Quantcast
Channel: فراماسونری - جنبش سایبری 313 l ظهور , آخرالزمان , مهدویت , جنگ نرم , امام زمان (عج)
Viewing all 194 articles
Browse latest View live

اولین فراماسون ایرانی کیست؟

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
میرزا صالح نخستین کسی است که از ایرانیان وارد این جمعیت شده و به قراری که نوشته‌اند همو اول کسی است که مطبعة حروفی وارد ایران کرده و خود او هم در سفر‌نامه‌اش اشاره به فرا گرفتن طریقة چاپ و مرکب سازی کرده.
نایب‌السلطنه عباس میرزا پسر فتحعلی‌شاه در دوران حاکمیت خود بر تبریز، شش نفر را روانه انگلستان کرد. این شش نفر عبارت بودند از: میرزا صالح شیرازی، میرزا جعفر مهندس، میرزا جعفر طبیب، میرزا رضا (مترجم فارسی ناپلئون بناپارت)، محمد‌علی شاگرد قورخانه و میرزا حاجی بابا که خود در لندن مشغول تحصیل علم طب بوده است.

در میان این عده، میرزا صالح شیرازی، به خط خود سفرنامه‌ای نوشته که از روز حرکت کردن از تبریز به همراه کلنل «میجر دارسی» به سوی روسیه و از آنجا به انگلستان تا روز بازگشت به استانبول و سپس ورود به ایران را روز به روز یادداشت کرده است. وی در این سفرنامه، تاریخ روابط روس و فرنگستان و شمه‌ای از تاریخ ناپلئون و حمله به روسیه و حریق مسکو و غیره تا ایام توقف او در جزیرة سنت هلن برشتة تحریر کشیده است.

داستان تحصیل او و پنج تن از شاگردان ایرانی در لندن و اشکالات عجیب و غریبی که در راه پیشرفت کار ایشان بوجود می‌آمده است، براستی داستان غم فزائی است که تا کسی نخواند نتواند باور داشت.

میرزاصالح مذکور در ضمن داستان خود بوسیله بعض رجال خیر‌اندیش وارد در انجمن فراماسون‌ها می‌شود، و خود در دو جای سفرنامه خود که به خط اوست باین موضوع تصریح کرده به تاریخ پنجشنبة بیستم رجب مطابق سیزدهم ماه مه 1233 هجری قمری می‌نویسد:

«... چون مدتها بود که خواهش دخول مجمع فراموشان را داشته فرصتی دست نمی‌داد تا اینکه مستر‌پارس، استاد اول فراموشان را دیده که داخل به محفل آنها شده باشم و قرارداد روزی را نمودند که در آنجا روم... روز 20 رجب مطابق 13 می‌ به همراه مستر پارس و «دارسی» داخل به فراموشخانه گردیده شام خورده در ساعت یازده مراجعت کردم. زیاده ازین درین باب نگارش آن جایز نیست...»

باز در وقایع چهارشنبه 1323 (13 نوامبر 1818) می‌نویسد:

«... در صحن کلیسا مستر هریس نامی را که بزرگ‌خانة فراموشان بود و بنده را به دو مرتبه از مراتب مزبور رسانیده بود مرا دیده مذکور ساخت که یک هفته دیگر عازم ایران هستید و فردا فراموشخانه باز است اگر فردا شب به آنجا خود را رسانیدی مرتبة اوستادی را به تو می‌دهم و اگرنه ناقص به ایران می‌روی ـ خواستم زیاده در خصوص رفتن گفتگو کنم فرصت نشد...»

«... روز پنجشنبه مطابق چهارم نوامبر هنگام صبح از مهمانخانة مزبور سوار شده دو ساعت از ظهر گذشته وارد به لندن گردید و چون روزی بود که بنده بایست داخل به فراموشخانه شود، یک ساعت بعد از آن که در سه ساعت از ظهر گذشته باشد داخل به فراموش خانه شده و هفت ساعت از ظهر گذشته بعد از شام از فراموش خانه بیرون رفتم...»

پس در این صورت میرزا صالح نخستین کسی است که از ایرانیان وارد این جمعیت شده و به قراری که نوشته‌اند همو اول کسی است که مطبعة حروفی وارد ایران کرده و خود او هم در سفر‌نامه‌اش اشاره به فرا گرفتن طریقة چاپ و مرکب سازی کرده و از خریداری اسباب و ابزار کار چاپ هم ذکری می‌کند.

و همواست که به عقیده پروفسور براون در عهد محمد شاه نخستین روزنامة فارسی دایر کرده است و شنیده‌ام که اولین لژماسونی را هم او در ایران راه انداخته است.

اولين گراندلژها (3)

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
برخي محققين يکي از عوامل اصلي مؤثر در وقوع جنگ استقلال آمريکا را دسيسه هايي مي دانند که کانون هاي معيني در لندن براي درگير کردن فرانسه در آشوب هاي شمال آمريکا با هدف تخليه بنيه مالي آن و سرانجام ساقط کردن دولت بوربن طراحي کردند. اين فرايندي است که در نهايت از يکسو به تأسيس کشوري به نام ايالات متحده آمريکا انجاميد و از سوي ديگر به "انقلاب کبير فرانسه".

 اولين گراندلژها (3)

 

 تکاپوي بنجامين فرانکلين و دوستان ماسونش در پاريس و سياست هاي مخرب مالي نکر در اين چارچوب ارزيابي مي شود. بريتانيکا "اشتباه اصلي" نکر را مشارکت مالي فرانسه در جنگ استقلال آمريکا عنوان مي کند که به تخليه بنيه مالي فرانسه و بروز بحران پولي در اين کشور انجاميد.(1) پيامدهاي غيرقابل جبران اين سياست ها بود که شعله انقلاب فرانسه را برافروخت. تعبير "شاعرانه" ويل و آريل دورانت چنين است:
دولت فرانسه بر اثر اين جنگ ورشکست شد و اين ورشکستگي به انقلاب انجاميد. بر روي هم، فرانسه يک ميليارد ليور براي اين مبارزه خرج کرده بود و بهره قرضه ملي خزانه را روز به روز به سوي بي اعتباري مي کشيد... اين يک خودکشي شجاعانه بود. فرانسه پول و خون خود را به آمريکا داد و در ازاي آن نيروي محرکه تازه و پرقدرتي براي آزادي به دست آورد.(2)
سرشناس ترين مورخي که درباره ي پيوند ماسون ها با انقلاب هاي آمريکا و فرانسه به کاوش پرداخت و در اين زمينه آثار مستقل و جنجال برانگيزي منتشر نمود، برنارد فاي فرانسوي است. فاي در آثارش ماسون هاي فرانسه را به عنوان عامل دربار انگليس معرفي نمود و انقلاب فرانسه را توطئه لندن براي ساقط کردن سلطنت بوربن خواند. هدف اوليه فاي تدوين زندگينامه بنجامين فرانکلين بود. او به اين منظور در دهه 1920 به نيويورک سفر کرد، اعتماد ماسون هاي بلندپايه اين شهر را جلب نمود، از اين طريق به اسناد و منابع موجود در کتابخانه گراندلژ نيويورک دسترسي يافت و با برخي ماسون هاي سرشناس مصاحبه کرد. چنانکه مندرجات دائرة المعارف هاي ماکي و کويل به صراحت نشان مي دهد،(3) اگر فاي موفق به جلب اعتماد ماسون هاي متنفذ آمريکايي نمي شد و از حمايت ايشان برخوردار نمي گرديد، هيچ گاه به اسناد فوق دست نمي يافت و کاري از حمايت ايشان برخوردار نمي گرديد، هيچگاه به اسناد فوق دست نمي يافت و کاري از پيش نمي برد. اولين حاصل تلاش برنارد فاي زندگينامه جنجالي و پرفروش بنجامين فرانکلين بود. در اين کتاب، براي نخستين بار پيوندهاي ماسوني فرانکلين مورد توجه فراوان قرار گرفته و به عنوان شالوده زندگي اجتماعي و سياسي وي عنوان شده بود. کتاب بعدي فاي انقلاب و فراماسونري(4) نام داشت که در سال 1935 در بوستن منتشر شد. برخلاف انتظار اوليه، فاي در اين دو کتاب ارزيابي مثبت و دوستانه اي از عملکرد ماسون ها به دست نداد و اين امر خشم ايشان را عليه او برانگيخت. برنارد فاي پس از پايان جنگ جهاني دوم به همکاري با دولت ويشي و تحريک افکار عمومي عليه ماسون ها و يهوديان متهم شد و در يک دادگاه فرانسوي محاکمه و مدتي زنداني گرديد.
صرفنظر از اينکه عملکرد ماسون ها در انقلاب هاي آمريکا و فرانسه را مثبت و ملهم از انگيزه هاي خيرخواهانه يا منفي و توطئه گرانه بدانيم، مورخين اعم از ماسون و غيرماسون درباره ي تأثير مهم ايشان بر اين دو حادثه بزرگ دنياي جديد متفق القول اند. براي نمونه، لويي آميابل، نويسنده تاريخ رسمي " لژ نه خواهران"(5) مي نويسد:
بي ترديد فراماسونري يکي از عوامل دگرگوني هاي عظيمي بود که در آمريکاي شمالي و فرانسه رخ داد نه به آنگونه که برخي کودکانه به عنوان نوعي توطئه جهاني جلوه گر مي سازند؛ بلکه از طريق ارتقاء انديشه و روشن تر کردن افکار عمومي...(6)
معهذا، هر قدر نقش نهاد نوپاي فراماسونري، يا هر کانون سياسي پنهان و آشکار ديگر، در اين دو انقلاب مؤثر انگاشته شود، بايد از تحليل هاي تک عاملي و سطحي به جد پرهيز داشت. اين دو حادثه بزرگ، با همه تبعات عميق و عظيم سياسي و اجتماعي و فرهنگي شان در تکوين دنياي معاصر، مولود عوامل متعدد اجتماعي بودند. به رغم اين تأکيد بر بغرنجي و ذوجوانبي حوادث فوق، بايد بر اين نکته نيز تأکيد کرد که بي شک دسيسه هاي قدرت هاي متخاصم فرانسه و بريتانيا و تکاپوي کانون هاي دسيسه گر و آشوب طلب و ماجراجويان و شيادان مالي در تبيين اين حوادث داراي جايگاه خاص خود است که بر آن نمي توان و نبايد چشم پوشيد.(7) تغافل در اين زمينه همانقدر گمراه کننده است که نگرش سطحي و يکجانبه فوق. بنابراين، نه انقلاب آمريکا توطئه فرانسه بود، چنانکه تاريخ سياست خارجي بريتانيا (کمبريج) وانمود مي کند،(8) و نه انقلاب فرانسه توطئه انگلستان. معهذا، اينگونه دسيسه ها که سرچشمه آن را نمي توان به دولت هاي فرانسه و انگليس منتسب کرد. در پيدايش و گسترش امواج انقلاب هاي آمريکا و فرانسه تأثير داشت. انقلاب آمريکا با ماجراي "محموله چاي بوستن" (16 دسامبر 1773) آغاز شد و اين حرکتي است که به طور مستند مي دانيم در لژ سن آندريو بوستن سازماندهي شد و گردانندگان آن، که خود را در لباس سرخپوستان موهاک پنهان کرده بودند، از اعضاي اين لژ بودند.(9) جرج واشنگتن، فرمانده قشون استقلال طلبان آمريکائي و اولين رئيس جمهور اين کشور، از 21 سالگي ماسون بود.(10) علاوه بر واشنگتن، بسياري از فرماندهان قشون آمريکاييان به فراماسونري تعلق داشتند.(11) به نوشت لافايت، جرج واشنگتن هيچگاه داوطلبانه سمت هاي فرماندهي را به افسران غيرماسون واگذار نمي کرد و تقريباً تمامي اعضاي ستاد و افسران وي ماسون بودند.(12)
به رغم اهميت نقش ماسون هايي چون بنجامين فرانکلين و جرج واشنگتن در انقلاب آمريکا، مواردي مشاهده مي شود که حضور ماسون هاي بلندپايه را در جبهه مقابل استقلال طلبان نشان مي دهد. يک نمونه معروف، سر جان جانسون،(13) استاد اعظم ناحيه اي نيويورک، است که با آغاز جنگ استقلال از قاره آمريکا گريخت و سپس در رأس قشوني از نيروهاي انگليسي در غرب ايالت نيويورک حضور يافت. ماسون هايي چون گاي جانسون،(14) کلنل والتر باتلر(15) و جوزف برانت(16) نيز در قشون او حضور داشتند.(17) اگرتون لي،(18) استاد اعظم ناحيه اي کاروليناي جنوبي، با شروع جنگ استقلال در زير حمايت انگليسي ها قرار گرفت. يکي از فرماندهان قشون انگليس در اين منطقه، به نام آدميرال پارکر، ماسون بود. ارل موئيرا، که بعدها با عنوان مارکيز هستينگز فرمانفرماي مستعمرات بريتانيا در هند شد، نيز از فرماندهان قشون بريتانيا در جنگ استقلال آمريکا بود. اين ارل موئيرا از برجسته ترين ماسون هاي بريتانياست که در سال هاي 1790-1812، در دوران استاد اعظمي وليعهد وقت (جرج چهارم بعدي)، جانشين استاد اعظم گراندلژ انگلستان و در سال 1806 استاد اعظم گراندلژ اسکاتلند بود.(19) سيدني مورس در رساله "فراماسونري در انقلاب آمريکا" مي نويسد که لژ سن آندريو بوستن اولين لژ وابسته به طريقت کهن اسکاتي در ماساچوست بود و سازمان ماسوني تابع گراندلژ ناحيه اي ماساچوست در آوريل 1763 اين لژ را غيرقانوني اعلام کرد. به نوشته مورس، در زمان ماجراي محموله چاي بوستن، گراندلژ سن جان ماساچوست در زير نفوذ حاکم و نظاميان و مقامات دولتي منطقه قرار داشت و لژ سن آندريو به طور عمده مرکب از تجار و دريانوردان و صنعت گران بود و برخي اعضاي آن "بي ترديد" در عمليات غيرقانوني تجاري و قاچاق دست داشتند.(20)
تحريکات و دسيسه هاي کانون هاي معيني که اکنون آنان را کم و بيش مي شناسيم در بروز انقلاب آمريکا مؤثر بود، ليکن تمامي ماجرا را نمي توان به سادگي يک نمايشنامه و بازي توطئه آميز ماسوني دانست. رهبران و انديشه پردازان انقلاب آمريکا به بنجامين فرانکلين و جرج واشنگتن ماسون محدود نبودند. آلکساندر هاميلتون،(21) از رهبران جنگ استقلال و اولين وزير ماليه ايالات متحده (1789-1795)، ماسون نبود؛(22) هر چند با ماسون ها رابطه نزديک دوستانه داشت. توماس پين(23) نيز ماسون نبود و بعدها به مخالف سرسخت جرج واشنگتن بدل شد.(24) به نوشته کويل، از 56 امضاء کننده اعلاميه استقلال آمريکا تنها هشت تن ماسون بودند.(25) اگر جرج واشنگتن، اولين رئيس جمهور ايالات متحده، ماسون بود، جان آدامز،(26) توماس جفرسون(27) (نويسنده "اعلاميه استقلال") و جيمز مديسون(28)، دومين و سومين و چهارمين رئيس جمهور ايالات متحده، ماسون نبودند. کويل در دائرة المعارف خود فهرستي از رؤساي جمهور ماسون اين کشور، از آغاز تا نيمه سده بيستم، به دست داده است. از 33 رئيس جمهوري که تا سال 1953 در رأس دولت ايالات متحده جاي گرفتند، تنها 13 تن ماسون بودند. اين افراد و زمان رياست جمهوري شان به شرح زير است: جرج واشنگتن (1789-1797) جيمز مونروئه(29) (1817-1825)، آندريو جکسون (1829 -1837)، جيمز پولک(30) (1845-1849)، جيمز بوکانان(31) (1857-1861)، آندريو جانسون (1865-1869)، جيمز گارفيلد(32) (1881)، ويليام مکينلي(33) (1897-1901)، تئودور روزولت(34) (1901-1909)، ويليام تافت(35) (1909-1913)، وارن هاردينگ(36) (1921-1923)، فرانکلين روزولت(37) (1933-1945) و هاري ترومن(38) (1945-1953). در تداوم سنت تاريخ نگاري جيمز اندرسون، برخي نويسندگان ماسون به غلط رؤساي جمهور زير را به عنوان ماسون معرفي کرده اند که مورد تکذيب دو منبع معتبر ماسوني مورد استفاده ما، يعني دائرة المعارف هاي ماکي و کويل، است: توماس جفرسون (1801-1809)، جيمز مديسون (1809-1817)، جان کوينزي آدامز(39) (1825-1829)، جان تيلر(40) (1841-1845)، زاخاري تايلور(41) (1849-1850)، ميلارد فيلمور(42) (1850 -1853)، فرانکلين پيرس(43) (1853-1857)، آبراهام لينکلن(44) (1861-1865) و اوليس گرانت(45) (1869-1877). جان کوينزي آدامز ضدماسوني سرسخت بود و، به نوشته کويل "از فراماسونري نفرت داشت". ميلارد فيلمور در آغاز يک ضد ماسون فعال بود. او بعدها با ماسون ها رابطه حسنه برقرار کرد ليکن هيچگاه به عضويت فراماسونري در نيامد. برخي نيز با ماسون ها رابطه دوستانه داشتند چون اوليس گرانت و آبراهام لينکلن. اوليس گرانت ماسون نبود ولي پدر و برادرانش ماسون بودند. شهرت آبراهام لينکلن به عنوان ماسون به سال 1903 باز مي گردد و اين زماني است که ويليام گرمشاو، محقق کتابخانه کنگره، در تاريخ فراماسونري(46) خود نام او را به عنوان ماسون ذکر کرد. بعدها (1913)، ادوارد کواتيه لاتنت،(47) منشي "دبيرخانه بين المللي امور ماسوني"(48) بدون توجه به بي پايه بودن اين ادعا، نام لينکلن را به فهرست ماسون هاي نامدار وارد کرد. اين فهرست در سال 1923 مجدداً منتشر شد.(49)
سولومون گرايزل، مورخ يهودي- آمريکايي، مي نويسد اين يهوديان بودند که براي نخستين بار فراماسونري را به مستعمرات بريتانيا در قاره آمريکا شناسانيدند.(50)
معهذا، به نظر مي رسد که در منابع ماسوني رابطه يهوديان با تکاپوهاي اوليه فراماسونري در آمريکا به شدت مستور مانده است. به علاوه، بايد به نقش مارانوها و يهوديان مخفي در فراماسونري اوليه آمريکا توجه کرد که شناخت پيوندهاي يهودي ايشان به سادگي ميسر نيست. بنابراين، ادعا گرايزل زماني پذيرفتني است که نخستين مروجان فراماسونري در آمريکاي شمالي، يعني کساني چون جاناتان بلچر و دانيل کاکس و هنري پرايس و ماتيو يانگ و ادوارد اليس و ديگران، را يهودي الاصل بدانيم.
در دوران جنگ استقلال و پس از آن، حايم سالومون(51) را به عنوان يکي از ماسون هاي سرشناس فيلادلفيا و نيويورک مي شناسيم. سالومون به يک خانواده يهودي تعلق داشت که از پرتغال به لهستان کوچيده بودند. او در سال 1772 به آمريکاي شمالي مهاجرت کرد و در نيويورک به دلالي و صرافي مشغول شد. با شروع جنگ استقلال، حايم سالومون به عنوان جاسوس دو جانبه براي قشون هاي متخاصم آمريکا و انگليس کار مي کرد. سرانجام، راز او فاش شد، در سال 1778 به فيلادلفيا گريخت و به دلال و صراف اصلي اين شهر بدل گرديد. در اين زمان، سالومون به عنوان نماينده و کارگزار رابرت موريس،(52) مباشر مالي(53) کنگره، تأمين مالي کنگره با دولت فرانسه بدل گرديد و بدينسان کمک ها و وام هاي گراويه و نکر از طريق او به استقلال طلبان آمريکايي انتقال مي يافت. بريتانيکا بر نقش فعال سالومون در اين ماجرا اشاره دارد و مي نويسد: "او هرچه در توان داشت در راه ارتقاء اتحاد فرانسه و آمريکا به کار گرفت". سالومون در اين دوران به تجهيز واحدهاي نظامي متعدد دست زد و به کنگره و برخي از رهبران آن، مانند جيمز مديسون و توماس جفرسون و جيمز مونروئه (رؤساي جمهور بعدي ايالات متحده)، وام هاي کلان پرداخت نمود. رابرت موريس در يادداشت هاي روزانه اش مي نويسد که طي سالهاي 1781-1784 حايم سالومون بيش از 200 هزار دلار به آمريکاييان وام پرداخت کرد. اين بجز مبالغي است که وي در اختيار کنگره قرار داد. آمريکانا بدهي دولت نوپاي ايالات متحده به سالومون را بيش از 660 هزار دلار ذکر کرده است. او در سال 1784 به نيويورک کوچيد و در مشارکت با ياکوب مردخاي(54) به يکي از صرافان و رباخواران و دلالان بزرگ اين شهر بدل شد. (55) با توجه به اين نقش عظيم رابرت موريس و حايم سالومون در تأمين مالي قشون استقلال طلبان آمريکايي است که سومبارت مي نويسد: "ايالات متحده هيچگاه بدون تأمين نيازهاي ارتش آن به وسيله يهوديان نمي توانست به استقلال کامل دست يابد".
در نسل معاصر با حايم سالومون و رابرت موريس، سرشناس ترين يهودي که در رأس نهادهاي ماسوني ايالات متحده مي شناسيم همان موسس هايس، استاد اعظم گراندلژ ماساچوست، است و نيز مي دانيم که آئين اسکاتي را هنري آندريو فرانکن(56) و موسس هايس از جاماييکا به آمريکاي شمالي وارد کردند.(57) درباره ي اين فرانکن اطلاع بيشتر نداريم.
در نيمه اول سده نوزدهم، پيوند عميق سران فراماسونري ايالات متحده آمريکا با زرسالاران نامدار اين کشور کاملاً چشمگير است. علاوه بر حايم سالومون و موسس هايس، نمونه ديگر جان دلاهوگ،(58) از پلانت داران بزرگ سن دومينگو (مستعمره فرانسه) و از بنيانگذاران فراماسونري در اين منطقه است. او پس از شورش سکنه بومي سن دومينگو به بندر مهم چارلستون در کاروليناي جنوبي کوچيد و در سال 1801 شوراي عالي آئين اسکاتي را در اين شهر تأسيس کرد.(59) جان ياکوب استور، زرسالار نامدار ايالات متحده در اوايل سده نوزدهم و بنيانگذار بنياد معظم استور، هم ماسون بود و هم عضو طريقت شهسواران معبد. درباره ي تاريخچه بنياد استور و پيوند آن با تجارت جهاني ترياک در مجلدات بعدي سخن خواهيم گفت.
مرحوم دکتر عبدالهادي حائري به درستي مي نويسد: "آمريکا بيش از هر کشور ديگر در جهان به تکاپوهاي فراماسونگري گرايش دارد و از همين رهگذر شمار فراماسونانش برابر با يک برآورد در سال 1980 دو سوم همه فراماسونان جهان بوده است".(60) معهذا، زماني که بر نقش برجسته فراماسونري در تاريخ ايالات متحده آمريکا تأکيد مي ورزيم نبايد فراموش کنيم که اين کشور، چون فرانسه مهد نخستين و جدي ترين جنبش هاي ضدماسون نيز بوده است. اين پديده بيانگر نارضايتي عميقي است که طي چهار دهه پس از استقلال آمريکا در ميان مردم اين کشور عليه اقتدار ماسون ها پديد آمده بود. دوران فوق در تاريخ ايالات متحده آمريکا مقارن با اواخر سلطنت فتحعلي شاه و اوايل سلطنت محمدشاه قاجار و همزمان با تجديد اقتدار خاندان يهودي الاصل قوام شيرازي در ايران است.

فرانسه

تاريخ فراماسونري اوليه در فرانسه نيز، چون ساير کشورها، سخت آشفته و سرشار از اسطوره ها و افسانه هاي بي پايه اي است که به منظور "بومي کردن" اين نهاد و استتار منشأ واقعي و کارکردهاي آن جعل و پرداخت شده. اين اسطوره ها به کلي مردود است و حتي اگر با سهل انگاري کامل برخورد کنيم و برخي قصه ها و دعاوي غيرمستند را بپذيريم، تاريخ فراماسونري در اين کشور به پيش از سال 1725 نمي رسد. اين زماني است که گويا تعدادي انگليسي مجهول الهويه در خانه يک قناد انگليسي مقيم پاريس به نام هار(61) اولين لژ ماسوني را تأسيس کردند. گفته مي شود اولين استاد فراماسونري ارل درونت واتر بود. اين روايت به لالاند منجم، نخستين استاد "لژ نه خواهران" و از بنيانگذاران "گراند اوريان" تعلق دارد و اولين بار در کتاب تاريخ فراماسونري در فرانسه (1774) او عنوان شد.(62) گولد اين ادعاي لالاند را به سختي نقد مي کند و آن را به کلي بي پايه مي داند. اين ارل درونت واتر همان چارلز رادکليف، آخرين ارل منطقه درونت واتر، است که در پي اعدام برادرش به فرانسه گريخت، در زمره هواداران خاندان مخلوع استوارت جاي گرفت و سرانجام پس از شرکت در قيام جاکوبيتي 1745 انگلستان گردن زده شد. گولد به درستي مي پرسد چگونه ممکن است چارلز رادکليف، که دو سال قبل از تأسيس گراندلژ انگلستان به فرانسه گريخته، به تأسيس نهاد فراماسونري در پاريس دست زده باشد و چرا برخي منابع آن زمان، چون نشريه سن جيمز ايوينينگ پست،(63) که نام ماسون هايي به مراتب کم اهميت تر از ارل درونت واتر را ذکر کرده اند، درباره ي اين به اصطلاح رئيس طريقت فراماسونري در فرانسه به کلي سکوت نموده اند؟!(64) بايد توجه کنيم که اين ادعاي لالاند در آغاز سلطنت لويي شانزدهم عنوان شده و او در واقع از طريق انتساب منشأ فراماسونري فرانسه به انگليسي هاي هوادار فرانسه و خاندان تبعيدي استوارت کوشيده تا پيشينه و پيوندهاي هانووري اين نهاد رازآميز را بپوشاند و بدينسان از حساسيت هاي سياسي منفي عليه آن بکاهد.
بهرروي، تا 7 سپتامبر 1734 در منابع مکتوب از وجود فراماسونري فرانسه نشاني در دست نيست. اين زماني است که نشريه سن جيمز ايوينينگ پست از اجلاس همان لژي خبر مي دهد که در خانه دوشس پورتزموث در پاريس برگزار شد و دوک ريچموند و بارون منتسکيو گروهي از رجال فرانسه را به عضويت فراماسونري درآوردند. بنابراين، بايد سرآغاز تاريخ فراماسونري فرانسه را سال 1734 و بنيانگذاران و نخستين گردانندگان اين سازمان را کساني چون دوک ريچموند، دکتر دزاگوليه، منتسکيو و شواليه رمزي دانست. اين تداوم تکاپوي همان کانون مشکوک و دسيسه گر اطلاعاتي و مالي است که کساني چون جان لاو و شواليه رمزي در دوران نيابت سلطنت دوک اورلئان (1715-1723) در پاريس بنيان نهادند و ماجراهايي چون "شيادي ميسي سي پي" را آفريدند. اين همان کانوني است که در مکتب رسمي تاريخ نگاري آنگلوساکسون به شدت مورد تکريم قرار مي گيرد و اقتدار آن به عنوان نماد "اصلاحات دمکراتيک" دوک اورلئان، در برابر "استبداد لويي چهاردهم" عنوان مي شود. و اعضاي اين کانون همان کساني اند که محققيني چون هنشل و شنان ايشان را "شعبده بازان مالي" و "رفقاي هم پياله و عياش" دوک اورلئان خوانده اند. يک متن چاپي منتشره در فرانکفورت متعلق به سال 1744 مدعي است که در اواخر سال 1736 شش لژ ماسوني با 60 عضو در فرانسه حضور داشت.(65) قدمت اولين متن چاپي منتشره در فرانسه که به تکاپوي فراماسونري در اين کشور اشاره دارد، به سال 1745، يعني 29 سال پيش از انتشار کتاب لالاند، مي رسد. در اين متن ادعا شده که فراماسونري حدود 18 سال پيش، يعني در سال 1727، در فرانسه تأسيس شد و فعاليت اوليه آن "به شديدترين شکل مخفي بود".(66)
در 24 ژوئن 1738 روساي لژهاي ماسوني فرانسه فردي به نام دوک انتين(67) را به عنوان استاد اعظم خود برگزيدند. اين دوک انتين از جمله رجال فرانسوي است که در سال 1737 دوک ريچموند ايشان را به کسوت ماسون درآورده بود.(68) در سال 1743 گراندلژ انگلستان به لژهاي ماسوني پاريس اجازه تأسيس گراندلژ ناحيه اي خود را اعطا کرد و بدينسان اولين سازمان سراسري ماسوني فرانسه به نام "گراندلژ انگليسي فرانسه"(69) تأسيس شد.(70) با مرگ دوک انتين، در 11 دسامبر 1743 لژهاي ماسوني فرانسه پرنس لويي بوربن، کنت کلرمون،(71) را در سمت استاد اعظم گراندلژ فرانسه جاي دادند. اين کنت کلرمون پسر دوک اورلئان نايب السلطنه است و عموي لويي فيليپ (فيليپ اگاليته). به نوشته گولد، موانعي که در اين زمان دولت فرانسه عليه فعاليت هاي ماسوني ايجاد کرده بود مانع شد که کنت کلرمون سمت استاد اعظمي را بپذيرد.(72) بدينسان، تاريخ فراماسونري فرانسه از آغاز با نام خاندان اورلئان پيوند مي خورد و آن را به عنوان سازمان مخفي فرانسويان هواداران پيوند با اليگارشي انگلوساکسون جلوه گر مي سازد. گراندلژ فوق در سال 1755 استقلال خود را اعلام کرد و به "گراندلژ فرانسه"(73) موسوم شد.(74) در سال 1767 لويي پانزدهم، پادشاه فرانسه، دستور تعطيل اين سازمان را صادر کرد ولي فعاليت مخفي آن پس از مدتي از سرگرفته شد. کنت کلرمون در سال 1771 درگذشت و در 15 ژوئن اين سال برادرزاده 24 ساله اش، دوک شارتره، در مقام "استاد اعظم تمامي لژهاي قانوني فرانسه و بزرگ فرمانرواي با اختيار تمامي شوراها، شاپيترها و لژهاي اسکاتي" فرانسه جاي گرفت.(75) اين دوک شارتره کسي نيست جز همان لويي فيليپ، دوک اورلئان بعدي، که در زمان انقلاب فرانسه به "فيليپ اگاليته" (مساوات) شهرت يافت. دوک لوکزامبورگ(76) در سمت معاون او منصوب شد.(77)
درگذشت کنت کلرمون و استقرار دوک شارتره در رأس فراماسونري فرانسه سرآغاز اختلافات دروني اين سازمان شمرده مي شود. اين اختلافات به تدريج به انشعاب و تأسيس سازمان ماسوني جديدي انجاميد. اين سازمان جديد، که در آغاز خود را "گراندلژ ملي فرانسه" مي خواند، کمي بعد به "گراند اوريان فرانسه"(78) تغيير نام داد. واژه "گراند اوريان" نخستين بار در 5 ژوئن 1772 در اسناد اين سازمان جديد به کار رفته است. گولد 26 ژوئن 1773 را سرآغاز فعاليت مستقل گراند اوريان فرانسه مي داند.(79) گراند اوريان فرانسه در 22 اکتبر 1773 دوک شارتره (لويي فيليپ اورلئان) را به عنوان استاد اعظم خود برگزيد.(80) بايد به اين نکته مهم توجه نمود که تعدادي از بنيانگذاران گراند اوريان از اعضاي سازمان "مراقبه کامل" بودند و لذا گراند اوريان در سال 1775 طي پيماني با سازمان فوق تابعيت "برتر ناشناخته" را پذيرفت. در اين زمان، گراند اوريان داراي 205 لژ بود.(81) در آينده با سازمان ماسوني "مراقبه کامل" آشنا خواهيم شد و اهميت سياسي اين پيمان و تبعيت گراند اوريان از "برتر ناشناخته" را درخواهيم يافت. اجمالاً اينکه پيمان فوق گراند اوريان را به طور رسمي به تابعي از سياست هاي فردريک دوم (کبير) پروس و به "اسب تروا"ي دشمن در درون سرزمين فرانسه بدل مي نمود. توجه کنيم که اين پيمان مقارن با شروع جنگ استقلال آمريکا منعقد شد، اندکي پس از آن بنجامين فرانکلين در پاريس استقرار يافت و با حمايت محافلي از درباريان و دولتمردان فرانسه کمک هاي پنهان مالي و نظامي لويي شانزدهم به شورشيان آمريکايي آغاز گرديد.
گولد سال هاي 1788-1789، يعني دوران آغازين انقلاب فرانسه، را اوج رونق سازمانهاي ماسوني فرانسه، اعم از گراند اوريان و گراندلژ فرانسه، مي داند. در سال 1787 گراند اوريان داراي 636 لژ بود که 67 لژ در پاريس، 17 لژ در ساير کشورها و 35 لژ در مستعمرات فرانسه استقرار داشت. گراندلژ فرانسه نيز داراي 88 لژ در پاريس و 43 لژ در ولايات و مستعمرات فرانسه بود. گولد تعداد کل لژهاي ماسوني فرانسه را در آستانه انقلاب، اعم از لژهاي وابسته به دو گراندلژ فوق و ساير سازمانهاي ماسوني درجات عالي، بيش از 900 لژ تخمين مي زند.(82) معهذا، اشتعال شعله هاي انقلاب خونين فرانسه فراماسون ها را نيز به کام خود کشيد و اين موج بزرگ سياسي و اجتماعي سمت و سويي مهارنشدني و غيرقابل پيش بيني يافت. از سال 1791 فشار دولت انقلابي بر فراماسون ها آغاز شد و تعطيل لژهاي ماسوني آغاز گرديد. در 24 فوريه 1793 دوک اورلئان، استاد اعظم گراند اوريان، طي اطلاعيه اي که با امضاي "لويي فيليپ اگاليته" در ژورنال دوپاريس(83) به چاپ رسيد، اعلام کرد که "در يک جمهوري هيچگونه راز و هيچ نوع مجمع سرّي نبايد وجود داشته باشد". او در اين اطلاعيه قطع هرگونه پيوند خود با گراند اوريان و فراماسون ها را اعلام کرد. به رغم اين نمايش، حدود دو ماه بعد "همشهري اگاليته" دستگير شد و کمي بعد با گيوتين به قتل رسيد. بدينسان، دوک اورلئان قرباني امواج خشونتي لجام گسيخته شد که خود در پيدايش آن نقش مؤثر داشت. اين سرنوشت بسياري از رهبران انقلاب فرانسه از جمله سه عضو نامدار "لژ نه خواهران" (دمولن، بريسوت و دانتون) بود که هر سه در سالهاي 1793-1794 با گيوتين گردن زده شدند. فعاليت هاي ماسوني در فرانسه نيز عموماً بجز برخي لژها و محافل بسيار پنهان، تعطيل شد.(84)
در سال 1796، در نخستين سال حکومت فاسد ديرکتوار، فعاليت گسترده ماسون ها بار ديگر در فرانسه از سرگرفته شد و اين تکاپو در دوران حکومت ناپلئون بناپارت تداوم يافت. اينک کساني چون لالاند و دکتر گيوتين(85)، از بنيانگذاران گراند اوريان، در رأس اين سازمان بودند. آنان راه ابراز انقياد و وفاداري نسبت به حکومت ناپلئون را در پيش گرفتند. لذا، ناپلئون به تعطيل فعاليت هاي ماسوني دست نزد بلکه راه نظارت اکيد بر آن را برگزيد و برادران و ژنرال هاي مورد اعتماد خود را در رأس سازمانهاي ماسوني فرانسه گمارد.(86) در سال 1805 ژزف بناپارت به عنوان استاد اعظم و لويي بناپارت به عنوان جانشين استاد اعظم گراند اوريان منصوب شدند. گولد مي نويسد ژزف بناپارت در حالي استاد اعظم شد که اصلاً ماسون نبود.(87) اين شيوه بيان نشان مي دهد که لويي بناپارت (پدر ناپلئون سوم) واقعاً ماسون بود. تعلق لويي بناپارت به فراماسونري با رابطه دوستانه اي که وي کمي بعد، در دوران سلطنت بر هلند، يا بهوديان برقرار کرد همخوان است. بهرروي، به رغم حضور برادران ناپلئون در رأس سازمانهاي ماسوني، خود وي هيچگاه به عضويت اين فرقه در نيامد. کويل به آن گروه از نويسندگان ماسون که کساني چون ناپلئون، توماس جفرسون و آلکساندر هاميلتون را ماسون معرفي مي کنند سخت معترض است و اين روش را ادامه سنت دکتر اندرسون مي داند که حتي آدم و نوح را نيز ماسون مي دانست و به آنان مقام استاد اعظمي اعطا مي کرد.(88)
با سقوط ناپلئون، گراند اوريان بناگاه هوادار سلطنت بوربن ها شد و در اول ژوئيه 1814 بازگشت لويي هيجدهم را جشن گرفت.(89) هر چند پادشاه جديد بوربن مانعي در راه تداوم فعاليت فراماسونري فراهم نکرد، ليکن به دليل پيوند ديرين و عميق فراماسونري فرانسه با خاندان اورلئان و نقش آن در سقوط لويي شانزدهم به اين نهاد روي خوش نشان نداد و لذا يکي از نظاميان مورد اعتماد خود را در رأس آن گمارد.
سال هاي حکومت لويي فيليپ اورلئان به عنوان دوران رونق مجدد فراماسونري فرانسه و نيز دوران حضور فعال يهوديان در رأس آن شناخته مي شود. در واپسين سال هاي سلطنت لويي فيليپ، گراند اوريان چنان در زير سلطه آشکار يهوديان قرار گرفت که در 3 آوريل 1846 لژهاي آلماني، به اين دليل از پذيرش نمايندگان آن در مجامع خود سرباز زدند. به نوشته گولد، تنها به دليل "فشار قاطع" گراندلژ انگلستان بود که لژهاي آلمان سرانجام تسليم شدند و خود را با روح زمانه منطبق ساختند.
به تبع اين رونق دوران لويي فيليپ، فراماسون ها در "دولت موقت انقلابي" که از درون انقلاب 1848 فرانسه سر برکشيد، از نفوذ فراوان برخوردار شدند. يک نمونه اسحاق آدولف کرميو است. او همان کسي است که در "ماجراي دمشق" (1840) در ترکيب هيئت اعزامي اليگارشي يهودي به مصر، به رياست سِر موسس مونت فيوره، شرکت داشت. کرميو از سران فراماسونري فرانسه بود. به نوشته گولد، پس از سقوط لويي فيليپ، در 4 مارس 1848 گراند اوريان هيئتي را براي تبريک پيروزي و اعلام حمايت از "دولت موقت انقلابي" اعزام کرد. اين هيئت را دو عضو دولت موقت، کرميو (وزير عدليه) و گارنيه پاژس(90) (شهردار پاريس و وزير ماليه)، طي مراسمي پذيرفتند در حالي که اين دو نيز لباس هاي ماسوني خود را بر تن داشتند.(91)
دوران حکومت ناپلئون سوم نيز دوران رونق فراماسونري فرانسه است. ناپلئون سوم، به تبع پدر، ماسون بود و عضو شوراي عالي درجه سي و سوم آئين اسکاتي کهن(92). معهذا وي پس از مدتي نظارت اکيد بر سازمانهاي ماسوني فرانسه را به مصلحت ديد، در 11 ژانويه 1862 انتصاب استاد اعظم فراماسونري فرانسه را به دست خود گرفت و مارشال مانان(93) را، که تنها يک ماسون درجه يکم بود، در سمت استاد اعظم گراند اوريان منصوب کرد. معهذا، وينه(94) بزرگ فرمانرواي با اختيار شوراي عالي طريقت اسکاتي کهن، از پذيرش مانان به عنوان رئيس شوراي عالي سر باز زد، در برابر تهديدات او ايستادگي کرد و سرانجام موفق شد به شکل گذشته به کار شوراي عالي ادامه دهد. مانان در 29 مه 1865 درگذشت و ناپلئون سوم شخصاً کسي را به عنوان استاد اعظم گراند اوريان منصوب نکرد. پس از مارشال مانان، ژنرال ملينه(95) به عنوان استاد اعظم برگزيده شد. او تا پايان سلطنت لويي بناپارت در اين سمت بود.
شکست سهمگين فرانسه در جنگ با پروس توّهم ماسون هاي دون پايه فرانسوي در زمينه "برادري جهاني ماسون ها" را فرو ريخت؛ بدينسان ضربه اي سخت بر پيکر گراند اوريان وارد ساخت و آن را در آستانه فروپاشي قرار داد. در برخي لژها، ماسون هاي دون پايه و ساده خشم خود را عليه آلمان ابراز مي داشتند و در برخي موارد حتي ساده لوحانه خواستار آن بودند که "برادر ويلهلم" (قيصر آلمان)(96) در جلسه لژ ايشان حضور يابد و به اعتراضات شان پاسخ گويد!(97) اين تحقير ملي تا بدان حد عميق بود که در زمان شورش موسوم به "کمون پاريس" (1871) برخي از اعضاي گراند اوريان را به تظاهرات خياباني عليه دولت کشانيد و در پايه موج ضدماسوني و ضد يهودي دهه 1880 فرانسه قرار گرفت.

پي نوشت ها :

1. Britannica, 1977. Vol. 12, p. 936.
2- ويل و آريل دورانت، همان مأخذ، ج 10، بخش دوم، صص 1184 -1185.
3. Mackey, ibid, vol. 3, p. 1236-7; Coil, ibid, pp. 40, 268, 524.
4. Bernard Fay, Revolution and Freemasonry, Boston: Little, Brown & Co., 1935.
5. Louis Amiable (d. 1897)
6. Mackey, ibid, vol. 2, p. 710.
7- از مهمترين حوادثي که به بروز انقلاب1789فرانسه انجاميد"ماجراي گردنبند الماس" است.
8- در مأخذ فوق چنين آمده است: در سال 1775 بي آنکه از جانب آمريکائي ها هيچ تمايلي به جدايي از بريتانياي کبير باشد... جنگ استقلال آغاز شد. اين شيوه بيان صراحتاً شروع جنگ استقلال را به عنوان يک حرکت سازمان يافته و به عبارت ديگر يک توطئه مطرح مي کند.
(Sir A. W. Ward and G. P. Gooch [eds.], The Cambridge History of British Foreign Policy, 1783-1919, vol. I: 1783-1815, [Cambridge University Press, 1922], New York: Octagon Books, 1970, p.131).
9. Coil, ibid, p. 41; Morse, ibid, pp. 241-256.
10- جرج واشنگتن در اواخر سال 1752، زماني که در درجه سرگردي فرماندهي ميليشياي ويرجينيا را به دست داشت، به عضويت لژ فردريکزبورگ ويرجينيا درآمد. او در سازمان هاي ماسوني آمريکا به درجات عالي رسيد. در دوران رياست جمهوري واشنگتن گروهي از ماسون هاي بلندپايه خواستار آن شدند که تمامي گراندلژهاي ناحيه اي اين سرزمين در يک گراندلژ سراسري ادغام شوند و جرج واشنگتن در سمت استاد اعظم کل ايالات متحده جاي گيرد. اين خواست به دليل مخالفت گراندلژ ماساچوست منتفي شد. بنابراين، ادعاي آن گروه از مورخين که از جرج واشنگتن به عنوان استاد اعظم کل ايالات متحده ياد مي کنند بي پايه است. (Mackey, ibid, vol. 2, pp. 1093-4; Coil, ibid, p. 678)
11- فهرست اسامي فرماندهان ماسون قشون آمريکا در جنگ استقلال در صص 41-43 کتاب کويل مندرج است.
12. Morse, ibid, p. 212.
13. Sir John Johnson
14. Guy Johnson
15. Walter Butler
16. Joseph Brant
17. Coil, ibid, p. 525.
18. Egerton Leigh
19. ibid, pp. 40-41, 525
20 Morse, ibid, p. 243
21. Alexander Hamilton (1775-1804)
22. Coil, ibid, pp. 301-302
23. Thomas Paine (1737-1809)
24. Mackey, ibid, vol. 2, p. 748.
25. Coil, ibid, p. 41
26. John Adams (1735-1826)
27. Thomas Jefferson (1743-1826)
28. James Madison (1751-1836)
29. James Monroe (1758-1831)
30. James Knox Polk (1795-1849)
31. James Buchanan (1791-1865)
32. James Abram Garfield (1831-1881)
33. William Mckinley (1843-1901)
34. Theodor Roosevelt (1858-1919)
35. William Howard Taft (1857-1930)
36. Waren Gamaliel Harding (1865-1923)
37. Franklin Delano Roosevelt (1882-1945)
38. Harry S. Truman (1884-1972)
39. John Quincy Adams (1767-1848)
جان کوينزي آدامز ششمين رئيس جمهور ايالات متحده آمريکاست و با جان آدامز، دومين رئيس جمهور (1797-1801)، فرق دارد.
40. Hohn Tyler (1790-1862)
41. Zachary Taylor (1784-1850)
42. Millard Filmore (1800-1874)
43. Franklin Pierce (1804-1869)
44. Abraham Lincoln (1809-1865)
45. Ulysses Simpson Grant (1822-1885)
46. William H. Grimshaw, History of Freemasonry, 1903, p.365.
47. Edouard Quatier-la-Tente
48. International Bureau of Masonic Affairs
49. Mackey, ibid, vol. 1, p. 18; vol. 2, pp. 642-647; Coil, ibid, p.403.
50 Solomon Grayzel, A History of the Jews: From the Babylonian Exile to the Present 5728-1968, New York: 1968, p.481.
51. Haym Salomon [Solomon] (1740-1785)
52. Robert Morris (1734-1806)
به رغم اهميت فراوان رابرت موريس در جنگ استقلال آمريکا زندگينامه وي در دائرة المعارف يهود مندرج نيست و تنها در دو مورد به نام او به عنوان "مباشر مالي" آمريکاييان اشاره کوتاه شده است. اين در حالي است که در بريتانيکا و آمريکانا زندگينامه هاي مفصلي از موريس مندرج است. سکوت دائرة المعارف يهود درباره ي شخصيت هاي بسيار متنفذ و سرشناسي چون رابرت موريس و ساموئل برنارد، بانکدار لويي چهاردهم، و رابرت ورمز، پيمانکار کل نظامي لويي چهاردهم، قطعاً حساب شده و با اهداف معين است. بنابراين، بايد پذيرفت که نام و زندگينامه برخي چهره هاي بسيار مهم و حساسيت برانگيز يهودي، اعم از آشکار و مخفي، تعمداً به اين مأخذ وارد نشده است.
بريتانيکا رابرت موريس را به عنوان "تأمين کننده مالي جنگ استقلال آمريکا" معرفي مي کند و آمريکانا نيز او را "تأمين کننده مالي انقلاب آمريکا" مي داند. موريس در بندر ليورپول به دنيا آمد و در سال 1747 به پدرش در آمريکا ملحق شد. او در سال 1775 به عنوان نماينده پنسيلوانيا به عضويت کنگره قاره اي درآمد و بلافاصله اداره امور مالي و تجاري کنگره را به دست گرفت. موريس به عنوان رئيس "کميته سري تجارت" کنگره دريافت کمک هاي مالي و نظامي از فرانسه را به دست داشت و براي تأمين اين منظور شبکه اي گسترده از شرکا و کارگزاران خويش را در آمريکاي شمالي و اروپاي قاره برپا کرد. او عضو فعال "کميته دريايي" و کميته مکاتبات سري کنگره نيز بود. در 20 فوريه 1781 کنگره موريس را در سمت مباشر کل امور مالي خود گمارد و به وي اختيارات تام داد. در اين زمان، سرمايه گذاري او در جنگ سبب پيروزي جرج واشنگتن در واپسين نبرد جنگ استقلال شد. موريس در سال 1781 در فيلادلفيا "بانک آمريکاي شمالي" را تأسي کرد که اولين بانک ايالات متحده به شمار مي رود. وي در اول نوامبر 1784 از مسئوليت فوق در کنگره استعفا داد و به امور شخصي خود پرداخت. در سال بعد کنگره انحصار تجارت تنباکوي آمريکا با فرانسه را به موريس واگذار کرد. وي در اواخر عمر عضو سنا بود و به سفته بازي وسيع در اراضي غرب آمريکا اشتغال داشت. (Britannica, 1977, vol. VII, p.34; Americana, 1985, vol. 19, pp. 473-474)
53. Superintendent of Finance
54. Jacob Mordecai (1762-1838)
55. Britannica, 1977, vol. VIII, p.817; Americana, 1985, vol. 24, p.160; Judaica, vol. 14, pp. 695-696; vol. 15, p. 1591.
56. Henry Andrew Francken
57. Coil, ibid, p. 264.
58. John Baptiste Marie Delahogue (1744-1822)
59. ibid, pp. 199-200.
60- عبدالهادي حائري، تاريخ جنبش ها و تکاپوهاي فراماسونگري در کشورهاي اسلامي، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوي، 1368، ص 30.
61. Hure
62. Gould, ibid, vol. V, pp. 136-137, 139; Mackey, ibid, vol. 1, p.369.
63 St. James' Evening Post
64. Gould, ibid, vol. V, pp. 139-140.
65. ibid, p.139.
66. ibid.
67. Duc d' Antin
68. ibid, p.140.
69. Grand Loge Anglaise de France
70. Mackey, ibid, vol. 1, p. 369; Gould, ibid, vol. V. p.142.
71. Prince Louis de Bourbon, Count de Clermont (1709-1771)
72. Gould, ibid, pp. 140, 141.
73. Grand Loge de France
74. Mackey, ibid, vol. 1, p.370.
75- در فراماسونري فرانسه، گراندلژ بر نهادهاي ماسوني درجات عالي نيز نظارت دارد در حالي که گراندلژهاي بريتانيا و آمريکا اين حق را براي خود قائل نيستند و درجات عالي در زير نظارت نهادهاي خاص خود قرار دارند. (Mackey, ibid, vol. 1, p.421) بنابراين، دوک شارتره هم استاد اعظم گراندلژ فرانسه بود و هم بزرگ فرمانرواي با اختيار آئين اسکاتي کهن.
76. Duke of Luxemburg (Count Buzencois de Luxemburg)
77. Gould, ibid, vol. V, pp. 147-148.
78. Grand Orient de France.
در برخي منابع فارسي "گراند اوريان" به "شرق اعظم" ترجمه شده است. بايد توجه نمود که واژه "شرق" در قاموس فراماسونري به معني "استاد" و "لژ" است. بنابراين، منظور از "گراند اوريان" همان "گراندلژ" است و اين مفهوم فوق ربطي به شرق سياسي و جغرافيايي ندارد. واژه "گراند اوريان" به عنوان معادل "گراندلژ" به فرانسه تعلق ندارد و در اسپانيا و ايتاليا و آمريکاي جنوبي نيز به همين معنا به کار مي رود. (Mackey, ibid, vol. 1, p.421)
79. Gould, ibid, vol. V, pp. 150, 152-155; Mackey, ibid, vol. 1, p.370; Coil, ibid, p. 300.
80. Gould, ibid, p.155.
81. ibid, p.156.
82. ibid, p. 161.
83. Journal de Paris
84. Gould, ibid, p. 162.
85. Joseph Ignace Guillotin (1738-1814)
دکتر ژزف گيوتين از دوستان بنجامين فرانکلين بود. او همان کسي است که دستگاه مخوف اعدام زمان انقلاب فرانسه به نام او شهرت يافته است. کويل مدعي است که برخلاف آنچه معروف شده دکتر گيوتين سازنده اين دستگاه نبود. (Coil, ibid. p.300)
86. Gould, ibid, pp. 164-165.
87. ibid, p. 166.
88. Coil, ibid, p. 435.
89. Gould, ibid, p. 168.
90. Louis-Antoine Garnier-Pages (1803-1878)
91. Gould, ibid, p. 179.
92. Mackey, ibid, vol. 2, p. 700.
93. Magnan
94. Viennet
95. Mellinet
96- ويلهلم اول و فردريک ويلهلم، وليعهد او، هر دو ماسون بودند.
97. Gould, ibid, pp. 132, 188-191.

منبع مقاله :
شهبازي، عبدالله، (1377) زرسالاران يهودي و پارسي استعمار بريتانيا و ايران، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، چاپ پنجم

عرفان يهودی: قبالا (1)

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
قبالا (2)، كه به معناي « سنت » است، اصطلاحي كلي براي آموزه اي ديني است كه ابتدا به طور شفاهي از نسلي به نسلي ديگر منتقل شده است. دقيق تر بگوييم: اين اصطلاح از قرن يازدهم براي آن نوع انديشه ي عرفاني يهودي به كار رفت كه چون ادعا مي شد از گذشته اي دور دريافت شده است، نخست به عنوان تعليمي سري به شمار اندكي از افراد ممتاز و برگزيده سپرده مي شد و تنها در قرن چهاردهم به موضوع طلب و مشغله ي آشكار بسياري از مردم تبديل شد.

 عرفان يهودی: قبالا (1)

 

مانند همه ي نظام هاي عرفاني، عرفان يهودي از ساحتي ماوراء الطبيعي سخن مي گويد كه انسان با آن پيوند دارد، و مي تواند به آن فراخوانده شود و نيروهاي بي كران آن را انتقال دهد. در واقع، عرفان يهودي به دو نوع منقسم مي شود: (1) عرفان نظري (3)، كه به ماهيت عالم روحاني و پيوند آن با جهان ما و جايگاه انسان در هر دو مربوط است، و (2) عرفان عملي (4) كه مي كوشد انرژيهاي عالم روحاني را كه داراي تأثيرات روان شناختي و اعجازآميز در عالم طبيعت هستند جذب كند.
ويژگي عرفان يهودي گرايش مسيح باورانه ي آن است. عرفان يهودي كل جهان آفرينش- جاندار و غيرجاندار- را درگير مبارزه اي عمومي براي رهايي از شر (5)، كه به نحوي نامعلوم به جهان راه يافته، و براي بازگشت آن نوع هماهنگي مي بيند كه در آن كل انسان ها رستگاري (6) را در تأسيس سلطنت جهانشمول خداوند با ظهور مسيح موعود خواهند يافت.
بنابراين، محوري كه عرفان يهودي به دور آن مي چرخد، در ذات خود، چيزي نيست مگر همان تصوري كه، يهوديت با نيرو و وضوح متغير همواره كوشيده است به اثبات آن بپردازد. اين تصورِ انسان است به عنوان موجودي كه آفريده شده تا همكار خداوند باشد و، از اين رو، به او قدرت و استعدادي داده شده تا بتواند بر اشيا سيطره داشته باشد و به سود اهداف خود و نيز در جهت كمال آفرينش، آنها را به كار گيرد و در مهار خود درآورد و بر آنها اثر گذارد. آنچه در عرفان يهودي، در مقايسه با جلوه هاي ديگر روح يهودي، متفاوت است، ادعاي آن مبني بر تملك اسرار شيوه ي انجام دادن اين فعاليت مشترك با خداوند است و اين كه بدين سان قادر است كمك و ياري انسان را بي اندازه مؤثرتر گرداند.
توصيف تعاليم باطني دشوار و عميقي كه عرفان يهودي از آنها تشكيل يافته است، هر اندازه مختصر و ناقص، در حجم محدود فصلي از يك مقاله يا كتاب نمي گنجد. آنچه در اين جا كوشيده ايم انجام دهيم توصيف و ارائه ي چند انديشه ي مهم در معرفت عرفاني يهودي در سير تحول تاريخي آنها و نيز نشان دادن ميزان نفوذي است كه آنها مآلاً در حيات دين يهود اعمال كردند.
عرفان يهودي ريشه در كتاب مقدس دارد. از جنبه ي عملي، اين نكته آشكارتر از آن است كه جز به اشاره اي گذرا نيازي داشته باشد. معجزاتي كه انبيا از جمله موسي، ايليا (7) و اليشع (8) انجام داده اند مستلزم نوعي پيوند دروني بين جهان پديداري (9) و عالم فراحسي (10) است كه به درستي مي توان نام عرفان عملي را بر آن اطلاق كرد. اما اين امر از جنبه ي نظري واقعاً كم تر آشكار نيست. داستان آفرينش در « سفر پيدايش »، رؤياي اشعيا در معبد، و توصيفات عرابه ي الهي در فصل اول « كتاب حزقيال نبي »، دربردارنده ي آموزه هايي درباره ي عالم و چيستيِ ذات الوهيت (11)‌هستند كه نقطه ي آغاز بخش عظيمي از تأملات عرفاني در يهوديت متأخر را تشكيل مي دادند.
همين طور، رؤياهاي مكاشفه آميز در « كتاب دانيال نبي » با تصوير آن از فرشتگان نگهبان، رودهاي آتش، و « روزگاران كهن » و نيز پيش بيني مسيحانه ي آن، همه آكنده از آرا و تعاليم باطني درباره ي « پايان ايام » هستند كه خود الهام بخش مقوله ي گسترده اي از ادبيات ديني- كتب مكاشفه اي - از جمله « كتاب عزرا » (12)، « كتاب يوبيل » (13) و كهن ترين و نيز مهم ترين همه ي آنها « كتاب اخنوخ » (14) ( تقريباً 200 ق. م. ) گرديد، كه به وجود نوعي جنبش عرفاني در اسرائيل از قرن دوم قبل از ميلاد مسيح گواهي مي دهند.
شواهد درون مايه هاي عرفاني، هم عرفان نظري و هم عرفان عملي يا عرفان آميخته به سحر و جادو، به فراواني در ادبيات تلمودي يافت مي شوند. تأملات عرفاني در تلمود عمدتاً بر محور معسه برشيت ( فعل آفرينش ) (15) كه در فصل نخست « سفر پيدايش » توصيف مي شود و معسه مركاوا ( عرابه ي الهي ) (16) در توصيف رؤياي حزقيال، استوار است. اولي نخست موجب پيدايش آرا و انديشه هاي كيهان شناختي (17) و مربوط به كيهان آفريني (18) گرديد، و دومي نقش ثمربخشي در تأملات در باب اسرار و صفات ذات الوهيت داشت.
با وجود اين، تعاليم عرفاني در دوره ي تلمودي دقيقاً پنهان نگاه داشته مي شدند، و شرح و بيان آنها مگر براي شمار اندكي از مريدان برگزيده ممنوع بود، از بيم اين كه افشاي آن ها براي ناآشنايان به رموز، آنها را در معرض بدفهمي قرار دهد و به گسترش شكاكيت (19) و ارتداد بينجامد.
ادعا مي شد كه تعاليم باطني معسه برشيت و معسه مركاوا از انديشه هاي برخي عرفا سرچشمه گرفته اند كه از طريق تربيت قواي شهودي و جذبه هاي عارفانه ي خود، قادر بودند از موانع عالم طبيعي عبور كنند و وارد ساحت علوي گردند و در آن جا عميق ترين اسرار اشيا را بياموزند.
از ميان اين آموزگاران تنائي (20) نام ربي يوحنان بن زكاي (21) به عنوان پدر و بنيان گذار عرفان مركاوا ذكر مي شود، در حالي كه نام ربي عقيوا با تأملات معسه برشيت پيوند دارد.
در دوره ي گائوني مكاتب عرفاي مركاوا و برشيت به تأملات عرفاني خود ادامه دادند، مكتب مركاوا عمدتاً در فلسطين و مكتب برشيت در بابل.
توصيف تجربه هاي عرفاي مركاوا در شاخه اي از ادبيات عرفاني معروف به هخالوت (22) (‌تالارها [ ي آسماني ] ) مطرح مي شود، گرچه اين شاخه تنها به صورت ناقص و پراكنده از دوره ي گائوني به دست ما رسيده است. به منظور آماده شدن براي عروج به تالارهاي آسماني، عرفاي مركاوا، كه يورده مركاوا (23) ( كساني كه در عرابه فرود مي آيند ) ناميده مي شوند، بايد دوره اي سخت از اعمال زهدآميز و رياضت هاي شاق، از جمله غسل و روزه هاي طولاني، را از سر بگذرانند، به نامهاي سرّي خداوند و فرشتگان او متوسل شوند، و سرانجام خود را براي حالات خلسه (24) و شور و جذبه (25) عرفاني آماده سازند، كه به نوعي استحاله (26) منتهي مي شد و در آن جسم به آتش تبديل مي يافت. پس از نيل به اين مرحله، عارف تصور مي كرد كه به هفت تالار آسماني پذيرفته شده است، و اگر شايستگي كافي مي داشت، با « مشاهده ي عرابه ي الهي » پاداش داده مي شد و نيز، در همان زمان با رازهاي آينده يا اسرار جهان علوي آشنا مي گرديد.
مطالب اندكي درباره ي تجربه هاي عارفان كه تأملات آنها به اسرار آفرينش مربوط بود و در تلمود به عنوان « كساني كه وارد بهشت مي شوند » معرفي شده اند به ما گفته مي شود؛ اما روشن است كه ورود به « بهشت » مورد اشاره، مانند آنچه در عرفان مركاوا مي بينيم، صعود به عالم غيب بود كه موجب اتصال مستقيم به ذات الهي مي شد.
آنچه در همه ي توصيفات مربوط به تجربه هاي عرفان مركاوا بسيار درخور توجه است اين است كه نگرش حاكم بر رابطه ي عارف با خداوند، حتي در اوج غلبه ي جذبه، ‌تصور انجذاب (27) در ذات مطلق (28) و محو و فناي هويت مستقل، آن گونه كه مثلاً در عرفان هند و معمول است، نبود، بلكه تصور ارتباط عبد با رب خود بود كه عارف به تالارهاي پرهيبت و شكوهمند او پذيرفته شده است.
شيعور قوما (29) ( حدود قامت خداوند ) ارتباط نزديكي با ادبيات هخالوت داشت و متعلق به همين دوره بود، رساله ي فوق العاده اي كه مي خواهد ابعاد جسماني ذات الوهيت را توصيف كند. اين اثر به عالم تلمودي قرن دوم، ربي ييشماعل (30) ( شهيد آزار و شكنجه هاي دوره ي هادرياني ) نسبت داده مي شد، و از زمان سعديا موضوع تفسيرهاي تمثيلي بود، و يهودا هلوي اين رساله را همچون طريقي ارزشمند مي دانست كه در آن ارواح ساده و مؤمن مي توانند از خرافه پرستي به ايمان مذهبي سفر كنند. از سوي ديگر، موسي بن ميمون با صراحت اين اثر را محكوم مي كرد، جعلي مي شمرد و درخور نابود ساختن مي دانست، زيرا « جوهري كه قد و قامت طبيعي دارد قطعاً خداي عجيبي است » (31). با وجود اين، تصوري كه از خواندن اين رساله حاصل مي شود اين است كه نويسنده هر كس كه بوده، قصد نداشته به توصيف واقعيتي عيني (32) بپردازد، بلكه صرفاً مي خواسته احساس ذهني يا شخصي (33)‌ در روح را بيان كند.
تا اين زمان به مراتب مهم ترين اثر عرفاني اين دوره سفر يصيرا ( كتاب آفرينش (34)‌) است كه هر چند به ابراهيم منسوب است، ‌به نظر مي رسد كه در اوايل دوره ي گائوني در بابل تأليف شده است. تلمود از يك سفر يصيرا به عنوان اثري درباره ي سحر و جادو نام مي برد كه مطالعه ي آن به پير و مرشد نيروهاي آفرينشگر مي بخشد (35)، اما به نظر نمي رسد كه آن اثر همان سفر يصيراي كنوني ما بوده باشد. از لحاظ تاريخي، سفر يصيرا كهن ترين اثر مربوط به عرفان نظري در زبان عبري است. در آن آميزه هاي از عرفان و فلسفه به چشم مي خورد كه، همان طور كه خواهيم ديد، عناصر مقوم قبالا را تشكيل مي دهند.
سفر يصيرا، همان گونه كه عنوانش نشان مي دهد، به مسائل كيهان شناسي و كيهان آفريني مي پردازد. موضوع اصلي كتاب در عبارت آغازين آن معرفي مي شود: « به وسيله ي سي و دو طريق اسرارآميز، ذات ازلي، رب الجنود، خداي قادر اسرائيل و... ( در اين جا صفات ديگري آورده مي شود ) نام خود را حك و تثبيت كرد و جهان خود را بنياد نهاد. »
سپس اين سي و دو طريق به عنوان سي و دو حرف الفباي عبري همراه با آنچه ده سفيروت (36) معرفي مي گردد، توضيح داده مي شوند. اصطلاح سفيروت موجب بحث و گفتگوي قابل ملاحظه اي شده است. معمولاً اين اصطلاح را از ريشه اي عبري به معناي « شمردن » مي دانند و، از اين رو، به معناي شمارش اصول به كار رفته است. اما مي توان دلايل زيادي آورد به سود نظريه اي كه آن را با ريشه ي عبري سپير (37) ( سفير ) (38) مرتبط مي داند كه در توصيف عرش الهي هم در « سفر پيدايش » ( باب 24، آيه ي 10 ) و هم در « كتاب حزقيال نبي » ( باب 1، آيه ي 26 ) به كار رفته است. از اين رو، سفيروت نام خود را مديون تصور آنها به عنوان اشعه ي نوراني سفيرگونه اي كه خداوند بر آفرينش خود پاشيد هستند. ده سفيروت شامل سه ذات مي شوند: (1) روح - هوا، (2) آب، (3) آتش. شش ذات ديگر شش بعد مكاني هستند- چهار جهت اصلي قطب نما به اضافه ي ارتفاع و عمق. اينها، همراه با روح (39) خدا، ده سفيروت را تشكل مي دهند كه ازلي اند.
سفيروت « عاري از هر چيزي » تعريف مي شوند. به عبارت ديگر، آنها « مجردات » يا ذوات غيرمادي هستند كه به اصطلاح قالب ها و صورت هايي را تشكيل مي دهند كه همه ي موجودات در ابتدا به درون آنها ريخته شدند. از طرف ديگر، حروف علت اولي ماده اي هستند كه در اتحاد خود با صورت ها موجب پديد آمدن جهان اشيا و موجودات مادي گرديد.
در سطور زير خواهيم كوشيد نقشي را كه حروف الفباي عبري بر اساس تصور سفر يصيرا در آفرينش جهان ايفا كرده اند نشان دهيم. همه ي حروف الفبا به سه گروه تقسيم مي شوند كه به ترتيب با اين حروف نشان داده مي شوند: (1) الف كه نرم و آهسته تلفظ مي شود، (‌2) ميم كه غيرملفوظ است، و (3) شين كه صدايي شبيه سوت دارد. اين سه حرف خود نماد سه سفيروت ( ذوات )‌ اصلي هستند: الف نماينده ي هوا، ميم نماينده ي آب ( ماهي در آب نمايشگر موجود گنگ و بي زبان است )، و شين نماينده ي صداي آتش شعله ور است. اين سه ذات در آغاز تنها وجود غيرمادي داشتند، با تلفظ حروف آنها هستي مادي دريافت كردند كه پس از پديد آمدن فضاي لايتناهي، كه شش سفيروت ديگر نمايشگر آن هستند، امكان پذير گرديد.
نسبت دادن اهميت كيهاني به حروف پيش تر در تلمود مورد اشاره قرار گرفته است، و خاستگاه اين باور تا منابع گوناگون از جمله منابع زرتشتي و كلداني پي گرفته شده است. اما هر نظري كه در اين باره داشته باشيم، منشأ واقعي تعليم سفر يصيرا را بايد در قولي در يكي از بخش هاي كهن ميشنا ( اخلاق پدران (40) 5:1 ) يافت كه مي گويد جهان از طريق رشته اي از ده حرف الهي خلعت هستي يافت- قولي كه خود تنها شرح و توضيح اين عبارت سراينده ي مزامير است: « با كلام خداوند آسمان ها به وجود آمد، او دستور داد و خورشيد و ماه و ستارگان آفريده شدند ( مزمور33، آيه ي 6 ). اين سخنان خداوند در سفر يصيرا به عنوان سخناني كه همه ي الفباي عبري را دربردارد تصور مي شود، الفبايي كه در تركيبات گوناگون خود، زبان مقدس ( عبري ) يعني زبان آفرينش را تشكيل مي دهد، همچنان كه رشته ي اعداد از يك تا ده همه ي تركيبات ممكن اعداد را حتي تا بي نهايت فراهم مي سازند. از اين رو، گفته مي شود كه زبان و عدد، در كنار هم ابزارهايي هستند كه خداوند از طريق آنها به كيهان با همه ي تنوع بي كران تركيبات و تجليات آن هستي و حيات بخشيد.
فلسفه ي بنيادين سفر يصيرا، اگر همه ي نمادگرايي (41) و صورت بندي هاي عرفاني آن كنار گذاشته شود، چيزي نيست مگر نظريه ي مشهور مثل (42). اين نظريه، كه بر وجود ذوات آسماني غيرمادي تأكيد مي كند كه به منزله ي الگوهاي آفرينش براي موجودات روي زمين عمل مي كنند، از طريق افلاطون به تاريخ فلسفه راه يافته است، اما به هيچ روي با او آغاز نشده است. بابلي ها نوعي آفرينش آسماني مثالي سراغ داشتند كه [ به زعم آنها ] اشيا و موجودات روي زمين بر اساس الگوي آن هستي يافته اند. اين نظريه همچنين به طور مبهم در آموزه ي كتاب مقدس درباره ي نمونه ي آسماني مورد اشاره قرار مي گيرد، مانند نمونه اي كه در كوه سينا از خيمه ي مقدس و ظروف و لوازم آن به موسي نشان داده مي شود و به او امر مي شود كه آن را بر روي زمين بسازد ( « سفر خروج »، باب 25، آيه هاي 9 و 40؛ باب 26، آيه ي 30؛ « سفر اعداد » ( باب 8، آيه ي 4 ). آثار و نشانه هاي اين نظريه در ادبيات تلمودي كه از هستي پيشين برخي اشيا، اشخاص و نيز اعمال سخن مي گويد (43) يافت مي شود، اموري كه بعداً در تاريخ كتاب مقدس نقش ايفا مي كنند. با وجود اين، آنچه شايد در نظريه ي افلاطون بديع و نوآورانه بود اين بود كه او نه تنها مثل را همچون الگوهايي در نظر مي گرفت، بلكه همچنين آنها را نيروهايي فعال در عالم مي دانست كه به همه ي موجودات خاص هرگونه كيفيتي را كه آنها به نمايش مي گذارند ارزاني مي دارند.
نظريه ي مثل نقطه ي آغاز فلسفه ي فيلون گرديد، كه با تأكيد بر اين نكته كه مثل ازلي نيستند بلكه مخلوق خداوندند، و اين كه آنها نيروهاي مربوط به فعال بودن خود را از خداوند مي گيرند از آن تفسيري يهودي كرد.
در سفر يصيرات نخستين ثمره ي كامل يهودي نظريه ي مثل را، هم به عنوان نمونه هاي ازلي و هم در مقام نيروهاي فعال در اختيار داريم. واقعاً دشوار است كه بگوييم سراينده ي سفر يصيرا چه اندازه مديون فيلون بوده است. اما هر نظري كه در اين باره داشته باشيم، روشن است كه او از فيلون فراتر مي رود، زيرا اظهار مي كند كه مي خواهد به توصيف « شيوه هاي آفرينش » الهي بپردازد كه به موجب آن جهان از مواد نخستين آفريده شد كه سفيروت مُثُل آنها بودند، هم به معناي نمونه هاي ازلي و هم به معناي نيروهاي فعال.
خواهيم ديد که در توصيف و بيان منشأ عالم، سفر يصيرا دو مفهوم صدور و خلق از عدم را به هم مي آميزد. بدين سان سفر يصيرا مي کوشد که ميان آموزه هاي تنزيه يا تعالي خداوند (44) و درون ذات (45) يا حال بودن او هماهنگي ايجاد کند. خداوند تا آن جا که سفيروت يا صور، فيضان يا سريان روح او هستند، حالّ در طبيعت است، و در عين حال منزه و متعالي از هر چيزي است، زيرا ماده اي كه به قالب صور درآمد و جهان از آن ساخته شد مخلوق فعل و تأثير خلاقانه ي او بود.
انتشار سفر يصيرا نقطه ي عطفي واقعي در تاريخ عرفان يهود بود. جدا از تعليم اساسي آن كه ما را به قلب عرفان يهودي هدايت مي كند، آن نوع نمادگرايي كه در اين اثر به كار رفته رشته اي از انديشه ها را به حركت درمي آورد كه در ادبيات گونه گون قبالا بسيار ثمربخش گرديد.
قبالا تقريباً از آغاز پيدايش خود در امتداد دو گرايش متمايز، يعني گرايش « عملي » و « نظري » تكامل پيدا كرد، و به ترتيب موجب پديد آمدن دو مكتب بزرگ قبالا، مكتب آلماني (46) و مكتب اسپانيايي - پرووانسي (47) گرديد.
عرفان « عملي » وارث عرفان بابلي در دوره ي گائوني است، و نخست هارون بن سموئيل (48)، عالمي بابلي كه در نيمه ي نخست قرن نهم به ايتاليا مهاجرت كرد، آن را به اروپاييان شناساند، و سپس آن را به اعضاي خاندان كالونيموس (49) منتقل ساخت (50) و آنان نيز آن را در حدود سال 917 با خود به آلمان بردند كه در آن جا به عالي ترين مرحله ي تكامل خود در قرن دوازدهم رسيد.
عرفان « نظري »، كه به نظر مي رسد خاستگاه آن نيز در بابل بوده است، در قرن دوازدهم در پرووانس ظهور يافت و در قرن چهاردهم در اسپانيا به اوج شكوفايي رسيد.
عرفان عملي، كه مكتب آلماني به رشد و ترويج آن كمك كرد و از نوع وجدآميز بود، عمدتاً بر ذكر و دعا، مراقبه و تأمل دروني تأكيد داشت. در عين حال، به كرات خود را در اعمال جادويي به نمايش مي گذاشت، كه در آنها تأويل عرفاني حروف الفبا و اعداد نقش مهمي ايفا مي كرد.
نخستين نماينده ي مكتب آلماني قبالا يهودا ها- حسيد (51) ( متوفا در 1217 )‌ معروف به پرهيزگار، عضو خاندان كالونيموس بود. او نويسنده ي مشهور سفر حسيديم (52) ( كتاب پرهيزگاران )، يكي از آثار گرانبهاي ادبيات يهودي در دوره ي قرون وسطي، است كه عالي ترين ايده آل هاي اخلاقي را با عميق ترين زهد و تقواي ذاتي درهم مي آميزد. مكتب عرفاني او را شاگردش اليعازر اهل ورمس (53) ( 1176-1238) كه تعاليم باطني اين مكتب را به محافل بزرگ تر وارد كرد، تداوم بخشيد.
آموزه هاي اساسي مكتب آلماني به راز يگانگي خداوند مربوط بود. خداوند آن چنان رفيع و بلندمرتبه است كه ذهن بشري قادر به درك و شناخت او نيست و همه ي تعابير انسان وارانگارانه در كتاب مقدس به « جلال » (54) او اشاره مي كنند كه تصور مي شود خداوند آن را از شعله ي الهي آفريده است. خداوند اين نور يا « جلال » الهي - در عبري كاود (55) - را بر همه ي انبيا آشكار ساخته است و بنا بر شرايط زمان، همچنان خود را به صور گوناگون بر عرفاي قرون بعد متجلي كرده است.
رؤيت كاود غايت واقعي عرفاي يهودي آلماني بود. براي نيل به اين رؤيت، مؤمن آرزومند بايد دائماً حس حضور خداوند را در خود پرورش دهد و شيوه ي حيات خاصي را پيشه كند كه حيات مبتني بر حسيدوت (56) ( تقوا و پرهيزگاري ) ناميده مي شود. ويژگي اين حيات دعا و ذكر، زهد و پارسايي، تأمل و مراقبه، طهارت و تواضع بود و نيز بي اعتنايي به توهين و تمسخر ديگران و حفظ آبرو. در روابط اجتماعي، خواه با يهوديان خواه با غيريهوديان، حسيدوت مستلزم سختگيرانه ترين ملاك ها بود، و ايثار و نوعدوستي (57) ملاك هاي رفتار صحيح در زندگي روزمره شناخته مي شد. حيات مبتني بر تقوا و پرهيزگاري ( حسيدوت ) مآلاً به عشق خالصانه به خداوند مي انجاميد، عشقي كه هيچ انگيزه ي ديگري جز حب بي شائبه ي خداوند و تحقق اراده ي او نداشت.
ليكن در حسيدوت عشق به خداوند نبايد مانع عشق به همنوع شود. عارف، هر اندازه كه مجذوبانه نگاه خود را به رؤيت و ديدار كاود متوجه گرداند، نبايد نسبت به نيازها و مطالبات همنوعانش، يا وظايفش نسبت به جامعه، كه به علت كمالات روحاني عارف به او به عنوان رهبر و راهنماي خود روي مي آورد، بي اعتنايي نشان دهد.
از طريق عرفاي مكتب آلماني است كه « سرودهاي يگانگي » و نيز « سرود نيايش جلال خداوند » به دست ما رسيده، سرودهايي كه به مراسم عبادي كنيسه راه يافته، و به رغم زبان عارفانه شان، به سبب قدرت احساسي و زيبايي شاعرانه ي خود، تحسين همگان را برمي انگيزند. بي مناسبت نيست كه در اين جا چند بند از « سرود نيايش جلال خداوند » را نقل كنيم كه هر روز در پايان مراسم دعاي صبحگاهي خوانده مي شود.
اشعار و نغمه هاي دل انگيز خواهم سرود،
شب و روز براي تو نغمه سرايي مي كنم،
درباره ي تو كه مايه ي شادي روح من هستي،
روح درون من بسيار مشتاق است
كه به زير سايه ي تو بازگردد و اسرار پنهان تو را بشناسد.
جلال تو ورد زبان من خواهد بود،
در تصويرهايي كه از تو در خاطر مجسم مي كنم،
اگرچه خودم نمي توانم آنها را ببينم.
تنها در كلمات رازآميز
كه انبيا و حكما آشكار ساخته اند
جلال شكوهمند خود را نشان داده اي
باشد كه تأمل و مراقبه ي من در روز و شب
در نظر تو مقبول افتد
زيرا تو مايه ي شادي روح من هستي (58)
دليل روي آوردن يهوديان آلماني به قبالاي « عملي » را نمي توان از موقعيت پست و حقارت آميز اجتماعي و سياسي كه آنان در قرن هاي دوازدهم و سيزدهم در آن كشور به آن دچار شده بودند، جدا دانست. آنان، كه تحت ستم و سركوب، و در بيم دائم به خاطر حيات خود، خانواده و اموالشان بودند، به عرفان « عملي » قبالا روي آوردند كه به واسطه ي تأثيرات سحرانگيز و جذبه آميزش، ابزاري براي گريز از خطرها و مصائبي كه هستي و حيات آنها را احاطه كرده بود در اختيارشان نهاد. برعكس، يهوديان پرووانس و اسپانيا در مناسبات اجتماعي و سياسي بيروني خود خوش اقبال تر بودند، و چون تا حد زيادي تحت تأثير فلسفه ي ديني اي قرار داشتند كه در كشورهاي آنها گسترش يافته بود، جذب جنبه ي « نظري » قبالا گرديدند.
روش استدلال و شيوه ي انديشه اي كه عرفان «‌نظري » قبالا به كار مي گرفت بي شباهت به روش استدلال و شيوه ي انديشه ي فلسفه ي يهودي نيست، كه در واقع در ژرف ترين حالات خود، پيوندهاي تماس فراواني با تعاليم قبالا دارد. با وجود اين، تفاوت هاي فراواني در نگرش فلسفه ي يهودي و نگرش عرفان «‌ نظري » قبالا وجود دارد. اولاً، مقولاتي كه عرفان « نظري » قبالا در درون آنها عمل مي كند، به اصل و منشأ الهي بازگردانده مي شوند، برخلاف مقولات مورد استفاده ي فلسفه كه در آگاهي دروني انسان ريشه دارند. ثانياً، در حالي كه فلسفه ي يهودي وظيفه ي هماهنگي ميان تعاليم كتاب مقدس و آراي فلسفي را برعهده دارد، هدف نخست و درجه ي اول قبالا، حتي هنگامي كه از حوزه هاي بيگانه، براي آراي خود درباره ي خدا و جهان سود مي جويد، به كشف حقيقت آن گونه كه از طريق كتاب مقدس انتقال يافته و اسرار نهفته در هر كلمه يا حرف اين كتاب مربوط است.
از ميان قديمي ترين نمايندگان عرفان « نظري » قبالا بايد به يعقوب هناذير (59) ( اوايل قرن دوازدهم ) اشاره كرد كه نويسنده ي مشهور كتاب مسخت اصيلوت ( رساله در باب صدور ) (60)، از اثار گرانسنگ ادبيات قبالا است. در اين اثر، براي نخستين بار نظريه ي جهان هاي چهارگانه كه از طريق آنها ذات لايتناهي (61) خود را در وجود متناهي متجلي مي سازد مطرح مي شود. اين چهار جهان عبارت اند از : (1) جهان اصيلوت (‌صدور )، (2) جهان بريا (62) ( آفرينش )، (3) جهان يصيرا (63) ( تكوين )، و (4) جهان عسييا (64) ( عمل ).
اين چهار جهان نمايشگر چهار مرحله ي فرايند آفرينشگرانه هستند كه در قبالا مطرح مي شود. سه مرحله ي نخست مراحلي هستند كه پيش تر در توصيفي كه از سفر يصيرا به آنها اشاره گرديد، يعني (1) صدور سفيروت ( مثل ) به عنوان نمونه هاي ازلي، (2) اعطاي قواي آفرينشگر به سفيروت، و (3) اتحاد سفيروت با ماده، كه در اين جا به عنوان جهان چهارم كه ما در آن زندگي مي كنيم به آن افزوده مي شود.
آموزه ي ديگري كه براي اولين بار در اين « رساله » بيان مي شود آموزه ي مربوط به سفيروت است. در اين جا سفيروت آن گونه كه در سفر يصيرا آمده است سه عنصر و جهت هاي مكاني نيستند، بلكه صفات شيئيت يافته يا واسطه هاي ذات الوهيت اند.
با اين حال، افتخار تأسيس مكتب پرووانس قبالا به اسحاق نابينا اهل پوسكيه (65) ( در پرووانس، نيمه ي قرن دوازدهم ) اعطا شده است كه گفته مي شود در ميان شمار كثيري از خبرگان علاقه و اشتياق به تعقيب قبالا را برانگيخته است. كار او را شاگرد برجسته اش عزرائيل بن مناحم (66) ( حدود 1160-1238) تداوم بخشيد، كه از برجسته ترين شارحان اوليه ي عرفان «‌ نظري »‌ قبالا محسوب مي شود. عزرائيل، كه فيلسوف، عارف و تلمودشناس برجسته اي بود، توانست تعاليم قبالا را به زبان منطق بيان كند و عناصر پراكنده ي انديشه ها و مفاهيم قبالا را گردآوري و آنها را در كلي منسجم تركيب كند.
عزرائيل تعليم مي داد كه خداوند ان سوف (67)، يعني ذات بي كران و وجود لايتناهي است. چون خداوند ذات لايتناهي است، هيچ چيزي نمي تواند خارج از او وجود داشته باشد. از اين رو، جهان با همه ي جلوه هاي گوناگونش، بالقوه منطوي در ذات اوست. اما در عين حال، چون جهان متناهي و ناكامل است، امكان ندارد مستقيماً از ان سوف سريان يافته باشد و سفيروت، آن گونه كه عزرائيل به تفسير آن مي پردازد، واسطه اي را تشكيل مي دهند كه خداوند از طريق آن بر عناصر عالم بدون كاهش قدرت خود، به اصطلاح، نورافشاني مي كند، همچنان كه خورشيد بدون كاستن از حجم خود گرما و روشنايي ساطع مي كند.
عزرائيل شاگردان زيادي تربيت كرد كه پيام استاد خود را به مردم جهان رساندند. يكي از برجسته ترين آنها موسي نحمان (68) ( متوفا در 1270 )، ‌بزرگ ترين عالم تلمودشناس زمانه اش بود، كه نفوذ او به گسترش تعاليم قبالا در سراسر اسپانيا، هر چند نه دقيقاً به صورتي كه استادش تعليم داده بود، كمك كرد. او در نامه هاي پرشورش به جوامع گوناگون يهودي در اين كشور، تصريح كرد كه عرفان اُس و اساس دين يهود است. به اعتقاد او، تورات از اسماي الهي (69) تشكيل شده، هر كلمه ي آن شامل رازي است و هر حرف آن آكنده از نيروهاي روحاني است.
اما آنچه سرانجام موجب تضمين جايگاه برجسته ي قبالا در حيات ديني يهوديان گرديد انتشار كتاب زوهر (70) ( روشنايي ) در حدود سال 1300 به زبان عبري و آرامي بود كه چكيده ي عرفان يهودي را به يكسان در دو سطح نظري و عملي به نمايش مي گذارد. اين اثر، كه گفته مي شود به دست موسي د لئون اهل غرناطه (71) ( متوفا در 1305) از منابع گوناگون تدوين شده است، به متن درسي عرفان يهودي تبديل شد، و پس از تلمود ژرف ترين تأثير را بر يهوديت به جا گذاشته است.
خود موسي د لئون تأليف زوهر را به عالم تلمودي، شمعون بن يوحاي (72) ( قرن دوم ميلادي ) نسبت مي دهد كه در اين اثر به عنوان شخصيت اصلي ظاهر مي گردد. (73) همان طور كه پيش تر اشاره شد، ربي شمعون بن يوحاي پس از شورش بركوخبا مي زيست. بعد از اختلاف با روميان ربي يوحاي با پسر خود گريخت و آن دو مدت سيزده سال در غاري كه گفته مي شود ايلياي نبي هر روز در آن جا به ديدن آنها مي رفته و به آنها اسرار تورات را تعليم مي داده مخفي ماندند، و همين اسرار است كه حجم زيادي از مطالب تعليمي زوهر را تشكيل مي دهد و گفته مي شود كه اين تعاليم سري به شمعون بن يوحاي انتقال يافته است.
موضوعات اصلي زوهر عبارت اند از بحث در باب ذات الوهيت، شيوه اي كه او خود را در عالم متجلي ساخت، اسرار اسماي الهي، ماهيت نفس انسان و تقدير آن، ماهيت خير و شر، اهميت تورات ( مكتوب و شفاهي )، مسيح موعود و رستگاري و نجات. (74).
زوهر به صورت تفسير- نوعي ميدراش- در باب « اسفار خمسه » است و قصد دارد معناي باطني روايات كتاب مقدس و فرمان هاي خداوند را آشكار گرداند.
زوهر در تفسير خود از كتاب مقدس، از چهار روش استفاده مي كند كه به اصطلاح عبري مأخوذ از حروف اول آنها- PaRDes- مشهور است: پشت (75) ( تفسير لفظي )، رمز (76) ( تمثيلي )، دروش (77) ( توضيحي ) و سود (78) ( عرفاني ). اين چهار روش اختصاص به زوهر ندارد. آنها پيش تر در تلمود به كار رفته اند، اما زوهر تفسير عرفاني را بر همه ي روش هاي تفسيري ديگر ترجيح مي دهد مگر روش خود تورات كه گفته مي شود اسرار باطني آن مقوم ذات نفس است ( III,152 a).
نويسنده ي زوهر به طور گسترده از تلمود و ميدراشيم براي تأييد بسياري از تعاليم اصلي و فرعي خود استفاده مي كند و در عين حال به گسترش و تعميق محتواي عرفاني مطالب وام گرفته ي خود مي پردازد.
زوهر انديشه هاي عرفاني قبالايي را كه تا زمان نگارش آن رشد و گسترش يافته بود به اجمال بيان مي كند. زوهر تصور عزرائيل در باب خداوند به عنوان ان سوف را مي پذيرد و آن را اصل موضوعه تلقي مي كند. خداوند به عنوان غيب الغيوب (79) توصيف مي شود. در همان حال، او جامع همه ي موجودات ناميده مي شود. « زيرا همه ي موجودات در او هستند و او در همه ي موجودات هست: او هم آشكار است هم پنهان. آشكار است زيرا قيام همه ي موجودات به اوست، و پنهان است زيرا در هيچ جا نمي توان او را يافت. » (III, 288a ). به علاوه، او به يك معناي خاص اين (80) ( ناموجود ) است، زيرا تا آن جا كه به اذهان ما مربوط است، آنچه ادراك ناپذير است وجود ندارد ( ‌III,283b ). خداوند براي اين كه خود را ادراك پذير و قابل فهم گرداند، از روشنايي ذات بي كران خود ده مجراي پي در پي نور صادر كرد كه همچون واسطه اي براي تجليات (81) او در جهان متناهي عمل كردند.
اين ده « مجراي پي در پي نور » سفيروت هستند، كه « مراتب » نيز ناميده مي شوند، و در زوهر همچنان كه در « رساله در باب صدور » و در آثار عزرائيل، صفات خداوند و ابزارهاي فعل او هستند. همين مفهوم پيش از اين در تلمود يافت مي شد كه از « ده ابزار يا واسطه كه از طريق آنها خداوند جهان را آفريد، يعني حكمت، فهم، معرفت، نيرو، قدرت، تغييرناپذيري، تقوا، عدالت، عشق و رحمت » سخن مي گويد. (82) اما در زوهر اين نام ها تا حدودي متفاوت است و آنها به عنوان سفيروت همچنين بر طبق طرح و الگوي معيني طبقه بندي مي شوند. سفيروت به سه گروه تقسيم مي شوند. گروه نخست مجموعه ي سه گانه اي را تشكيل مي دهند كه به جهان به مثابه ي تجلي فكر الهي (83) قوام مي بخشند. نخستين سفيروت كتر (84) ( ديهيم ) ناميده مي شود، و گفته مي شود كه همانند اراده (85) در فلسفه ي ابن جبرون، نمودار مرحله ي آغازين فرايند خلق الهي است. كتر موجب پيدايش دو سفيروت موازي، يعني حوخما (86) ( حكمت ) و بينا (87) ( فهم ) گرديد. با اين دو، شاهد نفوذ اصل ثنويت هستيم كه بر طبق ديدگاه قبالا، در سراسر عالم جريان دارد و قبالا برحسب رابطه ي جنسي زن و مرد از آن نام مي برد. با اطلاق اين اصل به مجموعه ي سه گانه ي نخست، مي توان گفت كه حوخما پدر، عنصر نرينه و اصل فعال (88) در جهان است زيرا طرح و نقشه ي عالم را با همه ي تنوع بي كران صور و حركات آن در خود نهفته دارد. از طرف ديگر، بينا مادر و اصل منفعل (89) و پذيرنده يا اصل تفرد (90) و افتراق (91) است. آنچه پيش تر در حوخما پوشيده و نامتمايز بود در نتيجه ي اتحاد آن با بينا آشكار و متمايز گرديد. از اتحاد حوخما و بينا، دعت (92) ( معرفت ) پديد مي آيد، اما به دليلي سفيره (93) جداگانه اي شناخته نمي شود.
مجموعه ي سه گانه ي دوم، كه خداوند را به عنوان نيروي اخلاقي درون ذات عالم تفسير مي كند، از مجموعه ي سه گانه ي نخست سريان مي يابد كه او را نيروي انديشنده ي درون ذات عالم معرفي مي كند.
در اين جا نيز با كاربرد دو اصل مخالف نرينه و مادينه مواجهيم. اصل نخست حسد (94) ( عشق ) است كه اصل حيات بخش و پديدآورنده ي حيات شناخته مي شود، و اصل دوم گوورا (95) ( قدرت ) است كه نماينده ي عدالت معرفي مي گردد كه آنچه را در غير اين صورت مي تواند به زياده روي هاي عشق بينجامد به كنترل درمي آورد. از اتحاد اين دو تيفرت (96) ( جمال ) ‌به وجود مي آيد، كه گاهي رحميم (97) ( رحمت ) ناميده مي شود، زيرا همان طور كه پيش تر تلمود تأكيد كرده است، تنها از راه آميزش عشق و عدالت است كه نظام اخلاقي عالم تضمين مي گردد.
مجموعه ي سه گانه ي سوم نمايشگر عالم مادي در تمامي جنبه هاي طبيعي و پويا و كثرت و تنوع نيروها، تغييرات و حركات آن است. در اين مجموعه ي سه گانه اصل مذكر با نصَح (98) ( پيروزي ) يعني استقامت پايدار خداوند نشان داده مي شود. هود (99) (عظمت ) اصل مؤنث و منفعل است، در حالي كه عضو سوم، يسود (100) ( بنيان ) به دوام و پايداري عالم به عنوان نتيجه ي اتحاد دو اصل نخست اشاره دارد.
سفيره ي آخر و دهم ملخوت (101) ( سلطنت ) ناميده مي شود كه بيانگر هماهنگي همه ي سفيروت است و بر حضور خداوند در عالم دلالت مي كند. اين سفيره، شخينا (102) ( حضور دروني ) نيز ناميده مي شود، اما در حالي كه اصطلاح قبلي به واقعيت حضور فراگير خداوند در جهان اشاره مي كند، اصطلاح اخير به تجلي خاص خداوند در حيات افراد يا جوامع و نيز در مكان ها و جاهاي مقدس دلالت دارد.
سفيروت در ترتيبي خاص به صورت انسان، يعني آدام قدمون ( انسان نخستين ) (103)، با كيفيات فعال كه سمت راست را اشغال مي كنند و كيفيات منفعل كه در سمت چپ قرار دارند مجسم مي شوند، در حالي كه آفريده هاي حاصل از اتحاد هر دو سفيره موقعيتي در طول خط عمودي مركزي دارند. در رأس و غالب بر كل اورگانيسم كتر ( ديهيم ) قرار دارد، در حالي كه ملخوت ( سلطنت ) در پايين واقع شده است.
قلمرو سفيروت جهان اصيلوت (104) ( صدور ) است. با وجود اين، قلمرو نفوذ آنها تا سه جهان ديگر كه آن جا فعاليت واقعي شان آغاز مي شود گسترش مي يابد.
اگرچه تعداد سفيروت ده تاست، آنها با يكديگر پيوند دارند و يك واحد را تشكيل مي دهند. به علاوه، همه ي آنها در صفات و كيفيات يكديگر سهيم هستند و تنها با غلبه ي يك كيفيت خاص، كه به هريك نام آن را مي بخشد، متمايز مي شوند. از اين رو، چهار جهان با همه ي انشعابات آنها با ان سوف يك واحد عظيم را به وجود مي آورند. ان سوف سرچشمه و منبع اصلي همه ي آنهاست، در همه ي آنها نفوذ دارد و از همه ي آنها فراتر است. ان سوف و همه ي قلمروهاي تجليات آن، مانند « شعله هاي آتش و زغال » با يكديگر پيوند و اتصال دارند.
ارتباط دروني سفيروت و اين جهان ها با يكديگر به اين معناست كه آنها در معرض تأثيرات مشتركي هستند؛ يا به عبارت ديگر، فعاليتي كه بر يكي تأثير مي گذارد همه ي جهان هاي ديگر را هم تحت تأثير قرار مي دهد. ابزار انتقال اين تأثيرات از يك سفيروت به سفيروت ديگر صينور (105) (مجرا ) ناميده مي شود. اصل كلي اعمال تأثيرات متقابل سفيروت بر يكديگر و بر اين جهان در زوهر با اين قول بيان شده است: « از فعاليتي در زير، فعاليت مشابهي در بالا برانگيخته مي شود. بيا و ببين: بخاري از زمين بلند مي شود و سپس ابري تشكيل مي گردد، و يكي به ديگري مي پيوندد تا كلِ واحدي به وجود آورند. » ( زوهر در باب « سفر پيدايش »، 2:6).

