد شد و در آنجا عليرغم کنترل ماموران، مردم را به قيام عليه بيدادگري شاه تشويق مي‌کرد؛ لذا ناصرالدين شاه دستور اخراج او را در حاليکه بشدت بيمار بود صادر کرد. سيد جمال پس از اخراج از ايران وارد بصره شد و با سيد علي‌اکبر شيرازي نامه‌اي به آيت‌الله العظمي سيد حسن شيرازي مي‌نويسد و به ظلم هاي فراوان شاه به مردم ايران اشاره مي‌کند. عده‌اي معتقدند که اين نامه در صدور فتواي مشهور تحريم تنباکو از جانب آيت‌الله ميرزاي شيرازي و جنبش تنباکو در نتيجه آن،‌ تاثير بسزايي داشته است. حضور سيدجمال‌الدين اسدآبادي در طي سالهاي 71-1270 در عراق تاثير بسزايي در حيات فکري،‌ سياسي واسلامي شهرهاي شيعه نشين و گسترش تبليغ و دعوت در جامعه اسلامي گذاشت؛ به طوريکه همگان او را بعنوان رهبر حرکت «تجديد در اسلام»‌ مي‌شناختند. سيدجمال الدين اسدآبادي منادي بيداري مسلمانان و بازگشت به اسلام و بدعت زدايي بود و اتحاد اسلام و پرهيز از تفرقه بين مذاهب اسلامي را تبليغ مي‌کرد و در آخر هم جان خود را در همين راه از دست داد.

 سيدجمال،‌ اواخر عمر خود را در عثماني سپري ‌کرد و غير مستقيم تحت نظر سلطان عبدالحميد،‌ امپراطور عثماني قرار داشت. وقتي خبر قتل ناصرالدين شاه توسط ميرزا رضا کرماني، از شاگردان سيد جمال، به اسلامبول رسيد،‌ سلطان عبدالحميد،‌ به هراس افتاد و دستور قتل سيد جمال را داد و سرانجام در 19 اسفند 1275 برابر با 9 مارس 1897 او را مسموم ساختند و جنازه او را در قبرستان مشايخ اسلامبول به خاک سپردند. در سال 1324،‌ فيض محمدخان،‌ سفير وقت دولت افغانستان در آنکارا،‌ موافقت دولت ترکيه را براي نبش قبر سيد بدست آورد بقاياي جسد سيد جمال‌الدين اسدآبادي را در تابوتي به کابل انتقال دادند. 

آنچه پیش روی شماست بررسی اجمالی زندگی سید جمال الدین اسدآبادی که در گفتگو با قاسم تبریزی مطرح گردیده است:

مشرق: جناب تبریزی، شما به عنوان یک رجال شناس تاریخی بهتر از ما می‌دانید که پی بردن به شخصیت، تفکر و حتی تاثیرگذاری یک فرد در تاریخ باید در ابتدا دانست که آن شخص درچه دوران و با چه شرایطی زندگی کرده است. شخص سيد جمال‌الدين اسدآبادي هم از این امر مستثنی نیست.

اشخاص بزرگ به دليل جايگاه والايي كه دارند و همچنین ابعاد مختلفی که چنين شخصيت‌هايي دارند، ترسيم و ارائه شخصيت‌شان در يك جلسه، يك كتاب و حتي چند جلد كتاب هم مشكل است و گاهي غير ممكن است. به هر مقداري كه شخصيت فرد مورد نظر عظيم‌تر و داراي ابعاد بيشتري باشد اين مشكل و معضل بيشتر وجود دارد، خصوصا اينكه اين شخصيت فراتر از يك مملكت و يك منطقه كار كند و دوم اينكه داراي دشمنان و دوستان زيادي باشد. سيد جمال‌الدين اين ويژگي را دارد.


در ابتدا مي‌شود گفت كه او يك عالم مذهبي بود. يك روحاني كه درس حوزوي را خوانده، به عنوان يك طلبه در همدان، مدتي در قزوين و بعد هم در نجف اشرف درسش را ادامه داده. به خصوص که در این دوران در کلاس دو استاد برجسته حضور داشته و اين بايد در شكل‌گيري شخصيتش تاثير شگرفي داشته باشد. يكي از آن اساتید شيخ مرتضي انصاري است كه بزرگترين عالم و بزرگترين استاد فقه دو قرن اخير تشیع است و نفر دوم استاد برجسته و عارف بزرگ ملاحسينقلي همداني است كه ایشان يك مكتب عرفاني منطبق با نياز زمان را تاسيس مي‌كند و شاگرد سيد علي شوشتري است. مكتب عرفاني ملاحسينقلي همداني از یک طرف شاگرداني مثل مرحوم آيت‌الله شاه‌آبادي بزرگ (استاد عرفان امام) و ميرزا جواد آقاي ملكي تبريزي (استاد اخلاق امام)، سيد عبدالحسين لاري، ميرزا محسن قاضي طباطبايي پدر شهيد قاضي طباطبايي و سيد احمد كربلايي و... را پرورش داده است.


عرفاني كه ملا حسينقلي ارائه مي‌داد منطبق با علم به معناي دانش، ‌عقل، دين و معارف اهل بيت است. يعني عرفاني است كه صوفي‌گري، درويشي‌گري، راهبانی‌گري ، تهجد و قشری‌گری از آن در نمي‌آيد. يعني اگر شما اين مكتب را بررسي كنيد از يك طرف علامه طباطبايي و سيد حسن الهي خروجی دارد (البته اين بزرگواران از شاگردان آقاي قاضي‌اند که ریشه علمی آنها به ملا حسينقلي برمی‌گردد) و از طرف ديگر امام خميني مي‌آيد. شاگردان اين دو بزرگوار هم افرادی همچون: شهيد مطهري، شهيد بهشتي، امام موسي صدر، شهيد باهنر، آيت‌الله خامنه‌اي، شهيد مفتح و امثال اينها هستند. به هرحال سيد جمال‌الدين اسدآبادی مكتب عرفاني حسينقلي را درك كرده و با شخصيت‌هاي بزرگي هم آشنا شده كه در مكتب شيخ انصاري و ملاحسين قلي همداني درس خوانده‌اند. 


اینجا باید اشاره‌ای به این موضوع شود که يكي از مشكلات جامعه علمی ما اين است كه در ترسيم شخصيت‌هاي اسلامي مي‌خواهيم از تحول اجتماعي- سياسي به آن شخصيت برسيم و یا از طریق شخصیت سیاسی به کلیت آن شخصیت برسیم، در صورتي كه این بررسی تنها يك بخشي از کلیت شخصيت‌ آنها می‌باشد. يعني اگر سيد جمال سياسي نبود چه بسا يك مرجع، يك فيلسوف اسلامي يا يك عارف اسلامي مي‌شد. گاهي اين پرداختن به فعاليت‌هاي سياسي حجابي مي‌شود براي شناخت ابعاد ديگر شخصيت او. چون عمدتا شاگردان شيخ انصاري مثل ميرزاي شيرازي جزو علماي ديني و شاگردان ملاحسينقلي از عرفاي برجسته هستند.

مشرق: چه مقدار از شاگردان آقاي انصاري و ملاحسينقلي به مسائل سياسي پرداختند؟

دو موضوع مطرح است يكي قرار گرفتن شخصيت‌ها در جايگاه خاص است، دوم احساس تكليف كردن. مثلا فرض كنيد يكي از شاگردان شيخ انصاري و ملاحسينقلي، آقای سيد حسين لاري از چهره‌هاي مبارز عليه انگليس در جنوب ایران است. ايشان مرجعيت داشته و وقتي مردم لار به ميرزاي شيرازي مي‌گويند ما مي‌خواهيم آقا سيد عبدالحسين را به شهرمان ببريم، ایشان در جواب مي‌گويد شما مي‌خواهيد همه حوزه را با خودتان ببريد. وقتی هم به لار می‌روند براي همه شهرهای جنوب ایران، امام جمعه تعيين مي‌كنند. اجرای حدود الهي را مطرح مي‌كنند و به انگلستان لقب ابليس می‌دهند - مثل ما كه آمريكا را شيطان مي‌دانيم- تا جايي مبارزه مي‌كند كه انگليسي‌ها او را تعقيب مي‌كنند و حتی مي‌خواستند ایشان را دستگير كنند. خانه‌اش را آتش زده و افراد تحت نظر ایشان را دستگير مي‌كنند. وقتی خبر محاصره سید به يكي از قشقايي‌ها می‌رسد او با سرعت مي‌آيد كنار سيد و ایشان را روي اسب سوار مي‌كند و به فيروزآباد مي‌برد. منظور از گفتن این عبارات این است که بگویم وقتي علما احساس مبارزه مي‌كردند مستقیما وارد عمل مي‌شدند.

یا مثلا ميرزاي شيرازي با فتواي تنباكو كمر استعمار انگليس را شكست. خب منشأ نهضت انقلاب مشروطيت ایران، نهضت تنباكو است. الان مشكل ما در تاريخ سه مسئله است. يكي تاریخ نگاری ایران عموما به دست استعمار و عوامل آن نوشته شده است. يعني مراكز شرق شناسي، ايران‌شناسي و مراکز تاریخی وابستگان به غرب است. مشكل ديگر اين است كه برخي از تاريخ‌نگاران ما به دليل عدم دسترسي به اسناد يا عدم بينش تاريخي نتوانستند تاريخ را بنويسند. مشکل سوم دوران پهلوي است که در آن زمان فرصتي براي نيروهاي مذهبي وجود نداشت كه بتوانند تاريخ را بنويسند. هنوز رسائل خطي از دوران مشروطه وجود دارد كه چاپ نشده شاید به توان گفت جریان مذهبی تنها 10 درصد تاریخ را نوشته است و آنچه كه به نام تاريخ توسط جريان فراماسونري و عوامل غرب نوشته شده خلأ جامعه را پر كرده يا حافظه جامعه را به انحراف كشانده است. مثلا اگر يك جواني خاطرات سر پرسی سایکس - رئيس پليس جنوب- را مطالعه کند كه در آنجا نوشته است: سيد لاري در جنوب شرارت مي‌كرد و ما توانستيم او را از بين ببريم. وقتي آن جوان نام «سيد لاري» را مي‌خواند؛ تازه اگر كمي هم تاریخ را بفهمد، با خود مي‌گويد پس سيد عبدالحسين لاري اين گونه بوده است! یعنی طبق معیارهای یک انگلیسی از عالم دینی ما شناخت پیدا می‌کند. حال شما ببینید كسي كه معتقد به ولايت فقيه بوده و در منطقه اعمال ولايت مي‌كرده است و يك جريان سالم اسلامي را به راه انداخت است را چگونه معرفی می‌کنند. همين هم بود كه يهودي‌هايي كه وابسته به تشكيلات صهيونيست بودند وقتي ايشان به سفر مكه مشرف مي‌شوند، جريان‌سازي مي‌كنند كه ايشان بین شیعه و سنی اختلاف انداخته و اين را به تهران هم گزارش مي‌كنند. (در دوره مظفري)


مظفرالدين شاه هم دستور مي‌دهد که ايشان را به مملكت راه ندهند. به همین دلیل اعتراض مردم و علما شروع مي‌شود و ايشان به ایران برمي‌گردند و گروه‌هاي مبلغ مسيحيت كه در حقيقت پيش‌قراولان استعمار بودند را در منطقه راه نمي‌دهند. آنها از جنوب کشورحجم عظيمي كتاب و جزوه وارد كرده بودند که آقای لاری می‌گویند در این کتب چون اسم خدا و آيات الهي وجود دارد، همه آنها را دفن كنيد. خب چقدر بايد روي اين شخصيت كار كرد؟

زیاد از بحث دور نشویم. خب پس سید جمال در مکتب چنین بزرگانی رشد کرده است. ما هم برای پی بردن به شخصیت افراد باید از کل به جز بیاییم. بعضی از محققان ما اشتباه می‌کنند و از جز به کل می‌آیند، به خصوص اینکه ابتدا و انتها به وصل است. حالا امکان دارد ابهاماتی به وجود بیاید که آن را در آسیب شناسی مورد تحلیل قرار می‌دهیم.


موضوع بعدی اینکه آقای سید جمال الدین اسدآبادی يك عالم مبارز خستگي‌ناپذير بود. روحاني‌اي كه بنا بر تشخيص خودش معضل جامعه را در چهار چيز مي‌دانست. 1- وجود استبداد 2- استعمار 3- تفرقه 4- عدم آگاهي و علم نسبت به نياز زمان.

از همین روی سید جمال وارد مبارزه شد و كار خود را از همين نطقه آغاز كرد. اين کار سید هم منحصر به يك كشور نشد. يعني هرجا احساس مي‌كرد وجودش لازم است وارد مي‌شد. او مدت‌ها در مصر بود و تحول عظيمي را در آنجا بوجود آورد. در استانبول، افغانستان، هند و ... فعاليت كرد. در حقيقت بايد او را يك مصلح جهان اسلام دانست كه به يك كشور محدود نشد و هر جا هم كه رفت، حركت و تحول و اثري برجاي گذاشت. و با قاطعیت می‌توان گفت که نهضت بيداري جهان اسلام در گرو شخصيت سيد است. اولين شخصيتي كه در جهان اسلام يك حركت و جنبش را پایه‌گذاری کرد او بود. به تعبير شهيد مطهري، سرسلسله جنبش اصلاح‌گري در جهان اسلام سيد جمال است. چه در هندوستان كه در چنگال استعمار انگليس بود، چه در افغانستان كه انگلستان توطئه مي‌كرد و چه در حكومت عثماني.

سید يك نويسنده، محقق و اهل قلم بود كه هم به تفسير قرآن و هم به مسائل سياسي روز می‌پرداخت. سید يك متفكر است كه نظريه‌پردازي مي‌كند. يك شخصيتي است كه هر جا مي‌رود مخاطبان خود را مي‌شناسد.
اما براي شناخت بهتر سيد بايد وضعيت آن روز دنيا، خصوصا جهان اسلام و به طور خاص‌تر ايران را بشناسيم.
در آن زمان دو استعمار يا دو ابر قدرت بر كشورهاي اسلامي سلطه داشتند. يكي روس و ديگري انگليس. روس به دليل وضعيت جغرافيايي و احيانا سياسي محدودتر بود ولي انگلستان به عنوان يك استعمارگرِ متجاوزِ متعدي حيله‌گر مطرح بود. عمدتا در کلام شخصيت‌هاي ما از انگلستان به عنوان روباه تعبير مي‌شود چون هر جايي با شكل خاصي وارد مي‌شود. انگلستان آن موقع در استعمارگري چنین مدعي بود که آفتاب در سرزمين انگليس غروب نمي‌كند، چون بر شرق و غرب جهان سيطره داشت. جنايت، خيانت و آدم‌كشي در كارنامه سياه او فراوان است. و به قول اقبال لاهوری: حرکت استعماری انگلیسی‌ها از مغول‌ها بدتر بود. ما متاسفانه انگلستان را خوب نشناخته‌ايم. اگرچه امروز امريكا جناياتي مي‌كند كه انگليس مشاور، دنباله‌رو يا پيرو آمريكاست. انگليس اين سلطه را در ايران و افغانستان داشت اگر مستقيم عمل نمی‌کرد اما عوامل زيادي در ايران داشت. همه هندوستان را به كام خودش گرفته بود. از سوی دیگر حكومت عثماني هم به دليل بي‌لياقتي سلطان و برخي حكام ولايات در حال سست شدن بود. البته بخشي از اين سستي هم توطئه استعمار است. اما از آنجا که ما به اوضاع ایران کار داریم، بیشتر در همین مورد صحبت می‌کنیم. یکی از موارد آن روز استبداد شاه بود. ناصرالدين شاه از جمله شاهان متکبر، مستبد، قاتل، فاجر، غاصب و... بود. مسئله بعدی وجود دولتمردان وابسته به روس و انگليس بودند که بقاي خود را به اين مي‌دانستند. شخصيت‌هاي بزرگي كه مثل اميركبير در راه استقلال ایران حركت مي‌كردند هم به شهادت رسيدند و یا افرادی مانند علما تامين جانی نداشتند زیرا در دوران ناصرالدين شاه علماي زيادي داريم كه تبعيد شدند. اين هم از مسائلي است كه در تاریخ به آن پرداخته نشده است. سفاكي، ظلم و ستم شاه نهايت نداشت. هرجا كه احساس مي‌كرد، دستور تبعيد مي‌داد. وضعيت بهداشت و اقتصاد جامعه هم ناهنجار بود. حكام ولايات به مردم ظلم و ستم و تعدي مي‌‌كردند. با اینکه مثلا اصفهان به لحاظ قدرت علمي و جايگاه بالا بود اما انواع و اقسام ظلم و ستم توسط حكام آنجا-ظل السلطان- نسبت به علما و مردم اعمال مي‌شد.

برخلاف آنچه القا مي‌كند كه رابطه علما با دربار خوب بود، وضع چنين بوده. در اين دوره استعمار علاوه بر اينها، تشكيلات موازي هم درست مي‌كرد مانند انجمن اخوت. اين انجمن متعلق به ظهيرالدوله داماد ناصرالدين شاه است. تشكيلاتي به ظاهر درويشي‌گري و صوفي‌گري و به باطن فراماسونري كه تا زمان فروپاشي پهلوي وجود داشت. اگرچه افرادي از دولتمردان ماسون بودند، ميرزاملكم‌خان با موافقت شاه تشكيلات فراماسونري درست مي‌كنند.
سه دسته وارد اين تشكيلات مي شوند يك دسته دول‌ها، سلطنه‌ها و درباری‌ها که براي تفاخر وارد فراماسونری می‌شدند. دوم عده‌اي از طيف جوان تر و جوياي علم، دانش و انديشه كه فكر مي‌كنند فراماسونري يك حزب سياسي فكري است و براي ترقي و تعالي مملكت است. دسته سوم هم عوامل جاسوس و استعمار بودند. اين تشكيلات شروع به ارائه نشرياتي مي‌كند كه ما بايد آدم شويم. راه ترقي آدم شدن است. غربي‌ها اين قدر ترقي كردند به اين دلايل مايلند از آنها تقليد كنيم. حتي در جايي ملكم‌خان مي‌گويد: اگر ما بخواهيم آدم شويم بايد 200 سال اختياراتمان را به انگليس بدهيم حتی قبل از اينكه تقی‌زاده بگويد بايد از موي سر تا ناخن پا غربي شويم.
اين تشكيلات در سه جهت كار مي‌كنند.

1- مبانی فرهنگي و فكري مي‌دهد، تحت اومانيسم و برابري و برادري و آزادي

2- نيروسازي مي‌كند.

3- تشكلي قوي بوجود مي‌آورد.


شاه هم نفهم و بي‌لياقت بود. به همین دلیل ملا علي کنی نامه‌اي به شاه مي‌نويسد که اين نامه مهم است. در آنجا مي‌گويد: «تشكيلاتي كه درست شده که صحبت ترقي و كمال انسان مي‌كند، مگر در دين حضرت ختمي مرتبت اشكالي وجود دارد كه ما از غرب پيروي كنيم؟ آزادي كه اينها مي‌گويند، آزادي از دين است. مگر در دين آزادي وجود ندارد؟ دوم بحث برابري را مطرح مي‌كند، تو قانون اسلام را عمل كن ببينم عدالت در اين مملكت عمل نمي‌شود؟ مطالبي كه اين درست كرده هم براي سلطنت تو و هم براي دين خطرآفرين است. اگر تو نگران مملكت نيستي، من نگران دينم هستم.»

همين ملاعلي كني كه مبارزه مي‌كند در كتاب‌هاي تاريخي به عنوان يك مالك و ظالم و ضد آزادي مطرح مي‌شود. حرف ایشان در مورد حقوق اجتماعی کاملا روشن است. وقتي قرارداد رويتر توسط ملكم خان منعقد شد، نامه مفصلي ملا علی به ناصرالدين شاه داد ( دكتر رجبي در كتاب علماي شيعه این نامه را چاپ كرده) كه اين قرارداد، سلطه اجنبي براي مملكت اسلام مي‌آورد.

ببينيد نطق اين عالم بسيار عميق است. آنجا مي‌گويد که انگلستان با خريد يك ساختمان به نام شركت هند شرقي بر تمام هندوستان مسلط شد و همه را تحت سلطه خودش در آورد تو با اين قرارداد كه آب‌ها، جنگ‌ها، راه‌ها، منابع و مخازن زيرزميني را بدست اجنبي دادي، نگران نيستي كه مملكتت از بين برود؟

وضعيت حكومت اين‌گونه است. در دوره ناصرالدين شاه قراردادهاي سنگين استعماري بسته مي‌شد. بعد مسئله قرارداد تنباكو بوجود مي‌آيد كه سيد جمال الدین اسدآبادی نامه‌اي به ميرزاي شيرازي مي‌نويسد كه تو عالم بزرگ جهان اسلام هستي، اختيارات مسلمين در يد توست. محبوب مسلمين و حافظ دين خاتم‌الانبيا هستي و از سلاله پاك ائمه اطهار هستي. (نگاه كنيد كه سيد از كدام منظر با مرجع تقليد صحبت مي‌كند) و اين شاه ظالم، فاسد، فاجر و فاسق مملكت را از بين مي‌برد.

مشرق: پس مشوق ميرزاي شيرازي در قضيه تنباكو، سيد جمال‌الدين اسدآبادي بوده است؟

تا حدي بله. اینجا لازم است دو نکته بگوییم تا در بحثمان افراط و تفریط نکرده باشیم. یکی اینکه مرجع تقليد كه مي‌خواهد حكم كند بايد به يك منطبق قوي برسد. تحريك و ترغيب و احساساتي كردن را نبايد در جايگاه مرجعيت مطرح كرد. اما بايد ادله و براهين موثق و مستندي را ارائه داد تا وظیفه‌اش که دادن حکم است را انجام بدهد. چون حكمي كه مي‌كند حكم شرع است و بر همه واجب است كه اطاعت كنند حتي بر دیگر مراجع تقليد حتي بر زن و مرد عدم توجه به حكم گناه كبيره است. ناصرالدين شاه آيت‌الله فال اصيلي را به شكل بسيار بدي از ايران خارج مي‌كند. ايشان از علماي بزرگ شيراز است. او خدمت سيد می‌رود و جریان را تعذیف می‌کند و سيد هم نامه‌ را می‌نویسد.

از سوی دیگر مرحوم ميرزا محمد حسين غروي نائيني، صاحب کتاب «تنبیه الامه»، از دوستان و هم درس‌هاي سيد جمال است و مكاتبات زيادي بين ايشان و سيد جمال هست كه بعضي از آنها چاپ نشده و در عراق است. نامه را از طريق ايشان به میرزا مي‌دهند. البته بعضي‌ها افسانه‌بافي كردند كه ميرزا سید را راه نداد که ما سند اينها را نداريم. آنچه كه مي‌نويسند نه در شأن سيد جمال است و نه در شأن ميرزا اما اينكه ملاقات صورت نگرفته، بله هست و اينكه ميرزاي شيرازي تشخيص داده كه بايد اين كار را انجام دهد. مضافا نماينده اول ميرزا درتهران، ميرزا حسن آشتياني است.


///پیدایش جريانات استعماري

موضوع بعدي پيدايش جريانات استعماري شيخيه، بابيه، ادلیه و بهائيت است. البته استعمار انگليس براي سلطه بيشتر به كشورهاي اسلامي شروع به جريان‌سازي كرد. از يك طرف تشكيلات فراماسونري، از طرف ديگر حزب و گروه درست كردند. در عربستان وهابيت، در پاكستان و هندوستان، قادیانیه را درست كرد در اينجا هم دوره ناصرالدين شاه، اوج فعاليت‌ بابي‌ها و بهايي‌ها و ازلی‌ها بود. بخصوص كه بين اينها انشعابي رخ داد. يحيي صبح ازل و ميرزا حسين علي بها تبدیل به دو فرقه شدند كه انگليس هر دوي اينها را نگه داشت. اگر چه به بهاييت سرمايه‌گذاري بيشتري مي‌كرد. بعد هم که امريكايي‌ها وارد شدند ولي بالاخره اينها در دوره ناصري فعال بودند و فتنه‌هايي كه بوجود آوردند و درگيري ها و اختلافات طوري بود كه جامعه مرتب در تشنج به سر مي‌برد.

درويشي‌گري و لاابالي‌گري در اين دوره گسترش يافت. در اين دوره مرتب فرقه و قطب مانند اویسیه، گنابادیه و... پيدا مي‌شد. معلوم بود پشت این کار، مديريتی وجود دارد. يك طرف غرور و خودخواهي بود اما آن در حد يك محله يا 5-4 نفر بود نه اينكه در سطح مملكت گسترش پيدا كند که يك مرتبه مي‌ديديد در گناباد صداي يكي در كرمانشاه شنيده مي شود. یکی از مازندران در بندرعباس شنيده مي‌شود؛ آن هم با وسايل ارتباط جمعي محدود آن دوران.

موضوع ديگر رشد و گسترش غرب‌زدگي و غرب‌گرايي بود و اينكه نسخه نهايي ترقي ما غرب است. علاوه بر جریان فراماسونری، عده‌ای مانند طالبوف که مقداری هم مذهبی بودند، راه حل را علوم تجربي مطرح كرد که در كتاب وصيت به پسرش گسترش علم غربي را مطرح مي‌كند. يا مثل آخوندزاده كه فراماسون هم بوده و مروج غرب‌گرايي است. غير از قضيه باستان‌گرايي كه از زمان فتحعلي شاه توسط سرجان ملكم شروع شد و تاريخ ايران نوشته شد.

مشرق: آيا فراماسونري با این ابعاد مطرح بود كه هر كس مي‌خواهد رشد جامعه را ببينيد و در جامعه مطرح باشد به فراماسونری می‌پیوسته و بعدها فهميدند این جحریان نفوذ استعماري است و از آن جدا شدند يا از ابتدا مشخص بود چه مي‌گويد؟

قبلا هم گفتم که سه دسته در تشكيلات فراماسونري هستند. آنها كه براي تفاخر رفتند در فراماسونری ماندند. فرصت‌طلبان كه به خاطر مقام رفتند ادامه دادند. دسته وسطی که فكر كردند که آنجا علم و حرف‌هاي جديد مطرح است اگر بيرون آمدند، تفكرشان ماند. فراماسونري یک ايدئولوژي دارد و یک تشكيلات، ايدئولوژيش هنوز هم در ذهن بعضي‌ها هست. بحث اومانیسم ریشه آن دارد. وقتی بحث آزادي از مذهب مطرح مي‌شود، نتیجه‌اش می‌شود، لاابالي‌گري، فساد، فحشا، انحراف، انحطاط. ممكن است فساد اخلاقي نباشد بلكه بيرون آمدن از تعبد الهي باشد.

در دوران عقب‌ماندگي زمان ناصرالدين شاه يك خلعي وجود داشت كه اينها رشد مي‌كردند. اين را به عنوان واقعيت اجتماعي، نه حقيقت بايد پذيرفت. در جامعه خلعي وجود دارد كه نياز به تحول جديد است. فراماسون‌ها اين خلع را پر مي‌كردند. بحث اومانيسم و اصالت انسان و دوري از تعصب و تسامح براي يك عده يك حرف بود. فراماسونري تقيد و تعصب را از بين برد که براي يك عده حرف نو بود. چه بسا يك عده آن را نمي‌فهميدند. مگر اصل اومانيسم که شانیت و جایگاه انسان را می‌پردازد بد است؟ مثل مرحوم بازرگان که از روي ناداني نامه‌اي به آيت‌الله صدوقي مي‌نويسد و در آنجا می‌گوید كه ما طرفدار اسلام اومانيستي هستيم و شما طرفدار اسلام فقاهتي هستيد. چه بسا مهندس بازرگان متوجه حرفش نباشد اما اومانيستي يك مكتب و ايدئولوژي است. هر كلمه يك بار فكري- فرهنگي دارد. وقتي شما گفتيد من دمكراتيك اسلامي مي‌خواهم، اين كلمه دمكراتيك متعلق به مكتب ديگري است. مثل اين است كه بگويد من مسيحي مسلمان هستم، شدني نيست.