پي‌نوشت‌ها:
نويسنده: ايزيدور اپستاين (1)
مترجم: بهزاد سالكي

1. نويسنده از علماي يهود بوده و مطالب فوق را براساس نوع نگاه خود به دين يهود نوشته است؛
2. Kabbalah
3. speculative mysticism
4. practical mysticism
5. evil
6. salvation
7. Elijah
8. Elisha
9. phenomenal world
10. supersensual world
11. Godhead
12. Book of Ezra
13. Book of Jubilee
14. Book of Enoch
15. Maaseh Bereshit(The Work of Creation)
16. Maaseh Merkabah(The Divine Chariot)
17. cosmological
18. cosmogonic
19. scepticism
20. Tannatic
21. Rabbi Jochanan ben Zakkai
22. Hekaloth
23. Yorde Merkabah
24. ecstasy
25. trance
26. metamorphosis
27. absorption
28. absolute
29. Shiur Komah
30. Rabbi Ishmael
31. Maimonides,Responsa(Ed. Freimann). 373
32. objective
33. subjective
34. Sefer Yetzirah( Book of Creation)
35. بنگريد به T. Sanhedrin,65 b
36. Sefiroth
37. Sappir
38. Sapphire
39. Spirit
40. Ethics of the Fathers
41. symbolism
42. theory of ideas
43. بنگريد به T. Pesachim,54 a
44. transcendence
45. immanence
46. German School
47. Spanish-Provence School
48. Aaron ben Samuel
49. Kalonymus
50. بنگريد به فصل 17.
51. Judah ha-Chasid
52. Sefer Chasidim
53. Eleazar of Worms
54. glory
55. Kabod
56. Chasiduth
57. altruism
58. Version of Mrs. Alice Lucas,The Jewish Year( London,1898 ),p. III
59. Jacob ha-Nazir
60. Mascheth Atzilutt( The Treatise on Emanation)
61. the Infinite
62. Beriah
63. Yetzirah
64. Asiyah
65. Isaac the Blind of Posquieres
66. Azriel ben Menachem
67. En Sof
68. Moses Nachmanides
69. divine names
70. Zohar
71. Moses de Leon of Granada
72. Simoen ben Yochai
73. نگاه كنيد به فصل 16.
74. redemption
75. Peshat
76. Remez
77. Derush
78. Sod
79. Hidden of All Hidden
80. Ayin
81. manifestations
82. T. Hagigah,12a. 7a بنگريد به Midrash Genesis Rabbah xii,15
83. Divine thought
84. Kether
85. Will
86. Chochmah
87. Binah
88. active
89. passive
90. individuation
91. differentiation
92. Daath
93. Sefirah
94. Chesed
95. Geburah
96. Tifereth
97. Rachmim
98. Netzah
99. Hod
100. Yesod
101. Malchuth
102. Shechinah
103. Adam Kadmon(Primordial Man)
104. Atziluth
105. Zinor

منبع مقاله :
اپستاين، ايزيدور، (1388)، يهوديت: بررسي تاريخي، ترجمه: بهزاد سالكي، تهران، مؤسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران، چاپ دوم.

تحلیل بازی Silent Hill و بررسی کابالا / كابوس های بي پايان +تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)

نکته: در این مقاله سعی شده تا با استفاده از شواهد موجود در سری بازی‌های سایلنت هیل و توضیحات ارائه‌شده در کتابی به نام Lost Memories – درواقع این کتاب برای پاسخ به شبهات موجود در این سری از بازی‌ها از طرف چند تن از دست‌اندرکاران تولید آن نگاشته شده است- به شرح برخی از وقایع و تا حد ممکن به تفسیر نمادها و عقاید به‌کاررفته در سری بازی‌های سایلنت هیل بپردازم.


لازم به ذکر است که هیچ‌یک از مطالب درج‌شده در این کتاب ازلحاظ مذهبی مورد تأیید بنده نبوده و صرفاً این مطالب جهت آشنایی خوانندگان با طرز تفکر سازندگان بازی و آشنایی مختصر آن‌ها با آیین شیطانی کابالا و شینتو در این متن آورده شده‌اند.

Lost-Memories-1

مقدمه


* آشنایی کوتاه با خالق بازی

Toyama

در سال 1999 كارگردان جوان و بااستعدادی به نام كئيچيرو توياما (Keiichiro Toyama) كه علاقه‌ي خاصي به ساخت بازی‌های ژانر وحشت داشت، تصميم گرفت تا بازي جديدي در اين ژانر توليد كند. هدف توياما از ساخت بازي جديد، تغيير روال رايج در بازی‌های ترسناك موجود و ارائه‌ حس جديدي از ترس در غالب يك بازي رایانه‌ای بود.
او معتقد بود كه بايد فاكتورهاي رايج ترسناك به‌کاررفته در بازی‌های آن زمان را تغيير داد و كاربران را با حس جديدي از ترس آشنا كرد.
در آن زمان بازي Resident Evil تنها بازي ترسناك مطرحي بود كه در آن از خلاقیت‌های زيادي استفاده‌شده بود و به‌جای هيولاهاي بدقواره، از انسان‌هایی كه به هيولا تبدیل‌شده بودند استفاده‌شده بود؛ اما با اين حال به نظر توياما نوع حس ترسي كه بر پایه‌ی رويارويي ناگهاني با موجودات غيرعادي‌اي كه هیچ‌گونه توضيح منطقي براي پديدار شدن آن‌ها وجود نداشته باشد، حسي تكراري و قديمي شده بود و بايد براي فرار از اين تكرار و يكنواختي كاري صورت می‌گرفت.
بدين ترتيب توياما شروع به تحقيق و كار روي پروژه ساخت بازی‌ای جديد و متفاوت كرد و درنهایت بازي سايلنت هيل ساخته شد.
در بازي جديد، توياما بيشترين تمرکز خود را روي داستان بازی و نمایش پیامدهای انجام آیینی مذهبی- خرافی قرارداد. به نظر او ورود آیین‌های مذهبی در قالب داستانی ترسناک می‌توانست ژانر وحشت را دستخوش تغییراتی اساسی کند و جانی تازه به کالبد بی‌رمق این ژانر بدمد. تویاما با تزریق فاکتورهای مذهبی به داستان بازی، استفاده از صداگذاري و موسيقي فوق‌العاده تأثیرگذار و فاکتور تاريكي محيط، توانست دیدگاهی جدید و متفاوت از ژانر وحشت به مخاطبین و علاقه‌مندان بازی‌های ترسناک ارائه کند. شاید به توان تویاما را یکی از پایه‌گذاران استفاده از فاکتورهای مذهبی در بازی‌های رایانه‌ای دانست.
بازی سایلنت هیل، یکی از شاخص‌ترین بازی‌های ژانر وحشت است که پرچم‌دار پیدایش زیرمجموعه‌ای از ژانر وحشت با عنوان Religionic- Horror شد. پس از عرضه این بازی بود که تعداد بسیار زیادی از بازی‌های مذهبی- ترسناک روانه بازار شدند. این ژانر حتی در سینما هم با استقبال چشمگیری روبرو شد.

* داستان از کجا شروع شد؟
بازی، ماجرای نويسنده‌ جواني به نام هري ميسون (Harry Mason) را روایت می‌کند که تصميم می‌گیرد به مناسبت هفتمين سال تولد تنها دخترش- شرل ميسون (Cheryl Mason) - و تجديد خاطرات گذشته، به شهر خوش آب‌وهوا و توريستي‌ سايلنت هيل سفر کند.
پس از فراهم كردن مقدمات اولیه سفر، آن‌ها به سمت شهر سايلنت هيل حركت می‌کنند؛ اما هنوز چندساعتی از سفر آن‌ها نگذشته بود كه ناگهان اتفاق عجيبي رخ می‌دهد. باوجود ديد بسيار محدودي كه نتيجه‌ي وجود مه غليظي در جاده بود، هري به‌طور ناگهاني متوجه‌ حضور غیرمنتظره زن جواني در وسط جاده می‌شود و براي اينكه با زن جوان برخورد نكند ماشين را از مسير اصلي جاده منحرف می‌کند. در اثر بارش باران و ليز بودن جاده، ماشين به نرده‌های سرعت‌گیر كنار جاده برخورد می‌کند و واژگون می‌شود.
صبح روز بعد، زماني كه هري به هوش می‌آید خود را در شهر سايلنت هيل می‌بیند؛ با اين تفاوت كه شهر دستخوش تغييرات زيادي شده و هيچ انسان و يا موجود زنده‌ای در آنجا ديده نمی‌شود.
باوجود اينكه زمان سفر هري در فصل تابستان است، اما ظاهراً در سايلنت هيل فصل زمستان است و مه غليظي همه‌جا را پوشانده و برف می‌بارد! علاوه‌ بر تمامي نكات مرموز موجود در اين شهر، شرل هم به شكل اسرارآميزي ناپدیدشده و اثري از او دیده نمی‌شود. بدين ترتيب ماجراي جستجوي هري براي پيدا كردن دخترش در اين شهر عجيب آغاز می‌شود.

silent 1

هري طی جستجو در شهر سايلنت هيل با اشخاص عجيب و مرموزي آشنا می‌شود كه رويارويي با هريك از اين افراد بخشي از ماجراي مرموز شهر سايلنت هيل را براي وی و بازیکن‌ها آشكار می‌کند.
در طول بازی با پيرزن مرموزی به نام داليلاگلاسپي (Dahlia Gillespie) آشنا می‌شویم که او هم مانند هری به دنبال شرل می‌گردد. در ادامه درمی‌یابیم که دالیا رهبر فرقه‌ای مذهبی است و قصد دارد با برگزاری یک مراسم عجیب مذهبی، خداي خود، "سامايل" را در کالبدی مادی به زمین احضار کند.
طبق روایت داستان، دالیا از طریق شی ای جادویی به نام جايرومنسي (Gyromancy) موفق می‌شود نحوه‌ احضار خداي خود را پیش‌بینی كند و مراسمي را براي انجام اين كار برپا سازد. اين مراسم شامل به دنيا آوردن فرزندي از يک مادر وابسته به اين فرقه بود که طبق پیش‌بینی قرار بود حامل روح سامايل باشد؛ ولي در حین انجام مراسم اتفاق پیش‌بینی نشده‌ای رخ می‌دهد که همه محاسبات دالیا و گروهش را به هم می‌ریزد.

Gyromency

درست هنگامی‌که افراد فرقه‌ در حال انجام مراسم بودند، مردم شهر كه از افكار و عقايد اين فرقه ترس داشتند و از آن‌ها متنفر بودند، به محل تجمع فرقه حمله کرده و آنجا را به آتش می‌کشند. در اثر اين اتفاق، اكثر طرفداران داليا کشته‌شده و آليسا (مادر) هم به‌شدت دچار سوختگي می‌شود؛ اما خود داليا موفق می‌شود از طريق یک‌راه مخفي فرار كرده و زنده بماند.
در اثر این اتفاق مراسم ناتمام باقی می‌ماند و روح آلیسا که قرار بود به‌عنوان میزبان، سامایل را در کالبدی مادی به دنیا آورد، به دونیمه تقسیم می‌شود (نیمه‌تاریک و روشن).
آليسا نیمه‌تاریک روح سامایل و قدرت‌های تاريک او را در خود نگه می‌دارد و به‌منظور گرفتن انتقام خود، شهر سايلنت هيل را به مکاني نفرین‌شده تبديل می‌کند.
از طرف دیگر نیمه‌روشن روح هم که درواقع شکل‌دهنده بعد خوب شخصیت مادر و برگرفته از ضمیر خودآگاه او بود، با ترک نیمه‌تاریک، در جسم دختربچه‌ای که به‌تازگی مرده حلول کرده (تناسخ) و در قالب جسمی تازه، زندگی جدیدی را تجربه می‌کند.
شرل درواقع جسم جدیدی است (میزبان) که نیمه‌روشن روح مادر، آن را برای زندگی تازه خود انتخاب کرده بود.

Silent hill 1-3

در آن زمان هری و همسرش برای تفریح به این شهر سفرکرده بودند که موفق به یافتن شرل (در آن زمان کودکی شیرخواره بوده) می‌شوند و آن را به فرزندخواندگی قبول می‌کنند.
پس از اتفاقی که در اجرای مراسم رخ داد، داليا براي نجات آلیسا (دخترش) او را به بيمارستان "آلچميلا" منتقل می‌کند و در آنجا به توصيه‌ي دكتر كافمن (يكي از طرفداران و حامیان اصلی اين فرقه)، به‌صورت مخفيانه در زيرزمين بيمارستان از آليسا پرستاري می‌شود. وظیفه مراقبت از آليسا هم به پرستاری به نام "ليسا گارلند" سپرده می‌شود.

Tavaloodi digar

در اثر شدت بالاي سوختگی‌ها، آليسا مدام عذاب می‌بیند و دالیا برای پایان دادن به عذاب‌های دخترش، تمام تلاشش را به کار می‌گیرد تا نیمه دیگر روح او را پیدا کند و با تکمیل پروسه اقدام، به دردهای او پایان دهد.
پس از گذشت 7 سال از آن ماجرا (توجه داشته باشید که به عدد هفت و سن هفت‌سالگی در بازی اهمیت ویژه‌ای داده‌شده است)، دالیا موفق به یافتن شرل (نیمه‌روشن روح) می‌شود و تصمیم می‌گیرد با اقدام روح وی با نیمه‌تاریک (روح مادر)، یک‌بار دیگر زمینه ظهور سامایل در کالبد مادی را فراهم سازد.
سرانجام پس از کشمکش‌های بسیار میان هری و دالیا، وی موفق به تکمیل مراسم می‌شود و سامایل را در کالبدی مادی به زمین احضار می‌کند؛ اما سامایل که از نحوه عملکرد دالیا خشمگین شده بود او را نابود می‌کند و با هری میسون درگیر می‌شود.

silent hill 1-2 

در پايان قسمت اول بازی، هري با موجود ترسناکی (سامایل- بافومت) که از ترکیب روح شرل و آليسا شکل می‌گیرد مبارزه می‌کند و پس از شکست دادن او، نوزاد تازه متولدشده‌ای- که در حقيقت همان روح واحد شرل و آليساست و در قالب يک نوزاد (البته با باطني پاك) دوباره به دنيا آمده است- را می‌یابد و با کمک سیبل بنت- افسر پلیس- موفق به فرار از شهر می‌شود.

برخی از مراجع مورداستفاده در بازی


* خانه‌ي داليا گلاسپي:
خانه‌ي داليا گلاسپي در قسمت اول سايلنت هيل از روي خانه‌ي اندرو ويس (Andrew Wyeth) در فيلم Christian's World الگوبرداري شده بود.

* ردپاي هيچكاك!

Hitchcock

در قسمت اول سايلنت هيل الهامات زيادي از كارگردان معروف و صاحب‌نام ژانر ترس، آلفرد هيچكاك ديده می‌شد! ايجاد حالت تعليق در روايت داستان يكي از اصول اصلي و پایه‌ای كارهاي هيچكاك است كه در داستان سايلنت هيل به‌صورت کاملاً آشكارا از آن بهره گرفته‌شده است. تكنيك استفاده از صحنه‌های غافلگیرکننده و غيرمنتظره هم يكي از تکنیک‌های موردعلاقه‌ي هيچكاك بود كه در بازي سايلنت هيل به‌وفور شاهد استفاده از اين تكنيك بوديم. علاوه بر این‌ها در بازي الهامات زيادي از ساخته‌های هيچكاك هم ديده می‌شود، مثلاً در بخش Easter Eggs بازي، متل نورمن (Norman Motel) دقیقاً از فيلم رواني (PSyco) هيچكاك برداشت‌شده است. همچنين براي ساخت چرخ‌وفلک (Merry-Go-Round) موجود در بازي هم الگوبرداري مستقيم از فيلم Strangers On Train انجام‌شده است.

In-The-Mouth-of-Madness

* سري بازی‌های سايلنت هيل شباهت‌های زيادي به فيلم جان كارپنتر (John Carpenter) يعني In The Mouth of Madness دارد. به‌عنوان مثال، شهري كه در اين فيلم به تصوير كشيده می‌شود شباهت زيادي به شهر ارواح دارد و در آن شيطان درون كليسايي خانه كرده است (اشاره به داليا گلاسپي در قسمت اول بازي سايلنت هيل). همچنين در اين فيلم تعداد زيادي بچه‌ي شيطاني همانند بچه‌های شيطاني قسمت اول بازي سايلنت هيل وجود دارند.

* اسامي خیابان‌ها و نويسندگان داستان‌های ترسناك!

stephen-king

- Regulators، نام داستاني عجيب به قلم ريچارد بكمن (Richard Bachman) است. البته اين نام تخلص نويسنده‌ي مشهور داستان‌های ترسناك، استفن كينگ (Stephen King) است.
شما می‌توانید نام بكمن را روي يكي از خیابان‌های شهر سايلنت هيل مشاهده كنيد.

Rosemarys-Baby


- Rosemary's Baby، نام داستاني به قلم ايرا لوين (Ira Levin) است كه فيلم آن توسط رومن پلانسكي (Roman Polanski) ساخته‌شده است. داستان از اين قرار است كه روزي رزماري و شوهرش به يك کاشانه شيك و گران‌قیمت در منهتن نقل‌مکان می‌کنند. ازقضا در همسايگي آن‌ها پيرمرد فضولي به نام رومن كاستاوتس (Roman Castavetes) زندگي می‌کند كه رهبري فرقه‌ای خرافي به نام "ميثاق شيطاني " را به عهده دارد...
شما می‌توانید نام ايرا لوين را روي يكي از خیابان‌های شهر سايلنت هيل مشاهده كنيد.

DeanKoontz

Phantoms ، نام داستاني است كه توسط دين كونتز (Dean Koontz) نوشته‌شده است. موضوع داستان ازاین‌قرار است كه روزي دو خواهر به سمت شهري رهسپار می‌شوند؛ اما زماني كه اين دو خواهر به شهر می‌رسند، در كمال تعجب متوجه می‌شوند كه تمام شهر به حالت متروك درآمده است و...
شما می‌توانید نام دين كونتز را روي يكي از خیابان‌های شهر سايلنت هيل مشاهده كنيد.

jacob s ladder-

- Jacob's Ladder، نام فيلمي از آدرين لين (Adrian Lynne) است. داستان فيلم در مورد سربازي به نام ياكوب (یعقوب) است كه در جنگ به‌سختی مجروح می‌شود. پس از پايان جنگ، کابوس‌های ترسناك حتي یک‌لحظه هم وی را رها نمی‌کنند و او بيشتر شب‌ها خود را در محيطي کاملاً تاريك می‌بیند كه در آنجا پر از اجساد تکه‌تکه شده است و خون سراسر آنجا را فراگرفته است...
شما می‌توانید نام آدرين لين را روي يكي از خیابان‌های شهر سايلنت هيل مشاهده كنيد.

* مراجع اسامي شخصیت‌ها:

harry mason 1

1- هري (هارلد) ميسون (Harry Mason):
زمانی که سازندگان بازي كار ساخت اين شخصيت را آغاز كردند، به دليل اينكه قرار بود شخصيت اصلي پدري وظیفه‌شناس باشد، بنابراين تصميم گرفتند تا نام او از نام هنرپيشه‌ نقش اول فيلم Lolita، اثر استنلي كوبريك الگوبرداري شود. نام اين هنرپيشه هامبرت ميسون (Hambert Mason) بود؛ اما بعداً اين نام توسط گروه آمريكايي شركت كونامي به هري تغيير پيدا كرد. در حقيقت، هري لقب كسي بود كه اين اسم را براي شخصيت اصلي بازي انتخاب كرد. از طرفی با توجه به وجود آیین کابالا در بازی، استفاده از فامیل میسون می‌تواند تعابیر مختلفی داشته باشد. یکی از تعابیر مربوط به فرقه فراماسونری است. میسون یا ماسون درواقع اشاره‌ای به این فرقه دارد و در انتها ناجی شهر و مردم را یک ماسون معرفی می‌کند.

Cybil

2- سيبل بنت (Sybil Benett):
در كشور آمريكا پليس زن قاتلي به نام لاورنيكا بمبنك (Lawrenica Bembenek) وجود داشت. تا مدت‌ها ماجراي اين پليس قاتل سوژه‌ي تمام مطبوعات آمريكا شده بود. بعدها از روي زندگي او دو فيلم ساخته شد كه هر دو هنرپیشه‌ای كه به‌جای او ايفاي نقش كردند، سيبل نام داشتند. نام اين دو هنرپيشه عبارت بود از سيبل باك (Sybil Buck) و سيبل داننينگ (Sybil Danning). نام كوچك سيبل برگرفته از نام اين دو هنرپيشه بود و فاميلي او هم به‌نوعی برگرفته از فاميلي بمبنك بود.

SHill conceptart XMfrx

3- شرل ميسون (Cheryl Mason):
در اصل قرار بود تيم سازنده‌ي بازي نام اين دختر را دولارس (Dolares) بگذارند؛ اما اين نظر با مخالفت و اعتراض شديد روبرو شد و آن‌ها تصميم گرفتند نام اين دختر را از روي نام دختري به نام شرل لي (Cherly Lee) انتخاب كنند؛ اما براي دليل اين انتخاب هيچ دليل منطقی‌ای ذكر نشده است!

Lisa1

4- ليسا گارلند (Lisa Garland):
نام ليسا برگرفته از نام زني است كه در فيلم Sanguelia نقش يك پرستار را ايفا می‌کرد و فاميلي او هم برگرفته از فاميلي هنرپيشه‌اي به نام جودي گارلند (Judy Garland) است كه در فيلم جادوگر شهر از (Wizard Of OZ) نقش دختري را ايفا می‌کرد كه به دنبال سرزمين رؤیایی OZ می‌گشت (توجه داشته باشيد كه داستان جادوگر شهر از يكي از داستان‌های محبوب و موردتوجه سازندگان بازي بوده است.)

Kafman

5- مايكل كافمن (Michael Kaufmann):
نام او تركيبي از نام‌های ليود كافمن (Lioyd Koufman) و مايكل هرز (Michel Herz) است. طرفداران پروپاقرص فیلم‌های سينمايي حتماً اين دو تهیه‌کننده‌ بزرگ را كه در كمپاني Trama فعاليت می‌کنند به‌خوبی می‌شناسند.

alisa

6- آليسا گلاسپي (Alessa Gillespie):
اعضاي تيم طراحي در ابتدا تصميم داشتند نام اين شخصيت را آسيا (Asia) بگذارند. اين نام لقب دختر كارگردان ايتاليايي، دراريو آرگنتو (Dario Argento) بود؛ اما چون دليل قانع‌کننده‌ای براي اين كار وجود نداشت، نام او را اصلاح كردند و در انتها طبق نظر جمع نام آليسا را براي آن انتخاب كردند!

Dahlia

7- داليا گلاسپي (Dahlia Gilespie):
در یک کنفرانس خبری اعلام شد که نام اين شخصيت نيز برگرفته از نام همسر داريو آرگنتو است!

* داستان‌ها و معماها:
1- در اوايل بازي، شما بايد با پيدا كردن سه كليد به نام‌های مترسك، مرد آهني و شير، در ورودي به محوطه‌ي حياط پشتي خانه‌ای را بازکنید. اين سه نام از داستان معروف جادوگر شهر از الهام گرفته‌شده‌اند.

2- شما در بخش مربوط به بيمارستان، 4 لوح سنگي پيدا می‌کنید كه روي آن‌ها اشكال لاک‌پشت، كلاه فروش، گربه و ملكه نقش بسته است. اين چهار شكل، الهام گرفته‌شده از شخصیت‌های معروف داستان آليس در سرزمين عجايب هستند.

* لوازم و اشیا موجود در شهر و قدرت و کاربرد آن‌ها

flauros

* فلارس (Flouros)
شرح توانایی:
" اکنون، فلارس قفسی برای صلح است. این جسم توانایی عبور از دیوارهای تاریکی و بی‌اثر کردن قدرت دنیای دیگر را دارد. "
معنای نام فلارس: نام یکی از 72 اهریمنی هست که در افسانه‌ها گفته‌شده توسط "حضرت سلیمان " به زمین فراخوانده شده بودند. (در قسمت اول بازی می‌توانید شیئی را بانام طلسم سلیمان پیدا کنید)

* Algaophotis
شرح توانایی:
"مایع قرمزرنگی که شباهت بسیار زیادی به خون دارد. بر طبق آیین کابالا، این اسم برگرفته از نام یک بوته گیاه باقدرت خنثی‌کننده جادوی اهریمنان است. گفته‌شده که این گیاه در بیابان‌های کشورهای عربی رشد می‌کند. به‌احتمال زیاد از این ماده به‌صورت ضماد برای مقابله با شیاطین استفاده می‌شود.

* لوازمی که برای اجرای مراسم Holy Assumption مورداستفاده قرار می‌گیرند

WhiteChrism


*White chrism
به‌احتمال زیاد ماده‌ای روغنی با خاصیت توهم‌زاست که از دانه‌های کلادیای سفید گرفته می‌شده است. این ماده برای تکمیل مراسم Holy Assumption نیاز است، خواص توهم‌زای کلادیای سفید به ضمیر ناخودآگاه این اجازه را می‌دهد تا بیشتر و بیشتر عمق پیدا کند. این موضوع همان‌طور که بارها اشاره‌شده برای دریافت "قدرت آسمان‌ها " موردنیاز است. برای استفاده از این ماده آن را در Obsidian Goblet می‌ریزند.

Obsidian-Goblet-

* Obsidian Goblet
جام سیاه‌رنگی که پایه‌ای به شکل مار دارد و نمادی برای شب و سیاهی محسوب می‌شود. این جام به‌وسیله‌ی مایع white chrism پر می‌شود.

Great Knife

* Great Knife
چاقوی عظیم‌الجثه‌ای که در طول مراسم برای بریدن قلب 10 گناهکار و از بین بردن بدن فرد مؤمن استفاده می‌شده است.

* کتاب Crimson Ceremony
متن این کتاب در هنگام اجرای مراسم توسط رهبر فرقه خوانده می‌شود. در ادامه به بخشی از متن این کتاب توجه کنید:
" من Crimson One هستم. همه شما می‌دانید که من یگانه هستم و یگانگی با من برابر است. ای مؤمنان به من گوش کنید! انسان‌ها و دیگر جانداران به حرف‌هایم توجه کنید و آن‌ها را برای همه بازگو کنید که آن‌ها همیشه تحت فرمان من خواهند بود. من با انتقام سختی شما را به زمین خواهم زد و شما از خشم ابدی من رنج خواهید برد. تمامی لذت من دیدن زیبایی گل در حال پژمردن و آخرین تلاش‌های فرد در حال مردن است. شما همیشه به من التماس خواهید کرد و من در تمام این مدت در مکانی هستم که خاموش و ساکت است. "
توضیح:کتاب، مراسمی به نام Holy Assumption را شرح می‌دهد که مراسم اصلی "حزب قرمز " به شمار می‌رود (حزب قرمز یکی از احزاب و فرقه‌های موجود در قسمت چهارم بازی است که در ادامه راجع به آن صحبت خواهد شد)
توصیفی که در اینجا آورده شده بسیار واضح است؛ و از آنجایی که در حزب قرمز پشتیبان تمام مراسم پرخشونت و خون‌آلود فقط یک موجود بود می‌توان این‌طور نتیجه گرفت که این موجود کسی نیست جز "خداوند کله هرمی " سرخپوستان مقیم آمریکا به نام.Xuchilpapa
همان‌طور که در متن این کتاب می‌بینیم، مراسم قربانی کردن سرخپوستان مقیم آمریکا
اساس Crimson Ceremony را تشکیل می‌داده و این مراسم ریشه در مراسم قبایل مایا و آزتک دارد.

* کتاب The Crimson Tome


متن این کتاب به نظریات فرقه دیگری که به "فرقه لرد " معروف است اشاره دارد و در نکوهش مراسم Holy Assumption نوشته‌شده است:
" زنی که به نام "مادر مقدس " خوانده می‌شود به‌هیچ‌وجه مقدس نیست. چیزی که از او به نام "نزول مادر مقدس " یاد می‌شود در اصل چیزی بیشتر از نزول شیطان نیست. مراسمی که به "آیین 21 قربانی " معروف است حتی ذره‌ای ارتباط به مذهب ندارد.
"آیین 21 قربانی " چیزی بیشتر از کج‌روی دینی نیست. آن‌ها قصد زنده کردن سرزمین تباهی‌ها درون سرزمین سعادتمند پروردگار ما را دارند و در این سرزمین کفر می‌گویند و خدمت شیطان را می‌کنند. اگر قصد متوقف کردن نزول شیطان را داری، باید قسمتی از گوشت بدن مادر جادوگر و خود جادوگر را دفن کنی. همچنین باید بدن ساحر را با هشت نیزه " Void "، " Darkness "، " Gloom "، " Temptation "، " Despair "، "Source "، " Watchfulness "، " chaos " سوراخ‌کنی. این کار را انجام بده تا این جسم ناپاک به‌وسیله لطف پروردگار ما دوباره همان‌طور خواهد شد که بود".
توضیح: این کتاب باستانی که از مواضع حزب لرد دفاع می‌کند، نمی خواد که تولد خدایان توسط انسان صورت گیرد و به معادی که خدا وعده داده اعتقاد دارد و بر همین اساس به سرزنش حزب قرمز می‌پردازد. بیشتر قسمت‌های کتاب به‌نقد مادر مقدس و کتاب Holy Assumption می‌پردازد.
* در سایلنت هیل 4 تمام‌کارهایی که بازیکن برای از بین بردن والتر سالیوان انجام می‌دهد، ازجمله فروکردن هشت نیزه به بدن او، برگرفته از همین کتاب است.

* زیروبم‌های شهر سیاه
حال که با داستان بازی و برخی از مراجع مورداستفاده در بازی آشنا شدیم بهتر است كمي دقیق‌تر شده و تمرکز خود را بر شناخت ماهیت اصلی شهر سايلنت هيل قرار دهیم. نکته‌ای که بیش از پرداختن به داستان سری بازی‌ها می‌تواند رمزگشای پشت پرده این سری از بازی‌ها باشد.
دریکی از فايل هايي كه هري در طول بازي پيدا می‌کند، شهر سايلنت هيل این‌گونه توصيف می‌شود:
" سايلنت هيل، نام شهري توريستي در امريکاست. اين شهر تاریخچه‌ای سياه دارد و در سال‌های جنگ داخلي، برده‌های زيادي در اين شهر اعدام‌شده‌اند. سال‌ها مکان‌های قديمي شهر سايلنت هيل محل بازديد گردشگرها بوده، ولي حالا شهر وضعيت ديگري پیداکرده است. دیگرکسی در آن ساکن نيست و شهر به يک مکان جن‌زده بدل شده است! "
همچنين در يكي ديگر از فایل‌هایی كه هري در طول بازي پيدا می‌کند، چگونگي پيدايش فرقه‌ شيطانی و علت نابودي شهر هم این‌طور شرح داده‌شده می‌شود:
" پس‌ازاینکه شهر سايلنت هيل به‌عنوان يك شهر توريستي شناخته شد، تعداد زيادي از توریست‌ها پا به اين شهر گذاشتند و به طبع تعداد زيادي آيين و رسوم عجيب و خرافي هم به همراه آن‌ها وارد اين شهر شد. يكي از اين آیین‌های خرافي، اعتقاد به "حكومت شيطان " روي زمين بود. "

* سايلنت هيل كجاست؟

New-England

این‌طور كه در داستان بازي به‌صورت خيلي گذرا مطرح می‌شود، شهر سايلنت هيل بايد مكاني در نزديكي شهر برامز باشد؛ اما درواقع بايد گفت كه چنين شهري اصلاً وجود خارجي ندارد، زيرا اصلاً شهري به نام برامز هم وجود ندارد و اسامي اين دو شهر کاملاً ساخته‌ي ذهن كارگردان آن است؛ اما با بررسي تعدادي از شواهد و مستندات موجود در بازي می‌توان مكان احتمالي شهر سايلنت هيل را در New England دانست. اگر شما بازي سايلنت هيل را انجام داده باشيد حتماً نام دریاچه‌ای به نام تولوكا (Toluca Lake) را به خاطر داريد. اين نام واقعي است و درواقع نام دریاچه‌ای است كه در شهر کالیفرنیا و در شمال هاليوود واقع‌شده است.

* چرا سايلنت هيل؟
دلايل زيادي درباره‌ انتخاب اين اسم به ذهن می‌رسد. ممكن است انتخاب اين اسم به دلیل حاكم شدن سكوت مرگباري باشد كه بعد از ماجراي انتقام آليسا به خاطر حادثه‌ي آتش‌سوزی تمام شهر را فراگرفته است. شايد هم دليل انتخاب اين اسم به خاطر سكوت مردم شهر (ارواح آن‌ها) در فاش كردن واقعیت‌های ماجراي گم‌شدن شرل براي هري باشد (اين در حالی است كه شخصیت‌هایی چون ليسا و آليسا همگي روح هستند).
دليل ديگر هم می‌تواند سكوت ناگهاني و مرگبار شهر پس از آن همه رونق و توريست پذيري باشد.
اما دلیل دیگری که ذهن را به خود مشغول می‌کند، شباهت نام سایلنت هیل (تپه خاموش) به نام تل آویو (تپه بهاری) باشد. با توجه به اینکه دالیا پیرو مذهب کابالا (عرفان یهود) است و مذهب اصلی بخش عمده‌ای از مردم اسرائیل کابالا به شمار می‌رود، نام‌گذاری این بازی می‌تواند به‌نوعی مرتبط با آن باشد. شاید داستان بازی پیش‌بینی وضعیت تل آویو در پی انحرافات ایجادشده در آیین کابالا باشد.
البته همه‌ي این‌ها فقط حدس و گمانی بیش نیست و دليل واقعي اين انتخاب را بايد از كارگردان آن پرسيد.

silent 5- 6

قدرت ذهن
ایده اصلی سری بازی‌های سایلنت هیل بر اساس قدرت ذهن (درک فرد از خویشتن) و تأثیر آن برجهان بیرون و تلفیق رویدادهای ذهنی با بحث‌های فلسفی دنیای واقعی شکل‌گرفته است.
بر اساس تحقیقات علمی انجام‌شده، مشخص‌شده است که ذهن و احساسات هر انسانی حاوی مقداری نیرو است که می‌توان به کمک قانون نیوتن کمیت آن را محاسبه کرد. به این نیرو در دنیای واقعی "نیروی ذهن " گفته می‌شود و هرچه این نیرو قویی‌تر باشد تأثیرات ذهنی‌ای آن روی افراد دیگر و حتی اشیاء بیشتر خواهد بود.
به‌طورکلی این نیرو باعث تأثیرگذاری فرد (چه مثبت و چه منفی) بر دنیای بیرونی که از مکان‌ها و انسان‌های مختلف تشکیل‌شده‌اند می‌شود. پس می‌توان این‌طور نتیجه گرفت که تولیدات ذهنی یک فرد نه تنها بر خودش، بلکه بر دیگران و دنیای ماورای خود فرد نیز تأثیر می‌گذارد. این دقیقاً همان چیزی است که یکی از کتاب‌های درون کتابخانه مدرسه - قسمت اول سایلنت هیل - هم به آن اشاره می‌کرد:

"Poltergeists Are Among These…Negative Emotions like Fear, Worry or Stress Manifest into External Energy with Physical Effects…"

با توجه به مطلب درج‌شده درون کتاب، احساسات منفی مانند "ترس، نگرانی و یا استرس " بیشترین تأثیر جسمانی را بر فرد دارا هستند و درنتیجه می‌توانند بر دیگران و دنیای ماورای فرد هم تأثیرگذار باشند.
همان‌طور که می‌دانید این سه عنصر مبنای اصلی داستان و گیم پلی سری بازی‌های سایلنت هیل را تشکیل می‌دهند، به همین دلیل می‌توانید چنین تأثیراتی را به‌وضوح در کاراکترهای مختلف بازی مشاهده کنید: (Heather, James...)
بروز تأثیرات متافیزیکی و فرافکنی‌های ذهنی مختص گروه، جنسیت و یا سن خاصی نیست و می‌تواند از طریق یک مرد میان‌سال که از مرگ و فقدان همسرش در رنج است، (هری میسون) و یا دختر پریشان و بدبختی که به خاطر کشتن پدرش زندگی‌اش را نابود کرده، (آنجلا اوروسکو) و یا بچه‌ای یتیم که هیچ‌چیزی را به غیر از پیدا کردن مادرش ترجیح نمی‌دهد، (والتر سالیوان) به جهان خارج ساطع شود.
مثال دیگر چنین قدرتی می‌تواند دختری استثنایی به نام آلیسا باشد که دارای چنان قدرت ذهنی‌ای بود که تمامی شهر سایلنت هیل را در ظلمات ذهن خودش فروبرد.
در کتاب Lost Memories هم به نقش ذهن و تفکرات در شکل‌گیری دنیای سایلنت هیل به‌وضوح اشاره‌شده است:

"به خاطر قدرت ذهنی و تفکرات آلیسا شهر در تاریکی فرو رفت "

در این کتاب حتی به تأثیرات منفی ذهن زندانیان تولوکا (Toluca) یا حتی بیماران مبتلا به Plague هم اشاراتی شده است:

" به دلیل مرگ‌های بسیار زیاد مردم شهر و همچنین به دلیل تفکرات ذهنی زندانیان تولوکا، قدرت اصلی شهر که درون آن حفظ شده بود تغییر کرد "

21- Ghorbani 3

تراکم نیرو:
طبق تحقیقات انجام‌شده قدرت ذهنی بشر به همراه افکار و احساسات قوی او، این توانایی را دارند که در یک مکان خاص که معمولاً به‌نوعی به منبع انرژی نزدیک و یا متصل به آن است جمع شوند.
معمولاً این مکان‌ها در نقاطی قرار دارند که احساساتی بسیار قوی در آنجا تجربه شده‌اند و به احتمال زیاد این اتفاق بیش از یک‌بار در آنجا رخ‌داده است. مثلاً محل‌هایی که در آن‌ها چندین قرار ملاقات عاشقانه گذاشته شده و یا محل‌هایی که در آن‌ها قتل‌های متعددی صورت گرفته است، از این دست مکان‌ها هستند.
حال اگر کمی مسئله را بازتر کنیم و ریزبینانه تر به آن نگاه کنیم، متوجه می‌شویم که به‌طور خاص اشیائی هم که در این محل‌ها قرار دارند می‌توانند به‌نوبه خود به محلی مناسب برای تجمع انرژی‌های مثبت و منفی تبدیل شوند. اینکه می‌گویند از خرید اشیاء دست‌دوم از منزل افراد ناراحت، غمگین، عصبانی و... خودداری کنید شاید به همین دلیل باشد!
پس اگر شیء یا مکانی جاذب انرژی باشد، می‌تواند در شرایط خاص ساطع کننده آن انرژی نیز باشد.
با توجه به کتاب Lost Memories، شهر سایلنت هیل نیز این قابلیت را دارد که به‌عنوان یک "اسفنج روح جذب کن "! نیروها و انرژی‌های ذهنی افراد مختلف را در خود جذب کند و در شرایط خاص آن‌ها را از خود ساطع کند. (درواقع خود شهر سایلنت هیل کاراکتر اصلی است که می‌تواند در نقش‌های مختلف ظاهر شود. یک‌بار در نقش برزخ، یک‌بار در نقش مکانی که برای بازسازی خاطرات فراخوان می‌دهد و...)
برای درک بهتر این موضوع اجازه دهید مروری به سری بازی‌های سایلنت هیل داشته باشیم:

silent 3-2

* در SH3، افکار منفی یک دختر زجرکشیده (آلیسا) با یک چرخ‌وفلک (Merry-Go-Round) در Lakeside Amusment Park ارتباط پیدا می‌کند و انرژی تاریک ذهنی دختر به زندگی در آن حتی بعد از مرگ او هم ادامه می‌دهد.
"در چرخ‌وفلک داخل شهربازی سایلنت هیل "خاطره آلیسا " به‌عنوان هیولایی که Heather باید با آن مبارزه کند ظاهر می‌شود. با توجه به اسم این هیولا، متوجه می‌شوید که این موجود خود آلیسا نیست بلکه انرژی تاریک ذهن او است که هنوز هم در این مکان حضور دارد (بخشی از کتاب LM)"

* در SH3، افکار دختری که به‌عنوان قربانی در پیشگاه خدا (منظور خدای ساختگی موردستایش فرقه) توسط مادرش سوزانده شده بود (آلیسا) هنوز هم در کلیسای فرقه وجود داشت.
"افکار دوران کودکی آلیسا هنوز هم داخل کلیسا به زندگی خود ادامه می‌دهد. (بخشی از کتاب LM)"

* طبق نوشته‌های درون کتاب LM، خون نوشته‌هایی که داخل تونلی که شهربازی را به کلیسا متصل می‌کند دیده می‌شوند درواقع:

Silent 2


"ندای یک فرد معتقد هستند که پیشنهاد به خودکشی در راه خدا می‌کند!"
ظاهراً افکار کسانی که در راه خدای سایلنت هیل خودکشی کرده‌اند! هنوز هم در این تونل به‌صورت خون نوشته‌هایی روی دیواره‌های تونل دیده می‌شوند. پس انرژی ذهنی آن‌ها هنوز باقی‌مانده است و از طریق نوشته‌های روی دیوار فرافکنی می‌شود. به‌احتمال زیاد این افراد درون این تونل خودکشی کرده بودند.

* در SH2، نوشته‌های مدیر بیمارستان (Director of Brookhaven Hospital)، نوشته‌های Stanely Coleman در SH3، نامه‌ها، نوشته‌ها و خاطرات Joseph Schreiber در SH4 تماماً متعلق به افرادی هستند که مرده‌اند ولی بازیکن آن‌ها را به‌صورت یک جسم فیزیکی در بازی مشاهده می‌کند. دلیل این موضوع هم تأثیر گرفتن مکان موردنظر از قدرت ذهنی این افراد است.

Walter solivan

* در SH4 قدرت ذهنی، افکار و احساسات یک فرد مذهبی تندرو (والتر سالیوان) که خود را در محل اقامتش قربانی کرده بود به‌کل ساختمانSouth Ashfield Heights مرتبط شده و حتی پس از مرگ او به بودنش در آنجا ادامه می‌دهد و موجب تأثیرگذاری بر تمامی اجزاء درون ساختمان و حتی افراد درون آن می‌شود.

به نظر می‌رسد این موضوع که ذهن تأثیر بسیار زیادی بر دنیای بیرون فرد دارد از افکار و اعتقادات سنتی ژاپنی‌ها و مکتب فکری شینتو سرچشمه گرفته که نظیر آن‌ها را می‌توان در انواع فیلم‌های ژاپنی هم مشاهده کرد. فیلم‌هایی مانند:
* حلقه: نیروی ذهنی "ساداکو یامامورا " حتی بعد از مرگ وی نیز به زندگی در چاه ادامه می‌داد و حتی فیلم ویدئویی را نیز تحت تأثیر قرار داده بود. توجه کنید که اولین فیلم ویدئویی که تحت تأثیر قدرت ذهنی ساداکو قرارگرفته بود درست در کلبه ایی بود که روی چاه (محل کشته شدن ساداکو) درست شده بود.

* آب تاریک: نویسنده فیلم‌نامه این فیلم همان نویسنده فیلم پیشین (حلقه) است و به همین خاطر دو فیلم در بسیاری از جهات شبیه یکدیگرند. احساسات منفی یک دختر غرق‌شده در ساختمانی که در آن بوده ماندگار شده بود و به دنبال مادر خود می‌گشت.

kwaidan

* کوایدان: محل کشته شدن افراد قوم هیکه تا سال‌ها پس از مرگ آن‌ها به محلی ترسناک برای گرفتن انتقام تبدیل‌شده بود.

دنیای درون (ضمیر ناخودآگاه)
عده‌ای از فیلسوفان بر این باور هستند که: "یک انسان یک دنیای کامل است " که این باور تأکید بر عمق و تفاوت بین دنیاهای روحی هر انسان با انسانی دیگر دارد.
با توجه به مطلب بالا و موارد ارائه‌شده در سری بازی‌های سایلنت هیل، می‌توان این‌طور نتیجه گرفت که دنیایی مستقل در درون هر یک از ما وجود دارد. این دنیا آمیزه‌ای از خاطرات ذهنی و مفاهیمی از دنیای واقعی اطراف ما است که طی سال‌ها در درون ما شکل‌گرفته و اصطلاحاً هویت واقعی ما را به وجود آورده است.
دنیای درون به زیبایی هر چه تمام‌تر بازتابی از "ترس "، "امید " و "اعتقادات " یک فرد است. به‌طورکلی بعضی افراد (که دارای ذهنی عمیق‌تر و بزرگ‌تر هستند) دنیاهای درونی بسیار بزرگ‌تر و عمیق‌تر نسبت به دیگران دارند. ترس و امید دو عنصر متضاد هم هستند که وابستگی جدانشدنی از یکدیگر دارند و در این بین اعتقاد همچون کاتالیزوری قوی عمل می‌کند و بسته به شخصیت فرد، کفه ترازو را به نفع ترس یا امید بالا و پایین می‌کند، به همین دلیل همه افراد بشر از این توانایی برخوردارند که در شرایط خاص دنیای درونی خود را تغییر دهند.
به‌طور عام هیچ فردی نمی‌تواند فاقد این سه عنصر باشد و همه به‌نوعی این سه عنصر را در خوددارند (هرچند که برخی از افراد سعی می‌کنند که به‌دروغ وجود یکی و یا همه این عناصر را در خود کتمان کنند تا متفاوت به نظر برسند!).

Silent-Hill-Protagonists


اگر مشکلی با درک این موضوع دارید تصور کنید که داخل دنیای درون (ضمیر ناخودآگاه) یک انسان گرفتار شده‌اید. در آنجا چه چیزهایی خواهید دید؟
یکسری خاطرات گذرا و فراموش شده، مواردی غیرواقعی که بازتابی از بزرگ‌ترین ترس‌های آن فرد هستند (ریشه در روح و روان فرد دارند) و... شما می‌توانید درون این دنیا به‌راحتی و یا حتی به‌سختی گردش کنید و از مناظر موجود در آن لذت ببرید و یا دچار ترس شوید!
به نظر شما خالق (خدای) این دنیای عجیب‌وغریب چه کسی است؟! آیا غیر از این است که فرمانروای این دنیا کسی جز سازنده آن (در اینجا منظور فردی است که در ضمیر ناخودآگاهش این دنیا را به وجود آورده است) نیست؟! پس وقتی خالق دنیای درون هر فرد خود آن فرد است، پس قانون‌گذار و مجری قانون حاکم بر این دنیا هم همان فرد خواهد بود. حال می‌توان نتیجه گرفت که تمام فرافکنی‌های ذهنی یک فرد و تأثیرات فیزیکی و متافیزیکی ناشی از آن، حاصل تفکرات و باورهای درونی آن فرد است که ریشه در ترس‌ها، امیدها و اعتقادات او درگذشته حال و آینده دارد و بسته به روحیات آن فرد تأثیرات بیرونی، تاریک و یا درخشان خواهند بود.
** " محتویات و آرایش این دنیا تماماً به فرد سازنده آن بستگی دارد. این دنیا می‌تواند به یک بهشت تبدیل شود ولی این پتانسیل را هم دارد که به یک جهنم فلاکت‌بار بدل شود. البته تمام این‌ها به هوی و هوس‌ها و تخیلات شخص به همراه افکارش بستگی دارد، زیرا همین عوامل هستند که این دنیا را شکل می‌دهند. همچنین می‌توان گفت که اگر افکار مختلف دارای "قدرت ذهنی " هستند، پس در این صورت "دنیای درون " هم می‌تواند این قدرت را دارا باشد (چون تلفیقی از دنیای بیرون فرد و نیروهای مختلف آن است) و بالطبع می‌تواند روی دنیای بیرون فرد هم تأثیرگذار باشد و آن را تحت اراده خودش درآورد.
برای درک بهتر به یک مثال توجه کنید:

silent 4- 4


شاید تا به حال برای شما هم پیش‌آمده باشد که وقتی کسی از دست شما عصبانی است (مادر، پدر، دوستان و.) پس از مدتی احساس کنید که عصبانیت فرد موردنظر روی شما تأثیر منفی می‌گذارد؟! حواستان پرت می‌شود، تمرکزتان بهم می‌خورد و در بعضی مواقع تا منبع پیدایش این استرس (که همان نیروی ذهنی فرد موردنظر است) رفع نشود نمی‌توانید به هیچ کاری دست بزنید. در این حالت شاید بگویید که: " فلانی داره پالس منفی می فرسته "، این پالس منفی دقیقاً همان نیروی ذهنی فرد مقابل است که روی شما تأثیر می‌گذارد.
معمولاً در حالت عادی نیروهای ذهنی افراد و دنیای درونشان قدرت کمی برای تأثیرگذاری بر افراد دیگر دارند و از این جهت فرد تحت تأثیر، فقط تحت تأثیر این نیرو احساس استرس خواهد کرد، ولی افراد شناخته‌ شده‌ای هم وجود دارند که قدرت ذهنشان به‌طور غریزی از حالت عادی فراتر رفته و می‌توانند بر دیگران تأثیرات شگرفی بگذارد.
با توجه به گفته‌های یاد شده و تحقیقات مختلف نتایج دیگری هم می‌توان گرفت که یکی از آن‌ها مورد زیر است:
پس از مرگ یک شخص (منظور مرگ غیرطبیعی مانند قتل و یا خودکشی است) دنیای درون وی به‌صورت یک انرژی جداگانه در آن محیط باقی می‌ماند و به یکی از ساکنان همیشگی آن محیط تبدیل می‌شود (و از آنجایی که دنیای درونی فرد شکلی از انرژی است و طبق قوانین فیزیکی میزان انرژی همواره ثابت است و فقط از صورتی به‌صورت دیگر تغییر می‌کند، این انرژی به مقدار ثابت در آن مکان باقی خواهد ماند و فقط برحسب شرایط ویژه ممکن است به انرژی منفی یا مثبت تغییر حالت دهد.) البته باید این نکته را هم یادآور شد که محیط هم باید شرایط خاصی داشته باشد و به اصطلاح "جاذب انرژی " باشد. شاید با کمک این فرضیه بتوان پرده از راز خانه‌های شومی که در آن‌ها قتلی صورت گرفته و مدام اتفاقات عجیب‌وغریب در آن‌ها رخ می‌دهد برداشت.

silent 4 -3


شهر مه‌آلود سایلنت هیل یکی از محیط‌های معروف به "اسفنج روح جذب کن " بود که در آن انرژی‌های افراد مختلف پس از مرگ (غیرطبیعی) باقی‌مانده بودند و هر یک به شکلی تأثیراتی بر آن گذاشته بودند. چنین مکان‌هایی همانند یک دنیای موازی هستند که به‌عنوان مرزی بین دنیای ما و دنیای درونی افراد دیگر عمل می‌کنند.

* "هرچی باشه دیواری بین اینجا و اونجا وجود نداره. این دنیا روی مرزهایی بناشده، جاییکه واقعیت و غیر واقعیت در یک تقاطع به هم میرسن. این دنیا هم بسیار دور و هم بسیار نزدیک است (LM)"
این حقیقت که چنین دنیایی می‌تواند واقعیتی دیگر (جدای واقعیت معمول و بر اساس افکار شخص) بنا کند، ما را به این نتیجه می‌رساند که برای این دنیا نام "دنیای درون " را در نظر بگیریم.
برای درک بهتر این موضوع به مثالی از Silent Hill 4 توجه کنید:

* در SH4 دنیای درونی یک قاتل سریالی (والتر سالیوان) که از خاطرات او تشکیل‌شده است در قالبی غیرمادی به زندگی درون آپارتمان (South Ashfield Heights Apartments) ادامه می‌دهد و موجب تأثیرگذاری بر دنیایی که به آن واقعیت می‌گوییم می‌شود و در آپارتمان هرج‌ومرج و بی‌نظمی پدیدار می‌شود.
حالت ناپایدار ذهنی والتر سالیوان به‌عنوان مالک این دنیا، موجب به وجود آمدن دنیایی ناپایدار در درون سایر افراد ساکن در آپارتمان می‌شود که فقط خود والتر می‌تواند به آن حکومت کند.

*" اگر ذهن شخصی دارای پریشانی و غوغای درونی باشد، دنیای فردی او نیز به طبع آن دنیایی پرهرج و مرج و پریشان خواهد بود (LM)"


قوانین و محدودیات دنیای درون
همان‌طور که دنیای واقعی با محدودیت‌هایی همراه است، دنیای درون هم تحت تأثیر قوانین و محدودیت‌های مشخصی قرار دارد. حال ببینیم که این محدودیت‌ها از کجا سرچشمه می‌گیرند...

"دنیای اون (والتر سالیوان) با دنیای ما تفاوت داره. دنیای اون محدودیت‌هایی داره ولی اون می تونه مثل یک شاه حکومت کنه. این دنیا، دنیایی با بی‌نهایت تغییرات و گردش‌ها است. دیوارها و درهای غیرمنتظره، جانوران عجیب و... دنیایی که فقط خودش می تونه کنترلش کنه (Crimson Tome)"

تام کریمسون، در مورد دنیای درونی والتر سالیوان تأکید می‌کند که فقط اوست که می‌تواند این دنیا را کنترل کند و قوانین حاکم بر آن را به وجود آورد. درواقع این عمل یک عمل آگاهانه نیست و تمام قوانین این دنیا تحت کنترل ضمیر ناخودآگاه فرد شکل می‌گیرند و خود فرد در حالت هوشیاری کمترین کنترل را روی آن دارد.
به‌عنوان نمونه به یکی از خواب‌هایی که تابه‌حال دیده‌اید توجه کنید:
شاید برای اکثر شما پیش‌آمده باشد که در خواب، برخلاف قوانین موجود در طبیعت رفتار کرده باشید. مثلاً تجربه پرواز بدون بال و یا وسایل پروازی، داشتن سرعت مافوق صوت، گرفتاری در موقعیت‌های پیچیده و فرار موفقیت‌آمیز از این موقعیت‌ها، مرگ، سفر به سرزمین‌های ناشناخته، دگردیسی و تبدیل شدن به شخص و یا یک موجود، استحاله افراد خانواده و دوستان و آشنایان، سقوط از ارتفاع و...

silent 3-9


ذکر این نکته لازم و ضروری است که همه مشاهدات شما در حین خواب ریشه در امیدها، ترس‌ها و اعتقادات شما در بیداری دارند. مثلاً آرزوی پرواز در بیداری به واقعیت پرواز در خواب بدل می‌شود و ترس از گم‌شدن در مکان‌های تاریک در بیداری به دریچه‌ای برای ورود به دنیاهای تاریک و ناشناخته در خواب بدل می‌شود. در این بین باورهای شما هم به پررنگ و کم‌رنگ شدن این تصاویر ذهنی کمک شایانی می‌کنند و باعث می‌شوند که یک خواب برای شما در حد یک تجربه واقعی در بیداری ملموس و باورپذیر باشد، به‌طوری‌که تا ساعت‌ها پس از بیداری قدرت تشخیص اینکه این تجربه واقعی بوده یا مجازی را نداشته باشید.
مغز یک فرد در بیداری از طریق حواس پنج‌گانه تعداد بی‌شماری اطلاعات دریافت می‌کند و با تحلیل آن‌ها، فرد را از کیفیت و موقعیت مکانی که در آن قرار دارد، مطلع می‌کند. این اطلاعات در راستای ترس‌ها، امیدها و اعتقادات فردی یک شخص در مغز او دسته‌بندی می‌شوند و فرد در طول مدت روز (ارادی و غیرارادی) به تحلیل منطقی آن‌ها خواهد پرداخت و با آن‌ها درگیر خواهد بود. بسیاری از این اطلاعات هم وجود دارند که فرد بنا به مصالحی آن‌ها را نادیده می‌گیرد و یا این‌طور وانمود می‌کند. این اطلاعات درواقع "رازهای فردی " یک شخص را به وجود می‌آورند و در خصوصی‌ترین بخش بایگانی ذهن جای می‌گیرند.
شب‌هنگام این اطلاعات کلاسه‌بندی شده، در اختیار ضمیر ناخودآگاه فرد قرار می‌گیرند و ضمیر ناخودآگاه با توجه به معیاری به نام "اعتقادات فردی " که همه آمال و آرزوهای یک فرد، ترس‌ها، علایق و... سایر خصوصیات شخصی او را دربر می‌گیرد، شروع به پردازش اطلاعات کرده و درنهایت اقدام به خلق دنیایی مجازی در راستای این باورها می‌کند. بدین ترتیب فرد شروع به خواب دیدن کرده و در یک سفر مجازی، اقدام به کشف و گشت‌وگذار در میان پنهانی‌ترین ترس‌ها، امیدها، علایق، باورها و حتی رازهای فردی خود می‌کند. در این حالت اعتقادات فردی هم‌دست به کارشده و به این سفر مجازی عمق می‌بخشند و یا آن را به‌صورت یک گردش گذرا و سطحی برای فرد شبیه‌سازی می‌کند و بدین ترتیب دنیای واقعیت و مجاز در نقطه‌ای به نام خواب (رؤیا) هم‌مرز می‌شوند.
خوابگردی نمونه جالب و کاملی از تلفیق این دو دنیا (خواب (رؤیا) و بیداری (واقعیت)) با یکدیگر است. ذهن یک فرد (ضمیر ناخودآگاه) در حالت خواب چنان دنیای واقعی و ملموسی برای او بازسازی می‌کند که جسم به واقعی بودن آن متقاعد شده و تحت فرمان ناخودآگاه فرد اقدام به حرکت می‌کند.
این افراد معمولاً پس از بیداری چیزی از خواب خود را به خاطر نمی‌آورند، اما عده کمی که نکاتی هرچند تاریک را به یاد دارند، اظهار می‌دارند که خود را درون مکانی کاملاً واقعی که سابقاً آن را درجایی دیده بودند و یا وصفش را شنیده بودند می‌دیدند و درون آن مشغول گردش بودند. چنین تصویرهایی گه گاه آن‌قدر قوی هستند که فرد علاوه بر حرکت و گشت‌وگذار در آن‌ها اقدام به انجام کارهایی مثل رانندگی، نواختن ساز و... نیز می‌کند.

silent 4 -13


مثال دیگری برای این موضوع:
** " آیا تابه‌حال پیش‌آمده که از خودتان سؤال کنید چرا هیولاهای موجود در سری Silent Hill کمی مسخره به نظر می‌آیند؟!
مثلاً در Silent Hill 4 ما هیولاهایی به شکل میمون یا کرم داریم که هیچ‌کدام از این هیولاها نه تنها ترسناک نیستند بلکه مسخره هم به نظر می‌رسند.
یا چرا در Silent Hill 2 هیولایی به شکل یک چارچوب در وجود دارد که با چهارپا حرکت می‌کند؟
چرا در Silent Hill 3 هیولاهایی داریم که به‌جای اینکه ترسناک باشند بیشتر "از نظر ما " خنده‌دار هستند؟!
جواب این سؤال را باید در قدرت ذهن افراد پیدا کرد. دنیاهای موجود در سری بازی‌های سایلنت هیل همگی بر اساس ضمیر ناخودآگاه یک فرد شکل‌گرفته‌اند، در Silent Hill1 دنیای بازی از تلفیق دنیاهای هری و آلیسا به وجود آمده بود، در قسمت دوم این دنیا مخصوص جیمز بود، در قسمت سوم مخصوص Heather و در قسمت چهارم ویژه والتر سالیوان...
این نکته را هم باید یادآور شد که Silent Hill 4 تنها سری از این بازی بود که دنیای آن بر اساس دنیای درونی شخصیت اصلی بازی (هنری تانزهند) شکل نمی‌گرفت و حتی شخصیت اصلی بازی هم درون دنیای ذهنی فرد دیگری به نام والتر سالیوان غوطه‌ور شده بود.

21-Ghorbani 1


با توجه به نکات ذکرشده در بالا می‌توان این‌طور نتیجه‌گیری کرد که درواقع هیولاهای مسخره‌ای که ما در طول این سری از بازی‌ها می‌بینیم ترسناک‌ترین چیزها برای سازندگان این دنیاها هستند!
به‌عنوان مثال:
والتر در کودکی، یک‌بار به فروشگاه حیوانات در Ashfield می‌رود و ما هم در طول قسمت چهارم بازی به این فروشگاه سر می‌زنیم. درون این فروشگاه همیشه صدای ترسناک حیوانات و به‌طور خاص صدای میمون‌ها به گوش می‌رسد.
بر اساس نوشته‌های موجود در Lost Memories زمانی که والتر در دوران کودکی برای اولین بار به این فروشگاه می‌رود، در اثر یک اشتباه یکی از قفس‌ها را به زمین می‌اندازد... پس از این ماجرا علاوه بر اینکه صاحب فروشگاه حسابی او را دعوا می‌کند، والتر از موجود درون قفس (یک میمون!) هم که به‌طور ناگهانی شروع به جیغ کشیدن می‌کند به‌شدت می‌ترسد...
این ترس در ضمیر ناخودآگاه والتر کوچک رخنه می‌کند و تا بزرگ‌سالی هم با او باقی می‌ماند تا جاییکه وقتی شما درون دنیای والتر به این فروشگاه می‌رسید یکی از هیولاهایی که در آنجا می‌بینید همین میمونی است که ترس از آن از دوران کودکی با والتر همراه است.
درواقع این هیولاها برای ترساندن شما درست نشده‌اند، بلکه تماماً ترس‌های ریشه‌کن نشده ایی هستند که درون ضمیر ناخودآگاه شخصیت‌های اصلی بازی‌های اول تا سوم (برای بازی چهارم این ترس برای شخصیت اول بازی نیست بلکه برای والتر است) رخنه کرده‌اند و بدین ترتیب در دنیای درون آن‌ها هم بازتابی از ترس آن‌ها خواهد بود.
پس هنگامی که در Silent Hill 2 می‌بینید که جیمز هیولایی مانند چارچوب در می‌بیند، باید وجود این هیولا را در ضمیر ناخودآگاه او جستجو کنید تا ببینید چرا جیمز از چنین چیزی می‌ترسد."

حالا بهتر است نگاهی به سری بازی‌های سایلنت هیل داشته باشیم تا ببینیم که قدرت ذهن چه تأثیری در خلق دنیای بیرون افراد داشته است:

* در SH1 دختر کوچکی به نام آلیسا باور داشت که مایع خاصی به نام آلگاافتیس (Aglaophotis) می‌تواند شیاطین را نابود و ناپدید کند (درحالی‌که این مایع چیزی جز مخلوطی از چند آب‌معدنی گیاهی نبود!!!) و جالب اینجاست که این مایع در دنیای آلیسا که دنیای تشکیل‌دهنده بازی Silent Hill1 بود به‌خوبی عمل می‌کرد، ولی این مایع در دنیای واقعی هیچ استفاده‌ای نداشت.

Mark of Samayel 1

 

* آلیسا اعتقاد داشت که یک نشان جادویی بنام "The Seal Of Metatron" – در مورد این نشان و سایر نشان‌ها و نمادهای به‌کاررفته در سری بازی‌های سایلنت هیل در ادامه به‌طور مفصل صحبت خواهم کرد- قدرت بسیار زیادی برای نابود کردن جادو داشت، درحالی‌که این نشان در دنیای واقعی هیچ استفاده‌ای نداشت و فقط در دنیای درون آلیسا قدرت پیدا می‌کرد که از اعتقاد قوی او به این علامت سرچشمه می‌گرفت.

* در SH 3 نشان The Seal Of Metatron، به‌این‌علت که به وجود آورنده قدرت این نشان (آلیسا) دیگر اعتقادی به قدرت آن ندارد، تمام قدرت خود را از دست می‌دهد.

* در SH4 باورها و اعتقادات خرافی والتر سالیوان به شمشیرها، شمع‌های مقدس و گلوله‌های نقره‌ای که می‌توانند ارواح را از بین ببرند باعث شد در دنیای درون والتر که هنری تانزهند در آن گرفتارشده بود به واقعیت تبدیل شود تا جایی که اگر از شمع‌های مقدس در اتاق 312 استفاده نکنید ارواح باعث مرگتان خواهند شد!

خود و مکانیسم‌های دفاعی
فروید در یک تقسیم‌بندی کلی از ساختار شخصیت، آن را به سه قسمت نهاد (Id)، خود (Ego) و فرا خود (Super Ego) تقسیم کرد که در آن تمام "نهاد " و قسمت زیادی از "خود " و "فرا خود " جزو ناهشیار (ناخودآگاه) هستند. ازنظر فروید، روانکاوی "نهاد "، جایگاه تمام غرایز است که همیشه تمایل شدیدی به اجرای خواسته‌هایش دارد.
"فرا خود " نیز جایگاه اخلاقیات (همان وجدان) است و همیشه تمایل شدیدی به اجرای دستورات اخلاقی دارد.
بین "نهاد " و "فرا خود "، "خود " به‌عنوان جایگاه تصمیم‌گیری از روی واقعیات و تفکر قرار دارد.
در سری بازی‌های سایلنت هیل ما شاهد نبرد دائمی بین "فرا خود " و "نهاد " هستیم. هر جا "نهاد " قدرت غالب است، دنیای کابوس بر شهر حکم‌فرمایی می‌کند و هر جا "فرا خود " غالب است دنیا به شکل واقعی خود تجلی می‌یابد. در این بین "خود " در شکل‌گیری دنیای واقعی نقشی اساسی را ایفا می‌کند.

silent 3-3

تفاوت بین دنیای درون و دنیای بیرون (واقعیت)

پس از مطالعه موارد بالا حال می‌توانیم دودنیا را از هم تفکیک کنیم:
الف ) واقعیت:
دنیای بیرونی که تحت تأثیرات دنیای درونی فرد قرار نمی‌گیرد و همگی ما روزانه با آن سروکار داریم. دنیای بیرونی از قوانین فیزیکی و مادی پیروی می‌کند و برای همه مردم تجربه‌ای مشترک محسوب می‌شود. قوانین این دنیا علاوه بر قوانین فیزیکی، دارای قوانین دیگری به نام قوانین مدنی است که همه افراد ملزم به قبول و اجرای آن هستند. به دلیل اینکه دنیای واقعیت ساخته‌وپرداخته ذهن فردی افراد نیست، به همین دلیل گه گاه قوانین حاکم بر آن قوانینی سخت‌گیرانه و ظالمانه هستند که باعث نابودی افراد می‌شوند. گه گاه انسان‌ها برای فرار از سختگیری‌های این دنیا (واقعیت) اقدام به خلق دنیایی درونی (ضمیر ناخودآگاه) می‌کنند و در آن به زندگی خود ادامه می‌دهند. نظیر چنین انسان‌هایی را می‌توان در فیلم‌هایی نظیر "هویت "،"جزیره شاتر " و "ذهن زیبا " مشاهده کرد.
ب ) دنیای درون (ضمیر ناخودآگاه):
این دنیا حاصل گریز انسان‌ها از فشارهای موجود در دنیای واقعی است. درواقع میل به انزوا و گریز از قوانین سخت و خشن دنیای واقعی افراد را به خلق دنیایی آرمانی و دوست‌داشتنی در درون خود سوق می‌دهد.
Heather در این مورد این‌گونه توضیح می‌دهد:
"زجر کشیدن یک واقعیت زندگیه. یا می تونی باهاش کنار بیای یا اینکه درش غرق میشی. تو می تونی توی همون دنیای رویاییت فرو بری (Silent Hill 3)
و این دقیقاً همان نکته اصلی است: " تو می تونی توی همون دنیای رویاییت فرو بری "

زمانی که واقعیت چیزی جز درد و رنج برای افراد به ارمغان نمی‌آورد، وقتی‌که تاریکی و غم تمام وجود فرد را احاطه می‌کنند و امیدها به یاس تبدیل می‌شوند، آن‌وقت است که ذهن و مغز تلاش می‌کنند تا واقعیتی جدید، مطابق میل فرد ایجاد کنند تا او بتواند فارغ از همه سختی‌های دنیای مادی در آن زندگی کند.

21- Ghorbani 5

"برای اون هیچ واقعیت دیگه ای بغیر از دنیای خودش وجود نداره. هر چند که اون توی دنیای خودش خوشحاله " (Silent Hill 3- Brookhaven Hospital)
متن بالا توضیح یکی از پزشکان بیمارستان Brookhaven در مورد یکی از بیماران همین بیمارستان است که به دلیل "بیماری روانی " به آن بیمارستان فرستاده‌شده بود و ازنظر روانشناسی بیماری این فرد "اسکیزوفرنی " تشخیص داده‌شده بود. طبق این یادداشت این بیمار شادی و خوشحالی خودش را در نفی دنیای واقعی و پناه بردن به دنیای ذهنی خویش پیداکرده بود.


چرخه ناپایان (تئوری نامیرایی)
از زمان خلقت بشر تا به امروز یک سؤال اساسی و چالش‌برانگیز همواره مطرح بوده است، آیا پرونده زندگی انسان با مرگ او برای همیشه بسته خواهد شد؟ یا زندگی پس از مرگ باکیفیتی دیگر ادامه پیدا می‌کند؟
سؤال دیگر این است که آیا پس از مرگ، ضمیر ناخودآگاه هم از بین می‌رود، یا به صورتی از انرژی همچنان در جهان باقی می‌ماند و همچنان اطلاعات مربوط به صاحب خود را حفظ می‌کند؟
این موضوع روشن است که ضمیر خودآگاه یک فرد قابل جدا شدن از او نیست و با مرگ از بین می‌رود.
ولی گفتیم که ضمیر خودآگاه می‌تواند واقعیات را به شکلی که فرد دوست دارد در ضمیر ناخودآگاه او ذخیره کند که این موضوع باعث می‌شود تا ضمیر خودآگاه بتواند بازتابی از دنیای بیرون را در دنیای درون یک فرد به وجود آورد. اما اگر در شرایط خاص ضمیر خودآگاه به طریقی بتواند راهی به دنیای درونی فرد باز کند، آن‌وقت به فرد این قابلیت را می‌دهد که ضمیر ناخودآگاه خود را که سابقاً کنترلی بر آن نداشت، تحت کنترل و برنامه‌ریزی درآورد. در چنین شرایطی این دنیای درونی تبدیل به یک واقعیت"جدید" برای او خواهد شد. پس از این اتفاق، ضمیر خودآگاه فرد که حالا دارای هوش و حواس هم شده است در یک حیات ابدی (در دنیای درون) گرفتار می‌شوند و بدین ترتیب این ضمیر، به دور از توانایی‌های قبلی خود، ارتقاء پیداکرده و به‌اصطلاح "خودمختار" خواهد شد. این موضوع در قسمت اول بازی هم با نام "چرخه اوروبروس" مطرح‌شده بود که خود دلیلی بر اثبات این نظریه است.
از این مرحله به بعد وجود و حیات ضمیر خودمختار فقط به دنیای درونی فرد وابسته می‌شود و ازآنجاکه نابود کردن دنیای درونی کاری بسیار مشکل و تقریباً غیرممکن است، پس ضمیر خودمختار فرد در این دنیا گرفتار خواهد شد و در یک چرخه ناپایان به زندگی درون این دنیا ادامه خواهد داد! در چنین مواقعی مرگ جسم یک فرد تأثیر بسیار کمی بر ضمیر خودمختار گرفتار او در دنیای درونیش دارد. این نظریه توسط Crimson Tome هم قابل اثبات است:

"هرکسی که توسط اون دنیا بلعیده بشه، تا ابد در اونجا بدون مرگ ماندگار خواهد بود"
(Crimson Tome)

wish-house

واضح‌ترین مثال برای اثبات این نظریه در بازی Silent Hill 4 : The Room وجود دارد :

* ضمیر خودآگاه والتر سالیوان قبل از مرگ جسمانی او به دنیای درونیش منتقل‌شده بود و به همین دلیل والتر که متوجه مرگ خودش نشده بود توانست به کمک ضمیر خودمختارش در"دنیای خودش" (و نه دنیای واقعی) به مدت 10 سال به زندگی ادامه دهد تا اینکه سرانجام هنری تانزهند توانست با از بین بردن تنها امید والتر (مادر) او را نابود کند (یعنی حالت خودمختار را به حالت ناخودآگاه تبدیل کند)


اختلاط دو دنیا (درون و بیرون)
گفتیم که شهر سایلنت هیل مانند اسفنج، جاذب انرژی افکار و احساسات مردم مختلف است. پس با این حساب سایلنت هیل می‌تواند دنیاهای درونی افراد مختلف را نیز جذب خود کند. حالا این سؤال مطرح می‌شود که در این شرایط چه اتفاقی برای شهر و دنیاهای جذب‌شده در آن رخ می‌دهد؟
در این حالت دنیاهای درونی افراد مختلف، برحسب قدرت نیروی ذهنی آن‌ها شروع به تسخیر یکدیگر می‌کنند و این اتفاق تا جایی پیش می‌رود که محصول نهایی به مخلوطی از دنیاهای چندین فرد مختلف تبدیل می‌شود. این دنیای جدید تمام خواص دنیاهای دیگر را در خود ذخیره دارد، اما قوانین مربوط به ذهن قوی‌تر، قانون کلی این دنیا را تشکیل می‌دهد و حکمرانی می‌کند.

* "دنیاهای دیگر شروع به تسخیر دنیای اون (والتر سالیوان) کردن و دنیای اون به طرز عجیبی گسترش پیدا کرد." (Crimson Tome)

به‌عنوان مثال شهر سایلنت هیل متشکل از دنیاهای افراد مختلفی بود که روزگاری در آنجا بوده‌اند و یا هنوز هم در آنجا زندگی می‌کنند. باگذشت زمان، این دنیاها شروع به تسخیر یکدیگر کردند و درنهایت دنیای درون شهر سایلنت هیل (که در قسمت دوم بازی تا حدی آن را تجربه کردیم) تبدیل به مخلوطی از دنیاهای افراد مختلف شد که قوانین آن‌هم بر اساس اختلاط دنیاهای مختلف شکل گرفت، اما ذهن قوی‌تر در این دنیا حکمرانی می‌کرد.

تأثیرات
قبلاً هم اشاره کردم که افکار و احساسات افراد دارای نیروی معینی هستند که می‌توان میزان آن را اندازه‌گیری کرد. حال با توجه به بحث "اختلاط دو دنیا" و "تأثیرگذاری دنیاهای مختلف بر یکدیگر"، این سؤال مطرح می‌شود که نیروی افکار و احساسات یک فرد (ضعیف یا قوی) چه تأثیراتی می‌تواند بر افراد دیگر داشته باشد؟
با توجه به وقایع بازی ما می‌توانیم قدرت تأثیرگذاری نیروی ذهنی را روی افراد مختلف بررسی کنیم:

الف)- دنیای درونی یک فرد باقدرت بالای ذهنی، می‌تواند افراد دیگر را به درون خود جذب کند (شبیه دو آهنربای قوی و ضعیف).
این موضوع باعث می‌شود که افراد جذب‌شده نتوانند واقعیتی را که افراد معمولی با آن درگیر هستند درک کنند و دنیای درونی فرد غالب را به‌جای دنیای واقعی در نظر بگیرند. درواقع نه‌تنها فرد سازنده این دنیا، بلکه افراد ضعیف هم خواسته یا ناخواسته درون این دنیا گرفتار می‌شوند.

ب)- دنیای درونی یک فرد با قدرت بالای ذهنی، می‌تواند روی شخصیت افراد جذب‌شده تأثیر مستقیم بگذارد و آن‌ها را به تسخیر خود درآورد. در این حالت فرد تسخیرشده از خود هیچ اراده‌ای ندارد و همانند عروسک خیمه‌شب‌بازی در خدمت اهداف فرد تسخیرکننده قرار می‌گیرد.

ج)- قدرت موجود در دنیای درونی یک فرد باقدرت بالای ذهنی، می‌تواند برای گرفتن جان فرد تسخیرشده مورداستفاده قرار گیرد و یا حتی درمواردی به صورت غیرارادی جان فردی که هنوز به تسخیر درنیامده است را نیز بگیرد.

silent 4 -12


چه کسانی تحت تأثیر نیروهای دنیای درون قرار می‌گیرند؟!
کاملاً واضح است که معمولاً افرادی که دارای "حس ششم " فوق‌العاده قوی‌ای هستند بیشتر از سایرین تحت تأثیر نیروهای دنیای درون قرار می‌گیرند. قدرت حس ششم، به آن‌ها اجازه می‌دهد تا بتوانند انرژی‌های ذهنی یک فرد را لمس کنند یا تحت تأثیر آن، وارد دنیای درونی افراد شوند.
حال این سؤال مطرح می‌شود که برای ورود به دنیای درونی یک فرد، ذهن باید تحت چه "شرایطی " قرار بگیرد؟!
خود بازی این موضوع را برای ما روشن می‌کند:

الف)- در مواقعی که شخص خواب است (Richard Braintree, Frank Sunderland)
ب)- در مواقعی که شخص مست است (Cynthia Velasquez) مخصوصاً هنگامی‌که مستی همراه با استفاده از مواد مخدر باشد (Peter Walsh)
ج)- در محیطی که محدوده دید بسیار کم است، مانند مه و یا تاریکی.
*"مه و تاریکی مرز بین واقعیت و غیرواقعت را به کمک ایجاد محدودیت در دید یک فرد از بین می‌برند " (LM ).
پس هرچقدر دید انسان که دریچه اصلی درک حقیقت مادی به‌حساب می‌آید محدودتر شود، قوه تخیل بشر فعال‌تر می‌شود و بدین ترتیب ذهن انسان آمادگی ورود به دنیای درون (خیالات) را پیدا می‌کند.
د)- ازنظر علم روانشناسی افرادی که در طول زندگی خود سختی‌های فراوانی را تحمل کرده‌اند به‌طور بسیار شگرفی تحت بیشترین تأثیر دنیای درونی خود قرار می‌گیرند.


این نظریه توسط LM هم قابل‌اثبات است:
*"افرادی که ذهنی پریشان دارند به‌راحتی توسط دنیای دیگر (Other World) بلعیده می‌شوند."
به همین دلیل است که شهر سایلنت هیل زمانی که توسط دنیاهای درونی افراد احاطه می‌شود (توجه داشته باشید که این افراد در زمان حیات خود در بدترین شرایط روحی به سر می‌بردند و به همین دلیل به دنیای درونی خودشان پناه برده‌اند.) این قابلیت را پیدا می‌کند که اشخاصی با مشخصات سازندگان دنیای جدید را (افرادی که مانند جیمز ساندرلند در شرایط روحی بسیار بدی به سر می‌برند) به‌طرف خودش جذب کند.

واقعیت، خیال، توهم
در علم روانشناسی سه تعریف مجزا برای واقعیت، خیال و توهم وجود دارد که دانستن آن‌ها برای ادامه تحلیل سری بازی‌های سایلنت هیل لازم و ضروری است. این سه تعریف عبارت‌اند از:

الف)- واقعیت: آنچه در جهان به‌صورت عینی دیده می‌شود، واقعیت نام دارد. به‌طور مثال، اینکه درخت جزو گیاهان است؛ برگ درخت مو در تابستان سبز است و یا تنه درخت سرو به رنگ قهوه‌ای است به مواردی واقعی اشاره دارند. ما با گفتن این جملات واقعیت‌هایی را بیان می‌کنیم.

ب)- خیال: یعنی گمان و صورتی که در خواب‌دیده می‌شود یا که در ذهن شکل‌گرفته و ممکن است وجود خارجی نداشته باشد. مثل کودکی که جهانی را برای خود تصور می‌کند که وجود خارجی ندارد. خیال هیچ‌گاه با واقعیت بیرونی یکی نمی‌شود، زیرا وقتی این دو با یکدیگر برابر شوند، ماهیتش را از دست می‌دهد. مثلاً: وقتی رخ یار به ماه شب چهارده تشبیه می‌شود، هیچ‌گاه نمی‌توان این رخ یار را با آن ماه که در آسمان می‌درخشد یکی کرد.

ج)- توهم: حالتی از تغییر هشیاری است که در آن فرد موضوعاتی را احساس و ادراک می‌کند که واقعیت خارجی ندارند، ولی فرد مبتلا به توهم آن‌ها را واقعی می‌پندارد و بر واقعی بودن آن‌ها اصرار دارد. توهم معمولاً به‌عنوان یک نشانه اساسی در اختلالات روانی محسوب می‌شود.
درک و قبول این واقعیت که حقایق به‌صورت تحریف‌شده (تغییریافته) ادراک می‌شوند (آن‌هم به دست خود فرد) خیلی سخت است. مثلاً انسانی که از دروغ و دروغ‌گو بیزار است، چطور ممکن است، آن را علیه خودش بکار ببرد؟ خصوصیتی که باعث می‌شود تحریف واقعیت موردقبول واقع شود و همچون واقعیت به‌حساب آید.
ازنظر علم پزشکی به افرادی با چنین خصوصیاتی اسکیزوفرنی می‌گویند.
اسکیزوفرنی شامل فروپاشی و تجزیه در توانایی تفکر منطقی و یا توانایی تشخیص واقعیت از خیال می‌گردد. ممکن است بیمار توهم داشته باشد، یعنی تجارب ادراکی مانند شنیدن صداهایی که افراد دیگر نمی‌شوند. فرد ممکن است هذیان داشته باشد، یعنی باورهای کاملاً نادرستی از مسائل مختلف داشته باشد. در بسیاری از موارد، این افراد ازلحاظ اجتماعی گوشه‌گیر هستند و دوست دارند از دیگران دوری کنند

مثالی از سری بازی‌های سایلنت هیل:

Piramid 1

* "در SH4 والتر سالیوان معتقد بود که شیطان قرمز (Red Devil) را دیده است."
آیا واقعاً چیزی به نام شیطان قرمز وجود خارجی دارد؟
ازآنجایی‌که هیچ‌کس به غیر از خود سالیوان شیطان قرمز را ندیده است و طبق شواهد موجود سالیوان در هنگام دیدن این موجود در شرایط عادی روحی و روانی به سر نمی‌برده و سطح هوشیاری او دستخوش تغییر شده بود، پس می‌توان این‌طور نتیجه گرفت که سالیوان دچار توهم شده است و یا ازنظر علمی به بیماری اسکیزوفرنی مبتلا بوده است.

سقوط در دنیای درونی
قبلاً هم اشاره کردم که "دنیای دیگر" به شکل انرژی سیالی است که می‌تواند به‌عنوان "واقعیت جدید" شناخته شود و این"واقعیت جدید" می‌تواند روی دیگران تأثیرگذار باشد و آن‌ها را به درون خود جذب کند.
به‌طورکلی هر انسان"عادی" تحت تأثیر دنیای واقعی قرار دارد و وقتی به داخل دنیای دیگر (Other World) جذب می‌شود، می‌تواند مخلوطی از این دودنیا را مشاهده کند.
درواقع در این حالت قسمتی از ضمیر خودآگاه فرد در دنیای واقعی باقی می‌ماند و قسمت دیگر آن در "دنیای دیگر" محبوس می‌شود.
البته این موضوع در سری‌های مختلف بازی سایلنت هیل هم قابل‌مشاهده است. به‌عنوان مثال در SH3 مواقعی وجود دارد که هدر به‌طور ناگهانی دچار سردرد می‌شود و دنیای اطرافش را در حال دگرگونی و پر از هیولا می‌بیند؛ اما نکته عجیب اینجاست که حتی پس از بازگشت دوباره دنیای او به حالت عادی، هنوز هم هیولاها در این دنیا وجود دارند!!
وجود این هیولاها در هر دودنیا را می‌توان این‌طور اثبات کرد که: درواقع هدر در تمام مدت بازی بین دودنیا شناور است و به همین دلیل هیچ‌وقت هیولاها از دنیای"عادی" بازی پاک نمی‌شوند.
همچنین زمانی که قدرت "دنیای دیگر" به‌طور غیرمنتظره‌ای فراتر از حد معمولی می‌شود، آن‌وقت چنان تأثیری روی ذهن افراد ایجاد می‌کند که می‌تواند آن‌ها را کاملاً به درون خود جذب کند.

چند مثال برای تفهیم بیشتر این مطالب:

* در SH1 به دلیل قدرت بالای دنیای دیگر، شخصیت اصلی بازی (هری میسون) و دیگران (سیبل و کافمن) کم‌کم به درون این دنیا که ساخته‌وپرداخته ذهن دختری به نام آلیسا است کشیده می‌شوند و کابوس‌های او را می‌بینند.

* در SH4، تحت تأثیر قدرت ذهنی والتر سالیوان، انسان‌های زیادی جذب دنیای این فرد می‌شوند.

جسم و دنیای درون
حالا که افراد می‌توانند جذب دنیای درونی فرد دیگری شوند، این سؤال مطرح می‌شود که در واقعیت چه بلایی بر سر جسم فیزیکی آن‌ها می‌آید؟ آیا آن‌ها فقط از طریق دریچه ذهن پا به دنیای درونی دیگران می‌گذارند، یا جسم مادی آن‌ها هم می‌تواند وارد این محیط شود؟
ازنظر علمی، دنیای ذهنی تناسبی با دنیای واقعی ندارد و کاملاً جدا از یکدیگرند. پس می‌توان نتیجه گرفت که ورود به دنیای درونی یک فرد فقط از طریق دریچه ذهن امکان‌پذیر است، اما از طرفی ثابت کردیم که گه گاه قدرت دنیای درونی یک فرد به حدی است که می‌تواند تغییرات محسوسی در دنیای واقعی (اشیاء) ایجاد کند و در آن دگرگونی‌هایی را به وجود آورد. در این صورت می‌توان گفت که اگر دنیای درونی یک فرد دارای قدرتی فوق طبیعی باشد، می‌تواند از قلمروی ذهنی پا فراتر نهاده و به دنیای مادی راه پیدا کند؛ اما در چنین حالتی چه اتفاقی برای جسم فرد جذب‌شده روی خواهد داد؟
با توجه به اتفاقات موجود در سری بازی‌های سایلنت هیل، در کل می‌توان سه نظریه برای این موضوع ارائه داد که هر سه این نظریه‌ها به‌نوعی مکمل یکدیگر هستند:

silent 4 -10

الف)- شخصیت‌ها در خواب هستند و ذهن آن‌ها درگیر می‌شود.
* در SH4، زمانی که برای اولین بار به دنیای ساختمان‌ها (Building World) وارد می‌شوید و به اتاق 302 می‌روید، از پنجره به خانه ریچارد نگاه کنید. شما در این حالت،Richard Braintree را درحالی‌که اسلحه‌ای در دست دارد می‌بینید، درحالی‌که در دنیای واقعی زمانی که از پنجره اتاق 302 به خانه ریچارد نگاه می‌کنید او را درون اتاقش خوابش در خواب می‌بینید.

* در SH4، زمانی که با آیلین گالوین در"دنیای دیگر" گردش می‌کنید، درواقع بدن آیلین در بیمارستان St Jerome در خواب است!

* در SH1، زمانی که هری میسون بعد از تغییر دنیا در "Green Lion"گرفتار می‌شود، این‌طور اظهار می‌کند که:
" دیگه نمی دونم چی واقعیه. ممکنه که بعد از تصادفم الان توی یک بیمارستان بیهوش روی تخت افتاده باشم. شاید تمام این اتفاق ها داره تو ذهنم رخ میده و هیچکدوم واقعیت نداره"

* اگر در SH1، بازی را تا انتها ادامه دهید و یکی از پایان‌های بد را بگیرید، می‌بینید در تمام مدتی که هری درون دنیای بازی درحالی‌که گشت زنی بوده، بدن زخمی او درون ماشینش خونریزی داشته است. درواقع این پایان بد نشان‌دهنده این موضوع بود که تمام اتفاقات بازی مجازی بودند و در واقعیت هری تمام مدت بی‌هوش بوده است.

ب) شخصیت‌ها در حالت بیداری دچار توهم می‌شوند و شهر را به‌گونه‌ای دیگر می‌بیند. (چشمانشان جادو می‌شود- همان‌طور که آیه قران هم به آن اشاره دارد)
هرچند که نظریه "خواب بودن" شخصیت‌ها برای ورود به دنیای دیگر جالب است، ولی به‌تنهایی نمی‌تواند تمامی اتفاقات موجود در سری بازی‌ها را شرح دهد. مثلاً اگر در SH4، هدر تمام مرحله اول بازی را درون فروشگاهی به خواب‌رفته و خواب می‌دیده، پس چطور توانسته بود خودش را به خانه برساند؟ همچنین نمی‌توان گفت که جیمز در تمام مدت بازی در دستشویی ابتدای بازی خواب بوده است، چنین تعبیری مسخره به نظر می‌آید.
رابطه بین ضمیر آگاه فرد و بدن فیزیکی او با تغییر دنیای فردی او متناسب است، یعنی هرچقدر ذهن عمیق‌تر به دنیای درون (ضمیر ناخودآگاه) نفوذ کند، رابطه ایجادشده ضعیف‌تر خواهد شد (درصورتی‌که رابطه ایجادشده به‌طور کامل قطع شود، این اتفاق به مرگ فرد می‌انجامد)
وقتی ضمیر ناخودآگاه فرد در دنیای درونی قرار دارد، فرد به‌راحتی در شهر قدم می‌زند و تقریباً تمامی اعمال او در این دنیا تأثیرگذار خواهد بود، اما هر چه قدرت "دنیای دیگر" بیشتر شود، رابطه فرد و دنیای واقعی هم کمتر و کمتر می‌شود تا جاییکه فرد به‌طور کامل از این دنیا جدا خواهد شد.
مثالی از سری بازی‌های سایلنت هیل:

silent 3-8

* در SH 3 شخصیت اصلی بازی (هدر) در طبقه دوم بیمارستان Brookhaven تغییر دنیا می‌دهد و وارد دنیای جدید (کابوس) می‌شود. در این دنیای جدید هدر به طبقه اول می‌رود و وارد اتاق C4 می‌شود. در این اتاق او نردبانی را می‌بیند که به طبقه پایین راه دارد. هدر از نردبان پایین می‌رود و درون فاضلاب با لئونارد ولف (Leonard Wolf ) روبه‌رو می‌شود. پس از کشتن لئونارد، در یک صحنه نمایشی هدر را می‌بینیم که در دنیای واقعی درون اتاق C4 به هوش می‌آید؛ اما در این صحنه نکته عجیبی وجود دارد، در آنجا هیچ نردبانی وجود ندارد و ظاهراً نردبان به دنیای کابوس تعلق داشته است!
این اتفاق را می‌توان این‌طور تفسیر کرد که ظاهراً هدر در طبقه دوم بیمارستان تغییر دنیا داده و ازآنجا به طبقه اول و سپس به اتاق C4 واردشده و در همان‌جا بی‌هوش شده است (نردبان و فاضلاب توهم بوده‌اند) و پس از مدتی دوباره در همان اتاق به هوش آمده است.

ج) جسم مادی شخصیت‌ها از دنیای واقعی محو می‌شود!
گاهی اوقات در سری بازی‌های سایلنت هیل افرادی که به "دنیای دیگر" کشیده می‌شوند، در دنیای واقعی هم به‌طور ناگهانی ناپدید می‌شوند. البته ازنظر علمی این موضوع تقریباً غیرممکن است و جسم مادی نمی‌تواند طوری در یک دنیای ذهنی گرفتار شود که کالبد مادی از دنیای واقعی حذف شود و فقط حالت توهم به وجود آمده برای بیننده این واقعه می‌تواند توجیهی برای بروز چنین پدیده‌ای باشد. به نظر می‌رسد که این موضوع بیشتر حالتی تمثیلی داشته باشد و برای تأکید بر بالا بودن قدرت ذهنی یک فرد بیان‌شده باشد.
مثال‌هایی از سری بازی‌ها:

silent 4- 5

* در SH4 زمانی که ضمیر خودآگاه سینتیا (Cynthia) به‌طور ناگهانی به درجه هوشیاری کامل می‌رسد، این توانایی را پیدا می‌کند که برای دقایقی از دنیای درونی والتر خارج شود. در این زمان هنری که هنوز در دنیای درونی والتر گرفتار است پس از ورود به دستشویی، نمی‌تواند سینتیا را ببیند!! یعنی سینتیا موفق می‌شود با رسیدن به درجه هوشیاری کامل، جسم خود را از دنیای درونی والتر خارج کند. این موضوع نشان می‌دهد که وقتی قدرت دنیای درونی یک فرد بیش از اندازه طبیعی باشد، می‌تواند جسم افراد دیگر را هم به درون خود جذب کند.

* در SH4 نظیر اتفاق بالا برای هنری هم پیش می‌آید. زمانی که در بیمارستان هنری سعی می‌کند آیلین را با خودش به درون حفره بکشد، پس از ورود به اتاق 302 متوجه می‌شود که آیلین همراه او نیست! و زمانی که دوباره از طریق حفره به "دنیای دیگر" وارد می‌شود، می‌بیند که آیلین هنوز در همان‌جا ایستاده است و به هنری می‌گوید: "تو یه دفعه غیبت زد! "

* دریکی از نوشته‌های درون بازی که فردی به نام پیتر والش (Peter Walsh ) آن را نوشته است می‌خوانیم که پیتر پس از بالا رفتن از تعدادی پله، جلوی چشمان دوستانش به‌طور ناگهانی غیب شده است! درواقع پیتر در آن لحظه ناگهان وارد دنیای درونی والتر شده و از این دنیا به‌طور ناگهانی غیب شده است. این را هم در نظر داشته باشید که پیتر یکی از قربانیان والتر بود.

* مرگ در واقعیت و در"دنیای دیگر" (Other World)/ دنیاهای موازی
حال باید ببینیم که چطور مرگ بدن فیزیکی روی ذهن در"دنیای دیگر" تأثیر می‌گذارد و چطور مرگ ذهنی فرد در"دنیای دیگر" روی بدن فیزیکی او تأثیر دارد.

الف)- تأثیر دنیای درونی می‌تواند باعث مرگ فرد در دنیای بیرونی شود.
می‌دانیم که هرچقدر ذهن بیشتر جذب "دنیای دیگر" شود، ارتباط آن با دنیای واقعی کمتر و کم‌رنگ‌تر می‌شود. حال اگر ارتباط بین ذهن و جسم در این حالت به‌طور کامل قطع شود، چه اتفاقی رخ می‌دهد؟
شما می‌توانید جواب این سؤال را در نوشته‌های به‌جامانده از جوزف شرایبر (Joseph Schreiber) پیدا کنید:
* "تو هم اون دنیا رو دیدی، ولی اگه توش گیر بیفتی دیگه فقط یه کابوس نخواهد بود. هیچوقت اونجا گم نشو، اگه توسط این دنیا بلعیده بشی، خواهی مرد"

می‌دانیم که اگر ضمیر خودآگاه فردی از بدن فیزیکی او به‌طور کامل جدا شود، آن‌وقت مرگ جسمی روی خواهد داد. ولی این مرگ در "دنیای دیگر" به چه شکل خواهد بود؟

* در SH4، جوزف شرایبر تحت تأثیر دنیای درونی والتر کم‌کم جان خود را از دست می‌دهد:
"سرم دردمی کنه، چشمهام دیگه نمی تونن جایی رو ببینن. درد دارم، می تونم احساس کنم که بدنم داره می میره"

نتیجه 1:
با توجه به نوشته بالا می‌توان این‌طور نتیجه‌گیری کرد که مرگ در این حالت با سردرد شدید، کوری و دردی طاقت‌فرسا همراه خواهد بود.

* در SH1، متوجه می‌شویم فردی به نام افسر گوچی (Officer Gucci) که در حال تحقیق در مورد عملیات قاچاق و توزیع مواد مخدر در فرقه بوده، به‌واسطه قدرت‌های ذهنی آلیسا کشته می‌شود.
" احتمال قتل خیلی بعید به نظرمی رسه. به احتمال زیاد اون به طور طبیعی مرده، ولی اسناد پزشکی ما نشون میدن که افسر گوچی قبل از مرگ هیچ عارضه قلبی ای نداشته"

silent 4-4

نتیجه 2:
با توجه به نوشته بالا می‌توان این‌طور نتیجه‌گیری کرد که مرگ در این حالت علاوه بر سردرد، کوری و درد طاقت‌فرسا، می‌تواند با حمله قلبی هم همراه باشد.

* در SH4، اگر شما پایان 21 Sacrements را در انتهای بازی به دست آورید، خواهید دید که قدرت ذهنی والتر چنان نیرویی پیدا می‌کند که تمامی افراد درون ساختمان را تحت سیطره خود درمی‌آورد:

" تمامی افراد آپارتمان اشفیلد جنوبی به بیمارستان"سن جروم" منتقل شدند. تمامی این افراد از درد شدید سینه شکایت داشتند"

نتیجه 3:
با توجه به نوشته بالا می‌توان این‌طور نتیجه‌گیری کرد که مرگ در این حالت علاوه بر سردرد، کوری، درد طاقت‌فرسا و حمله قلبی، می‌تواند با درد شدید سینه هم همراه باشد.


ب)- قدرت ذهن می‌تواند انسان‌ها را نابود کند.
شاید در فیلم‌ها و سریال‌های مختلف دیده باشید که افرادی با اتکا به قدرت ذهن، کشوری را ویران می‌کنند. ازنظر علمی قدرت ذهنی بشر می‌تواند تأثیراتی بر دنیای مادی بر جای گذارد، اما این تأثیرات آن‌قدر قوی و فراگیر نیستند که بتوانند باعث تخریب یک شهر و یا مرگ صدها انسان شوند؛ اما در سری بازی‌های سایلنت هیل این موضوع به واقعیت بدل شده و ما شاهد تأثیرات گسترده دنیای ذهن یک فرد بردنی‌ای مادی و انسان‌های درون آن هستیم.

*" اون (آلیسا) می تونه کارهایی رو با ذهنش انجام بده. اون می تونه آدم ها رو فقط با آرزوی مرگشون بکشه." (LM)

21- Ghorbani 6

ج)- آیا مرگ در"دنیای دیگر" می‌تواند بر بدن فیزیکی تأثیرگذار باشد؟

همان‌طور که قبلاً هم اشاره کردم، "دنیای دیگر" بخشی از توهم توأم با واقعیتی است که یک فرد بیمار روانی آن را برای گریز از مشکلات فردی خود به وجود می‌آورد. پس چنین دنیایی کیفیتی مجازی دارد و کمتر نمود واقعی پیدا می‌کند. درنتیجه همه اتفاق‌های رخ‌داده در این دنیا هم به پیروی از ماهیت مجازی آن، کیفیتی مجازی دارند و اغلب آن‌ها باعث بروز خسارات روحی و روانی- که تأثیرات غیر فیزیکی هستند- برای فرد می‌شوند.
با توجه به این مطلب، این سؤال مطرح می‌شود که درصورتی‌که بالا بودن قدرت "دنیای دیگر" و فرافکنی انرژی به خارج و درصورتی‌که فراهم شدن شرایط خاص محیطی و آمادگی افراد برای تاثیرگیری از این دنیا، آیا احتمال آسیب‌پذیری جسم فیزیکی هم وجود دارد یا خیر؟
برای توضیح این موضوع، چندین احتمال در سری بازی‌های سایلنت هیل بیان‌شده است که در ادامه به بررسی آن‌ها خواهیم پرداخت:

* در SH1، هری در ابتدای بازی به دلیل خونریزی و جراحات پس از تصادف می‌میرد، ولی سکانس‌های بعدی او در رستورانی می‌بینیم که یک‌باره به هوش می‌آید! درصورتی‌که شما موفق به دریافت پایان خوب بازی شوید، متوجه خواهید شد که درواقع این مرگ، باعث مرگ جسم هری نشده و فقط در ذهن اتفاق افتاده است!! درست مثل زمانی که درحالی‌که خواب دیدن کشته می‌شوید.

* در SH3، مواقعی وجود دارد که هدر در"دنیای دیگر" می‌میرد، ولی در دنیای واقعی زنده می‌ماند! یعنی مرگ در حالت دیدن کابوس (گرفتاری در دنیای درونی) نمی‌تواند تأثیری فیزیکی بر جسم داشته باشد و همه اتفاق‌ها مربوط به بخشی می‌شوند که ناخودآگاه فرد آن را به‌عنوان دنیایی مجازی بازسازی کرده است. ولی مواردی هم وجود دارد که اگر هدر با درک کامل از این موضوع که در دنیای درونی فردی گرفتارشده است، به سطح آگاهی کامل برسد، در این حالت اگر از بالای یک پشت‌بام "واقعی" به پایین سقوط کند یا زیر یک قطار"واقعی" برود، در دنیای واقعی هم کشته می‌شود. درواقع در این شرایط جسم به‌طور کامل تحت فرمان دنیای درونی فرد دیگر، در دنیای واقعی شروع به واکنش کرده و کم‌کم مرز بین دودنیا بسیار باریک و گه گاه به هیچ تبدیل می‌شود. در چنین حالتی آسیب به کالبد مجازی باعث آسیب به کالبد مادی و بعضاً مرگ خواهد شد.

د)- آیا زخم‌هایی که در "دنیای دیگر" به بدن وارد می‌شوند در دنیای واقعی هم قابل‌مشاهده هستند؟!

با توجه به شرایط ذکرشده در بالا، مبنی بر چگونگی تأثیرگذاری "دنیای دیگر" بر جسم مادی افراد در "دنیای واقعی" و با توجه به نمونه‌های موجود در بازی SH4، باید پاسخ به این سؤال را مثبت دانست.
در SH4 توضیح داده می‌شود که فقط درصورتی‌که فرد در"دنیای دیگر" جان خود را از دست بدهد این زخم‌ها ممکن است روی بدن او دیده شوند.

* در SH4 زمانی که آیلین در"دنیای دیگر" زخمی می‌شود (والتر دست او را شکسته بود و به چشمش صدمه وارد کرده بود!)، اگر پایانی را که این شخصیت در آن زنده می‌ماند به دست آورید، خواهید دید که او در"دنیای واقعی" کاملاً سالم است و اثری از جراحات روی بدن او دیده نمی‌شود.
اما اگر پایانی را که در آن آیلین در"دنیای دیگر" کشته می‌شود به دست آورید، در آن صورت صدای بی‌سیمی را خواهید شنید که می‌گوید:
"دختره رو به سرعت به بیمارستان رسوندن ولی مدتی کوتاه پس از رسیدنش به بیمارستان به خاطر "جراحات و زخم های زیادی" که برداشته بود، مرد."

silent 2-8

همچنین با توجه به گزارش‌های پلیس درمی‌یابیم که اجساد مقتولین والتر که همگی در"دنیای دیگر" کشته‌شده بودند، در دنیای واقعی هم دقیقاً همان زخم‌ها و جراحات را داشتند!
به عنوان مثال بدن جسپر جین (Jasper Gein ) پس از مرگش در "دنیای دیگر" هم دقیقاً همانند دنیای واقعی سوخته بود.
پس با توجه به مدارک بالا می‌توان این‌طور نتیجه گرفت که:
"جراحات وقتی بر بدن فیزیکی در "دنیای واقعی" تأثیر می‌گذارند که علاوه بر یکی شدن مرز بین دو دنیا، فرد در "دنیای دیگر" بمیرد."

و)- مرگ در "دنیای دیگر" پایان همه‌چیز نیست.
یکی از نکات بسیار مهم در سری بازی‌های سایلنت هیل، تأکید به جاودانه بودن ضمیر ناخودآگاه است. درواقع منطق موجود در این سری از بازی‌ها بر این اساس است که:
"ضمیر ناخودآگاه فرد در"دنیای دیگر" از بین نخواهد رفت و محکوم به زندگی ابدی در این دنیا است."

* در SH4 کاغذی پیدا می‌کنید که در آن نوشته شده:
" مهم نیست که چند دفعه مرد کت آبی (والتر سالیوان) رو بکشی، برای اینکه اون همیشه برمی گرده. قوانین دنیای درونی اون باعث میشه که هیچ‌وقت کشته نشه" (Joseph Schreiber)

* با اینکه مرگ در دنیای والتر به معنی مرگ در دنیای واقعی است، ولی تمام مقتولین او به زندگی در این دنیا به‌عنوان یک روح ادامه می‌دهند.

ارواح
در بخش"تراکم نیرو"، اشاره شد که شهر سایلنت هیل همانند یک " اسفنج روح جذب کن" عمل می‌کند و می‌تواند انرژی درونی افراد (دنیای دیگر) را در خود ذخیره کند. همچنین در بخش "اختلاط دو دنیا"، در رابطه با تلفیق دنیاهای درونی افراد با یکدیگر و پیدایش دنیایی واحد به تفضیل صحبت شد. حال زمان آن فرا رسیده است که سرنوشت ارواح جذب‌شده در دنیای درونی یک فرد موردبررسی قرار گیرد. بدین منظور لازم است که ابتدا به سراغ کتاب Crimson Tome برویم و مطالبی از آن را مطالعه کنیم:

* "هرکسی که توسط اون دنیا بلعیده بشه تا ابد به زندگی در اون دنیا محکوم خواهد بود. اون ها در این دنیای جدید به‌عنوان یک"روح" مجبور به زندگی هستند."

این ارواح در این دنیا گرفتار می‌شوند و فقط با توجه به قوانین این دنیا (که فرد سازنده آن‌ها را به وجود می‌آورد) باید در آنجا بمانند و نمی‌توانند هیچ کاری برخلاف این قوانین انجام دهند.
قوانین در این دنیا بسیار متنوع هستند و بسته به خالق آن‌ها تغییر می‌کنند. مثلاً ممکن است یکی از این قوانین به‌صورت زیر باشد:
" ارواح در این دنیا باید به هیولاهای زشت و بدترکیب تبدیل شوند."
پس اتفاقاتی که در این دنیا و دنیاهای مشابه رخ می‌دهند هم بسیار متنوع خواهند بود، زیرا سلیقه افراد از تنوع زیادی برخوردار هستند.

مثال‌هایی از سری بازی‌های سایلنت هیل:
* در SH1، لیسا گارلند- پرستاری که در بیمارستان آلکمیلا کار می‌کرد- در اثر گسترش دنیای درونی آلیسا به "دنیای دیگر" منتقل می‌شود و حتی پس از مرگ هم به شکل زجرآوری به زندگی در این دنیا ادامه می‌دهد. قوانین این دنیا (که توسط ضمیر ناخودآگاه آلیسا به وجود آمده بود) باعث تغییر شکل این پرستار از یک انسان به یک هیولا شده بود. لازم به ذکر است که این قوانین ممکن است گاهی اوقات برای افراد خاص به‌صورت مجزا تعریف شوند، ولی در حالت عادی همه افراد را شامل می‌شوند.

* در SH4 مقتولان والتر سالیوان، پس از قتل، محکوم به زندگی ابدی به‌عنوان ارواح ضدضربه و نامیرا در دنیای او شده بودند. (این نکته بسیار اهمیت دارد که فقط مقتولین والتر شامل این قانون می‌شوند و این قانون شامل افرادی که به مرگ طبیعی مرده‌اند نمی‌شود)

The Incubator

تسخیرشدگان
در برخی از کتب آمده است که کلمه تسخیر به معنی "رام کردن و ناتوان کردن قهرآمیز" است. همچنین گفته‌شده که اگر فردی بتواند روح فرد دیگری را با کمک قدرت‌های ماورایی و به اجبار ناتوان کرده و او را به خدمت خود درآورد، اصطلاحاً این عمل را "تسخیر روح" می‌نامند. در چنین حالتی فرد تسخیرشده به‌طور کامل در خدمت اهداف فرد تسخیرکننده درآمده و مطیع او خواهد شد.
با توجه به چنین فلسفه‌ای، در سری بازی‌های سایلنت هیل نیز شاهد تسخیر افراد توسط برخی ارواح شرور هستیم.
برای اثبات و درک بیشتر این موضوع به سراغ یکی از نوشته‌های مجله‌ای به نام "مجله مخفی" (Occult Magazine) که در SH3 موجود است می‌رویم:

*" اگر فردی در اثر یک حادثه - تصادف و یا خودکشی- به شکلی ناگهانی کشته شود، روح او تا مدت‌ها متوجه این موضوع که مرده است نخواهد شد. گاهی اوقات این ارواح در محل حادثه باقی می‌مانند و در تمام مدت به گشت‌وگذار در همان محل خاص می‌پردازند. در اثر از دست دادن جسم مادی، این ارواح حواس پنج‌گانه و خاطراتشان را از دست می‌دهند و فقط به تکرار غم‌انگیز و ناخوشایند حادثه زمان مرگشان می‌پردازند. این درد و غم می‌تواند آن‌قدر زیاد و طاقت‌فرسا شود که این ارواح از انسان‌هایی که در نزدیکی محل حادثه قرار می‌گیرند طلب کمک کنند و یا حتی جان آن‌ها را بگیرند!! در چنین شرایطی آن‌ها می‌توانند انسان‌ها را "تسخیر" کنند. معمولاً مکان‌هایی که افراد زیادی در آنجا جان خود را از دست داده‌اند- (Toluca Prison) - و یا اتفاقات بدی در آن مکان‌ها روی‌داده است -(The Film: The Sixth Sense)- همیشه مکان مناسبی برای این ارواح سرگردان خواهند بود. (Occult Magazine)"
نوشته بالا به‌طور کامل نحوه تسخیر شدن افراد توسط ارواح را در سری بازی‌های سایلنت هیل نشان می‌دهد:

* در SH1، سیبل بنت تحت تأثیر نیروی ذهنی بسیار قوی آلیسا، کم‌کم به تسخیر او درمی‌آید و در پایان بازی تمام قدرت و اراده خود را از دست می‌دهد تا جایی که حتی به هری هم حمله می‌کند.

* در SH3، هرچقدر که هدر خاطرات فراموش‌شده خود را بیشتر به یاد می‌آورد، بیشتر تحت تسخیر موجودی که درون بدنش در حال بیدار شدن است (آلیسا) قرار می‌گیرد.

* در SH4، افرادی که در اتاق 302 اقامت می‌کنند (Joseph & Henry) شروع به یادآوری خاطرات صاحب قبلی اتاق می‌کنند و کم‌کم به تسخیر او درمی‌آیند.

* در SH4، آیلین تحت تأثیر خاطرات کودکی والتر سالیوان، کم‌کم به تسخیر این خاطرات درمی‌آید تا جایی که در پایان بازی کنترل خود را به‌طور کامل از دست می‌دهد.

زنده شدن دوباره (Reincarnation)
گفتیم پس از مرگ ناگهانی یک فرد در دنیای سایلنت هیل، روح او در "دنیای دیگر" گرفتار می‌شود. این روح می‌تواند تحت شرایطی خاص افرادی را تحت تسخیر خود درآورد.
حال اگر این روح بتواند به‌طور کامل قدرت ذهنی خود را بر شخصیت این فرد اعمال کند، آن‌وقت می‌تواند کنترل او را در دست گیرد و حتی درمواردی خود را به جسم فرد تحمیل کند و فرد شخصیتی نظیر شخصیت روح تسخیرکننده را بازتاب دهد. در این حالت این‌طور به نظر می‌رسد که فرد مرده (روح تسخیرکننده) حیاتی دوباره پیداکرده است. در سری بازی‌های سایلنت هیل، نظیر چنین جریانی دیده می‌شود:

* در SH3، روح آلیسا (که سابقاً مرده است) درون شخصیت اصلی بازی (هدر) کم‌کم شروع به بیدار شدن می‌کند و با این کار شخصیت او را دچار دگرگونی می‌کند تا جایی که در برخی موارد شخصیت اصلی بازی هدر و در برخی موارد خود آلیسا است.

آیا هیولاها می‌توانند افرادی باشند که...؟!
شاید این سؤال برای شما مطرح‌شده باشد که منشأ پیدایش هیولاهای موجود در سری بازی‌های سایلنت هیل کجاست؟ آیا این هیولاها مخلوق تصور فرد و یا افرادی هستند که درون "دنیای دیگر" گرفتار شده‌اند؟ آیا آن‌ها واقعی هستند یا توهمی بیش نیستند؟

الف ) آیا هیولاها واقعی هستند؟
همان‌طور که نمی‌توان "دنیای دیگر" (دنیای درونی و ذهنی افراد) را دنیایی واقعی دانست، هیولاهای موجود در این دنیا را نیز نمی‌توان واقعی به‌حساب آورد. به همین دلیل آن‌ها فقط برای افرادی که درون "دنیای دیگر" گرفتار هستند واقعی خواهند بود و فقط افرادی که تحت تأثیر این دنیا قرار دارند موفق به دیدن این هیولاها می‌شوند و ممکن است افراد دیگری که تحت تأثیر این نیرو قرار ندارند، آن‌ها را نبینند. برای درک بیشتر این موضوع به سراغ سری بازی‌های سایلنت هیل می رویم:

silent 2- 6

* در SH2، کاغذی در نزدیکی جسد یکی از هیولاها پیدا می‌کنید که در آن نوشته شده:
"من اون هیولاها رو دیدم. اونا اونجا بودن، ولی دوستم میگه که هیچ چیزی رو ندیده! اگه حرف دوستم درست باشه، به این معنیه که چیزی که من دیدم یک توهم بوده... (Dead Corpse)

* در SH2:
جیمز: تو که با اون چیز هرمی قرمز(Red Pyramid Thing) رفیق نیستی؟
ادی: "چیز هرمی قرمز "؟ من واقعا نمی دونم داری درباره چی صحبت می کنی!!
به نظر می رسد که ادی هیولاهای جیمز را نمی بیند!!

Edy

* در SH2، متوجه می شویم که لورا (دختر بچه کوچک) هیچ هیولایی را نمی بیند. این موضوع نشان دهنده آن است که این هیولاها فقط برای بعضی از افراد واقعی و قابل لمس هستند. درواقع، لورا با دنیای درونی جیمز ارتباطی ندارد و درنتیجه هیولاهای درون این دنیا را هم نمی بیند.

* در SH3، پس از گذر از مرحله فروشگاه، داگلاس خطاب به هدر می گوید:
"اون هیولا دیگه چه کوفتی بود؟ "
پس اگر دو یا چند نفر تحت تأثیر دنیایی مشابه قرار بگیرند، می‌توانند هیولاهای درون آن دنیا را نیز ببینند.

* در SH1، زمانی که دکتر کافمن برای اولین بار با هری ملاقات می کند، خطاب به هری می گوید:
"من داشتم تو اتاق كارم كمي چرت مي زدم. وقتي بيدار شدم ديدم كه اوضاع بهم ريخته و همه چيز تغيير كرده. به نظر ميرسه كه همه آدم ها محو شده باشند... تو اون بيرون هيولا ها رو ديدي؟ چيزهايي رو كه حالت غير عادي دارند، چطور؟ يا اون صداهاي عجيبي رو كه همه جا به گوش مي رسه؟"

Vincen

ب) هیولا؟ آیا اونا به نظر تو هیولا هستند؟ (وینست، SH3)
"هیریوکی اوواکو" در یکی از مصاحبه های خود درباره هیولا ها این‌طور اظهار نظر می کند:
- "... شاید آن‌ها انسان‌هایی همانند شما باشند، شاید هم همسایه های شما باشند. چیزی که شما می بینید می‌تواند راست یا دروغ باشد... "

با توجه به اظهارات اوواکو، می‌توان این‌طور نتیجه گیری کرد که هیولاهای موجود در بازی انسان هستند. انسان‌هایی معمولی که حتی ممکن است همسایه ما باشند! برای اثبات این موضوع به سراغ سری بازی‌های سایلنت هیل می رویم:

* در SH2 کلید Woodside Apt در دستان یک هیولا قرار دارد و درضمن کنار هیولا، نقشه ای وجود دارد که مکان ورودی به Woodside Apt روی آن مشخص شده است. آیا این هیولا نقشه را کشیده، کلید را بدست آورده و قبل از رسیدن به WSA کشته شده است؟

* در SH2 موجود مرده ای را می‌توان در خیابان پیدا کرد که در کنار آن چندین نوشته با موضوع زیر قرار دارد:
"من میخوام تمام چیزهایی رو که تا الان دیدم بنویسم... شاید یه طوری به دردت بخوره... اگه دارای اینو میخونی به احتمال زیاد به این معنیه که من تا الان مردم..."
آیا این متن توسط یک هیولا نوشته شده است؟ به نظر می رسد که این متن توسط یک انسان نوشته شده و فقط جیمز او را همانند یک هیولا می بیند...

silent 2-6

* در SH2 همان نوشته درباره هیولاها توضیح میدهد:
" به نظر میرسه که به صدا حساس هستن... همچنین به طور شدیدی به نور حساسیت نشون میدن... این هیولاها رو میتونی بکشی "
این موجودات می‌توانند ببینند، بشنوند و در قسمت سوم حتی می‌توانستند بو بکشند... درست همانند انسان‌های معمولی و صد البته حیوانات...

* در SH2 در جنوب شرقی نقشه، جایی که پل خراب شده ای وجود دارد، هیولای دیگری روی زمین افتاده و نقشه ای در کنار آن دیده می‌شود. درون نقشه مکان یک پارکینگ و زمین بازی بولینگ علامتگذاری شده است. پس هیولاها می دانند پارکینگ چیست و بولینگ بازی کردن را هم دوست دارند!!!

* در SH2 محلی که با اولین هیولای بازی روبرو شدید و او را از پای درآوردید به خاطر دارید؟ پس از بیرون آمدن از Brookhaven Hospital به آنجا برگردید و نگاهی دوباره به آن بیندازید. خواهید دید که جلوی همان دروازه ای که هیولا را کشته بودید با نوارهای زردرنگ مسدود کرده اند و خط "بررسی پلیس" دور تا دور محل قتل کشیده شده است!
پس اگر هیولایی را بکشید، پلیس ماجرا را به عنوان قتل یک انسان بررسی می کند؟! نه، موضوع از این قرار است که هیولایی را که قبلا کشته بودید از اول هم یک انسان بوده و این شما بودید که متفاوت از بقیه آن را می دیدید! در واقع تا اینجا همه هیولاهایی که کشته بودید همگی انسان بودند و شما آن‌ها را هیولا می دیدید.

* در SH2 در آخرین دیدار با آنجلا، او شما را به شکل مادرش می بیند. اگر آنجلا می‌تواند شما را همانند مادر مرده اش ببیند پس چرا شما نتوانید مردم را همانند هیولاها ببینید؟

* در SH3 با توجه به کتاب LM، شما متوجه می شوید فردی که پدر Heather (هری میسون) را کشته به "Missionary" معروف است و او یکی از اعضای فرقه ای بوده که تحت نظر کلودیا قرار داشته اس. به نظر Heather فردی که پدرش را کشته بود یک هیولا بوده، درحالیکه این هیولا کسی جز یکی از اعضای فرقه نبوده است! پس طبق یک منبع کاملاً قابل اطمینان (LM) شخصیت Heather کسی را به عنوان هیولا می دیده که فقط یک انسان معمولی بوده.

silent 2-7

* در SH3 به دلایلی فقط Heather می‌تواند شخصیت Leonard (پدر کلودیا) را یک هیولا ببیند و هیچکدام از شخصیت های دیگر این فرد را یک هیولا نمی بینند.

* در کتاب LM تأکید می کند که در بازی SH3 حرفی که Vincent به Heather می زند درست بوده است:

Vincent: تو بدترین فردی هستی که توی این اتاقه. تو اینجا اومدی و از کشتن اون ها و شنیدن صدای فریادهاشون از درد لذت میبری. تو وقتی که پاتو روشون میکوبی لذت میبری که زندگیشون رو از اون ها گرفتی "
Heather: داری درباره ی هیولاها صحبت می کنی؟ "
Vincent: هیولاها؟!؟!؟!؟! اونا به نظر تو مثل هیولا هستن؟!؟!؟!؟ "

به نظر میرسد Heather با فهمیدن این موضوع که تمام افرادی که کشته فقط انسان‌های معمولی بوده اند دچار شوک بدی می‌شود:
Heather: "وای نه !"
و حالت تهوع به او دست می‌دهد.
Vincent: نگران نشو! فقط یه شوخی بود!"

ولی طبق گفته های LM متوجه می شویم حرفی که Vincent زده، شوخی نبوده و Heather در تمام مراحل انسان‌های معمولی را به خیال اینکه هیولا هستند می کشته.

همانطور که Cybil هم به Harry گفت:
"قبل از اینکه ماشه رو بکشی، بدون که داری به کی شلیک می کنی"

حقیقت دنیای دیگر (Other World)

منظور از مفهومی به نام "دنیای دیگر" در این بازی، اشاره به معنای حقیقی این کلمه نیست و به معنی دنیایی است که فقط توسط تعداد کمی از افراد قابل مشاهده و لمس است و آن‌ها در این دنیای ناپیدا سرگردان هستند!
از همین رو تاثیرات "دنیای دیگر" (به همین تعبیر) بسیار کمتر از تاثیرات دنیای مادی بر کالبد افراد است، ولی همانطور که قبلا هم اشاره شد دنیای "واقعی" و "واقعیت" در این دیدگاه تنها چیزهایی هستند که مغز به ما القا می کنند و به همین خاطر اگر یک "دنیای دیگر" به قدرتی مناسب دست پیدا کند (به اندازه کافی تقویت شود) می‌تواند افراد خاصی را به درون خود کشانده و گرفتار نماید. در این هنگام این دنیا برای این افراد کاملاً "واقعی" خواهد بود، مانند اتفاقی که برای جیمز در سایلنت هیل 2 رخ داد:

Eddie: جیمز، این شهر تو رو هم به طرف خودش کشونده؟

دگرگونی
بر اساس مطالب ذکر شده در بالا، می‌توان این‌طور نتیجه گرفت فردی که به شهر سایلنت هیل وارد می‌شود، تحت شرایطی خاص، ممکن است تحت تأثیر" دنیای دیگر" به وجود آمده در آن قرار گرفته و گرفتار شود. حال سؤال این است که در این حالت شهر در نگاه او چگونه خواهد بود؟ بر اساس شواهد موجود در این سری بازی‌ها می‌توان تجلی های شهر در نگاه افراد گرفتار در آن را به چند دسته زیر تقسیم کرد:

الف) ارتباطات
تحت تأثیر قدرت به وجود آمده در شهر، مردم تازه وارد می‌توانند فاکتورهایی از زندگی و احساسات دیگر مردم ساکن این شهر (چه زنده و چه مرده) را احساس کرده و یا ببینند!
علت این موضوع این است که درون "دنیای دیگر" به وجود آمده، مرزهای دنیای واقعی شکسته می‌شوند و پس از آن فرد گرفتار می‌تواند خارج از فاکتور زمان، حقایق "دنیای دیگر" را مشاهده کند.
تایید این موضوع را نیز می‌توان در کتاب Lost Memories نیز یافت:

" به نظر میرسد که در "دنیای دیگر" قوانین دنیای مادی و محدودیت های این دنیا از بین میروند و مردم می‌توانند شاهد افکار و حتی احساسات دیگران در این دنیای جدید باشند."

به همین دلیل است که در دنیای دیگر می‌توانیم دفترچه یادداشت ها و یا خاطراتی را مشاهده کنیم که صاحب آن‌ها قبلا مرده اند یا اصلا در آن محل نبوده اند. این دفترچه ها و یادداشت ها درواقع بازتابی از ذهن این افراد است که به صورت یک نوشته درآمده است. (البته نه نوشته های فیزیکی)

* در SH2 نوشته های رئیس بیمارستان Brookhaven و یادداشت های به جا مانده از بیماران این بیمارستان همگی بازتابی از خاطرات و احساسات و افکار این افراد بوده و در واقعیت وجود خارجی نداشته اند.

silent 2-2

* در SH2 قابلیت صحبت کردن ماریا با ارنست بالدوین (Ernest Baldwin) از جمله مواردی است که فقط در "دنیای دیگر" اتفاق می افتد، زیرا ارنست بالدوین مدت ها پیش مرده بوده است.

* در SH2 این حقیقت که گاهی اوقات جیمز می‌توانست دنیای افراد دیگر به خصوص آنجلا و ادی را ببیند هم دلیل دیگری بر این موضوع است.

* در SH3 هفده سال پس از وقایع قسمت اول، هدر هنوز هم می‌تواند نوشته های هری میسون را درون بازی پیدا کند و مطالعه نماید. این یکی دیگر از مواردی است که نشان می‌دهد زمان در "دنیای دیگر" تاثیری ندارد.

* در SH3 می‌توان در کلیسا با زنی که در حال اعتراف است صحبت کرد. این درحالی است که این زن چند سال قبل مرده بوده!

* در SH3 خاطراتی که از استنلی (Stanley) در بیمارستان Brookhaven پیدا می‌کنید یکی دیگر از این دست فاکتورهاست، زیرا این خاطرات فقط نشان دهنده افکار و احساسات استنلی نسبت به هدر هستند و اصلا وجود خارجی ندارند!

ب) آشکار شدن ضمیر ناخودآگاه افراد

همانطور که در بالا ذکر شد، آنچه افراد گرفتار در "دنیای دیگر" می بینند تنها مربوط به دنیای افراد دیگر نیست و بخشی از دنیای خود آن‌ها را نیز در بر دارد. از همین رو افکار شخصیت های بازی هم از این قائده کلی مستثنی نیستند و در "دنیای دیگر" هم تجلی پیدا می کنند. به عنوان مثال:

* در SH2، شهر تمام ترس ها و افکار جیمز ساندرلند را جذب خودش می کند و به بدترین کابوس های این فرد تبدیل می‌شوند. سپس این افکار و احساسات در شهر تبدیل به هیولاهایی ترسناک و سیاهچال ها و هزارتوهایی می‌شوند که سابقاً در شهر وجود خارجی نداشتند.

* در SH2، شخصیت های مختلف، دنیای درون بازی را متفاوت از یکدیگر می بینند و هر چقدر که دنیای هر کدام از آن‌ها (آنجلا، جیمز، ادی) قویتر باشد دنیایی هم که آن‌ها درست می کنند قویتر خواهد بود که این موضوع باعث می‌شود در بعضی مکان‌ها روی افراد دیگر تأثیر بگذارد.
درست همانند تأثیر دنیای ادی روی جیمز که باعث می شد جیمز در آخرین مبارزه با او دنیای وی را ببیند که پر از آدم های کشته شده و گوشت های بزرگ قصابی شده بود. یا مانند تأثیر دنیای آنجلا روی جیمز که باعث می شد جیمز دنیایی پر از آتش و عذاب آنجلا را ببیند.


"دنیای دیگر" و تأثیر آن بر خارج از شهر سایلنت هیل
در قسمت های سوم و چهارم بازی می بینیم که تأثیر شهر فقط محدود به داخل آن نیست و می‌تواند روی مناطق اطراف شهر هم تأثیر بگذارد.
مکآن‌هایی مانند یک فروشگاه خرید در (SH3) یا آپارتمانی در اشفیلد جنوبی (SH4)


* تحلیل افسانه شناسی
هسته فرقه موجود در سایلمت هیل مربوط به یک افسانه باستانی در مورد "زنده کردن خدا" است. این تفکر در سایلنت هیل از پدر به پسر منتقل شده و تبدیل به یک اصل شده بود. این اصل و عقاید مربوط به آن در 6 تابلوی نقاشی (که در کلیسای جامع سایلنت هیل در قسمت سوم بازی می بینید) به تصویر کشیده شده است.
حال باید برای درک بیشتر موضوع به تحلیل نقاشی های مربوط به این مذهب پرداخت:

Tablohaye Fergheh

* مبداء (Origin)
تابلوی اول

نوشته تابلو:
" در ابتدا مردم چیزی نداشتند. بدنشان پر از درد بود و چیزی جز نفرت احساس نمی کردند. آن‌ها هر صبح تا شب مبارزه می کردند، ولی مرگ هیچوقت به سراغشان نمی آمد. آن‌ها ناامیدانه تا ابد محکوم به باقی ماندن در باتلاق فناناپذیری شده بودند..."

* تولد (Birth)
تابلوی دوم

نوشته تابلو:
"مردی ماری را به خورشید عرضه داشت و برای رستگاری دعا کرد. زنی نیز علفی را به خورشید عرضه کرد و برای شادی عبادت کرد. خدا بخاطر ترحمی که به زمین پیدا کرده بود به دنیا آمد. خدا از این دو انسان به دنیا آمد..."
توضیحات لازم: این دو نفر بعدها به آدم و حوا (در این مذهب) معروف شدند. قبیله های آمریکای جنوبی رسوماتی مذهبی مبنی بر "دادن مار و میوه به خورشید و به دنیا آوردن خدا" داشته اند که می‌تواند توضیح دهنده این موضوع باشد که مذهب سایلنت هیل از کجا سرچشمه گرفته است.

* رستگاری (Salvation)
تابلوی سوم

نوشته تابلو:
" خدا زمان را ساخت و آن را به شب و روز تقسیم کرد. خدا راه رستگاری را به مردم نشان داد، به مردم امید و شادی بخشید و فناناپذیری را از آن‌ها گرفت..."

* خلق (Creation)
تابلوی چهارم

نوشته تابلو:
"خدا موجوداتی را خلق کرد تا بتواند مردم را به اطاعتش فرا بخوانند. موجوداتی که خدا خلق کرد به دو گونه تقسیم شدند: خدایان ثانویه و فرشتگان.
خدایان ثانویه متشکل از دو خدا بودند:
خدای قرمز، Xuchilbara و خدای زرد،. Losbel Vith
و در آخر خدا اقدام به خلق بهشت کرد. جاییکه مردم فقط با بودن در آنجا احساس خوشبختی می کردند..."

* انتظار و عهد (Promise)
تابلوی پنجم

نوشته تابلو:
"ولی پس از مدتی قدرت خدا کم شد و خدا نابود شد. تمامی مردم دنیا به خاطر این اتفاق شیون و زاری کردند. درحالیکه خدا آخرین نفس هایش را می کشید به مردم قول داد که به این دنیا برخواهد گشت..."
توضیحات لازم: در میانه ساخت بهشت، قدرت خدا روز به روز کمتر و کمتر شد و با نابودی این خدای مونث "بهشتی " که قول آن داده شده بود هیچوقت کامل نشد...
ولی چرا خدا نابود شد؟
خدا زاییده ای از درد و رنج و شیون بود و در سخت ترین زمان برای مردم پا به این دنیا گذاشته بود. هنگامیکه درد و رنج مردم از بین رفت، منبع اصلی قدرت این خدا (درد و رنج مردم که به او هویت و موجودیت می داد) کمرنگتر و کمرنگتر شد تا جایی که باعث نابودی این خدا شد.
ذهن، افکار و احساسات مردم مهمترین منبع وجودی برای این خدا محسوب می شدند!

* ایمان (Faith)
تابلوی ششم (آخرین تابلو)

نوشته تابلو:
" خدا برای همیشه از بین نرفته. ما باید دعاهایمان را بخانیم و ایمانمان را فراموش نکنیم. ما زندگی هایمان را ادامه خواهیم داد، به این امید که روزی درهای بهشت باز شوند..."
توضیحات لازم: فرقه نمایش داده شده در سایلنت هیل از همینجا شکل گرفت و کار اصلی آن بازگرداندن خدای نابود شده بود. اگر به تابلو دقت کنید، زن و مردی را می بینید که دختر بچه ای را که در قنداقی سفید پیچیده شده درون چاله ای قرار داده اند و در حال دعا کردن هستند.

* تحلیل افسانه شناسی از نظر عقلی
تحلیل افسانه شناسی از نظر عقلی به شما کمک می کند تا بفهمید تمام تابلوهایی که توضیح داده شدند از کجا بوجود آمده اند و واقعیت را درک کنید:

silent hill 3 church

مبداء (Origin)
تابلوی اول

از محتوی این تابلو متوجه می شویم که مردم قبل از آمدن"خدا" درحال جنگ با یکدیگر بوده اند. این موضوع می‌تواند نشان دهنده این واقعیت باشد که حوادث اولین تابلو در زمان جنگ داخلی (در میانه قرن نوزدهم) روی داده است.

تولد (Birth)
تابلوی دوم

دو انسان موفق می‌شوند خدایی را به کمک مراسم روحانی به دنیا آورند. در افسانه مشخص شده که این دو فرد (نمادی از آدم و حوا) با عرضه قربانیان خاص به خورشید، موجودی به نام "خدا" را به دنیا می آورند...

رستگاری (Salvation)
تابلوی سوم

به نظر می رسد که این "خدا" ی تازه وارد خیلی سریع ظاهر می‌شود و پس از ظاهر شدن آن، اتفاق های عجیبی در شهر رخ می‌دهد...

خلق (Creation)
تابلوی چهارم

اتفاق های عجیبی در شهر به وقوع می پیوندد. مردم چیزهای عجیبی می بینند. گاهی اوقات فرشته ها و گاهی خدایان باستانی سرخ پوستان در شهر دیده می‌شوند. یکی از این خدایان به روی سرش شیئی هرمی شکل (Xuchilbara) دارد.
در بین این موجودات جدید، زنی که لباسی قرمز بر تن دارد به چشم می خورد. او قدرت هایی فراتر از هر موجودی که در شهر دیده شده بود داشت. بعدها به این زن در لباس قرمز "خدا" گفته شد."خدا" ی شهر سایلنت هیل.

انتظار و عهد (Promise)
تابلوی پنجم

"خدا"به طوری ناگهانی قدرتش را از دست می‌دهد و نابود می‌شود. این اتفاق به احتمال زیاد در سال 1865 روی می‌دهد، یعنی درست زمانی که جنگ داخلی شهر به پایان می رسد و شادی همه جا را فرا می گیرد. با از بین رفتن غم و آمدن شادی، "خدا" که از نیروی روانی "غم و ناراحتی مردم در حال جنگ" به وجود آمده بود، وجودیتش را از دست می‌دهد.
وقتی که فرقه دوباره سعی می کند "خدا" را به دنیا بازگرداند (در همان سال یعنی سال 1865) عاملی جلوی این تولد دوباره را می گیرد و بدین ترتیب "بهشتی" که قرار بود توسط "خدا" ساخته شود هرگز ساخته نمی‌شود.

ایمان (Faith)
تابلوی ششم (آخرین تابلو)

افرادی که می خواستند "بهشت موعود" شکل بگیرد و به آرزوی خود نرسیده بودند، اقدام به تاسیس "فرقه شهر" کردند تا بتوانند با کمک قدرت آن بهشت را از نو بسازند.
درست پس از بوجود آمدن فرقه شهر، افرادی که نقش زیادی در بوجود آمدن"خدا" داشتند موفق به گرفتن عنوان"سینت" شدند. افرادی که این عنوان را دریافت کردند شامل سینت نیکولاس و سینت جنیفر می شدند.
طبق قوانین فرقه، افراد دیگر و مردم معمولی باید به حرف برگزیدگان گوش می دادند و به آن‌ها عمل می کردند تا به "خدا" نزدیکتر شوند.

* خدا (The God)

"خدا" یکی از اعضای جدانشدنی فرقه و شهر سایلنت هیل پس از وقایع جنگ داخلی بود. علی رغم اینکه این خدا همیشه همراه با شهر و فرقه بوده ولی تصویر و شکل این خدا هر دفعه با تغییر طرز تفکر اعضای فرقه تغییر می کرده.
به عنوان مثال در کتاب Silent Hill God Ethymology "خدا" دارای تصویرهایی فراوان است. یکی از تصویرها زنی مو بلند در لباس قرمز را نشان می‌دهد، درحالیکه در تصویری دیگر "خدا" موجودی بزرگ با بال ها و شاخ هایی شیطانی است. حتی در یکی از تصاویر زنی زجر کشیده با موهایی سیاه می بینید که به شدت یادآور دختری کوچک است که در اتاقش سوزانده شده بود (Alessa).

* نام اصلی خدا
از سری بازی‌های سایلنت هیل این‌طور برداشت می‌شود که هر کسی"خدا" را آنطور فرض می کرده که دوست داشته است و همین موضوع باعث به وجود آمدن نام های زیاد و مختلفی برای آن شده است.
لیست نام های"خدا" عبارتند از:

Lord Of Serpents And Reeds -1(ارباب مارها وعلف ها- به طور عامیانه فقط ارباب)
این نام از افسانه "تولد" (مربوط به تابلوی "تولد") گرفته شده است و به مراسم عرضه "مار" و "علف" به خورشید توسط Adam و Eve اشاره دارد.

Creator Of Paradise -2(خالق بهشت)
با توجه به کتاب Silent Hill God Ethymology درمی یابیم که یکی دیگر از نام های "خدا"، "خالق بهشت" بوده که این نام از تابلوی"خلقت" اقتباس شده است.

She -3(اوی مونث)
مشخص شده است که قبل از بدست گرفتن قدرت توسط Claudia و تحت تسلط گرفتن فرقه، رهبران قبلی فرقه از ضمیر He (اوی مذکر) استفاده می کردند. پس از به قدرت رسیدن کلودیا، این اسم دوباره به She تغییر می کند که این موضوع ناشی از طرز تفکر کلودیا درمورد "خدا" بوده است. او "خدا"را نمادی از دوست دوران کودکی اش - آلیسا - فرض می کرده و بهمین جهت به او لقب زنانه داده بود.

God -4(خدا)
نام معمول این موجود در بازی.

Incubus -5(روح شیطانی)
کلمه Incubus، بختک هم معنی می‌شود که در جوامع غربی عبارت است از روحی شیطانی که در هنگام خواب شبانه به سراغ زن ها می آید. این نام از یکی از تصویرهای معروف فرقه به نام
Halo Of The Sun گرفته شده است (که جزو تابلوهای کلیسای فرقه نیست و علامت سری Silent Hill هم محسوب می‌شود) و همچنین در LM خدای آلیسا با این نام شناخته می‌شود.

SH5

Sammael -6(سامایل)
نام خدایی که دالیا گلاسپی به آن اعتقاد داشت. این خدا ساخته و پرداخته نفرت آلیسا و دیدگاه های مذهبی او بود. درد و نفرت شدید و خواسته قلبی اش برای مرگ و رهایی از عذاب، این موجود را به عنوان خدای دنیای درونش به وجود آورده بود. این موجود وظیفه کشتن تمام افرادی را که آلیسا از آن‌ها نفرت داشت عهده دار بود.

7- متاترون (Metatron)
به طور حتم وجود "نشان متاترون " در شماره سوم بازی و همینطور "مهر سامایل " در شماره اول بازی سایلنت هیل، سؤال های زیادی را در ذهن طرفداران این سری بازی‌ها به وجود آورده اند. آیا این اسامی ساخته ذهن نویسندگان بازی هستند یا ریشه در باورهای مذهبی دارند؟ چه رابطه ای میان سامایل و متاترون وجود دارد؟ و... نمونه ای از سؤال هایی هستند که در ادامه به آن‌ها پاسخ داده خواهد شد:

* مبدا مذهبی متاترون و سامایل

Samael


با بررسی کتب مذهبی، درخواهید یافت که درواقع سامایل و متاترون که در شماره اول و سوم بازی چندین بار از آن‌ها نام برده می‌شود، زایده تخیل نویسندگان بازی نیستند و در مذاهب واقعی هم وجود دارند.
در آیین کابالا (Kabbalah )- (عرفان یهودی و اعتقادات دالیا در قسمت اول بازی)- دو فرشته به این نام ها وجود دارند. در ابتدا سامایل و متاترون یکی بودند، جایی که خوبی و بدی با هم در حالت تعادل قرار داشتند و یکدیگر را خنثی می کردند، اما بعدها این وحدت از بین رفت و به دو فرشته مجزا- سامایل فرشته بدی و نماد اهریمن و متاترون فرشته خوبی- تبدیل شدند.
سامایل بعدها به نام "فرشته سقوط کرده " هم شهرت یافت (گاهی اوقات فرشته مرگ مرتبط با شیطان فرض می‌شود و برخی از اعمال شیطان مثل فریب حوا را به او نسبت می‌دهند)
به علاوه گفته شده که ظهور سامایل به صورت مار عظیم الجثه ای با دوازده بال بوده است. در آیین کابالا این اندیشه مطرح است که سامایل و متاترون پس از جدایی از یکدیگر شروع به دشمنی با هم کردند:

Samayel 1


"سامایل دارای قدرت ها و ویژگی های اهریمنی و متاترون دارای نیروهای خوب بود؛ اما در حقیقت متاترون هم درست مثل سامایل فرشته مرگ بود و خدا هر روز درمورد روح و نحوه دریافت آن به متاترون تعلیم می داد؛ بنابراین متاترون این قدرت را داشت که هر جادویی را باطل کند (برای مثال، در یکی از افسانه ها متاترون تنها فرشته ای معرفی می‌شود که قدرتش به اندازه ای بود که سحر قوی دو جادوگر اهریمنی را که قصد بدست آوردن عرش خداوندی داشتند از بین برد). متاترون قوی ترین فرشته دنیای Briatic و همینطور "محرم اسرار خدا " هم بود. "
(دنیای Briatic دومین دنیا از 4 دنیایی است که کابالیست ها به آن اعتقاد دارند و همینطور به مکان فرشتگان مقرب درگاه هم اشاره دارد.)