در طرف ديگر نهضت‌هاي ديني هم داشتيم اما استبداد و جو جامعه اجازه رشد به آنها نمی‌داد. نهضت ضد استعمار و ضد استبدادي كه ملا علي كني شروع كرد اما اين در جامعه فراگير نشد، به دليل قدرت استبدادي ناصرالدين شاه. خب امروز بايد روش و سيره ملاعلي كني را مطرح كنيم. دو بيانيه‌اي كه گفتم دو نمونه از كار اين آدم است، موارد زيادي دارد كه بايد به آن پرداخته شود. همان دو نامه هم مهم است. يك رويارويي را بوجود آورد. بايد نهضت تنباكو را مطرح كنيم كه سيد در همين دوره وجود دارد اگرچه در ايران نيست و او را اخرج كردند. نامه مي‌دهد و دفاع مي‌كند که مفاهيم بسيار عالي دارد كه هم در شأن يك عالم مذهبي است و هم در شأن ميرزاي شيرازي به عنوان يك مرجع است كه به آن تأسي كند. نهضت علمي در اصفهان است مثل ميرزا جهانگيرخان قشقايي که یک فيلسوف، عارف، مفسر نهج‌البلاغه، انديشمند و مدرس بزرگ و نيز ملا محمد كاشي از علماي برجسته حوزه علميه اصفهان در آن دوران يك حوزه برجسته است.

نهضت علمي در حوزه علميه نجف بعد از جريان اخباري‌گري مربوط به همين دوران است. که مرحوم وحيد بهبهاني با اين اخباری‌گری مقابله كرد و شيخ انصاري استمرار حركت بهبهاني را انجام داده است. ملاحسينقلي همداني هم توانست مباني عرفان و فلسفه اسلامي را در متن جامعه مذهبي بياورد.

///وضعیت جهان اسلام


در جهان اسلام بايد اوضاع مصر را بررسي كنيم با توجه به اينكه به امپراتوري عثماني وابسته بود انگليس‌ها در آنجا شيطنت مي‌كردند اما از نظر فكري سياسي جلوتر از ايران بود. دوم وضع افغانستان بود كه انگليس‌ها در آنجا مسلط بودند اما به دليل ساختار عشايري نمي‌توانستند كاملا نفوذ كنند مقاومت‌ها وجود داشت. سيد 13 سال در آنجا مي‌ماند. تحول و تغييري بوجود مي‌آمد كه ما اطلاعاتي نداريم. و به دليل همین اقامت بلند مدت سيد را اسعدآبادي مي‌دانند که در اصل او اهل اسدآباد همدان است. آن دوره به دليل اختلافاتي كه انگليسي‌ها بين شيعه و سني و تشتط‌ها بوجود آورده بودند، سيد تلاش مي‌كرد هويت وطني خود را مخفي نگه دارد. مثلا گاهي با نام جمال‌الدين كابلي امضا مي‌كرد. سيد 36 اسم مستعار داشت كه در كتاب «سيد جمال‌الدين» آقاي خسروشاهي آمده است. شيخ جمال‌الدين، جمال‌الدين افغاني، سيد جمال‌الدين حسيني و ... از اين قبيل‌اند.

سيد 10 سال در مصر ماند و در دانشگاه الازهر تغيير و تحولي بوجود آورد كه تحولات بعدي فكري مصر مرهون سيد است. او به هندوستان رفته و مجله تعليم و تربيت را منتشر مي‌كند و در اين مجله به مسائل اسلامي مي‌پردازد. آنجا علاوه بر سلطه انگليس، سيد احمد خان هندي وجود داشت كه عالم بزرگي بود اما تحت تاثير انگليسي‌ها قرار مي‌گيرد. در دوره‌اي كه مسلمانان مشغول مبارزه عليه استعمار بودند او مي‌گويد مبارزه فايده ندارد بايد تحول فرهنگي بوجود آوريم. او با نفي مبارزه عليه انگليس فعاليت‌هاي فرهنگي شروع مي‌كند که مدرسه «علي گر» را ايجاد مي‌كند كه اكنون با کمک انگلستان تبديل به دانشگاه شده. ايشان ديداري از لندن داشت که تحت تاثير انگليسي‌ها شروع به تفسير مادي قرآن مي‌كند. سه جلد آن به فارسي ترجمه شد و به دليل محتوا ادامه پيدا نكرد. سيد جمال با اين آدم درگير مي‌شود و رساله به نام نيچريه مي‌دهد يعني مادي‌گري و طبيعت‌گرايي. آنجا مي‌گويد آنچه كه شما ارائه كرديد مادي‌گري از قرآن را ارائه مي‌دهد و برخلاف قرآن است. در اينجا بايد شخصیت سید را شناخت که چگونه نسبت به انحرافات حساسیت به خرج می‌داده است. این درگيري شديد مي‌شود كه بعدها اقبال لاهوري نامه‌اي به سيد احمدخان مي‌نويسد و به حركت استعماري‌اش اشاره مي‌كند.
سید سه بار به ایران دعوت می‌شود. که توسط شاه اخراج مي‌شود و در فرانسه همراه شيخ محمد عبدو - از علماي بزرگ مصر - كه در حقيقت شاگرد سيد جمال بوده. بعد از سيد جمال رئيس دانشگاه الازهر مي‌شود كه مي‌توان به آن پرداخت. آنجا روزنامه عروه الوثقي را منتشر مي‌كند. آن موقع ما روزنامة هايي عليه اسلام و دفاع از غرب داشتيم. اما اين تنها روزنامه‌اي است كه مدافع اسلام و قرآن و دين به زبان عربي است.

اين روزنامه جايگاه وسيعي پيدا مي‌كند و وقتي وارد ايران مي‌شد مخفيانه دست به دست مي‌گشت. حتي روزنامه اطلاع را در كتابخانه مجلس ديدم كه دو مقاله از آن روزنامه منتشر كرده که ناصرالدين‌ شاه مطلع مي‌شود و از چاپ آن جلوگیری می‌کند. بعدها هم مقالاتی از عروه الوثقی را ترجمه مي‌كند اما اسمي از سيد نمي‌برد. اين مجله در كشورهاي اسلامي بسيار مؤثر بود. غربي‌ها و انگليس احساس خطر مي‌كنند و مانع از ادامه اين روزنامه مي‌شوند. مقالات عروه الوثقي هنوز حرف نو دارد و عمق و جامعيت سيد را نشان مي‌دهد. بعضي مقالات را هم شيخ محمد عبدو مي‌نويسد.

وقتي عروه‌الوثقي توقيف مي‌شود ايشان روزنامه ضياءالخائفين را مي‌نويسد و منتشر مي‌كند. انگليسي‌ها آن را هم توقيف مي‌كنند. چند كتاب منتشر مي‌کند. در ارتباط با اوضاع جامعه در ايران و ديگر جاها نامه‌ها و اعلاميه‌هايي ارائه مي‌دهد. اين بيانيه‌ها و نامه‌هاي سيد به علما و شخصيت‌ها مثل اعلاميه‌هاي قبل از انقلاب كه در بيداري جامعه تاثير داشت، دست‌ به دست مي‌گشت. سيد در مسائل فكري بر دين و سياست تكيه داشت. به عنوان يك عالم هم در چارچوب دين صحبت مي‌كرد و هم توجه به سياستي داشت كه با استبداد و استعمار تقابل داشته باشد. مباني فلسفي سيد قابل توجه است، بخصوص كه در مكتب میرزا حسینقلی درس خوانده. برخي نوشته‌ها و آثارش را از لحاظ فلسفي برجسته مي‌دانند و به مباني عرفاني‌اش اشاره شد. او روي احياي قرآن و اسلام اصرار دارد و آن را راه‌حل در مقابله با فرهنگ غرب و استبداد شاهنشاهي مي‌دادند. در زمينه توجه به مباني قرآني در بيانيه‌ها و مقالات عروه‌الوثقي اشاراتي دارد. احياي فرهنگ و تمدن اسلامي را مطرح مي‌كند كه مسلمان‌ها در برابر غرب، خود باخته نشوند و احساس ذلت نكنند. حركتي كه سيد پديد آورد يك روح ديني و اسلامي در برابر جريان غرب‌زدگي بود كه منحصر به ايران هم نبود. در اواخر دوره ناصرالدين شاه از اواخر 1306 در استانبول بحث هيئت اتحاد اسلام را مطرح مي‌كند. بعدها هم كمونيست‌ها و هم خارجي‌ها براي خدشه‌دار كردن، مي‌گويند اين توطئه‌اي بود كه مي‌خواست امپراتور عثماني باقي بماند. اما سيد در اين هيئت از خلافت كسي حرف نمي‌زند. اگرچه در آن دوره امپراتوري اسلام در برابر غرب يك قدرت بود. اگرچه در درونش مشكلاتي داشتيم اما وحدتي در جهان اسلام وجود داشت.

هيئت اتحاد اسلام تا زماني كه رضاخان هنوز مسلط نشده بود به عنوان يك جريان خوب وجود داشت. حتی نهضت جنگل ابتدا با اين هيئت شروع شد. یا خود شهيد مدرس و علماي تهران، هيئت اتحاد اسلام داشتند. اين موضوع به عنوان يك جريان اسلامي قابل تحليل است.

///ناسیونالیسم

مسئله ديگر آن زمان ناسيوناليسم بود كه انگليسي‌ها راه انداختند. ناسيوناليسم با وطن دوستي فرق دارد. ناسيوناليسم يك ايدئولوژي است و نتيجه ناسيوناليست به پان كرديست، پان عربيست و ... مي‌انجامد.

سيد با اين انديشه مبارزه مي‌كرد و مي‌گفت اين هم شرك است و هم جامعه اسلامي را از بين مي‌برد. منادي‌هايش در ايران آخوندزاده و ميرزا آقاخان كرماني و امثال اينها بودند. در عثماني، دیاگوگالب ‌نظريه‌پرداز پان تركي بود كه بعدها حكومت مصطفي كمال روي كار مي‌آيد و بر مبناي انديشه بود.

///ترور ناصرالدین شاه

آخرين حركتي كه در مورد سيد جمال شروع شد ترور ناصرالدين شاه توسط ميرزا رضاي كرماني بود. او از شاگردان سيد بود و همين امر منجر به شهادت سيد شد. چون دولت ايران درخواست كرد سيد را به ايران برگرداند. دولت عثماني قبول نكرد ولي گويا با دسيسه خود انگليسي‌ها سيد به شهادت رسيد.

///آسیب شناسی جریان سیدجمال الدین اسد آبادی

ما بايد دو موضوع را در نظر بگيريم يكي آسيب‌شناسي حركت سيد است بالاخره هر حركت آسيب‌هايي دارد. اين آسيب‌شناسي به معناي نفي نيست چون اگر ما آن موقع هم بوديم همان كار را انجام مي‌داديم اما الان بعد از گذشت بیش از صد سال به کارها و فعالیت امثال سید نگاه می‌کنیم. خب امکان دارد که انسان در زندگی‌اش دچار اشتباهات و ایراداتی باشد. خب فعالیت‌های سید هم بدون آسیب نیست.

اولين آسيب اين حركت، پراكندگي است اگر در جایی متمركز مي‌شد نتایج بهتری داشت. دوم عدم پيوند مستمر سید با حوزه علميه است. ما اين مشكل را با علماي بعدي هم داشتيم كه وقتي سمت سياست مي‌رفتند ارتباطشان را با مجموعه حوزه قطع مي‌كردند.

مسئله سوم نوع فعاليت سيد بود. او در ابتدا بود فكر مي‌كرد با نصيحت و اصلاح سلاطين مشكل جهان اسلام حل مي شود. لذا خودش هم در اواخر عمر به همين اعتراف كرد و شروع به نصيحت سلاطين كرد. خودش هم مي‌گويد اگر تخمي كه در شوره‌زار سلاطين پاشيدم را در متن جامعه مي‌پاشيدم چقدر مؤثر بود. یا شاگردش شيخ محمد عبدو مي‌گويد: سيد از سلاطين شروع كرد و به ثمر نرسيد، من از مردم شروع مي‌كنم. او رئيس دانشگاه الازهر مي‌شود و شروع به تفسير قرآن و نهج‌البلاغه مي‌كند. او اهل سنت است اما تحت تاثير سيد شرح نهج‌البلاغه مي‌نويسد.

مسئله چهارم در مضان اتهام فرماسونري قرار گرفتن است. سيد وقتي در مصر بود تقاضاي عضويت در تشكيلات فراماسونری شرق را مي‌دهد كه پذيرفته هم مي‌شود و وارد مي‌شود. سید چون مستقل فکر می‌کرد، می‌خواست که آنجا را تغيير دهد. بخصوص كه این لژ فرانسوي هم بود. بين انگليس و فرانسه رقابت‌هايي است كه مي‌شود از آن سود برد. احتمال دوم اين است كه رفته ببيند در فراماسونری چه موضوعاتی مطرح می‌شود که با آنها مبارزه كند. احتمال سوم اين است كه اشتباه كرده. البته هر سه به اشتباه مي‌انجامد چون شخصيت بزرگ نبايد در مضان اتهام قرار بگيرد. دستور است كه مؤمن بايد از قرار گرفتن در موضع اتهام پرهيز كند. به هر صورت ايشان به آنجا مي‌رود و كمتر از يك سال مي‌ماند و اخراج مي‌شود. آن هم به دليلي تعصب به دين و مبارزه عليه استعمار كه با مباني و تشكيلات فراماسونري نمي‌خواند. آقاي صدر واثقي در كتاب نهضت سيد جمال‌الدين حسيني به خوبي به اين موضوع پرداخته و بر اساس اسناد لژ فراماسونري قاهره و آن دوران تحقيق بسيار خوبي كرده. در سال 50 براي پي بردن به اسناد اين موضوع به قاهره رفته بود.

/// در غرب اسلام ديدم اما مسلمان نديدم

ما داريم كه نظم از ويژگي مسلمان است. رعايت حقوق ديگران از ويژگي مسلمان است. هرجا كه اينها ديده شد و نشانه‌هايي از اسلام هست. پراكندگي و اختلاف به قول امام از جنود شيطان است. وقتي يك جوان به غرب مي‌رود و این نشانه‌ها را که می‌بیند تشخیص می‌دهد که رفتارهای اسلامی در حال اجراست. سيد جمال اين نشانه‌ها را گفته اما اينكه در غرب اسلام را ديدم و مسلمان نديدم، در اعلاميه‌ها و بيانيه‌هاي او ديده نمي شود بلكه از او نقل قول شده. او عوامل ترقي غرب را علم، مبارزه با ظلم و ستم، رعايت حقوق مردم، اجراي قانون و... را مطرح مي‌كند.

مسئله بعدی از آفات، اطرافيان سيد هستند که بعضی‌ها معتقد هستند که آنها بعد از سید تغییر رویه داده اند مانند ميرزا آقا خان كرماني که بابی و ازلی بوده و داماد يحيي صبح ازل که يك دوره باستان‌گراي و يك دوره غرب‌گرايي داشته است. البته آقاي صدر واثقي مي‌گويد که او اواخر داشت به اسلام مي‌پيوست و كتابي در وصف پيغمبر می‌نوشت كه نيمه كاره ماند. شيخ احمد روحي، باجناق ميرزا آقا خان و داماد يحيي صبح ازل بوده. برخي افرادي كه او با آنها ارتباط داشت در مضن اتهام بودند. سيد نگاه سياسي برجسته‌اي داشت که متوجه نبود اين حركتش او را در مضان اتهام قرار مي‌دهد که الان برخي به آن استناد مي‌كنند. ما اين آفات را در نهضت جنگل هم داريم اگر ميرزا كوچك‌خان را هم با حفظ بزرگي و عظمتش بررسي كنيم همين است.

موضوع پایانی این است که عدم فرصت تكوين مباني فكري سید است كه اگر فرصتي مي‌كرد به تدوين و تبيين مي‌پرداخت بهتر بود. البته اين هم هست كه ايشان هرجا مي‌رفت چمداني از نوشته‌ها و كتاب داشت که گويا اين چمدان در ايران به سرقت رفته بود. شايد نوشته‌هايي داشته باشد. اما امروز يكي از راه‌هاي شناخت سيد، شناخت دوستان و دشمنان سيد است. شهرت سيد در جهان و كشورهاي اسلامي بيشتر از ايران است و كتاب بيشتر نوشته شده. در ايران مثلا شايد حدود نزديك به 80 عنوان كتاب درباره سيد نوشته شده باشد كه 11 كتاب عليه سيد است. 60 و خرده‌اي كتاب به دفاع سيد است.
افرادی که علیه سید مطلب نوشته‌اند مانند فريدون آدميت كه پدرش فراماسون و خودش آدمي مادي بود يا اسماعيل رائين كه مرتبط با ساواك همکاری می‌کرد و معلوم بود با هدايت ساواك عليه سيد مطلب نوشته است. یا مثلا تقي‌زاده هم كتابي نوشته که طبق معمول شيطنت كرده است. شخصیت سید را در یک ابهام و هاله‌اي از سؤالات مطرح کرده که از جمله می‌توان به این اشاره کرد که در آنجا گفته سيد ختنه نشده بود. دکتر شریعتی در این زمینه به شوخی می‌گفتند که آقای تقی زاده در این امور کارشناس هستند. در حاليكه او، سيد است و پدرش از علماي همدان است.

تیپ‌هاي كمونيست عموما عليه سيد مي‌نویسند چون او مبلغ اسلام بود. تيپ‌هاي شاهنشاهي عليه سيد مي‌نويسند چون او مدافع اسلام و عليه سلاطين بود. عوامل غرب به خصوص انگليسي‌ها عليه او مطلب مي‌نوشتند. یا به یکی از فلاسفه فرانسه كه مناظره‌اي در بحث قضا و قدر با سید دارد. سيد جواب او را مي‌دهد. اين مناظره جايگاه فلسفي و علمي سيد را هم نشان مي‌دهد.

البته بعضی از مذهبی‌ها به دليل عدم مطالعه و فهم علیه سید صحبت‌هایی می‌کنند. اگر انها کتاب نهضت‌هاي صد ساله اخير شهيد مطهري را بخواند به شخصیت سید پی می‌برند. بعضي از ما به دليل نداشتن علم و سواد اشتباهات بزرگي مي‌كنيم. براي شناخت سيد بايد موافقان و مخالفان او را شناخت مثل كواكبي از علماي بزرگ، از سادات ساكن سوريه كتاب‌هاي زيادي دارد كه سيد را درك كرده است. شيخ محمد عبدو رئيس دانشگاه الازهر، تاريخ نهج‌البلاغه، مفسر قرآن، اقبال لاهوري چقدر در ستايش سيد شعر گفته. شهيد مطهري وقتي مي‌خواهد در مورد انقلاب اسلامي صحبت كند مي‌گويد سلسله جنبان نهضت اصلاح‌گري در جهان اسلام سيد جمال‌الدين است. دكتر شريعتي همين‌طور، ميرزا محمد حسين نائيني با مرحوم سيد ابوالحسن جلوه از فلاسفه و عرفای دوره ناصري ارتباط داشته. يك جلسه به طور مفصل با سيد صحبت مي‌كند. ميرزا ابوالحسن مي‌گويد من اگر جلوه نبودم دوست داشتم سيد جمال باشم چون فيلسوف و عارف بود. شخصيت خود را دوست دارد اما مي‌گويد اگر اين نمي‌بودم دوست داشتم آن باشم.

آقاي خسروشاهي 40 و خرده‌اي كتاب در مورد سيد جمال دارد موقعي كه مصر بود 15 جلد را آنجا تدوين كرد و كسي است كه از سال‌هاي 34 و 35 تا به حال در مورد سيد تحقيق مي‌كند و مي‌نويسد. استاد محیط طباطبايي تقريبا با يك واسطه نسل از سيد نقل قول‌ها و كتاب‌هايي دارد. نهضت بيداري شرق كتاب تحقيقي است و مقالاتي هم دارد. آقاي صدر واثقي متخصص موضوع است.

اما مخالفين سيد، بيشتر به دليل اسلاميتش، مبارزه با غرب، مبارزه با استبداد، بوجود آوردن يك نهضت و بيداري اسلامی، عليه سيد مي‌نويسند. البته هنوز هم تحقيق پيرامون سيد جمال بايد ادامه داشته باشد. آقاي خسروشاهي سايتي را به نام سيد جمال طراحي كرده. چندين همايش متعارف بعد از انقلاب گذاشته شده اما حوزه و دانشگاه بايد پايان‌نامه‌ها را سوق دهد تا ابعاد شخصيت سيد مشخص شود. در تعاملي كه دانشگاه‌هاي ما با هند و افغانستان و مصر و تركيه دارند بايد بخواهند كه اسناد آنها بيايند.

  • گفتگو از حسین محمدی-مشرق

آيا هویدا فراماسونر بود؟! / ماجرای خودکار 5 ریالی +تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
امیر عباس «ممدوح» که بعدها نام خانوادگی خود را به «هویدا» تغییر داد در سال 1285 ش در تهران متولد شد. پدرش حبیب الله عین الملک و مادرش افسرالملوک، نتیجه عزت الدوله، تنها خواهر تنی ناصرالدین شاه بود. تنها برادر وی «فریدون» نام داشت که بعد ها با خواهر حسنعلی منصور ازدواج کرد.
 

آيا هویدا فراماسونر بود؟! / ماجرای خودکار 5 ریالی +تصاویر

کودکی امیر عباس هویدا
 (اولين نفر سمت چپ) در كنار خانواده
 


امیرعباس و فریدون هویدا


میرزا رضا قناد و بهاء
هنگامی که علی محمد باب فتنه بابیت را در شیراز آغاز کرد از جمله افرادی که به حلقه ی مریدان او پیوست میرزا رضا قناد، پدر حبیب الله عین الملک (پدر بزرگ امیر عباس هویدا) بود .
 

سید علی محمد باب
علی محمد باب فتنه بابیت را در شیراز آغاز کرد

هم چنین پس از مرگ باب، میرزا رضا از جمله افرادی بود که«حسینعلی» بهاء ملقب به «بهاءالله» را تا عکا واقع در  اسرائیل همراهی کرد.
 

حسینعلی بهاء معروف به بهاء الله

پس از مرگ بهاء و جانشینی «عباس افندی» وی همچنان از افراد نزدیک وی محسوب می شد و بارها از طرف وی مورد مدح قرار گرفت حتی برای مدتی هم فرزندانش نام خانوادگی «ممدوح» را انتخاب کرده بودند.

میرزا رضا از جمله افراد 9 نفری بود که هنگام قرائت وصیت نامه ی عباس افندی بالای سر او حاضر بودند.
 


حبیب الله خان عین الملک پدر هویدا و همسرش-
هویدای نوجوان پشت سرپدر و مادرش ایستاده است.
برادر کوچکترش فریدون هم در عکس دیده می شود.



سفر به دمشق

حبیب الله عین الملک هم راه پدر را در پیش گرفت و به سلک بهائیان پیوست و از طرفداران عباس افندی شد. امیر عباس دو ساله بود که پدرش به عنوان سر کنسول ایران در دمشق منصوب شد و خانوادگی به آن جا رفتند.

این در سالی است که هنوز میرزا رضا قناد زنده است و عباس افندی هم آخرین سال عمرش را سپری می کند و این مأموریت با توجه به حضور بهائیان در عکا از موارد قابل تأمل است.
 

عباس افندی ملقب به عبدالبهاء


حدود سه سال بعد پس از بازگشت به ایران و اقامت حدود هشت ماهه دوباره به همان پست مشغول شد بااین تفاوت که این بار سرزمین فلسطین و هم چنین دفتر کنسولی ایران در بیروت هم به حوزه ی کارش اضافه شد.

پیوستن به گروه تمپلرها

امیر عباس تحصیلات ابتدایی خود را در دمشق آغاز کرد و پس از این که پدرش تصمیم گرفت ادامه ی کار خود را در بیروت انجام دهد در مدسه ی فرانسوی آن جا به ادامه ی تحصیلات پرداخت.

او در این مدرسه به گروهی موسوم به تمپلرها(templar) پیوست. از لحاظ تاریخی تمپلر ها سلحشورانی بودند که در جنگ های صلیبی علیه مسلمین می جنگیدند. عده ای بر این عقیده اند که همین تمپلرها بودند که هسته ی اولیه ی فراماسونری را تشکیل دادند. این مدرسه شاخه ای بود از «آلیانس جهانی اسرائیل» که در جهت همدردی با یهودیان و رسیدگی به گرفتاری های آنان در سراسر جهان بر پا شده بود. هم چنین مدتی هم در مدرسه آمریکایی بیروت تحصیل کرد و تحت آموزش تعالیم امپریالیستی و صهیونیستی قرار گرفت.

هویدا در بیروت به دختری به نام «رنه دومان» علاقه ی خاصی پیدا کرده بود و تا پایان عمر هم رابطه اش را با وی حفظ کرد. رنه دومان می گفت:«برای من و امیر رفاقت مهم تر از عشق است.عشق زود گذر است و هرگز عمری نمی پاید.رفاقت همه عمر باقی است»


سفر به اروپا

هویدا پس از گذراندن مراحل اولیه تحصیلات، راهی اروپا شد. تنها کتابی که به همراه داشت «مائده های زمینی» نوشته آندره ژید بود که از کتاب های محبوب وی محسوب می شد.کتابی که نویسنده  آن اعلام میکرد که «دیگر به گناه ایمانی ندارم».
 


آندره ژید: «دیگر به گناه ایمانی ندارم»


او آرزو داشت تا در دانشگاه فرانسه درس بخواند. ابتدا به انگلستان رفت و طی مدت یک سال زبان انگلیسی راتکمیل کرد و آماده بود تا برای دانشگاه به فرانسه برود که ناگهان در روابط بین ایران و فرانسه بحرانی حاصل شد و او نتوانست ویزا ی تحصیل در آن جا را بدست آورد و لاجرم به بروکسل رفت و در رشته ی علوم سیاسی به تحصیل پرداخت


جناس «شاه» با «شا»
داستان از این قرار بود که در یکی از نشریات فرانسه کلمه ی «شاه» در فارسی را با کلمه ی «شا» در فرانسه به معنی گربه جناس شده بود و همین امر باعث شد تا رضاشاه سفیر ایران را از فرانسه احضار کند.

هویدا پس از پایان تحصیلات در سال 1321 شمسی به ایران بازگشت و به استخدام وزارت امور خارجه درآمد و در سمت کارمند اداره دفتر وزارتی مشغول به کار شد.وی همچنین در همین سال برای گذراندن خدمت وظیفه به دانشکده افسری رفت و پس از اتمام دوره ی یکساله ی آن به وزارت خارجه بازگشت و در سمت کارمند اداره اطلاعات مشغول کار شد.پس از مدتی به بیروت رفت تا مقدمات بازگشت مادرش به ایران را فراهم کند و در پس از بازگشت به تهران به عنوان وابسته ی سفارت ایران در پاریس در مرداد1324 ش به فرانسه رفت. هنگامی که امیر عباس در فرانسه بود فریدون هویدا(تنها برادر امیرعباس که چهار سال از او کوچک تر بود) در رأس هیأتی وارد پاریس شد.
 

فریدون هویدا

 هم چنین حسنعلی منصور نیز از طرف وزارت خارجه برای مأموریتی به پاریس آمد. در این جا بود به دوستی بین حسنعلی منصور و امیر عباس شکل گرفت.دوستی که تاپایان عمر ادامه داشت.
 



حسنعلی منصور                            امیرعباس هویدا


قاچاق مواد مخدر
در این زمان مسئله ی مهمی که رخ داد داستان قاچاق بود .هنگامی که فرانسه درگیر جنگ جهانی دوم بود گروهی از ثروتمندان آنجا توانسته بودند که دارایی خود را به بانک های کشور سوئیس منتقل کنند و حال که اوضاع آرام بود در پی این بودن که اموال خود را به فرانسه بازگردانند. به همین دلیل به سراغ افراد دیپلمات می رفتند چرا که آن ها عنوان «پیک سیاسی» داشتند.افراد زیادی در این دام افتادند که ازجمله ی آن ها امیر عباس هویدا بود.

رادیو پاریس اعلام کرد:«عده زیادی از ایرانیان مقیم پاریس بازداشت شده اند و جرم آن ها قاچاق مواد مخدر بوده است.در میان بازداشت شدگان نام عده ای از اعضای سفارت دیده می شود.» در گزارش ساواک اسم امیر عباس هویدا آورده شده است.
 