* چهره متاترون و مقام او
کابالا این‌طور توضیح می‌دهد که متاترون با 36 بال (که به وسیله افراد پرهیزگاری از نسل های مختلفی که روی زمین زندگی کرده اند پشتیبانی می‌شود) و تعداد بیشماری چشم ظاهر می‌شود. به علاوه، متاترون تنها فرشته ای است که اجازه نشستن دارد.

* نشان متاترون و مهر سامایل
در قسمت اول بازی تصویرهایی شامل نماد مثلثی در داخل یک حلقه با دو نام متفاوت نشان متاترون و مهر سامایل وجود داشتند که برای بازیکن شبهاتی را ایجاد می کردند.
برای مثال دالیا درقسمت اول بازی این علامت را مهر سامایل می نامد (It is the mark of Samael) و به صورت تهدیدآمیزی عنوان می کند که کامل شدن این نشان منجر به نتایج فاجعه آمیزی خواهد شد و باید مانع شکلگیری آن شد (Don't let it be completed)
اما در قسمت سوم بازی دقیقاً سمبلی مشابه وجود دارد که نشان متاترون نامیده می‌شود و باید برای از بین بردن روح حلول کرده در بدن آلیسا و دنیای آن استفاده شود. چه طور ممکن است که سمبل های مشابه در یک زمان هم مهر سامایل و هم نشان متاترون باشند؟
با آگاهی از این موضوع که در ابتدا فرشتگان سامایل و متاترون یکی بودند، جای تعجب ندارد که هر دوی آن‌ها نمادهایی یکسان داشته باشند.
به بیان دیگر مثلث داخل یک دایره سمبل دو خدا یعنی متاترون و سامایل هستند، بنابر این در مذهب کابالا دو نام متفاوت برای این سمبل وجود دارد. در قسمت اول بازی آلیسا سعی می کند که از این نشان برای خراب کردن دنیای درون خود استفاده کند و با این کار از تولد خدا (منظور سامایل است- از او در بازی با این لقب نام برده می‌شود) جلوگیری کند. این موضوع می‌توانست برای دالیا و تفکرات فرقه ای او دردسرهایی ایجاد کند، به همین دلیل دالیا تصمیم گرفت از هری برای متوقف کردن آلیسا استفاده کند.


Hades -8(هیدیس- خدای مردگان و دنیای زیرین در یونان باستان)
روی تی شرتی که شخصیت Jasper Gein در قسمت چهارم بازی پوشیده بود می‌توانستید تصویر خدای آلیسا را ببینید که زیر آن نوشته شده بود. Hades

Succubus -9(سوکوبوس- شیطانی که بنابر افسانه ها، شبها به شکل زن های زیبا درآمده و با مردها همخواب می‌شود)
این موجود دقیقاً متضاد Incubus یا همان بختک است. بختک در افسانه ها شیطانی است که شب ها پیش زن ها می رود و Succubus در افسانه ها شیطانی است که شب ها پیش مردها می رود.

Devil -10(شیطان)
نامی که به خدای Walter Sullivan داده شده بود.


* خدایان و موجودات دیگر
بغیر از "خدا"، موجودات مهم دیگری هم در فرقه موجود هستند که در ادامه به آن‌ها اشاره می کنم:

* مادر مقدس (Holy Mother)

Ferghe 1


با توجه به عقاید فرقه، خدا درون رحم "مادر مقدس" قرار دارد. از طرفی می دانیم که "خدا" به وسیله دو انسان موجودیت پیدا کرده است، پس به راحتی می‌توان نتیجه گرفت که کسی که با قدرت ذهن (رحم خدا) این موجود را به دنیا آورده، همان "مادر مقدس" محسوب می‌شود.
برای مثال در قسمت اول سایلنت هیل شخصیت آلیسا همان "مادر مقدس" محسوب می‌شود و در قسمت چهارم هم شخصیت والتر سالیوان "مادر مقدس" به حساب می آید.
افراد عضو فرقه اعتقاد دارند که ممکن است "مادر مقدس" کشته شود، ولی از بین نخواهد رفت و در قالب دیگری به زندگی ادامه خواهد داد (درست مانند آلیسا که بخشی از روح خود را پس از کشته شدن به درون جسم شرل انتقال داد و در آنجا به زندگی ادامه داد)

* والتیل (Valtiel)

SH6


فرشته نگهبانی که در عمیقترین قسمت ذهن اعضای فرقه جای گرفته است. نام Valtiel مشتقی از دو کلمه انگلیسی Valet به معنی خدمتکار و پسوند -el مربوط به کلمه Angel یا همان فرشته است.
به طور کلی Valtiel به معنی "فرشته خدمتکار" به کار می رود و در کتاب Lost Memories نیز این فرشته به عنوان "مامور خدا" شناخته می‌شود.
اعضای فرقه عقیده دارند که کار این فرشته نظارت بر"تولد دوباره خدا" است. همچنین والتیل به عنوان فرشته مراقب "مادر مقدس" نیز شناخته می‌شود. حتی بر اساس عقیده برخی از اعضای فرقه، والتیل فرشته ای است که می‌تواند درصورت بروز خطر برای "مادر مقدس" او را زنده کند.
در نتیجه این فرشته، نگهبان ایجاد سیکل تولد پایان ناپذیر"خدا"روی زمین است و بدین ترتیب می‌تواند بی نهایت بار فرصت های مناسبی را برای تولد دوباره"خدا" مهیا سازد.
شخصیت والتیل در شهر سایلنت هیل از چنان محبوبیتی برخوردار بوده که در همه جای شهر نشانی از آن دیده می شده. حتی اعدام کنندگان Toluca Prison هم برای "نزدیکی بیشتر به خدا" سعی می کردند ظاهر خود را هر چه بیشتر شبیه به والتیل کنند.
از آنجاییکه آلیسا گلاسپی به این فرشته به شدت اعتقاد داشته، هر بار که Heather در طول بازی کشته می‌شود، در دمویی کوتاه والتیل را می بینید که با حمل بدن مرده Heather به مکانی نامعلوم مقدمات تولد دوباره وی را (تولد دوباره مادر مقدس) فراهم می کند و بدین ترتیب شانس دوباره ای به "مادر مقدس" (Heather) می‌دهد تا دوباره برای به دنیا آوردن "خدا" تلاش کند.
این فرشته یونیفورم مخصوصی بر تن می کند و بدنش پر از جای سوختگی است. به نظر می رسد که این فرشته در مراسم سوزاندن که یکی از مراسم های مذهبی فرقه محسوب می‌شود جایگاه ویژه ای داشته است.
والتیل دارای نشان Halo of The Sun است که نمادی از زندگی دوباره و تولد مجدد محسوب می‌شود (در قسمت سوم بازی شما قادر بودید که به کمک این علامت بازی را ذخیره (Save)کنید) و نشان دهنده این واقعیت بود که والتیل برای دفعات متوالی و پایان ناپذیر می‌توانست به "مادر مقدس" شانس دوباره برای زندگی بدهد.
اگه به شانه والتیل دقت کنید، نمادی از Seal of Metatron را روی آن می بینید. جالب است که در کتاب Otherworld Laws به دو چیز عنوان "مامور خدا" داده شده است، یکی والتیل و دیگری Seal of Metatron.

* Xuchilbara & Losbel Vith
قبل از ورود آمریکایی ها به شهر سایلنت هیل و اخراج قبایل سرخ پوست از این شهر، این قبایل به پرستیدن خورشید مشغول بودند و در عین حال دو خدا را قبول داشتند.
خدای اول با نام Xuchilpaba شناخته می شد که بعدها توسط محلی ها به Xuchilbara تغییر نام داد.
Xuchilbara به "خدای قرمز" معروف بود که به جای سر، کلاهی هرمی شکل روی سر داشت (به همین خاطر قبایل سرخ پوست احترام زیادی برای اشکال هرمی شکل قائل هستند).
خدای دوم نیز (که کمتر شهرت دارد) با نام Losbel Vith شناخته می شد.
Losbel Vith به "خدای زرد" معروف بود و ردای زردی همیشه بر تنش خودنمایی می کرد.

به طبع با وجود این دو خدا، دو نوع مراسم قربانی کردن نیز در سایلنت هیل موجود است:
مراسم "قرمز" خونین و مراسم "زرد" سوزاندن.

معانی اسامی :

با توجه به توضیحات موجود در کتابLost Memories ، اسامی خدایان فرقه موجود در سایلنت هیل از اسامی خدایان سرخ پوستان اقتباس شده است:
Xuchilbara در زبان سرخ پوستان مایا بسیار نزدیک به کلمه Xibalba، به معنی "Otherworld" و یا "Underworld" است. مشخص شده که سرخ پوستان این قبیله تعدادی مراسم قربانی دادن خونبار داشتند که هدف اصلی آن‌ها از این کار باز کردن دروازه های Underworld بوده است.
نام Losbel Vith هم در زبان سرخپوستان مایا به معنی "چرخه ای از گوشت بدن" است که اشاره به عقیده و اعتقاد این سرخپوستان به دوباره زنده شدن انسآن‌ها داشته است.

* انسان‌های پرهیزگار فرقه سایلنت هیل (سن، سینت، Saint)
این دسته از افراد به دلیل انجام کارهای خاص برای فرقه نایل به دریافت لقب Saint و یا همان "سن" شده اند. در ادامه درمورد این افراد و نقشی که در فرقه شهر داشتند به طور کامل توضیح داده می‌شود:

St-Nicholas

* سن نیکولاس (St Nicholas)
"دست هاي معجزه آسا...دكتري براي خدا"
این جمله اي است كه در كليساي فرقه به توصيف سن نيكولاس مي پردازد. اين موضوع نشان دهنده آن است كه بعد از اولين ظهور، سن نيكولاس يكي از اعضاي اصلي و مرتبط با فرقه محسوب مي شده و جزو افرادي بوده كه در بوجود آوردن "فرقه" سهمي بزرگ داشته است.
نيكولاس با انجام مراسم سوزاندن به زندگي خود پايان داده و طبق عقاید فرقه، روح او درقالب دیگری به عنوان یک فرشته نگهبان به خدمت مجدد فرقه درآمده است. این فرشته نگهبان جدید والتيل نام دارد (علت سوختگی بدن والتیل همین موضوع است)

st jennifer


* سن جنيفر (جنيفر كارول)
سن جنیفر در ابتدا به عنوان یکی از رازدارهای خدا شناخته می شد و به همین دلیل در رده سینت ها و افرادی چون نیکولاس قرار گرفته بود. پس از مرگ خدا، نیکولاس و "زنی در ردای سفید" اقدام به تشکیل فرقه می کنند و فعالیت برای جذب کردن مسیحیان به فرقه آغاز می‌شود.
جنیفر جزو اولین مسیحیانی بود که به فرقه گروید، به همین دلیل هم توسط مسیحیان دیگر کشته می‌شود.
مسیحیان جنازه جنیفر را درون دریاچهToluca می اندازند. به همین دلیل اهالی شهر بعدها نام این پارک کنار دریاچه را Rosewater می‌گذارند که اشاره ای به "رز رنگ بودن آب" و در نتیجه "قرمز بودن آب" و در آخر "خونی شدن آب" و کلا " آب خونی" دارد.

st alessa

* آلیسای مقدس (آلیسا گلاسپی)
طبق عقاید اعضای فرقه، آلیسا دختری بود که توسط مادرش (دالیا) برای خلق خدا (احظار خدا در کالبد مادی) سوزانده شد، ولی به دلیل وجود برخی انسان‌های کافر!! (عبارتی که دالیا برای اشاره به هری میسون به کار می برد) خدا به درستی خلق نشد.

* سن استفان
"سن استفان، حکیمی که تمام زندگی خود را وقف نوشتن کتاب مقدس کرد"
این اطلاعات نشان دهنده آن است که خالق عقاید مزخرف فرقه چه کسی بوده و چه کسی این عقاید را به رشته تحریر درآورده است.

* مبداء مذهبی کله هرمی (Pyramid Head)

pyramid 3


کله هرمی در قسمت دوم بازی سایلنت هیل، نمادی از گناه جیمز و مامور عذاب او معرفی می‌شود.
حال شاید این سؤال در ذهن ایجاد شود که چرا نماد گناه و عذاب جیمز تا این حد عجیب به تصویر کشیده شده است؟
برای پاسخ به این سؤال لازم است نگاهی دوباره به نقاشی درون زندان تولوکا داشته باشیم:
نام نقاشی"لباس ضیافت سرخ و سفید برای خدایان" است و نشان دهنده چهره اصلی مسئولین اعدام در زندان است: باشلق های سفید و کلاه های هرمی شکل قرمز. شکافی به شکل صلیب هم برای باز شدن دید ماموران اعدام روی کلاه قرار داده شده بود و شکل صلیب مانند آن نیز به دلیل تأثیر مذهب مسیحیت روی فرقه بود.
طبق روندی که مسئولین اعدام پیش گرفته بودند، اعدامی که صورت می گرفته درواقع اهدایی به "خدا" بوده است. پس نتیجه می گیریم که اعدام کنندگان نه تنها با تاریخچه شهر ارتباط مستقیمی دارند بلکه ارتباط کاملاً دوطرفه ای هم با فرقه شهر پیدا می کنند.
می دانیم که سرخپوستان مایا خدایی قرمز رنگ به نام Xuchilbara داشته اند که هرم قرمز رنگ بزرگی بر سر داشته و این خدای قرمز رنگ تأثیر عظیمی بر فرقه سایلنت هیل گذاشته است، تا آنجا که تبدیل به یکی از خدایان اصلی فرقه نیز شده است.
به راحتی می‌توان توضیح داد که سر هرمی شکل"کله هرمی" از کجا نشات گرفته است.
هنگامی که فرقه در مراحل ساخت لباس برای ماموران اعدام بوده، اعضای اصلی فرقه تصمیم می گیرند که از والتیل به عنوان نماد نزدیکی به خدا و از Xuchilbara به عنوان کسی که خدا را به کمک مراسم "قرمز خونین" احیا می کند، استفاده کنند.
این نوع طراحی لباس به منظور نمایش ماموران اعدام به عنوان نمادی از یک مومن واقعی بوده تا به آن‌ها قوت قلب و ایمان بیشتری داده شود!

* فرقه (The Order)

طبق اطلاعات موجود در بازی، زمان زیادی از شکلگیری فرقه ای مذهبی در شهر سایلنت هیل می گذرد.
این فرقه مذهبی دقیقاً پس از پایان جنگ داخلی تاسیس شد و هدف مهم آن خلق مجدد خدا (یا به تعبیری بیدار کردن خدا از خواب) و همچنین ایجاد بهشت روی زمین بود. اما اعتقادات مذهبی این سازمان و همچنین نقشی که در تاریخ ایفا می کرد دائما درحال تغییر و تحول بوده است. در ادامه اجازه دهید تا نگاهی به این تغییرات داشته باشیم و اطلاعات بیشتری راجع به این فرقه بدست آوریم:

* تاریخچه فرقه (مابین قرن نوزدهم و بیستم)
تاریخ رسمی شکلگیری فرقه از قرن نوزدهم آغاز می‌شود، زمانی که مومنین فرقه تلاش می کردند تا "خدا" را فرابخوانند. آن روزها اصول فرقه تلفیقی از اعتقادات مسیحی با باورهای قدیمی سرخپوستانی بود که در منطقه سایلنت هیل ساکن بودند.
اما پس از جنگ داخلی ( که به دلیل اختلافات سیاسی ایجاد شد) به دلیل اختلاف شدید بین فرقه و کلیسای مسیحیان، شکافی در شهر ایجاد شد و باعث تفکیک آن به دو قسمت شد. جنیفر کارول هم یکی از قربانیان همین اختلاف بود.
حال باید دید که دولت در این جریانات چه موضعی داشته است و آیا با فعالیت های فرقه مخالف بوده است؟
اگر بازی را انجام داده باشید، حتما به مجسمه یادبود کارول در پارک برخورد کرده اید. این موضوع نشان می‌دهد که دولت با فعالیت فرقه مخالفتی نداشته، درغیر این صورت اجازه ساخت مقبره یادبود را به اعضای فرقه نمی داد.
زمانی که فرقه شکل گرفت، مسیحیان شهر از اینکه عده کثیری از مردم شهر پیرو این مذهب جدید شده بودند عصبانی بودند و تلاش کردند تا رهبران فرقه را مجازات کنند. اما حاکمان شهر مخالف نظر مسیحیان بودند و به شدت از فرقه حمایت می کردند و این موضوع عامل اصلی رشد و گسترش فرقه در سایلنت هیل شد.
همانطور که می بینید، مسیحیت در قرن 19 میلادی از فرقه صدمات زیادی دید. به احتمال زیاد بخشی از حاکمان شهر هم از پیروان فرقه بوده اند و به این شکل اجازه تخریب قدرت مسیحیت در شهر را می دادند. البته این احتمال هم وجود دارد که حاکمان شهر به وسیله سران فرقه خریداری یا تطمیع شده بودند.
درنهایت، فرقه صاحب قدرت زیادی شد و رسوم این فرقه شروع به تاثیرگذاری جدی روی حیات شهر کردکه مهمترین آن‌ها تأثیر بر نحوه اجرای حکم اعدام و همچنین یونیفورم اعدام کنندگان بود.

Claudia 2


فرقه مالک تاسیسات خیریه شهر هم بود که بعدها برای شستشوی مغزی افراد در یتیمخانه ها و بعد به کارگیری همین افراد برای مقاصد فرقه از این مراکز استفاده شد. نمونه بارز این افراد کلودیا، والتر و حتی آلیسا هستند.
اما در دومین دوره ازحیات فرقه، کم کم شاکله آن دستخوش تغییر شد و به احزاب مختلف تقسیم شد. از جمله این احزاب می‌توان به "حزب بانوان مقدس"، "حزب مادر مقدس" و "حزب والتیل" اشاره کرد. با روی کار آمدن احزاب مختلف کم کم از قدرت فرقه کاسته شد و به یک سازمان زیرزمینی تغییر ماهیت داد. از آن پس، عمده فعالیت های فرقه به اموری نظیر شرارت، دلالی دارو، در دوره هایی دزدیدن دختر های جوان برای زنده کردن خدای فرقه و همچنین وارد کردن اعتقادات خود به یتیمخانه ها اختصاص یافت.
طبق توضیحات ارایه شده از طرف گروه سازنده سایلنت هیل، افرادی از فرقه بارها اقدام به انجام مراسم احضار خدا (Summon God ) کردند که هربار به دلایلی با شکست مواجه شدند.
این اقدامات ناموفق همچنان ادامه داشت تا زنی به نام دالیا گلاسپی وارد فرقه شد ( یک متعصب تمام عیار که برای اعتقاداتش حتی حاضر به سوزاندن دختر خودش هم شد).
دالیا کم کم شروع به ترویج پرستش شیطان نمود و به منظور ایجاد هر چه بیشتر درد و رنج در شهر (به یاد داشته باشید که یکی از ضرورت های به دنیا آمدن خدا همین موضوع بود) انجام اعمال خشونت باری در سراسر شهر را آغاز کرد (شروع داستان سایلنت هیل 1)

* شکل گیری و توسعه فرقه
الف- سایلنت هیل 1
برای اینکه درک بهتری از وضعیت مالی فرقه در طول حوادث قسمت اول بازی داشته باشیم، کافی است کلیسای زیرزمینی فرقه که در فروشگاهی به نام Green Lionقرار داشت را به یاد آوریم. البته دالیا از این عبادتگاه زیرزمینی به عنوان "کلیسای دیگر شهر" نام می برد. درواقع وجود این کلیسا در بدترین مکان ممکن، حکایت از بودجه کم فرقه در آن برهه دارد.
این درحالی است که مسیحیان آن دوران در بهترین شرایط مالی خود به سر می بردند. این موضوع را می‌توان از ظاهر و عظمت کلیسای درون شهر (Balkan church) نیز فهمید. تعداد زیاد صندلی های کلیسا از گستردگی مسیحیت در شهر خبر می‌دهد.
با توجه به این شواهد می‌توان این‌طور نتیجه گرفت که فعالیت های فرقه در طول حوادث قسمت اول سایلنت هیل، وجهه ای قانونی نداشته و فرقه از قدرت و اعتبار کمی در بین مردم برخوردار بوده است.
به احتمال زیاد، علت اکثر مشکلات به وجود آمده برای فرقه، نبود مریدان و طرفداران آن بوده و دلیل اصلی آن را می‌توان در تسلط اعتقاد به گرایش شیطان پرستی در نگرش رهبران فرقه جستجو کرد.

ب) ما بین اتفاقات سایلنت هیل 1 و 3

پس از وقایع قسمت اول سایلنت هیل، سران فرقه با بحرانی جدی روبه رو شدند. آن‌ها دالیا گلاسپی، رهبر متعصب و فعال خودشان را از دست داده بودند و در شوک حاصل از آن به سر می بردند.
این جریان باعث شد تا چند سالی فعالیت های فرقه محدودتر از قبل شود، اما با روی کار آمدن لئونارد ولف- دوست دیوانه دالیا- همه چیز به یکباره تغییر کرد. لئونارد فردی بی رحم و از خود راضی بود، به همین دلیل از همان ابتدای ریاست، مخالفت ها با وی آغاز گردید. مخالفت ها با نوع عملکرد و رفتار لئونارد همچنان ادامه داشت تا سرانجام اتفاق دیگری روی داد؛ در اثر یک اختلاف نظر مذهبی، لئونارد اقدام به قتل یکی از مخالفانش می کند و در اثر این اتفاق به زندان محکوم می‌شود. با زندانی شدن لئونارد، وینسنت به عنوان مسئول رسیدگی به مسایل فرهنگی فرقه انتخاب می‌شود و کلودیا ولف (دختر لئونارد) رهبری فرقه را به عهده می گیرد.
کلودیا پس از عهده دار شدن مسئولیت رهبری فرقه در اولین اقدام، با وارد کردن عقاید لیبرال، تغییراتی را در خط فکری فرقه ایجاد نمود و برای مثمر ثمر واقع شدن تغییراتی که ایجاد کرده بود، اهداف یتیمخانه های تخت نظارت فرقه را به عقاید مسیحیت نزدیکتر کرد.
از طرفی کلودیا تصمیم گرفت تغیراتی اساسی در منابع و کتاب های فرقه به وجود آورد. اما از آنجا که مطالعه تمام منابع کتابخانه ای کاری وقتگیر و طولانی به شمار می رفت، کلودیا از وینسنت دعوت کرد که او را در این کار همراهی کند. همکاری وینسنت در امور مدیریتی فرقه، فرصتی را برای او به وجود آورد تا بتواند منافع فرقه را به منافع خودش نزدیکتر کند و از این فرصت به بهترین شکل بهره برداری کند.

Fergheh 2

اما تغییراتی که کلودیا در فرقه به وجود آورد :
1- آرمآن‌های خصمانه به وجود آمده در فرقه، از منش رفتاری و اعتقادی آن حذف شد.
نام های دالیا و لئونارد ولف به طور کامل از تاریخ فرقه حذف شدند.
2- جنسیت خدا نیز دچار تغییر اساسی شد و هر چه بیشتر به آلیسا نزدیک شد (از He به She تغییر کرد). فرد ایده آل و الگوی اصلی کلودیا، آلیسا بود که همیشه از او به عنوان "خواهر" یاد می کرد و بر این باور بود که خدای واقعی هم باید شبیه خواهر عزیزش باشد.
3- هدف اصلی فرقه اصلاح شد و نزول خدا برای نجات و رهایی مردم در دستور کار مبلغان قرار گرفت.
4- آلیسا در جرگه مقدسات فرقه قرار گرفت و تصویر او همراه با تصویر دیگر افراد مقدس فرقه (مانند سینت جنیفر، سینت نیکولاس که اوایل قرن بیستم به درجه تقدیس رسیدند) در اتاق ناقوس کلیسای فرقه قرار گرفت.
5- نام خدای فرقه تغییر پیدا کرد. طبق نوشته های موجود در کتاب" About Sincretic Religions " (کتابی که درون کتابخانه ای که در قسمت سوم سایلنت هیل پیدا می کنیم)، این تغییرات در اسامی خدا به دلیل تأثیر مسیحیت بر فرقه به وجود آمد.
در این زمان بین خدا و آلیسا نزدیکی و وابستگی بیشتری به وجود آمده بود. به همین دلیل شعاری به عنوان یک اصل در فرقه رواج پیدا کرده بود که می گفت: "می خواهی به خدا برسی؟ از الیسای مقدس پیروی کن!"

claudia 1

6- کلودیا پس از اطلاع از رفتار اعضای فرقه با کودکان در حین اجرای مراسم "به دنیا آوردن خدا"، تمامی فعالیت های فرقه در رابطه با کودکان را متوقف کرد. او عقیده داشت که به وجود آوردن خدا فقط از طریق آلیسا ممکن است و از آنجا بود که جستجو برای یافتن "مادر خدا" یعنی هدر میسون آغاز شد.

7- به جای اعتقادات سادیستی موجود در قسمت اول بازی، که مستقیما از تفکرات لئونارد و دالیا سرچشمه می گرفت، حالا تفکر "رستگاری کلی" که یک اعتقاد مسیحی بود ( جایی که از تمام عادات روزمره رها می شویم، جایی که بهشت به وجود می آید و در آنجا نه از جنگ خبری هست و نه از مریضی، پیری و نه هیچ سختی دیگری) جایگزین تفکرات سنتی فرقه شده بود.

به طور کلی می‌توان تغییرات اعتقادی ای را که کلودیا به فرقه تزریق نمود در یک جمله کوتاه بدین شکل شرح داد که:
" لازم نیست زجری کشیده شود! آلیسا را بیابید تا با شکنجه، او را مجبور به تولد خدا کنیم. خدایی که گناهان ما را خواهد بخشید و دروازه بهشت را به روی ما خواهد گشود. "
به نظر می رسد که کلودیا برای ایجاد چنین دیدگاهی از این اعتقاد مسیحیت که می گویند:
"حضرت مسیح برای نجات بشریت زجر های زیادی متحمل شد" بهره گرفته باشد.

* نتیجه تلفیق عقاید فرقه با عقاید مسیحیت
اما نتیجه تلفیق عقاید فرقه با عقاید مسیحیت بسیار چشمگیر بود! فرقه در قیاس با زمان فعالیت در قسمت اول سایلنت هیل حالا مردمی تر عمل می کرد و مورد محبت مردم قرار می گرفت.
در چنین شرایطی فرقه برای ماندگاری در تاریخ، کتاب های متعدد مذهبی درمورد خدای خود به رشته تحریر درآورد که از جمله معروف ترین و مهم ترین آن‌ها می‌توان به سری کتاب هایی تحت عنوان "خدایان باستانی سایلنت هیل: مطالعه ای در ریشه و تکامل خدایان " اشاره کرد.
از دیگر تاثیرات تلفیق عقاید فرقه با عقاید مسیحیت، جذب پیروان بیشتر و به طبع درآمد بیشتر برای فرقه بود. در این شرایط شاهد هستیم که بر خلاف وضعیت کلیسای فرقه در قسمت اول سایلنت هیل، کلیسای فرقه در جریان قسمت سوم به عظمت کلیسای بالکان شده است.
تعداد صندلی ها، کیفیت نقاشی های "افسانه خدا" و پیانوی کلیسا گواهی بر این مدعا هستند.

* از بین رفتن آرمآن‌های کلودیا و شروعی جدید در فرقه
شاید این سؤال در ذهن شما شکل گرفته باشد که پس از حوادث قسمت سوم بازی چه اتفاقی برای فرقه رخ داد؟
جوزف شرایبر(قسمت چهارم سایلنت هیل- 7 سال پس از ماجرای قسمت سوم) در نامه ای که برای ساکن بعدی اتاق 302 نوشته بود، به این سؤال پاسخ داده است:

"اگر چه خود فرقه به طور کامل از بین رفته، اما من مطئنم که هنوز ماهیت آن زنده باقی مانده است."
از محتوای نوشته بالا و دیالوگ های رد و بدل شده بین کاراکترها این‌طور حدس زده می‌شود که پس از مرگ لئونارد، کلودیا و وینسنت، فرقه سایلنت هیل دوباره نابود شده و همه اهالی شهر برای مدت طولانی شهر را ترک می کنند. در حقیقت از این زمان به بعد است که متروکه بودن شهر مطرح می‌شود.
فرقه تقریبا نابود شده بود، اما هنوز پیروانی داشت (که احتمالا فرقه دوباره به وسیله آن‌ها احیا می‌شود). بدین ترتیب دوباره فرقه جانی تازه به خود گرفت و احیا شد، منتها با یک چرخش عقیدتی 180 درجه ای.
دوباره همانند دوران پیش از کلودیا (تلفیق با آیین مسیحیت) پرستش شیطان که از تفکرات اصلی دالیا بود رواج پیدا کرد. (تصویر روی تی شرت جاسپر- به عنوان یکی از طرفداران فرقه- دقیقاً همان تصور دالیا از خدای فرقه (بافومت) بود که در انتهای قسمت اول بازی با آن برخورد کردیم.)

* اعمال و نمادهایی که برای احظار خدا به کار می روند!
* جايرومنسي
جايرومنسي يكي از چندين گونه‌ پيش گويي يا آينده نگري است كه در دورآن‌هاي متمادي از آن استفاده مي شده است. البته امروزه ديگر از جايرومنسي استفاده نمي شود و استفاده از آن بيشتر مربوط به زماني بوده كه خرافات و جادو در بين مردم رواج زيادي داشته است.
شكل ظاهري جايرومنسي عبارت بود از يك دايره‌ بزرگ كه دربرگيرنده‌ يك ستاره‌ پنج پر بود و در فضاهاي خالي اضلاع آن، حروف الفبا به صورتي خاص نوشته مي شدند. فرد پيشگو در مركز اين دايره مي ايستاد و بعد به سرعت شروع به چرخيدن مي كرد. او اين كار را آن‌قدر ادامه مي داد تا دچار سرگيجه مي شد و روي يكي از حروف الفبا سقوط مي كرد. بعد حرفي كه پيشگو روي آن سقوط كرده بود را روي كاغذ يادداشت مي كردند و دوباره مراسم از اول تكرار مي شد. اين مراسم آن‌قدر تكرار مي شد تا پيشگو حروف لازم ( اطلاعات كافي ) براي پيشگويي را به دست مي آورد.

Halo of the Sun

* Halo of The Sun
طبق اظهارات درج شده در کتابLost Memories ، این نماد توسط اعضای فرقه از اعتقادات باستانی سرخپوستان به عاریت گرفته شده است. افرادی که حلقه ای قرمز نشان دهنده خداوند اصلی آن‌ها، یعنی خداوند خورشید بود. بعدها این نشان در تشکیلات فرقه The Order به یک نماد بدل شد که البته با شکل و معنایی که در ابتدا داشت تفاوت های فاحشی پیدا کرده بود.
این نماد که آن را در شماره های دوم، سوم و چهارم بازی مشاهده می کنیم، مفاهیم زیادی نظیر تجدید حیات، خدا و دنیای درون را منعکس می کند.
مطابق با رسوم فرقه The Order رنگ های این نماد دارای اهمیت فراوان و ارزش های متفاوتی هستند: رنگ سیاه یا قرمز به کار رفته در نماد به معنای احترام گذاشتن به خدا و ستایش آن است، اما اگر این نماد با رنگ آبی تیره مشاهده شود بی احترامی بزرگی به خدا محسوب می‌شود.

Halo of the Sun 3

* تعبیر مذهبی Halo of The Sun
بر اساس متن "تشریح یک نماد " که در قسمت سوم بازی وجود دارد، 3 دایره داخلی نشان دهنده گذشته، حال و آینده هستند و می‌توانند به عنوان یک سیکل زمانی در نظر گرفته شوند.
بین دو دایره خارجی نماد، مطابق با درجات 90 ، 180 ، 270 ، 360 تصویر نمادهایی وجود دارند که به ترتیب اشاره به "بی نظمی"، "مبدا"، "وسوسه" و "ناظر" دارند که بر اساس لیست مقتولین والتر سالیوان شماره های 19121، 17121، 16121 و 18121 را در مراسم 21Sacarments تداعی می کنند.
طبق متن"تشریح یک نماد "، در فرقه سمبل های 21 گانه به عنوان فاکتورهایی برای ساخت دنیای درون به کار می روند. بنابراین دو دایره بیرونی برای هویت بخشیدن به دنیای خلق شده توسط 21Sacarments و تجدید حیات خدا و مادر مقدس استفاده می‌شوند .
دو دایره خارجی نماد هایی برای تجدید حیات (رستاخیز) و بخشش (صدقه) هستند و هم ردیف با مقتولین 20 و 21 در مراسم 21Sacarments قرار می گیرند.
علامت کوچکی که در وسط نماد قرار دارد و تصویری از یک تاج پادشاهی را به نمایش می گذارد نشان دهنده فرمانروایی و حکمرانی خدا در جهان است .
در نتیجه نماد Halo of The Sun نشان می‌دهد که خدای ازلی در مرکز جهانی قرار دارد که از طریق مراسم 21Sacarments خلق شده و با سیکلی از گذشته، حال و آینده احاطه شده است. برای او مرگ معنایی ندارد و در این دنیا به تعداد دفعاتی که نیاز داشته باشد می‌تواند تجدید حیات داشته باشد.

Halo of the Sun 2

* علامت های روی دایره های خارجی نماد
حال ببینیم معنای نمادهایی که بین دو دایره خارجی روی درجات 90، 180، 270 و 360 قرار دارند چیست :
آ ) نماد بالایی، طرح چشم
این طرح که برگرفته از کارت های تاروت است (شماره 22- توجه داشته باشید که کارت های تاروت بر اساس مبانی کابالا شکل گرفته اند)، و به نام "چشم شب" شناخته می‌شود. این نماد بر ناظر بودن خدا بر اعمال مردم زمین و تحت فرمان خدا بودن دنیا دلالت دارد، به همین دلیل هم در بالای نماد قرار می گیرد. بنابراین یک چشم الهی نمادی برای نگهبان است که یادآوری می کند "من همیشه شما را می بینم ".
این نماد در مراسم 21Sacarments با مقتول شماره 18121 مطابقت دارد که ریشه این قتل به " نگهبان" و "ناظر" برمی گردد و با نظارت خدا بر همه چیز ارتباط دارد .(شماره18121 شماره اندرو دیسالو و نگهبان زندان آب است.)
ب) نماد پایینی، نمادی برای حقیقت وجودی فرقه یعنی " نماد شیطان "
این نماد نشان دهنده شیطان است و جای تعجب ندارد که در زیر چشمان "ناظر"، خدایی که فرمانروای جهان است قرار داشته باشد و در تقابل با تصویر خدا قرار گیرد.
به طور حتم شیطان برای تقابل با فرمان الهی، نیاز به ایجاد آشفتگی دارد. در این شرایط باید او را معادل بی نظمی بدانیم. این موضوع به طور حتم تصادفی نیست، زیرا با مقتول شماره 19121 مطابقت دارد که ریشه این قتل به "بی نظمی" بر می گردد و با ایده آشفتگی شیطان که در برهآن‌های بشری آمده است ارتباط دارد. (شماره19121 شماره فردی پرخاشگر و غیر قابل پیش بینی به نام Richard Braintree است).
ج) نماد سمت چپ، ترازو
نیازی نیست که اعتقادات سفت و سخت مذهبی داشته باشید تا مفهوم میزان و عدالت را از ترازو برداشت کنید. این ترازو قدیمی ترین نماد برای عدالت است. این نماد در مراسم 21Sacarments با مقتول شماره 16121 مطابقت دارد. این مورد هم تصادفی نیست و با مقتول شماره 16121 که نماد وسوسه به شمار می رود مرتبط است. (شماره16121 شماره Cynthia Velasquez است که با مفهوم خطا و عدالت مرتبط است)
د) نماد سمت راست، تصویری که انسانی مشعل به دست را در ذهن متبادر می کند
این تصویر انسانی را در ذهن متبادر می کند که مشعلی به دست گرفته (یک منبع نور) و با بلند کردن دست سعی در روشن کردن تاریکی تردید دارد. این نماد با مقتول شماره 17121 مطابقت دارد. این اتفاق هم مانند دفعات قبل تصادفی نیست و با مقتول شماره 17121 یعنی "منبع" مرتبط است. (شماره 17121 شماره جسپر جین است که با خودسوزی خودش را "منبع نور" قرار داد)

* نوشته های روی Halo of The Sun
اما نکته قابل ذکر دیگری که درباره این نماد وجود دارد، متون عجیب نوشته شده روی آن است! تمامی این متون نوشته هایی هستند که به زبان باستانی آلمانی ( صده یک و دو ) نوشته شده اند:
آ) پایین سمت راست:
کلمه نوشته شده : آلیسا، نام مادر خدا.
ب) پایین سمت چپ:
کلمه نوشته شده : دالیا، نام مادر مادر خدا .
ج) بالا سمت چپ:
کلمه نوشته شده: Incubus
د) بالا سمت راست:
کلمه نوشته شده: درمورد این شکل اتفاق نظر واحدی وجود ندارد. اساسا می‌توانیم آن را" Alizer " بخوانیم( Alessa + Heather ) . اما چهارمین کاراکتر می‌تواند به شکل KS هم خوانده شود که به این ترتیب اسم به"Alikzer" تغییر پیدا می کند.

* تاریخچه شکلگیری Halo of The Sun
اگر چه در حقیقت این نماد اسرارآمیز تاریخچه ای طولانی و ریشه در رسوم سرخپوستان دارد، اما در مدت زمان استفاده در فرقه به شدت دچار تغییر شده است. به عنوان مثال درون اتاق فرقه در زندان (قسمت دوم بازی) می‌توانیم اشکال باستانی Halo of The Sunرا ببینیم که در آنجا به شکلی مخوف تر و با چهار حلقه درونی دیده می‌شود.
احتمالا این نماد در ابتدا با این شکل نمایش داده می شده ( در آغاز ظهور فرقه )، اما بعدها توسط دالیا تغییر پیدا کرده است. این تغییرات هم در تعداد حلقه ها بوده و هم در متن روی نماد. واضح است که کلماتی مانند آلیسا، دالیا و Incubus توسط دالیا به این نماد اضافه شده اند.

* خانه آرزو (Wish House)
خانه آرزو نام یتیمخانه ای است که در جنگلی نزدیک به شهر سایلنت هیل قرار دارد. در این جنگل صخره مقدسی وجود دارد که در اصل معبود بومیان منطقه بوده و آن‌ها با کمک این سنگ با اجداد از دست رفته خود صحبت می کردند. این سنگ با نام "Nahkeehona" شناخته می‌شود و در حقیقت همان سنگی است که هنری برای اولین بار جاسپر را در کنار آن پیدا می کند. این یتیمخانه رسما متعلق به سازمان خیریه ای به نام Silent Hill Smile Support Society یا S4 است، ولی در عمل این مرکز تحت تسلط فرقه "مادر مقدس" فعالیت می کند.
به طور حتم، مردم شهر گاهی درمورد اتفاقات عجیب و وحشتناکی که در آنجا روی می داده خبرهایی می شنیدند، حتی جوزف شریبر هم مطلبی را در این باره در مجله کنکورد چاپ کرده بود.

* تعلیم ناامیدی در خانه آرزو
خانه آرزو یتیمخانه ای است که در حومه شهر سایلنت هیل قرار دارد. اما پشت این تصویر غلط مکانی قرار دارد که در آنجا بچه ها دزدیده می‌شوند و شستشوی مغزی داده می‌شوند. درست است که S4 سازمان خیریه ای است که " کودکان فقیر و بی خانمان را جمع می کند و آن‌ها را با امید بزرگ می کند." اما در باطن، سازمان منحرفی است که عقاید مزخرف دینی خود را به جای ارزش های خداوندی به بچه ها آموزش می‌دهد. آقای اسمیت که در نزدیکی خانه آرزو زندگی می کند، نکته ای قابل تامل درمورد این یتیمخانه می گوید:
"گاهی اوقات من صداهای عجیب پرستشگران و گریه بچه ها رو در شب می شنوم. یکبار برای شکایت از این وضع به اونجا رفتم، اما اون ها من رو بیرون انداختن و بعد از اون هم هیچ تغییری در اون وضع به وجود نیومد."

silent 4 -9

* بهشت
همانطور که قبلا توضیح داده شد، فرقه آرزوی ساخت بهشت با کمک "خدا" را داشته است. افراد فرقه تصور می کردند که این کار آن‌قدر مقدس و مبارک است که می‌تواند همه اهداف را توجیه کند و سرآمد تمام اهداف فرقه قرار گیرد. با این حال، اعضای فرقه درمورد تعاریف خود از خدا و همچنین ماهیت دنیای ایده آلی که در ذهن داشتند، هیچ اتفاق نظر و اجماعی نداشتند و همین اختلاف نظر تجزیه فرقه به احذاب مختلف و همچنین تحریفات بیشمار درفرقه را در پی داشت. به همین دلیل هم چندین مفهوم مختلف از بهشت و نحوه دستیابی به آن در فرقه وجود دارد.

* فرضیه های نظریه بهشت کامل
مطابق افسانه های قدیمی، اعضای فرقه معتقد بودند که با اجرای آیین های فرقه که اغلب هم بسیار مشکل بودند و با اهدای قربانی،"خدا" متولد می‌شود و با درک درد و رنج آن‌ها و به منظور پایان بخشیدن به این دردها بهشت را به وجود می‌آورد. اما آن‌ها سخت در اشتباه بودند. با انجام این آیین ها توسط اعضای فرقه، میزان ترس و رنج مردم به دلیل قربانی شدن توسط فرقه آنچنان بالا رفت که این دنیای جدید " که توسط رنج پاک شده بود " قدرت عظیمی کسب کرد تا فرصت جذب مردم را به سمت خود داشته باشد. به بیان دیگر، بهشت ساخته شده توسط فرقه، از طرف خدا یا شیطان یا هر موجود فرازمینی دیگری نبوده و درحقیقت مخلوق یک انسان معمولی بوده است!
* توضیحی درباره نقص در مفهوم کلی "بهشت" در فرقه
یک سؤال بنیادی: ذات و وجود بهشت چیست ؟
چهارمین تابلو از تابلوهای افسانه فرقه، بهشت را این‌طور توضیح می‌دهد که:
" جایی که مردم فقط به واسطه بودن در آن شاد باشند"
بنابراین، بهشت باید به تمام خواسته های مردم عمل کند و آرزوهای آن‌ها را تحقق بخشد. اما این موضوع چگونه می‌تواند تحقق یابد؟
حتی اگر با کمک برگذاری مراسم و آیین های مختلف، فرقه موفق به ساخت بهشت شود، باز هم برای اینکه قادر به شاد کردن "همه" باشد به ابزار و ادوات دیگری نیاز دارد. زیرا مطابق نظریه نسبیت و فردیت، بین افراد مختلف درک متفاوتی از خیر و شر وجود دارد. چهار انسان مختلف را در نظر بگیرید؛ اولی می‌تواند دنیای ایده آل خود را دنیایی بدون جنگ و یا بدون مرگ به حساب آورد، دومی می‌تواند شادی را در کابوس های ژرف خود پیدا کند و سومی آرزوی مرگ داشته باشد و نفر چهارم نفر اصلا بهشت را دوست نداشته باشد. هیچ چیز ثابتی وجود ندارد که بتواند همه مردم را باهم شاد کند و راضی نگه دارد، چون آمال و ارزش های بشر می‌تواند متنوع باشد.
تنها راه منطقی برای رسیدن به یک دنیای ایده آل (بهشت) می‌تواند به این شکل باشد که "بهشت" از تجمع هزاران دنیای درونی افراد مختلف تشکیل شده باشد یا هزاران "بهشت" مختلف وجود داشته باشد.

* تفکری درمورد درد کشیدن و رفتار سادیسمی
مطابق آیین فرقه،" خدا " هنگامی نزول خواهد کرد که درد و رنج مردم را احساس کند و نیرویی که کسب می کند در حقیقت نیرویی است که از رنج کشیدن مردم به وجود آمده است.
به این ترتیب مشخص می‌شود که بدون درد و رنج، بهشتی خلق نخواهد شد. این نوع تفکر ویژه در مذهب فرقه، باعث به وجود آمدن احترام همیشگی برای رنج و درد شده بود و همین تفکر، آیین ها و مراسم وحشتناکی را در سایلنت هیل به وجود آورده بود.
اصولا افکاری مانند رنج کشی و رفتار سادیسمی، مانند بریدن سر یا بیرون کشیدن قلب از سینه، دارای جایگاه و منزلت بخصوصی در مذهب فرقه موجود در سایلنت هیل هستند.
چنین دیدگاهی می‌تواند باور این موضوع که خدا در حقیقت تجسمی از درد و رنج است را به همراه داشته باشد. اما از طرفی می دانیم که خدا موجودی است که آرزوها و احساسات مردم را حقیقت می بخشد و این دو تعریف در تضاد با یکدیگر قرار می گیرند.
بدیهی است که دو علت مهم و کلیدی برای تحمل درد و رنج در فرقه وجود دارد:
اول اینکه خدا می‌تواند در حقیقت زاده این احساس (تحمل درد و رنج) باشد و دیگر اینکه رنج کشیدن به مقدار زیادی به مراسم و آیین های سرخپوستانی که در سالیان دور در سایلنت هیل ساکن بودند مربوط می‌شود.
در اینجا سؤال مهمی مطرح می‌شود: با مردمی که نه خود تمایلی به درد کشیدن دارند و نه مایلند که باعث درد کشیدن مردم دیگر شوند چه باید کرد؟
درمورد پاسخ این سؤال در بین افراد فرقه اتفاق نظر یکپارچه ای وجود ندارند، بعضی از آن‌ها معتقدند که رهایی برای همه موجودات باید اتفاق بیفتد، ولی بقیه این تصور را ندارند و معتقدند که راحت ترین راه این است که از شر انسان‌هایی که به وجودشان نیازی نیست و لیاقت رسیدن به بهشت را ندارند خلاص شد.
با چنین طرز فکری فرقه شروع به استفاده از درد و رنج، برای پایان دادن به پروسه ساخت بهشت کرد و از همین زمان بود که کتاب مقدس فرقه مسایل جدیدی را در خود جای داد. از جمله ی این اضافات می‌توان به بیرون کشیدن ده قلب برای نشان دادن بندگی خود نسبت به خدا، کشتن 21 انسان برای ظهور مادر مقدس و... اشاره کرد.

* رستگاری برگزیدگان ( تحلیلی بر ایده آل لئونارد ولف )
لئونارد ولف از لحاظ مذهبی شخصی شدیدا متعصب داشت و آنچنان به عقایدش ملزم بود که به حرف هیچکس گوش نمی داد. او به مراسم باستانی ای معتقد بود که از آن به نام "آیین خون" یاد می کرد. همچنین لئونارد معتقد بود که هنگام نزول خدا تنها افراد برگزیده می‌توانند بهشت را ببینند، یعنی تنها افرادی که" قادر به شنیدن صدای خداوند هستند". با این اوصاف می‌توان این‌طور تصور کرد، ایده برگزیدگان که لئونارد از آن صحبت می کرد به دلیل جایگاه او در سازمان فرقه به وجود آمده بود و به نوعی لئونارد را از سایر افراد جدا می کرد و او را در جایگاهی بالاتر از سایرین قرار می داد.
پیرو همین اعتقاد بود که لئونارد شروع به مبارزه علیه مردمی که لیاقت دیدن خدا را ندارند (Unnecessary People) كرد. این جمله از لئونارد گویای همین مطلب است:
" این دنیا پر از مردمی است که نیازی به وجودشان نیست. این اراده خدای من است که در این راه بجنگم تا جهان را از شر وجود این مردم پاک کنم."

طبیعتا لئونارد خود را از هر نظر برگزیده فرض کرده بود و برای تثبیت این عقیده اقدام به حفظ و نگهداری از لوحی به نام طلسم متاترون (Talisman of Metathrone) کرده بود. همچنین او همزمان اقدام به از بین بردن افراد بی دین و فاسد در بحث های مذهبی، به وسیله چاقو کرده بود.
لئونارد و دالیا هر دو شیطان پرستی را در فرقه رواج دادند، به علاوه اینکه لئونارد یک قاتل مبتلا به سادیسم هم بوده است.

* احزاب فرقه
گفتیم که فرقه به احزاب مختلفی تقسیم شد که هرکدام تصویری خاص از خدا برای خود داشتند و راه متفاوتی را برای رسیدن به آن پیش گرفتند. حال زمان آن رسیده که نگاهی دقیق تر به این احزاب داشته باشیم:

* حزب بانوان مقدس
حزب بانوان مقدس (گاهی این حزب با نام "بانوان مهم" هم شناخته می‌شود) در ابتدا بخشی از خود فرقهThe Order بود و بر مراسم "خودسوزی" که نشان دهنده احترام به خدا بود تمرکز داشت. ریشه این اعتقاد از اعتقادات سرخپوستان به خدایی به نام lobsel vith بود که به "خدای زرد" هم مشهور بود. به همین دلیل این حزب به "حزب زرد" هم معروف شده بود.
اعتقاد این حزب بر پایه رسیدن به خدا از طریق درد و رنج بود. به همین خاطر دالیا گلاسپی که اعتقادات کامل و محکمی به این باور داشت به مقام بالایی در این حزب دست پیدا کرد.
در این حزب نقش اصلی باز هم بر عهده آتش و شهادت بود (توجه داشته باشید که مفهوم شهادت در اینجا با آنچه که ما در اسلام قبول داریم کاملاً متفاوت است) .
برای درک بیشتر این موضوع به این جمله دالیا توجه کنید:
" شهدا با آتش جهنم خواهند سوخت ".
بر همین مبنا مطابق سنت بومی های آمریکا، ارج و منزلت و جایگاه خاصی هم برای خورشید در حزب در نظر گرفته شده بود، زیرا خورشید مظهر آتش بود .

silen 3- 4

* حزب مادر مقدس
دومین حزب از احزاب فرقه "حزب مادر مقدس" نام دارد که به "حزب قرمز" هم معروف بود. هدف این حزب رسیدن به خدا از طریق خشونت و بی رحمی بود. همانطور که می دانیم در چهارمین قسمت بازی، اساس آیین فراخوانی خداوند در این حزب، خون و وحشت حاصل از آیین " 21 قربانی برای نزول مادر مقدس" بود. (همین قربانی کردن هم دارای مراحلی مانند سلاخی کردن قربانی، زجر دادن پیش از مرگ و بیرون کشیدن قلب او از سینه و... بود.) در اینجا می‌توانیم علت جهت گیری های سادیسمی در رفتار این حزب را مشاهده کنیم.
از زمآن‌های بسیار دور، منشاء مراسم خون و تمام مسایل مربوط به حزب مادر مقدس، خدای قرمز سرخپوستان ساکن منطقه بود که با اسامی Xuchilpaba یا Xuchilbara شناخته می شد. این خدا که دارای کله ای هرمی شکل بود، منشا به وجود آمدن "کله هرمی" در سری سایلنت هیل هم بود.
همانطور که در حزب اول، بانوان مقدس محترم شمرده می شدند، در حزب قرمز هم مادر مقدس از اعتبار بسیار زیادی برخوردار بود. بر اساس اعتقاد این گروه، خدا در رحم مادر مقدس جای دارد.
در این حزب به وجود آمدن بهشت از سه مرحله اصلی برخوردار است. در ابتدا مادر مقدس توسط آیین های خاصی فراخوانده می‌شود (تولد مجدد پیدا می کند)، سپس این مادر باعث تولد خداوند می‌شود و در انتها این خداوند است که بهشت را به وجود می‌آورد.
بر اساس تعالیم این حزب، مادر مقدس موجودی فناپذیر مانند آلیسا نیست، بلکه او هم همانند خدایان فرقه دارای جاودانگی است و نابود نمی‌شود.
اما مهمترین نکته درمورد این حزب، کنترل یتیمخانه ای به نام "خانه امید" بود که در آن از بچه ها عبات کنندگانی برای حزب قرمز مهیا می کردند. درحقیقت آن‌ها از بچه ها انسان‌هایی با تمایالات سادیستی به وجود می‌آوردند.

* مسایل مشترک در دو حزب نخست
با وجود این حقیقت که احزاب زرد ( بانوان مقدس) و قرمز (مادر مقدس) در مغایرت با یکدیگر هستند، اما نقاط مشترک زیادی هم با هم دارند که در ادامه به بررسی نقاط مشترک آنها می پردازیم:
- هر دو حزب، به ایجاد درد و رنج تمرکز دارند.
- در هر دوی آن‌ها راه رسیدن به بهشت به وسیله پاک شدن دنیا و از طریق یک فرد انجام می‌شود.
- بهشت مکانی در دنیای پس از مرگ است که برای دستیابی به آن باید آرزوی آن را در خود داشت، به این معنا که از دنیای مادی چشم پوشید و به دنیای معنوی احترام گذاشت.

در نهایت می‌توان این‌طور نتیجه گرفت که هر دو حزب بر اساس فردیت خدا و بهشت بنا شده اند. اصول فراخواندن خدا و بهشت همیشه یکسان است و نوع خدا و بهشتی که فراخوانده می‌شود با دیدگاه افراد مطابقت دارد و اگر فردی ایمان کامل داشته باشد می‌تواند خدا را فرا بخواند.

* Secret of The Lord
علاوه بر دو حزبی که نام برده شد، حزب دیگری در شهر سایلنت هیل وجود داشت که به حزب "لرد یا پروردگار" معروف بود (خدای نام برده شده در این حزب به طور حتم خداوند دین مسیح نبود و در تحلیل اسطوره ای فرقه از آن به عنوان خداوند مار و نی یاد می شد که آشکارا با دیگر احزاب در فرقه به مبارزه می پرداخت و با آن‌ها دشمنی داشت.)
شاکله اصلی این حزب کتاب بسیار قدیمی و باستانی"کریمسون تام" است که به وسیله حامیان این فرقه مدت ها پیش نوشته شده بود. این کتاب به طور عام تمام احزاب دیگر و به طور خاص ایده آل های حزب Holy Mother را مورد نکوهش قرار می‌دهد. اجازه دهید تا نگاه دقیق تری به ریشه این دشمنی بیندازیم:

سال 1865 را به یاد آورید، زمانی که خدای فرقه تازه متولد شده بود و به همین علت تاریخچه فرقه از همین زمان آغاز شد.
حالا افسانه فرقه را به یاد آورید که مطابق با آن قبل از اولین نزول خداوند دنیایی وجود نداشته است. (برای افرادی که قبل از این زمان زندگی می کردند فرقه چنین تفسیری دارد "مردمان جاودان محکوم به زندگی شاد همیشگی بودند"). سپس لرد متولد می‌شود و شروع به ساخت دنیای واقعی، شب و روز، مرگ و زندگی و... می کند. طبق عقیده اعضای فرقه، هستی ای که لرد به وجود آورده، فقط در ساخت بهشت ناتمام مانده است.

silent 3-6


در ادامه بخش هایی از کتاب "کریمسون تام" را با هم مرور می کنیم:

الف ) در خلال اجرای مراسمHoly Assumption ، او دنیایی را خلق می کند که در فضایی جدا از دنیای خلق شده توسط خداوند ما (lord) به هستی خود ادامه می‌دهد.

ب) خداوند ما چگونه می‌تواند چنین گناه و کفری را مورد عفو قرار دهد."
حزب لرد خلق دنیاها و خدایان جدید را آن هم فقط به وسیله ذهن یک انسان معمولی بر نمی تابد و برای این کار کوچکترین ارزشی قائل نیست. از آنجایی که اعضای حزب بر این باورند که لرد خالق هستی است، هرگونه تلاشی برای فرار از این هستی را مساوی با کفر می دانند.

ج) کسی که مادر مقدس خوانده می‌شود، حتی به اندازه ذره ای تقدس و پاکی ندارد.
حزب لرد هیچ گونه ارزشی برای ایده آل های حزب مادر مقدس قائل نیست و بر این باور است که خدای این حزب اصلا خدا نیست.

د) چیزی که از آن به " نزول مادر مقدس" تعبیر می‌شود در اصل نزول شیطان است.
اعضای حزب لرد بر این باورند که مخلوقی که داخل رحم درحال شکل گیری است، نه تنها خدا نیست بلکه جلوه ای از شیطان است.

پس از بررسی موارد بالا می‌توان این‌طور نتیجه گرفت که حزب لرد مدت ها پیش شکل گرفت و به ضدیت با ایده آل های احزاب "زرد" و " قرمز" پرداخت. تلاش های این گروه بر اساس این اصل بود که " برای فراخواندن یا خلق خداوند هیچ تلاشی نکنید، زیرا در این صورت در حقیقت در حال خلق شیطان خواهید بود". حامیان "فرقه لرد" برای هستی قدر و اعتبار زیادی قائلند زیرا معتقدند که این هستی بهشت ناتمام خداوند آن‌ها است و بر این باورند که فقط خدا ( lord ) قادر به ساخت بهشت ایده آل است. پس آن‌ها به انتظار بازگشت لرد به منظور ارتقاء هستی به مرحله ای بالاترکه همان بهشت ایده آل است می نشینند. اعضای حزب لرد در حقیقت با هر گونه دستکاری در نظام هستی مخالفت می کنند و دخالت در هستی را فقط شایسته خداوند خود می دانند.
با کنار هم قرار دادن تمامی موارد ذکر شده در بالا می‌توان این‌طور نتیجه گرفت که اغلب حامیان و مومنان به حزب لرد، در حقیقت مردمی مرفه هستند و از دنیای حاضر رضایت کافی دارند و نیازی به ایجاد تحول در آن نمی بینند.


* آشفتگی های مذهبی
فرقه پس از جنگ داخلی شکل گرفت و مدتی بعد به احزاب مختلفی تجزیه شد. در اصل هر حزب از کاربرد و حوزه فعالیت خود مطلع بود و نقطه اشتراک همه این احزاب یک مبنای مذهبی- آرمانی بود. اما پس از مدتی آشفتگی های وحشتناکی در فرقه آغاز شد. در ادامه به مرور این آشفتگی ها می پردازم:

الف ) هر یک از روسای احزاب خواهان ایجاد تغییراتی در مذهب سایلنت شدند، به همین دلیل همه شروع به تحریف مذهب و وارد کردن فاکتورهایی از مذاهب دیگر به آن کردند و کم کم آلمآن‌هایی از مسیحیت و یهود به مذهب وارد شدند.

ب) حزب لرد شروع به نوشتن کتابی به نام " Crimson Tome " کرد که در حقیقت توهینی به ارزش ها و مقدسات احزاب دیگر به خصوص حزب مادر مقدس بود. این کتاب به اعلان جنگ رسمی در داخل فرقه شبیه بود.

پ) خداوند بارها و بارها اسامی مختلفی به خود دیده تا آنجا که دیگر هیچ کس نمی‌توانست نام واقعی خدا را به یاد آورد (درست مانند خدای یهودیان) و حتی در مفاهیم اصلی الهی هم تعارض هایی پیدا شده بود.

ت) روسای احزاب با سوء استفاده از قدرت خود شروع به انجام اعمالی غیرقانونی نظیر فروش ماری جوانا و اغوای دختران تحت حمایت حزب ( بیمارستآن‌ها، یتیمخانه ها و... ) کردند.


* حزب والتیل
حزب والتیل در بین تمامی احزاب فرقه، نوپاترین آن‌ها محسوب می‌شود. این فرقه در حدود 30 سال قبل از اتفاقات قسمت چهارم بازی، توسط جیمی استون تاسیس شد؛ اما تنها حدود 20 سال به حیات خود ادامه داد. موسس حزب، مقام کشیش اعظم و همچنین نقش مشاور و ناظر عملکرد های حزب را ایفا می کرد. اصول و روشی که جیمی برای هدایت حزب تعیین کرده بود چیزی مابین روش های حزب قرمز و زرد بود.
به طور قطع رهبر حزب والتیل در بین احزاب دیگر افرادی را برای خود داشت. دست راست او کشیشی به نام "جورج روستن" بود که دریتیمخانه "خانه آرزو" کار می کرد و ایده آل های حزب قرمز که به مراسم خونباری منجر می شد را ترویج می کرد.
اما همانطور که اشاره شد این رهبر با هر دو حزب اصلی در ارتباط بود. دست چپ جیمی استون هم در حزب "بانوان مقدس" فعال بود و به ترویج ایده آل های حزب زرد، یعنی متولد کردن خدا از طریق مراسم سوزاندن می پرداخت.
بنابراین حزب والتیل به راحتی می‌توانست در داخل احزاب دیگر دخالت کند و در آن‌ها تغییراتی ایجاد کند، بنابر این بیراه نیست اگر از این حزب به عنوان رهبر اصلی فرقه نام برد.
این موقعیت ارزشمند در سلسله مراتب فرقه، به این واقعیت انجامید که حزب والیتل به حزبی تبدیل شد که از باقی احزاب به خدا نزدیکتر بود.
هدف حزب پرستیدن موجودی به نام والتیل بود، فرشته ای که نزدیکی زیادی به خدا داشت. اما عبادت این خدا منوط به اجرای مراسم اعدام بود. به بیان واضح تر پرستشگران این فرقه باید برای خشنودی والتیل اقدام به قربانی کردن دیگران، آن هم با دستان خود می کردند. بنابراین، وظیفه اعضای حزب والتیل اینگونه بود که به عنوان جلاد مشغول به کار شوند.

* فرقه ای از دوران باستان
حال که با نفوذ عمیق مفاهیم کابالا در سری بازی های سایلنت هیل آشنا شدید، به منظور درک و جمع بندی صحیح تری از مفاهیم گنجانده شده در بازی، لازم است تا نیم نگاهی به این فرقه و اهداف پشت پرده آن داشته باشیم.

Kabbala 1


* آیین کابالا چیست؟
سِفر خروج عنوان دومين كتاب تورات است. در اين كتاب به تشريح نحوه خروج بني‌اسرائيل از مصر تحت حمايت حضرت موسي(ع) و رهايي آنان از ظلم و ستم فرعون پرداخته‌شده است. فرعون بني‌اسرائيل را وادار به بردگي نموده بود و به آزادي آن‌ها رضايت نمي‌داد اما با مشاهده معجزات الهي به دست موسي(ع) و بلايايي كه بر سر قومش نازل مي‌شد، اندک‌اندک تغيير رفتار داد. به اين ترتيب بني‌اسرائيل شبي گرد هم جمع شدند و از مصر مهاجرت كردند. سپس فرعون به آن‌ها حمله كرد اما خداوند به‌وسیله معجزات ديگري از طريق موسي(ع) آن‌ها را حفظ كرد.
ما شرح قرآن را درباره مهاجرت يهوديان از مصر مي‌پذيريم، چون متن تورات بعد از وحي به موسي(ع) دچار تحريف شد. مهم‌ترين استناد بر اين مدعا تناقضات بسياري است كه در پنج كتاب تورات: "سفر پيدايش"، "سفر خروج"، "سفر لاويان"، "سفر اعداد" و "سفر تثنيه" وجود دارد. كتاب سفر تثنيه با شرح مرگ و تدفين موسي(ع) پايان مي‌يابد و اين گواه مسلمي است بر اينكه بخش مذكور پس از مرگ آن حضرت به كتاب اضافه‌شده است.
در قرآن، درباره شرح مهاجرت بنی‌اسرائیل از مصر و در ديگر داستان‌هاي مربوط به اين قوم، اندك تناقضي وجود ندارد. داستان به‌طور دقيق بيان گرديده و علاوه بر اين خداوند حكمت‌ها و اسرار بسياري در خلال آن آشكار مي‌نمايد. به همين دليل با بررسي دقيق آن‌ها به درس‌هاي بي‌شماري برمي‌خوريم.

sameri

* گوساله طلايي
چنانچه در قرآن آمده است از مهم‌ترين حقايق مربوط به مهاجرت بني‌اسرائيل از مصر، طغيانشان عليه مذهبي است كه خدا به آن‌ها وحي مي‌نمود؛ درحالی‌که قبلاً به كمك خدا از زير بار ستم فرعون رهايي يافته بودند. بني‌اسرائيل قادر به درك توحيدي كه موسي(ع) از آن سخن مي‌گفت نبودند و دمادم به سمت بت‌پرستي گرايش مي‌يافتند. قرآن اين گرايش را در اينجا توضيح مي‌دهد:
"و ما بني‌اسرائيل را از دريا عبور داديم. آن‌ها در سر راهشان به قومي برخوردند كه مشغول پرستش بت‌هاي خود بودند؛ گفتند: «اي موسي! همچنان كه این‌ها خداياني براي خود دارند، تو هم براي ما خداياني معين كن.» موسي گفت: «الحق كه شما مردمي نادان هستيد [كه الطاف و معجزات خداوند يكتا را ناديده مي‌گيريد.]» اين مردم [بت‌پرست] محكوم به نابودي هستند و اعمالشان نيز باطل است. (سوره اعراف (7)، آیه 138 و 139.)
بنی‌اسرائیل باوجود هشدارهاي موسي(ع) به انحرافات خود ادامه دادند و زماني كه موسي(ع) آن‌ها را ترك كرد تا به‌تنهایی از كوه سينا بالا رود، اين گرايش آشكار گرديد. مردي به نام "سامري" با سوءاستفاده از غيبت موسي(ع) از خفا بيرون آمد. وي آتش زير خاكستر تمايل بني‌اسرائيل به بت‌پرستي را شعله‌ور ساخت و آن‌ها را متقاعد كرد تا مجسمه گوسفندي بسازند و آن را پرستش كنند.
"موسي خشمگين و غمگين به‌سوی قوم خود بازگشت و سرزنش کنان به قومش گفت: «آيا آفريدگارتان به شما وعده نيكو نداده بود؟ و آيا تحقق اين وعده آن‌چنان طولاني شد [كه شما طغيان كرديد] يا مي‌خواستيد غضب آفريدگارتان بر شما نازل شود و لذا وعده خودتان را با من زير پا گذاشتيد؟
آن‌ها گفتند: «ما به ميل و اختيار خودمان عهدشكني نكرديم. بلكه زينت‌آلاتي را كه از فرعونيان به عاريت گرفته بوديم از خود دور ساختيم و این‌گونه به پيشنهاد و رأي سامري آن‌ها را در كوره آتش افكنديم.» و سامري از آن طلاهاي ذوب‌شده مجسمه يك گوساله را ساخت كه صداي گوساله هم از آن شنيده مي‌شد و به مردم گفت: «اين خداي شما و خداي موسي است و موسي عهد خود را فراموش كرد [و در كوه طور دنبال خداي ديگري است»] (سوره طه (20)، آيات 86 تا 88.)

چرا بني‌اسرائيل چنين گرايش پايداري به برافراشتن بت‌ها و پرستش آن‌ها داشتند؟ منبع اين ميل چه بود؟ واضح است جامعه‌اي كه قبلاً هرگز به بت‌پرستي اعتقاد نداشته، به ناگهان دست بر رفتار پوچ و بي‌معنايي چون ساختن بت و پرستش آن نمي‌زند. تنها كساني كه بت‌پرستي ميل طبيعي در درونشان است ممكن است به آن ايمان آورند.
بااین‌حال بني‌اسرائيل مردمي بودند كه از زمان جدشان ـ ابراهيم(ع) ـ به خداي واحد ايمان داشتند. نام "اسرائيل" يا "پسران اسرائيل" اولين بار به فرزندان يعقوب(ع) ـ نوه ابراهيم(ع) ـ اطلاق گرديد و بعدها به همه يهوديان تعميم داده شد. بني‌اسرائيل (يهوديان) از ايمان توحيدي كه از اجداد خويش: "ابراهيم"، "اسحاق" و "يعقوب(ع)" به ارث برده بودند، حفاظت مي‌كردند. آن‌ها با يوسف(ع) به مصر رفتند و بااینکه در ميان مصريان بت‌پرست مي‌زيستند، مدت‌هاي مديد از ايمان خويش محافظت نمودند. از داستان‌هاي قرآن چنين برمي‌آيد كه آنان درزمانی كه موسي(ع) بر آن‌ها ظهور كرد مؤمن به خداي واحد بودند. تنها تفسيري كه مي‌توان كرد اين است كه بني‌اسرائيل باوجود آنكه به ايمان توحيدي خود بسيار وابسته بودند، تحت تأثير مردم كافري كه در ميان آن‌ها زندگي مي‌كردند قرار گرفتند و شروع به تقليد از آن‌ها و جايگزين ساختن مذهب وحياني خود با بت‌پرستي اقوام بيگانه نمودند.
با نگاه به اسناد تاريخي پي مي‌بريم كه قوم كافر تأثيرگذار بر بني‌اسرائيل، متعلق به مصر باستان بود. گواه مهم ما بر اين نتيجه‌گيري اين است كه گوساله طلايي كه بني‌اسرائيل در زمان غيبت موسي(ع) عبادت كردند، در حقيقت نسخه عيني از "هاثر" (Hathor) و "افيس" (Aphis)، بت‌هاي مصريان بود.
"ريچارد رايفد"، نويسنده مسيحي كتاب "زمان طولاني زير آفتاب" در كتاب خود مي‌نويسد:
"هاثر و افيس، خدايان گاو نر و ماده، نماد خورشيدپرستي بودند. پرستش اين خدايان تنها يك مرحله از تاريخ طولاني خورشيدپرستي مصر است. گوساله طلايي كوه سينا مدرك كاملاً اثبات‌شده اين موضوع است كه ضيافت ذکرشده به خورشيدپرستي مربوط بوده است (Richard Rives, Too Long in the Sun, Partakers Pub., 1996, pp. 130-31)
نفوذ بت‌پرستي مصر به بني‌اسرائيل در مراحل متفاوتي روي داد. درنتیجه رويارويي با مردم كامر، طولي نكشيد كه ميل به عقايد رافضي ظاهر گشت و همان‌طور كه در آیه بالا بيان شد، آنچه آن‌ها به پيامبر خود گفتند:
"اي موسي! همچنان که خداياني براي خوددارند، تو هم براي ما خداياني معين كن. تا ما خدا را آشكارا به چشم خود نبينيم حرف‌هاي تو را باور نمي‌كنيم (سوره بقره (2)، آیه 55.)
آشكار مي‌كند كه به پرستش موجودي مادي كه قابل‌دیدن باشد گرايش داشتند؛ درست همانند آنچه مصريان مي‌پرستيدند.
گرايش بني‌اسرائيل به بت‌پرستي مصر باستان بسيار بااهمیت است و بينش خاصي را در ارتباط با تحريف متن تورات و مبادي كابالا براي ما فراهم مي‌آورد. زماني كه به‌دقت به اين دو موضوع توجه مي‌كنيم، خواهيم ديد كه در سرمنشأ بت‌پرستي مصر باستان، فلسفه مادي‌گرا وجود دارد.

* از مصر باستان تا كابالا

Kabbalah 5


بني‌اسرائيل زماني كه موسي(ع) هنوز در قيد حيات بود شروع به ساختن شبه بت‌هايي ازآنچه در مصر ديده بودند كردند و به عبادت آن‌ها پرداختند و پس از مرگ موسي(ع) ديگر ترسي از برگشتن از دين و انحرافات نداشتند. مسلماً اين موضوع را نمي‌توان به همه يهوديان تعميم داد، لذا بعضي از آنان بت‌پرستي مصر باستان را پذيرا شدند. درواقع آنان عقايد "كاهنان مصر" (جادوگران فرعون) را كه بنياد عقايد اجتماعي آن زمان را تشكيل مي‌داد ادامه دادند و ايمان خود را كنار گذاردند. عقايدي كه يهود از مصر باستان با آن آشنا گرديد "كابالا" نام داشت.
ساختار كابالا درست مانند نظام كاهنان مصر، سري و دروني بود و اساس آن را جادوگري تشكيل مي‌داد. جالب‌توجه است كه توضيح كابالا درباره آفرينش با آنچه در تورات موجود است، كاملاً متفاوت است و تفسيري مادي‌گرا و مبتني بر عقايد مصر باستان بوده و به وجود ابدي ماده عقيده دارد.
"مورات از جن" فراماسون ترك در اين باره مي‌گويد:
"پيداست كه كابالا سال‌ها قبل از تورات به وجود آمد. مهم‌ترين بخش تورات نظريه‌اي درباره پيدايش جهان است. اين تئوري با داستان آفرينش مذاهب توحيدي بسيار متفاوت است. بر اساس كابالا در آغاز آفرينش چيزهايي به نام "سفيراث" و به معناي "دايره" يا "مدار" با ويژگي‌هاي مادي و غيرمادي به وجود آمدند. تعداد آن‌ها 32 تا بود. ده تاي اول نمايانگر منظومه شمسي بودند و بقيه نمايانگر انبوه ستارگان فضا. اين مشخصه كابالا نشان مي‌دهد كه به اصول اعتقادي نجومي مربوط است... . بنابراين كابالا از مذهب يهود بسيار فاصله دارد و بيشتر با مذاهب مرموز و كهن شرق مرتبط است.
(Murat Ozgen Ayfer, Masonluk Nedir ve Nasildir? (What is Freemasonry?), Istanbul, 1992, pp. 298-299)
يهوديان با پذيرش عقايدي سري و مادي‌گراي مربوط به مصر باستان كه بر جادوگري استوار بودند، از احكام تورات چشم‌پوشي نمودند. ايشان شعائر و آداب سحرآميز ديگر بت‌پرستان را پذيرا شدند و درنتیجه كابالا به تعاليمي پنهاني در يهوديت مبدل شد، اما با تورات مغاير بود.
"نستا، اچ، وبستر" نويسنده انگليسي كتاب جوامع مخفي و جنبش‌هاي ويرانگر مي‌نويسد:
"جادوگري را كه ما مي‌شناسيم كنعانيان قبل از اشغال فلسطين توسط بنی‌اسرائیل اجرا مي‌كردند. مصر، هندوستان و يونان نيز طالع‌بينان و غيب‌گويان خود را داشتند. يهوديان با وجود لعن و نفرين‌هايي كه در قانون موسي(ع) عليه جادوگري وجود دارد با ناديده گرفتن هشدارها، گرفتار اين بيماري مسري شدند و باتدبیر خود سنت مقدسي را كه به ارث برده بودند با عقايد جادوگري كه از ديگر اقوام وام گرفتند، مجروح ساختند همزمان جنبه فكري كابالاي يهودي از فلسفه مجوسيان ايران، نئوافلاطونيان و نئوفيثاغورثيان گرفته شد. پس مباحث ضد كابالاها كه مي‌گويند آنچه ما امروز از كابالا مي‌دانيم صد درصد يهودي نيست توجیه‌پذیر است (Nesta H. Webster, Secret Societes And Subversive Mouements)
در قرآن آيه‌اي وجود دارد كه به اين موضوع اشاره مي‌كند. خداوند مي‌گويد بني‌اسرائيل تشريفات و آيين‌هاي جادوگري و شيطاني را از منابعي خارج از مذهب خويش گرفتند؛
يهود از كار و امداد جادوگري كه شياطين در عصر سليمان براي مردم مي‌خواندند و ياد مي‌دادند پيروي مي‌كردند (و آن‌ها را براي پيشبرد مقاصد خود به كار مي‌گرفتند) سليمان هرگز به سحر و كفر آلوده نشد، ليكن شياطين كفر مي‌ورزيدند و مردم را سحر و جادوگري تعليم مي‌دادند و (نيز يهود) از آنچه بر دو فرشته بابل به نام‌هاي "هاروت" و "ماروت" نازل شد، پيروي مي‌كردند. (آن دو فرشته از طريق باطل كردن سحر، ناچار شیوه كار ساحران را به مردم ياد مي‌دادند.) و به هیچ‌کس چيزي ياد نمي‌دادند مگر اينكه قبلاً به او مي‌گفتند:
"ما وسیله آزمايش شما هستيم، كافر نشويد و از اين تعليمات استفاده ناصواب نكنيد."
ولي مردم از آن دو فرشته چيزهايي از جادوگري می‌آموختند كه مي‌توانستند ميان زن و شوهر جدايي بيفكنند. آن‌ها (علی‌رغم نصايح فرشتگان) همان درس‌هايي را مي‌آموختند كه به جاي سود براي آن‌ها ضرر داشت ولي جز به اذن و خواست خداوند نمي‌توانستند به آدم‌ها ضرري بزنند و آن‌ها خود مي‌دانستند كه هر كس خريدار متاع جادو باشد در آخرت بهره‌اي از بهشت نصيب او نخواهد شد و بسيار بد بود بهايي كه (آینده) خود را بدان مي‌فروختند، اگر عقل خود را به كار مي‌بستند (سوره بقره (2)، آیه 102.)
اين آيه اعلام مي‌كند كه برخي يهوديان، باآنکه مي‌دانستند با كار خود در آخرت مورد بازخواست قرار خواهند گرفت، آداب جادوگري را آموختند و پذيرا شدند. بنابراين از قانون خداوند گمراه گشتند و با فروش روح خود به بت‌پرستي گرفتار شدند (عقايد جادويي) و به‌عبارت‌دیگر ايمان خود را رها كردند.
حقايق اين آيه مهم‌ترين خصوصيات يك جدال را در تاريخ يهود شرح مي‌دهد. در اين جدال از یک‌سو پيامبراني كه از سوي خدا براي يهوديان فرستاده‌شده بودند و پيروان آنان قرار داشتند و از سوي ديگر يهوديان مغرض كه برخلاف فرمان خداوند عمل كردند، به تقليد از فرهنگ شرك‌آميز پرداختند و به‌جای پيروي از قانون خداوند از آداب فرهنگي آنان پيروي نمودند.