هویدا و منصور تکذیب کردند


این واقعه تنها با تکذیب نامه ی هویدا و حسنعلی منصور پایان یافت که از جمله علل آن می توان به منصوب شدن انوشیروان سپهبدی به وزیر خارجه و هم چنین اوضاع آشفته  داخلی ایران که دائما شاهد تغییر دولت ها بود اشاره کرد.

اعزام به اشتوتگارت
در همین زمان عبدالله انتظام که هویدا را به عنوان پسرخوانده پذیرفته بود و هویدا هم او را «patron» یا ارباب خطاب می کرد به ریاست دفتر کنسولی ایران در اشتوتگارت منصوب شد. در نتیجه امیر عباس هویدا راهی اشتوتگارت گردید و حسنعلی منصور هم به آن جا آمد.
 

هویدا بین عبدالله انتظام و حسنعلی منصور در مأموریت آلمان


در سال 1328 شمسی با منصوب شدن عبدالله انتظام به عنوان وزیر مختار راهی لاهه شد و امیر عباس هم به ایران بازگشت.اوضاع کشور با توجه به فعالیت های مصدق و آیت الله کاشانی بحرانی بود.
 

امیرعباس به خاطر فعالیت های آیت الله کاشانی و مصدق تاب ماندن در کشور را نداشت


به همین سبب هویدا به فکر خارج شدن از کشور افتاد و توانست تا سمتی را در کمیسیون پناهندگان در ژنو برای خود بدست آورد و در سال 1330ش به آن جا رفت.«ارنست وان هک» که نقش اساسی در ایجاد لژ های فراماسیونی در ایران داشت حامی سر سخت او در این مأموریت بود.

پس از کودتای 28 مرداد عبدالله انتظام به عنوان وزیر امور خارجه تعیین شد و تصمیم به بازگرداندن هویدا به ایران گرفت اما بنا به درخواست وان هک هویدا تا سال 1335ش در تشکیلات سازمان ملل در ژنو باقی ماند.

گروهی هویدا را از اعضای «شورای آمریکایی صهیونیزم» (AZL) می دانند که فعالیت های او در سازمان ملل پوششی بر عضویت او در این شورا بوده است.
 

منصور:«نوبت ما به زودی خواهد رسید»


در این سال زمینه از هر لحاظ برای بازگشت هویدا به ایران فراهم بود.حسنعلی منصور رییس دفتر نخست وزیر بود، عبدالله انتظام هم به دلیل خدماتش به کنسرسیوم به عنوان وزیر مشاور مشغول به کار بود تا برای ریاست شرکت ملی نفت آماده شود. هم چنین منصور هم به او گفته بود که باید ایران بازگردد چراکه رابطینش در آمریکا وعده کرده اند که «نوبت ما به زودی خواهد رسید». با این حال با کمک رجبعلی منصور –پدر حسنعلی-که سفیر ایران در ترکیه بود امیر عباس به آن جا رفته و به عنوان نفر دوم سفارت مشغول کار شد.


اعلامیه ای تحت عنوان «هویدا کیست»
پس از مدت کوتاهی حسن ارفع به جای رجبعلی منصور گماشته شد و بین آن ها اختلافاتی رخ داد و سرانجام هویدا به ایران بازگردانده شد و در شرکت نفت مشغول به کار شد. پس از این که هویدا به عنوان وزیر دارایی کابینه ی منصور انتخاب شد اعلامیه ای تحت عنوان «هویدا کیست» منتشر شد که در قسمتی از آن آمده بود:


«...هویدا به آنکارا منتقل گردید.در زمان مأموریت ایشان تعداد زیادی از خانواده های بهایی ایران به ترکیه مهاجرت کردند و به اتکاء قدرت و نفوذ هویدا به فعالیت پرداختند و دولت ترکیه از این امر مطلع د و کشف کرد که خانواده های بهایی تحت هدایت و رهبری هویدا به چنین فعالیت های مضر و خلاف قانون ترکیه دست زده اند.از این رو جمعی از بهایی ها را بازداشت کردند و از دولت ایران خواستند که هرچه زودتر در تغییر وی اقدام کند.آقای سرلشکر ارفع، سفیر کبیر وقت در ترکیه، برای حفظ حیثیت کشور سعی وافی مبذول داشت و دولت ایران را متوجه عملیات زیان بخش هویدا کرد و درخواست تغییر وی را نمود...»

حسن ارفع هم در پیرامون این ماجرا گفت:«...چندبار در مورد علت تأخیر ورود و یا غیبت های مکررش تحقیق کردم و معلوم شد ایشان از طرف محفل جهانی بهاییان مقیم ترکیه را دارد، که ضمن اشتغال به کار در سفارت ایران و با استفاده از موقعیت دیپلماتیک و پاسپورت سیاسی، نهایت سعی خود در خدمت به بهاییان را معمول می دارد.

سازمان اطلاعاتی ترکیه که فعالیت سفارتخانه های خارجی را زیر نظر داشت متوجه رفتار خلاف شئون دیپلماتیک هویدا شده و چندبار به طور غیر مستقیم این مطلب را به ما گوشزد کردند.

من در مقام سفیر، چندبار سعی کردم هویدا را به تهران برگردانم اما او که توسط حامیان پر قدرت بهایی اش در تهران پشتیبانی می شد، بیدی نبود که با این بادها بلرزد.

برگشتن او به تهران و انتقال یافتن او از وزارت خارجه به شرکت نفت هم به صلاحدید همان حامیان پر قدرتش صورت گرفت و ربطی به سوء رفتار دوران خدمت او در آنکارا نداشت»

هویدا، عضو هیئت مدیره ی شرکت نفت
هویدا پس از ماجرای ترکیه ، برای  یک مأموریت موقت به آمریکا رفت. در سال 1336ش عبدالله انتظام به عنوان مدیر کل شرکت ملی نفت ایران انتخاب شد. هویدا هم پس از بازگشت از امریکا به شرکت ملی نفت رفت و پس از مدتی هم با فرمان محمدرضاشاه به عضویت هیئت مدیره درآمد.متن فرمان به قرار زیر است:

«با تأییدات خداوند متعال
ما محمدرضا پهلوی شاهنشاه ایران
نظر به استدعای تیمسار سرلشکر علی اکبر ضرغام وزیر دارای که به وسیله جناب دکتر اقبال نخست وزیر معروض افتاده است به موجب این فرمان امیر عباس هویدا را برای مدت چهار سال به سمت عضو هیئت مدیره شرکت ملی نفت ایران منصوب نمودیم.»

امیرعباس به موجب این حکم یک مهمانی در منزلش واقع در دروس شمیران برگزار کرد.
(برای هویدا در شرکت نفت حقوق گزافی در نظر گرفته شده بود.)
   

اعضای هیأت مدیره شرکت ملی نفت، هویدا نفر چهارم از راست


گردآوری افراد بهائی مسلک
هویدا افرادی از هم مسلکان بهایی خود را گردآورد از جمله:
-«فؤاد روحانی» که از بهائیان تحصیل کرده در انگلستان بود که در زمان نخست وزیری هویدا مشاور عالی او بود و هم چنین هویدا قصد داشت او را دبیر کل سازمان همکاری منطقه ای ایران، ترکیه و پاکستان کند.
 

علی امینی ( وزیر دارایی ) به اتفاق فؤاد روحانی ( از مدیران شركت نفت ) هنگام امضاء قرارداد نفت


-«هوشنگ فرخان» تحصیل کرده در رشته مهندسی نفت در امریکا که از بهاییان بود و از اعضای لژ فراماسیون آفتاب و هم چنین مدیر عامل شرکت ملی گاز

-«یدالله شهبازی»، تحصیل کرده در رشته حقوق، که از بهاییان بود و از افراد مورد اعتماد افسران اسرائیلی که با دکتر المودی-فرماندار سابق تا آویو-رفت و آمد های نزدیک داشت.

-«وجیهه معرفت»؛ زنی که به علت ارتباطات خصوصی اش با مردان مختلف از نظر ساواک فردی منحرف بود و البته تا پایان عمر کاری هویدا همواره منشی مخصوص او بود.

-«پرویز راجی» که با اشرف پهلوی روابطی داشت و رییس دفتر هویدا در شرکت نفت و هم چنین نخست وزیری را برعهده داشت.
   

پرویز راجی با اشرف پهلوی روابطی داشت

او در 1338 با «ساواک‌» نیز مرتبط شد و به عضویت این سازمان درآمد. در 1340 ش. حسنعلی منصور به پیشنهاد امریکایی‌ها تشکیلاتی به نام «کانون مترقی‌» به وجود آورد. این تشکیلات که بعدها به حزب «ایران نوین‌» تغییر نام داد، با پوشش کمک به اصلاحات ارضی و اصلاحات اقتصادی و سیاسی در کشور به وجود آمده بود و در آن جمعی از نخبگان و تحصیل کردگان دانشگاه‌های امریکا و اروپا شرکت داشتند. هویدا نیز به دلیل سابقه دوستی با حسنعلی منصور از ابتدا وارد این تشکیلات شد.
 

اسدالله علم، نخست وزیر


در آبان 1342ش به علت مخالفت انتظام با زیاده روی های اسدالله علم نخست وزیر ،منوچهر اقبال به جای او برگزیده شد. رابطه ی وی با هویدا خوب نبود.

 

دکتر منوچهر اقبال مدیر کل شرکت ملی نفت ایران


نخست وزیری حسنعلی منصور
پس از این که حسنعلی منصور در هفدهم اسفند همین سال به نخست وزیری رسید هویدا هم به وزارت دارایی منصوب شد. هویدا با این که علاقه داشت در رأس وزارت خارجه قرار گیرد اما به وزارت دارایی رفت تا در گزارش های نفتی جانب اربابان خود را نگه دارد چراکه مأمور اصلی تهیه ی بیلان و فعالیت های کنسرسیوم بود. علاوه بر این به دلیل اختلافی که بین منوچهر اقبال و منصور بوجود آمده بود منصور او را وزیر دارایی کرد تا از نظر اداری اقبال زیر نظر او قرار گیرد.
 


کابینه ی حسنعلی منصور هویدا وزیر دارایی شد تا در گزارش های نفتی جانب اربابان خود را نگه دارد


حدود 42 روز قبل از صدور فرمان نخست وزیری منصور خبرگزاری آلمان خبر نخست وزیری او را مخابره کرد!

اوضاع نفت
با افزایش درآمد نفت جشن های 2500 ساله اجرا شد.
 
 



محمدرضا شاه پهلوی در حال ادای احترام به آرامگاه کورش بزرگ در جریان برگزاری جشن‌های ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی ایران


در سال 1341 ش روزنامه دنیا نوشت که 2000 و به نقلی5000 بهایی و به لندن اعزام شدندو به هر یک از آن ها 5000 دلار ارز به همراه نفری 1250 تومان تخفیف بلیط هواپیما داده شد.
 

امام خمینی(ره) :«... این وضع نفت ما... »


امام خمینی(ره) برآشفت و در دهم فروردین 41 ضمن مقایسه این سفر با سفر سرشار از مشکلات حجاج در باره ی معاملات شرکت نفت فرمود:

«یک شخصی به من گفت که یک معامله ای کرده است شرکت نفت با ثابت پاسال و در این معامله تخفیفی داده است که بیست و پنج میلیون تومان در این تخفیف نفع برده است، برای نفع این جمعیتی که فرستادند به لندن بر ضد اسلام.این وضع نفت ما... »

وزارت دارایی

 از جمله اقدامات هویدا در زمان وزارت دارایی تصویب لایحه ی دریافت200 میلیون دلار وام و هم چنین خرید 25 هزار تن ذرت از امریکا و خرید 60 هزار تن گندم از شوروی بود.
همچنین وی نظام کامپیوتری مدرنی در وزارت دارایی به راه انداخت.از جمله مواردی که در دوران وزارت دارایی هویدا باعث ایجاد تنش در جامعه شد مسئله ی گران کردن بنزین و نفت بود که می خواست با این کار مقدمات شکست منوچهر اقبال را در مذاکرات نفت فراهم کندتا بعدا خود در رأس شرکت نفت قرار گیرد.


چگونگی به صدرات رسیدن هویدا

ترور منصور توسط محمد بخارایی


محمد بخارایی


عمر آشنایی منصور و هویدا حدود بیست سال بود. در ساعت 10 صبح 1/11/1243 ش حسنعلی منصور توسط محمد بخارایی جلوی مجلس شورای ملی ترور شد و او را به بیمارستان پارس که رئیس آن دکتر منوچهر شاهقلی،پزشک بهایی و عضو مؤسس کانون مترقی بود بردند.این که چرا او را به نزدیک ترین مرکز درمانی نبردند از نکاتی است که باید بررسی شود.
 


«Your majesty, he is dead »:هویدا


هنگامی که تیم پزشکی خبر مرگ منصور را به هویدا دادند در حالی که هنوز دکتر ها در اتاق پیش هویدا بودند او با شاه تماس گرفت و این خبر را به زبان انگلیسی به این نحو به شاه رساند:                               «Your majesty, he is dead »


کابینه محلل
پس از مرگ منصور، هویدا مسئول تشکیل کابینه شد. بسیاری افراد کابینه ی وی را موقت می شمردند و به طنز می گفتند که کابینه ی هویدا محللی بیش نیست. این در حالی است که وی مدت 13 سال سکان نخست وزیری کشور را در دست داشت و تنها نخست وزیر مشروطه ای بود دوران صدارتش به این درازا انجامید.
 


کابینه ی هویدا محللی بیش نیست!


فریده امامی، همسر منصور، شاه را عامل قتل شوهرش می دانست. همچنین نگاهی منفی به هویدا هم پیدا کرده بود چرا که او به نخست وزیری رسیده بودو به همین دلیل به آن ها اهانت می کرد.

با تلاش امیر عباس هویدا لایحه ای در مجلس به تصویب رسید که به موجب آن فریده تا پایان عمرش، تمام حقوق و مزایای یک نخست وزیر را دریافت می کرد.این لایحه در حالی به تصویب رسید که صحبت از موجودی ده میلیون و پانصد هزار دلاری منصور در بانک های مختلف امریکا در میان بود و از طرف دیگر بین فریده امامی(همسر منصور) و منصور الملک (پدر حسنعلی) بر سر تقسیم دارایی های او در سوئیس اختلاف شدیدی در گرفته بود.

از نکاتی که در پیش فرمان نخست وزیری هویدا قابل توجه است(و ممکن است اشتباه اداری یا کاتب باشد) این است که تاریخ امضای آن 7/10/1343 ثبت شده است!
 

وثوق الدوله عاقد قرارداد ننگین1919


اشتراکات منصور و هویدا
امیر عباس هویدا و حسنعلی منصور علاوه بر اشتراکات روحی و اخلاقی از نظر سوابق و موقعیت خانوادگی هم اشتراکاتی داشتند:
-پدر هر دو از کارگزاران رژیم رضاخان بودند.
 


رجبعلی منصور

-پدر هر دو در سال 1314ش مورد بی مهری رضاخان واقع شدند.

-پدربزرگ هردو موقعیت اجتماعی ویژه نداشتند.پدربزرگ هویدا قناد و پدربزرگ منصور خشت مال بود.

-از طرف مادری هردو وضعیت خاصی داشتند.

-هویدا در میسیون لائیک های مدرسه ی فرانسوی بیروت درس خواند و منصور در دبیرستان فیروز بهرام که وابسته به انجمن زرتشتیان بود.


بی پروا در روابط جنسی


هویدا اولین ارتباط خود را با «رنه دومان » شروع کرد که تا آخر عمر ادامه داشت. هم چنین هنگامی که در سال 1321ش به ایران بازگشت با زنی به نام «پروین» رابطه داشت که البته گویا با اولین مأموریت او به فرانسه رابطه اش با این زن قطع شد.هنگام اقامت در اشتوتگارت هم زنان زیادی با او در ارتباط بودند؛ اما اولین و آخرین همسر رسمی وی «لیلا امامی» نوه  دختری وثوق الدوله، عاقد قرارداد 1919، بود که به طور رسمی 5 سال با یکدیگر زندگی کردند اما تا آخر عمر با یکدیگر رابطه داشتند.
 
 



هویدا در کنار همسرش لیلا امامی


خواستگاری از لیلا امامی
لیلا امامی در سال 1311ش در آبادان متولد شد و از سن 12 سالگی برای ادامه ی تحصیلات به انگلستان رفت.وی زنی غیر قابل تحمل بود چون علاوه بر این که ظاهری زیبا نداشت، خصلت های مستبدانه و بی رحمی نیز داشت؛اما هویدا به دلیل نزدیک شدن به منصور و ترقی کردن تصمیم گرفت خود را عاشق لیلا نشان دهد(لیلا امامی،خواهر زن حسنعلی منصور بود) و حتی یک بار هم زمانی که در شرکت نفت بود از او خواستگاری کرد اما وی با بیان این که او عاشق پسری است که در امریکا در همسایگی او زندگی می کند جواب منفی به او داد.اما هویدا دست بردار نبود.
 

فاطمه پهلوی در کنار فرزندانش، کامبیز خاتمی (راست) و رامتین خاتمی (چپ)


در مرداد ماه 1343، پنجمین ماه نخست وزیری منصور، هویدا به همراه لیلا امامی و منصور و همسرش فریده با ماشین اپل لیلا برای مسافرت به کاخ فاطمه پهلوی(چهارمین دختر رضاخان از آخرین همسرش عصمت الملوک) رفتند.هنگام بازگشت که لیلا رانندگی می کرد به دلیل مصرف بیش از حد مشروبات الکلی تصادف کردند و لگن پای هویدا آسیب دید. از این به بعد بود که هویدا عصا به دست شد و دیگر تا پایان عمرش آن را کنار نگذاشت.

پس از ترور منصور و نخست وزیری هویدا لیلا امامی به همراه خواهرش به اروپا رفت و پس از دو سال به ایران بازگشت وبدون مقدمه به هویدا گفت «بیا عروسی کنیم» و او هم پذیرفت.

 

محمدرضا پهلوی واپسین پادشاه ایران به همراه امیرعباس هویدا و کابینه اش در سال ۱۳۵۳ خورشیدی


نامه ی امام خمینی(ره) به هویدا

امام خميني در27 فروردين 1346 طي نامه‌اي به اميرعباس هويدا نخست‌وزير وقت، خيانتها، خطاها، وابستگي‌ها و جنايات رژيم شاه را بر شمرد و فجايع حكومت نسبت به دين و دنياي مردم را محكوم كرد.

بسم‌ الله‌الرحمن الرحيم
 
و لا حول و لا قوه ‌الا بالله العلي العظيم
 
5 محرم الحرام 1387
 
 «جناب آقاي هويدا! لازم است نصايحي به شماها بكنم و بعضي از گفتني‌ها را تذكر دهم چه مختاردر پذيرش آن باشيد يا نه. اين مدت طولاني كه به جرم مخالفت بامصونيت امريكايي‌ها كه اساس استقلال كشور را در هم شكست، از وطن دور هستم و برخلاف قانون شرع و قانون اساسي در تبعيد به سر مي‌برم مراقب مصيبتهايي كه به ملت مظلوم و بي‌پناه ايران وارد مي‌شود بوده‌ام و ازآنچه به اين ملت اصيل از ظلم دستگاه جبار مي‌گذرد كم و بيش مطلع شده و رنج برده‌ام.

 موجب كمال تأسف است كه نغمه ناموزون اصلاحات شماها تقريباً از حدود تبليغات راديو و روزنامه‌هاي غير آزاد و بعضي نوشته‌هاي مشحون به گزافه تجاوز ننموده و هر روز بر فقر و بيچارگي ملت افزوده مي‌شود ورشكستگي بازار و بازرگانان محترم روز افزون است. نتيجه اين همه هياهو و تبليغات سرتا پا گزاف بازار سياه براي اجانب است و ملت را به حالت فقر و عقب‌افتادگي به اسم ملت مترقي نگهداشته است. حكومت پليسي غير قانوني شما و اسلاف شما به خواست آنان كه مي‌خواهند ملل شرق به حال عقب‌افتادگي باقي باشند حكومت قرون وسطائي، حكومت سرنيزه و زجر و حبس، حكومت اختناق و سلب آزادي، حكومت وحشت و قلدري است.

به اسم مشروطيت بدترين شكل حكومت استبداد و خودسري و با نام اسلام بزرگترين ضربه به پيكر قرآن كريم و احكام آسماني است، با اسم تعاليم عالية اسلام يك يك احكام اسلام را زير پاي گذاشته و اگر خداي نخواسته فرصت يابيد خواهيد گذاشت و با گزافه دعوي تعالي وترقي، كشور را به حال عقب‌افتادگي نگه‌داشته‌ايد. اينها حقايق تلخي است كه بايد دنيا را مطلع كنم و انگشت روي بعضي بگذارم تا آنها كه غافل هستند يا تغافل مي‌كنند احساس وظيفه كنند و از رياكاري‌ها و سالوس‌بازيهاي شماها گول نخورند.

جشنهاي غير ملي كه به نفع شخصي در هر سال چندين مرتبه تشكيل مي‌شود و در هرمرتبه مصيبت‌هاي جان گداز براي اسلام و مسلمين و ملت فقير پا برهنة ايران ببار مي‌آورد، يكي از آنها است. با سر نيزه پليس از مردم بيچاره بي‌پناه خرج‌‌هاي گزاف آنها گرفته مي‌شود، يكي از جشنها كه من نمي‌توانم اسمي روي آن بگذارم جز هوس و شهوت و بازي با احساسات ملت، گفته مي‌شود چهار هزار ميليون ريال خرج شده است كه نصف آن از خزانه ملت و نصف ديگر بي‌واسطه از بازار و غيره با زورو ارعاب اخاذي شده، خون دل فقرا خرج نامجويي و خودكامگي است و تا اين ملت در اين حال است و به وظيفه خود و حقوق خود آشنا نشده است هر روز براي شماها عيد و شادي و براي ملت بدبختي و نكبت است.

توأم با اين جشنهاي ناميمون آن قدر هتك نواميس مسلمين و اسلام بوده است كه قلم را عاراست از ذكر آن. شماها در كاخ‌هاي مجللي كه در هر چند سال تغيير مكان داده و با ميليونها تومان خرجهاي گزاف كه تصورش براي ملت ممكن نيست نشسته‌ايد و مخارج آن را از كيسه اين ملت بدبخت اخاذي نموده‌ايد و ناظر فقر و گرسنگي ملت و ورشكستگي بازار و بيكاري جوانان فارغ‌التحصيل هستيد، ناظر وضع اختلال فلاحت و زراعت، اختلال وضع بازار و تسلط اسرائيل بر شئون اقتصادي كشور بلكه به طوري كه گزارش داده‌اند دخالت اسرائيل در فرهنگ مي‌باشيد.ناظر فقدان ضروريات اولية زندگي در غالب دهات نزديك به مركز چه رسد به دهكده‌هاي دور افتاده از قبيل آب آشاميدني سالم، حمام و وسائل بهداشت هستيد.

 ناظر ترويج فساد اخلاق، سلب امانت و ديانت در اعماق دهكده‌ها هستيد. ناظر تشكيل صندوق به اسم تعاون و اخاذي و غارتگري مأمورين از دهقان گول خورده و پشيمان هستيد. بالاخره ناظر حبس‌ها و ارعابها و تهديدهاي غير قانوني هستيد و در خوشي و عياشي و بازيهاي خجلت‌آور غوطه‌ خورده و به قبرستاني كه نامش ايران است فاتحه مي‌خوانيد. چه طور وجدان خود را راضي مي‌كنيد براي حكومت زودگذر اين قدر چاپلوسي از اجانب كرده ذخاير ملت را به رايگان يا به مقداري ناچيز تسليم آنها نموده و ظلم وستم به زير دستان يعني ملت بدبخت مي‌كنيد؟ چرا راضي مي‌شويد حكومت خود و ملت خود و مملكت اسلام را عقب‌ افتاده به دنيا معرفي كنيد؟ نقض قانون اساسي سند عقب‌افتادگي است.

رفراندم غير قانوني و در عين حال قلابي سند عقب ‌افتادگي است. آزاد نگذاشتن ملت براي انتخاب وكيل و نصب اشخاص معلوم‌الحال به دستور ديگران بي‌‌دخالت ملت دليل ضعف و عقب‌افتادگي است. شماها مي‌دانيد اگر ملت سرنوشت خود را در دست بگيرد وضع شماها اين نحو نيست و بايد تا آخر كنار برويد.

و اگر ده روز آزادي به گويندگان و نويسندگان بدهيد جرائم شما بر ملاء خواهد شد... تسليم به خواستهاي دولت پوشالي اسرائيل و به خطرانداختن اقتصاد مملكت، سند ضعف و نوكري است و سند خيانت به اسلام و مسلمين است.اعطاي مصونيت به اجانب سند بزرگ عقب‌افتادگي و بي‌حيثيتي و تسليم بي‌قيد و شرط است... كوبيدن حوزه‌هاي علميه و حمله مسلحانه به مدرسه فيضيه و صحن مطهر قم و كشتار دسته جمعي پانزده خرداد جز خدمت كوركورانه به صاحبان دلار چه اسمي دارد؟ فشار به مراجع اسلام و علماي اعلام و محصلين حوزه‌هاي علميه و تاخت و تاز به دانشگاه جز خدمت به اجانب چه نتيجه داشت؟ آنها نمي‌خواهند قرآن كريم و احكام آن حاكم بر ملل اسلام باشد تا ذخائر آنها را به يغما ببرند و كسي حرفي نزند و در عوض آنها را مصونيت دهد. آنها نمي‌خواهند ما در بين ملت آزاد باشيم و گويندگان ما آزاد باشند و شماها مع‌الاسف مأمور اجرا هستيد. مأمور چشم و گوش بسته. مأمور بي‌چون و چرا. .. چرا محصلين علوم دينيه را يك روز راحت نمي‌گذاريد؟ چرا با دانشجويان در خارج و داخل اين نحوه معامله مي‌كنيد؟ آقاي هويدا من وظيفه دارم شماها را نصيحت كنم. شماها از اين ملت و در اين آب و خاك پرورش

پيدا كرده و صاحب عناوين شده‌ايد. اينقدر با حيثيت اين ملت بازي نكنيد. به جاي اين همه گزافه و جنجال، خدمتي به اين سر و پا برهنه‌ها كنيد يا لااقل اينقدر با بهانه‌هاي مختلف آنها را رنج ندهيد.... از قهر خدا بترسيد. از قهر ملت بهراسيد، با احكام خداي تعالي به نام مترقي ‌بازي نكنيد؛ با اسم قرآن به احكام اسلام لطمه نزنيد، با حوزه دينيه به اسم سرباز وظيفه پوچ بي‌فايده و با خدمتگزاران به فرهنگ و ملت اين نحو سلوك وحشيانه نكنيد و بالاخره علماي امت را وادار نكنيد كه با شما به طور ديگر سلوك كنند. اينها شمه‌اي از فجايع شماها است نسبت به دين و دنياي ملت و گفتني زياد است، مي‌گويم شايد شماها متنبه شويد و به خود آييد.

شايد مراجع اسلام و علماي اعلام و خطبا گرام احساس وظيفه كنند، شايد طبقه جوان و روشنفكر و اصناف مختلف بيدار شده احساس وظيفه كنند، شايد جوامع بشري و مدعيان بشردوستي احساس وظيفه كنند، شايد سازمان ملل و غير آن بيش از اين به نفع كشورهاي بزرگ راضي نشوند ملل ضعيف پايمال شوند. شايد هيئت حاكمه و دستگاه جبارتا دير نشده به خود آيند.
 (ان ربك لباالمرصادـ والله من ورائهم محيط والسلام علي من اتبع الهدي)
 روح‌الله الموسوي الخميني


نامه روحانیون مبارز به نخست وزیر شاه


بسم‌الله الرحمن الرحیم
 


آقای هویدا! سری به زندان‌ها بزنید!

 جناب آقای نخست‌وزیر، متاسفانه در سال‌های اخیر اقداماتی برخلاف قوانین اسلام و قانون اساسی در این کشور مذهبی انجام یافته که موجبات ناراحتی عموم طبقات را فراهم آورده و فاصلۀ عمیقی بین ملت و هیات حاکمه ایجاد کرده است، ملت و هیات حاکمه که باید متفقا در پیشرفت و عظمت دین و تعالی کشور بکوشند و با اعتماد و حسن اطمینان به یکدیگر در زمینۀ واحدی فعالیت کنند، با کمال تاسف هر دولتی که روی کار آمده، بجای اینکه به این اختلاف خاتمه دهد، آن را شدید‌تر و احساسات ملت را علیه هیات حاکمه برافروخته‌تر نموده است.