* اصول الحادي كه به تورات افزوده شد

Kabbala


قابل‌توجه است كه در كتاب عهد قديم (كتاب مقدس يهوديان) به گناهان يهوديان منحرف اشاره‌شده است. در كتاب "غميا"، كه نوعي كتاب تاريخي در ميان عهد عتيق است، يهوديان به گناهان خويش اعتراف و چنين به توبه مي‌نمايد:
"و بني‌اسرائيل خويشتن را در جميع غرباء جدا نموده، ايستادند و به گناهان خود و تقصيرهاي پدران خويش اعتراف كردند و در جاي خود ايستاده، يك ربع روز كتاب تورات "يهوه" ـ خداي خود ـ را خواندند و ربع ديگر را اعتراف نموده و يهوه ـ خداي خود را عبادت نمودند و شيوع و باني و قديئيل و شنيا و بني و شربيا و باني و كناني بر زمينه لاريان ايستادند و به آواز بلند نزد يهوه خداي خويش استغاثه نمودند (نحميا، باب نهم، آيات 4-2)
و آنان (پدران ما) بر تو فتنه انگيخته و تمرد نموده، شريعت تو را پشت سر خود انداختند و انبياي تو را كه براي ايشان شهادت مي‌آورند، تا به‌سوی تا بازگشت نمايند، كشتند و اهانت عظيمي به عمل آوردند. آنگاه تو ايشان را به دست دشمنانشان تسليم نمودي تا ايشان را به تنگ آورند و در حين تنگي خويش نزد تو استغاثه نمودند و ايشان را از آسمان اجابت نمودي و برحسب رحمت‌هاي عظيم خود نجات‌دهندگان به ايشان دادي كه ايشان را از دست دشمنانشان رهانيدند. اما چون استراحت يافتند، بار ديگر به حضرت تو شرارت ورزيدند و ايشان را به دست دشمنانشان واگذاشتي كه بر ايشان تسلط يافتند و چون باز نزد تو استغاثه نمودند ايشان را از آسمان اجابت نمودي و برحسب رحمت‌هاي عظيمت بارهاي بسيار ايشان را رهايي دادي و براي ايشان شهادت فرستادي تا ايشان را به شريعت خود برگرداني اما ايشان متكبرانه رفتار نموده اوامر تو را اطاعت نكردند و به احكام تو كه هر كه آن‌ها را به‌جا آورد از آن‌ها زنده مي‌ماند، خطا ورزيدند كه و دوش‌هاي خود را معاند و گردن‌هاي خويش را سخت نموده اطاعت نكردند.
... اما برحسب رحمت‌هاي عظيم خود تمام ايشان را فاني نساختي و ترك نمودي زيرا خداي كريم و رحيم هستي. (نحميا، باب نهم، آيات 26ـ29)
و الان اي خداي ما، اي خداي عظيم، جبار و مهيب كه عهد و زحمت را نگاه مي‌داري، زنهار تمامي اين مصيبتي كه بر ما و بر پادشاهان و سروران و كاهنان و انبيا و پدران ما و بر تمامي قوم تو از ايام پادشاهان آشور تا امروز مستولي شده است در نظر تو قليل ننمايد. و تو در تمامي اين چيزهايي كه بر ما واردشده است عادل هستي زيرا تو به‌راستی عمل نمودي اما ما شرارت ورزيده‌ايم. و پادشاهان و سروران و كاهنان و پدران ما به شريعت تو عمل ننمودند و به اوامر و شهادت تو كه به ايشان امر فرمودي گوش ندادند. و در مملكت خودشان و در احسان عظيمي كه به ايشان نمودي و در زمين وسيع و برومند كه پيش روي ايشان نهاده تو را عبادت ننمودند و از اعمال شنيع خويش بازگشت نكردند (نحميا، باب نهم، آيات 31ـ35)
اين عبارات ميل بعضي از يهوديان را به بازگشت به ايمان به خدا شرح مي‌دهد اما در طول تاريخ يهود به‌تدریج بخش ديگري قدرت يافت و توانست بر يهوديان چيره شود و بعدها خود مذهب را كاملاً دگرگون ساخت. به همين دليل در تورات و در ديگر كتب عهد قديم، علاوه بر آنچه در بالا ذكر شد، عناصري وجود دارد كه از تعاليم بدعت‌آميز بت‌پرستان نشأت‌گرفته‌اند. به‌عنوان نمونه؛

Kabbalah 6


ـ در كتاب اول تورات گفته‌شده "خدا جهان را در شش روز از هيچ آفريد." اين درست و از وحي اوليه به دست آمده است. اما سپس مي‌گويد: "خدا در روز هفتم به استراحت پرداخت." اين بخش ادعايي كاملاً ساختگي است و باعقیده الحادي كه صفات انساني را به خداوند نسبت مي‌دهد منطبق است. خداوند در آيه‌اي از قرآن مي‌گويد:
"و ما آسمان‌ها و زمين و آنچه را كه بين آن‌هاست، در مدت شش روز آفريديم و اين كار بر ما سخت و خستگي‌آور نبود." (سوره ق (50)، آیه 38.)
ـ در ديگر بخش‌هاي تورات نيز نوشته‌هايي وجود دارد كه با احترام شايسته مقام خداوند سازگاري ندارد، به ويژه بخش‌هايي كه ضعف‌هاي انسان به‌دروغ به خداوند نسبت داده‌شده‌اند و خداوند مسلماً فراتر از این‌هاست. اين نوع قائل شدن جنبه انساني براي خداوند شبيه عمل كافران است كه ضعف‌هاي بشري را به خداوند موهوم خود نسبت مي‌دادند.
يكي از اين ادعاهاي كفرآميز آن است كه ادعا مي‌كند يعقوب(ع) ـ جد بني‌اسرائيل ـ با خداوند كشتي گرفت و پيروز گشت. روشن است كه اين داستان براي بخشيدن برتري قومي به بني‌اسرائيل و به تقليد از احساسات نژادپرستانه شايع در ميان كافران ساخته‌شده است.
ـ در كتاب عهد قديم گرايش به معرفي خدا به‌عنوان خداي يك قوم خاص وجود دارد كه تنها خداي بني‌اسرائيل است، بااینکه خداوند، رب و پروردگار جهان و همه انسان‌ها است. انديشه مذهب قومي در كتاب عهد قديم با گرايشات الحادي كه در آن هر قبيله خداي خود را عبادت مي‌كند، مطابقت مي‌نمايد.
ـ در بعضي كتب عهد قديم، به‌عنوان نمونه كتاب "يوشع بن نون(ع)"، يهوديان به انجام اعمال خشونت‌آميز و موحش عليه غيريهوديان امر شده‌اند. فرمان به قتل‌عام مردم بدون توجه به زنان و كودكان يا سالخوردگان داده‌شده است. اين نوع وحشي‌گري بي‌رحمانه كاملاً برخلاف عدالت خداوند است و يادآور بربريت فرهنگ‌هاي ملحدي كه خداي اسطوره‌اي جنگ را مي‌پرستيدند، است. چرا اين عقايد به تورات رسوخ كرده‌اند؟ حتماً بايد منبعي براي آن‌ها وجود داشته باشد. حتماً يهودياني بوده‌اند كه نسبتي بيگانه از تورات را پذيرفته‌اند، محترم شمرده‌اند و احكام ناب را با اضافه كردن آنچه درگذشته به آن برخوردند، تغيير داده‌اند.
در حقيقت مبدأ اين تغيير، كابالاست كه به كمك بعضي يهوديان ادامه يافت. كابالا شكلي به خود گرفت كه باعث شد عقايد مصريان باستان و ديگر بت‌پرستان به يهوديت نفوذ نمايد و در آن گسترش يابد. كاباليست‌ها ادعا مي‌كنند كابالا تنها به توضيح بيشتر رازهاي نهفته در تورات مي‌پردازد.
اما درواقع چنانكه "تئودور ريناچ" مورخ يهودي كابالا مي‌گويد، "كابالا سمي است كه به رگ‌هاي يهوديت وارد مي‌شود و آن را كاملاً در برمی‌گیرد." (Mesta H. Webster, Secret Societies And Subversive Movements p. 299)
بنابراين كشف آثار ايدئولوژي‌هاي مادي‌گراي مصريان باستان در كابالا غيرممكن نيست.

* كابالا، تعاليمي مخالف اصول آفرينش

Kabbala 2


خداوند در قرآن بيان مي‌كند كه تورات كتابي الهي است و براي روشنگري انسان‌ها نازل‌شده است:
"ما تورات را كه در آن هدايت و نور بود، [بر موسي] نازل فرموديم."( سوره مائده (5)، آیه 44)
بنابراين تورات نيز چون قرآن دربردارنده علوم و فرامين مرتبط با موضوعاتي چون وجود خداوند، يگانگي او، خصوصيات او، آفرينش بشر و ساير موجودات، هدف از آفرينش انسان و قوانين اخلاقي خداوند براي بشر است. اما تورات اصلي، امروز موجود نيست. آنچه امروز در اختیارداریم نسخه تغییریافته تورات است كه به دست بشر تحریف‌شده است.
قابل‌توجه است كه تورات واقعي و قرآن اصول مشتركي دارند؛ در هر دو خداوند به‌عنوان خالق جهان شناخته‌شده، مطلق است و از آغاز وجود داشته است. هر چه غير از خدا مخلوق اوست كه توسط او از هيچ به وجود آمده است. او كل جهان، اجرام آسماني، ماده بي‌جان، بشر و همه موجودات زنده را خلق كرده و شكل داده است.
با توجه به اين حقايق در كابالا به تفاسير كاملاً متفاوتي برمي‌خوريم. تعاليم آن درباره خدا كاملاً مخالف "حقيقت آفرينش" است. محقق آمريكايي "لنس اس. اوينز" دریکی از كتب خود درباره كابالا ديدگاه خويش را درباره ریشه احتمالي اين تعاليم چنين بيان مي‌كند:
"تعاليم كابالا مفاهيم مختلفي درباره خدا ارائه مي‌دهد كه بسياري از آن‌ها از ديدگاه "ارتودوكس" منحرف شناخته‌شده‌اند."
اصلي‌ترين انگار دين يهود اين است كه "خداي ما يكي است." اما كابالا ادعا مي‌كند در حاليكه خدا در درجه اعلي و به‌صورت يگانه‌اي توصيف‌ناپذير ـ كه در كابالا Einsof به معناي "لايتناهي" ناميده مي‌شود ـ وجود دارد، یکتایی‌اش لزوماً در تعداد زيادي صورت الهي تجلی‌یافته:
"تعدد خدايان كاباليست‌ها اين را "سيفراث" (Sefrroth) به معناي چهره‌هاي خدا مي‌نامند، چگونگي نزول خداوند از مقام يكتاي لايتناهي به تعدد خدايان، معمايي است كه كاباليست‌ها بسيار در آن تعمق كرده‌اند."
بديهي است كه اين تصوير چند چهره از خدا راه را براي مشرك خواندن كاباليست‌ها باز مي‌كند؛ اتهامي كه آن‌ها را به‌تندی و نه كاملاً با موفقيت رد كرده‌اند.
در خداشناسي كاباليست‌ها نه‌تنها ديدگاه تكثر خدايان وجود دارد بلكه خداوند صورت دوگانه مذكر و مؤنث به خود گرفته: Hokhmah "، "Binah؛ پدر و مادر آسماني كه اولين شكل‌هاي خدايي بودند. كاباليست‌ها براي توضيح چگونگي آميزش اين دو و ايجاد آفرينش بعدي، صراحتاً از استعاره‌هاي جنسي استفاده مي‌كنند.
از خصايص جالب اين خداشناسي سري اين است كه بر مبناي آن بشر خلق‌شده بلكه خود به‌گونه‌ای موجودي خدايي است.
اوينز اين اسطوره را چنين تشريح مي‌نمايد:
"كابالا تصوير پيچيده خدا را به گونه ديگري نيز نشان مي‌دهد: موجود يگانه‌اي شبيه انسان، به گفته يك كاباليست خداوند اولين انسان ازلي و نمونه اولیه آن بود. انسان خصوصيات دروني، ابدي و الهي و ساختاري مشتركي با خدا دارد."
يك رمز شكاف كاباليست اين برابري آدم با خدا را تأييد مي‌كند و مي‌گويد:
"در زبان عربي ارزش عددي اسامي آدم و يهوه به‌صورت يكسان 45 است. بنابراين بر اساس تغيير كابالا يهوه مساوي است با آدم؛ يعني آدم خدا بود. به‌این‌ترتیب اعلام مي‌شود كه همه انسان‌ها در بالاترين درجه درك مانند خدا بوده‌اند."
چنين خداشناسي، گونه‌اي از اسطوره‌هاي الحادي را در بر دارد و اساس انحطاط يهود است. كاباليست‌هاي يهودي مرزهاي عقل سليم را چنان نقض كرده‌اند كه حتي مي‌كوشند بشر را خدا بخوانند. به‌علاوه بر اساس اين، الهيات بشريت نه‌تنها خدايي است بلكه فقط و فقط يهوديان را شامل مي‌شود و ديگر اقوام انسان به شمار نمي‌روند. درنتیجه اين اندیشه فاسد در يهوديت كه اساساً بر مبناي اطاعت و فرمان‌برداری از خدا بناشده بود، گسترش يافت و هدفش اقناع خودبيني و غرور يهودي بود. كابالا علی‌رغم اين طبيعت خود كه با تورات متناقض بود، در يهوديت راه يافت و شروع به فاسد كردن آن نمود.
يك نكته جالب‌توجه ديگر درباره تعاليم منحرف كابالا، شباهت آن به انگاره‌هاي كفرآميز مصر باستان است. چنانكه در بالا اشاره شد، مصريان باستان معتقد بودند ماده هميشه وجود داشته. به‌عبارت‌دیگر اين انديشه را كه ماده از هيچ به وجود آمده مردود مي‌دانستند. كابالا نيز از همين عقيده درباره انسان دفاع مي‌كند و مدعي است انسان‌ها خلق نشده‌اند و عهده‌دار تنظيم و اداری وجود خود هستند.
به عبارت امروزي، مصريان باستان مادي‌گرا بودند، كابالا را مي‌توان "اومانيسم سكولار" ناميد جالب‌توجه است كه اين دو مفهوم: ماده‌گرايي و اومانيسم سكولار، از ايدئولوژي‌هايي هستند كه دو قرن است برجهان حكمراني مي‌كنند.
بايد پرسيد چه نيروهايي وجود دارند كه مفاهيم مصر باستان و كابالا را از ميان تاريخ كهن به زمان حاضر منتقل كرده‌اند؟

* از شواليه‌هاي معبد تا ماسون‌ها

kabbalah 3


با اشاره به شواليه‌هاي معبد دانستيم كه اين نظام عجيب صليبيان تحت تأثير یک‌نهاد سري در اورشليم قرار داشت كه درنتیجه آن مسيحيت را رها نمود و به اجراي آداب جادوگري پرداخت. گفتيم كه بسياري از محققان به اين نتيجه رسيده‌اند كه اين سر به كابالا مربوط مي‌شود.
به‌عنوان مثال "اليمنس ليواي" نويسنده فرانسوي كتاب "تاريخ جادوگري"، شواهد تفضيلي در اين كتاب ارائه مي‌دهد و اثبات مي‌كند، شواليه‌هاي معبد اولين گام را در پذيرش تعاليم كابالا برداشتند؛ به‌عبارت‌دیگر آن‌ها اين تعاليم را به‌صورت مخفيانه آموختند. بنابراين اصولي ريشه‌دار مصر باستان به كمك كابالا به شواليه‌هاي معبد منتقل شد.
"آمبرتوايكو" رمان‌نويس معروف ايتاليايي اين حقايق را در چهارچوب يكي از رمان‌هاي خود نمودار مي‌سازد. او در داستان خود از زبان شخصيت اصلي چنين بيان مي‌كند كه شواليه‌هاي معبد تحت تأثير كابالا قرار داشتند و كاباليست‌ها صاحب رمزي بودند كه در فراعنه مصر باستان قابل‌ردیابی است. به نوشته ايكو، بعضي يهوديان سربسته رموز خاص را آموختند و سپس آن‌ها را در پنج كتاب عهد عتيق (اسناد پنج‌گانه) جا دادند. اما تنها كاباليست‌ها اين رمز را كه پنهاني انتقال‌یافته درك مي‌كنند. كتاب زهر كه كتاب اصلي كابالا است با اسرار اين پنج كتاب ارتباط دارد. ايكو بعد از بيان اينكه كاباليست‌ها قادرند راز مصر باستان را در اندازه‌گيري‌هاي هندسي معبد سليمان نيز بخوانند، مي‌نويسند شواليه‌هاي معبد آن را از خاخام‌هاي كاباليست اورشليم آموختند:
"فقط گروه اندكي از خاخام‌ها كه در فلسطين باقي ماندند از سر آگاه بودند... و بعدها شواليه‌هاي معبد آن را از آنان آموختند (Umberto Eco, Foucault,s Penbulum, Translated from the Italian by William Weaver, p. 450)
شواليه‌هاي معبد با پذيرش مفاهيم كابالا طبيعتاً با بنياد مسيحي حاكم بر اروپا سر ناسازگاري يافتند. اين ناسازگاري با نيروي مهم ديگري مشترك بود؛ يهوديان. بعد از بازداشت شواليه‌هاي معبد به دستور مشترك پادشاه فرانسه و پاپ در سال 1307، نظام ساختاري زيرزميني به خود گرفت اما تأثيرش به‌صورت افراطي‌تر همچنان ادامه يافت.
چنانچه قبلاً گفتم شمار قابل‌توجهی از اين افراد گريختند و به پادشاه اسكاتلند ـ تنها پادشاهي كه مرجعيت پاپ را قبول نداشت ـ پناه بردند. آن‌ها در اسكاتلند به "لژ وال بيلدرز" نفوذ كردند و در اندك زماني بر آن تسلط يافتند، لژ سنن نظام معبد را به خود گرفت و به‌این‌ترتیب بذر فراماسونري در اسكاتلند كاشته شد. هنوز هم تا به امروز "لژ كهن اسكاتلند" شاخه اصلي فراماسونري به شمار مي‌رود.
رد پاي شواليه‌هاي معبد و بعضي يهوديان مرتبط با آن‌ها در مراحل گوناگون تاريخ اروپا قابل‌ردیابی است. يكي از مهم‌ترين پناهگاه‌هاي شواليه‌هاي معبد در منطقه "پراونيس" فرانسه قرار داشت. طي بازداشت‌ها، بسياري در آنجا مخفي شدند. از خصوصيات مهم ديگر اين منطقه اين است كه مرموزترين مركز كاباليسم اروپا است. پراوينس جايي بود كه سنت شفاهي كابالا به كتاب تبديل شد و ثبت گرديد.
به عقیده بعضي مورخان شورش روستايي انگلستان در سال 1381 به كمك يك سازمان مخفي شعله‌ور شد. محققاني كه تاريخ فراماسونري را مطالعه مي‌كنند. همگي بر اين باورند كه اين سازمان مخفي نظام معبد بوده است. جنبش ذکرشده بزرگ‌تر از يك قيام داخلي و حماسه‌اي سازمان‌یافته عليه كليساي كاتوليك بود.
نیم‌قرن پس‌ازاین شورش، يك كشيش در بوهيما (جنوب اطريش) به نام "جآن‌هاس" (John Huss) شورشي را در مخالفت با كليساي كاتوليك آغاز كرد. در پشت پرده اين شورش نيز شواليه‌هاي معبد قرار داشتند. "اويگدور بن آيزاك كارا" (Avigdor Ben Isaac Kara)، از مهم‌ترين نام‌هايي بود كه هاس در توسعه دكترين خويش تحت تأثير آن قرار داشت. كارا، خاخام انجمن يهودي شهر پراگ و يك كاباليست بود.
نمونه‌هايي از اين قبيل، حكايت از اتحاد ميان شواليه‌هاي معبد و كاباليست‌ها جهت تغيير نظام اجتماعي اروپا مي‌كند. اين تغيير موجب دگرگوني فرهنگ مسيحي پايه‌اي اروپا و جايگزيني آن بافرهنگی مبتني بر مفاهيم الحادي مانند كابالا گرديد. و بعد از دگرگوني فرهنگي دگرگوني سياسي به ميان آمد؛ مثلاً انقلاب فرانسه و ايتاليا و...
در همه مراحل سیاسی با حقيقتي روبه‌رو مي‌شويم كه از وجود نيرويي حكايت مي‌كند كه هدفش منحرف ساختن اروپا از ميراث مسيحي خود و جايگزيني آن با ايدئولوژي سكولار است و با اين برنامه نيتي جز نابودي نهادهاي مذهبي آن را ندارد. اين نيرو تلاش كرد اروپا را به قبول تعاليمي كه به كمك كابالا از مصر باستان دست‌به‌دست گشته‌اند وادار كند. همان‌طور كه قبلاً اشاره كردم اساس اين تعاليم را در دو گرايش مهم تشكيل مي‌دهند: اومانيسم و مادي‌گرايي. (نویسنده : هارون يحيي- مترجم : باران خردمند)

* کابالا و مسیح‌گرایی
از نیمه‌ی دوم قرن پانزدهم میلادی، عقاید کابالا توسط یهودیان و مارانو ها (یهودیان به‌ظاهر مسیحی شده) در میان مسیحیان رواج یافت. کابالیست های یهودی به تدوین برخی رساله‌های کابالی منطبق با زبان و فرهنگ مسیحیان دست زدند؛ و این رساله‌ها در ایتالیا به‌ویژه در کانون‌های فرهنگی فلورانس بسیار مؤثر افتاد. به نوشته دایرة‌المعارف یهود، "محافل فرهنگی رنسانس عمیقاً باور کردند که رازهای مسیحیت را می‌توان از طریق کابالا شناخت". (judaica, vol.۱۰, P.۶۴۳)
این‌گونه بود که مکتب کابالا، به یک نیروی متنفذ سیاسی در میان اروپائیان تبدیل شد که بر آرمان‌های مسیحایی جدید دامن می‌زد و طلوع قریب‌الوقوع دولت جهانی اروپایی را نوید می‌داد. به تأثیر از این موج، بسیاری از متفکرین اروپایی به این نتیجه رسیدند که باید آرمان‌های ظهور مسیح (علیه‌السلام) را با مفاهیم راز آمیز و جادو گرایی شناخت.
حال به معرفی چند شخصیت مهم فکری رنسانس و نیز آثار آنان می‌پردازیم:
۱) کنت جیووانی پیکو دلا میراندولا (۱۴۶۳-۱۴۹۴ م.)
از نامدارترین و مؤثرترین چهره‌های فکری رنسانس، به‌عنوان "پدر کابالیسم مسیحی" شناخته می‌شود. افکار او به شدّت متأثر از استادان و دوستان یهودی خود است. از میان دوستان و استادان او می‌توان به این افراد اشاره کرد: یوحنان اَلِمانو، فلاویوس میتریداش و الیا دلمریگو.

Isaac-ben-Solomon-Luria

۲) یوهانس روشلین
عبری شناس نامدار دربار فردریک سوم، در ترویج کابالا در محافل فرهنگی مسیحیان نقش برجسته‌ای داشت. او در سال ۱۴۹۰ میلادی در ایتالیا با پیکو دیدار نمود و تحت تأثیر او به کابالا علاقه‌مند شد. او کتاب‌های "درباره‌ی نام‌های سحرآمیز" (۱۴۹۴.م) و "درباره علم کابالا" (۱۵۱۷.م) را درزمینه کابالا به رشته‌ی تحریر درآورد.
تحت تأثیر این موج جدید فکری، از آغاز سده شانزدهم، شاهد پیشگویی‌های مکرر و پیاپی رهبران فرقه‌ی کابالا درباره "آخرالزمان" و ظهور عیسی مسیح (علیه‌السلام) هستیم (دقیقاً همان چیزی که در برهه کنونی شاهد آن هستیم).
در سال‌های نخستین سده‌ی شانزدهم، کابالیست هایی چون "اشر لملین" (Asher Lemlein) و "جوزف دلارینا" و سر انجام "دن اسحاق آبرابانل"، اندیشه پرداز بزرگ زرسالار یهودی، پیشگویی خود را درباره ظهور قریب‌الوقوع مسیح (علیه‌السلام) اعلام می‌کردند.
۳) ربی اسحاق لوریاIsaac ben Solomon Luria) ۱۵۳۴-۱۵۷۲)
اسحاق بن سلیمان لوریا از یک خاندان سرشناس یهودی بود که شاخه‌های آن در بسیاری از کشورهای اروپایی و اسلامی حضور داشتند. اندیشه‌های لوریا در کنار کتاب ظُهَر، یکی از دو منبع اصلی کابالا به شمار می‌رود.
هستی‌شناسی جدید کابالا و ترسیم جهان به‌صورت "عین صوف" به‌وسیله‌ی اسحاق لوریاشکل گرفت. اندیشه‌ی اسارت "زمزم" (ZamZam) (اخگر الهی) به دست "سیترا اهرا" (Sitra Ahra) (نیروهای شیطانی) که بر سرزمین "کلیپت" (Kelli Pot) (خلافت: منظور همان ممالک اسلامی است) حکم می‌رانند در این مفهوم تبلور یافت.
از زمان "ربی اسحاق لوریا" تاکنون، کابالیسم به شکلی آشکار به ایدئولوژی جنگ با جهان اسلام بدل گردیده و "شیطان شناسی" یکی از اشتغالات فکری دائم رهبران کابالا شده و رساله‌های متعدد در این زمینه انتشاریافته است.
از دیگر کابالیست های مشهوری که در ماجرای رنسانس نقشی اساسی داشتند می‌توان به کسانی چون "هاینریش کورنلیوس آگریپا" (Heinrich Cornelius Agrippa)، "فلیپوس فن هوهنهایم" (Philippus Aureolus von Hohenheim) آلمانی تبار با نام لاتین پاراسلسوس، "میشل نوتردامی" (Michel de Nostedam) مشهور به نوسترداموس و "گیوم پستل" (Guillaume Postel) اشاره نمود.

* کابالا و جادو گرایی
ازآنجاکه مکتب کابالا پیوند عمیقی با سحر و جادو دارد، کابالیست ها از طریق اشاعه ساحری، سعی در جذب افراد به فرقه خود می‌کنند.
قرون شانزدهم و هفدهم میلادی، دوران شکوفایی جادوگری، کیمیاگری، غیب‌گویی، طالع بینی و انواع علوم خفیه و نفوذ فوق العاده ی آن‌ها در دربارها و محافل فرهنگی اروپاست. این موجی است که دقیقاً با رنسانس ایتالیا آغاز شد و اومانیست‌هایی چون "پیکو دلا میراندولا" از مروجین بزرگ آن بودند. به‌طور مثال، ایتالیای عهد رنسانس، کانون سحر و جادو به موهوم‌ترین شکل آن بود.
اومانیست‌ها (اومانیسم عبارت است از "انسان‌محوری" که در برابر "خدامحوری" قرار می‌گیرد) -که مکتبشان را از کابالا به ارث برده‌اند- غالباً به "همزاد" یا "نگهبانان غیبی" اعتقاد داشتند. "پودجو براتچولنی" از چهره‌های برجسته‌ی رنسانس، از عفریت‌هایی سخن می‌گفت که مانند سواران بی‌سر هجرت می‌کنند، یا از هیولاهای ریشویی که از دریاها برمی خواستند تا زنان زیبارو را بربایند.
ماکیاولی به"امکان پر بودن هوا از ارواح" اشاره می‌کرد و اعتقاد خود را به این امر که وقایع بزرگ با نشانه‌هایی از صور عجیب، پیشگویی، الهام و علائم آسمانی اعلام می‌شوند، ابراز می‌داشت و مار سیلیو فی چینو، مترجم افلاطون، شرحی در دفاع از غیب‌گویی و طالع بینی نوشت.
پیشرفت حوزه قدرت و نفوذ جادو گرایی در محافل فرهنگی اروپا به حدی بود که"وقتی لورنتسو مدیچی دانشگاه پیزا را از نو تأسیس کرد، برای طالع بینی کرسی‌ای در نظر نگرفت؛ امّا دانشجویان مصرا خواستار تشکیل آن شدند و او ناچار با خواستشان موافقت کرد" (ویل دورانت، تاریخ تمدن، جلد ۵: رنسانس، تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، ۱۳۶۷، ص ۵۶۰)
تعلق به جادو و علوم خفیه با گسترش طریقت کابالا و آرمان‌های مسیحایی در اروپا پیوند مستقیم داشته و دارد. پیکو، "پدر کابالیسم مسیحی"، می‌گفت:
"هیچ علمی چون جادو و کابالا، حقانیت مسیح را بر ما ثابت نمی‌کند"


کشتی شکسته هارون یحیی

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)

«هارون یحیی» با نام واقعی عدنان اکتار در زمره نویسندگان حوزه «فراماسون‌شناسی و یهودیت‌ستیزی» از اهالی ترکیه است که اخیراً به صورت رسمی، به جرگه لژهای فراماسونری ترکیه پیوسته و مدال افتخار استادی درجه 33 را به سینه چسبانده است.

 

به تازگی هارون یحیی(نویسنده مبارز با فراماسونری) به لژ فراماسونری پیوسته است، با توجه به اینکه طی سال‌های گذشته و در جریان روشنگری در خصوص فراماسونری بسیاری از آثار او توسط ناشران داخلی ترجمه و منتشر شده است، لزوم آگاه سازی مردم در خصوص این واقعه بسیار حائز اهمیت است، به همین منظور اسماعیل شفیعی سروستانی مدیر مسئول موسسه فرهنگی موعود عصر در یادداشتی این موضوع را مورد بررسی قرار داده است که در ادامه می‌آید:

*کشتی شکسته هارون یحیی

آرزو می‌کنم هیچ‌یک از بندگان خدا واقعه شکسته شدن کشتی در شبی تاریک و در میانه دریایی طوفان‌زده را تجربه نکنند. هر یک از ما چنین صحنه‌ای را در پرده سینما یا صفحه تلویزیون دیده‌ایم. آنچه بر سر کشتی «تایتانیک» آمد، تنها یک نمونه از هزاران بود. تصوّر بلای طوفان و غرق شدن کشتی در میانه دریایی خشمگین و متلاطم، پشت هر کس را می‌لرزاند؛ حتّی اگر خودش در جمع مسافران بی‌پناه و سرگشته‌ای که ره به هیچ کجا ندارند، نباشد؛ آن هم در شبی ظلمانی و سرد.

در چنین موقعیتی، برخی از اعماق جان، نجات‌بخشی آسمانی را طلب می‌کنند و برخی از ترس و به امید رهایی، از بلندای عرشه، خود را به میان امواج کف‌آلود و متلاطم می‌افکنند. جماعتی نیز در میانه تردید و دودلی، تا آنجا می‌مانند که آویخته بر دیواره کشتی، غرقه دریا می‌شوند.

آن ساعت که کشتی به قعر دریا بلعیده می‌شود، چاله‌ای بزرگ و وحشتناک، بسان چاله‌های سیاه آسمانی، همه آنچه را که در شعاع بزرگی از این چاله بر سطح آب شناور است، در خود می‌کشد؛ همچون نهنگی که به یک‌باره انبوهی از ماهیان را قورت می‌دهد. شاید به همین خاطر باشد که ملوانان کارکشته، در وقت شکسته شدن کشتی، بعد از پرش به سطح دریا، به سرعت خود را از کشتی دور می‌سازند؛ مبادا که در آخرین لحظات، به همراه کشتی به ژرفای آن سیاه‌چاله دریایی کشیده شوند.

سیاه‌چاله‌هایی این چنین، تنها در میان کهکشان و میانه دریاها پدیدار نمی‌شود؛ در اقیانوس بیکران زندگی ما انسان‌ها نیز، گاه سیاه‌چاله‌هایی حادث شده و جماعتی را به کام خود می‌کشد.

در گذار از فراز و نشیب‌های حیات، گاهی کشتی زندگی مردم، مبتلای طوفانی کمرشکن می‌شود. امواج متلاطم رخدادها و حوادث سیاسی، اجتماعی و گاه مالی، توفنده و بی‌محابا چنان بر بدنه کشتی زندگی فرود می‌آید که تاب و قرار را از همه ساکنان کشتی می‌رباید و جماعت بزرگی را به کام می‌کشد.

تعداد انسان‌هایی که بی‌هیچ آمادگی و تقصیر، در میان سیاه‌چاله‌های دریای متلاطم مناسبات سیاسی و اجتماعی گرفتار آمده و سرمایه از کف داده‌اند، کم نیست. چه بسیارند مردمی که چونان تخته‌پاره‌ای شناور بر سطح دریا، به کام سیاه‌چاله‌ها کشیده شدند.

نام هارون یحیی برای بسیاری از مردم که سری در مطالعات سیاسی، اجتماعی عصر حاضر دارند و دوربین ذهن و زبانشان، محافل «فراماسونری و صهیونیستی» را رصد می‌کند، شناخته شده است.

برای آن‌ها که با این نام مستعار آشنایی ندارند، عرض می‌کنم که وی با نام واقعی عدنان اکتار در زمره نویسندگان و پژوهندگان صاحب آوازه عصر ما، در حوزه «فراماسون‌شناسی و یهودیّت‌ستیزی» است.

هارون یحیی از اهالی «ترکیه» و ساکن در آن دیار است که اخیراً به صورت رسمی، به جرگه لژهای فراماسونری ترکیه پیوسته و مدال افتخار استادی درجه 33 را به سینه چسبانده است.

شکسته شدن کشتی «فراماسون‌ستیز ترک» و در غلتیدن وی در مغاک سیاه فراماسونری جهانی، اولین تجربه نبود و آخرین نیز نخواهد بود. هماره و در طول تاریخ و میان همه جوامع، در پی هر حرکت افراطی، تفریطی نیز قابل پیش‌بینی است.

طی دو سه دهه اخیر حیات سیاسی ایران نوین و اسلامی، آنها که بیش از دیگران با چهره برافروخته و رگ‌های بیرون‌زده، شعار می‌دادند و هل من مبارز می‌طلبیدند، زودتر از دیگران در جبهه مخالف و معارض، جا خوش کرده و حتّی به عنوان اپوزیسیون، سر از دیار فرنگ درآوردند.

تردیدی ندارم که در پی هارون یحیی و شکسته شدن کشتی طوفان‌زده‌اش، جماعتی در سیاه‌چاله پدید آمده از غرق شدن کشتی، بلعیده خواهند شد.

موقعیت هارون یحیی از دو فرض خارج نیست:

الف. او، چونان بسیاری از پیامبران دروغین عصر ما، گندم‌نمایی جو فروش بود که با جنجال‌آفرینی و افشای پاره‌ای از اطّلاعات سوخته و دستمالی شده، جماعت بزرگی را به خود مشغول داشت و پس از انجام مأموریت محوّله از سوی فراماسونری جهانی، به کُنام اصلی خویش بازگشت.

مهم‌ترین دستاوردهای این واقعه شامل موارد زیر است:

1. مکشوف شدن چهره بسیاری از منتقدان و معارضان احتمالی یهود و فراماسونری در جهان اسلام، نزد دستگاه شیطانی فراماسونری جهانی. تا از این پس و برای همیشه، نام آنان در فهرست معارضان و دشمنان قرارگیرد؛

2. به بازی گرفته شدن جماعتی نوخط، مشغول داشتن آن‌ها با اطّلاعات بی‌خاصّیت و عمومی، همچون نشانه‌ها و علائم فراماسونری و یهودیّت و مغفول ماندنشان از اندیشه و عمل یهود و فراماسونری در حوزه وسیع فرهنگی و تمدّنی مغرب‌زمین و جهان معاصر.

اینان، پیش و بیش از آنکه قادر به مبارزه بنیادین با فراماسونری جهانی شوند، در گیر و دار برخی صور و مفاهیم ابتدایی می‌مانند و عمر خود را بیهوده از دست می‌دهند؛ در حالی که جریان مخوف و شیطانی فراماسونری جهانی، مصون از هرگونه تعرّض، به کار خود ادامه می‌دهد.

غرب و یهود، در طول تاریخ، هماره جماعتی همچون نوآم چامسکی، الکس جونز و یهودیان ضدّ صهیونیسم را در آستین‌ پرورده است تا چونان مجرای «خروج گاز»، مانع از انفجار نا به هنگام دیگ بخار شوند.

دسته‌بندی فراماسونری جهانی، به دو گروه فراماسونری بد و فراماسونری خوب، چنان‌که هارون یحیی بیان کرده، بی‌شباهت به بازی همیشگی و تکراری «هالیوود» در پرورش دوشخصیّت پلیس بد و پلیس خوب در فیلم‌های سینمایی به ظاهر سیاسی، اجتماعی‌اش نیست؛

3. تلطیف چهره «فراماسونری جهانی» و خارج ساختن آن از فهرست دشمنان کین‌توز انسان و ادیان؛

ب. فرض دیگر آن است که هارون یحیی، واسپس سال‌ها تلاش برای افشای چهره یکی از دشمنان کین‌جوی ادیان توحیدی و به ویژه اسلام، متأثّر از اهرم‌های تطمیع و تهدید، ناگزیر به سر فرودآوردن بر آستان فراماسونری جهانی شده است. این امر بی‌سابقه نیست.

یهودیت‌ستیزی و فراماسونری جهانی، در مسیر خنثی‌سازی تلاش مخالفان خود وحذف آنان از میدان معارضه، همواره از سه اهرم بهره جسته است:

1. تحبیب دشمنان و معارضان خود،

2. تطمیع دشمنان و معارضان خود،

3. تهدید دشمنان و معارضان خود.

در کشکول این جریان شیطانی، تنقّلات بسیاری برای به دوستی‌کشیدن و تحبیب مخالفان و منتقدان یافت می‌شود. همواره و در طیّ همه سال‌های گذشته، فراماسونری جهانی، در عموم کشورها، سعی در جلب و جذب مستعدّان و کارآمدترین افراد در حوزه‌های مختلف سیاسی، اقتصادی و فرهنگی داشته و از نفوذ آنان برای پیشبرد مقاصد خود بهره جسته است. بدین سبب، در میان فراماسون‌ها از طبقات پایین اجتماعی و فقرا، از جمله زنان، کمتر نشانی می‌توان یافت.

از عصر قاجار تا سال 1357 شمسی با نفوذترین مردان سیاسی، اقتصادی و فرهنگی «ایران» (در دو عصر قاجار و پهلوی) در زمره اعضای اصلی لژهای فراماسونری ایرانی بودند. در ترکیه و مصر نیز شرایطی مشابه این وضعیت قابل شناسایی و اشاره است.

توانایی چند وجهی فراماسونری، این امکان را به وجود می‌آورد تا آنان بتوانند منتقدان و مخالفان بسیاری را از مسیر تطمیع، خنثی و به صف هواداران خود یا مخالفان خاموش پیوند دهند.

چنان‌که دو اهرم سابق‌الذّکر درباره برخی مخالفان سرسخت، مؤثّر واقع نشود، «سلاح تهدید» درباره جمع بزرگی از منتقدان و مخالفان یهودیّت صهیونیستی و فراماسونری جهانی کارگر می‌افتد

آلوده ساختن برخی منتقدان مستعدّ به هرزگی جنسی و ابتذالات اخلاقی (با همراهی جاسوسه‌ها) یا آلوده ساختن آنها با مال نامشروع، در طول تاریخ، جمع بزرگی را به سکوت و مماشات در برابر یهود و فراماسونری واداشته است.

اهرم تهدید فیزیکی، آخرین حربه جریان ماسونیّت جهانی و یهودیّت صهیونیستی، برای از میدان به در کردن مخالفان سرسخت خود است؛ زیرا حذف فیزیکی، همواره از مخالفان، چهره‌ یک قدّیس و شهید در میدان مبارزه با یهود می‌سازد و یهود، از این چهره‌سازی ، سخت پرهیز می‌کند؛ مگر آنکه ناگزیر شود.

هیچگاه درباره انزوای مردان اندیشمند، منتقد و خلّاق در حوزه مبارزات جدّی با فراماسونری جهانی و یهودیّت‌ستیزی در عموم کشورهای شرقی و غربی اندیشه کرده‌اید؟

هماره یهود، عواملی را در میان دستگاه‌های سیاسی، اجتماعی و در همسایگی مردان صاحب رأی و نفوذ کلان و مؤثّر، به کار می‌گمارد (مشاوران و منشیان) تا با هر لطایف الحیل، مانع از نزدیک شدن آن مردان اندیشمند به رهبران جوامع شود.

نامه‌ها، طرح‌ها و پیشنهادهای اینان، هماره بی‌پاسخ می‌ماند یا در میان آمد و شد روزان و شبان، چنان بر زمین کشیده می‌شوند که از حیّض انتفاع خارج می‌گردد. از همین رو، هماره منتقدان جدّی در انزوا، مبتلای فقر و فاقه و در حاشیه می‌مانند تا در اثر کهولت سن و از کارافتادگی، از صحنه مناسبات و معاملات مستضعفان حذف شوند.

به رغم تصوّر عمومی، در دستگاه‌های امنیّتی صهیونیسم بین‌المللی و فراماسونری جهانی، مردان منتقد و مستقل اهل فرهنگ، در ردیف‌های اولیه از فهرست سیاه یهود (Black List) جای داده می‌شوند. دلیل این امر هم واضح است. مردان سیاسی، در اولین فرصت، وارد معاملات سیاسی می‌شوند و چونان مردان اقتصادی، منافع سیاسی، اقتصادی را بر مجاهدت صمیمانه با دشمنان انسان و ادیان، ترجیح می‌دهند؛ ضمن اینکه عمر احزاب سیاسی، هماره کوتاه است؛ در حالی که مردان منتقد و محقّق حوزه یهودیّت صهیونیستی و صاحب نفوذ فرهنگی، پیراسته از گرایش‌های فصلی سیاسی یا منافع اقتصادی و خارج از ظرف زمان و مکان، همه عمر خویش را مصروف مجاهدت صمیمانه و صادقانه می‌کنند.

معمولاً ملاحظات سیاسی، اقتصادی، صمیمیت، صداقت و شجاعت مردان را زیر ضربات هولناک خویش در هم می‌شکند.

ذکر این نکته را هم ضروری می‌شناسم که ناپرهیزگاری در سه حوزه اخلاقی، مالی و سیاسی، شیران شرزه را به موشی ذلیل و زبون تبدیل می‌سازد.

نگارنده از قضاوت نهایی درباره هارون یحیی پرهیز می‌کند؛ زیرا نمی‌تواند به صورت مستند، استقرار ایشان را در هریک از گروه‌های یاد شده، اثبات کند؛ امّا متذکّر می‌شود که پیامبران دروغین، همواره در میان غوغا و درست هنگامی که گوش‌ها و چشم‌ها از درک حقایق درمی‌ماند، مفرّی برای مخفی‌ماندن یهود و فراماسونری و خارج شدن آنان از تیررس نگاه مجاهدان متدیّن و انگشت اشارت آنان می‌سازند.

منتقدانی همچون الکس جونز، نوآم چامسکی و یهودیان ضد صهیونیست، در حالی که به صورت علنی و با استفاده از رسانه‌های پرقدرت و مصون از هرگونه گزند، انتقادات گزنده خود را متوجه یهودیت صهیونیستی می‌سازند که هیچ‌ یک از منتقدان مسلمان و مستقل، در هیچ‌یک از کشورهای اروپایی و آمریکایی، مجال انتشار یک مقاله یا ایراد یک سخنرانی ندارد.

در زمانی که بسیاری از مردم، پیامبران دروغین عصر جدید را در زمره مخالفان و منتقدان جدی فراماسونری جهانی قلمداد می‌کنند، آنان از همه سیم‌های خاردار و خطوط قرمز عبور می‌کنند. در میانه همین غوغا، آنچه مطلوب یهودیت صهیونیستی است، از لا به لای گفتار و کردار آنان بارز می‌شود و از هرگونه تعرض در امان می‌مانند.

طی قریب به دو قرن گذشته، مواضع فکری و فرهنگی و حتی صورت‌های مذموم تمدنی غرب الحادی، توسط اشخاص و جریاناتی تثبیت شده و به عنوان امری ممدوح و مقبول در میان مسلمانان شایع شده‌اند که خود، در زمره منتقدان و مخالفان پر سر و صدای صورت‌های فرهنگی و تمدنی غرب و یهودیت بوده‌اند.

اینان گاه دانسته و در مسیر اجرای مأموریت محوله و گاه نادانسته در اثر ابتلا به جهل مرکب، در کار و بار «اسلامیزه کرده غرب» و «سکولاریزه کردن شرق» مشغول بوده‌اند.

شرق اسلامی، در سه ساحت عقیدتی، فرهنگی و تمدنی، از این دو مسیر، لطمات جبران‌ناپذیری را تجربه کرده است. در میان کشورهای ساکن شرق اسلامی، ترکیه، ایران و مصر، در زمره سه کشور مهم و مؤثّر در مسیر «اسلامیزه کردن آموزه‌های غربی» و «سکولاریزه کردن آموزه‌های اسلامی»، طی یکصد و هشتاد سال اخیر بوده‌اند.

چنان‌که امروزه در هیچ‌ یک از این کشورها، به صورت رسمی، بنیادهای نظری حوزه فرهنگی و تمدنی غربی مورد پرسش جدی و متفکرانه واقع نشده است. در هیچ‌ یک از این کشورها به صورت جدی، مرکزی برای مطالعه در حوزه «غرب‌شناسی و یهودشناسی» وجود ندارد و هر یک از آنان نیز در مسابقه‌ای حیرت‌آور، سعی در تجربه مدرنیته تمام عیار در حوزه فرهنگی و تمدّنی دارند؛ گویی همگی، غرب و یهود را با پا پس می‌زنند و با دست به پیش می‌کشند.

دو جریان «اسلامیزه کردن غرب» و «سکولاریزه کردن شرق»، به صورت بطئی و کند، جام شوکران را به کام ساکنان شرق چکانده است.

مصیبت وقتی مضاعف می‌شود که برخی از پیامبران دروغین، چنان خود را مصیب و بر حق و خصم را مخطی و بر باطل می‌شناسند که مجال هرگونه سؤال و پرسش را هم از بین می‌برند. در چنین موقعیتی، آنگاه که در تلاطم امواج کوبنده، کشتی مدّعی به ورطه طوفان گرفتار آمده و غرق می‌شود، به همراه آنان، جمع کثیری به قعر دریا بلعیده می‌شوند.

سخنم را با این کلام حکیمانه و معصومانه حضرت امیرالمؤمنین(ع) خاتمه می‌دهم. ایشان فرمودند:

«کجا می‌روید؟ چگونه دروغ می‌بافید؛ در حالی که هنوز نشانه‌ها برپاست و آیه‌ها روشن و نورافشان‌ها برپایند؟ کجا سرگردانتان می‌کنند؟ بلکه چگونه حیرت‌زده می‌شوید؛ در حالی که خاندان پیامبرتان میان شماست و آنان زمامداران حق و نشانه‌های دین و زبان‌های صادقند؟ پس آنان را به بهترین جایگاه‌های نزول قرآن فرود آورید و همچون تشنگان، به آبشخور زلال آنان فرود آیید».(1)


*پی‌نوشت:

1.نهج البلاغه، صحیح صالح، خطبه 87


فراماسون منحرفی که ادعای مهدویت دارد! + تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
نام او برای علاقمندان به مقوله آخرالزمان و منجی موعود کاملا آشناست و متأسفانه این شخصیت در نگاه بسیاری از آنان جایگاه موجهی نیز دارد.

فراماسون منحرفی که ادعای مهدویت دارد! + تصاویر

 

برخی از داستان‌هایی که همه ما در دوران کودکی شنیده ایم، راوی مصادیقی عینی در جهان واقعیت هستند که به تناسب قدرت درک کودکان، در قالب نمادهای فانتزی بازگو می‌شوند.

 

سوژه یکی از مشهورترینِ این داستان‌ها، گرگ حقه‌بازی است که در غیاب مادر بره‌ها از ترفند تغییر چهره استفاده و به سرپناه آنان نفوذ می‌کند و بره‌های بیچاره را می‌خورد.

 

البته تم کودکانه قصه اقتضا می‌کند که بره‌ها بعد از خورده شدن، دوباره از شکم گرگ بیرون بیایند و این غفلت برایشان درسی بیادماندنی باشد؛ چنان‌که در مرتبه نهایی بناست که کودکان مخاطب قصه "عبرت" بگیرند و در عرصه‌های رئال زندگی مرتکب اشتباه بره های داستان نشوند. زیرا در دنیای واقعی، جبران خطاها و غفلت ها به سادگی داستان‌های کودکانه نیست.

 

الغرض؛ یکی از این گرگ های دنیای واقعی ما، چهره مرموزی به نام "عدنان اکتار" معروف به «هارون یحیی» است. نام او برای علاقمندان به مقوله مهدویت و آخرالزمان و مباحث مربوط به فراماسونری کاملا آشناست و متأسفانه این شخصیت در نگاه بسیاری از آنان جایگاه موجهی نیز دارد!

 

 

عدنان اکتار؛ ملقب به «هارون یحیی»

 


در این گزارش قصد داریم با تکیه بر مستندات، کالبدشکافی مناسبی از این شخصیت مرموز داشته باشیم و سپس نگاهی بیندازیم به تصویر وی در منظر بسیاری از ایرانیان.

 

 

 

 

 

عدنان اکتار در سال 1956 میلادی در آنکارا متولد شد.

 

در شجره نامه ساختگی که این شخص بر انتساب آن به خویش اصرار دارد، چنین ادعا شده است که پدران او از سادات منطقه قفقاز بوده اند و به «فرزندان شیر» شهرت داشته اند.

 

اکتار در این شجره نامه بلندبالا، ابتدا نسب خود را به امام حسین(ع)، به تبع آن به امام علی(ع) و سپس از طریق مادر أمیرالمؤمنین حضرت علیامخدره فاطمه بنت اسد(س) ریشه اش را به حضرت داوود نبی علیه السلام رسانده است!

 

 

شجره نامه ادعایی عدنان اکتار

 

 

او که در کودکی پدر خود را از دست داده، تحصیلات ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان را در زادگاه خود گذراند و بعد از آن در سال 1977 وارد دانشکده هنرهای زیبای استانبول شد و رشته طراحی داخلی را برای ادامه تحصیل انتخاب کرد؛ اما بعد از مدتی تغییر رشته داد و به ادبیات، فلسفه و تاریخ روی آورد.


گزارش های منتشره در برخی روزنامه های آن دوره حاکی است که وی در دوران دانشجویی به خاطر  مطالعه کتاب های آخرالزمانی "سعید نورسی" بنیانگذار جماعت نور، به طور مداوم آثار و نشانه های یادشده در آن کتاب ها را با خویش تطبیق می داده و آشکارا خود را "مهدی آخرالزمان" می‌خوانده است!

 

اصلا یکی از انگیزه‌های اصلی اکتار برای جعل شجره‌نامه، این بوده است که طبق تعالیم سعید نورسی، منجی آخرالزمان از نسل داوود نبی خواهد بود.

 

 

سعید نورسی؛ بنیانگذار جماعت نور

 

 

روان‌پریشی که شفای خود را از ارتش گرفت!


بر پایه اسناد غیرقابل خدشه پزشکی، عدنان اکتار در جوانی به خاطر مشکلات حاد روحی در بیمارستان های روانی ترکیه تحت نظر قرار داشته است.

 

رفتارهای غیرطبیعی و آزار و اذیت سایر دانشجویان از سوی او، موجب می‌شود که روانپزشکان ترک او را مورد معاینه قرار بدهند. پس از معاینات روانپزشکی، دو عارضه (paranoid) و (shizoid) در نامبرده تشخیص داده می شود.

 

این واقعیت در برخی از روزنامه های آن زمان مانند "حریت" منعکس شده است.

 

 

 

 

اما با پیگیری های غیرمعمول برخی از پرسنل ارتش و انتقال پرونده او به بیمارستان نظامی، بعد از چندماه گواهی سلامت روانی برای وی صادر می شود؛ اتفاق عجیبی که در جای خود قابل تأمل به نظر می‌رسد.

 

 

تلاش ارتش ترکیه برای اخذ گواهی سلامت روانی اکتار

 

 

 این سؤال بی جواب مانده است که چرا این شخص در کانون توجه برخی صاحب منصبان رده بالای ارتش ترکیه قرار داشته و به چه دلیلی اصرار داشته اند او را از حیث روانی سالم نشان بدهند؟

 

بر اساس اسناد ارتش ترکیه، پس از صدور گواهی سلامت روانی، در حرکت مشکوک بعدی، نام اصلی و شناسنامه‌ای وی از "عدنان ارسلان اوغلاری" (Adnan.Arslanoğulları) به "هارون یحیی" تغییر یافته است.

 

یکی از انگیزه های وی در انتخاب اسم جدید، شبیه سازی خود به دو پیامبر والامقام بود:

 

* حضرت هارون (ع) تنها حامی حضرت موسی (ع) در مأموریت‌های الهی.

 

* حضرت یحیی (ع) پیامبری که مبشر نبوت حضرت عیسی مسیح (ع) بود و آن حضرت را در طلیعه مأموریت الهی تعمید داد.

 

 

مشخصات عدنان اکتار در اسناد رسمی ارتش ترکیه

 

 

منجی مسلمان یا فراماسونر صهیونیست؟



در مورد تغییر نام عدنان اکتار همچنین گفتنی است که بر حسب مستندات متعدد و گرایش آشکار وی به یهودیت (او در جای جای سخنانش تصریح می کند که نسل بنی اسرائیل و یهود یک نسل بسیار مقدس هستند) این احتمال بسیار قوی است که خانواده وی از جمله خانواده های "یهودیان مخفی" (معروف به فرقه دونمه/dönme) باشند.

 

این فرقه از یهودیان توسط شخصی به نام "شبتای زوی" بنیان نهاده شده است. اعضای این فرقه در اصل یهودی هستند، ولی در ظاهر خود را مسلمان نشان می دهند.

 


لازم به توضیح است که فرقه دونمه به منظور جلوگیری از نفوذ اسلام در قاره اروپا در عصر امپراتوری عثمانی ایجاد شد و بانیان آن از ترس تکرار ماجرای اندلس، این فرقه را با برنامه ای از پیش تعیین شده به درون خلافت عثمانی نفوذ دادند.

 

به تصریح دائره المعارف جودائیکا، شخص "کمال پاشا" معروف به «آتاترک» (پدر ترکیه لائیک) از مشهورترین اعضای این فرقه مرموز بوده است.


پیروان فرقه دونمه دو اسم دارند؛ یک اسم یهودی برای مجالس خصوصی و یک اسم اسلامی. دو اسمه بودن عدنان اکتار نیز می تواند ناشی از این امر باشد. (هارون یحیی یک اسم کاملا عبری است)

 

 

صمیمیت عدنان اکتار با صهیونیست‌ها و خاخام‌های یهودی

 

 

در همین رابطه گفتنی است که عدنان اکتار در سال 2006 رسما اعلام کرد که افسانه "هولوکاست" را قبول دارد و کشتار یهودیان را محکوم می‌کند.

 

وی همچنین قریب به یک سال قبل با یک رسانه اسرائیلی (i24 news) به گفتگو نشست و برای خوش‌آمد صهیونیست‌ها اعلام کرد که بر اساس تعالیم قرآن معتقد است سرزمین فلسطین "ارض موعود" قوم یهود است و به آنان تعلق دارد!

 

 

 

 

نامبرده که از سال‌ها قبل با انتشار یادداشت‌هایی در خصوص فعالیت‌های فراماسونرها، می‌کوشید این جماعت را به "خوب" و "بد" تقسیم کند، در سال 2013 از عضویت خود در لژ ماسونی پرده برداشت.

 

 

 

 

تألیف یا سرقت علمی؟

 

عدنان اکتار با همراهی تیم تحقیقاتی تحت مدیریت خود، 285 جلد کتاب با اسم مستعار «هارون یحیی» منتشر کرده است.

 

نامبرده در تألیفات خود نظریات مبتنی بر تفکر داروینیسم، ماتریالیسم، کمونیسم و بودیسم را مورد نقد جدی قرار داده است.

 

البته زحمت بسیاری از این تألیفات را پژوهشگران دیگر کشیده اند که نام هارون یحیی به عنوان مؤلف زیر آن ها درج شده است.

 

 

فهرست برخی از تألیفات منتسب به هارون یحیی در وب سایت شخصی او

 

 

در حقیقت این چهره جنجالی، یک سارق علمی چیره دست نیز هست.

 

یک بار که وی برای گفتگو راجع به "معجزات قرآن" در تلویزیون حاضر شده بود، ناگزیر از تلاوت آیاتی از کلام الله شد و در آنجا همه بینندگان مشاهده کردند که عدنان اکتار، کسی که خود را عالم دینی و مفسر وحی می‌نمایاند، حتی از روخوانی صحیح قرآن کریم نیز عاجز است!

 

همانجا بود که تردیدهای جدی در مورد میزان تسلط او بر منابع دینی و علمی در اذهان عمومی شکل گرفت.

 

"قدیر مصر اوغلو" جامعه‌شناس و دانشمند برجسته ترکیه‌ای در همین رابطه می گوید: «کتاب های این شخص که ادعا می کند مهدی آخرالزمان است، در امریکا تدوین و به اسم هارون یحیی انتشار داده می شود. با یقین می‌گویم که هیچ‌کدام از کتاب‌های این شخص تألیفی نیست و ترجمه شده از زبان انگلیسی هستند که من نسخه زبان اصلی این کتاب ها را در اختیار دارم.»

 

 

قدیر مصر اوغلو/ جامعه‌شناس برجسته ترکیه‌ای


 

بر اساس برخی روایات نقل شده از بنیانگذار جماعت نور ترکیه، شخصی خواهد آمد که مردم را از شر افکار امپریالیستی و داروینیستی نجات خواهد داد. عدنان اکتار در تلاش است خود را به عنوان این فرد منجی جا بزند.

 

اما آیا اکتار بزرگترین فردی است که به مبارزه با نظریه داروینیسم برخاسته تا روایات مذکور -بر فرض صحت- بر او منطبق باشد؟


باید گفت که تئوري تکامل داروین توسط بسياري از دانشمندان و حکمای سه دین بزرگ اسلام، یهودیت و مسیحیت به بوته نقد کشيده شده است.


"داگلاس دور" از دانشمندان امریکایی و یکی از مهمترین شخصیت های علمی است که به نقد کامل این نظریه مبادرت ورزیده است. دانشمند برجسته دیگری که به نقد نظریه تکاملی داروین نشسته است "مايکل بهه" نويسنده کتاب «جعبه سياه داروين» می باشد.


هدف این گزارش نقد و بررسی داروینیسم نیست، اما تنها یک جستجوی ساده اینترنتی مشخص می کند که عدنان اکتار تا چه میزان از ناآگاهی توده‌های مردم برای فریب دادن آنان سوءاستفاده کرده است.

 

 

مهدی قلابی!

 

اکتار با استناد به یک حدیث جعلی منسوب به رسول اکرم(ص) که در آن به خصوصیات منجی اشاره شده است، خود را واجد همه نشانه‌های مذکور جلوه می‌دهد. در حدیث یادشده، ویژگی‌های منجی آخرالزمان به شرح زیر برشمرده می‌شوند:

 

- تاریخ تولد منجی (که با تاریخ شناسنامه‌ای اکتار تطبیق داده شده)
- پیشانی گشاده
- چشم سبز
- خال بزرگ شبیه ستاره دنباله‌دار در کتف سمت راست
- بینی کوچک و ظریف
- خروج منجی از استانبول
- مبارزه با داروینیسم و ماتریالیسم
- شانه فراخ و پوست لطیف
- ریش‌های سیاه که از طرفین باریک است
- سیادت و امتداد نسل تا حضرت داوود علیه السلام
- تعلق اجداد به منطقه قفقاز
- داشتن 300 عنوان کتاب ممهور به مهر رسول الله(ص) و ارائه آن به مسیح

 

 

مهر منسوب به پیامبر(ص) که عدنان اکتار در همه آثارش از آن استفاده می‌کند.

گروه‌های سلفی تکفیری همچون "داعش" نیز از همین نماد استفاده می‌کنند.

 

 

عدنان اکتار پس از برشمردن نشانه های منجی، زیرکانه می‌گوید: «همه اینها نشانه‎های من هستند. من نمی‌توانم به دروغ بگویم که این نشانه‌ها را ندارم! تمامی نشانه‌ها در من وجود دارد و البته من هم دوست دارم امام مهدی باشم و دنیا را نجات دهم!»

 

برخی ادعاهای عوام‌فریبانه او از این قرارند:


- حضرت رسول(ص) فرموده‌اند "مهدی" بسیار عجیب رفتار می‌کند و من نیز بسیار عجیب رفتار می‌کنم!

- حضرت مهدی سید و از نسل حضرت علی (ع) است و من نیز سید و از نسل علی هستم.

- تولد مهدی در جای پنهان صورت می‎گیرد و بر اساس گزارشات، من در خانه متولد شده‌ام و کسی تولدم را ندیده است!

- بر اساس روایات، لقب مهدی "اصلان" (به معنی شیر) است و اسم مستعار من نیز در شناسنامه‌های قبلی‌ام پسر اصلان است!

- بر اساس روایات، مهدی با استخوان‌های گذشتگان حرف می‌زند و در دنیا فقط من هستم که در موضوع فسیل‌های باستانی تحقیقات علمی انجام می‌دهم!

- بر اساس روایات، مهدی از خانواده خود جدا شده و به مکانی که تلاقی دو دریاست هجرت می کند. من نیز از خانواده‌ام در آنکارا جدا شدم و در استانبول که محل تلاقی دو دریاست فعالیت می‌کنم!

- بر اساس روایات، مهدی ادعا نمی‌کند که من مهدی هستم. من هم چنین ادعایی ندارم!

- بر اساس روایات، مهدی باید از نسل داوود باشد. من هم به گواهی شجره‌نامه رسمی، از نسل داوود هستم.

- بر اساس روایات، مهدی در یک روستای کوچک به دنیا می‌آید. من نیز در آنکارا که در زمان پیامبر روستایی کوچک بود به دنیا آمدم!

- بر اساس روایات، وقتی حضرت عیسی ظهور می‌کند 300 عنوان کتاب از مهدی با مهر پیامبر به رنگ طلایی داخل صندوقچه‌ای پیدا می کند. در حال حاضر من 300 عنوان کتاب با مهر پیامبر به رنگ طلایی دارم!

- روایات مربوط به آخرالزمان نشان می‌دهد که چند نسل قبل مهدی به منطقه قفقاز می‌رسد. من نیز پدربزرگانم از خان‌های قفقاز بودند!

 

 

این چهره متقلب به انحای مختلف تلاش می‌کند ریشه خود را به اهلبیت علیهم السلام نسبت دهد

 

 

منحرف رسانه‌ای!

 

عدنان اکتار وب سایت‌ها و شبکه‌های تلویزیونی نیز در اختیار دارد که از طریق آن‌ها به طور گسترده ای درباره مباحث آخرالزمانی، مهدویت، رجعت مسیح و عصر ظهور امام زمان (عج) نظریه‌پردازی می‌کند.

 

البته بخش اعظم تئوری‌پردازی‌های اکتار در خصوص مهدویت، غیرقابل قبول و در تضاد با منابع اصیل اسلامی است. در واقع وی اغلب بافته‌های ذهنی خود را در قالب نظریه به مخاطبانش قالب می‌کند.

 

ویژگی دیگر رسانه‌های تحت نظر اکتار، استفاده مفرط از جذابیت‌های جنسی برای جذب مخاطب است.

 

قابی که عدنان اکتار را به تصویر می‌کشد، کمتر پیش می‌آید که از دخترکان بزک کرده و آنچنانی خالی باشد.

 

او حتی حرمسرایی مدرن در اختیار دارد که تعداد زیادی از این پری‌چهرگان اغواگر را در آن جای داده است.

 

 

دخترکان عروسک‌منظر در تلویزیون شخصی اکتار (A9tv) و حرمسرای اختصاصی وی

 

 

این چهره جنجالی که نماد بارز تفکر التقاطی می‌باشد، از همجنس‌بازان هم حمایت کرده و حقوق آنان را به رسمیت شناخته است!

 

 

طی سال‌های اخیر بخش قابل توجهی از برنامه‌سازی‌های نامبرده، طرح ادعای مهدویت از طرف وی بوده است! او در حقیقت از سالیان دور به دنبال مطرح ساختن خود به عنوان منجی آخرالزمانی بوده، اما هیچگاه شرایط اظهار این عقیده آنگونه که اکنون در حال مطرح شدن است برای وی مهیا نبوده است.

 

در چند سال اخیر وی توانسته با پشتیبانی برخی شبکه‌های قدرتمند ماسونی و تلویزیون منتسب به خود و سایر شبکه‌ها به ترویج اندیشه‌های انحرافی‌اش بپردازد.

 

 

*یک هشدار*

 

متأسفانه این شخصیت منحرف هنوز چنان‌که باید در داخل ایران شناخته نشده و گاهی تبلیغ آثار منسوب به وی در برخی رسانه‌های موجه داخلی مشاهده می‌شود.

 


 

 

بعلاوه، ترجمه نوشتجات وی بدون نظارت کافی در قالب کتاب و سی‌دی در تیراژ بالا در کشور توزیع می‌گردد.

 

همچنین با نهایت تأسف، ردپای این مدعی حقه‌باز در نشست بین المللی اندیشه مهدویت در شهر مقدس قم نیز به چشم می‌خورد. [البته در سالیانی قبل]

 

 

 

 

با توجه به جهانگیر شدن پیام اسلام و اقبال همگانی به آموزه‌های متعالی مکتب تشیع، به نظر می‌رسد متولیان دین و فرهنگ باید بیش از پیش هوشیاری به خرج دهند تا چنین افرادی با استفاده از نقاب‎های فریبنده موجب انحراف توده‌های ساده‌دل و پاک‌نهاد نشوند.



کابالا در سينما

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)

« عرفان يهود » در زبان فارسي « آيين قباله »، « آيين قبالا » و « آيين کابالا » هم گفته مي شود. اين آيين داراي مضمون شناسي در دو باب يزدان شناسي و آفرينش شناسي است. (1) کابالا پس از پديد آمدن عقيده به معناي مستور عهد عتيق به شکل نوعي افکار عجيب و خيالات غريب در فلسفه و کلام يهود پديد آمد. جماعتي پيدا شدند و گفتند که اعداد و حروف، معاني عرفاني مخفي دارند و کتاب هايي به نام « قباله » در پي کشف حکمت مرموز در پرده ي اعداد و حروف کتب مقدس برآمدند و اسراري را به زعم خود کشف و براساس بازي با کلمات و اعداد، سلسله اي از مطالب و معاني را بيان کردند. مسائل غامض مافوق طبيعي را با اين روش تحليل کردند و براساس آن وجود خدا را ناشي از نوري دانستند که از مرکز الهي « مشيت » منبعث مي شود. انسان در اين تحليل، عالم صغيري است که تمام کمالات عالم کبير را به صورت خرد دارد و براي رسيدن قواي عظيم و شناخت مسيحا بايد از کلمات، حروف و اعداد استفاده کند. اين نگرش باعث به وجود آمدن خرافات و اسباب زحمت اهل ايمان شد. (2)

کابالا در سينما


اين آيين در برخي فيلم ها نمود پيدا کرده و مطرح شده است. فيلم « اواتار » (3) برشي از آينده ي جهان را نشان مي دهد که انسان ها براي دست يابي به منابع جديد انرژي به سياره اي به نام « پاندورا » رفته اند. در آن جا موجوداتي آبي رنگ شبيه انسان و حيوان زندگي مي کنند. محل اصلي زندگي اين موجودات درختي مقدس است که حيات تمام کره ي پاندورا و موجوداتش به وي وابسته است و از طريق آن روح مردگان به آرامش مي رسد. اين درخت، چيزي شبيه مقوله ي « درخت زندگي » يا « سفيروت » در کابالا است. در برخي پايگاه هاي اينترنتي به نقل از يکي از منتقدان داخلي، (4) کاباليست شدن « جيمز کامرون » (5) کارگردان اين فيلم بيان شده است که مي تواند دليلي براي وجود اين نگرش در فيلم باشد.

کابالا در سينما


انيميشن « نُه » (6) براساس تعاليم « پاراسلسوس » (7) پزشک و کيمياگر سوئيسي آلماني ساخته شده است. در بخش هايي از فيلم کتاب کيمياگري او، به وضوح نشان داده مي شود و علاوه بر راه حل مشکلات، بنيان داستان براساس نظريات او شکل مي گيرد. در انيميشن، برشي از آينده نشان داده مي شود که تمام انسان ها در جنگ با ماشين ها از بين رفته اند. يک دانشمند براساس تئوري هاي کيمياگري و جادويي، روح خود را در نُه عروسک تقسيم مي کند که هر کدام از آن ها نماد بخشي از حيات انساني هستند و نوع لباس و توانايي هر کدام نشان گر آن است.
پاراسلسوس بيش تر به عنوان طبيبي برجسته شناخته مي شود؛ اما علاوه بر آن، در زمينه ي مسائل ماوراي ماده و ارتباط با ارواح نيز فعاليت هايي داشته است. هم چنين وي يکي از انديشمندان بزرگ کابالا محسوب مي شود و همين جهت زندگي او در اين انيميشن لحاظ شده است.

کابالا در سينما
شخصيت اصلي فيلم « متولد نشده » (8) به طلسمي دچار شده است که هيچ راه حلي براي آن يافت نمي شود سرانجام يکي از خاخام هاي يهودي از طريق آيين کابالا مراسمي ويژه اجرا مي کند و طي آن روح شرير را از بدن او خارج مي سازد.
تنها چيزي که درباره تحليل مضمون اين فيلم ها مي توان گفت اين است که يهود براساس ملاحظات تاريخي و بررسي ظرفيت هاي دروني اساساً عرفان مستقلي ندارد و اگر چيزي به عنوان آيين کابالا مطرح است، در واقع ترکيب و اختلاطي از کيش هاي عرفاني ديگر است. کيش هايي مثل عرفان مسيحيت، يوگا، آيين هاي هندي، تفکر نوافلاطوني، آيين زرتشتي و تصوف اسلامي. (9) بنابراين يهود از داشتن عرفان هم در مقايسه با ديگر اديان و آيين ها بهره اي نبرده است و حرفي براي گفتن ندارد و اين نشانه ي عدم وجود آن در تعاليم يهودي يا کم رنگ بودن آن است. (10)

 


پي‌نوشت‌ها:

1. کاوياني، شيوا، آيين قبالا، ص 15.
2. ناس، جان باير، تاريخ جامع اديان، صص 564 و 565.
3. Avatar
4. مستغاثي، سعيد، نگاهي به فيلم اواتار، وبلاگ مستغاثي دات کام.
5. James Cameron
6. 9
7. Paracelsus
8. The Unborn
9. ر.ک: فعالي، محمدتقي، آفتاب و سايه ها، صص 324 و 325.
10. زرين کوب، عبدالحسين، در قلمرو وجدان، ص 333.

منبع مقاله :
امين خندقي، جواد؛ (1391)، دين و سينما، آموزه هاي اخلاقي و ارزشي؛ بررسي و تحليل بيش از سيصد فيلم؛ قم: ولاء منتظر (عجل الله تعالي فرجه الشريف)، چاپ اول

چه نظراتی در مورد دجال وجود دارد؟

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
چه نظراتی در مورد دجال وجود دارد؟

دجال، از ریشه «دجل» به معنای «دروغ‎گو» و «حیله‎گر» است‌. اصل داستان دجال، در کتاب‎های مقدس مسیحیان آ‌مده است‌. در انجیل، این واژه، بار‌ها به کار رفته است و از کسانی که منکر حضرت مسیح هستند یا «پدر و پسر» را انکار کنند، با عنوان «دجال» یاد شده است.[1] به همین سبب، در ترجمه انگلیسی کتاب‎های مقدس مسیحی، واژه آنتی‌کریست (Antichrist) یعنی ضد مسیح‌، به کار رفته است.
در روایات زیادی از اهل سنت، خروج دجال از نشانه‎های برپایی قیامت دانسته شده است.[2] اما درکتب روایی شیعه، تنها دو روایت درباره خروج دجال، در جایگاه یکی از علائم ظهور حضرت مهدی علیه‌السلام آمده است[3] که هیچ کدام از این دو روایت، از نظر سند، معتبر و قابل قبول نیست؛ بنابراین‌، از نظر منابع شیعی‌، دلیل معتبری بر اینکه خروج دجال یکی از علایم ظهور باشد، وجود ندارد؛ اما در عین حال، با توجه به روایات زیادی که در منابع اهل سنت آمده است، احتمال دارد اصل قضیه دجال، به طور اجمال، صحت داشته باشد؛ اما بدون تردید بسیاری از ویژگی‎هایی که برای آن بیان شده است، افسانه‎هایی بیش نیست.

حال به فرض پذیرش، این سؤال مطرح است که مقصود از دجال چیست؟
دو احتمال اساسی در این‌باره وجود دارد:

۱. با توجه به معنای لغوی دجال مقصود از آن، ‌نام شخص معینی نباشد؛ بلکه هر کس که با ادعاهای پوچ و بی‌اساس و با تمسک به انواع اسباب حیله‎گری و نیرنگ، ‌در صدد فریب مردم باشد، دجال است. بر این اساس،  دجال‎ها متعدد خواهند بود. وجود روایاتی که در آن، سخن از دجال‎های متعدد رفته است، این احتمال را تقویت می‌‎کند؛ مانند: این حدیث رسول خدا که فرمود: «یکون قبل خروج الدجال نیف علی سبعین رجالاً؛ پیش از خروج دجال، بیش از هفتاد دجال، خروج خواهند کرد».[4]
با توجه به این احتمال، قضیه دجال، نشانه این است که در آستانه انقلاب امام مهدی علیه‌السلام افراد فریب‎کار و حیله‎گری، برای نگه‌داشتن فرهنگ و نظام جاهلی، همه تلاش خود را به کار می‌‎گیرند و با تزویر و حیله‎گری، مردم را از اصالت و تحقق انقلاب جهانی منجی، دل‎سرد یا مردد می‌‎کنند.
اینکه در همین روایات تأکید شده است: «هر پیامبری، امت خویش را از خطر دجال بر حذر داشته است»؛[5] خود تأییدی دیگر بر همین احتمال است که مقصود از دجال، هر شخص حیله‎گر و دروغ‎گویی است که پیش از خروج حضرت مهدی علیه‌السلام در صدد فریب مردم است.

۲. دجال، کنایه از کفر جهانی و سیطره فرهنگ مادی بر همه جهان باشد. استکبار، با ظاهری فریبنده و با قدرت مادی و صنعتی و فنی عظیمی که در اختیار دارد، سعی می‌‎کند مردم را فریب دهد و مرعوب قدرت و ظاهر فریبنده خود کند. بر این اساس‌، اینکه پیامبران، امت‎های خود را از فتنه دجال بیم داده‎اند به این معنا است که آنان را از افتادن به دام مادیت و ورطه حاکمیت طاغوت و استکبار جهانی برحذر داشته‎اند؛ پس احتمال می‌‎رود، منظور از دجال ـ با آن شرایط و اوصافی که در این روایات برای او شمرده شده است ـ‌‌ همان استکبار جهانی باشد. در اوصاف دجال گفته شده: «کوهی از طعام و شهری از آب، همراه دارد». این، کنایه از امکانات عظیم و گسترده‎ای است که استکبار در اختیار دارد.

معرفی منابع برای مطالعه بیشتر
• چشم به راه مهدی، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی قم‌، جمعی از نویسندگان، ص‌۲۸۹؛
• دادگستر جهان، ابراهیم امینی.

پی‌نوشت‌ها
۱. رساله یوحنا، باب ۲‌، آیه ۱۸ و ۲۲‌.
۲. سنن ترمذی، ج۴، ص۵۰۷ ـ۵۱۹؛ سنن ابوداوود، ج۴، ص۱۱۵؛ صحیح مسلم، ج۱۸، ص ۴۶ ـ ۸۱.
۳. کمال‎الدین، ترجمه کمره‌ای، ج۲، باب۴۷.
۴. کنز العمال، متقی هندی، ج۱۴، ص۲۰۰.
۵. ‌بحارالانوار، ج۵۲، ص۱۹۷؛ «ما بعث الله نبیا الا و قد انذر قومه الدجال…؛ هیچ پیامبری مبعوث نشد، مگر آنکه قومش را از فتنه دجال بر حذر داشت».


بیشترین احادیث «دجال» را چه کسی نقل کرده است؟

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)

غالب احادیث «دجّال» از کعب‌الاحبار یهودى‌الاصل رسیده است، کسى که اعمال و رفتارش بسیار مرموز بوده و حتى اسلام آوردنش جای سؤال است.

 

روایاتى که در مورد خروج دجال در آخر الزمان و قبل از خروج امام مهدى(ع) وارد شده بسیار است، ولى بیشتر آن‌ها در مصادر حدیثى اهل سنت یافت مى‌شود و در مصادر حدیثى شیعه کمتر از این علامت یاد شده است، روایات در این مطلب اتفاق دارند که خروج او از علامات قیامت است.

علی‌اصغر رضوانی در کتاب «علائم ظهور» درباره دجال این گونه می‌نویسد: او کسى است که ادعاى ربوبیت کرده و ... و در آخر امر، امام مهدى(عج) و حضرت مسیح(ع) او را خواهند کشت.

بخارى به سندش از انس بن مالک نقل مى‌کند که پیامبر(ص) فرمود: دجال خروج مى‌کند تا آنکه در ناحیه‌اى از مدینه فرود مى‌آید، در مدینه سه بار اعلان آماده‌باش جنگ داده مى‌شود، آن‌گاه به سوى او هر کافر و منافقى حرکت مى‌کند.

*صفات دجال در مصادر عامه

اهل سنت در مورد صفات و خصوصیات دجال مطالب مختلفى را از پیامبر(ص) نقل کرده‌اند، اینک به برخى از آن‌ها اشاره مى‌کنیم:

١-پیامبر(ص) امتش را از او برحذر داشته است، بخارى به سندش از انس نقل مى‌کند که رسول خدا(ص) فرمود: هیچ پیامبرى مبعوث به رسالت نشد، مگر آنکه امتش را از اعور کذاب برحذر داشت.

٢-پیامبر(ص) از فتنه او به خدا پناه برد، بخارى به سندش از عایشه نقل مى‌کند که از رسول خدا(ص) شنیدم که در نمازش از فتنه دجال به خداوند پناه مى‌برد.

٣-دجال کافر است، بخارى در همان حدیث سابق از انس نقل مى‌کند که پیامبر(ص) فرمود: بین دو چشم او نوشته شده: او کافر است.

4-ادعاى ربوبیت مى‌کند، ابن ماجه به سندش از رسول خدا(ص) نقل مى‌کند که درباره صفت دجال فرمود: او مى‌گوید من پروردگار شما هستم.

5-طول عمر دجال، مسلم در صحیح خود حدیث مفصلى را به عنوان حدیث جساسه نقل کرده است، در آن حدیث دجال مى‌گوید: من مسیحم، نزدیک است که به من اذن خروج داده شود و از آنجا که هنوز اذن خروج به او داده نشده، لذا طبیعتاً عمر او طولانى است.

6-همراه او آب و آتش است، بخارى از پیامبر اکرم(ص) در مورد دجال نقل مى‌کند: همانا با او آب و آتش است، آتش او آب گوارا است و آب او آتش است.

مسلم نیز نقل مى‌کند: همانا دجال خروج مى‌کند، در حالى که با او آب و آتش است، آنچه را که مردم به صورت آب مى‌پندارند، آن آتشى سوزان است و آنچه را که مردم به صورت آتش مى‌بینند، آن آب خنک و گوارا است، هر کس از شما آن را درک کرد، باید وارد آن چیزى شود که آتش دیده است که در حقیقت آب گوارا و پاک است.