ما نمی‌دانیم متصدیان امور چه می‌کنند و در نظر دارند این مملکت را به کجا بکشانند، آیا در این مملکت (باصطلاح دینی و مشروطه) مردم حق هیچگونه اظهارنظر در سرنوشت خود باید نداشته باشند؟ خفقان، محدودیت، سانسور، تفتیش عقاید از یک طرف، شکست اقتصادیات و تصاعد هزینه کمرشکن زندگی از طرف دیگر، ملت را از پای درآورده و اگر کسی از وضع موجود اظهار نارضایتی کند، سیاهچال زندان و سپس حکم دادستانی ارتش زندگی تیرۀ او را تیره‌تر می‌نماید.

آخر در کدام گوشه جهان تا این حد فشار، اختناق، حبس، زجر، شکنجه و ترور افکار بر مردم حکومت می‌کند؟! در کدام کشور مراجع و زعمای دینی، سخنگویان مذهبی، روشنفکران، اساتید دانشگاه، تجار و اصناف، بالاخره طبقات متفکر و فعال کشور حق اظهار نظر در شئون اجتماعی خود ندارند، در جهان امروز کجا معمول است عده‌ای مطلق‌العنان حاکم مطلق بر جان و مال و ناموس مردم باشند و کسی حق فریاد و تظلم نداشته باشد؟ در کدام گوشه دنیا سابقه دارد که یک مرجع دینی و زعیم فداکار ملی با داشتن مصونیت و صلاحیت قانونی که از کشور خود دفاع می‌کند و می‌گوید نباید بیگانگان با اتکاء به مصونیت مطلق بر مال و جان و ناموس مردم تسلط داشته باشند، او را به اتهام ناجوانمردانه «قیام علیه مصالح کشور و تمامیت ارضی» تبعید و در مملکت دیگری زندانی و ممنوع‌الملاقات نمایند؟ آیا این قسم حکومت در بین ملل نیمه‌وحشی آن هم در دوران حکومت فردی از پست‌ترین حکومت‌ها شمرده نمی‌شده است؟

 آقای هویدا شما سری به زندان‌ها بزنید و بپرسید این اصناف مختلف زندانی: علماء، وعاظ، اساتید دانشگاه و دانشجویان، تجار و اصناف به چه جرمی مدت‌ها در زندان بسر می‌برند؟ آیا جز دفاع از حریم قرآن و عظمت کشور و تظلم از خفقان و دیکتاتوری جرمی داشته‌اند؟ آیا اگر کسی گفت نباید اسلام و قرآن مورد تهاجم واقع شود، کشور در چنگ بیگانگان افتد، ثروت‌های سرشار مملکت به یغما رود، اختناق و فشار بر مردم حکومت کند، دولت‌ها در تامین خواسته‌های مردم باید کوشش نمایند و بالاخره اگر کسی خواست با استفاده از حق قانونی خود در شئون کشورش اظهار نظر نماید، باید در سیه‌چال زندان زندگی کند و با محرومیت‌های همه جانبه دست به گریبان باشد؟ ما برای حفظ مصالح عالیه اسلام و کشور عزیز جداً می‌خواهیم به منظور پایان دادن به وضع خطرناک موجود و رفع اختناق و رفاه حال عامۀ مردم فکری کنید و به خواسته‌های مردم ترتیب اثر دهید.

طبقات مختلف کشور بالخصوص علماء اعلام و بالاخص حوزۀ علمیه قم که مرکز هدایت و پرورش کشور است منتظرند که هر چه زود‌تر به وضع موجود خاتمه داده شود و مخصوصا در اسرع اوقات رهبر شیعیان مرجع عالیقدر حضرت آیت‌الله العظمی آقای خمینی مدظله علی روس‌المسلمین را به قم عودت داده و سایر علما و دانشمندان، اساتید محترم دانشگاه و دانشجویان و اصناف، تجار و متدینین را از زندان آزاد نموده و پیش از این نسبت به احساسات پاک و گرم مردم بی‌اعتنایی نشود.

جداشدن بحرین
ازجمله اقداماتی که در دوران صدارت هویدا رخ داد بحث استقلال بحرین و جدا شدنش از ایران بود.
شاه در سال 1347 ش با مسافرت به عربستان سعودی و کویت قانع شده بود که در ازاء چشم پوشی از این جزیره نفت خیز می تواند توجه این دو کشور را به خود جلب کند . سر انجام شاه در چهارم ژانویه 1969 در کنفرانسی در دهلی نو به طور ناگهانی گفت:«اگر اهالی بحرین نمی خواهند به کشور من ملحق شوند ایران ادعاهای ارضی خود را در مورد این مجمع الجزایر پس می گیرد و خواسته اهالی بحرین را اگر از نظر بین المللی مورد قبول قرار بگیرد، می پذیرد.»
 


شاه بحرین را واگذار کرد

پينوكيو چگونه «خلق» شد؟ / نمادگرایی فراماسونرها در پينوكيو +تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
كارتون قديمي پينوكيو كه شركت فيلمسازي والت ديزني آن را در سال 1940 منتشر ساخت، هنوز مورد توجه كودكان و بزرگسالان اقصي نقاط جهان قرار مي‌گيرد. اما، داستان اين عروسك چوبي مبتنی بر یک تمثیل عمیق معنوی و برپايه آموزه‌هاي سری است كه به ندرت درباره آنها سخن به ميان مي‌آيد. در اين گزارش، ما به منشا و ريشه شكل‌گيري اين داستان انيميشني و نيز لایه‌‌هاي پنهان آن نگاه اجمالي خواهيم انداخت.

پينوكيو چگونه «خلق» شد؟ / نمادگرایی فراماسونرها در پينوكيو +تصاویر

 

كارتون پينوكيو يكي از پيچيده‌ترين فيلم‌هايي است که برای کودکان ساخته شده است. آيا اين كارتون مي‌تواند داستان نمادین مبالغه‌آميزي از معنويت و جامعه مدرن باشد؟ آيا در اين فيلم نشانه‌هايي از عضویت در آیین‌های مرموز و اسرارآمیز وجود دارد؟

البته نيازي به گفتن نيست، اين فيلم در حال حاضر محصول پرکاربردی در فرهنگ عمومي جامعه امروز است. تا به حال چند نفر اين كارتون را نديده‌اند؟ از سوي ديگر، چند نفر از مفاهیم پنهان كارتون پينوكيو اطلاع دارند؟ در پشت پرده ماجراي اين عروسك خيمه شب بازي كه تلاش دارد تا تا پسر خوبی باشد، يك تمثیل عميق معنوي نهفته است كه ريشه در مكاتب سری علوم خفیه دارد.

از زاويه نگاه يك مبتدي، داستان كودكانه پينوكيو كه درباره "خوب بودن" است و نكات قابل تاملي درباره "دروغ نگفتن" دارد، در نهايت به اثري كلاسيك براي بزرگسالان در راستاي تلاش برای رسیدن به خردمندی و روشنگري معنوي تبديل مي‌شود. فضای بی‌رحم داستان پينوكيو تصوير هولناكي از دنياي مدرن ما را نمایش داده و شايد قصد دارد تا راه فرار از دام‌هاي اين دنياي مدرن را به ما نشان دهد. با توجه به سابقه حرفه‌اي نويسنده داستان و مراجعه به منابع کتب ادبی می‌توان به مفاهيم اسرارآمیز پنهان در كارتون پينوكيو پی برد.

خاستكاه شكل‌گيري داستان پينوكيو

 


كارلو لورنزيني
نویسنده داستان پینوکیو، از اعضای فعال فراماسونری بود


داستان پينوكيو اولين بار توسط فردي به نام "كارلو لورنزيني"(ملقب به كارلو كولودي) بين سالهاي 1881 و 1883 در ايتاليا به رشته تحرير در آمد. لورنزيني اين حرفه را از مقاله‌نويسي در روزنامه‌ها آغاز كرد و در اغلب موارد براي بيان ديدگاه‌هاي سياسي خود از روش طنزنويسي بهره مي‌جست. لورنزيني در سال 1875 وارد دنياي ادبيات كودكان شد و از اين طريق تلاش كرد تا عقايد سياسي خود را به مخاطب انتقال دهد. براي مثال؛ سري داستان‌هاي Giannettino كه عمدتاً به وحدت ايتاليا اشاره داشت.

لورنزيني در واقع بسیار علاقمند بود تا از یک كاراكتر دوست داشتني و مهربان و در عين حال متقلب با هدف بیان عقاید خود از طريق ادبيات تمثيلي بهره گرديد. وي در سال 1880 نگارش داستان Storia di un burattino  (داستان عروسك خيمه شب بازي) را آغاز كرد كه بعدها به ماجراهاي پينوكيو شهرت یافت. این داستان هر هفته در روزنامه Il Giornale dei Bambini  (روزنامه ايتاليايي ويژه كودكان) به چاپ مي‌رسيد.

ماجراهاي پينوكيو، يك قصه خيالي است كه ماجراهاي يك عروسك چوبي خودراي و لجباز را در مسیر تبدیل شدن به یک پسر واقعی شرح مي‌دهد. اين داستان در سال 1883 به چاپ رسيد.




آثار لورنزینی صرفاً سياسي نبودند. دست‌نوشته‌های او، بويژه ماجراهاي پينوكيو زواياي پنهان متافيزيكي و ماوراي طبيعي بسياري را در خود داشتند كه اغلب از ديد خوانندگان امروزي پنهان می‌مانند. يكي از حقايق مهم براي درك كامل لايه‌هاي عميق اثر لورنزيني اينست كه وي يكي از اعضاي فعال فراماسونري بود.

در مقاله‌اي با عنوان پينوكيو، برادر من، "جيوواني مالولتي"(Giovanni Malevolti) از فراماسونرهاي ايتاليا سابقه ماسوني كارلو لورنزيني را چنين توصيف مي‌كند:

"ورود كارلو به مكتب فراماسونري، با اینکه در هیچ سند رسمی ثبت نشده، اما از سوی همگان پذيرفته شده و قابل استناد است.

"آلدو مولا"(Aldo Mola)، يك فرد غيرماسوني كه معمولاً ‌از وي به عنوان تاریخ‌نگار رسمي مكتب فراماسونري ياد مي‌كنند، با اطمينان ورود لورنزيني به فرقه فراماسونري را تاييد كرده است.

به نظر مي‌رسد حوادثي در زندگي او رخ داده است كه اين نظريه را به سادگي تاييد مي‌كند: تاسیس روزنامه‌ای تحت عنوان Il Lampione (موسوم به فانوس دريايي) در سال 1848 كه لورنزيني در باب آن چنین اظهار داشت: "روشنی‌بخش کسانی است که در تاریکی سرگردان هستند." لورنزيني همچنين خود را شاگرد متعصب ماتزيني (از انقلابيون و فراماسونرهاي برجسته ايتاليا) معرفی می‌کرد."


لورنزيني داستان پينوكيو را با الگوبرداري از عقاید قديمي و کهن
 در متون سری و رمزگونه به رشته تحرير درآورد


نام كولودي را مي‌توان در سندي يافت كه مركز بزرگ فراماسونرهاي بريتانيا آن را به چاپ رسانده و در آن لیستی از فراماسونرهاي معروف گردآوری شده است.

مالولتي چنين ادامه مي‌دهد:
براي مطالعه داستان "ماجراهاي پينوكيو" دو روش وجود دارد. اولين روش همان است كه من آن را "غیرمذهبی و عوامانه " توصيف مي‌كنم زيرا كه خواننده، به احتمال زياد يك كودك است، درباره اتفاقات ناگواري كه براي اين عروسك چوبي رخ مي‌دهد، مطالبي را ياد مي‌گيرد. روش دوم، مطالعه اين داستان از نگاه ماسوني نويسنده آن است كه نمادگرايي درون آن، بدون هيچ‌گونه جايگزيني، مکمل روايت ساده و خطي حوادث است.

لورنزيني داستان پينوكيو را با الگوبرداري از عقاید قديمي و کهن در متون سری و رمزگونه به رشته تحرير درآورد: روايت ساده‌اي از يك داستان كه مورد توجه عامه قرار می‌گیرد و مفاهیم پنهان خود را تنها برای "کسانی که در جریان هستند" فاش می‌کند.

تحليل فيلم
تفاوت‌هاي بسياري بين كتاب كولودي و فيلم والت ديزني وجود دارد. د فیلم والت دیزنی، طرح داستان ساده‌تر شده و پينوكيو به شخصيتي ساده، خوش‌گذران و بی‌خیال تبديل شده است تا كاراكتري خودراي و ناسپاس در كتاب اصلي. با اين وجود، همه عناصر اصلي داستان در اين فيلم به عاريت گرفته شده حال آنكه پيام مخفي داستان هنوز دست نخورده باقي مانده است.


والت دیزنی در 1940 انیمیشن پینوکیو را ساخت
 تا یکی از مهم ترین آموزه های ماسونی برای کودکان
 به راحتی در دسترس آنها قرار گیرد


«خلق» شخصيت داستان


فيلم با پدر "ژپتو" (Geppetto)، يك چوب‌ تراش ايتاليايي‌، ‌آغاز مي‌شود كه در حال ساخت يك عروسك خيمه شب‌بازي از يك تكه چوب است. او این عروسک را به شکل یک انسان می‌سازد اما عروسك موجودی بی‌جان است.


ژپتو، همان نماد "خالق" (Demiurge)
 فلسفه افلاطون و عارفان مسيحي است.


ژپتو، از جهت ديگر، همان نماد "خالق"(Demiurge) فلسفه افلاطون و عارفان مسيحي است. واژه "خالق" به صورت تحت‌اللفظي در زبان يوناني "خالق، صنعت‌گر يا استادکار" ترجمه مي‌شود. در زبان فلسفه، خالق یا سازنده "خداي کوچکتر" جهان مادی است، خالقي كه موجودات ناقص را خلق مي‌كند كه در دام زرق و برق زندگي مادي گرفتار مي‌شوند. خانه ژپتو مملو از ساعت‌هايي است كه ساخته دست اوست و همانطور كه احتمالاً مي‌دانيد از اين ساعت‌ها براي سنجش زمان استفاده مي‌شود، يعني يكي از محدوديت‌هاي بزرگ اين سياره خاكي.