٧-حضرت مسیح(ع) هنگام فرود آمدن بر زمین او را خواهد کشت، مسلم در چند حدیث که نقل کرده به این موضوع اشاره کرده است، از جمله اینکه از پیامبر اکرم(ص) در توصیف دجال نقل مى‌کند که فرمود: در این هنگام خداوند مسیح بن مریم را مبعوث مى‌کند، او در کنار مناره سفید رنگى در قسمت شرقى دمشق فرود مى‌آید، دجال را دنبال مى‌کند تا اینکه او را در کنار درب لدّ مى‌یابد و به قتل مى‌رساند.

*امور خارق‌العاده‌اى که از دجال صادر مى‌شود

اهل سنت در مصادر روایى خود امور خارق العاده‌اى را به دجال نسبت داده‌اند که به برخى از آن‌ها اشاره مى‌کنیم:

١-کور را بینا و برص را خوب مى‌کند.

٢-مرده را زنده مى‌کند.

٣-کسى را مى‌کشد، سپس او را زنده مى‌کند.

4-همراه او بهشت و آتش است.

5-با او نهرى از آب سفید و نهرى از آتش است.

6-دعاى او مستجاب است، به آسمان امر مى‌کند، مى‌بارد. به زمین دستور مى‌دهد، مى‌روید، از مردم چیزى مى‌خواهد، اگر کوتاهى کنند همه اموالشان به او ملحق مى‌شود، از خرابى عبور مى‌کند، گنج‌هاى آن بیرون آید.

احادیث دجال چندان در احادیث اهل بیت(ع) وارد نشده است و حتى در آن چند موردى که سخنى از او به میان آمده، قابل انطباق بر سفیانى است که به‌ طور متواتر در روایات اهل بیت(ع) به آن اشاره شده است

*احتمالات در دجال

در رابطه با دجّال که روایات اهل سنت بر آن تأکید فراوان کرده‌اند، احتمالات متعددى داده شده است، اینک به برخى از آن‌ها پرداخته و احتمال قرب به واقع را بیان خواهیم کرد:

١-دجّال شخصى حقیقى است: یکى از احتمالات در مورد دجّال آن است که او شخصى حقیقى است که در سایه حکومت جهانى به رهبرى امام مهدى(عج) کارهاى خارق العاده‌اى را در قالب سحر و جادو انجام مى‌دهد، استاد على کورانى مى‌گوید: قوى‌ترین احتمال‌ها در امر دجال این است که او را شخصى حقیقى بدانیم.

٢-دجال، همان شیطان است: احتمال دیگرى که در مورد دجال داده شده اینکه او همان شیطان «ابلیس» است که از خداوند متعال درخواست کرد تا روز قیامت زنده مانده و به او مهلت داده شود و خداوند متعال نیز به او مهلت داد و در برخى از روایات آمده است که قتل او در روز و وقت معلوم که همان وقت ظهور است به دست امام مهدى(عج) خواهد بود.

٣-دجال، همان سفیانى است: احتمال دیگرى که در رابطه با دجّال وجود دارد آن است که او همان سفیانى است که در روایات شیعه به خروج او در آخر الزمان تأکید فراوان شده است و بر این ادعا گرچه شواهدى در روایات به چشم مى‌خورد، زیرا روایاتى که در مصادر حدیثى شیعه اشاره به دجال شده قابل انطباق بر سفیانى است، ولى این احتمال ضعیف است؛ زیرا بیشتر صفاتى که براى دجال ذکر شده منطبق بر سفیانى نیست.

4-دجال، همان اسرائیل است: دکتر مارسیل حدّاد -یکى از کشیشان بنانى- در دو کتابى که در رابطه با علائم ظهور تألیف کرده است، تصریح مى‌کند که مقصود به اعور دجال همان اسرائیل است و در این زمینه سفر رؤیا از تورات را بر این ادّعا شاهد مى‌آورد.

*احتمال تحریف در احادیث دجّال

نکته‌اى که در احادیث دجال قابل توجه است اینکه با بررسى کلى در این احادیث مى‌توان احتمال داد که احادیث دجّال منشأ اسلامى ندارد، بلکه از یهود به جامعه اسلامى منتقل شده است. بر این ادّعا مى‌توان شواهدى را اقامه کرد:

١-احادیث دجال چندان در احادیث اهل بیت(ع) وارد نشده است و حتى در آن چند موردى که سخنى از او به میان آمده قابل انطباق بر سفیانى است که به‌ طور متواتر در روایات اهل بیت(ع) به آن اشاره شده است.

٢-غالب احادیث دجّال از کعب الاحبار یهودى الاصل رسیده است، کسى که اعمال و رفتارش بسیار مرموز بوده و حتى اسلام آوردنش سؤال برانگیز است و مع الأسف در تاریخ مشاهده مى‌کنیم که عده‌اى از صحابه نیز از او نقل روایت کرده‌اند و این نتیجه اجازه‌اى است که خلفا خصوصاً عمر بن خطاب به او براى نشر حدیث داده‌اند.

٣-در بین عقاید یهود مشاهده مى‌کنیم که آنان معتقدند مسیح منتظر در آخرالزمان خروج مى‌کند و دجال را به قتل مى‌رساند.

*تأویل دجال

شهید سیدمحمد صدر در کتاب «تاریخ ما بعد الظهور» مى‌گوید: «کلمه دجال در روایات به صورت رمز از معنایى خاص آمده است که عبارت باشد از اوج تمدن و تکنیک خاصى که با اسلام و مبانى آن ستیز دارد. . . ما به‌ طور وضوح مى‌بینیم که چگونه صنعت و تکنیک مادى غرب در این عصر تمام جوامع حتى جامعه مسلمانان را غلبه کرده است. . . این تمدن و پیشرفت در هر شهرى وارد خواهد شد. . . و مفهوم تمدن و پیشرفت مادى شامل همه عصرها خواهد بود. . . و اینکه ظهور دجّال به عنوان علائم ظهور معرفى شده و آن را معاصر با ظهور حضرت مهدى(ع) و حضرت عیسى(ع) مشخص کرده‌اند، به این جهت است که این پیشرفت تا عصر ظهور به درازا خواهد کشید و اینکه دجال به توسط حضرت مسیح(ع) و مهدى(عج) کشته خواهد شد، به این معنا است که نظامى که این دو بزرگوار در آخرالزمان پیاده خواهند کرد، بر پیشرفت مادیّت محض غلبه خواهد کرد، مادیّتى که براساس ظلم و تعدّى و تجاوز به حقوق مستضعفین و فقراى جوامع پایه‌گذارى شده است و به سبب آن تمام جوامع را ظلم فراخواهد گرفت، ولى با پیاده شدن نظام اصیل اسلامى عدالت و انصاف همراه با رفاه و معنویّت کلّ جامعۀ بشرى را پوشش خواهد داد.

اینکه در روایات مى‌خوانیم کسى را مى‌کشد و دوباره زنده مى‌کند ممکن است اشاره به سقوط یک نظام سیاسى و احیاى بار دیگر آن باشد و نیز سایر صفات و خصوصیات او نیز بر این ادّعا گواهى مى‌دهد و از جمله امورى که شاهد بر این مدّعا است اینکه در روایات مى‌خوانیم که حضرت مسیح(ع) و امام مهدى(عج) او را در مکانى در فلسطین به قتل مى‌رسانند و این خود اشاره بر این مطلب است که براى تسلط بر سلطه آمریکا ابتدا یهود در منطقه فلسطین نابود خواهند شد».



دجّال شناسی و راه کارهای عملی دجّال ستیزی

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
چکیده
ما در این تحقیق برآنیم که یکی از دشمنان مهدی موعود(عج) که فساد و فتنه‌ی او سراسر عالم را فرا می‌گیرد، را بشناسیم. این دشمن که همان دجّال نام دارد، در روایات شیعه از نشانه‌های ظهور از آن یاد شده است. در فصول ابتدایی به بررسی انواع فتنه و دیدگاه‌ها و ویژگی‌ها و صفات دجّال از نظر مسیحیت، یهودیت و اسلام مورد بررسی قرار می‌گیرد.
در فصول میانی به شناسایی دجّال در زمان کنونی و نمونه‌ها و مصادیق آن در حال حاضر می‌پردازیم و همچنین شیطان‌پرستی که یکی از حامیان سرسخت دجّال می‌باشد مورد بررسی قرار می‌گیرد. در فصل پایانی به بررسی چگونگی مبارزه با فتنه و فساد دجّال و راهکارهای عملی مبارزه با این فتنه‌ی بزرگ مورد تحلیل قرار می‌گیرد.

 دجّال شناسی و راه کارهای عملی دجّال ستیزی


مقدمه
سلام ودرود بی پایان بر آن راه خدا که تنها راه سعادت، رهپویی در راه ولایت و هدایت اوست. سلام بر آستان شهیدان و درود به محضر امام شهیدان. همان طور که می دانیم اصلی ترین دشمن مهدی موعود که گسترده‌ترین فتنه‌ها، و انحرافات و ریزش‌ها را در آخر الزمان میان مردم جهان ایجاد می‌نماید، دجال است. از طرفی در عرصه‌ی «مهدی شناسی» با هفت شاخه اصلی و بنیادین مواجه می‌شویم که به صورت خلاصه عبارتند از:

1- چهره شناسی :

شناسایی ویژگی‌های ظاهری و جسمانی مهدی موعود(روحی فداه)

2- تبار شناسی :

شناسایی سلسله‌ی پدران و مادران مهدی موعود(عج) تا حضرت آدم و حوا(علیهما السلام)

3- تاریخ شناسی :

شناسایی تاریخ ولادت، تاریخ غیبت صغری و تاریخ غیبت کبرای مهدی موعود(عج)

4- شأن و مقام شناسی :

شناسایی شئونات و مقامات مهدی موعود (عج) و جایگاه حقیقی او در نظام هستی

5- اخلاق شناسی :

شناسایی سیره‌ی اخلاقی مهدی موعود(عج) در عرصه‌های فردی، خانوادگی و اجتماعی

6- حکومت شناسی :

شناسایی ارکان سیاست و حکومت در دولت کریمه مهدوی

7- دشمن شناسی :

شناسایی دشمنان اصلی مهدی موعود (عج) و شناخت فتنه‌ها و فساد انگیزی های ایشان.
در شاخه‌ی هفتم و در عرصه‌ی دشمن شناسی مهدوی، با نام دو چهره‌ی اصلی مواجه هستیم: سفیانی و دجّال. چهره‌ی اول شخصیتی حقیقی و یهودی از آل ابی‌سفیان است که هم زمان با ظهور مهدی موعود(عج) از دو جبهه‌ به سوی سپاهیان و هواداران آن حضرت لشگرکشی می‌کند امّا چهره‌ی دوم شخص یا جریان عجیب و پر رمز و رازی است که فتنه گری و فساد انگیزی خویش را از سالیان پیش از ظهور و با استفاده از ابزارهایی پیشرفته و کارآمد در عرصه جهانی آغاز می نماید و بیشتر مردم جهان را از فضای معنوی و آرمان‌های مهدوی دور می‌سازد. بنابراین اصلی‌ترین دشمن منجی موعود که فساد و فتنه‌ی ایشان شرق و غرب عالم را فرا می‌گیرد دجّال و دجّال‌صفتان عالمند. از این رو شناسایی حقیقت دجّال و دجّالیان و آگاهی از بنیان‌های فتنه‌گری و ابزارهای فسادانگیزی ایشان از چند جهت ضرورت دارد:

« دجّال‌شناسی » راهی به « مهدی‌شناسی » :

یکی از راه‌های شناخت هر چیز، شناسایی ضد آن چیز است. مثلاً برای شناخت «روز» می بایست از ویژگی‌های ضد آن که «شب» باشد آگاه باشیم. در غیر اینصورت به شناختی دقیق از «روز» دست نمی‌یابیم. از این رو، یکی از راه‌های شناخت هر شخصیت، شناخت دشمنان او و ویژگی‌های آنان است. بدین‌سان، شناخت دشمنان مهدی موعود(عج) و بررسی ویژگی آنان می‌تواند ما را به شناختی دقیق‌تر از مهدی موعود(عج) و ویژگی‌های اخلاقی او رهنمون کند تا معیاری باشد برای ایجاد نزدیکی و تناسب اخلاقی میان ما و آن حضرت و نیز ملاکی باشد برای ایجاد دوری و ستیز اخلاقی با دشمنان آن حضرت.

« دجّال‌شناسی » زنگ هشداری جدی :

با شناسایی دجّال و جلوه‌های رنگارنگ و فراگیر او در سطح جهان، زنگ هشداری جدی برای تمام دوستداران مهدی موعود(عج) به صدا در می‌آید که ای وای چه غافل نشسته‌ایم، در حالی که فتنه‌ی دجَال به متن جامعه، رسانه، مدرسه، خانه و خانواده‌های ما نفوذ کرده و آرمان‌های شیطانی خویش را در ذهن و جان جوانان ما رسوخ داده و ما را به ستیزی آشکار با آرمان‌های مهدوی وادار ساخته است.

« دجّال‌شناسی » مانع زدایی تربیت مهدوی :

با شناسایی دجّال و بنیان‌های فسادانگیزی او، باید همه‌ دست در دست هم به فکر چاره بر آییم، کودکان و نوجوانان خود را در یابیم، خانه‌ها و خانواده‌ها را از غرقاب فراگیر فساد دجّال نجات دهیم و راهکارهای عملی ستیز با فتنه‌ها و فسادها‌ی فراگیر او را دریابیم ودر متن جامعه، رسانه، مدرسه و خانواده‌ها نهادینه نماییم تا بتوانیم با مانع‌زدایی تربیتی، غسل پاک و عفیف را برای مجاهدت و جان‌فشانی در عرصه‌ی مهدی یاوری تربیت نماییم.
فصل اول : دجّال اصلی ترین دشمن منجی موعود
ظهور دجّال در فرجام زمان، به عنوان اصلی‌ترین دشمن منجی آخرالزمان، از آموزه‌های مشترک بین یهودیت، مسیحیت و اسلام است. ردپای دجّال را از دو قرن قبل از میلاد مسیح، در تورات و آموزه‌های موسوی و آن‌گاه در انجیل و آموزه‌های عیسوی و پس از آن در قرآن و روایات محمدی(صلی الله علیه و اله) می‌توان یافت.

الف) دجّال از دیدگاه مسیحیت و یهودیت ( دیدگاه اول )

واژه‌ی دجّال در زبان عِبری و درآموزه‌های یهودی به معنای «دشمن خدا» است که از ترکیب دو واژه‌ی «دج:دشمن، ضد» و «آل: خدا»(1) تشکیل شده است. واژه‌ی دجّال در الهیات مسیحی، به معنای ضد مسیح«Antichrist» می باشد. از منظر الهیات مسیحی دجّال کسی است که در آخرالزمان ظهور می‌کند و پرچم ضدیت و دشمنی با تمام آموزه‌های عیسی مسیح را بر می افرازد. به علاوه عدّه‌ای از اندیشمندان مسیحی بر این باورند که دجّال شخصی خاص و دشمن برجسته‌ی مسیح است. برخی دیگر دجّال را مجموعه‌ی کامل کسانی می‌دانند که با عیسی مسیح مخالفند.

ب) دجّال از دیدگاه اسلام ( دیدگاه دوم )

واژه‌ی دجال در زبان عربی، صیغه‌ی مبالغه از ماده‌ی «دَجَلَ» به معنای «کذاب و حیله‌گر و بسیار دروغ‌گو» است.(2) واژه‌ی دجّال همچنین می تواند از مصدر«تدجیل» به معنای «پوشاندن با طلا» و «آب طلاکاری» ‌باشد. از آن جا که فرآیند آب طلاکاری فلزی غیر از طلا با ظاهر طلا عرضه می‌شود و در آن نوعی دغل و ظاهرفریبی صورت می‌پذیرد، به همین دلیل افراد بسیار دروغگویی که باطل را حق جلوه می دهند و به زشتی‌ها صورتی زیبا و فریبنده می‌پوشانند، دجّال نامیده می‌شوند.
طبق آموزه‌های اسلامی، دجّال با استفاده از هر نوع دروغ و حیله و سحر و جادو به امور باطل لباس حق می‌پوشاند. او زشتی را زیبایی، بدی را خوبی و جهنم را بهشت جلوه می‌دهد. فساد و فتنه‌ی او شرق و غرب عالم را فرا می‌ گیرد و به تمام خانه‌های مردم جهان وارد می‌گردد. اساس فسادگستری و فسادانگیزی‌های او بر موسیقی و استفاده از جذابیت‌های زنان استوار است. در روایات نبوی از فتنه‌ی دجّال با عنوان «أشّدُّ الْفِتَن: سخت‌ترین فتنه‌ها»(3) یاد شده است! پیامبراسلام از امت خویش خواسته است که دجّال و ویژگی‌های او را به خوبی بشناسند، در فتنه‌انگیزی‌های او به دقت بیندیشند و خطر خیزی آن را به یکدیگر و آیندگان خویش یادآور شوند و در همه حال بر ضد دجّال و آرمان‌هایش عمل نمایند:
«ویژگی‌های دجّال را برایتان گفتم تا در آن بیندیشید و به حقیقت آن راه یابید و آن گاه بر ضد او عمل نمایید. آیندگان خویش را ازفتنه‌ی دجّال با خبر سازید و یکدیگر را بدان یادآور شوید!! پس همانا فتنه‌ی دجّال، سخت‌ترین فتنه‌ها و شدیدترین آزمایش‌هاست.»

ج) دجّال از منظر روایات ( دیدگاه سوم )

به طور اساسی درباره‌ی دجّال و خروج وی ، دیدگاه‌های متفاوتی براساس روایات ارائه شده است:
1- دیدگاه اول :
برخی بر این باورند که دجّال، نام شخص معینی نیست و هرکسی با ادعاهای پوچ و بی اساس و با توسل به حلیه‌گری و نیرنگ، در صدد فریب مردم باشد، دجّال است. این که در روایات از دجّال‌های فراوان سخن به میان آمده است، این احتمال را تقویت می‌کند. پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «قیامت برپا نمی‌شود تا وقتی که مهدی(عج) از فرزندانم قیام کند و مهدی قیام نمی‌کند تا وقتی که شصت دروغگو خروج کنند و هرکدام بگویند: من پیامبرم»(4).
هم چنین برخی از اندیشمندان اسلامی و کارشناسان معارف مهدوی، دجّال و ویژگی‌های شگفت‌انگیز او را که در روایات اسلامی بیان شده است، اشاراتی کنایی و استعاری می دانند که به صورت رمزگونه از جریان ضدخدایی و شیطانی‌ در آخرالزمان خبر می‌دهد که بر قلب و ذهن مردم عالم، تسلط می یابد و فسادگستری و فتنه‌انگیزی را در سطح جهان به نهایت درجه‌ی ممکن می‌رساند. این جریان فراگیر، تمام آموزه‌های الهی را به سُخره می‌گیرد، همه‌ی ارزش‌های اخلاقی را زیر پا می‌نهد و تمام فضیلت‌های انسانی را درهم می‌کوبد. طبق این دیدگاه، دجّال می‌تواند نمادی از نظام مادی‌گرایی حاکم بر جهان باشد که با مظاهر فریبنده و خیره‌کننده خود چشم انسانی و معنویت‌گرای مردم عالم را کور کرده و تنها چشم حیوانی و مادی‌گرای آنان را گشوده است از این منظر، دجّال یک فرد نیست بلکه عنوانی است کلی برای افراد حیله‌گر و پُر تزویری که بر سر راه انقلاب جهانی منجی موعود ظاهر می شوند و مانع می‌تراشند و برای فریب مردم و کشاندن آنان به سوی فساد و طغیان و خداستیزی از همه وسیله و حیله‌ای استفاده می کنند.
2- دیدگاه دوم :
گروهی دیگر او را فردی معین می دانند که با عنوان«دجّال» خروج می کند و مردم را به انحراف می‌کشاند. برخی به اسنتاد روایاتی او را زنده می دانند. برای مثال گفته می‌شود او در زمان حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) موجود بوده و تا زمان خروج زنده خواهد ماند. هم چنین برخی از دانشمندان اسلامی دجّال را شخص معینی دانسته‌اند که هرچند یهودی الاصل است اما هویت اصلی او تا زمان ظهور منجی موعود ناشناخته باقی می‌ماند. طبق این دیدگاه، دجّال مردی یک چشمی با توانمندی فوق‌العاده است که در آخر الزمان ظهور می‌کند. او با ابزارها و مرکب‌های شگفت‌انگیزی که در اختیار دارد، فوج فوج مردم عالم را از گرایش به آرمان‌های منجی موعود باز می‌دارد و با حیله و تزویر مردم را به سوی شقاوت و جهنم ابدی سوق می‌دهد.
3- دیدگاه سوم :
این دیدگاه که در واقع دیدگاه برگزیده‌ی ماست، در حقیقت جمع میان دو دیدگاه قبلی است: یعنی همان‌گونه که از ریشه‌ی لغوی دجّال و از منابع حدیثی معتبر استفاده می شود، دجّال منحصر به یک شخص آن هم با یک چشم در میان پیشانی و با جثه‌ای افسانه‌ای و مرکبی رویایی نیست بلکه عنوانی کلی است برای تمام سردمداران دروغ‌گو و فریبکار از رهبران مادی دنیا در آخرالزمان و نیز نمادی سمبلیک است برای تمام افراد پر ترویز و حیله‌گر که برای کشاندن توده‌های مردم جهان به دنبال ایده‌های شیطانی و هواهای نفسانی خود از هر مکر و دروغ و فریبی استفاده می‌کند(دیدگاه اول) اما در واقع دجّال یک مفهوم کلی است که می‌تواند بر مصادیق بی‌شمار منطبق گردد. از میان این مصادیق بی‌شمار، دجّال دارای یک مصداق اصلی با توانمندی‌های شگفت‌انگیز شیطانی است که چهره و هویت اصلی‌اش در زمان ظهور آشکار می گردد و نیز دارای مصادیق فراوان فرعی از پیروان و هم قطاران اوست(دیدگاه دوم) پس دجّال براساس دیدگاه سوم، در واقع یک مفهوم کلی و یک جریان عظیم است که سرپرستی این جریان را یک فرد پر ترویز و حیله‌گر بر عهده دارد. که هویت او تا زمان ظهور ناشناخته باقی می‌ماند.
از این نظر، واژه‌ی دجّال، همانند واژه‌ی «شیطان» خواهد بود. (5) چنانچه شیطان نیز یک مفهوم کلی است که دارای یک مصداق اصلی و مصادیق بی‌شمار فرعی می‌باشد. مصداق اصلی مفهوم «شیطان»، همان «ابلیس اعظم» است و مصادیق فرعی آن، تمام پیروان و فرمانبران ابلیس از جنیان و انسیان در طول تاریخ می باشد.
فصل دوم : جلوه های آخرالزمانی دجّال
طبق دیدگاه سوم که در فصل قبل گذشت، معرفت و شناخت دجّال مستلزم سه مولفه است :
1- دجّال دارای مصادیق فراوان فرعی است که تمام پیروان دجّال و دجّال‌صفتان عالم را در بر می گیرد.
2- دجّال دارای یک مصداق اصلی و ناشناس است که هویت حقیقی‌اش تا زمان ظهور ناشناخته باقی می‌ماند و پس از ظهور برای همگان آشکار می‌گردد.
3- دجّال دارای جلوه‌های گوناگون و رنگارنگی است که با آن بیشتر مردم جهان را می‌فریبد و آنان را از گرایش به آرمان های الهی منجی دور و گریزان می‌سازد.
براساس این دیدگاه جلوه‌های آخرالزمانی دجال را می توان این گونه برشمرد:
الف) تسلط نظام مادی‌گرایی که خود شامل تمام مظاهر فریبنده‌ی دنیوی « از ثروت جویی و زن پرستی و جاه طلبی تا شراب خواری و استفاده مواد مخدر » می گردد. نظامی که چشم خدابین و معنویت‌گرای آن از اصل و اساس از بین رفته و چشم ظاهربین و دنیاگرای آن به صورت افراطی گشوده شده است.
ب) تسلط نظام رسانه‌ای که ابزار آن ماهواره‌ها، اینترنت، سینما، تلویزیون، موبایل و... است و بنیان کار آن بر فیلم‌ها و موسیقی‌های حرام با تکیه بر سکس و خشونت و لااُبالی‌گری استوار است. نظامی که از طریق امواج، ذهن و اندیشه‌ی مردم جهان را در چنبره‌ی خویش گرفته و آنان را با تک چشم جادویی خویش سحر کرده و به هر سویی که می‌خواهد، می‌کشاند.
ج) فراگیری طاغوت‌های سیاسی، ناتوهای فرهنگی و عرفان‌های دروغین نوظهور که خود شامل ابرقدرت‌های شیطانی، لابی های صهیونستی، تیم‌های فراماسونری، کابالا، شیطان‌پرستی و... می‌گردد. فرقه و گروهای اهریمنی که بر ارکان قدرت و ثروت جهان چنگ انداخته و بیشتر مردم جهان را در جولان‌گاه فتنه و فساد خویش تار و مار ساخته‌اند.

1- دجّال ، از نشانه های ظهور

همان‌طور که می دانیم، یکی از نشانه‌های ظهور که فراوان از آن سخن به میان آمده، «خروج دجّال» است. اگرچه این رخداد در شمار نشانه‌های حتمی ظهور ذکر نشده است، اما تعداد روایات آن در منابع روایی، به ویژه در منابع اهل سنت، به مراتب از تعداد روایات درباره‌ی نشانه‌های حتمی ظهور بیشتر است.
از روایات اسلامی استفاده می‌شود که دجّال فردی ستمکار، دروغ‌گو، حیله‌گر و پر تزویر است که در آخرالزمان مردم را گمراه خواهد کرد. البته در آموزه‌های سه دین یهودیت، مسیحیت و اسلام از دجّال سخن به میان آمده است. در روایاتی، از خروج دجّال به عنوان نشانه‌های ظهور و در برخی دیگر از آن به عنوان یکی از «أشْراطْ الساعَة: نشانه‌های قیامت»(6) یاد شده است. در کتاب‌های اهل‌سنت بیشتر با عنوان یکی از نشانه‌های برپایی قیامت معرفی شده است اما منابع روایی شیعه، اغلب از آن به عنوان حادثه‌ای مهم و فراگیر که هم زمان با ظهور حضرت مهدی(عج) رخ خواهد داد، در شمار نشانه‌های ظهور یاد کرده‌اند.

2- ویژگی و نشانه‌های دجّال

أصبغ بن نباته از حضرت علی(علیه السلام) پرسید: یا امیرالمومنین! دجّال کیست؟ آن حضرت فرمودند:«--- بدبخت کسی است که او را تصدیق کند و خوشبخت کسی است که اور را تکذیب کند. بدان که نشانه‌های او این است که :
1- چشم راستش کور شده [ از اصل خلقت، چشم راست ندارد. به گونه‌ای که گودی حدقه‌اش نیست] و چشم دیگرش در وسط پیشانی است و مانند ستاره صبح می‌درخشد و در آن گوشت بسته شده‌ای است که با خون درآمیخته است.
2- میان دو چشمش نوشته است:«کافر» که هر با سواد و بی‌سوادی آن را می خواند.
3- در دریاها فرو می‌رود.
4- مقابل او کوهی از دود و عقبش کوهی سپید است که مردم تصور می کنند طعام است.
5- در زمان قحطی سختی خروج می‌کند در حالی که بر مرکبی خاکستری سوار است.
6- هر قدم از مرکب او یک میل است و زمین منزل به منزل زیر پایش در نوردیده می‌شود و بر آبی نگذرد جزء آن که فرو رود و جای آن تا روز قیامت خشک بماند.
7- به آوازی که تمام جن و انس و شیاطین در شرق و غرب عالم آن را می‌شنوند، فریاد کند: «ای دوستان من، نزد من آیید. منم آن که آفرید و تسویه کرد و تقدیر کرد و رهبری نمود. منم پروردگار شما!».
8- دشمن خدا دروغ می‌گوید. او یک چشمی‌ای است که غذا می‌خورد و در بازارها راه می‌رود. براستی که پروردگار شما نه یک چشمی است ونه غذا می خورد نه راه می‌ررود و نه زوال دارد و برتر است خداوند از این اوصاف، برتری بزرگی!
9- آگاه باشید بیشتر پیروانش در آن روزگار، ناپاک زادگانند.
10- خداوند او را در شام بر سر گردنه‌ای که آن را «افیق» نامند، به دست کسی که عیسی(علیه السلام) پشت سرش نماز می خواند، هنگامی که سه ساعت از روز جمعه گذشته باشد، خواهد کشت. آگاه باشیدکه پس از آن، حادثه‌ای بزرگ واقع خواهد شد و آن خروج دابّه (7) از زمین است. (8)
1- از نکات شگفت‌آور و تأمل‌برانگیز در انبوه روایات شیعه و سنّی، ارتباط بسیار شدیدی است که بین دجّال و یهود مطرح شده است. چنانچه در روایات آمده است که: « بیشتر پیروان دجّال یهودی‌ها هستند».
2- نکته‌ی مهم‌تر این که فضای بیشتر روایات در برشماری ویژگی‌های دجّال، فضایی کنایی و استعاری است که سمبل‌ها و کدهایی رمزگونه را برای شناسایی دجّال فرا روی مخاطبان خویش قرار می دهد. چنین فضایی بیشتر از هر چیز نیازمند دقت و تأملی فراوان و تحلیلهای عمیق و دقیق براساس کیاست و زیرکی‌های مومنانه است چنانچه پیامبراعظم(صلی الله علیه و آله) بر این امر مهم تأکید ورزیده و نسبت به آن متذکّر شده‌اند.(9)
فصل سوم : بنیان‌های فتنه‌ی دجّال
فتنه‌ی دجّال، بزرگ‌ترین و خطرناک‌ترین فتنه‌ای خواهد بود که جهان آفرینش و نسل آدمی به خود دیده است. به عبارتی بهتر، فتنه‌ی دجّال، تکامل یافته‌ی تمام فتنه‌ها در طول تاریخ بشر و پیشرفته‌ترین و گمراه کنده‌ترین فتنه‌هاست. تا جایی که می‌توان گفت: تمام فتنه‌های پیشین در طول تاریخ بشری، هرکدام قطعه‌ای برای ساختن و تکمیل «پازل فتنه‌ی دجّال» بوده است. از طرفی پیامبراعظم(صلی الله علیه و آله) فرموده‌اند: « هیچ فتنه‌ی کوچک و بزرگی در دنیا به وجود نیامده است مگر آن که برای شکل‌گیری فتنه‌ی دجّال آمده است».(10).
قتل عام ملت ها ، چپاول ثروت ها ، لجام گسیختگی شهوت ها
بنیان‌های فتنه‌ی دجّال بر قتل عام و خونریزی، چپاول وغارت اموال، شهوت‌پرستی و فساد جنسی استوار گشته است. بنابراین می توان گفت که چهار فتنه در پیش روی ماست: در فتنه‌ی نخست خونریزی حلال شمرده می‌شود. در فتنه‌ی دوم علاوه بر خونریزی، چپاول اموال حلال شمرده می‌شود. در فتنه‌ی سوم علاوه بر خونریزی و چپاول اموال، تجاوز به عنف و ناموس حلال شمرده می‌شود. آن‌گاه فتنه چهارم، فتنه‌ی دجّال خواهد بود. در حقیقت، قتل عام ملت‌ها، چپاول ثروت‌ها و لجام گسیختگی شهوت‌ها، قطعه‌های اصلی در شکل‌گیری «پازل دجّال» همان عظیم‌ترین فتنه‌ها خواهند بود.

زن پرستی ، عقل ستیزی ، ثروت طلبی

امام علی(علیه السلام) در حدیثی هشدار بخش، بنیان فتنه‌هایی را که عظیم‌ترین آنها دجّال است، در سه امر معرفی فرموده‌اند: «بنیان فتنه‌ها سه چیز است: زن‌دوستی که شمشیر شیطان است. شراب خواری که دام شیطان است. ثروت‌دوستی که نیزه‌ی شیطان است»(11)
«حُبُّ النِّساء» به معنای محبت و گرایش افراطی نسبت به زنان و جذابیت‌های زنانگی است که در دوران معاصر با گرایش (فیمینیسم: زن‌گرایی و زن‌سالاری» در نظام مادی‌گری و با گرایش افراطی «زن‌پرستی و لذت‌جویی» در آیین شیطان‌پرستی مطابقت دارد. «شُربُ الخمر» به معنای گرایش به سوی «عقل‌ستیزی» با استفاده از مست کننده‌ها می‌باشد که می‌تواند تمام مشروبات الکلی مست کننده و تمام گونه‌های مواد مخدر و روان‌گردان را در بربگیرد.
«حُبُّ الدرهم و الدینار» به معنای محبت افراطی به ثروت‌طلبی است که مهم‌ترین مصداق آن را می‌توان نظام مادی‌گرایی محض که بر مردم جهان سیطره یافته است برشمرد. بنابراین بنیان‌های اصلی فتنه‌ی دجّال را تا بدین جا می‌توان چنین برشمرد:‌
1- خونریزی عمومی و قتل عام ملت‌ها.
2- ثروت‌طلبی و چپاول اموال و ثروت‌ها.
3- لذت‌جویی و لجام گسیختگی شهوت‌ها.
4- عقل‌ستیزی با استفاده از مشروبات مست کننده، مواد تخدیر کننده و روان‌گردان‌ها.
فتنه‌ی عظیم دجّال دارای بنیان‌ها و محورهای مهم دیگری است که در ادامه‌ی نوشتار به تفصیل بدان‌ها خواهیم پرداخت. بنیان‌های شگفت که خلاصه‌وار عبارتند از:
5- ادعای خدایی و ربوبیت.
6- استخدام جنیان وشیاطین.
7- استفاده‌ی گسترده از سحر و شعبده و جادو.
8- ترویج شکم‌پرستی و سوء استفاده از عنصر غذا.
9- بهره‌گیری از تصویرسازی‌های دروغ دجّال که با آنها زشت را زیبا و زیبا را زشت، بهشت را جهنم و جهنم را بهشت و در یک کلام حق را باطل و باطل را حق جلوه می‌دهد.

دجّال و ادعای ربوبیت

داعیه‌ی خدایی و پندار ربوبیت، از اصلی‌‌ترین ویژگی‌های دجّال است. دجّال در ابتدا داعیه‌دار نبوت و پیامبری می‌‌گردد و آن‌گاه به تدریج ادعای خدایی می نماید. تا جایی که با بالاترین اوج صدایش در میان تمام مردم جهان ندای«أنا ربُّکُمُ الأعلی» را سر می‌دهد.
دجّال با استفاده از ابزارهایی که در اختیار دارد، این ندای فراگیر را به گوش تمام جنیان و انسیان و تمام شیاطین در شرق و غرب عالم می‌رساند تا هریک از آنان به زبان خویش این پیام و ندا را دریابد.
دجّال با استفاده از سحر و شعبده و جادو و با تصرف در چشم مردمان کارهای شگفت‌انگیزی به انجام می‌رساند و با تکیه و استناد بدان کارها، خود را پروردگار جهان برمی‌شمارد. او به ظاهر در حرکت خورشید تصرف می نماید و به ظاهر آن را به حرکت یا سکون وا می‌دارد و ندا می‌دهد: « من پروردگار جهانیانم. این خورشید به اجازه و رخصت من حرکت می کند. آیا مایلید آن را از حرکت باز دارم؟» آن گاه خورشید را به ظاهر آن چنان از حرکت باز می‌دارد که یک روز مانند یک ماه جلوه می‌کند. سپس می‌گوید: «آیا مایلید که اینک آن را به حرکت وادار نماییم؟» پس خورشید را چنان به حرکت در می‌آورد که یک روز همچون یک ساعت جلوه می‌نماید.(12).
در مقامی دیگر، دجّال بر شخصی تسلط می‌یابد، به ظاهر او را می کشد و زنده می‌نماید. آن گاه می گوید: «آیا من پروردگارتان نیستم که زنده می‌نمایم و می‌میرانم؟» در این میان آنان که داعیه‌ی ربوبیت و خدایی دجّال را می‌پذیرند، در دریای فساد و تباهی و فتنه غرق می‌گردند و آنان که از وی روی برمی‌تابند، از فتنه و فساد دجّال محفوظ نگه داشته می‌شوند.(13)
زنی پس از باور به خدایی دجّال نزد او می‌آید و از او می‌خواهد همسرش را زنده گرداند. دجّال شیطانی را فرا می خواند تا به چهره‌ی همسر آن زن پیش روی او ظاهر شود. آن زن، شیطان ممثّل شده را به جای همسر زنده شده‌ی خویش باور می‌کند... تا جایی که با آن شیطان ادامه‌ی زندگی می‌دهد و با او هم بستر می‌شود، غافل از اینکه با شیطان هم آغوش و همبستر گشته است... و بدین سان پیروان دجّال و اقرار کنندگان به خدایی او، با شیطان قرین و همنشین می‌گردند و خانه‌هایشان از حضور شیاطین پر و لبریز میگردد:
[و هرآن که از یاد خدای رحمان دوری گزیند، شیطانی را برای او برمی‌گماریم تا همواره قرین و همنشین او باشد.](14)
مردان عرب پس از اقرار به ربوبیت دجّال از او تمنا می کنند شتران و گوسفندانشان را که در طول دوران قحطی و خشکسالی تلف شده‌اند را زنده کند و به آنها بازگرداند. دجّال گروهی از شیاطین را که به چهره شتران و گوسفندانشان در آمده‌اند، به آنها می‌بخشد و آنان با سرور و شادمانی می‌گویند: «اگر او خدای ما نبود، شتران و گوسفندان مرده‌ی ما را زنده نمی ساخت!!»(15)
فصل چهارم : دجّال و استخدام جنیّان و شیاطین

جنیّان و شیاطین و بیعت با دجّال

از جمله نعمت‌هایی که پروردگار هستی در اختیار حضرت سلیمان(علیه السلام) نهاد، قدرت تسخیر جنیان و به خدمت گرفتن ایشان در راستای اهداف و رسالت‌های الهی‌اش بود: « و مِنَ الشّیاطینِ مَن یَغُوصُونَ لَهُ و یَعملُونَ عَمَلاً دُونَ ذلِکَ: وبرخی از جنیان را مسخر سلیمان کردیم تا برای او به دریا غواصی کنند و یا به کارهای دیگری در دستگاه او بپردازند».(16) در فرهنگ قرآنی و روایی از جنیان با عنوان شیاطین یاد می‌شود.
پس از خروج دجّال، انبوهی از جنیان و شیاطین جهان با او بیعت می‌کنند و در خدمت او قرار می‌گیرند و با تمام وجود وی را در تحقق اهداف شیطانی‌اش یاری می‌رسانند. آنان با تمثّل به صورت‌های انسان‌هایی که دجّال اراده می‌کند، او را در اثبات خدایی‌اش یاری و کمک می‌کنند. دجّال خطاب به مرد اعرابی می‌گوید: «اگر اینک با چشمان خود ببینی که پدر و مادرت را زنده می‌کنم، آیا شهادت می‌دهی که من پروردگار توام؟» او قبول می‌کند و آن‌‌گاه دو شیطان به دستور دجّال، در چهره‌ی پدر و مادر وی تمثّل می‌یابند و در مقابلش ظاهر می‌شوند و خطاب به او می‌گویند: « ای فرزند از او پیروی کن که همانا او پرودگار توست!» آن‌گاه به مردی دیگر که پدر و برادرش مرده‌اند، می‌گوید: «اگر بنگری که پدر و برادرت را برایت زنده می‌گردانم، آیا یقین خواهی یافت که من پروردگار توام؟» می‌گوید: «بله» پس شیطانی هم چهره‌ی پدرش و شیطانی همانند برادرش در مقابل او تمثّل می‌یابند تا او به ربوبیت دجّال اقرار نماید.
شیاطین، به دستور دجّال، حتی به صورت حیوانات نیز تمثّل می‌یابند. دجّال از مردی بادیه‌نشین برای اقرار به ربوبیت خویش در مقابل زنده‌سازی شترش اقرار می‌گیرد و آن‌گاه از شیطانی می خواهد تا به صورت شتر اعرابی ظاهر گردد. آن شیطان همانند شتر بادیه‌نشین، بلکه چاق‌تر و شیرده‌تر تمثّل می‌یابد و همین باعث گمراهی او و اقرارش به خدایی دجّال می گردد.
جنیانی که با دجّال بیعت کرده و در خدمت او قرار گرفته‌اند، گنج‌های زمین را برای او استخراج می‌کنند و حتی در قتل عام مردم به دستور او شرکت می‌کنند.

تصویرسازی با حیله و دروغ

از دیگر فتنه‌های دجّال که در روایات فراوان به آن تاکید شده است، « تصویرسازی‌های دروغین» و بهره‌گیری‌های شیطانی و ضد الهی از این تصاویر است: « ... وهمراه دجّال تصاویری از بهشت‌های سرسبز است که در آن نهرها جاری است و تصاویری از آتش سیاه که لهیب و دودش شلعه می‌کشد.»(17)
اساس تصویر سازی‌های دجّال، براساس حیله و نیرنگ و فریب استوار است. در واقع دجّال با تصویر پردازی‌های دروغین خویش، جهنم را بهشت و بهشت را جهنم جلوه می‌دهد. باطل را لباس حق و حق را لباس باطل می‌پوشاند. او زشتی‌های آتشین را زیبایی‌های بهشتی و زیبایی‌های بهشتی را زشتی‌های آتشین می‌نمایاند. فلذا پیامبراعظم(صلی الله علیه و آله) می فرمایند: «همانا دجّال به همراه تصویری به مثال بهشت و آتش می‌آید اما حقیقت آن چه را که بهشت می‌خواند آتش است».2 بدین سان آن چه را که دجّال بهشت و آسایش و خرمی جلوه می‌دهد، دارای چنان هویت حرام و گناه‌آلودی است که فرجامش جزء آتش جهنم و عذاب دردناک الهی نیست. از سوی دیگر، آن چه را که دجّال به عنوان جهنم و عذاب و ناراحتی نمایش می‌دهد، دار ای هویتی الهی و ضدشیطانی است که حقیقتش جزء بهشت و آسایش و خرمی نیست.
شاید به توان «تصویرسازی‌های دروغین دجّال» را بر «فیلم‌سازی‌های غیرالهی و شیطانی» در جهان معاصر تطبیق داد.

حجت های الهی بر ضد دجّال

پروردگار هستی، برای اتمام حجت بر مردم جهان رسولانی را برمی‌انگیزاند تا در هر زمان و مکان، کذب و دروغ‌گویی دجّال را در ادعای خدایی‌اش بر ملا سازند و مردم را از فساد و فتنه‌انگیزی او انذار دهند. رسولان برانگیخته شده برای تکذیب دجّال عبارتند از:
1- حضرت یَسَع، پیامبرالهی که همه جا به دنبال دجّال می‌رود و مردم را از او برحذر می‌دارد و می‌گوید: « این فرد، مسیح دروغ‌گوست از او دوری کنید لعنت خدا بر او باد»
2- رسول ویژه الهی برای رسوا سازی دجّال که نذیر نامیده می‌شود، با سفر به تمام نقاط جهان همگان را به ظهور دجّال و فتنه‌گری و فسادانگیزی او خبر می‌دهد. همانا اوست که خبر خروج دجّال و لشگریان او را به سپاه مهدی(عج) در بیت‌المقدس می‌رساند. آنان به نذیرالهی اعلام می‌دارند که به طور کامل برای جهاد و قتال با لشگریان دجّال آماده‌اند و از او می‌خواهند که نزد آنان بماند. او رسالت خویش را آگاه‌سازی مردم جهان از فتنه‌ی دجّال معرفی می‌نماید و از نزد ایشان باز می‌گردد. به هنگام بازگشت از بیت‌المقدس، نیروهای دجّال نذیر را شناسایی و دستگیر می‌کنند و به نزد دجّال می‌برند. دجّال می‌گوید: «این مرد می‌پندارد که من از غلبه‌ی بر او ناتوانم. اینک او را با بدترین و دردناک‌ترین نوع مرگ به قتل برسانید!» پس از صدور این فرمان، جلادان دجّال نذیر را با ارّه قطعه قطعه می کنند. آن‌گاه دجّال رو به لشگریان و پیروان خود می‌کند و می‌گوید: « اینک اگر او را زنده سازم آیا یقین می‌یابید که من پروردگار شمایم؟» آنان می‌گویند: «ما باور داریم که تو پروردگار مایی و دوست می‌داریم بر یقین ما افزوده گردد». نذیر با اشاره‌ی دجّال، اما به اذن و رخصت الهی از جا بر می‌خیزد در حالی که خداوند چنین رخصتی را به دجّال برای زنده ساختن احدی دیگر نمی‌دهد. در آن هنگام دجّال خطاب به نذیر می‌گوید: «آیا من نبودم که تو را می‌راندم و زنده ساختم؟ نیک دریافتی که من پروردگار توام!» او می‌گوید: « اینک یقینم به پروردگار یکتای خویش افزون گشت. من همانم که رسول‌خدا مرا بشارت داد که به دست تو به قتل می‌رسم و آن‌گاه به اذن و رخصت خداوند زنده می‌شوم. خداوند احدی دیگر را به جزء من برای تو زنده نخواهد کرد». پس از آن خداوند پوششی کامل و نامرئی از سُرب برای نذیر قرار می‌دهد. به گونه‌ای که شمشیر و خنجر و سنگ و هیچ سلاحی از لشگریان دجّال بر او اثر نمی‌کند و هیچ آسیبی به او نمی‌رساند.
دجّال دستور می‌دهد که او را در آتش بیفکنید. او را به دستور وی در کوهی از آتش گداخته می‌افکنند اما خداوند کوه آتش را برای او به بهشتی خرم و سرسبز تبدیل می‌گرداند. واین جاست که مردم در صداقت و حقانیت دجّال تردید پیدا می کنند.
فصل پنجم : تک چشم جادویی دجّال
دجّال آخرالزمان و ساحره‌ی قرن بیست و یک، با تک چشم جادویی‌اش، همه را سحر می‌کند. جام جهان‌نمایی که هرثانیه، با هزار رنگ و طرح و صدا، سر آدمی را گرم می‌کند. بچه‌ها، با صدای او از خواب بیدار می‌شوند و پای حرف‌هایش می‌خوابند. مادرها، موقع دیدن فیلم محبوبشان، دیگر حوصله‌ی بچه و سرو صدایش را ندارند. مردها با فوتبال‌هایش، قرار از کف می‌دهند و هیچ کسی را نمی شناسند. تلویزیون تیشه‌ای شده بر درخت رابطه‌ی آنها. تیشه‌ای نامرئی که ریشه‌های درخت رابطه و عاطفه را یکی‌یکی قطع می‌کند. شاید آن دجّال وعده داده شده‌ی آخرالزمان را که یک چشم دارد و موهای بسیار و از هر مو آهنگ‌هایی تولید می‌کند، بتوان از باب «کلّم الناس علی قدر عقولهم» بر همین رسانه‌های کنونی تطبیق داد که ابزار گسترش بندگان شیطان شده‌اند و مردمان را از آسمان دور می‌سازند و به انواع لذایذ دنیوی جذب می‌کنند.

نسل رسانه

نسل جدید، ارتباط تنگاتنگی را با رسانه‌های جدید دارد که حجم استفاده از اینترنت، رایانه، سی‌دی و دی‌وی‌دی‌ها، فیلم‌ها، گیم‌نت، بازی‌های رایانه‌ای، موبایل وحتی ماهواره‌ها دلیلی براین مدعاست تا جایی که امروز معضلی به نام تلفن همراه در بسیاری از مدارس ابتدایی و راهنمایی نیز به چشم می‌خورد. رسانه‌های جدید از آن جا که عامل غفلت‌زایی و سرگرمی‌اند، به گونه‌ای شگفت‌انگیز از طرح مسائل جدی، ایجاد سوالات اساسی و روحیه‌ی تلاش و جستجو، در ذهن نوجوانان و جوانانی که در این سن دچار تغییرات طبیعی روحی و روانی وشکل‌گیری شخصیتی هستند، جلوگیری می‌کنند و فضایی سرشار از آلودگی و تنهایی و احساسات درونی و تحریکات جنسی را جایگزین آن‌ها می‌کنند و این چنین است که نسل رسانه‌ها را پر آسیب و بحران‌زا می بینیم.
در عصر پرترافیک تکنولوژی و موج‌های الکترونیکی، چه کسی صلاحیت بیشتری برای تربیت و رشد فرزندان ما دارد، اعضای با مهر و محبت خانواده با مهره‌های بی‌جان و رنگارنگ در چشم جادویی دجّال؟! ورود به چشم جادویی، کارت ورود نمی‌خواهد، هرچند نفر که باشید، آماده‌ی پذیرایی از شماست. فرقی هم نمی‌کند، کجایی باشید، شهری یا روستایی، شمالی یا جنوبی، ایرانی یا... چه بپوشید! بهایی که از شما می خواهد این است: « توجه و تمرکز به تشعشات و امواج چشم پرفروغ جادویی» فقط ببین و بشنو! هویت خود را فراموش کن و پیروی نما.

داعیه‌ی خدایی دجّال

اوج تکامل و باروری ارتباطات با ورود اینترنت و اتصال به شبکه‌های اطلاعاتی و همگرایی ماهواره‌ای و فیبر نوری محقق شد و در این میان، فناوری با نفی اختیار و اراده‌ی بشر بر او لگام می‌زند وبا فریب و نیرنگ، وی را خدا می‌نامد! فیلم‌ها از طریق بازیابی ستاره‌ (ظهور ستاره‌های سینمایی و ورزشی) رگ خواب توده‌ها را به دست گرفتند. حباب سرگردان فناوری، زمانی کره‌ی خاکی را در برگرفت که اطلاعات به کالایی ارزشمند تبدیل شد. انقلاب علمی ـ فنی در زمینه‌ی فناوری اطلاعات و ارتباطات را «میکروچیپ‌ها»(18) به وجود آورند. به کارگیری میکروچیپ‌ها در ساختمان موبایل، انعطاف‌پذیری چشم‌گیری را به دنبال داشت. تولید موبایل‌هایی که می‌توانند به اینترنت و ماهواره وصل شوند، فاصله‌ها را بی معنی کرد. چرا که تمام دنیا را می‌شد در یک صفحه‌ی کوچک مانیتوری جای داد.
غافل از این که فناوری برتر به بهانه‌ی کارآیی و اثربخشی بیشتر با راه‌اندازی سامانه‌ای، کارمندانش را از طریق تلفن‌های همراهشان ردیابی می‌کند. خدایان فناوری و سرمایه با استفاده از فناوری سنجش از راه دور و ماهواره‌ای، به بسیاری از اطلاعات اقتصادی و نظامی کشورهای دیگر دسترسی دارند و با استفاده از این اطلاعات گران قیمت، روابط اقتصادی و نظامی خود را با سایر کشورها تنظیم می‌کنند.
احاطه بر فضا و راهپیمایی بر سطح کره‌ی ماه، ادعای مالکیت و ربوبیت را بار دیگر در او زنده کرد و فناوری‌ای که حیات انتزاعی‌اش را مرهون انسان لجام گسیخته بود، به خدمتی بزرگ در خدمت بشر نائل آمد: «کهکشان‌ها نیز خدایی به شایستگی انسان نخواهند داشت». امروزه ماهواره‌ها نیز به طور مستقیم یک سوم سطح زمین را زیر پوشش خود دارند. وجود پنج هزار ماهواره در فضای اطراف زمین(19) ، سرویس‌های مخابراتی و تلویزیونی بین قاره‌ای را در تمام ساعت‌های شبانه روز تأمین می‌کند. اکنون سرعت بی سابقه‌ی اطلاعات، انسان را در خود غرق کرده است.

سجده بر پای محراب شیشه ای

عصری را که ما درآن قرار داریم، می‌توان عصر هویت رسانه‌ای نام نهاد. انسان عصر ما مانند یک قایق کوچک و شکست خورده‌ای که در اقیانوس بزرگ رسانه گرفتار شده و امواج سهمگین آن این قایق را به این طرف و آن طرف می‌کشاند. هرآن موجی می‌آید و ضربه‌ای شکننده به آن وارد می‌سازد و این روال ادامه دارد تا او را از صحنه‌ی وجود محو کند و چیزی از آن باقی نماند. حال در چنین شرایطی که تمامی عوامل دست به دست هم داده‌اند تا قایق هویت ما را نابود سازند، برما لازم است تا با بازگشت به«خود» دست به دامان خداوند متعال و جانشین او در روی زمین شویم و انسانیت خود را از هلاکت و غرق شدن در دریای پرتلاطم رسانه نجات دهیم.

رسانه ، ابزار تهاجم فرهنگی

رسانه، جاده صاف کن فرهنگ‌ها به ویژه فرهنگ سلطه است که شکل دهنده و مدیر خیمه شب‌بازی آن به شمار می آید. نظام سلطه، بیشترین مدد را از رسانه می‌گیرد. دیگر پیام‌ها فقط از طریق گفتار و نوشتار به مخاطب منتقل نمی‌گردند که تصاویر، نمادها، علامت‌ها و نشانه‌هایند و مخاطب را به قول «پاولف» به پیامی شرطی می‌سازد یا به تعبیر ما پیامی را برای ما تداعی می‌کند.
«زیگفرید کراکور» نویسنده آلمانی، واژه‌ی بمباران تصاویر را برای سیاست‌های نظام غرب و آمریکا به کار می‌برد که آنان قبل از هرگونه احساس خطری، برای کسب منافع بیشتر، پیش از جنگ نظامی و فیزیکی، عالم را با تصاویر بمباران می‌کنند. نگاهی به فیلم‌ها، بازی‌ها و آثار دیگر، گستره‌ای از تخریب‌ها و تحریف‌های آخرالزمان، خشن و پادشاه وحشت نشان دادن مسلمانان و موعود الهی جهان اسلام را حکایت می‌کند.

بندگان رسانه

امروزه کم‌تر انسانی را می‌توان یافت که در روز چندین ساعت وقت خود صرف مطالعه‌ی کتاب‌ها، مجلات، روزنامه‌ ها و یا مشاهده‌ی تلویزیون، ماهواره‌ و... نکند و دیده و شنیده‌ها و در نتیجه افکار و افعالش تحت تاثیر قول رسانه قرار نگیرد. اگر کسی به طور مستقیم هم با رسانه‌ها ارتباط نداشته باشد، به سبب ضرورت تعاملات اجتماعی در روز با مردمانی سر و کار دارد که آنها تحت سلطه‌ی مستقیم رسانه هستند. پس چه بخواهیم و چه نخواهیم تقریباً تمامی ما تحت تاثیر رسانه است که به زندگی فردی و اجتماعی ما جهت می‌دهد. از مد لباس و آرایش سر و صورت گرفته تا نحوه‌ی نگرش به خدا و قیامت که همه و همه را ابر قدرت رسانه برای ما می‌سازد.

رسانه و بحران هویت

انسانی که مخاطب فیلم‌ها، رُمان‌ها، مجلات و شبکه‌هایی باشد که به دنبال ترویج خشونت، سکس و لاابالی‌گری، شیطان‌پرستی، انسان‌پرستی، زن‌پرستی و... هستند، به ناچار شخصیتی مانند آنان پیدا می‌کند. امروزه به دنبال شهوت‌پرستی است و فردا به دنبال شهوت شکم، یک روز به دنبال خوردن مشروبات الکلی است و روز دیگر به دنبال مصرف مواد مخدر، یک روز در مسجد است و روز دیگر....چنین انسانی توازن شخصیتی ندارد و هنر پیشه‌ای است که در سکانس‌های مختلف زندگی نقش‌های متعدد ایفا می‌کند.
در خانه یک نقش، در دانشگاه یک نقش و در مسجد و حسینیه نقش دیگری را اجرا می‌کند.
اصول حاکم بر رسانه
اصول حاکم بر رسانه‌های غربی در راستای رسیدن به اهداف شیطانی عبارتند از:
1- لذت‌پرستی و لذت‌جویی (آن چه که بنیان خانواده را در غرب ویران ساخته، لذت‌گرایی و تمتع است).
2- دنیا‌پرستی.
3- اُمانیسم و خودپرستی.
4- فیمینیسم و زن‌پرستی.
5- سودپرستی اقتصادی یا ثروت‌پرستی.
6- ترویج بی‌بند و باری، اباحه‌گری یا شهوت‌پرستی.
فصل ششم : نیروهای دجّال مستقر بر بام دنیا
دجّال‌صفتان جهان در جنگ رسانه‌ای و ناتوی فرهنگی، می‌کوشند تا با سیطره‌ی فرهنگی، اهداف و مقاصد شیطانی خویش را بر مردم جهان تحمیل کنند. ابزارهای مورد استفاده‌ی دجّالیان در آخرالزمان عبارتند از:

1- شبکه های ماهواره ای :

در کل جهان دویست و سه ماهواره‌ی تلویزیونی فعال در یکصدو پنجاه و نه مدار قرار گرفته‌اند که تنها در ایران امکان دیدن هشت هزار و ششصد شبکه تلویزیونی و یکهزار و سیصد و نه شبکه رادیویی را فراهم می‌آورند.
این حجم جدای از سی و پنج میلیون سایت فعال اینترنتی ، بروزترین بازی‌های کامپیوتری، رشد میلیونی استفاده از تلفن همراه، اس‌ام‌اس و بلوتوث، انتشار هزاران عنوان رمان، مجله و ژورنال در گرایش‌ها و غالب‌های متنوع و جذاب و صدها فعالیت تأثیرگذار رسانه‌ای دنیا در داخل کشورمان بشمار می‌رود که شبانه روز سرزمین بکر حاصل‌خیز، فکر و ذهن جوانان را آماج بمباران نرم خود قرار می‌دهد. بمبارانی از فرکانس‌ها و امواجی که همه روزه عوارض و تبعات آن را در گوشه و کنار شهرها با دو چشم می‌توان به نظاره نشست. بمبارانی با نشانه‌گیری هویت و اصالت جوانان و گرفتن تلفات از موثرترین نیروهای پرتحرک، فعال و پویای انقلاب. شنیدن این نکته تأسف‌انگیز است ولی شنیدنی، اینکه رژیم اسرائیل تنها با داشتن بیست و دو صدم درصد جمعیت دنیا دارنده‌ی دویست و چهارده شبکه‌ی ماهواره‌ای بصورت شبانه‌روزی است. آمار ذیل فعالیت فراوان شبکه‌های ماهواره‌ای در کشورمان را نشان می‌دهد:
*تعداد کل ماهواره‌های مستقر در فضای ایران : شصت و هفت ماهوراه
*تعداد کل شبکه‌های ماهواره‌ای (اعم از تلویزیونی، رادیویی و دیتا) قابل دریافت در ایران: بیش از سیزده هزار و دویست و یازده شبکه
*تعداد کل شبکه‌های تلویزیونی ماهواره‌ای قابل دریافت در ایران : بیش از هشت هزار و پانصد و نود ویک شبکه
*تعداد کل شبکه‌های فعال اسرائیل قابل دریافت در ایران : بیش از هفتاد و هفت شبکه
*تعداد شبکه‌های تلویزیونی ماهواره‌ای فارسی زبان قابل دریافت در ایران : بیش از سی و دو شبکه. (20)
از این سی و دو شبکه، چهار شبکه به عنوان تجزیه طلب و بیست شبکه به عنوان ضد فرهنگی و هشت شبکه فعالیت‌های سیاسی برانداز دارند. از جمله آسیب‌های فرهنگی ماهواره را می‌توان به موارد ذیل اشاره کرد:
الف) هویت شکنی :
آنچه تا کنون ما را در برابر تهدیدات و توطئه‌ها مقاوم نگه داشته «هویت دینی» ماست و اکنون ماهواره‌ها این سرمایه بزرگ را هدف قرار داده‌اند.
ب) تغییر اخلاق :
نمایش و ترویج وقاحت، بی‌عفتی، بهره‌وری بیش از حد از تن، برهنگی مفرط، شهوت‌پرستی و زن‌پرستی از جمله سوغات‌های ماهواره محسوب می‌شوند. مبارزه با نمادهای مذهبی و دینی، بی اهمیت نشان دادن ارزش‌های خانواده و روابط خانوادگی، ترویج مادی‌گرایی، غفلت ‌زدایی و بی توجهی به عواطف و معنویات و بی ثباتی سیاسی از دیگر آسیب‌های فرهنگی ماهواره به شمار می‌آید.

2- اینترنت

اینترنت، واقعیتی انکار ناپذیر است که مطالب مفید و ارزشمندی را در خود جای داده و در عین حال بسیاری از آن‌ها با محتوای آلوده همراه است. امروزه وجود بیش از دویست و هشتاد میلیون صفحه حاوی میلیاردها عکس و تصویر مستهجن در کنار آغاز به کار روزانه‌ی پانصد سایت پورنوگرافی (سکس)، اینترنت را به منبع فساد جهانی تبدیل کرده است. طبق بررسی‌ها، افراد متصل به اینترنت دچار نوعی وابستگی روحی به این شبکه‌ی جادویی می‌شوند. به همین سبب، اینترنت به یکی از وسایل مورد استفاده طراحان ناتوی فرهنگی برای تهاجم فرهنگی مبدّل شده است. به جرات می‌توان گفت که در کشورمان اینترنت بعد از رسانه ملی، دومین رسانه مورد توجه جوانان بشمار می‌آید. در کشورمان بیش از پانزده میلیون صفحه به دنیای اینترنت گشوده شده است و اگر این رسانه کنترل نشود، راهی خطرناک به سوی ابتذال و گسترش فرهنگ غرب و ناتوی فرهنگی خواهد بود.
ورای اینترنت
پژوهشگران از کشف این نکته تعجب کرده‌اند که با مردم با دسترسی به «www»، احساس نا امیدی و انزوا می‌کنند و استفاده بیش از حد از اینترنت، کاهش ارتباط با اعضای خانواده و کم شدن گستره‌ی حضور اجتماعی آنها را در پی داشته است. آنها نتیجه می‌گیرند که حضور واقعی انسان برای دیگران از بین رفته است. کار اینترنت در مورد معنا آن است که زندگیمان را بدتر می‌کند. زندگی روی وب جذّابیت دارد. چون آسیب‌پذیری و تعهد را حذف می‌کند. امّا این نبود شور و شوق، معنا را از میان خواهد برد. باید دانست که ابزارها خنثی نیستند و اینترنت، تعهد شخص را در دنیای خانوادگی و اجتماعی‌اش کم می‌کند. این کاهش تعهد، به نوبه خود درک از واقیت و معنا را در زندگی شخص کاهش می‌دهد. در واقع گویا هر چه از اینترنت بیشتر استفاده کنیم، بیشتر به دنیای غیرواقعی، تنها و بی‌معنای کسانی کشانده می‌شویم که می‌خواهند از دردسرهای دنیای واقعی بگریزند. گریزی نافرجام که ره به گورستان‌های مجازی خواهد برد.

آسیب رسانی اینترنت به روابط خانوادگی

اینترنت، اخلاق و منش و عملکردکاربران را متحول می‌کند. مشاهده‌ی تصاویر مغایر اخلاق عمومی، ایجاد عشق مجازی بین کاربران، آموزش‌های مبتنی بر ایدئولوژی منفی‌گرایانه و یا افراطی و یا اساساً روبه رو شدن با اطلاعاتی که افکار را به هم می‌ریزد، می‌تواند سطح خویشاوندی و روابط خانوادگی را متزلزل کند. امروزه اینترنت یک عالم مجازی برای مردم به حساب می‌آید. به سبب شرایط اقتصادی و همچنین فراغ بال بیشتر کاربران، امکان بهره‌برداری از اینترنت در ساعات پایانی شب فراهم‌تر و مناسبتر به نظر می‌رسد از این رو اینترنت، شب را که مایه آرامش همسران است، مایه اضطراب و بوجود آوردن فکرهای مزاحم می‌کند. اینترنت زمینه‌های مخرب «من» و «تو»ی همسران را افزایش می‌دهد و دنیای آنان را از یکدیگر جدا می‌سازد.
دسترسی کودکان و نوجوانان به اینترنت و استفاده از تصاویر و اطلاعاتی که اغلب برای بزرگسالان مناسبتر است، باعث می‌شود نسل‌های بعدی که از آن فرزندان بوجود می‌آیند، اهمیت زناشویی و استحکام خانواده را ناچیز و بیهوده ارزیابی کنند.
اینترنت به مخزنی از اطلاعات خوب و بد، زشت و زیبا، اخلاقی و غیراخلاقی و... می‌ماند اما آیا این گونه ارتباط آزاد به سود خانواده و نسل‌های امروز است و آیا آنان با وجود این فناوری، با ارزش‌ها همچنان معامله ارزشمندی می‌کنند یا نه؟، چندان روشن نیست. اینترنت میان خانواده‌ها چندگانگی فرهنگی بوجود می‌آورد.
کارشناسان پیش‌بینی می‌کنند که«براساس روند موجود» تا چند سال آینده، اینترنت وسیله‌ای خواهد شد که تمامی مراکز و وسایل‌گذران اوقات فراغت را در خود جمع خواهد کرد.
فصل هفتم : عالم مجازی
وبلاگ
وبلاگ، یکی از همان موجودات ناشناخته مجازی است که دایره جذّابیتش روز به روز گسترش می‌یابد، تا آنجا که امروزه بیش از هفتاد و پنج هزار وبلاگ در هر دقیقه به روز می‌شود. سرعت رشد و فراگیر این پدیده به اندازه‌ای است که برخی از صاحب نظران ارتباطات آن را به تبی تند تشبیه می‌کنند که سرانجام به عرق سرد مرگ خواهد نشست.
وبلاگ‌ها امروزه به مهمترین منابع انتشار شایعات و اخبار بی‌اساس و همچنین اطلاعات بی‌ارزش(به لحاظ خبری) تبدیل شده‌‌اند که می‌تواند ذهن مخاطبان خویش را بمباران اطلاعاتی و جان آنان را منفعل و درمانده نماید. ارتباطات سیار، به دو میلیارد مشترک در سال2006 رسیده است. تعداد وبلاگ‌ها در سال 2006، بیست و شش میلیون بوده که در اکتبر همان سال به هفت میلیون و سیصد هزار وبلاگ رسیده است. در مجموع می‌توان گفت که هر شش‌ماه، فضای وب در جهان دو برابر می‌شود. هر وبلاگ در ایران یک رسانه است و هر رسانه سعی می‌کند یک پیام مشخص را از مبدأ به مقصد برساند. اینترنت دیگر از مرزهای شخصی روابط انسان‌ها گذشته است.
پیام کوتاه
افزایش چشم‌گیر مشترکان تلفن همراه و آمار میلیونی ارسال پیام کوتاه(روزانه چهل و پنج میلیون پیام) توسط کاربران سبب تبدیل پیام کوتاه به نوعی رسانه‌ی نوشتاری دیجتال شده است. این پیام‌های میلیونی پیرامون چهار محور اصلی مناسبت‌ها، طنز، عاشقانه و خیر اخلاقی قرار دارند. تمسخر و تضعیف شخصیت‌ها و قومیت‌های گوناگون و نسبت دادن اتهام‌های ناروا و خلاف شأن به اقوام مختلف، اساس پیامک‌های طنز را تشکیل می‌دهند. این روند در دراز مدت به تخریب شخصیت‌ها و قومیت‌ها انجامیده و نوعی تفرقه‌افکنی در میان اقوام فارس، لر، ترک، بلوچ و... که دارای مذهب و ملیت مشترک هستند، پدید می‌آورد. در حالی که از طریق ابزار پیام رسانی، می‌توان جدیدترین اخبار جهان بویژه جهان اسلام، پیام‌های دینی، نکات اخلاقی و... را به دیگران انتقال داد.

باربی ، آموزگار ابتذال

رهبر معظم انقلاب در جمله‌ای تأمل برانگیز می‌فرمایند: « اگر یک انقلاب تحت فشار اقتصادی، سیاسی و تبلیغی قرار گیرد، قابل ملامت نیست ولی اگر این انقلاب نتواند فرزندانش را تربیت کند، قابل ملامت و سرزنش است».
شکست تدریجی مسلمانان با استفاده از اهرم زنان و دختران، تجربه‌ی تلخ تاریخی در اندلس بود که به خارج شدن اسپانیا از جهان اسلام پس از هشتصد سال حاکمیت اسلام انجامید. برنامه‌ریزان آمریکایی و اروپایی که به نقش بی دلیل زنان و دختران در ترویج فرهنگ برهنگی پی برده‌اند عروسک باربی را برای رسیدن به اهداف خود طراحی کردند. عروسکی که برای لحظه لحظه‌ی زندگی مردم برنامه دارد. لباس‌های ظریف، خوش‌رنگ و خوش دوخت باربی محصول هنر و تفکر بزرگ‌ترین طراحان لباس دنیاست که در کمپانی متل، گردهم آمده‌اند. هیچ عروسکی تاکنون به اندازه‌ی باربی، لباس متنوع، زیبا و اشرافی به تن نکرده و این خوش پوشی، به دختری اختصاص دارد که نماینده‌ی فرهنگ غرب و نمایشگر یک زن تمام عیار آمریکایی است. عریان‌گرایی، اشراف‌گرایی و مصرف‌گرایی سه مولفه‌ی اصلی لباس‌های باربی محسوب می‌شوند.
یکی دیگر از کارکردهای باربی، پررنگ نمودن غرایز جنسی در ذهن دختران است. به تعبیر برخی فعالان ضد باربی، این عروسک آموزگار سکس و ابتذال است در حالی که توان عشق آفرینی ندارد. عروسک برتز را، نسل جدید باربی نامیده‌اند. برتز همراه خود یک جهیزیه‌ی کامل دارد. انواع و اقسام لوازم و وسایل جانبی با تنوع چشمگیر.
تولد دارا و سارا، برادر و خواهر نجیب و پاکدامن و مسلمان ایرانی، خبر تکان دهنده‌ای بود که پس از نیم قرن تخت پادشاهی پرنس باربی را به لرزه درآورد و بازتابی گسترده در عرصه‌ی جهانی یافت. برخی رسانه‌های جمعی بیگانه القاب گوناگونی به دارا و سارا داده‌اند. ازجمله: باربی ایرانی، عروسک ضدباربی، جنگ فرهنگی، عروسک‌های دوقلوی اسلامی، جنگ عروسک‌ها و... پس از دارا و سارا، فولا و لیلا عروسک‌های محجبه‌ی و رزانه، باربی مسلمان، میان کودکان مسلمان خاورمیانه و آمریکا و کانادا طرفداران بسیاری یافت.
کودکان ، بردگان خردسال رسانه
به چشم‌هایش نگاه کنید. چطور پای تلویزیون میخکوب شده، چگونه به تک چشم جادویی خیره شده و نگاهش به راست و چپ می‌چرخد. برنامه‌های تلویزیونی و بازی‌های رایانه‌ای، کودک را به نوعی به خواب مصنوعی فرو می‌برد، او را سحر می‌کند و عقل و هوش و حواس را از او می‌ستاند. کودک برای فیلم‌ها و انیمیشن‌ها جنبه‌ی تصویری و خیالی قائل نیست و هرچه را می‌بیند، واقعیت محض تصور می‌کند.
براساس تحقیقی در فرانسه کودکان و نوجوانانی که بیش از یک بار در هفته فیلم می‌بینند، نیازمند مراقبت روان‌پزشک هستند. آنها معمولاً بعد از دیدن انیمیشن‌های پرتحرک به تقلید می‌پردازند و با شخصیت‌ فیلم همذات پنداری می‌کنند و شخصیت او را پایه‌ریزی می‌کنند.(20) قهرمانان فیلم از نگاه کودک قوی‌ترین انسان‌ها هستند. در اکثر اوقات شخصیت‌ها و قهرمانان دوران کودکی، شخصیت آینده‌ی او را شکل می‌دهد.
امروزه هشتاد کانال به کودکان اختصاص دارد و مشغول شکل دهی شخصیت نسل آینده‌ی بشر است.
هم اکنون هفت شرکت بزرگ و عمده‌ی جهان به ساخت انواع سرگرمی و انیمیشن برای کودکان مشغولند. تأثیر منفی رسانه‌ها بر کودکان در تمام کشورها امری مشترک است.
باربی‌های جدید که در سنین چهار تا شش ساله با لباس‌های برهنه و دامن‌های کوتاه در دسترس کودکان قرار گرفته‌اند، عرصه را برای آشنایی کودکان با مسائل سکس و حتی تجربه‌ی آن در سن زیر دوازده سال مهیا کرده است.
در آمریکا سهم سرگرمی‌های دیجیتال در بازار کودکان بیش از درآمد ناخالص فیلم‌های هالیوودی و هفت برابر بیش‌تر از هزینه‌ی تولید فیلم‌های تلویزیونی کودکان بوده است. در بازارهای الکترونی، کودکان(بیش‌تر از همه پسران) ژانرهای پر زد و خورد جنگی، رزمی، ورزشی و ماجراجویی را ترجیح می‌دهند که اکثر آن‌ها حاوی خشونت است.
غرق شدن در شهوت و خشونت این بازی‌ها، یکی از مهم‌ترین عوامل محرک استفاده از این بازی‌هاست. بازی‌های رایانه، دنیایی را برای کودک فراهم می‌کنند که او را می‌تواند در آن امپراطور کند و برهمه چیز کنترل داشته باشد.
اعتیاد کودکان به بازی و آسیب‌هایی چون تأثیرات مخرب روانی ـ تربیتی از جمله تقویت حس پرخاشگری در کودکان، انزواطلبی، افت تحصیلی و آسیب جسمانی، مانند: عوارض بصری هرگز قابل چشم‌پوشی نیستند.
فصل هشتم : شوکرانی که کودکانمان می‌نوشند

دجّال های مجازی

مردم اروپا برای نشان دادن نفرت خود، یهودیان را به موش تشبیه کردند. متفکران و سران یهود هم به فکر راهکارهای اساسی برای این نوع از یهود ستیزی افتادند.
لابی صهیونیسم با استفاده از ابزار قدرتمند سینما و تلویزیون وارد عمل شد و با ساخت انیمیشن‌هایی که ستاره‌های آن موش‌ها بودند، این حیوان را موجودی دوست داشتنی جلوه داد. انیمیشن «دامبو، فیل پرنده» در زمره‌ی این گروه از آثار قرار دارد. مادر دامبو بر خلاف سایر فیل‌ها که کلاهی زنگوله‌دار به سر دارد، کلاه عرق چین مانند، مخصوص یهودیان را به سر دارد و به جرم دفاع از فرزندش در اسارت به سر می‌برد. دامبو نیز طی عملیاتی، پرچمی را در سیرک به اهتزاز در می‌آورد که بی‌شباهت به پرچم رژیم اشغالگر قدس نیست!
عبارت رفتن به سوی خورشید در تورات بیان شده و در بین یهودیان این گونه رایج است که منظور از آن، بازگشت به سرزمین موعود می‌باشد. در کارتون «لوک خوش‌شانس» خانه‌ی لوک کجاست؟ چرا او همیشه با اسبش به سوی خورشید در حال غروب، آرام و خسته حرکت می‌کند؟ چرا همیشه این ترانه را زیر لب زمزمه می‌کند: «من گاو چرانی تنها هستم که از خانه‌ام دور افتاده‌ام؟» شخصیت لوک، تداعی‌گر یهودی مظلوم و دور مانده از سرزمین مادری خویش است. داستان «هاچ زنبور عسل»، «بنر» و... به کودک یهودی می‌فهماند که باید به دنبال مادر زیبا و نورانی خود باشد و غیر یهودیان موجوداتی ترسناک، بدجنس و حتی بدبو هستند که می‌خواهند او را از بین ببرند.
در کارتون شیرشاه ( Lion king )، شیر نماد سلطه‌ی جهانی یهود است. در تورات آمده است: « یعقوب در میان امت و قوم‌های بسیار، مثل شیر در میان جانوران جنگل و مانند شیر درنده میان گله‌های گوسفند خواهد بود که هنگام عبور پایمال می‌کند و می‌درد. قوم اسرائیل در برابر دشمنانش خواهد ایستاد».

بازی‌های رایانه‌ای و پیامدهای منفی آن

مقام معظم رهبری می‌فرمایند: «بازی‌های رایانه‌ای به شوالیه‌های مجازی قدرتمند و جذاب ناتوی فرهنگی و جنگ صلیبی غرب تبدیل شده‌اند که در حال تخریب و تغییر تدریجی ارزش‌ها و هنجارهای انقلاب اسلامی و جهان اسلام هستند». این شوالیه‌های رایانه‌ای در جنگ‌های صلیبی قرن جدید بدون هیچ‌گونه حساسیتی تا عمق خانه‌هایمان نفوذ کرده‌اند و ما در بی خبری با آغوش باز به استقبال آنها رفته‌ایم و هزینه‌هایی برای آن‌ها می‌دهیم.
برخی بازی‌های رایانه‌ای با محتوای صهیونیستی و آمریکایی طراحی شده و اسلام ستیزی در شکل، فرم و محتوای آن‌ها موج می‌زند. کودکان در گیر و دار خشونت بازی‌ها، شلیک خود را به سمت سربندهایی با نام‌های مقدس برطرف مسلمانان متوجه کرده‌ و به مراحل بالاتر صعود می‌کنند. تکرار و حتی گاهی آشنایی با چنین باز‌هایی کافی است تا فرهنگی غنی شده از اسطوره‌های صهیونیستی و یهودی را به روان کودک تزریق کند. در این میان، مادرانی که در دنیای فیمنیست روانه بازار کار شده، کودک را با چاقویی خطرناک تنها می‌گذارند.