پینوکیو


پدر ژپتو عروسك زيبايي را «خلق» كرده است

ژپتو عروسك زيبايي را خلق كرده است اما پس از آن متوجه مي‌شود كه به كمك "خداي بزرگتر" نياز دارد تا به پينوكيو روحي الهي اعطا نمايد كه براي تبديل شدن به يك "پسر واقعي" يا به بیان رمزی يك انسان روشن‌ضمير به آن نياز است. پس، او چه كار مي‌كند؟ وي "رو به ستاره‌اي در وسط آسمان زانو زده و دعا مي‌كند." ژپتو از خداي بزرگتر (بنيانگذار كبير فراماسون‌ها) مي‌خواهد تا روحي الهي در وجود پينوكيو بدمد.

پینوکیو


ژپنو در محضر «تک چشم» زانو می زند
و برای عروسک چوبی خود حلول روح را درخواست می کند

 

آيا اين ستاره مي‌تواند همان ستاره صورت فلکی شعراي يماني یا ستاره درخشان فراماسونري باشد؟

"پري آبي رنگ" ، نماينده خداي بزرگ، سپس به زمين فرود مي‌آيد تا به پينوكيو فهم اين جهاني، یا به تعبیر عرفا "عقل" را اعطا نماید.

پینوکیو

 
"پري آبي رنگ" ، نماينده خداي بزرگ، به زمين فرود مي‌آيد
 تا به پينوكيو فهم اين جهاني یا "عقل" را اعطا نماید.

پري نعمت زندگی و اختيار را به پينوكيو هديه داد. اگرچه او زنده است اما هنوز يك "پسر واقعي" نيست. مكاتب سری مي‌آموزند كه زندگي واقعي تنها پس از روشنگري آغاز مي‌شود. هر چيزي غیر از آن چیزی جز زوال تدريجي نيست.

زمانيكه پينوكيو مي پرسد:"آيا من يك پسربجه واقعي هستم؟" پري پاسخ مي‌دهد: "نه پينوكيو. تحقق آرزوي ژپتو كاملاً به تو بستگي دارد. شجاعت، راستگويي و تواضع خودت را ثابت كن، در اينصورت مطمئناً روزي يك پسر واقعي خواهي شد."

موضوع اتکاء به نفس قوياً از آموزه‌هاي عارفان مسيحي/فراماسونري الهام مي‌گيرد: رستگاري روح مسئله‌اي است كه از طريق خویشتنداری و خودشناسي معنا پيدا می‌كند. فراماسونرها این فرآيند را با ادبيات تمثيلي سنگ زبر و تکامل سنگ صیقل داده شده نمادسازي مي‌كنند.

"در تفكرات فراماسونري، سنگ زبر و ناهموار استعاره از اولویت یک فراماسون ناآگاه برای روشنگري است. يك سنگ صیقلی نيز نماد يك فراماسون است كه از طريق آموزه‌های فراماسونري در راستاي تحقق يك زندگي شرافتمندانه گام بر مي‌دارد و با پشتكار فراوان سعي مي‌كند به روشنگري دست يابد. درسي كه بايد آموخت اينست كه با استفاده از ابزارهاي آموزشي و فراگيري علم و دانش، انسان می‌تواند شخصيت معنوي و اخلاقي خود را بهبود بخشد. همانند انسان، هر سنگ زبر و  ناهموار در ابتدا موجودی ناقص است. انسان با آموزش، تربيت و عشق برادرانه می‌تواند سنگ وجودی خود را به گونه‌ای بسازد که مورد آزمون قرار گرفته و در حدود مرزهای خود شکل گرفته باشد."

به همان روشي كه فراماسونرها فرآيند روشنگري را با تبديل یک سنگ زبر و ناهموار به صاف نشان مي‌دهند، پينوكيو نيز سفر خود را با تكه ناهمواري از چوپ آغاز مي‌كند و به دنبال آنست تا سطوح خود را هموار ساخته و در نهايت به يك پسر واقعي تبديل شود. چنين اتفاقي باید حادث گردد تا او لايق روشنگري شود و او به يك فرآيند كيمياگري دروني نياز است. وي بايد زندگي كند، با وسوسه‌هاي خود مبارزه نمايد و با استفاده از وجدان خود، بايد راه صحيح را پيدا كند. اولين گام رفتن به مدرسه (نماد علم و دانش) است. پس از آن، وسوسه‌هاي زندگي بلافاصله مسير پينوكيو را تغيير مي‌دهند.

وسوسه شهرت و ثروت
روباه مكار(نماد افراد دروغگو) و گربه پينوكيو را در مسير رفتن به مدرسه فريب مي‌دهند تا "براي كسب موفقيت راه آسان را در پيش بگيرد": حرفه هنرپيشگي. عليرغم هشدارهاي وجدانش، عروسك چوبي از شخصيت‌هاي مرموز و ناشناس پيروي كرده و به "استرومبولي"(Stromboli)، يك عروسك‌گردان خشن و پرخاشگر فروخته مي‌شود.


روباه مكار(نماد افراد دروغگو) و گربه
 پينوكيو را در مسير رفتن به مدرسه فريب مي‌دهند




پينوكيو به يك عروسك‌گردان خشن و پرخاشگر فروخته مي‌شود

پينوكيو در حين نمايش با جنبه‌هاي مثبت "راه آسان" نيز آشنا مي‌شود: شهرت، ثروت.
اما پينوكيو خيلي زود متوجه مي‌شود كه اين موفقيت ظاهري هزينه هاي گزافي را به دنبال دارد: اينكه وي نمي‌تواند براي ديدن پدر ژپتو(همان خالق خود) به خانه بازگردد، پولي كه او بدست مي‌آورد صرفاً براي ثروتمند شدن استرومبولي، عروسك‌گردان نمايش‌ها، است و با گذشت زمان هرچه سن او بالاتر مي‌رود، بهتر مي‌فهمد چه سرنوشتي در انتظار اوست.




تصويري نسبتاً تاريك و وحشت‌انگيز از هنرپيشگي ظاهر می شود. وي در می یابد که اساساً چيزي بيش از يك عروسك خيمه شب بازي نبوده است. پس از درك ماهيت واقعي "راه آسان"، پينوكيو متوجه مي‌شود كه دچار افسردگي شده است. او به لطف عروسک‌گردان ظالم خود مانند حيواني در قفس نگهداري مي‌شود. در واقع او با فروش روح خود فريب خورده بود.

پینوکیو


او به لطف عروسک‌گردان ظالم خود مانند حيواني در قفس نگهداري مي‌شود.
 در واقع او با فروش روح خود فريب خورده بود.


پس از آن پينوكيو دوباره به وجدان و ضمير آگاه خود بازمی‌گرددو تلاش مي‌كند تا از آنجا فرار كند. اما همه افراد با وجدان خوب در جهان هم نمي‌توانند او را نجات دهند و  نمي‌تواند اين قفل را باز كند. براي نجات او باز هم به دخالت نيروي الهي نياز است اما به شرط آنكه قبل از آن به پري (فرستاده الهي) و البته مهم‌تر از آن، به خودش حقيقت را بگويد.



 

وسوسه‌هاي لذت‌های دنيوي
پس از بازگشت به راه صواب، پينوكيو يكبار ديگر توسط روباه مكار فريب مي‌خورد تا به "جزيره خوشی" برود، مكاني بدون مدرسه(نماد علم و دانش) و قوانين(نماد اصول اخلاقي). كودكان مي‌توانند تحت نظر مرد كالسكه‌چي بخورند، بنوشند، سيگار بكشند، با هم گلاويز شده و با اراده خويش همه چيز را تخريب كنند.




جزيره خوشي استعاره از "زندگي دنيوي" است كه جهل و نادانی، تلاش براي بهره بردن از لذت‌های زودگذر و ارضاي پست‌ترین تمایلات نفسانی از ويژگي‌هاي آنست. مرد كالسكه‌چي با علم به اينكه اين راهي كامل براي به بردگي كشاندن افراد است، آنها را مدام تشويق مي‌كند. پسراني كه در اين سبك زندگي به شكل احمقانه‌اي افراط مي‌كنند، در نهايت به الاغ تبديل شده و براي كار در معدن از سوي مرد كالسكه‌چي مورد استثمار قرار مي‌گيرند. این نيز تصویر هولناک دیگري از توده مردم جاهل و نادان است.




پينوكيو نيز به تدريج به الاغ تبديل مي‌شود. به بیان رمزی، در واقع او به هویت مادي نزديك‌تر مي‌شود تا خود معنوي كه اين حيوان لجوج نماد و تجسم آن است.

پینوکیو

پينوكيو نيز به تدريج به الاغ تبديل مي‌شود.
به بیان رمزی، در واقع او به هویت مادي نزديك‌تر مي‌شود تا خود معنوي
 كه اين حيوان لجوج نماد و تجسم آن است


اين بخش از داستان اشاره ادبي به اثر كلاسيك "اپوليوس"(Apuleius) نويسنده رومي تحت عنوان "مسخ‌شدگان" یا "الاغ طلايي" است كه در مكاتب سري همچون فراماسونري مورد مطالعه قرار مي‌گيرد.



 
مسخ‌شدگان ماجراي "لوسيوس"(Lucius) را تشريح مي‌نمايد كه به دليل حماقت خويش با عجايب جادوگري فريب خورد و به الاغ تغيير هويت داد. اين مسئله وي را به سفري طولاني و طاقت‌فرسا سوق داد كه در نهايت نيز توسط "ايزيس" (Isis) نجات يافت و به فرقه سري او پيوست. ماجراي اين مسخ‌شدگي به دليل خط کلی داستان، تمثيل معنوي و شکل ورود به اسرار شباهت‌هاي فراواني به ماجراي پينوكيو دارد. پينوكيو پس از آنكه به خود می‌آید، از قفس زندگي دنيوي و جزيره خوشي فرار مي‌كند.

آغاز مسیر روشنگری
پينوكيو براي ديدار دوباره پدر خويش به خانه باز مي‌گردد اما در خانه كسي نيست. وي مي‌فهمد كه ژپتو توسط نهنگي عظيم‌الجثه بلعيده شده است. پس از آن، عروسك چوبي خود را به آب مي‌اندازد و براي پيدا كردن خالق خويش وارد شكم نهنگ مي‌شود. اين آخرين مرحله ورود او به مسیر روشنگری است كه بايد از تاريكي و ظلمت زندگي جاهلانه خويش(كه نماد آن شكم نهنگ غول پيكر است) گريخته و نور معنوي را بدست آورد.



 
يكبار ديگر، كارلو كولودي به شدت تحت تاثير داستان قديمي سير و سلوك معنوي: كتاب يونس پيامبر قرار گرفت. جریان حضرت يونس و نهنگ در مكاتب سري مطالعه مي‌شوند.
 
 


يونس به فرمان خداوند از شكم نهنگ بيرون مي‌آيد

پينوكيو دشواري‌هاي مسیر ورود به روشنگری را پشت سر گذاشته و از تاريكي جهالت بيرون مي‌آيد. حال وي يك "پسر واقعي" است، انساني روشن‌ضمير كه زنجيرهاي زندگي مادي را پاره كرده و به خود والايش رسيده است. او يك نشان طلايي از پري دريافت مي‌دارد كه بيانگر موفقيت در طي كردن مسير كيمياگري تغيير هويت پينوكيو از فلزي سخت به طلا است. "هدف بزرگ" تحقق يافته است. پس چه كاري باقي مانده است؟ البته، یک جشن حسابی!

 
حال وي يك "پسر واقعي" است، انساني روشن‌ضمير
 كه زنجيرهاي زندگي مادي را پاره كرده و به خود والايش رسيده است.


نتيجه‌گيري
اگر از زوايه ديد کودکانه خود فاصله گرفته و سپس به داستان پینوکیو بنگریم، داستان پينوكيو به جاي يك سري ماجراهاي تصادفي، به يك ادبيات تمثيلي معنوي عمیق و نمادين تبديل مي‌شود. جزئيات اين فيلم كه ظاهراً بي‌معني و نامفهوم است ناگهان به حقيقتي اسرارآميز و مرموز تبديل شده يا حداقل جوامع بی‌رحم امروزی را نشان می‌دهند. كارلو كولودي، نويسنده داستان با الهام از داستان‌های قديمي فراطبيعي نظير مسخ‌شدگان و يونس و نهنگ تلاش کرد تا داستانی با موضوع ورود به مکتب را به سبك امروزي بنویسد که مهم‌ترين جنبه زندگي فراماسونري است.






داستانی با یک قرن قدمت


داستان پينوكيو نمونه‌اي از جنبه انسانی‌تر آموزه‌هاي سري است. این داستان بر پايه آموزه‌هاي فراماسونري استوار است و توجه عمیق به آن فاش مي‌سازد كه این آموزه‌ها پيشينه فلسفي افرادي است که كنترل رسانه‌هاي جمعي را در اختيار دارند.

هرچند وفاداري كارتون والت ديزني به مكتب فراماسونري همواره مورد اختلاف بوده است اما انتخاب اين داستان به عنوان دومين فيلم انيميشني كه در اين استوديو فيلمسازي ساخته شده است، مطالب بسياري براي بازگو كردن دارد.

بسياري از جزئيات نمادين كه به اين فيلم اضافه شده است بيانگر درك عميق مفاهیم سری كتاب كولودي است. با توجه به تیراژ بالای نسخه قابل پخش فيلم پينوكيو و موفقيت جهاني آن مي‌توان گفت كه همه جهان شاهد طي كردن مسير روشنگري بوده‌اند اما عده اندكي آن را به طور كامل درك كردند.

موضوع مهمی که در این داستان کمتر مورد توجه قرار گرفته، «خلق» یک انسان توسط انسان دیگر است؛ موضوعی که این روزها توسط جریانی مبهم و مرموز در ایران نیز تکرار می شود.


چرا رسانه های صهیونیستی حدود یک قرن است
 که «داستان» پینوکیو را زنده نگاه می دارند؟
  • منبع: مشرق
Viewing all 194 articles
Browse latest View live