زنان رایانه‌ای ، اهداف جنسی

صاحبان قدرت و سرمایه با ترویج فساد اخلاقی، سکس و آزادسازی روابط جنسی و نفی ارزش‌های دینی و انسانی، بستر و زمینه‌های استثمار زنان را فراهم ساخته‌اند. بازی‌های رایانه‌ای از سویی ضمن تهی ساختن زن از عواطف سرشار، او را در اوج کینه‌جویی و تخاصم تصویر می‌کنند و از سویی دیگر با نادیده گرفتن ارزش‌های انسانی و به نمایش گذاشتن جذابیت جنسی، به وی هویت کالایی می‌بخشند و در اصل او را دچار شخصیت منفی می‌کنند. این بازی‌ها نوعی ابزار مدرن برای زدودن قبح اعمال چون جنایت، قتل، سرقت، قمار، اعمال منافی عفت، استعمال مواد مخدر و... هستند. در زندگی قهرمانان این بازی‌ها، خانواده وجود ندارد و فقط قدرت و جذابیت جنسی و کشت و کشتار ارزش شمرده می‌شود که خطرناک است.
فصل نهم : آیین دروغین شیطان پرستی

شیطان‌پرستی

یکی از آیین‌های انحرافی و عرفان‌های دروغین نوظهور که از مصادیق آشکار دجّال آخر الزمان به حساب می‌آید، آیین دروغین شیطان‌پرستی است. ارکان اصلی و بنیادین این آیین عبارتند از: 1- ارتباط عمیق و ریشه‌دار با صهیونیسم و یهودیت انحرافی. 2- اعتقاد و باور به قدرتی شکست ناپذیر و فراگیر برای شیطان. 3- شهوت‌پرستی، فساد جنسی و زن‌پرستی. 4- استفاده‌ی گسترده از مشروبات الکلی، مواد مخدر و مواد روان‌گردان. 5- مادی گرایی و ثروت طلبی محض. 6- استفاده‌ی فراگیر از فیلم‌ها، تصاویر و موسیقی‌های حرام. 7- مسیح ستیزی و ضدیت با آموزه‌های الهی عیسی مسیح.
نمادهای شیطان پرستان و تطبیق آن بر ویژگی‌ های دجّال
آنتوان لاوی، مأمور شناخته‌ شده‌ی سازمان جاسوسی آمریکا و بنیان‌گذار شیطان‌پرستی، بعد از تالیف دو کتاب انجیل شیطان‌پرستی و آیین شیطان‌پرستی و نوشتن یک سری مناجات‌ها با شیطان، به فکر پیاده کردن این افکار مخصوصاً دستورات آیین شیطان‌پرستی در قالب نمادهای جالب و تازه افتاد در بررسی نمادهای متعلق به شیطان‌پرستی، خط بسیار روشنی از ارتباط سهیون(یهودیت انحرافی) و سیتنیسم(شیطان‌پرستی) به وضوح قابل مشاهده است. در ذیل برخی از نمادهای شیطان‌پرستی که به عنوان نگین انگشتر، گردنبند، تصاویر بر روی دست بندها، پیراهن، شلوار، کفش، ادکلن، ساعت و... درج شده و به ایران اسلامی نیز راه یافته است، مورد بررسی و معرفی قرار می‌گیرد:
1- نماد عددی « 666 » :
این سمبل با عنوان شماره تلفن شیطان، توسط گروه‌های هوی متال وارد ایران اسلامی شده است اما در حقیقت علامت انسان و نشانه‌ی جانور در میان شیطان‌پرستان تلقی می‌شود. از سال‌های پیش تاکنون این عدد با اشکال مختلفی بر روی دیوارهای شهرهای بزرگ کشور مشاهده می‌شود. «666» بر اساس حروف ابجد، حروف شیطان نیز می‌باشد. «666» در الهیات مسیحی، کد عددی «دجّال ضد مسیح» است که پیش از ظهور منجی موعود به دشمنی و ستیز با تمام آرمان‌ها و آموزه‌های الهی عیسی مسیح، می‌پردازد.
2- نماد صلیب شکسته شده :
این نماد با هدف به مسخره گرفتن مسیحیت و دشمنی آشکار با آموزه‌های الهی عیسی مسیح، وارد شیطان‌پرستی شده است.
3- نماد صلیب وارونه :
این نماد حکایت از وارونه شدن مسیحیت دارد و عمدتاً برای استهزاء و به سخره گرفتن این دین است. صلیب وارونه در گردنبدهای بسیاری مشاهده شده و خواننده‌های راک، انواع مختلف آن را به همراه دارند.
دجّال در الهیات مسیحی، «ضد مسیح» و در الهیات اسلامی، «مسیح دروغین» خوانده می‌شود و این از آن روست که دجّال هرچند ادهای قدرت و کرامت‌های مسیحایی را دارد اما در عمل به جنگ و ستیز با تمام نمادها و آموزه‌های عیسوی می‌پردازد.
4- نماد هرج و مرج ( Anarchy ) :
این نماد به معنای از بین بردن تمام قوانین است و دلالت بر این امر دارد که «هرچه تخریب کننده است تو انجام بده» این نماد مورد استفاده‌ی گروه‌های هوی متال است.
5- نماد تک چشم فراگیر :
چشم در برخی نمادهای روشن فکری نیز به کار می‌رود. اما شیطان‌پرستان اعتقاد دارند که چشم در بالای هرم، چشم شیطان است و بر همه جا نظارت و اشراف دارد. این علامت در پیشگویی‌ها، جادوگری و کنترل مخصوص جادوگری مورد استفاده قرار می‌گیرد. گفتنی است این نماد بر روی دلار آمریکا نیز به کار رفته است.
6- نماد پنتاگرام یا ستاره‌ی پنج پر :
اگر نوشته‌ی وسط نماد یعنی «Satanism» به معنای شیطان‌گرایی را به همراه دایره حذف کنیم، آن وقت یک ستاره‌ی پنج ضلعی می‌ماند که همان نشانه‌ی ستاره صبح یهود یا پنتاگرام است. دجّال دارای تک چشم پرفروغ و درخشان است که همانند ستاره‌ی صبح می‌درخشد.
7- نماد شهوت :
این نماد به انگلیسی،«Ankh» انشاء می‌شود که سمبل شهوت‌رانی و باروری است. این نماد به معنای روح شهوت زنان نیز تعبیر می‌شود. امروزه نماد «فیمینیسم» و زن‌پرستی نیز در واقع نمادی برداشته شده از سمبل‌های شیطانی است.
8- نماد پرچم رژیم صهیونیستی :
رژیم صهیونیستی علاوه بر حمایت‌های آشکار و پنهان، حتی از قرار گرفتن نماد رسمی کشور نامشروعش در کانون علائم شیطان‌گرایان نیز پرهیز ندارد. بیشتر پیروان و حمایت کنندگان دجّال در آخرالزمان یهودی‌ها هستند.
9- نماد ضد عدالت :
با توجه به این که تبر رو به بالا، در روم باستان نماد عدالت بشمار می‌آمده، شیطان‌پرستان تبر رو به پایین را با عنوان ضد عدالت انتخاب کرده‌اند.
10- نماد چشم شیطان :
این نماد نیز به معنای چشم شیطان و نظارت و اقتدار است. دجّال، دارای تک چشم جادویی، افسون‌گر و شیطانی است که خیره شوندگان خود را تحت اقتدار و سیطره‌ی کامل خویش می‌گیرد.

اسرائیل و ترویج شیطان پرستی

رژیم اشغالگر قدس که سلامت اخلاقی، روحی و روانی انسان‌ها را همواره به منزله‌ی تهدیدی جدی برای منافع ملی خود می‌بیند، در اقداماتی گوناگون و پیاپی مبادرت به ساخت جریان‌های مسموم فرهنگی کرده است و این جریانات مسموم را به رگ‌های حیاتی جوامع(از طریق جاذبه‌های مجازی) تزریق می‌کند. در نگاهی جامع، ارتباط رژیم صهیونیستی و نقش آن در سازماندهی گروه‌های شیطان‌پرست در محورهای زیر قابل اشاره است:
الف) این گروه‌ها به لحاظ پیوند با آموزه‌های یهودیت انحرافی (صهیونیسم)، ارتباط ریشه‌دار گسترده‌ای با این رژیم داشته و خواهند داشت.
ب) فرقه‌های مختلف شیطان‌پرستی از سوی دو سازمان مهم جاسوسی، یعنی CIA و موساد، هدایت و تغذیه می‌شوند.
ج) بودجه، نظارت و پشتیبانی شیطان‌پرستان فعال در جمهوری اسلامی ایران، به طور مستقیم از سوی سازمان موساد تأمین شده و این سلسله اقدامات با اهداف امنیتی دنبال می‌شود.
د) رژیم صهیونیستی از اعضای این گروه‌ها برای مقاصد شوم سیاسی و جاسوسی بهره می‌برد به گونه‌ای که انجام خشونت بارترین اعمال به این گروه‌ها واگذار می‌شود.

موسیقی و شیطان پرستی

شیطان‌پرستان با استفاده‌ی از موسیقی توانسته‌اند به نفوذ خود در اقسا نقاط جهان بیفزایند. بیشتر این اقدامات در فضای تأسیس و فعالیت گروه متالیکا دنبال شده است. متالیکا در حقیقت ضد ارزش‌هایی را ارائه می‌کند که شامل بازگشت به تاریکی(محور اصلی تفکرات شیطان‌پرستی)، بی‌رحمی و تجاوز جنسی، فحاشی، هجوم و حمله به جامعه و فرهنگ عمومی آن است. خوانندگان گروه متالیکا روی صحنه و در کلیپ‌های خیابانی دست به خوردن و آشامیدن میوه‌های فاسد، ادرار، مدفوع، خون و مردار می‌زنند و از کثیف‌ترین گروه‌های موسیقی جهان به شمار می‌آیند. متالیکا از هم جنس بازی نیز دفاع می‌کند و آلبومی را در سالروز مرگ «کوئین» هم جنس باز بنام آمریکایی، منتشر کرد.
برخی آمارها حکایت از این امر دارد که تاکنون بیش از ده میلیون و دویست هزار کپی از آلبوم‌های این گروه موسیقی شیطانی به فروش رسیده است.

مرلین منسون ، دجّال ساختگی آمریکا

استفاده از موسیقی و به تبع آن ظهور خوانندگان جدید همانند شیاطین نو، ظرفیت‌های جدیدی را در اختیار شیطان‌پرستان قرار داد.
پس از انجام اقدامات جسورانه‌ی گروه منسون در انتخاب رنگ بندی صحنه، نوع اجرا، گستاخی در استفاده از الفاظ رکیک و ترویج فحشا در آثارشان، منسون به ستاره‌ی مبتذل اما پرمخاطب در رسانه‌های آمریکایی مبدل شد. ناگفته نماند که حضور معنادار روزنامه‌های آمریکایی در چهره سازی این عنصر نامطلوب فرهنگی نیز بی‌تأثیر نبوده است.
منسون در سال 1997 به یکی از خبر سازترین چهره‌های جهان مبدل شد. محصول این فعالیت‌ها، شهرت و ثروت بسیار زیادی است که حداقل پنج نسل بعد از این خواننده‌ی متالیکا را بیمه کرده است و بسیاری از آگاهان، نامبرده را از سوپر میلیونرها یا بهتر بگوییم میلیاردرهای جهان می‌شناسند که به کمک تسلط بر احساسات جوانان دور مانده از معنویت و به مددکارهای شنیع توانسته است ثروت کلانی را جذب حساب‌های بانکی‌اش نماید. خبر تکان دهنده‌ای از پاره کردن انجیل در اجرای کنسرت زنده‌ی منسون و پرتاب کردن آن به سوی جمعیت در سراسر جهان منتشر شد. منسون انجیل را پاره کرد و خطاب به جمعیت با صدای سنگین و خشکیده فریاد زد: « این است خدای شما». باز خبری می‌رسد و به سرعت در تمامی سایت‌های خبری پخش می‌شود که او در هنگام برگزاری یکی دیگر از کنسرت‌هایش، مدفوع را بر روی صحنه‌ی اجرا بلیعده و سپس مست و لایعقل به نعره کشیدن‌های مداوم ادامه داده است. این اخبار علی رغم زشتی خیره کننده‌اش، به سرعت در جهان گسترش می‌یابد. طبیعی است که در جامعه‌ی ویران آمریکا، انجام چنین اقداماتی صرفاً تندروی‌های کودکانه یک جوان آمریکایی است که حتی تا سی و هفت سالگی نیز در وجودش مانده است.
منسون در بسیاری از کشورها توانسته است گروه‌های مختلفی از جوانان را تحت تأثیر فضای عمومی رایج در آمریکا مبنی بر داشتن حلقه‌های هوادار برای خوانندگان مطرح نظیر مایکل جکسون و... را ایجاد نماید. تغذیه‌ی این گروه‌ها با ترتیب دادن دکورهای ویژه (ساخت کلیپ‌های پرهزینه و فوق فنی و...) و به مدد انجام امورات خلاف اخلاق امکان‌پذیر می‌شود. ارائه‌ی آثار متناوب و بودن وقفه‌های طولانی از دیگر عواملی است که کمک می‌کند این خواننده‌ی متالیکا، همواره گروه‌های کوچک و بزرگ از هواداران را به خود اختصاص دهد.
تمام افرادی که با این شیطان مدرن بر خورد داشته‌اند، چنانچه مورد سوال قرار بگیرند، اولین موردی را که از منسون نقل خواهند کرد، نوع آرایش سر و صورت و نحوه‌ی لباس پوشیدن، راه رفتن و حتی و وسایل نقیله ی مورد استفاده ی او خواهد بود. اگر چه این شیطان ساخته شده توسط نظام سلطه و استحاله ی فرهنگی آمریکا، فلسفه‌بافی‌هایی را نیز در خصوص ظاهر نامتعارفش ارائه کرده است، مانند اینکه می‌خواهد « با انجام چنین چهره آرایی‌ها، باطن انسان‌ها را به تصویر بکشد» و... اما آن چه حقیقی به نظر می‌رسد وجود بسیاری از بیماری‌های روحی و روانی است که در درون وی به وجود آمده و این گونه راه به جهان خارج گشوده است.
چشم چپ منسون اولین نمادی است که از آن به عنوان «Marilyn Manson Look» یاد می‌شود. این چشم با لنز پر رنگ روشن از چشم دیگر وی که معمولاً با رنگ سیاه پوشیده می‌شود، متمایز شده است. این ویژگی منسون، با
ویژگی تک چشمی بودن دجّال مطابقت دارد. دجّال دارای مرکبی است که از هر تار موی مرکب او آوای موسیقی حرامی بلند است که هرکدام گروهی از مردم جهان را گمراه کرده و به تباهی می‌کشاند. دجّال دارای تک چشم شیشه‌ای سبز رنگی است که با آن همگان را افسون و جادو می‌کند و نگاه‌ها را به سوی خویش خیره می‌گرداند.
فصل دهم : بنای خانه در دامنه ی آتشفشان
نیچه خطاب به فیلسوفان می‌گوید: «خانه‌هایتان را در دامنه‌های کوه آتشفشان بنا کنید.» و ما همه‌ی کسانی را که در جستجوی حقیقت هستند، مخاطب این سخن می‌یابیم. گریختن مطلوب طبع کسانی است که فقط به عافیت می‌اندیشند وگرنه مرگ یکبار، زاری هم یکبار.
دهکده‌ی جهانی واقعیت پیدا کرده است، چه بخواهیم و چه نخواهیم ماهواره‌ها مرزهای جغرافیایی را انکار کرده‌اند. این همان دهکده‌ای است که در تلویزیون‌هایش دختران شش ساله را آموزش جنسی می‌دهند، همان دهکده‌ای که در آن گوسفندهایی با سر انسان و انسانهایی با سر خوک به دنیا می‌آیند. این همان دهکده‌ای است که در آن دویست و چهل وشش نوع تجاوز جنسی رواج دارد... اما عجیب این جاست که باز هم این همان دهکده‌ی جهانی است که در نیمه شبهایش ماه، هم بر میکده‌ها، کاباره‌ها و کازینوهای «لاس وگاس» تابیده است و هم بر حسینیه‌ی « دو کوهه» و گورهایی که در آن بسیجیان از خوف خدا و عشق به او می‌گریسته‌اند. دنیای عجیبی است، نه؟!
... واکنون که با وجود ماهواره‌ها، مرزهای جغرافیایی نیز انکار شده است و آیینه جادو در یکایک خانه‌های این دهکده‌ی بهم پیوسته جهانی نفوذ کرده است، عقل سطحی چنین حکم می‌کند که دیگر هیچ چیز نمی‌تواند حکومت جهانی رسانه را حتی به لرزه بیاندازد، چه رسد به آنکه آن را به انقراض بکشاند اما چنین نیست. اکنون در غرب مردم با اضطرابی که از یک عدم اطمینان همگانی برمی‌آید به فردا می‌نگرند. آنها هر لحظه انتظار می‌کشند تا آن دژ اطلاعاتی که موجودیت سیاسی غرب بر آن بنیان گرفته است، با یک انفجار مهیب فرو بریزد و آن روی پنهان تمدن غرب آشکار گردد. وقتی حصارهای اطلاعاتی فرو بریزد، مردم جهان خواهند دید که این دژ ظاهراً مستحکم، بنیان‌های بسیار پوسیده دارد که به تلنگری فرو خواهد ریخت. قدرت غرب، قدرتی بنیان گرفته بر جهل است و نا آگاهی‌های جمعی که انقلاب‌زا هستند به یکباره روی می‌آورند. همچون انفجار یک منبع نور.
... اما درباره‌ی خودمان [در مقابل سیطره‌ی جهانی رسانه‌ها] نباید بترسیم. حصارها تا زمانی مفید فایده هستند که دزدان شب را بر زمین می‌زند اما آن گاه که دزدان از آسمان فرود می‌آیند، چگونه می‌توان به حصارها اطمینان کرد؟ پس باید از این اندیشه که حصارها بتوانند ما را از شر ماهواره‌ها محفوظ دارند، بیرون شد. و «خانه را در دامنه‌ی آتشفشان بنا کرد». باید در روبرو شدن با واقعیت به اندازه‌ی کافی جرات و شجاعت داشت.

استخدام تبلیغی ‌ـ‌ تربیتی رسانه

همان کسی که از جهانی شدن خبر داد، ما را به قدرت رسانه‌ای نیز رهنمون ساخت در این میان عده‌ای به خوبی دریافتند که باید خانه‌ی خود را در دامنه‌ی آتشفشان بنا کنند. و گرنه آن که گمان می‌کند که این سیل همه را با خود می‌برد، خواهد رفت، از هر کیش و قوم و مذهبی که باشد. این عده، شهروندانی مطیع برای دهکده‌ی جهانی نیستند و از همین رو از تهدید سیل، فرصتی برای جرات و شجاعت و مقاومت یافته‌اند.
اگر کنترل ویدیو، تلویزیون و ماهواره برای ما چندان آسان نباشد، برای غرب نیز چنین است. وقتی حصارهای اطلاعاتی فرو ریزد، مردم جهان خواهند دید که این دژ به ظاهر مستحکم حصارهایی پوسیده دارد. ماموریت مهم رسانه‌ها از همین جا و از مدت‌ها پیش آغاز شده است. سیاستمداران هالیوود برآنند تا با معرفی منجی دروغین، روح امید را در مردم بدمند. چرا که مردمشان به اضطرار رسیده و در انتظار منجی به فردا می‌نگرند. تسلط و سیطره‌ی جهالت آمیز غرب بر جهان با آگاهی بخشی بر مردم جهان به تدریج از میان خواهد رفت. ما از نقطه عطف تاریخ گذشته‌ایم و از این پس به سمت فرو پاشی تمدن غرب می‌رویم این تفکر الهی ـ مهدوی اسلام است که در سراسر گیتی مردم را به سوی آرمان‌هایی برتر و فردایی روشن جذب می‌کند.
رسالت رسانه های اسلامی
قطار انقلاب در حرکت است و رسانه‌ها وظیفه‌ی سنگینی بر عهده دارند. سکوت در رسانه‌ها معنی ندارد و ایستایی از ویژگی‌های رسانه‌های خاموش است. پیام امام خمینی(ره) به هنرمندان متعهد: «هنرمندان ما تنها زمانی می‌توانند بی دغدغه، کوله بار مسئولیت و امانتشان را بر زمین بگذارند که مطمئن باشند که مردمشان بدون اتکا بغیر و در چهارچوب مکتبشان به حیات جاویدان رسیده‌ و هنرمندان ما در جبهه‌های مقدسمان این گونه بوده‌اند.» (22) در این عصر فولادین رسانه‌ای و آماج فرکانس‌ها، رسانه‌هایی که سخن از حقیقت می‌رانند، به سان منبرهایی نورانی‌اند که کلام خدا را در برابر نفیر گوساله‌ی طلایی دجّال، این سامری زمان، طنین‌انداز می‌کند. از همین روست که دنیای مدعی اطلاعات آزاد، تاب شنیدن و دیدن شبکه‌ای به کوچکی المنار را نیز ندارد. این نشان از آن دارد که قدرت تأثیر و آسیب‌پذیری دنیای جدید از شنیدن این کلام تا کجاست که کوچکترین صداها نیز می‌توانند سونامی خطرآفرینی برای قدرت‌ها بشمار بیایند. ولی برای انعکاس نور حق. در دنیایی که بر قوانین مادی بنا شده فرکانس‌های شبکه‌ی کوچکی چون المنار می‌تواند تأثیر طوفانی در دنیای سیاست نوین داشته باشد همچون بال زدن پروانه‌ای در کالیفرنیا که با انرژی آزاد شده از بال زدنش طوفانی مهیب را در جزایر اندونزی ایجاد می‌کند.
دجّالان زمانی که استر و مرکب خود را با گوهر و آهنگ و نوا و رنگ، فریبنده و زیبا ساخته‌اند به خوبی می‌دانسته‌اند که منبر حق تا چه اندازه می‌تواند تأثیر خود را درمیان توده‌ها بگذارد و از همین روست که منبر و کلاه حق، این شمشیر دو دم را، بزرگترین خطر در برابر منبر شیطان یعنی رسانه‌های نوین در خدمت قدرقدرت‌ها می‌دانند. این مهم، کار رسانه‌های امت اسلام را دو چندان می‌سازد تا به جای غفلت و مستی و سرگرمی، انسان را به حقیقت و معنویت بخوانند.
زیبنده نیست حتی در ماه خدا و شهر اتصال انسان به آسمان رسانه‌های تصویری ما، بر اساس نگاه اهل کتاب و به ویژه مبانی هالیوود و غرب، سازه‌ها و مجموعه‌های خود را در لحظه‌هایی که باید همه را به معنویت بخوانند، به سرگرمی و تفریح و قهقهه دعوت نمایند. رسانه‌ها بهترین راهنمایان جامعه‌اند. افسون‌گرایی و دین‌گرایی مرزی نزدیک بهم دارند که تمییز و تبیین آن از عهده فرهیختگان متعهد عرصه‌ی هنر بر خواهد آمد. اگر چه به دور از انصاف است که جهاد و تلاش اصحاب رسانه را در انعکاس حقیقت در این سیاه بازار پرآشوب و فتنه‌ی دنیا نادیده گرفت.
استفاده تبلیغی ‌ـ‌ تربیتی از اینترنت
شبکه جهانی اینترنت با در بر گرفتن حجم انبوهی از اطلاعات و گستردگی زبان‌های انتقال پیام، مسیر ارتباطی قدرتمندی را برای تبلیغ ادیان و آیین‌های مختلف فراهم کرده است. در طول سالهای حضور این پدیده در کشورمان، قدم‌های خوبی از سوی قشر متدین برای انتقال مفاهیم دینی از مجرای این تکنولوژی برداشته شده است که اگرچه در مقایسه با گستردگی جهان اینترنت بسیار کوچک بوده اما شروع نیکی به حساب می‌آید. برخی کسانی که دغدغه‌ی دین را دارند، به پدیده‌ی وبلاگ‌نویسی روی آورده و دانسته‌ها و دغدغه‌های خود را از این راه به اطلاع دیگران می‌رسانند. البته آمار وبلاگ‌نویس‌های مذهبی در مقایسه با سایر وبلاگ‌نویسان که بدلیل ناشناس بودنشان، بی رحمانه می‌نویسند و همه چیز را نقد می‌کنند، کم است. و امید می‌رود این روند درآینده شکل معکوس به خود بگیرد.
ضرورت فیلترینگ
غول عظیم الجثه اینترنت، در عین سودمندی، خطرهای بزرگی را نیز به همراه دارد. عمده‌ترین این خطرها، دسترسی آسان جوانان و نوجوانان به اطلاعاتی نامتناسب با شرایط سنی و بایسته‌های دینی آنهاست. مهمترین این آفت‌ها و خطرها پیرامون انحرافی‌های جنسی و اخلاقی است که از طریق ویروسهای از پیش تعیین شده‌ی غرب جهت مذهب‌زدایی و دوری جوانان از آموزه‌های دینی، گریبان‌گیر ‌آنها می‌شود. ذهن هر انسان عاقل و منصف، فیلترینگ سایت‌ها و بلاگ‌های منحرف کننده و مستهجن و مبتذل را تأیید می‌کند.
فصل یازدهم : راهکارهای عملی « دجّال ستیزی »
قرآن محوری
«فَأقْرَؤُوا ما تَیَسَّرَ مِنَ القُرآنِ: آن مقدار که می‌توانید از قرآن تلاوت کنید.» (23)
دجّال، اصلی‌ترین دشمن امام زمان(عج) و قرآن در فرجام زمان است. قرآن و امام زمان(عج)، هر دو یک حقیقت واحدند، دارای رسالت و آرمان‌های مشترکند و دجّال، دشمن این دو حقیقت واحد است و با تمام آرمان‌های قرآنی و مهدوی سر ستیز و جنگ بر می‌دارد. از این رو یکی از مهمترین راهکارهای عملی دجّال ستیزی، رویکرد حقیقی و عملی به قرآن و در یک کلام «قرآن محوری» است.
بذر فطرت، با آب ادب و حکمت جوانه می‌زند و بادوام جرعه نوشی از چشمه سار معرفت و معنویت به بار می‌نشیند و این در حالی است که سرچشمه معرفت و معنویت و منبع ادب و حکمت، قرآن است:«بدانید که این قرآن اندرز دهنده‌ای است که در اندرز آن رنگ فریب نیست و راه نماینده‌ای است که گمراه نمی‌کند، سخن‌گویی است که دورغ نمی‌گوید. هرکس با قرآن همنشینی کند، چون برخیزد چیزی بر او افزوده شده و چیزی از او کاسته شده است. به هدایتش افزوده شده و از کور دلی‌اش کاسته گشته است.»2 این در حالی است که دجّال، اصلی ترین دشمن قرآن و امام زمان(عج) هزار رنگ و هزار چهره‌ای است فریبکار. راه نماینده‌ای است گمراه کننده. سخن‌گویی است کذاب و دروغ‌زن. هر که از دجّال پیروی نماید و با دجّال‌صفتان نشست و برخاست نماید، در ظلمت و گمراهی و کور دلی‌اش افزوده و از هدایت و فضیلت و نورانیتش کاسته گردد.
احساس زیبای رها شدن از فتنه‌ی زمینیان و پر گشودن به سوی آسمان و هم‌پروازی با فرشتگان، از آرزوهای فرا دنیایی هر انسانی برای داشتن یک زندگی نورانی و خدایی است. فرار از جلوه‌فروشی‌های هزار رنگ دجّالی و گشودن راهی به سوی هدایت‌های ویژه‌ی مهدوی، هنر رادمردان برگزیده الهی است که در پرتو انس با معارف قرآن و عملی ساختن دستور العمل‌های الهی آن تحقق می‌یابد.
از سعادتمندی‌های مردان و زنان بزرگ، استفاده‌ی چند منظوره از محیط خانه و خانواده است و از بهترین بهره‌برداری‌ها از یک مسکن خاکی، تبدیل آن به خانه‌ای افلاکی، فرودگاهی نورانی و عروج‌گاهی ربانی است که این همه تنها از انس خانه و خانواده با قرآن رقم می خورد: «خانه‌ای که در آن قرآن خوانده می‌شود و از خداوند بلند پایه در آن یاد می‌گردد، برکتش بسیار می‌گردد، فرشتگان در آن حضور می‌یابند، شیاطین آنجا را ترک می کنند و آن خانه برای آسمان نشینان چنان می‌درخشد که ستاره برای زمینیان. و خانه‌ای که در آن قرآن خوانده نمی‌شود و نامی از خداوند والا به میان نمی‌آید، کم برکت می‌شود، فرشتگان از آنجا می‌روند و شیاطین حضور می‌یابند.»(24) بر این اساس تلاوت قرآن در هر خانه‌ای باعث فراری شدن شیاطین از حریم آن خانه می‌گردد. این است رمز فاصله گرفتن خانه و اهل آن از دجّال و شیاطین او. چرا که مهمترین نشانه‌ی خانه‌های پیروان دجّال، لبریزی و سرشاری آن خانه‌ها از حضور شیاطین است: « بُیوتُهُم مَملُوَّةً شَیاطینَ: خانه‌های پیروان دجّال از شیاطین لبریز می‌گردد.»(25)

دجّال ستیزی در پرتو قرآن محوری

در میان سوره‌های قرآنی، این نسخه‌ی شفاء بخش آسمانی، تلاوت سوره‌های قارعه و کهف و عمل به پیام‌های تربیتی آن برای «دجّال ستیزی» و «دجّال گریزی» فراوان مورد تاکید واقع شده است:
الف) انس با سوره‌ی کهف :
پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) برای ایمن ماندن از فتنه و فساد دجّال و جلوه‌گری‌های آن، بر تلاوت مداوم سوره‌ی کهف بویژه در شب و روز جمعه و در اندیشیدن در مضامین عالی آن و بر عمل کردن به معارف نورانی آن تاکید ویژه‌ای فرموده‌اند: « هرکس سوره‌ی کهف را در شب و روز جمعه تلاوت کند، از فتنه و فساد دجّال در امان می‌ماند.»(26) همچنین فرموده‌اند: « هرکس سوره‌ی کهف را بر طبق آن حقیقتی که نازل شده است، قرائت نماید، دجّال هرگز بر او مسلط نخواهد شد و برای نفوذ در او راهی نخواهد یافت.»(27) نکته‌ی مهم و حیاتی در این مقام این است که حقیقت هر تلاوت و قرائتی، اندیشه ورزی و عمل‌گرایی است. به دیگر سخن، قرائتی ما را به حقیقت آیات رهنمون می‌کند که همراه با تأمل و تدبر باشد ودر رفتار و گفتار ما جلوه‌گر شود.
رسیدن به فضلیت وآثار حقیقی آیات به طور کامل، در گرو تلاوت همراه با اندیشه و عمل است. از این رو برای ایمن ماندن از فتنه‌ی دجّال و رسیدن به مقام دجّال ستیزی، تلاوت همراه با تدبر در سوره‌ی کهف و عمل کردن به پیام‌های تربیتی و هدایتی آن لازم و ضروری است. در این سوره سخن از جوانمردانی است که با نور فطرت خویش، به تمام جلوه‌های رنگارنگ و مظاهر فریبنده‌ی دنیایی پشت کردند و از فتنه و فساد طاغوت زمانه به سوی پروردگار خویش گریختند و دل غاری تنگ و تاریک را بر ظلمت‌های شیطانی و لذت‌های زودگذر حیوانی ترجیح دادند و سرانجام به سعادت دنیا و آخرت رسیدنند.
ب) انس با سوره‌ی قارعه :
امام باقر(علیه السلام) می‌فرمایند: « هر کس سوره قارعه را بسیار تلاوت کند، خداوند او را از فتنه‌ی دجّال و ایمان آوردن به او در امان می‌دارد.»(28) پرودرگار هستی در سوره قارعه بیش از هر چیز به «معادباوری» و «عمل‌گرایی» به عنوان رمز رسیدن به زندگانی سعادتمندانه در دنیا و آخرت تاکید می‌ورزد: « پس هرگاه عمل هرکس در میزان حق با ارزش و گران سنگ باشد، او در بهشت به زندگانی آسوده، خشنود خواهد بود و عمل هرکس بی قدر و سبک وزن باشد، جایگاهش در قعر هاویه(همان آتش بسیار سوزنده و گدازنده) است.»(29) براین اساس، با « معاد باوری اندیشمندانه» و « عمل‌گرایی خالصانه» می‌توان از فتنه‌ها و فساد انگیزی‌های دجّال و دجّال‌صفتان جهان رهید و به سوی خداوند و جانشین او در روی زمین رهپوید.

ولایت مداری

یکی دیگر از راهکارهای عملی دجال ستیزی، ولایت مداری و امام سالاری است. در این همین راستا، پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) می‌فرمایند: « فرزندانتان را براساس محبت من و محبت اهل بیتم و بر محور قرآن تربیت نمایید.»2 همچنین می‌فرمایند: «هر که دوست دارد خداوند را در حالی ملاقات نماید که ایمانش کامل و اسلامش نیکو شده باشد، باید ولایت حجت صاحب الزمان را بپذیرد.»3 آنان« یاران امام زمان(عج)» با تمام توان امامشان را در میان گیرند و جان خویش را در نبردها سپر بلای او سازند و هرچه را اراده کند با جان و دل انجام دهند. ...ایشان در مقابل او از کنیز نسبت به اربابش مطیع‌تر و فرمان‌بردارترند.
شناخت و اعتقاد ‌یاوران مهدی(عج)، نسبت به امام خویش در رژفای وجودشان ریشه دوانیده و سراسر وجودشان را فراگرفته است. این شناختی فراتر از دانستن نام و نشان و نسب امام است که همان معرفت به حق ولایت امام و جایگاه بلند او در نظام هستی است. این همان معرفتی است که آنها را از محبت او سرشار کرده و مطیع و گوش به فرمان او قرار داده است. زیرا که می‌دانند سخن امام، سخن خدا و اطاعت از او اطاعت از خداست.
چنانچه پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله) در وصف آنان فرموده است: « آنان مجاهدانی تلاش گر در فرمانبرداری خداوند و فرمانبرداری امام خویشند.»(30) بدین سان یکی از محورهای اصلی، در فرآیند «مهدی‌گرایی» و «دجّال ستیزی»، ولایت مداری و امام سالاری است. در طول تمام دوره‌های تربیتی، برانگیختن محبت، معرفت و ولایت‌پذیری نسبت به امام زمان(عج) از مهمترین محورها و بنیان‌های تربیتی است. روح و حقیقت خانواده باید به احرام درآید و همواره دور کعبه ولایت و امامت طواف نماید چرا که وجود امام، چون کعبه است که مردم باید به گردش طواف نمایند نه او به گرد مردم!
در پایان موارد دیگری از راهکارهای عملی دجّال ستیزی را به طور فهرست وار بیان می‌کنیم:
1- عفت‌گرایی. 2- پرهیز از ثروت‌جویی. 3- سلوک مهدوی. 4- پرهیز از شک‌گرایی. 5- غیرت‌ورزی. 6- تقوا و گناه‌گریزی. 7- پرهیز از حرام‌خواری. 8- خردگرایی. 9- پرهیز از پرخوری و پرخوابی. 10- انس با مناجات. 11- پرهیز از سخنان شیطانی. 12- پرهیز از موسیقی حرام. 13- پرهیز از حب دنیا و مظاهرآن. 14- پرهیز از ریاست‌طلبی و رباخواری. 15- توکل، انابه، استعاذه و... .

پی نوشت ها :

* مطالب ارائه شده در این نوشتار از سررسید سال 1389 کانون طلیعه ظهور ویژه نامه دجال شناسی و دجال ستیزی می باشد که بصورت مقاله تنظیم و با هماهنگی این کانون جهت نشر معارف مهدوی و استفاده عموم ارائه میگردد .

1-در زبان عِبری، «آل» و «ایل» به معنای خدا می باشد. به عنوان مثال واژه‌ی «اسرائیل» که لقب حضرت یعقوب(علیه السلام) است، که از واژه‌ی«اسرا» و «ایل» ترکیب یافته و به معنای «مجاهد خدا» است. البته بنابر آموزه‌های تحریف یافته‌ی تورات، «اسرائیل» به معنای «غلبه کننده بر خدا» به دلیل غلبه‌ی یعقوب در کُشتی با خدا می باشد.
2 - ر.ک: لسان العرب،ج4،ذیل واژه‌ی دجال.
3– متقی هندی، کنزالعمال،ج14.
4- شیخ مفید، ارشاد،ج2.
5- جالب توجه اینکه در انجیل و الهیات مسیحی واژه‌ی «دجّال» در پاره‌ای از موارد بر «شیطان» و نیز در برخی موارد بر شخص «ابلیس» تطبیق شده است. جالب‌تر اینکه کّد دجّال در انجیل، عدد666 معرفی گشته است که این عدد نماد و کد شیطان در آیین شیطان‌پرستی است(مکاشفات یوحنا، فصل 13).
6 – أشراط «جمع شرط» به معنای علامت است. و «الساعه» مقصود رستاخیز بزرگ است. بنابراین «اشراط الساعه» به معنای [نزدیک شدن] قیامت است. این اصطلاح بر مجموع حوادثی اطلاق می شود که پیش از واقعه عظیم قیامت، اتفاق خواهد افتاد.(مجمع البحرین،ج4)
7 – دابّه یا دابّه الارض، موجودی عظیم الجثه است که در آخرالزمان پدید می‌آید و نشانه نزدیکی قیامت است.(ابن ابی بیشه، المصنف، ج8).
8- شیخ صدوق، کمال الدین، ج2.
9– ر.ک: صفحه‌ی 12، ذیل دیدگاه دوم.
10– مسند احمد، ج5.
11- ری‌شهری، میزان‌الحکمه،ج9،ح15611.
12 – ابن حمّاد، الفتن،ج2.
13- مسند احمد، ج5.
14 – سوره زخرف، آیه 36.
15 – کورانی، معجم احلدیث المهدی، ج3.
16 – سوره انبیاء، آیه82.
17 – مسند احمد، ج1.
18 – صحیح بخاری، ج4.
19 – به مجموعه‌ی ترانزیستورها و ای‌سی‌های که در کنار هم قرار گرفته‌اند و مسئولیت پردازش داده‌ها و برون داده‌ها را دارند میکروچیپ می‌گویند
20 – فصلنامه فرهنگ پویا، شماره8و9.
21 – فصلنامه فرهنگ پویا، شماره 8و9
22 – سایت آفتاب، مقاله‌ی تأثیر تلویزیون بر کودک و نوجوان.
23 – پیام امام خمینی(ره) به هنرمندان متعهد، صحیفه‌ی نور، ج21.
24 - سوره مزمل، آیه 20.
25- سید رضی، نهج البلاغه، خطبه‌ی175.
26 – کلینی، اصول کافی، ج2.
27- کورانی، معجم احادیث المهدی، ج3.
28 – کفعمی، المصباح.
29 – کورانی، معجم احادیث المهدی، ج2.
30 – شیخ صدوق، ثواب الاعمال و عقاب الاعمال،ص 269.
31 – سوره قارعه، آیه 6-9.
32 – نورالله قاضی شوشتری، احقاق الحق و ازهاق الباطل.
33 – سیدبن طاووس، الملاحم و الفتن.
34 - سیدمصطفی کاظمی، بشاره الاسلام.

منابع و مأخذ :
1- آیتی نصرت الله، سفیانی از اوج تا افول، انتشارات موسسه‌ی آینده روشن
2- آوینی مرتضی(شهید)، مقاله‌ی انفجار اطلاعات
3- حیدری کاشانی محمدباقر، دجّال و جلوه‌های آخرالزمانی آن، انتشارات سبط النبی
4- مکارم شیرازی ناصر(آیت الله)، حکومت جهانی حضرت مهدی(عج)، انتشارات طلیعه‌ی ظهور
5- کارنیا بوکت، کودک و رسانه، مرکز تحقیات و مطالعات برنامه‌ای(چاپ 84)
6- سایت آفتاب: www.Aftab.ir
7- فصلنامه‌ی فرهنگ پویا، شماره‌های 8 و9
8- کورانی، معجم احادیث المهدی

«نیکلاس کیج»؛ قهرمان کابالیست‌های هالیوود + فیلم

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
اگر کابالا و فراماسونری، یک قهرمان در هالیوود داشته باشند، آن فرد کسی جز "نیکلاس کیج" نیست. سال 2010 فیلمی به نام "شاگرد جادوگر" که بازسازی یک فیلم والت دیزنی با همین نام بود، ساخته شد و کیج در آن نقش "بالتازار بلیک" را بازی کرد...

بر هیچ‌کس پوشیده نیست که هالیوود یک نهاد کاملاً یهودی است که نه تنها عقاید سیاسی یهودیان، بلکه اعتقادات و حتی خرافات آن‌ها را نیز ترویج می‌کند. یکی از این اعتقادات انحرافی، آیین کابالاست که از یهودیت نشأت گرفته اما در میان ادیان دیگر هم طرفدارانی دارد. اگرچه یهودیت یک دین بسته و انحصاری است، اما در چهار قرن گذشته مبلغان و بزرگان آن تلاش کرده‌اند برای افزایش پیروان خود، چاشنی‌های دنیوی و غیرروحانی را هم به باورهای اصلی یهودیت تزریق کنند.
کابالا در هالیوود
آیین انحرافی و خرافی کابالا، از یهودیت نشأت گرفته است

ده‌ها فیلسوف، جامعه‌شناس، روان‌شناس و اقتصاددان آموزش‌دیده، معین شده‌اند تا با قابلیت‌های فرهنگی، هنری، سیاسی و فلسفی خود، کابالا و آموزه‌های منحرف آن را در خدمت صهیونیسم ترویج کنند. مغزهای متفکر در این زمینه، برای جذب جوانان از الگوهای تأثیرگذار مانند بازیگران، هنرمندان، ورزش‌کاران استفاده می‌کنند. در این میان، هیچ ابزاری به اندازه هالیوود نمی‌تواند بر الگوهای فکری و رفتاری مردم جامعه تأثیر بگذارد. در این گزارش ارتباط میان هالیوود و کابالا و به ویژه علاقه شدید هالیوود به تبلیغ برای این آیین انحرافی را بررسی می‌کنیم.

بسیاری از مردم، ممکن است حتی ندانند کابالا چیست، اما می‌دانند که به ستاره‌های سینمای هالیوود مربوط می‌شود. از "مدونا" گرفته تا "دمی مور" و از "اشتون کوچر" گرفته تا "بریتنی اسپیرز" و "لینزی لوهان" و "پاریس هیلتون" که بندهای قرمز دور دست خود می‌بندند. برای آن دسته از مردم باید توضیح بدهیم که "کابالا" واژه‌ای باستانی است که به نوعی صوفی‌گری سری اشاره می‌کند. این نوع صوفی‌گری اصالتاً از یهودیت گرفته شده است.

خاخام‌های یهودی مدعی بودند که آیین کابالا شامل یک سری برداشت‌های عرفانی است که از طرف خداوند و پیامبرانش نازل شده‌اند. همچنین می‌گویند آن‌چه در کابالا وجود دارد، ایدئولوژی‌هایی است که پیامبران و محققین یهودی داشته‌اند و درک کامل آن‌ها به الهامات رفیع مذهبی و معنوی نیازمند است. خاخام‌های مدرن یهودیت هم سعی دارند بر اساس همین نظریات، این دکترین عصر جدید را توجیه کنند. به عبارت دیگر، آنان می‌گویند آیین کابالا قرن‌ها به صورت مخفیانه حفظ شده است و تنها به این دلیل علنی نشده که افکار مردم هنوز برای آن آماده نبوده است.

کابالا در هالیوود
کابالیست‌ها در حال بالا و پایین پریدن به عنوان بخشی از آیین‌شان هستند

ادعای دیگر خاخام‌های پیرو کابالا این است که پیامبران دیگر نظیر حضرت عیسی هم عمیقاً در درون خود به این آیین معتقد بوده‌اند، اما به خاطر شرایط اجتماعی، اعتقادات خود را بروز نداده‌اند. از این حرف برای گرفتن تأییدیه از مسیحیان و هدف قرار دادن آن‌ها به کار گرفته شده است. باید اعتراف کرد که یهودی‌ها تا به امروز موفق شده‌اند کابالا را بخشی از مسیحیت هم نشان دهند.

گفته می‌شود کابالا در کنار "فراماسونری" زیرساخت یک مکتب گسترده فکری را می‌سازد که شامل آموزه‌های فرهنگی، اجتماعی‌، سیاسی و حتی مذهبی است. هدف این ایدئولوژی هم جلب خواص دنیا به این فرقه خلاقانه است تا پدیده صهیونیسم تقویت گردد و پیروان آن بیش‌تر شوند.

بنا به آموزه‌های کابالا، یهودی‌ها یک رژیم اسرائیلی در ارض موعود تشکیل خواهند داد؛ کشوری که پایتختش اورشلیم یا بیت‌المقدس است. همچنین مردم بسیاری به این سرزمین کوچ خواهند کرد تا به یهودی‌ها خدمت کنند. "یاکوف ویس" خاخام یهودی معتقد است: "اسرائیل هیچ ارتباطی به کابالا ندارد، به این دلیل که بنیان‌گذاران اسرائیل هیچ اعتقادی به خداوند و خلقت ندارند. حتی افراد مذهبی هم که از اسرائیل حمایت می‌کنند، درباره کابالا هیچ چیزی نمی‌دانند. علت این‌که قوم من فکر می‌کنند اسرائیل و کابالا به هم ارتباط دارند، این است که اسرائیل در ظاهر موفق بوده است."

کابالا در هالیوود
بنا به آیین کابالا، یهودی‌ها رژیمی اسرائیلی به پایتختی بیت‌المقدس تشکیل خواهند داد

وی ادامه می‌دهد: "علت موفقیت اسرائیل این نیست که به کابالا اعتقاد دارند، بلکه این است که اسرائیل، پایان یک سیاهی است. قبل از صبح، همیشه تاریکی بسیار قوی است. شمع، قبل از آن‌که خاموش شود، با شدت بیش‌تری می‌سوزد. هر پدیده‌ای قبل از نابودی، بیش‌ترین توان خود را بروز می‌دهد. ما هم منتظر نور و روشنایی از سوی خداوند برای این دنیا هستیم، بعد از این ظلمت. این دنیا قبل از برقراری صلح واقعی، پر از شیطانیت و خشونت و جنگ شده است. بنابراین آن‌چه ظاهراً موفقیت اسرائیل است، ربطی به کابالا یا امثال آن ندارد."

یکی دیگر از واقعیت‌های تحریف شده در کابالا، اعتقاد آن‌ها به رستاخیز است. طبق آموزه‌های کابالا، تنها گروهی که وارد بهشت خداوند می‌شوند، یهودی‌هایی هستند که به تورات اعتقاد دارند و یا غیریهودی‌هایی که به خوبی به یهودی‌ها خدمت کرده‌اند. ده‌ها فیلم هالیوودی تا کنون بر اساس عقاید کابالا ساخته شده‌اند. شاید مشهورترین این دست فیلم‌ها، سری "هری پاتر" باشد. تم اصلی سری داستان‌ها و فیلم‌های هری پاتر موضوع کابالاست و نشانه‌های و سمبل‌های فراوانی از این مکتب هم در فیلم به نمایش گذاشته می‌شود.

طی قرون وسطی در پروس و شرق اروپا، خاخام‌های یهودی مکتبی را ساختند که در آن موجودی به نام "گولم" وجود داشت. گولم از گل رس، خاک خیس، چوب یا فلز ساخته شده است و کلمه یهودی "اِمِت" روی پیشانی او نقش بسته است. "امت" در یهودیت به معنای "واقعیت" است. این کلمه، مجسمه بی‌جان را زنده و آماده خدمت به خاخام‌های یهودی و اجرای دستورات آن‌ها می‌کند، تا زمانی که کلمه روی پیشانی‌اش از "امت" به "مِت" به معنای "مرگ" تغییر می‌کند.

کابالا در هالیوود
نمونه‌ای از شخصیت گولم در سری فیلم‌های ارباب حلقه‌ها حضور دارد

شخصیت گولم که نقشی اساسی در سری فیلم‌های "ارباب حلقه‌ها" دارد، تأثیر عمیقی هم روی "جی‌کی رولینگ" نویسنده هری پاتر داشته است. وردهایی که مانند معجزه هستند و اشاره به داستان‌های کابالیستی دارند و همین‌طور استفاده از نام‌های خانوادگی نظیر "بلک" (سیاه)، به راحتی می‌توان درک کرد که این فیلم یک محصول برجسته کابالیستی در هالیوود است. "داستان" بخشی از کابالای یهودی است. در این آیین، داستان‌های زیادی وجود دارد درباره انسان‌های ساخته دست انسان، دگرگونی‌های جادویی در موجودات، ارواحی که خود را به موجودات زنده می‌چسبانند، و "الیاس" جادویی که میان بهشت و زمین راه می‌رود.

در کابالا، "خواسته" چیزی مثبت، و اصل و اساس هر آدمی تلقی می‌شود. کشف ابعاد مثبت خواسته‌های یک فرد، نیاز به اندیشیدن در خود دارد. آینه که نماد انعکاس و اندیشیدن است، در جاهای مختلفی از فیلم‌های هری پاتر نشان داده می‌شود. حتی آینه دوطرفه‌ای که "سیریوس بلک"(پدرخوانده هری) به هری پاتر می‌دهد هم در انتهای قسمت "هری پاتر و محفل ققنوس" در همین راستا ظاهر می‌شود.

با این حال، واضح‌ترین موردی که می‌توان به آن اشاره کرد، آینه "هتساوخ" برعکس کلمه "خواسته" است، مانند این‌که کلمه "خواسته" مقابل آینه قرار گرفته باشد (در انگلیسی erised معکوس کلمه desire). این آینه به هری امکان می‌دهد تا خواسته خود یعنی پدر و مادرش را ببیند. "دامبلدور" (مدیر مدرسه جادوگری هاگوارتز) به هری می‌گوید نباید درباره این خواسته‌ها زیاد فکر کند، بلکه باید درباره‌شان کاری انجام بدهد: "می‌بینم که تو هم مانند بسیاری افراد پیش از تو، لذت آینه هتساوخ را تجربه کرده‌ای. تا الآن حتماً فهمیده‌ای که چه کار می‌کند. بگذار یک راهنمایی بکنم. خوش‌بخت‌ترین انسان روی زمین، در این آینه نگاه می‌کند و تنها خودش را دقیقاً همان‌گونه که هست، می‌بیند... باید از تو بخواهم که دیگر نروی و به این آینه نگاه نکنی. فایده‌ای ندارد که انسان در رؤیا زندگی کند."

کابالا در هالیوود
هری پاتر در آینه "هتساوخ" خودش را کنار پدر و مادرش می‌بیند

این جمله دقیقاً در ساختار کابالا قرار می‌گیرد، اما استفاده از مفهوم "خواسته" در سری هری پاتر تنها نشانه کابالایی آن نیست. توضیحات رولینگ، نویسنده رمان، درباره مرگ نیز شباهت زیادی به عقاید کابالا دارد. "لرد وولتمور"که شخصیت اصلی منفی داستان است، زندگی‌ای دارد که در حقیقت زندگی نیست. وی به نظر نمی‌رسد روحی داشته باشد و حتی اگر هم در گذشته داشته، آن را به هری متصل کرده است.

اگر کابالا و فراماسونری، یک امام در هالیوود داشته باشند، آن فرد کسی جز "نیکلاس کیج"نیست. سال 2010 فیلمی به نام "شاگرد جادوگر" که بازسازی یک فیلم والت دیزنی با همین نام بود، ساخته شد و کیج در آن نقش "بالتازار بلیک" را بازی کرد. بلیک توسط جادوگری به نام "ماریلین" آموزش می‌بیند که جادویش بیش‌تر شبیه به کیمیاگری و قدرت ذهن است، مفهومی بسیار شبیه به این ایدئولوژی کابالا که همه چیز، ذهنی است. قدرت ذهن تم قدرتمندی در این فیلم است و جادو را به فیزیک مدرن و علم انرژی مرتبط می‌کند.

بلیک در جایی از فیلم به پسر جوانی توضیح می‌دهد: "شنیده‌ای که مردم تنها از 10 درصد از مغزشان استفاده می‌کنند. جادوگرها می‌توانند ماده را دست‌کاری کنند، چون با این توان به دنیا آمده‌اند که از همه توان مغز خود استفاده کنند. به همین دلیل هم هست که تو (به عنوان یک جادوگر مادرزادی) فیزیک مولکولی را راحت درک می‌کنی." و در پاسخ به این سؤال که آیا جادوگری، سحر است یا علم، می‌گوید: "بله و بله."

کابالا در هالیوود
اگر کابالا و فراماسونری، یک قهرمان در هالیوود داشته باشند، آن فرد "نیکلاس کیج"است

در فیلم "ثروت ملی" محصول سال 2004، کیج نقش یک تاریخدان و شکارچی گنج به نام "بنجامین گیتس"را بازی می‌کند. گیتس بعد از رمزگشایی یک کد که پشت سند قانون اساسی آمریکا نوشته شده است، به گنج مخفی شوالیه‌های معبد دست پیدا می‌کند. این گنج در عصر مدرن ظاهراً توسط فراماسونرها حفاظت می‌شود که نماینده‌شان "مأمور ساداسکی" است و نقش او را "هاروی کایتل" بازی می‌کند.

"جان ترتلتاب"کارگردان "ثروت ملی"در این فیلم نشان می‌دهد که فراماسونری عنصر اصلی پشت پرده تشکیل آمریکا بوده است. همچنین ادعا می‌کند که این فرقه یک موجودیت بی‌نهایت قیمتی و مقدس است و می‌تواند مردم را به سوی رستگاری هدایت کند. "رابرت سالیوان" نویسنده و فیلسوف معاصر، معتقد است: "اولین فیلم ثروت ملی، یعنی "ثروت ملی 1" در واقع مرحله اول از ماسونری "رویال آرچ" را نشان می‌دهد. در این فیلم، می‌توانید سنت‌ها و آیین‌های آن‌ها را ببینید. این‌که به دنبال گنج و به دنبال صندوق جواهرات می‌گردند. نهایتاً هم نیکلاس کیج، این صندوق را زیر کلیسایی در نیویورک پیدا می‌کند. در رویال آرچ هم، صندوق گنج روی تپه معبد پیدا می‌شود، جایی که معبد سلیمان قبلاً قرار داشته است. بنابراین اولین فیلم ثروت ملی، در واقع همان رویال آرچ است."

در فیلم "دانستن" که سال 2009 عرضه شد، "جاناتان جان کسلر" استاد دانشگاه ماساچوست که نقش او را هم نیکلاس کیج بازی می‌کند، لیست مرموزی از اعداد را از یک کپسول زمان کشف می‌نماید که فجایعی در گذشته و آینده را به او نشان می‌دهند. وی سپس تمام تلاش خود را می‌کند تا از فاجعه نهایی جلوگیری کند. کسلر که روزها اخترفیزیکدان است و شب‌ها عددشناس، ابتدا با رمزگشایی سری اعدادی که در یک کپسول زمان 50 ساله پیدا کرده است.

کابالا در هالیوود
"کسلر" در "دانستن" لیستی از اعداد را کنار هم می‌چیند و رمزگشایی می‌کند

اقدامات کسلر در حوزه عددشناسی، به وضوح بر اساس هندسه هستند، نظام یهودی کلمات و عبارات که بر اساس تحقیقات در زمینه کابالا، به ازای هر کدام از آن‌ها عددی در نظر گرفته می‌شود. اگرچه کمی مخفیانه‌تر، اما توانایی کسلر در رمزگشایی پیش‌گویی‌ها در فیلم برجسته می‌شود و نقش او در جلوگیری از تحقق آن‌ها مهم جلوه داده نمی‌شود.

در فیلم جدیدتر "فصل جادوگری"، کیج نقش "بمان" را بازی می‌کند که از شوالیه‌های باسابقه معبد در جنگ‌های صلیبی است. وی از کارهای کلیسای مقدس کاتولیک در قتل‌عام مردم بی‌گناه خسته می‌شود و همه هدف خود را نجات دختری قرار می‌دهد که توسط روح شیطانی، تسخیر شده است. دستور کشتن شیطان را از برداشت لاتین حکمت سلیمان پیدا می‌کنند، جادوی قدرتمندی که ساحرها و شیطان‌ها را از بین می‌برد. در این فیلم هم به سادگی می‌توان همان الگوی شوالیه‌های معبد، فراماسونرها، جادو، کیمیا، کابالا و سلیمان را دید که هر کدام نقشی مهم در مطالعه فراماسونری دارند.

همان‌طور که گفته شد، کابالای در خدمت صهیونیسم تلاش دارد با بهره‌گیری از شخصیت‌های شناخته‌شده و الگوهای رفتاری جوانان و نوجوانان، این قشر تأثیرگذار در جامعه را به سوی خود جذب کند. از جمله اشخاصی که به آیین کابالا اعتقاد دارند و در خدمت این هدف شوم قرار گرفته‌اند، "دیوید بکهام" بازیکن مشهور فوتبال و همسرش "ویکتوریا بکهام"، مجردهایی مانند "مادونا" و "بریتنی اسپیرز" و حتی "دمی مور" بازیگر و مدل، هستند. این افراد از شهرت خود استفاده می‌کنند تا جوانان را به پیوستن به این آیین انحرافی تحریک کنند.


کابالا چگونه در هالیوود نفوذ کرده است - دانلود


نقش‌ جریانهای‌ فراماسونری‌ در انحراف‌ مشروطه

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
شانزدهم‌، به‌ برادران‌ تذکر داده‌ می‌شود که‌ در کشورهای‌ آسیایی‌ و شرقی‌ بیش‌ از هر چیز از جاه‌طلبی‌ اشخاص‌ می‌توان‌ استفاده‌ نمود و چون‌ در میان‌ روحانیون‌ و رجال‌ دولت‌ و شاهزادگان‌ مردان‌ جاه‌طلب‌ و خودخواه‌ بسیارند ما باید با تشویق‌ و تحریک‌ آنها حداکثر استفاده‌ کنیم.

انجمن‌ مخفی‌ فراماسون‌ها، یکی‌ از تشکل‌های‌ افراطی‌ عصر مشروطه‌ بود که‌ با هدف‌ تسلط‌ بر حکومت‌ و فرهنگ‌ ایران‌ در 22 ربیع‌الاول‌ 1322 قمری‌ فعالیت‌ خود را آغاز کرد، محل‌ انجمن‌ باغ‌ سلیمان‌ خان‌ میکده‌ در خیابان‌ گمرک‌ بود، مذاکرات‌ و مصوبات‌ این‌ انجمن‌ آشکار می‌سازد که‌ آنها با چابکی‌ و تردستی‌ قصد داشتند با ایجاد اغتشاش‌ و دودستگی‌ در کشور از آب‌ گل‌آلود ماهی‌ گرفته‌ و موقعیت‌ خود را در کشور استحکام‌ بخشند. عضویت‌ این‌ افراد در جمعیت‌ فراماسونری‌ و وابستگی‌ برخی‌ از آنان‌ به‌ فرقه‌ ضاله‌ بابیه‌ هم‌نوایی‌ و همگامی‌ این‌ جریانات‌ وابسته‌ را در تخریب‌ بنیان‌های‌ سیاسی‌، اجتماعی‌ و فرهنگی‌ ایران‌ اسلامی‌ آشکار می‌سازد بر اساس‌ مصوبات‌ این‌ انجمن‌ می‌بایستی‌ آتش‌ فتنه‌ در کشور روشن‌ شود و هیچ‌گاه‌ خاموش‌ نگردد. تأملی‌ در مصوبات‌ این‌ انجمن‌ نشان‌ می‌دهد که‌ نزاع‌ با حکومت‌، تضعیف‌ اسلام‌ با تکیه‌ بر بیگانگان‌ محور اقدامات‌ افراطی‌ آنها می‌باشد با هم‌ مصوبات‌ آن‌ جلسه‌ را می‌خوانیم‌:

اول‌، اشخاص‌ متنفد و پاک‌نیت‌ را در جرگه‌ آزادیخواهان‌ وارد کنیم‌.
دوم‌، در این‌ اختلاف‌ و دودستگی‌ میان‌ پیروان‌ عین‌الدوله‌ و طرفداران‌ میرزا علی‌اصغرخان‌ اتابک‌ حداکثر استفاده‌ را برای‌ پیشرفت‌ منظوری‌ که‌ داریم‌ بنماییم‌.
سوم‌، آتش‌ اختلافی‌ که‌ میان‌ دو دسته‌ مذکور شعله‌ور شده‌ دامن‌ بزنیم‌ و مخالفین‌ عین‌الدوله‌ را کمک‌ نموده‌ تشویق‌ به‌ پایداری‌ بنماییم‌.
چهارم‌، اشخاص‌ جاه‌طلب‌ را به‌ مخالفت‌ با دولت‌ و دستگاه‌ فعلی‌ تشویق‌ نماییم‌.
پنجم‌، با حوزه‌ علمیه‌ نجف‌ ارتباط‌ پیدا کرده‌ و مفاسد دستگاه‌ کنونی‌ و مخاطراتی‌ که‌ برای‌ مملکت‌ در پیش‌ است‌ به‌ آنها خاطرنشان‌ کنیم‌.
ششم‌، در میان‌ شاهزادگان‌ و رجال‌ دولت‌ کسانی‌ که‌ ناراضی‌ هستند جمع‌ کرده‌ و با خود همفکر نماییم‌.
هفتم‌، در میان‌ روحانیون‌ متنفذ تهران‌ با آنهایی‌ که‌ جسارت‌  شجاعت‌ دارند بدون‌ اینکه‌ از منظور ما آگاه‌ شوند همفکری‌ کنیم‌.
هشتم‌، اگرچه‌ مردان‌ روشنفکری‌ که‌ در میان‌ دولتیان‌ هستند ترسو و محافظه‌کار می‌باشند ولی‌ چون‌ اطلاعاتی‌ از سیاست‌ جهان‌ دارند باید با آنها به‌ طور مخفیانه‌ مشورت‌ کرد و نظامنامة‌ اصلاحی‌ که‌ پس‌ از موفقیت‌ باید اجرا نمود اول‌ تهیه‌ و آماده‌ کرد.
نهم‌، کلیه‌ افراد این‌ جمعیت‌ موظفند با تمام‌ وسایل‌ ممکنه‌ در روشن‌ کردن‌ افکار مردم‌ و بسط‌ معارف‌ کوشش‌ کنند و مخاطرات‌ و معایب‌ حکومت‌ استبدادی‌ را و منافع‌ بسط‌ قانون‌ را به‌ مردم‌ بنمایند.
دهم‌، نویسندگان‌ این‌ جمعیت‌ موظفند مقالات‌ چند از اوضاع‌ ایران‌ و مفاسد دستگاه‌ حاکمه‌ نگاشته‌ به‌ جراید مهم‌ دنیا مخصوصاً روزنامه‌هایی‌ که‌ در ممالک‌ آزاد منتشر می‌شود بفرستند.
یازدهم‌، رفقا مکلفند دستگاه‌ ژلاتین‌ تهیه‌ نموده‌ شب‌نامه‌های‌ مهیج‌ در میان‌ مردم‌ منتشر کنند و آسایشی‌ که‌ ملل‌ متمدن‌ جهان‌ در پرتو قانون‌ دارند گوشزد نمایند و از ترقیات‌ کشورهایی‌ که‌ دارای‌ حکومت‌ ملی‌ هستند سخن‌ گویند.
دوازدهم‌، کسانی‌ که‌ با زبان‌ خارجه‌ آشنا هستند موظفند که‌ تاریخ‌ انقلابات‌ امم‌ مترقی‌ را ترجمه‌ نموده‌ و منتشر نمایند.
سیزدهم‌، خطباء و وعظاء باید بیش‌ از پیش‌ در بیدار کردن‌ مردم‌ و نشان‌ دادن‌ راه‌ صلاح‌ کوشش‌ نمایند.
چهاردهم‌، برای‌ اینکه‌ از اول‌ کار دچار حمله‌ مخالفین‌ و مستبدین‌ و ملاهای‌ ریاکار نشویم‌ رفقا باید تمام‌ مطالبی‌ را که‌ به‌ وسایل‌ مختلفه‌ منتشر می‌کنند با احکام‌ اسلام‌ مطابق‌ کنند و چیزی‌ که‌ حربه‌ تکفیر به‌ دست‌ بدخواهان‌ بدهد ننویسند.
پانزدهم‌، برادران‌ باید به‌ وسایل‌ ممکنه‌ اطلاعات‌ از دربار سلطنتی‌ و حوزه‌ صدارت‌ و مقامات‌ مهم‌ دولتی‌ به‌ دست‌ آورده‌ و در اختیار مجمع‌ دوستان‌ بگذارند.
شانزدهم‌، به‌ برادران‌ تذکر داده‌ می‌شود که‌ در کشورهای‌ آسیایی‌ و شرقی‌ بیش‌ از هر چیز از جاه‌طلبی‌ اشخاص‌ می‌توان‌ استفاده‌ نمود و چون‌ در میان‌ روحانیون‌ و رجال‌ دولت‌ و شاهزادگان‌ مردان‌ جاه‌طلب‌ و خودخواه‌ بسیارند ما باید با تشویق‌ و تحریک‌ آنها حداکثر استفاده‌ را برای‌ به‌ وجود آوردن‌ انقلاب‌ و رسیدن‌ به‌ مقصودی‌ که‌ داریم‌ بنماییم‌.
هفدهم‌، گرچه‌ در سرلوحه‌ مرام‌ آزادیخواهان‌ جهان‌ آزادی‌ عقیده‌ است‌ ولی‌ به‌ واسطه‌ مشکلاتی‌ که‌ در پیش‌ است‌ اکیداً به‌ برادران‌ توصیه‌ می‌کنیم‌ که‌ از این‌ به‌ بعد از حضور در مجالس‌ دینی‌ و مذهبی‌ غیر از مجلس‌ اسلامی‌ خودداری‌ نمایند و وسیله‌ به‌ دست‌ بدخواهان‌ ندهند.
هیجدهم‌، ما باید با آزادیخواهان‌ مملکت‌ و کسانی‌ که‌ در خارج‌ هستند رابطه‌ پیدا کرده‌ و آنان‌ را به‌ همفکری‌ با خود و قیام‌ دادن‌ بر ضد ظالمین‌ تشویق‌ نماییم‌.

این‌ هیجده‌ ماده‌ بدون‌ اینکه‌ کوچک‌ترین‌ مخالفتی‌ درباره‌ مواد آن‌ بشود به‌ تصویب‌ رسید و بنابه‌ پیشنهاد کارگردانان‌ مجمع‌ قرار شد نُه‌ نفر برای‌ سرپرستی‌ و اداره‌ جمعیت‌ انتخاب‌ شوند تا هر هفته‌ جلسه‌ خصوصی‌ تشکیل‌ دهند و در صورت‌ لزوم‌ بار دیگر جلسه‌ عمومی‌ را با حضور افرادی‌ که‌ در همین‌ جلسه‌ حضور داشتند برگزار نمایند. در نتیجه‌ نُه‌ نفر زیر انتخاب‌ شدند:
ملک‌ المتکلمین‌، سید جمال‌ واعظ‌، سید محمدرضا مساوات‌، سید اسدالله‌ خرقانی‌، شیخ‌الرئیس‌ ابوالحسن‌ میرزا، آقا میرزا محسن‌ برادر صدرالعلماء، میرزا سلیمان‌خان‌ میکده‌، حاجی‌ میرزا یحیی‌ دولت‌آبادی‌، میرزا محمدعلیخان‌ نصرة‌السلطان‌.
کمیتة‌ انتخابی‌ هفته‌ای‌ یک‌ بار در منزل‌ حاج‌ شیخ‌ مهدی‌ شریف‌ کاشانی‌ که‌ هشتاد سال‌ داشت‌ تشکیل‌ می‌شد. اعضاء مؤسس‌ و کسانی‌ که‌ در اولین‌ جلسه‌ حضور داشتند بر طبق‌ نوشتة‌ دکتر ملکزاده‌ به‌ شرح‌ زیر بودند:

1. ملک‌المتکلمین‌
2. سید جمال‌الدین‌ واعظ‌
3. ابوالحسن‌ میرزا شیخ‌الرئیس‌
4. حاجی‌ میرزا یحیی‌ دولت‌آبادی‌
5. حاجی‌ سید نصرالله‌ تقوی‌
6. میرزا سلیمان‌خان‌ میکده‌
7. سید محمدرضا مساوات‌
8. میرزا محمدحسین‌ ذکاءالملک‌
9. میرزا محسن‌ برادر صدرالعلماء
10. میرزا ابراهیم‌خان‌ منشی‌ سفارت‌ فرانسه‌
11. حاج‌ میرزا مهدی‌ دولت‌آبادی‌
12. حاجی‌ میرزا علیمحمد دولت‌آبادی‌
13. سید اسدالله‌ خرقانی‌
14. یمین‌السلطنه‌ اخوی‌ آقای‌ منقح‌
15. میرزا محمدعلیخان‌ نصرة‌السلطان‌
16. میرزا حیدرعلی‌ زردوز
17. یحیی‌ میرزا
18. جلال‌الممالک‌ ایرج‌
19. میرزا علی‌اکبر حکیمی‌ ساعت‌ساز
20. حاج‌ شیخ‌ مهدی‌ کاشی‌
21. مجدالاسلام‌ کرمانی‌
22. مجلسی‌ اصفهانی‌
23. جناب‌ اصفهانی‌
24. سید عبدالوهاب‌ اصفهانی‌
25. حاج‌ علی‌نقی‌خان‌ سردار اسعد بختیاری‌
26. بحرالعلوم‌ کرمانی‌ (برادر روحی‌ کرمانی‌)
27. سید عبدالوهاب‌ معین‌العلماء
28. اردشیرجی‌ زردشتی‌
29. ارباب‌ گیو زردشتی‌
30. سلطان‌العلماء زواره‌ای‌
31. میرزا جهانگیر خان‌
32. حاجی‌ سیاح‌
33. امین‌الاطباء رشتی‌
34. میرزا محمدحسین‌ اعتضاءالحکماء
35. حاجی‌ نایب‌الصدر شیرازی‌
36. قاضی‌ قزوینی‌
37. آقا محمدحسین‌ تاجر (معروف‌ به‌ خیاط‌)
38. مرشد آقا
39. میرزا نورالله‌ خان‌ مذوی‌
40. حاجی‌ شیخ‌ محمد رفیع‌
41. میرزا حسنخان‌ مذوی‌
42. نصرالله‌ خان‌ ناظم‌العلوم‌
43. آقامیرزا محمدتقی‌ محرر صدرالعلماء
44. لواءالملک‌
45. میرزا عبدالخالق‌ سده‌ئی‌
46. شیخ‌ غلام‌ حسینی‌
47. میرزا حسن‌ رشیدیه‌
48. سید عبدالرحیم‌ کاشانی‌
49. سید عبدالرحیم‌ اصفهانی‌
50. میرزا محمود اخلاقی‌
51. میرزا محمود شیرازی‌
52. حامدالملک‌ شیرازی‌
53. خان‌ شوکت‌
54. شیخ‌ عبدالله‌ مفید
55. شیخ‌ علی‌ زرندی‌ ناطق‌المله‌
56. معین‌ نظام‌

ولتر از فراماسون‌های‌ افراطی‌ فرانسه‌ که‌ الگوی‌ افراطیون‌ ایرانی‌ بود برای‌ شعله‌ور شدن‌ آتش‌ انقلاب‌ فرانسه‌ دستور می‌دهد: «بایستی‌ بر حسب‌ توطئه‌چینی‌های‌ قبلی‌ اقدام‌ کرد نه‌ از روی‌ تعصب‌ شخصی‌... بایستی‌ اسرار میترا فاش‌ نگردد... بزنید و دست‌های‌ خود را پنهان‌ کنید».
____________________________

منابع:
اسماعیل‌ رائین‌. فراموشخانه‌ و فراماسونری‌ در ایران‌. ج‌ دوم‌، ص‌ 183 .
مهدی‌ ملک‌زاده‌، تاریخ‌ انقلاب‌ مشروطیت‌، ج‌ 2 .

موسی فقیه حقانی

«هری پاتر» و ترویج عرفان کابالا

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
در نگاه مسیحی –یهودی، هری پاتر نمادی از انسان سرگشته ایست که پدر جادوگرش او را تنها گذاشته و او برای کسب هویت و رهایی از کسالت دنیای واقع به جهان جادوگران سفر می کند عنصر اصلی برای هویت بخشی به شخصیت ها "جادوگری" ست یا همان عرفان کابالیستی.

در کشور امریکا سالانه 12000 کودک به علت رفتار انتحاری یا تهدید به آن در بیمارستان بستری می شوند. در این میان، بین نوجوانان 15-24 ساله خودکشی سومین علت مرگ است و سالانه 6000 مورد خودکشی نوجوانان اعلام شده است، طبق آمار دیگری این کوشش ها سریعا پس از 14 سالگی افزایش می یابد و خودکشی چهارمین علت شایع مرگ در دوره ی نوجوانی و دومین علت شایع مرگ در محصلان طبقه مرفه اجتماعی است.پسرها سه برابر دختره ها خودکشی می کنند، ولی دخترها سه برابر پسرها اقدام به خودکشی کرده اند و طبق تحقیقات پسیکوفیزیلوژی و پسیکوپاتولوژی یکی از مهترین عوامل خودکشی در نزد این اشخاص خیال پردازی ست، خیالپردازی در مورد آنکه اگر مرتکب یکی از این اعمال(اقدام به خودکشی و انتحار) شوند برایشان چه پیش می آید؟

 امروزه در اروپا و امریکا در حوزه ی سینما بیشترین توجه معطوف به کودکان و نوجوانان است، سرمایه ها و هزینه های کلان و سرسام آوری برای ساختن فیلم های سینمایی و انیمیشن صرف می شود و همچنین کمپانی های هالیوودی در برنامه های فرهنگی و سیاسی خود کودکان و نوجوانان را در وهله ی اول پر اهمیت و مهم می دانند، در داستان های معروف تخیلی در عالم ادبیات و سینما شخصیت اصلی دست به انواع و اقسام جادو می زند و یا در عالمی عجیب و غریب، امکان های محالی را تجربه می کند این عامل مهمترین و اصلی ترین تخدیر کننده در نزد کودک است. شخصیت هایی مثل هری پاتر که خود جادوگری زبردست است به عالم جادوگران سفر می کند، آلیس دختر انگلیسی نیز در موقعیت مشابه به عالمی پر از جادو و عجایب می رود، این دنیای خلق شده در رویای کودکان و نوجوانان است که در آن آدمکی چوبی به نام پینوکیو جان می گیرد و یا جیمی نوترون کودکی زیرک در اتاق خانه اش موشکی می سازد و با آن به فضا می رود و تن تن در قصه های گوناگون به تنهایی درگیر ماجراجویی و سفر های پر رمز و راز می شود.


هری پاتر


مفاهیمی که کثیرا مطرح می شود و بن مایه آثار داستانی قرار می گیرد برگرفته از فرهنگ کابالایستی - یهودی غرب در راستای اشاعه جادوگری در مدل های مختلف در تمام آثار کارتونی و داستانی است که موجب شده ذهن کودکان و نوجوانان در ابتدای پرسش گری و حقیقت جویی جذب موهومات یهودی صفت و مشرکانه این فیلم ها شود و در جست و جوی آنچه باشد که خرافه ای بیش نیست.

به عنوان مثال سری داستان های "هری پاتر" و فیلم های مختلفی که برگرفته از آن ساخته شده مروج اصلی فرهنگ مشرکانه کابالا می باشد و بنیاد آن بر پایه جدال مابین نیروهای خیر و شر (خیر نه به معنای متعالی آن) نهاده شده است.در این داستان عالم هادس ( عالم مردگان که در باور یونانیان باستان زیر زمین قرار دارد) عیتیت می یابد داستانهای هری پاتر و شخصیت های آن دائما در دو عالم واقع و عالم مردگان در تغییر است.

مجموعه داستان های "هری پاتر"نوشته جوآن کتلین رولینگ تا کنون به 67 زبان زنده دنیا ترجمه شده است و چهار کتاب پایانی این مجموعه به طور متوالی رکورد پر فروش ترین کتاب های جهان را دارد. به گفته رولینگ موضوع اصلی داستان مرگ است. ناشران اصلی و اولیه از کتابسرای بلومزبری در انگلستان و انتشارات اسکولاستیک در ایالات متحده می باشند، کتاب از آن زمان به بعد توسط بسیاری از ناشران در سراسر جهان منتشر شده است. در اکتبر 2011، این مجموعه در فرمت های مختلف کتاب از طریق "پاترمور" منتشر شد.گفته میشود بهره تجاری "هری پاتر" بیش از 15 بیلیون دلار است.

هری پاتر پسر یک مادر و پدر جادوگر است که آن دو هنگام یک سالگی او توسط «لرد وُلدِمورت» خبیث کشته شده‌اند. اما او به دلیله انکه مادرش درمقابل نفرین ایستاد در برابر نفرین مرگبار ولدمورت زنده می‌ماند و این نفرین فقط اثری صاعقه مانند بر پیشانیش به جا می‌گذارد. هری با خاله و شوهر خاله‌اش که هیچ کدام جادوگر نیستند و در اصطلاح مشنگ (Muggle) نامیده می‌شوند، بزرگ می‌شود و از گذشته خودش اطلاعی ندارد تا این که در سن یازده سالگی وقتی نامه پذیرش از مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز را دریافت می‌کند متوجه می‌شود که دنیای دیگری در همین دنیای عادی ما وجود دارد که او در آنجا بسیار مشهور است.

هر کدام از کتابهای هری پاتر در واقع به ماجراهای یک سال او در دنیای جادوگری و مدرسه محبوبش می‌پردازد. او در آن مدرسه دوستانی همچون رون ویزلی و هرماینی گرینجر پیدا می‌کند و همچنین در طی کتابها بیشتر از گذشته خودش آشنا می‌شود و همواره مورد حمایت مدیر مدرسه آلبوس دامبلدور قرار می‌گیرد. بر اساس یک پیشگویی یا هری باید «وُلدمورت» را از بین ببرد یا «ولدمورت» باید هری را از پیش رو بردارد و هیچکدام با وجود دیگری قادر به زندگی نخواهند بود و سیر صعودی داستان هم بر همین اساس است و هر دو شخصیت به دنبال از بین بردن یکدیگرند. نگاه مسیحی –یهودی هری پاتر نمادی از انسان سرگشته ایست که پدر جادوگرش او را تنها گذاشته است.


هری پاتر


در نگاه مسیحی –یهودی، هری پاتر نمادی از انسان سرگشته ایست که پدر جادوگرش او را تنها گذاشته و او برای کسب هویت و رهایی از کسالت دنیای واقع به جهان جادوگران سفر می کند پدر در این جا نمادی از خدای انسانی یهودیت است و هری پاتر نماد انسان؛ عنصر اصلی برای هویت بخشی به شخصیت ها "جادوگری" ست یا همان عرفان کابالیستی.
در خداشناسی کابالیسم نه تنها دیدگاه تکثر خدایان (همچون تفکر یونانی) وجود دارد بلکه خداوند صورت دوگانه مذکر و مونث به خود گرفته، پدر آسمانی و مادر آسمانی که اولین شکل های خدایی بودند. کابالیست ها برای توضیح چگونگی آمیزش این دو و ایجاد آفرینش صراحتا از استعاره جنسی استفاده می کنند. از خصایص مرموز این خداشناسی سری این است که بر مبنای آن بشر خلق نشده بلکه خود به گونه ای موجود خدایی است.



هری پاتر


از سویی دیگر داستان های "هری پاتر" نمایانگر بسیاری از نظریه های فلسفی یونان باستان، مصر باستان و حتی تفکر مشرکانه و شووینیستی (آمیخته با رمز و راز) ایران باستان اند.به عنوان مثال در "هری پاتر و زندانی آزکابان" تئوری جهان موازی و همزمانی زمانی – مکانی مطرح می شود و تصویری از نظریه عالم مثال افلاطون ارائه می گردد، باید دانست که افلاطون تحت تاثیر آموزه های کابالا – یهودی  و ممفیسی بود. تداوم ارائه داستان های "هری پاتر " از سن یازده سالگی شخصیت (یازده یکی از نماد های فراماسونری ست) نیز قابل تامل است. "هری پاتر" مهمترین و قدرتمند ترین مدل تبلیغاتی رسانه های یهودی غرب برای ارائه الگویی در میان قشر کودک و نوجوان ست و این حربه رسانه ای ارتباط تنگاتنگی با مفاهیمی همچون تئوری تکامل و داروینیسم و یا نظم نوین جهانی در سلطه نئولیبرالیسم و همچنین ظهور ضد مسیح دارد.


مسعود قدیمی

تمام اصول کابالا در فیلم‌های برجسته هالیوودی + تصاوير و فیلم

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
"زوهر" یا "ظُهَر"، نام کتاب مقدس پیروان کابالاست که در قرن دوم توسط "شمعون بار یوحای" به زبان آرامی ترجمه شد. مهم‌ترین نکته در این کتاب، مفهوم "درخت زندگی" است که به زبان عبری، یک اصطلاح توصیفی کلاسیک برای نماد اصلی و عرفانی 10 مرحله "سفیروت" است.

این روزها تقریباً غیر ممکن است صفحه‌ای از روزنامه‌های آمریکایی را نگاه کنید و یک هنرمند یا فرد مشهور را با دست‌بند قرمز مخصوص کابالا نبینید. مغز متفکر بزرگِ کابالای هالیوودی، "فیول گروبرگر" که عمدتاً با نام "فیلیپ برگ" شناخته می‌شود. وی یک خاخام آمریکایی بود به مدیریت"مرکز کابالا"منصوب شد و چندین کتاب نیز نوشت. این کتاب‌ها اکنون به منبع بزرگ این دین ساختگی شده تبدیل شده‌اند. کابالای هالیوود، بر اساس کابالای "هرمسی" است؛ فرقه‌ای که ریشه در کتاب‌های جادوی سیاه مانند کتاب‌های ششم و هفتم حضرت موسی و کلیدهای بزرگ‌تر و کوچک‌تر سلیمان دارد. به گفته محققان یهودی، کابالای هالیوود، ماهیتی متفاوت نسبت به کابالای عارفانی یهودی دارد. در این گزارش می‌خواهیم بررسی کنیم که کابالا و عقاید کابالیستی چگونه خود را در مطرح‌ترین فیلم‌های تاریخ هالیوود نشان می‌دهند و تبلیغ می‌کنند.
کابالا در فیلم‌های برجسته هالیوودی
کابالای هالیوود، ریشه در کتاب‌های جادوی سیاه دارد

خاخام‌های یهودی، کابالا را نوعی عرفان معرفی می‌کنند که مفاهیمش با چشم معمولی قابل دیدن نیست و مختص افراد خاصی است. گفته می‌شود کابالا مربوط به اموری مخفی است که خداوند هنگام خلقت، در جهان قرار داده است. این امور با جهان ماده فاصله دارند و تنها افرادی که آموزش‌دیده باشند می‌توانند آن‌ها را درک کنند. با این حال، این آموزه‌ها که در یهودیت وجود دارد، نباید مورد سوءاستفاده قرار بگیرد. طی نسل‌های قبلی یهودیان این امور، جز توسط افرادی انگشت‌شمار مورد مطالعه قرار نگرفته‌اند و اکنون هم حتی به علمای یهود نیز توصیه نمی‌شود که درباره کابالا مطالعه یا تحقیق کنند.

"زوهر" یا "ظُهَر" یا به معنای درخشندگی، نام کتاب مقدس پیروان کابالاست. این کتاب در قرن دوم توسط "شمعون بار یوحای" به زبان آرامی ترجمه شد. شاید مهم‌ترین نکته در این کتاب، مفهوم "درخت زندگی" Tree of Life باشد. درخت زندگی یا "عتز هاچایم" به زبان عبری، یک اصطلاح توصیفی کلاسیک برای نماد اصلی و عرفانی 10 مرحله "سفیروت" است. شکل دیاگرامی این درخت که به سه ستون تقسیم شده، از منابع مسیحی و محرمانه گرفته شده است و در سنت‌های قدیمی‌تر یهود، اثری از آن نیست. "سفیروت" به معنای نور است، مفهومی که پایه و اساس دکترین کابالا محسوب می‌گردد. در اعتقادات کابالا، بی‌نهایت از طریق 10 سفیروت، روشن و مشخص می‌شود. گفته می‌شود سفیروت دائماً زنجیره‌ای از دایره‌های متافیزیک را ایجاد می‌کند که وحی‌های الهی هستند.

یکی دیگر از نمادهای کابالا، "رشته قرمز" است که بیش‌تر به عنوان دست‌بند استفاده می‌شود. نمادهای دیگر، شامل پنتاگرام، ستاره داوود، و "کله‌بُزی" می‌شود. کله‌بزی که موجودی با هیکل انسان و کله بز است، طراحی شده تا مقابل بره خداوند در عقاید مسیحیت قرار بگیرد.

کابالا در فیلم‌های برجسته هالیوودی
یکی از نمادهای کابالا، "رشته قرمز" است که بیش‌تر به عنوان دست‌بند استفاده می‌شود

کابالای هالیوود از نوع هرمسی است، یعنی ترکیبی از کابالای یهودی و مراسمات جادوگری اروپایی. بسیاری از کتاب‌های جادوی سیاه، نظیر کتاب‌های ششم و هفتم حضرت موسی و کتاب‌های "کلید بزرگ‌تر سلیمان" و "کلید کوچک‌تر سلیمان"، به کتاب‌های کابالا مشهور هستند. برخی این کتاب‌ها را "قبالا" Qabala می‌نامند تا آن‌ها را از کتاب‌های سنتی کابالا متمایز کنند.

"جیمز کامرون"کارگردان برجسته هالیوودی بین سال‌های 1997 تا 2007 آثار کمی تولید کرد. فیلم آواتار، اولین فیلم سینمایی کامرون بعد از بیش از 10 سال بود. خود کامرون در این‌باره می‌گوید: "این یک پروژه رؤیایی است که فیلم‌نامه اولیه‌اش، 12 سال پیش نوشته شد. آن زمان، کار روی این پروژه آغاز نشد، چون مسئولین جلوه‌های ویژه به من می‌گفتند حتماً دیوانه شده‌ای که می‌خواهی چنین چیزی را حتی امتحان کنی."

ساخت این فیلم، چهار سال طول کشید و بودجه‌ای حدود 800 میلیون دلار داشت. این آمار باعث شد، آواتار پرهزینه‌ترین فیلم تاریخ هالیوود شود. کامرون به تنهایی فیلم‌نامه این کار را نوشت، بنابراین تعجبی نداشت که در این فیلم هم مانند سایر ساخته‌های کامرون، نمادهای کابالیستی فراوان به چشم بخورد. اگرچه که داستان قوی و منسجم، تصاویر حیرت‌انگیز و جلوه‌های ویژه حرفه‌ای و جدید از نقاط قوت آواتار بود، اما مهم‌ترین جنبه این فیلم، فلسفه پشت آن بود. فلسفه‌ای که کامرون در فیلم‌های قبلی‌اش مانند "بیگانه‌ها" (1986)، "ورطه" (1989)، "نابودگر" (1991)، "نابودگر 2: روز قضاوت" (1992) و حتی "تایتانیک" (1997) هم روی آن کار کرده بود.

کابالا در فیلم‌های برجسته هالیوودی
مهم‌ترین جنبه فیلم آواتار، فلسفه پشت آن بود

آواتار، مخاطبین را به آینده می‌برد، زمانی که انسان‌ها باید برای تأمین منابع مورد نیاز خود به سیاره‌ای دیگر به نام "پاندورا" بروند. پاندورا، خانه موجوداتی آبی‌رنگ است که دور یک درخت مقدس زندگی می‌کنند. آواتارها، موجوداتی نیمه انسان، نیمه حیوان هستند که طبق عقاید کابالا، نمایانگر اجداد انسان هستند. یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های آواتارها، وابستگی آن‌ها به طبیعت و این است که طبیعت را الهام‌بخش خود می‌دانند.

علاقه "نیتیری"، دختر رئیس قبیله بومی‌های پاندورا، به سایر موجودات از همان ابتدای فیلم مشخص می‌شود. نیتیری حتی نسبت به موجودات وحشی سیاره هم دل‌رحم است. زندگی موجودات پاندورا به درخت مقدس وابسته است. این درخت، همچنین ارواح مردگان را به سوی دنیای آرام ابدی هدایت می‌کند. بومی‌های پاندورا که "ناوی" نامیده می‌شوند، این درخت را "مادرِ بزرگ"یا "حوا" می‌نامند و آن را می‌پرستند. معتقدند حیات و ممات‌شان به دست "حوا"ست و اوست که سرنوشت آن‌ها را می‌نویسد.

حوا این توانایی را دارد که انسان‌ها را بکشد و دوباره در قامت آواتار، زنده کند، همان‌طور که این کار را با "جیک سالی" انجام می‌دهد، کسی که در انتهای فیلم، می‌میرد و به شکل یک آواتار دوباره حیات پیدا می‌کند. عده‌ای از خاخام‌های یهودی معتقدند که این نوع برداشت‌ها از کابالا، به معنای سوءاستفاده از این آیین است و صرفاً در حد درک ظاهری آموزه‌های کابالا و دنیای مادی، باقی می‌ماند. طبق عقاید کابالای یهودی، خداوند، جسمی ندارد که بتواند صفاتی مانند ترحم، زیبایی یا قدرت را داشته باشد، بلکه منبع همه این صفات است. همین مفاهیم را در تورات هم می‌توان دید. در این کتاب مقدس، درباره دست خداوند صحبت می‌شود، اما این بدان معنی نیست که خداوند، دست فیزیکی دارد.

کابالا در فیلم‌های برجسته هالیوودی
بومی‌های پاندورا این درخت را "مادرِ بزرگ"یا "حوا" می‌نامند و آن را می‌پرستند

در صحنه‌های پایانی آواتار، علاوه بر تمام مراسماتی که به تصویر کشیده می‌شود و یادآور عقاید کابالیستی از جمله سفیروت و درخت زندگی است، آواتارها جنگی علیه انسان‌ها به راه می‌اندازند. در این جنگ، حوا و نیروهای طبیعت هم به آواتارها می‌پیوندند. این عقیده هم یک تئوری کاملاً کابالیستی است.

جالب است که بدانید، تنها حدود 40 درصد از آواتار، واقعاً فیلم‌برداری شد و بقیه آن، صرفاً جلوه‌های ویژه بود. همه این جلوه‌ها، تنها یک هدف دارند: روایت داستانی که بتواند دیدگاه‌های کابالیستی کامرون را به روشی جذاب، ترویج کند. طی این داستان 160 دقیقه‌ای، تماشاگران به شکل غیرمستقیم و در حالی که تلاش می‌کنند حتی یک ثانیه از این فیلم جذاب را از دست ندهند، با دیدگاه‌های کابالیستی کامرون نیز مواجه می‌شوند.

"فیلم لگو"(2014) که رتبه PG (به معنای مناسب برای همه سنین، ضمن توصیه راهنمایی والدین)، داستان یک کارگر عادی را تعریف می‌کند که نامش "اِمِت" است. درباره "امت" این تصور وجود دارد که او همان فرد خاص و پیش‌گویی شده است. وی قرار است به مأموریتی بپیوندد که هدفش متوقف کردن دیکتاتور شروری است که می‌خواهد دنیای لگو را در یک حالت سکون ابدی فرو ببرد. این انیمیشن 100 دقیقه‌ای، با استفاده از اتفاقات و شوخی‌های زیاد، سعی دارد دیدگاه‌های کابالیستی هالیوودی را به مخاطبین خود، یعنی کودکان، القا کند.

کابالا در فیلم‌های برجسته هالیوودی
کتاب‌های دستور در فیلم لگو، نماد کتاب‌های آسمانی هستند

در شهر لگو، همه شهروندان لگویی، از دستوراتی تبعیت می‌کنند که در جعبه‌شان بوده است. همه آن‌ها به دیگران، لبخند می‌زنند، و با همه دوست هستند و همکاری می‌کنند. هر روز ساختمان می‌سازند، اما دوباره خرابشان می‌کنند تا فردا بتوانند آن‌ها را بسازند. نمادگرایی در این فیلم، بسیار واضح است. کتاب دستورات، نماد کتاب مقدسی است که از جانب خداوند نازل شده است تا افراد را سست و غافل نگه دارد. خداوند، دیکتاتوری معرفی می‌شود که می‌خواهد شهروندان لگویی، در جا بزنند و از همه خوشی‌ها محروم باشند.

در این فیلم، "امت" یک شهروند عادی است، اما قدرت ویژه ذهنی دارد. وی می‌تواند به شکلی مرموز با خدای اصلی که به شکل کودکی دل‌ربا نشان داده می‌شود، ارتباط برقرار کند. فیلم، حاوی این فلسفه کابالیستی است که هر اتفاقی در سطح بالاتری از واقعیت، تأثیری روی واقعیت پایین‌تر در دنیای لگوها دارد. این فلسفه همان شعار کابالیست‌هاست، یعنی "مثل بالا، خیلی پایین" یا هرچه بالا هست، پایین هم هست. طبق این عقیده، تنها راه تغییر در دنیای مادی، دست‌کاری جادویی در حوزه ماورای طبیعی است؛ یعنی همان تعریف جادوگری.

فیلم لگو به کودکان یاد می‌دهد که پیروی از قوانین و پای‌بندی به اخلاقیات، کاری غیرعقلانی است و باعث می‌شود از زندگی لذت نبرید. به عکس، آن‌چه اهمیت دارد، این است که خاص باشید؛ عضوی از گروه خواص روشنفکری که از مفاهیم قدیمی گناه و فداکاری، رها شده‌اند و می‌توانند بر اساس یک دانسته‌های یک آئین، زندگی کنند.

کابالا در فیلم‌های برجسته هالیوودی
خداوند در فیلم لگو، دیکتاتوری معرفی می‌شود
که قصد دارد شهروندان را از لذت‌ها محروم کند

فیلم "ماتریکس" یک محصول ژانر هیجان با موضوع انسان مقابل ماشین است. این فیلم، انسان‌هایی را نشان می‌دهد که عقلشان به یک ابررایانه متصل شده است و در نتیجه یک موجودیت واحد و "مطلع" را تشکیل داده‌اند. "نئو" شخصیت اصلی داستان که یک هکر رایانه‌ای است، متوجه می‌شود که دنیا، مشکلی دارد، اما نمی‌داند این مشکل چیست. "مورفیس" که رهبر یک گروه شورشی است، به نئو نشان می‌دهد که تمام دنیا یک سراب است، یک زندان، یک ماشین رایانه‌ای بسیار پیش‌رفته: "ماتریکس همه جا هست، در تمام فضای اطراف ما. وقتی از پنجره بیرون را نگاه می‌کند، یا تلویزیون خود را روشن می‌کنی، می‌توانی آن را ببینی. وقتی سر کار می‌روی، به کلیسا می‌روی، مالیات پرداخت می‌کنی، می‌توانی آن را حس کنی. ماتریکس، دنیایی است که جلوی چشم تو کشیده شده تا تو را در برابر حقیقت، کور کند."

نکته مهم این‌که، این دنیا، توسط وجودی به نام خدا ساخته نشده است، بلکه محصول ابررایانه‌ای است که الگوریتم آن را نوشته تا ذهن انسان‌ها را مشغول نگه دارد. مورفیس اعلام می‌کند، نئو همان شخص موعود و منتخب است، کسی که نهایتاً ماتریکس را نابود خواهد کرد. بنابراین نئو ابتدا باید با برنامه‌هایی بجنگد که مأمورینی هستند که می‌توانند به بدن دیجیتال هر کس که بخواهند وارد شوند. این افراد، نگهبان‌های دروازه‌های ماتریکس هستند و تمام کلیدهای آن را دارند. نئو نهایتاً این فرصت را پیدا می‌کند که از برنامه بیرون بپرد، نسخه خود از واقعیت را کنار بگذارد و بخشی از "مقاومت" شود.

ماتریکس بر اساس تئوری، توهم واقعیت ساخته شده است. طبق این تئوری کابالیستی، هیچ واقعیتی وجود ندارد، بلکه تنها چیزی به نام "ذات او" یا "قدرت دیگر" وجود دارد. این قدرت به گونه‌ای کار می‌کند که ما آن را به شکل تصویری از یک واقعیت خاص می‌بینیم و نام آن را "دنیای من" می‌گذاریم. مورفیس در بخشی از فیلم به نئو می‌گوید: "چه چیز، واقعی است؟ اصلاً تعریفِ "واقعی" چیست؟ اگر تعریف تو از واقعیت، آن چیزی است که می‌توانی حس کنی، بو و طعمش را بفهمی، آن را ببینی، پس واقعیت صرفاً سیگنال‌های الکتریکی هستند که عقل تو آن‌ها را درک می‌کند. این دنیایی است که ما می‌شناسیم." و سپس تلویزیونی را روشن می‌کند و ادامه می‌دهد: "دنیا آن‌گونه که در انتهای قرن بیستم بود. این دنیا اینک تنها به شکل بخشی از یک شبیه‌سازی عصبی-تعاملی که آن را ماتریکس می‌نامیم. نئو، تو در یک دنیای رؤیایی زندگی می‌کردی."

کابالا در فیلم‌های برجسته هالیوودی
مورفیس (سمت چپ) برای نئو توضیح می‌دهد که واقعیتی وجود ندارد

طبق این تئوری، انسان‌ها همگی می‌توانند تصاویر و احساسات متغیری را طبق اعضای بدن، حواس خود و ویژگی‌های درونی‌شان درک کنند. همه احساسات آن‌ها، شخصی است و تنها در رابطه با حس‌هایشان وجود دارند. کارگردان و فیلم‌ساز هم بر همین اساس، نام‌های خاصی را انتخاب کرده‌اند: "نبوچادنزار" و "مورفیس" که هر دو به تم کلی "واقعیت" مقابل "توهم" یا "رؤیا" مربوط هستند. "نبوچادنزار" نام سفینه فضایی نئو است. طبق اسطوره‌ها، نبوچادنزار یکی از پادشاهان بابل بود که از دانیال نبی می‌خواست تا خواب‌هایش را تعبیر کند. "مورفیس" (پسر "هیپنوس") هم، خدای خواب و رؤیا در اسطوره‌های یونان، و برادر دوقلوی تاناتوس، خدای مرگ است.


کابالا در فیلم‌های برجسته هالیوودی + دانلود


فیلم/ چرا به داعش ISIS می گویند؟

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
ایسیس نماد چیست؟ چرا به گروه تکفیری و تروریستی داعش isis میگویند؟ چرا دولتمردان آمریکایی و غربی در سخنرانی های خود به جای استفاده از نام داعش از این اسم استفاده می کنند؟
دانلود




آیا هالیوود، تریبون تفکر ماسونی است؟

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
یهودیان هالیوود، با گوساله‌های نقره‌ای که همان پرده‌های سینماست همه را مسحور این جادوی فریب کرده و ظاهرا رقیبی ندارند. اما چنانکه در مقابل آن سامری، موسایی بود، در مقابل این سامری‌ها نیز موسی‌هایی هستند که ایستادگی کنند.

 یهودیان افراطی صهیونیست که رویای تسلط بر جهان را داشتند با کشف قاره آمریکا به این کشور مهاجرت کردند و در همه زمینه ها سرمایه گذاری کردند. با ناطق شدن سینما گروهی از یهودیان با تسلط بر این ابزار نو ظهور به هموار کردن راهی پرداختند که بدون این ابزار ممکن نبود. این نوشته قصد دارد که ریشه دشمنی این سینما را با سینمای ارزشمند ایران بررسی کند.

هالیوود از دو جزء "هالی" مقدس و "وود" چوب که به چوب مقدس معنا می دهد تشکیل شده است و عصای جادوی از آن ساخته می شود. و این اعتقاد وجود دارد که ساحرانی که مالک آن عصا باشند می توانند مردم را محسور خود کرده و به کنترل در آورند.

سینمای هالیوود دقیقا همین کار را می کند. یعنی آنچه را که ساحران دربار فرعون نتوانستند به انجام برسانند سامری با گوساله طلایی اش انجام داد و قوم یهود را به کرنش وا داشت؛ حالا یهودیان هالیوود با گوساله های نقره ای شان که همان پرده های سینماست همه را مسحور این جادوی فریب کرده که ظاهرا رقیبی ندارند. اما همچنانکه در مقابل آن سامری موسایی بود در مقبل این این سامرها نیز موساییانی هستند که با دست بیضا در مقابلشان بایستند.

مرام ماسونی سرمایه گذاران هالیوود

صاحبان هالیوود که اغلب ریشه ای ماسونی و صهیونیستی دارند سالهای درازی است که مردم را با هر سنی جادو کرده اند. از تولید انیمیشن های دو بعدی چون سیندرلا و سفید برفی و رابین هود گرفته تا انیمیشن های محسور کننده ای چون دختر گیسو کمند و ماجراهای تن تن و میلوی اسپیلبرگ چه کسی را مجذوب خود نکرده است؟

آیا هالیوود، تریبون تفکر ماسونی است؟

این قهرمانان پوشالی خوش ظاهر چنان در ذهن رسوخ می کنند که چاره ای نداریم جز آنکه مثل او باشیم مثل او فکر کنیم و مثل او زندگی کنیم این مخدر چنان گیرا است که باز هم دوست داریم مصرف کننده اش باشیم. این آثار از تولیدات بزرگترین استودیوهای هالیوود از جمله کلمبیا، مترو گلدوین مایر، برادران وارنر، پارامونت، یونیورسال و فاکس قرن بیستم است که توسط یهودیان تاسیس و اداره می شوند.

کمپانی والت دیسنی از بزرگترین کمپانیهای هالی وود است که درصد بسیاری از کودکان جهان محصولاتش را می بینند. فعالیتهای این کمپانی فقط به تولید فیلم اختصاص ندارد، تولید اسباب بازی هایی بر اساس فیلمها هم بخشی اقدامات این غول رسانه ای است. دیسنی با ساختن دیسنی لند، شهری رویایی برای بچه ها ساخته که این امکان را به آنها می دهد تا کارکترهای دوست داشتنی شان را از نزدیک ببینند.

آیا هالیوود، تریبون تفکر ماسونی است؟

تراژدی سلطه یهودیان بر هالیوود

جاناتان گولدبرگ، خبرنگار و تاریخدان یهودی، در تحقیقی که در سال 1996 انجام داد، نوشت: "سهم یهودیان در صنعت سرگرمی سازی بیش از جمعیت آنها در آمریکاست. یهودیان در پست های مدیریتی رسانه ها به ویژه در سمت مدیریت استودیوها حضور دارند و حضور آنها به گونه ای است که از آن نمی توان تنها به عنوان سلطه یهودیان بر هالیوود یاد کرد، چرا که بیش از این است."

آماری که اخیراً ارائه شده نشان می دهد که 59 درصد از فیلم‌های مطرح هالیوود توسط یهودیان تولید شده‌اند. بی تردید نفوذ این قوم در یکی از تاثیرگذارترین صنایع آمریکا می تواند برای آنها قدرت سیاسی بسیاری به ارمغان آورد. آنها مهمترین منبع حمایت از نامزدهای دموکرات هستند و سیاست های آمریکا را به سمت و سوی مورد نظر خود هدایت می‌کنند.

تهیه‌کنندگان یهودی هالیوود در سال 1948 اسرائیل را پایه ریزی کردند و در این میان رابرت بلاموفی تلاش های بسیاری کرد. وی در این مورد می گوید: "ناگهان اسرائیل به خانه ما تبدیل شد و احساس کردیم که هویت داریم. این عامل به ما روحیه می داد."

با روی کار آمدن یهودیان رفته رفته تصویر مسلمانان در فیلم های هالیوودی به پنداره ای از افراد ظالم و بی فرهنگ تبدیل شد که این امر بیش از پیش نمایانگر حمایت هالیوود از اسرائیل و موضع گیری آن علیه مسلمانان و جهان اسلام بود. صنعت فیلمسازی غرب در حمایت از صهیونیسم اقدام به خلق یک ژانر جدید در سینما کرد که نزاع میان اعراب و اسرائیلی ها را در محوریت داشت.

هالیوود برای نیل به این هدف در طول 50 سال گذشته اقدام به ساخت فیلم‌های گوناگونی کرده که دربرگیرنده قهرمان‌ها و ضدقهرمان‌ها بوده اند. به عبارت دیگر می توان گفت که در این آثار قهرمان‌ها یهودیان اسرائیلی و ضد قهرمان‌ها مسلمانان بوده‌اند. دهه 1960 به تنهایی شاهد ساخت 9 فیلم ضد اسلام بود که در زمره آثار مطرح سینمای آمریکا جای داشتند.

در این فیلم ها نقش یهودیان آمریکایی توسط هنرپیشگان آمریکایی ـ یهودی چون پل نیومن، تونی کورتیس و کرک داگلاس احیا می شد تا با به کارگیری بازیگران محبوب، میزان همذات پنداری مخاطبان با کاراکترهای آنها افزایش یابد.

هالیوود در ادامه سیاستهای دین ستیزانه اش با ساخت فیلمهایی درباره زندگی پیامبران،آنها را انسانهای روان پریش و بدبین به نوع بشر معرفی و  دین را به وسیله ای نا کارآمد معرفی کرده است.

پیامبر ستیزی ادامه ای بر اسلام ستیزی

"نوح" ساخته آرن آرونوفسکی به زندگی نوح می پردازد. پیامبری که از بسیاری گریه برای امتش نوح نامیده شد در این فیلم از او موجودی دگم و غیر قابل انعطاف ساخته که گوش شنیدن هیچ حرفی را ندارد. فرزند پدری غار نشین و بدوی است که همه آرزویش خوردن توت است. نوح به هیچکس رحم نمی کند هیچ انذاری نمی دهد و فقط می خواهد کشتی ای بسازد تا حیوانات را و البته فقط خانواده خودش را نجات دهد.

او از سوی خدایی که نمی شناسد مامور شده تا نوع بشر را از بین ببرد حتی خانواده خودش را. ما در این فیلم فقط از نوح بیزار نمی شویم بلکه حتی نمی خواهیم نام خدا را به زبان بیاوریم. نوح نه آغازگر این بی حرمتی هاست نه پایانش. این دین ستیزی با سایر ادیان به موازات همان اسلام ستیزی هالیوود است.

آنها می خواهند همه باورها به ادیان الهی و پیامبران را فرو بریزند تا پیامبران دروغینی را برای هدایت به سوی سیاهی مبعوث کنند. در این میان چه باید کرد غول رسانه ای که از چراغ یهودیان بیرون آمده را چگونه می شود نابود کرد. اینجاست که باید از ایران و سینمایش صحبت به میان می آید.

سینمای شرق سینمای غرب

سینمای ایران تنها سینمایی است که در مقابل سینمای آمریکا توانایی ایستادگی دارد. قطبهای مهم سینمایی دنیا مثل بالی وود، سینمای هنگ کنگ، سینمای چین، و سینمای روشنفکر و هنری اروپا همسو با سینمای آمریکا نباشد در تقابل با آن هم نیست.

سینمای شرق آسیا با هدف سرگرمی سازی در عرصه رقابت جهانی حضوری جدی دارد، سینمای شکست خورده اروپای شرقی هم در لاک فیلمهای به اصطلاح روشنفکرانه فرو رفته و خیال بیرون آمدن از آن را ندارد.

فرانسه، آلمان، ایتالیا، لهستان و ... نقشی اساسی در شکل گیری دستور زبان محتوایی فیلمها داشته اند که متاسفانه سینمای ایران تحت تاثیر این نوع زبان بوده است سینمای شرق آسیا با تکیه بر فیلمهای اکشن و رزمی و سینمای هند با تکیه بر فیلمهای عاشقانه اصلا در مناسبات فیلمهایی که جهان بینی دارند به حساب نمی آیند. سینمای اروپا هم به دلیل تکیه بر نظام فکری غیر دینی نمی تواند برای آمریکا خطر ناک باشد.

این نوع سینما که تحت تاثیر زیگموند فروید، فرانتیس کافکا، ژان پل سارتر، کارل مارکس و دیگران قرار دارد چه انقلاب فکری ای در مخاطب ایجاد می کند؟ شخصیتهای این فیلمها اغلب آدمهای تنهای عاصی از نظام سیاسی ـ کمونیست ـ هستند که در فضاهایی سرشار از سکوت و تاریکی مدام به رهایی فکر می کنند. اما عملی که آنها را به سمت این رهایی ببرد، ندارند.

این فیلمها با ایجاد رخوت و یاس و سرخوردگی از شرایط موجود در مخاطب او را به موجودی سترون تبدیل می کرد که چاره جز پذیرش شرایط موجود ندارد. در این سالها سایه سنگین کمونیست و جنگ سرد شوروی امریکا و اثرات به جا مانده بعد از جنگ جهانی دوم این نوع نگرش را در جامعه جهانی تقویت می کرد.

قطع رابطه دین به عنوان امری اجتماعی در اروپا حضوری نداشت. مشرب فکری اندیشمندان اروپایی الهی نبود و نمی توانست برای هنرمندانی که با مردم سخن می گفتند چیز تازه ای داشته باشد. جدایی دین از سیاست ثمری جز این نداشت که متفکران، هنرمندان و مردم را در انزوا ببرد طوری که هر گروه راهی جدا گانه بروند.

سینمای ایران و اندیشه سیاه غرب

این نوع سینما در دهه 30 و 40 در ایران اثرات مخربی گذاشت که رد آن را دهه 50 هم می بینیم. بهرام بیضایی، ناصر تقوایی، فرخ غفاری و تعدادی دیگر به شدت تحت تاثیر موج نوی سینمای فرانسه بودند. فیلمهایی که در این دوره ساخته شدند اغلب آثاری اقتباسی از نویسندگانی چون صادق چوبک، صادق هدایت، غلامحسین ساعدی و ... بودند. این نویسندگان ریشه ای دینی نداشتند و آنچه که می نوشتند تحت تاثیر همان چشمی بود که امثال کافکا و سارتر می دید.

متاسفانه ایران قبل از انقلاب به دلیل انحطاط  فکری  سیاسیون و جدایی خود خواسته روحانیون از نظام حکومت سبب شکاف بین هنرمند و مردم شد. هنرمند زبان مردم را نمی فهمید از حکومت ناراضی بود. برای همین در کافه ها و مجلس های شبانه می نشست و دل به کافکا و نیچه و ... می داد و می خواست با مدل مو و لباس و تقلید زبان ادبیات اروپا، برای مردم ایران نسخه رهایی بپیچد.

اینگونه شد که مردم هم زبان هنرمند به اصطلاح روشنفکر را درک نمی کردند و برای آنکه به هر حال کالای فرهنگی شان را به دست بیاورند به سمت رمانهای زرد مبتذلی رفتند که وجه وقیحانه ترش را در سینما می دیدند.

اندیشه امام(ره) دمی مسیحایی بر کالبد سینمای ایران

در همین زمان قیام امام خمینی (ره) سبب زلزله ای شد که همه ارکان این نوع جهان یاس آلود را به هم ریخت و نه یک انقلاب در ساختار حکومتی یک کشور که انقلابی جهانی بود.

این انقلاب چنان ریشه دار بود که اثراتش را در همه کشورهای دنیا شاهدیم. هنر بعد از انقلاب هم از این اتفاق بی بهره نبود حالا هنرمند دریافته که هنر این مملکت  چنانکه رهبرش تاکید می کند "عبارت است ار دمیدن روح تعهد در آدمی. باید متعهدانه باشد از ذات انسان بگوید و او را در سایه رهبر دینی به سوی همان ذات ببرد. تقابل همه دنیا با ایران که به تنهایی مناسبات سیاسی دنیا را به هم ریخته هنرمند را برای مدتی به حال شوک فرو برده است. اما آرامش قلبی امام خمینی (ره) و جهت دهی فکری ایشان هنرمند را وا داشت تا کاری کند. اینبار هنرمند درونمایه اثرش را از غرب و شرق نمی گرفت او با اتکای به داشته های مغفول مانده اش شروع به آفرینش کرد تا مبلغ آرمانهای این نظام فکری باشد.

این نظام فکری دیگر زاییده موهومات یک انسان نبود یلکه تفسیر درست یک رهبر دینی از دین بود.

هشدار حکیمانه امام خمینی (ره) به گورباچوف و پیش بینی اش از سقوط کمونیست نفوذ این شخصیت را در ذهن مردم جهان قوت بخشید. حالا دیگر آمریکا و البته رژیم صهیونستی دریافته بودند که این نظام را به سادگی نمی شود از بین برد چرا که ساختار سیاسی آن ساختاری دینی است.

جنگ با پرده نقره

آمریکا در ادامه مبارزه اش سینما را در اولویت خود قرار داد تا از این طریق بتواند زخمی بزند. هالیوود به عنوان تریبون تفکر ماسونی باعث از بین رفتن سینما در بسیاری از کشورها شده به طوری که اغلب کشورها وارد کننده فیلم از آمریکا هستند اما در ایران هنوز راه به جایی نبرده است.

همچنان که سینما در هالیوود توانسته در ترویج و ثبت افکار استعمارگرایانه اش موفق باشد؛ سینمای ایران هم توانسته هر چند که قصور و کم کاری کرده است؛ اما باز قدرت دارد که برعلیه این نظام فکری بلند شود. شاید در ابتدا با توجه به پیشرفت های فنی هالیوود و تخصیص هزینه های هنگفتی که در تولید می کنند؛ اداعی کاذبی باشد اما شدنی است.

مگر نه اینکه انقلاب مردی در آستانه 60 سالگی بر علیه شاهی که همه دنیا را داشت محقق شد چرا سینمای ما نتواند اگر از همان مشرب سرچشمه بگیرد.

آیا هالیوود، تریبون تفکر ماسونی است؟

آمریکا از همین واهمه دارد که فیلم ایرانی در بازاهای جهانی سهمی بزرگ به خود اختصاص دهد و از این طریق نفوذش بر آراء و افکار جوان اروپایی و آمریکایی تاثیر گذار باشد. دست اندازی برای فیلم محمد رسول الله(ص) چه معنایی دارد درحالی که فیلمهای سیاه نمای ایرانی در خود آمریکا هم اکران می شود.

اگر روزگاری رزمندگان در خط مقدم می جنگیدند و با یک اشاره امام همه شهادت را به جان می خریدند، الان هم باید فیلمسازان در خط مقدم جبهه فرهنگی حضور داشته باشند و دفاع کنند که با دریغ باید گفت تعدادشان چنان که باید نیست.

فراموش نکنیم، هر چقدر که ما از این خط مقدم فاصله بگیریم پیشروی هالیوود بیشتر خواهد شد.



«لیچو جلّی»؛ استاد اعظم لژ ماسونی یا مامور اطلاعاتی + تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
«لیچو جلی» سرمایه‌دار مشهور ایتالیایی و استاد اعظم لژ ماسونی پی2 یکی از اسرارآمیزترین شخصیت‌های بین‌المللی در پنج دهه گذشته است که برنامه‌های بسیاری از کودتا تا ترور و عملیات تروریستی توسط سازمان مخفی او طراحی و اجرا شد، اما هیچ‌گاه نتوانستند او را محکوم کنند.
 سرمایه‌دار معروف ایتالیایی و استاد اعظم لژ «پی 2»، لیچو جلّی (Licio Gelli)، در 96 سالگی درگذشت. به گزارش مطبوعات ایتالیایی، نام جلّی با تاریک‌ترین فصول تاریخ ایتالیای قرن بیستم گره خورده بود. با مرگ او، فراماسونری جهانی یکی از لیدرهای بزرگ خود را از دست داد. در سطور پیش رو، بیشتر با این چهره جنجالی و تاثیرگذار تاریخ معاصر ایتالیا آشنا خواهیم شد.

لیچو جِلّی؛ استاد اعظم ماسونی یا مامور سیا؟
لیچو جلی استاد اعظم لژ ماسونی پی2

در 17 مارچ 1981، پلیس مالیاتی ایتالیا، در حمله به ویلایی در حومه شهر «آرزّو» در منطقه توسکان، پرده از یکی از بزرگ‌ترین رازهای تاریخ معاصر ایتالیا برداشت: فهرستی 960 نفره از اعضای یک لژ ماسونی در ایتالیا به نام «پروپاگاندا دیو» (که بعدها در ایتالیا به پی2 معروف شد) که در میان آن‌ها اسامی شماری از معروف‌ترین دست‌اندرکارن نظامی، اطلاعاتی، سیاسی، اقتصادی و حتی مذهبی آن زمان (و بعدتر) ایتالیا هم بود. فقط برای نمونه،  رؤسای وقت سه سازمان اطلاعاتی اصلی ایتالیا در عضویت این لژ بودند. در کنار بسیاری از نام‌های مطرح دیگر، نام کسی بود که بعدها به معروف‌ترین فرد ایتالیا تبدیل شد: سیلویو برلوسکونی (که البته آن زمان هنوز وارد سیاست نشده بود و تازه با راه‌اندازی کانال 5 تلویزیون ایتالیا نامی دست و پا کرده بود). این ویلا متعلق به کسی نبود جز، «لیچو جلّی» استاد اعظم لژ پی 2.

لیچو جِلّی؛ استاد اعظم ماسونی یا مامور سیا؟

لیچو جلّی، متولد 1919 در شهر «پیستویا» در توسکانی، در نوجوانی به «جوانان پیراهن سیاه» فاشیست طرفدار بنیتو موسولینی پیوست. او جزو داوطلبانی بود که توسط موسولینی، برای جنگیدن در کنار نیروهای فاشیست ژنرال فرانکو در جنگ داخلی اسپانیا، به این کشور اعزام شد. خود او چندین دهه بعد، در مصاحبه‌ای در سال 2008 گفت:

لیچو جِلّی؛ استاد اعظم ماسونی یا مامور سیا؟
ژنرال فرانسیسکو فرانکو؛ دیکتاتور فاشیست اسپانیا

«من تحت حکومت فاشیست زاده شدم، تحت فاشیزم درس خواندم، برای فاشیزم جنگیدم، من فاشیست هستم و فاشیست خواهم مرد.»

لیچو جِلّی؛ استاد اعظم ماسونی یا مامور سیا؟
کارت شناسایی جلّی در زمان عضویت در جوخه‌های فاشیستی

او بعد از بازگشت به ایتالیا، به سرعت در سلسله مراتب حکومت فاشیستی موسولینی رشد کرد و به عنوان افسر رابط رهبر فاشیست‌‌ها با حکومت نازی آلمان برگزیده شد. او در آلمان با افرادی در سطح ««هرمان گورینگ»، از نزدیک‌ترین یاران هیتلر، و فرمانده «لوفت وافه» (نیروی هوایی آلمان نازی) در ارتباط بود.

لیچو جِلّی؛ استاد اعظم ماسونی یا مامور سیا؟
هرمان گورینگ فرمانده نیروی هوایی هیتلر

 بعد از شکست ایتالیای فاشیست در جنگ، او وارد فعالیت در بخش خصوصی شد و مدتی به عنوان مسؤول فروش کارخانجات تشک‌سازی «پرمافلکس» مشغول به کار بود. چند سال بعد، او صنایع نساجی و شرکت واردات خود را راه‌اندازی کرد.
 
لیچو جِلّی؛ استاد اعظم ماسونی یا مامور سیا؟
لیچو جلی نفر وسط؛ افتتاح کارخانه تشک‌سازی پرمافلکس

در همه این سال‌ها، جلّی همواره مترصد نقش‌آفرینی فعال سیاسی و متحدکردن نیروهای فوق-راستگرا بود. از همین رو در دهه 1950، با «جورجیو آلمیرانته»، در تاسیس جنبش اجتماعی نوفاشیست ایتالیا در 1947 همراه شد.

لیچو جِلّی؛ استاد اعظم ماسونی یا مامور سیا؟
جورجیو آلمیرانته؛ رهبر جنبش اجتماعی نوفاشیست ایتالیا

در دسامبر 1970، لیچو جلّی عضوی از طرح کودتای نوفاشیست‌ها برای سرنگونی دولت چپ‌گرای ایتالیا بود. او قرار بود مامور دستگیری رییس جمهور وقت، «جوزپه ساراگات» باشد. کودتا به دلیل لو رفتن طرح آن برای دولت، به اجرا گذاشته نشد و بخشی از عوامل و طراحان دستگیر و محاکمه شدند، اما جلّی جزو دستگیرشدگان نبود.

لیچو جِلّی؛ استاد اعظم ماسونی یا مامور سیا؟

او که از 1946 عضو لژ ماسونی «شرق اعظم ایتالیا» بود، با انحلال این لژ در 1976 (به دلیل بند 18 قانون اساسی ایتالیا که فعالیت انجمن‌های مخفی در این کشور را ممنوع اعلام کرده است)، تشکیلاتی مخفی را از درون آن سازماندهی کرد که پس از آن درگیر عملیات مخفی و مجرمانه متعددی شد. نام این تشکیلات «پروپاگاندا دیو» (پی2) بود.



او به عنوان استاد اعظم لژ پی 2، با اشخاص بلندپایه حکومت در ایتالیا و خارج از ایتالیا (به ویژه آرژانتین) در ارتباط بود. برای مثال، صدراعظم وقت آرژانتین در 1974، آلبرتو ویگنز، به او نشان عالی آزادی اعطا کرد. به علاوه او به عنوان مشاور افتخاری امور اقتصادی در سفارت آرژانتین در رم هم انتخاب شد. او از دوستان نزدیک «خوان پرون»، رییس جمهور راستگرای آرژانتین (194-1973) هم محسوب می‌شد و به ادعای خودش او بود که پرون را وارد تشکیلات فراماسونری کرد.

لیچو جِلّی؛ استاد اعظم ماسونی یا مامور سیا؟
خوان پرون، رییس جمهور شبه فاشیست آرژانتین در حال اهداء نشان به جلّی

نفوذ او بر مقامات آرژانتین به حدی بود که سفرای آرژانتین در ایتالیا با مشورت با او انتخاب می‌شدند. چند تن از اعضای خونتای نظامی حاکم بر آرژانتین (1982-1976) از اعضای لژ جلّی بودند (رائول آلبرتو لاستیری، حوزه لوپز رگا، امیلیو ماسرا و...). نکته این جاست که این حلقه نظامیان راستگرا، در پیوند نزدیک با سیا بودند و نقش مهمی در اجرای سیاست‌های آمریکا برای مقابله با جنبش چپ در آمریکای جنوبی بازی می‌کردند.
 
لیچو جِلّی؛ استاد اعظم ماسونی یا مامور سیا؟
خونتای نظامی راستگرای حاکم بر آرژانتین در دهه 1970

در همین دهه 1970، جلّی واسطه انعقاد یک قرارداد عظیم سه جانبه نفتی و تسلیحاتی میان ایتالیا، آرژانتین و لیبی شد. این واسطه‌گری توسط «آژانس توسعه اقتصادی» ایتالیا انجام گرفت که خود او و «اومبرتو اورتولانی» صاحبانش بودند.

او مدتی عملا مسؤول فرهنگی سفارت آرژانتین در ایتالیا بود و از این طریق مصونیت دیپلماتیک به دست آورد. جلّی به دلیل داشتن 4 گذرنامه دیپلماتیک آرژانتینی بعدها در آرژانتین با اتهام جعل اسناد دولتی مواجه شد.

بر اساس اسناد و گزارش‌هایی که در دهه‌های 1980 و 1990 منتشر شد، جلّی و تشکیلات مخفی او روابط و همکاری تنگاتنگی با سازمان‌های اطلاعاتی کشورهای اروپای غربی و به ویژه سازمان سیا در اوج دوران جنگ سرد میان دو بلوک شرق و غرب داشتند. این همکاری در دهه 1970 به اوج خود رسید. در این دهه، حزب کمونیست ایتالیا در صحنه سیاسی این کشور نفوذ بالایی پیدا کرد. این مساله زنگ خطر را برای آمریکا و کشورهای اروپای غربی به صدا درآورد، چرا که آن‌ها بیمناک افزایش نفوذ اتحاد شوروی در ایتالیا، و بعد در کشورهای دیگر در غرب اروپا بودند. یکی از برنامه‌های سیا در اروپا برای مقابله با احزاب و گروه‌های چپ، برنامه‌ای موسوم به «راهبرد تنش» بود. طبق این راهبرد، شماری عملیات پر سر و صدای تروریستی، از قبیل آدم ربایی، قتل و انفجار توسط سازمان‌های دست راستی مخفی انجام می‌گرفت، لیکن صحنه این عملیات و زمان‌بندی آن طوری چیده می‌شد که انگشت اتهام به سوی گروه‌های چپ نشانه رود و اعتبار احزاب سیاسی سوسیالیت و کمونیست تخریب شود. نمونه این عملیات، انفجار تروریستی در ایستگاه راه آهن بولونیا در 1980 بود که منجر به کشته شدن 85 ایتالیایی شد. این عملیات توسط یک گروه شبه نظامی نوفاشیست انجام گرفت که مورد حمایت لژ جلّی بود. البته به دلیل فقدان شواهد کافی، خود او در این قضیه متهم نشد.


اما معروف‌ترین نمونه از عملیات راهبرد تنش، ربایش و قتل نخست وزیر محبوب دهه 1970 ایتالیا و رهبر حزب دموکرات مسیحی این کشور، «آلدو مورو» بود. با این که یک گروه مسلح چپ‌گرا، موسوم به «بریگاد سرخ» مسوولیت این عملیات را به عهده گرفت، اما بعدها شواهدی آشکار شد که سازمان‌های اطلاعاتی غربی، به ویژه تشکیلاتی ضدکمونیستی موسوم به «شبکه گلادیو»، که توسط ناتو اداره می‌شد، عامل اصلی این جنایت بودند و بریگاد سرخ را آلت دست خود قرار دادند. یکی از مهم‌ترین همکاران شبکه گلادیو، تشکیلات ماسونی لیچو جلّی بود.


لیچو جِلّی؛ استاد اعظم ماسونی یا مامور سیا؟
آلدو مورو در چنگ بریگاد سرخ

ماجرا از این قرار بود که آلدو مورو، در 1978 رهبر حزب دموکرات مسیحی (حزب اصلی ایتالیا در آن مقطع) بود. او در این سال در کنار «انریکو برلینگر» (رهبر حزب کمونیست ایتالیا) در حال ترتیب‌دادن یک «مصالحه تاریخی» بود. طبق این مصالحه، در اوج جنگ سرد، قرار بود حزب کمونیست ایتالیا سهمی در کابینه به دست بیاورد و بخشی از حکومت شود.

لیچو جِلّی؛ استاد اعظم ماسونی یا مامور سیا؟
مورو (راست) و برلینگر (چپ) در آستانه یک مصالحه تاریخی

 این مدل، الهام گرفته از اقدام سالوادور آلنده در شیلی بود که اتحادی تاریخی میان ائتلاف گروه‌های چپ گرای شیلی(اتحاد خلق) و حزب دموکرات مسیحی ایجاد کرده بود(و خیلی زود توسط کودتای برنامه ریزی شده توسط سیا به رهبر آگوستو پینوشه سرنگون و کشته شد). در آستانه این توافق تاریخی که می توانست معادلات را در اروپا کاملا متحول سازد، ایالات متحده و ناتو به شدت نگران وارد شدن کمونیست ها به دولت ایتالیا و دستیابی آن ها به اسناد عملکرد و طرح های ناتو شدند. از سویی دیگر می ترسیدند که این مدل، اثری دومینووار بر فرانسه و اسپانیا بگذارد که آن ها هم احزاب کمونیستی قوی در آن مقطع داشتند. آلدو مورو درست در روزی که راهی مجلس بود تا به همراه اعضای حزبش به این مصالحه تاریخی رای دهد، توسط بریگاد سرخ دزدیده شد و 55 روز بعد به قتل رسید.

لیچو جِلّی؛ استاد اعظم ماسونی یا مامور سیا؟
جنازه کشف‌شده آلدو مورو

همسر او بعدها در چند مصاحبه گفت که همسرش در آستانه ربوده شدن، با مشاور امنیت ملی ریچارد نیکسون، یعنی هنری کیسینجر و یک مقام ارشد اطلاعاتی آمریکا دیدارهایی داشت و از جانب آن ها برای کنارگذاشتن طرح مصالحه زیر فشار بود. روزنامه نگار معروفی به نام «کارمینه پکورللی» (معروف به مینو) که ارتباطات اطلاعاتی دست اولی داشت، در تحقیقات خود درباره قتل آلدو مورو، اسناد و شواهدی را  از دست‌داشتن سرویس‌های غربی، به ویژه تشکیلات پی2 لیچو جلّی در قتل نخست‌وزیر سابق، افشا کرد. او یک سال بعد در گرماگرم تحقیقات خود، در خودروی خود در خیابان هدف گلوله افراد ناشناس قرار گرفت و کشته شد!
لیچو جِلّی؛ استاد اعظم ماسونی یا مامور سیا؟
کارمینه پکورللی؛ روزنامه نگار مقتول


رسوایی در واتیکان و پدرخوانده3


 در اواخر دهه 1970، یک بانک وابسته به واتیکان به نام «بانکو آمبروسیانو» (معروف به بانک کشیشان)، درگیر معاملات زیرمینی و روابط تجاری آلوده‌ای شد که بخشی از آن مربوط به مافیا می‌شد.
 
«لیچو جلّی»؛ استاد اعظم ماسونی یا مامور سیا + تصاویر

مدیرعامل این بانک، «روبرتو کالوی» (که به دلیل روابطش با واتیکان به بانکدار خدا معروف شد)، از اعضای لژ جلُی، در ارتباط نزدیک با بانک واتیکان به ریاست اسقف اعظم «پاول مارچینکوس» قرار داشت و شبکه ای از شرکت‌های اقماری در اروپا و Hمریکای لاتین راه‌اندازی کرد.

لیچو جِلّی؛ استاد اعظم ماسونی یا مامور سیا؟
روبرتو کالوی

 در 1978 بر مقامات واتیکان معلوم شد که صدها میلیون دلار از پول واتیکان صرف معاملات غیرقانونی و نامشروع شده است. حتی درگذشت ناگهانی پاپ ژان پل اول را به فشار ناشی از این ماجرا مربوط می‌دانند. گفتنی است که بخشی از این پول عظیم توسط سازمان سیا صرف حمایت از جنبش ضدکمونیستی «همبستگی» لهستان به رهبری «لخ والِسا» و همچنین کمک به سرکوب شورشیان چپ گرای ساندنیست در نیکاراگوئه شد.

لیچو جِلّی؛ استاد اعظم ماسونی یا مامور سیا؟

تحقیقات پلیس ایتالیا در این پرونده، منجر به یورش پلیس در سال 1981 به ویلای متعلق به لیچو جلّی و لو رفتن تشکیلات مخفی و مخوف «پی 2» شد. جسد روبرتو کالوی، چندماه بعد، حلق آویز شده از یکی از پل های لندن کشف شد.

لیچو جِلّی؛ استاد اعظم ماسونی یا مامور سیا؟
جسد روبرتو کالوی در زیر یکی از پل های لندن

طبیعی بود که انگشت اتهام بیش از هر کسی مستقیما به سوی جلّی نشانه رود. به هر حال، ماجرای این پرونده و اشخاص دخیل در آن از جمله جلّی، اسقف مارچینکوس و روبرتو کاولی و حتی خود پاپ ژان پل اول، الهام بخش قسمت سوم فیلم معروف «پدرخوانده» توسط فرانسیس فورد کوپولا شد. شرکت «ایموبیلیاره» که مایکل کورلئونه سعی در خریدن آن دارد، برگرفته از بانک آمبروسیا، شخصیت جلّی الهام بخش شخصیت «دون لیچو لوچزی» رییس هیات مدیره ایمو بیلیاره و عضو لژ پی 2، شخصیت اسقف اعظم مارچینکوس  الهام بخش شخصیت اسقف گیلدای و روبرتو کاولی الهام بخش شخصیت فردریک کاینزیگ بودند. رسوایی پی 2 منجر به سقوط دولت «آرنالدو فورلانی» در ژوئن 1981 شد.

لیچو جِلّی؛ استاد اعظم ماسونی یا مامور سیا؟
اسقف اعظم گیلدای در کنار مایکل کورلئونه

لیچو جِلّی؛ استاد اعظم ماسونی یا مامور سیا؟
دون لوچزیو در پدرخوانده 3 برگرفته از شخصیت جلّی

با جدی شدن اتهامات جلّی در پرونده بانک آمبروسیانو، او در 1982 به ژنو سوئیس فرار کرد. دولت سوئیس او را به جرم تلاش برای انتقال غیرقانونی میلیون‌ها دلار پول دستگیر کرد. او بعد از چند ماه حبس در سوئیس، در پی جدی‌شدن تحویل او به ایتالیا، با کمک نگهبانان از زندان فرار کرد و به آمریکای جنوبی رفت. او بیشتر 4 سالی را که به عنوان فراری در آمریکای جنوبی به سر می‌برد، تحت حمایت ژنرال پینوشه در شیلی مخفی شده بود. در 1988 او به سوئیس بازگشت و توسط دولت سوئیس به ایتالیا تحویل شد. با این حال به دلیل نفوذ بالایی که در میان سیاستمداران ایتالیایی داشت، به زندان نرفت.

در طول دهه 1990 و سال‌های ابتدایی 2000، دادگاه‌های مختلف به اتهامات مختلف علیه او اعلام جرم کردند. علاوه بر پرونده آمبروسیانو، او متهم به نقش داشتن در قتل چندین نفر شد که از آن‌ها می‌توان به روبرتو کالوی، (با مشارکت مافیا)، دو تاجر ایتالیایی به نام‌های «ارنستو دیوتالِوی» و «فاویو کاربونی» و همچنین دوست دختر کاربونی، «مانوئلا کلاینزیگ» اشاره کرد. به علاوه، اتهامات مشارکت در انفجار تروریستی راه آهن بولونیا و مشارکت در ربایش و قتل «آلدو مورو» هم علیه او مطرح شد. در نهایت، با وجود همه موارد اتهامی و باز شدن پرونده‌های مختلف علیه او، به دلیل «ناکافی بودن مدارک» در همه موارد به جز ورشکستگی بانک آمبروسیانو، محکومیتی شامل حالش نشد و حتی به زندان هم نیافتاد. او برای همه اتهامات خود تنها چند سالی را در بازداشت خانگی گذراند. شخصیت مورد تایید او در میان سیاستمداران ایتالیایی، سیلویو برلوسکونی بود که شاگرد قدیمی مکتب ماسونی او محسوب می‌شد.
 
لیچو جِلّی؛ استاد اعظم ماسونی یا مامور سیا؟
سیلویو برلوسکونی؛ نخست وزیر اسبق ایتالیا

البته دور از انتظار نبود که شخص مورد تایید شخصیت تبهکار و طرّاری چون جلّی، اسطوره فساد و تباهی در میان سیاستمداران ایتالیایی، نخست وزیر سه دوره ایتالیا، سیلویو برلوسکونی باشد. جلّی عاقبت در 15 دسامبر در سن 96 سالگی درگذشت و اسرار بسیاری را درباره ایتالیای 5 دهه اخیر با خود به گور برد.

 

منابع:

https://en.wikipedia.org/wiki/Licio_Gelli

http://www.nytimes.com/2015/12/20/world/europe/licio-gelli-italian-financier-and-cabal-leader-dies-at-96.html?_r=0

http://godfather.wikia.com/wiki/Licio_Lucchesi

http://www.illuminati-news.com/2006/1217d.htm

http://freemasonry.bcy.ca/anti-masonry/anti-masonry01.html#p2

http://www.telegraph.co.uk/news/obituaries/12054716/Licio-Gelli-financier-obituary.html

http://www.bbc.co.uk/news/world-europe-35115576



فراماسون‌های دوران پهلوی را بهتر بشناسید+عکس

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
نفوذ بی‌حد و حصر فراماسونری در ایران، تنها در حصار نفوذ پادشاه و نخست‌وزیر مملکت محصور نماند، بلکه سایر ارکان کشور نیز به تبع از پادشاه خود، به گسترش این تفکر و تشکیلات دامن می‌زدند.
  فراماسونری از جمله اولین حرکت‌های روشنفــــکری در ایران اســـت ولی به دلیل وابستگی لژهای فراماسونری به کشورهای خارجی فراماسون‌ها همـواره به دنبال کســـب منافع برای دولت‌های خود نیز بودند. از آنجا که فراماسون‌ها اسرار خود را در خارج از جمع خود بروز نمی‌داندند و سوگند می‌خورند که هرآنچه در میانشان رخ می‌دهد را در خارج از لژ فراموش کنند.

در ایران دوره قاجــار و پهلوی اول به دلیل بیــم از نفوذ بیگانگان فعالیت فراماسون‌ها محدود می‌شد. و فعالیـــت‌های فراماسون‌ها در این دوره عموماً فرهنــــگی بود هر چند برخی فراماسـون‌ها به درجات عالی حکومتی نیز نائل آمدند.
نخستین ایرانی صاحب مقامی که به عضویت فراماسونری وابسته به انگلستان درآمد، میرزا عسکرخان ارومی افشار سفیر فوق‌العاده فتحعلی‌شاه قاجار در دربار ناپلئون بناپارت بود. او در ۲۴ نوامبر ۱۸۰۸ در لژ «Philosophic Scottish Rite» که مادر همه لژهای اسکاتلند در کشور فرانسه بود، پذیرفته شد. دومین فراماسون ایرانی میرزا ابوالحسن‌خان ایلچی است که ۳۵ سال وزیر خارجه ایران در زمان فتحعلی‌شاه بود. میرزا ابولحسن‌خان در ۱۵ ژوئن ۱۸۱۰ در انگلستان به عضویت فراماسونری درآمد.
 
میرزا ملکم‌خان ناظم‌الدوله، نخستین انجمن نوین سیاسی اجتماعی ایران را در سال ۱۲۳۸ خورشیدی برابر با ۱۸۵۹ میلادی بنیان نهاد و آن را فراموشخانه نامید. ریاست افتخاری انجمن که خود با اجازهٔ ناصرالدین‌شاه تأسیس شده بود، با شاه بود و اعضای آن از قشرهای متفاوتی بودند؛ مثلاً هم دانش‌آموختگان دارالفنون از طبقهٔ متوسط شهری بودند و هم کسانی چون شاهزاده جلال‌الدین میرزا. مرام این انجمن ریشه در آموخته‌های ملکم از آموزه‌های سیاسی-اجتماعی اروپای قرن نوزدهم خصوصاً انقلاب فرانسه داشت: آموزه‌هایی چون لیبرالیسم و اومانیسم. علی‌رغم تمهیدات ملکم موج مخالفت خیلی سریع برخاست. گرچه تشکیلات و سازماندهی داخلی فراموشخانه برگرفته از آنِ لژهای فراماسونری در اروپا بود، فراموشخانهٔ ملکم هیچ ارتباطی با محافل فراماسونریِ اروپا نمی‌داشت.
 
 
فراماسون‌های دوران پهلوی را بهتر بشناسید+عکس

در دوره محمدرضا پهلوی برخلاف دوران رضاشاه با گسترش روابط سیاسی با غرب به خصوص انگلستان لژهای فراماسونری فراوانی در ایران تاسیس شد.در این دوره، اندیشه فراماسونری، به شکل بسیار نظام‌مند و هدفدار به کار خود ادامه داد، به گونه‌ای که در رأس حکومت می‌شد فراماسون‌های زیادی را دید. محمدعلی فروغی مشهور به ذکاء‌الملک که به عنوان نخست‌وزیر رضاشاه و اولین نخست‌وزیر محمدرضا شاه به شمار می‌رفت، خود از فراماسون‌های نامی آن دوران به شمار می‌رفت. سیدحسن تقی‌زاده نیز از فراماسون‌های پیشینه‌دار و از کسانی است که به لژ بیداری ایران پیوست و بعدها نیز از لژهای دیگری هم سر درآورد.

در دوره محمدرضا پهلوی برخلاف دوران رضاشاه با گسترش روابط سیاسی با غرب به خصوص انگلستان لژهای فراماسونری فراوانی در ایران تاسیس شد و نفوذ فراماسون‌ها در سیاست ایران به شدت گسترش یافت، هرچند هیچ یک از افراد سرشناس خانواده پهلوی دست کم به طور رسمی عضو هیچ لژ فراماسونری نبودند اما  سند زير آشكارا از عضويت محمد‌رضا پهلوی در تشكيلات فراماسونری پرده بر می دارد.
 

فراماسون‌های دوران پهلوی را بهتر بشناسید+عکس


از چهره‌های شاخص فراماسونری در این دوران می‌توان ارنست پرون را نام برد. پرون خدمتکاری بود که در مدرسه له روزه در زمان تحصیل محمدرضا به کار مشغول شد وی که دارای معلومات بسیار بالایی در ادبیات و فلسفه بود به سرعت مورد توجه ولیعهد ایران قرار گرفت و با وی به ایران آمد. هرچند رضاشاه مخالف حضور وی در دربار ایران بود و وی را جاسوس می‌دانست ولی دوستی وی با ولیعهد وی را به دربار ایران راه داد. وی از بنیانگذاران لژ پهلوی بود که به گفته فردوست با اجازه محمدرضا پهلوی تاسیس شده بود. پرون در طول حضورش در ایران از فراماسون‌ها حمایت زیادی کرد.
 
با این همه اما، اوج‌گیری فراماسونری در ایران دوره پهلوی دوم را باید همزمان با اوج‌گیری محمدرضا پهلوی به قدرت دانست. محمدرضا شاه در واقع رهبر عالی فراماسونری ایران به شمار می‌رفت که حتی انتصاب جعفر شریف‌امامی در رأس تشکیلات ماسونی، به دستور او بوده است.این سند ساواک که 18/7/1347 نوشته شد، دلیلی واضح بر مدعای فوق است:

«... در شرفیابی که آقای دکتر سعید مالک به حضور شاهنشاه آریامهر حاصل نموده، به منظور ریاست یکی از آقایان دکتر منوچهر اقبال، دکتر سیدحسن امامی و مهندس شریف‌امامی، پیشنهاداً به شرف عرض رسانیده ... شاهنشاه آریامهر، آقای مهندس شریف‌امامی را جهت سرپرستی لژ بزرگ ایران انتخاب فرمودند...».

همچنین در سند دیگر ساواک در 17/7/1351 آمده است که:«برای احداث ساختمان فراماسونری در اطراف شهریار تهران – مبلغ 9 میلیون تومان هزینه برآورد شده که از آن مبلغ، 4 میلیون تومان اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر اعطاء ... [کرده‌اند]».

همین‌طور در سند دیگر ساواک مورخ 28/4/1349 می‌خوانیم:«شاهنشاه آریامهر پس از مراجعت از مسافرت خارج از کشور، در مورد فراماسونری به آقای مهندس شریف امامی فرموده‌اند: «وضع در چه حال است؟ این پولدارها و گردن‌‌کلف‌‌هایی که هستند، چه می‌کنند؟پول جمع کنید ساختمان بسازید، زمین را هم من می‌دهم». این سخن محمدرضا، حکایت از حمایت عمیق وی از این جریان دارد. وی جهت تمرکز لژهای پراکنده فراماسونری موجود در ایران، «لژ بزرگ ایران» به ریاست شریف‌امامی تشکیل داد.

سند مورخ 30/11/1355، وضع فراماسونری ایران را پیش از تأسیس «لژ بزرگ ایران» چنین توضیح می‌دهد:«... قبل از این‌که لژ بزرگ ایران تشکیل گردد، لژهای فراماسونری منظم ایران به سه گروه تقسیم می‌شدند: الف: لژهای تابع تشکیلات ماسونی انگلستان ... ب: لژهای تابع تشکیلات ماسونی فرانسه ... پ: لژهای تابع تشکیلات ماسونی آلمان... اما به دنبال تشکیل لژ بزرگ ایران، ترکیب رهبران لژ به شکلی صورت گرفت که مهندس شریف‌امامی از لژهای آلمانی، دکتر حسن امامی از لژهای انگلیسی و دکتر احمد علی‌آبادی از لژهای فرانسوی، در رأس لژ بزرگ ایران واقع [شدند] ...».

نفوذ بی‌حد و حصر فراماسونری در ایران، تنها در حصار نفوذ پادشاه و نخست‌وزیر مملکت محصور نماند، بلکه سایر ارکان کشور نیز به تبع از پادشاه خود، به گسترش این تفکر و تشکیلات دامن می‌زدند. حتی در مجلس فرمایشی زمان شاه نیز بیشتر نمایندگان مجلس و رؤسای کمیسیون‌های وقت ریاست مجلس، از بین فراماسون‌ها انتخاب شدند.

فراماسون‌های دوران پهلوی را بهتر بشناسید+عکس

سند مورخ 12/7/1348 ساواک، مؤید این مدعا است:«... در انتخابات داخلی سال گذشته مجلس شورای ملّی، عملاً همه فراماسون‌های وابسته به گروه اکثریت، مقامات هیئت رئیسه و هیئت رئیسه کمیسیون‌ها را حائز گردیدند که این موضوع در میان نمایندگان غیر فراماسونی اثر فوق‌العاده بدی به جای گذارده و اکنون نیز گفته می‌شود که در انتخابات سال جاری نیز همه مقامات مذکور را در درجة اول، نمایندگان وابسته به فراماسون‌ها اشغال خواهند نمود. ضمناً اسامی نمایندگان فراماسونری به شرح زیر معروض و در رأس آن‌ها عبدالله ریاضی، رئیس مجلس شورای ملّی قرار گرفته و مدت دو سال است که به گروه فراماسونری شریف‌امامی رئیس مجلس سنا پیوسته است...».

غیر از مجلس، هیئت‌وزیران را نیز باید معرکه‌ای جهت جولان دادن فراماسونرها دانست، به ویژه آن‌که در کابینة دوم شریف‌امامی در تابستان 1357، حدود هفت وزیر کابینة وی از اعضای رسمی فراماسونری به شمار می‌آمدند.دوران سلطنت محمدرضا شاه را باید دورة اوج‌گیری و تسلط بی‌حد و حصر فراماسونرها در ایران دانست که دائره شمول آن از پادشاه مملکت تا نمایندگان مجلس را شامل می‌شد.

بعد از برملاشدن اهداف توسعه طلبانه و مداخله گرانه سازمان فراماسونری، آنان با ایجاد مراکزی چون لاینز تسلیح اخلاقی و برادران جهانی درصدد بر آمدند تا با شعارهایی چون برادری، برابری، خیرات و انسان دوستی و غیره فعالیت خود را به گونه ای دیگر ادامه دهند و همان گونه که اشاره شد در دوران پهلوی نیز به علت همراهی خاندان حکومتی با این گروه در ایران نیز شعبانی از این تشکیلات ایجاد شدند و افرادی صاحب نفوذ را در عرصه های مختلف کشور با خود همراه کرده و در امور سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی دخالت کردند و تنها با کیاست رهبر فقید جمهوری اسلامی ایران حضرت امام خمینی (ره) بود که دست این بیگانگان و وطن فروشان جاهل از سر این مردم کوتاه شد.

رویدادهای آخرالزمان بهانه حضور کابالیست‌ها در فلسطین است

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)

امروزه پیشگویی و آینده‌نگری در باب آخرالزمان و سرنوشت خیر و شر از جمله مباحثی است که با تکیه بر علوم غریبه یهودیان و پیروان کابالا در قالب فیلم، رمان و بازی‌های رایانه‌ای و ... بخش وسیعی از افکار جوامع بشری را تحت سیطره خود در آورده است، آثار مخرب این اندیشه یعنی اعتقاد به سحر و جادو، امروزه فراتر از قوم یهود تمام جوامع بشری را تهدید می‌کند، تورات در آیات متعددی سحر و جادو را نکوهش کرده و جادوگری را کاری پلید دانسته است.

با این حال در خود کتاب تورات، افرادی چون سموئیل برای پیشگویی آینده و ارتباط با ارواح، به سراغ جادوگر می‌روند! یهودیان همواره عادت داشتند به جای تفکر در مسائل ژرف انسانی و سعادت بشری توجه خود را به پیشگویی‌ها و آینده‌نگری‌ها معطوف کنند، منشأ این آینده‌نگری‌ها، چرخش ستارگان و ادوار فلکی یا سحر و جادویی بوده که در نتیجه حشر و نشر با اقوام گوناگون در طول تاریخ فراگرفته‌اند،‌ تاریخچه جادوگری نزد یهودیان به زمان اقامت ایشان در مصر و پس از آن همسایگی با کنعانیان باز می‌گردد،‌ در دوران اسارت بابلی، عقاید و تعالیم سری بابلیان، تأثیر فراوانی بر پیشرفت سحر و جادوی این قوم داشت،‌ پس از ویرانی معبد دوم که ربی‌ها جایگزین روحانیان قربانی‌گذار شدند و مراسم قربانی را به عهده گرفتند، وردهای جادویی و روش‌های نیایش ایشان از دید عموم مردم باعث کنترل رویدادها می‌شد، ربی‌های دوره باستان، به مرور عقایدی را پدید آوردند که به تدریج وارد قلمرو جادو و نوشته‌های جادویی شد، ایشان در نظام اعتقادی که تصور می‌شد شیاطین بر سرنوشت و دارایی انسان تأثیر گذارند، سحرها و افسون‌هایی برای علاقه‌مندان به کسب ثروت و سلامتی می‌نوشتند،‌ از آنجایی که «کابالا» را دانش سری و پنهان خاخام‌های یهودی می‌خوانند و برای آن پیشینه‌ای کهن قائل‌ هستند، با حجت‌الاسلام مهدی منصوری‌خواه کارشناس عرفان‌های نوظهور در این رابطه گفت‌وگو کردیم که مشروح آن در ادامه می‌آید:

*وضعیت پیروان کابالا در فلسطین اشغالی چگونه است؟

هر ساله برخی از کشورهای مختلف برای فراگرفتن کابالا به فلسطین اشغالی مهاجرت می‌کنند

-آنچه مسلم هم است اینکه کابالای شرقی بسیار پیشرفته‌تر و مترقی‌تر از کابالای اشکنازی یا غربی است، مرکز کابالای شرقی نیز در اورشلیم (بیت المقدس) هست، بنابراین وضعیت کابالای شرق با توجه به جامعیت و مرکزیت آن باید بهتر باشد، اما گر چه تعالیم پیشرفته‌تری دارد، اما آیا اقبال بهتری نیز دارد یا نه چندان مشخص نیست، زیرا از سویی فرقه‌های ضد کابالایی زیادی در اسرائیل هستند و تمام یهودیان ساکن در اسراییل هم همگی متدین نیستند و بسیاری نیز سکولار هستند، از سوی دیگر رویکرد آخرالزمانی در سرزمین‌های اشغالی بین یهودیان بسیار شدید است و اصلاً دلیل ورود آن‌ها به فلسطین و غصب آنجا همین رویکرد آخرالزمانی آن‌ها است، اما به صورت کلی مراکز گوناگونی در اسرائیل فعال هستند و هر ساله برخی از کشورهای مختلف برای فراگرفتن کابالا و شرکت در کلاس‌های آن به فلسطین اشغالی مهاجرت می‌کنند.

*در دنیا این فرقه چقدر دنباله‌‌رو دارد؟

مراکز کابالیستی به خاطر اینکه تعداد نفرات خود را زیادتر جلوه دهند، آمارهای خود را بدون تفکیک منتشر می‌کنند

-به دلیل اینکه مراکز مختلفی در جهان وظیفه نشر و آموزش تعالیم کابالا را برعهده دارند و گاهاً این مراکز نیز با هم همسو نبوده و یا با هم دچار اختلاف هستند، آمار رسمی و دقیقی از پیروان این مکتب وجود ندارد، ضمن اینکه برخی کابالیست حرفه‌ای هستند و بعضی نیز فقط در برخی از دوره‌هایی که برگزار می‌شود، شرکت کرده‌اند و اگر آماری هم وجود داشته باشد، مراکز کابالیستی به خاطر اینکه تعداد نفرات خود را زیادتر جلوه دهند، آمارهای خود را بدون تفکیک منتشر می‌کنند، حتی برخی از کلاس‌های آن‌ها به اسم‌های دیگری مانند موفقیت، ثروت و مدیریت و ... برگزار می‌شود که مجموعه‌های کابالایی این‌ها را هم جزو کابالیست‌ها می‌دانند، بعضی اوقات هم فرقه‌هایی با اسامی دیگر وظیفه نشر آموزه‌های کابالایی را بر عهده دارند که می‌توان از فرقه کیهانی(عرفان حلقه)، تئوصوفی، پائولو، احمد الحسن و بهائیت نام برد.

*آیا در هالیوود اشخاص مشهوری هستند که رسماً گفته باشند کابالیست هستند؟

-نفوذ کابالا را در هالیوود بر دو مبنا می‌توان تحلیل کرد: نفوذ فکری و عقیده‌ای که این عرصه بسیار پر رنگ هست و در سطوح مختلف اعم از کمپانی‌های رسانه‌ای هالیوود، کارگردانان، تهیه‌کنندگان، بازیگران، موسیقی‌دانان به صورت مستقیم و غیر مستقیم و نادانسته دیده می‌شود.

نیکلاس کیج به عنوان کابالیست و فراماسونر در هالیوود شناخته می‌شود

دیگر نفوذ کابالیست‌های رسمی که در این مورد نیز افرادی در تمامی سطوح دیده می‌شوند، اگر بخواهیم اسامی این اشخاص را نام ببریم، لیست بلند بالایی از افراد را در بر می‌گیرد، اما بدون شک مدونا در این لیست خواهد بود، هر چند نیکلاس کیج به عنوان امام کابالا و فراماسونری در هالیوود شناخته می‌شود، از «دمی مور» و از «اشتون کوچر» گرفته تا «بریتنی اسپرز» و «لینزی لوهان» و «پاریس هیلتون» که بندهای قرمز دور دست خود می‌بندند تا «لیندسی لوهان»، بازیگر و مدل آمریکایی که مشهور به دختر بد هالیوود است و صراحتاً اعلام کرده که می‌خواهد کابالیست شود.

جاستین بیبر که نخست‌وزیر رژیم منحوس رژیم صهیونیستی از وی استقبال می‌کند تا ویونا ریدر، روزین بار، میک یاگر، لیدی گاگا، دیان کیتون، دمی مور، استلا مک‌کارتنی، اشتون کاشر و ده‌ها و صدها آدم دیگری که در این تشکیلات شیطانی اسامیشان دیده می‌شود و در هالیوود در سطوح مختلف و با نقش‌های مختلف در حال فعالیت هستند.

*در فیلم‌های اخیر هالیوود مظاهری از این عرفان دیده شده یا نه؟

-از 1915(البته طبق احصاء بنده) تا کنون آثار تصویری بسیار اعم از فیلم، سریال، انیمیشن و بازی با رویکر تعلیم و یا ترویج آموزه‌های کابالایی به دنیای هنر تزریق شده است، به عنوان مثال تنها با توجه به آموزه کابالایی گولم، دو فیلم با همین نام و چند انیمیشن ساخته شده است.

در بسیاری از فلیم‌های هالیوود با تم آخرالزمان و جادو در 10 سال اخیر کم و بیش آموزه‌های کابالیستی به وضوح پیدا می‌شود

در بازی معروف و جهانی «کلش اف کلنز» نیز سربازهای گولم از کاراکترهای بسیار جذاب، قدرتمند و معروف است، در این بازی گولم‌ها همانند غول‌ها نیروهایی پر قدرت هستند، به همین دلیل وقتی قلعه شما توسط گولم‌ها حمایت شوند، نیرویی کافی برای نابودی تمام سربازان دسته اول و همچنین اکثر نیروهای دسته دوم دشمن (حتی غول‌های سطح پایین) را دارا هستید.

در بسیاری دیگر از فیلم‌های هالیوود که با تم آخرالزمان، جادو، وحشت و معنویت در 10 سال اخیر ساخته شده است، نیز کم و بیش آموزه‌های کابالیستی به وضوح پیدا می‌شود، حتی در دوره‌هایی که توسط مراکز کابالایی برگزار می‌شود، از دانش‌پژوهان خواسته می‌شود برای آموختن و یا درک بهتر برخی آموزه‌ها به برخی از فیلم‌ها رجوع کنند تا بتوانند درک بهتری از آن آموزه داشته باشند.

*درباره کابالا گفته می‌شود که تنها عده‌ای اندک از آن برخوردار هستند و بالجد تلاش می‌کنند که اسرارشان به بیرون درز پیدا نکند و اگر این اتفاق افتاد مجازات سختی برای فرد افشا کننده در نظر می‌گیرند، آیا هنوز در این زمان این روش اعمال می‌شود؟

-در کابالا دو نوع آموزه و دو نوع دیدگاه وجود دارد: آموزه «ستری تورا» که آموزش‌های مخفی تورات که پنهان است و فقط برای خاص الخواص قابل آموزش است،‌ «طعامی تورا» آموزه‌های عمومی که غالباً مشتمل بر تفسیر عرفانی تورات است، آموزش‌های مخفی تورات که پنهان است و فقط برای خاص الخواص قابل آموزش است و دو دیدگاه، دیدگاه کابالای سنتی که در این دیدگاه تنها افرادی می‌توانند پا به دنیای کابالا بگذارند که علاوه بر تسلط بر تورات بر تلمود و میشنا نیز مسلط باشند، زنان و کودکان حق ورود ندارند، طبق این نظریه آموزه‌های طعامی تورا به افراد محدود که واجد شرایط باشند، می‌توان آموزش داد، لکن ستری تورا برای نوادر روزگار (البته به زعم آنها) و افراد بسیار خاص آن هم به صورت سری و با شرایط ویژه بیان می‌شود.

دیدگاه کابالای مدرن که ادعا می‌شود، هر دو نوع آموزه برای هر سنی و با هر شرایط سنی، دینی، جنسیتی و ... قابل بیان است، البته در عمل وضع به گونه دیگری است و فقط طعامی تورا آموزش داده می‌شود و از ستری تورا جز برای معدود افرادی که شرایط مورد نظر سردمدارن کابالا را داشته باشند خبری نیست، در کابالای مدرن ادعا می‌شود در عصر ماشیح(عصر حاضر) تعالیم کابالا برای همه حتی کودکان و زنان از هر سنی و با هر دینی قابل تعلیم و آموزش است، البته ناگفته پیداست که آن‌ها اهداف خاص خود را از عمومی کردن کابالا دارند که فرصتی مختص به خود می‌خواهد.


آیا سید جمال الدین اسدآبادی فراماسونر بود ؟

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
مخالفان سيد، بيشتر به دليل اسلاميتش، مبارزه با غرب، مبارزه با استبداد، بوجود آوردن يك نهضت و بيداري اسلامی، عليه سيد مطلب مي‌نويسند. البته هنوز هم تحقيق پيرامون سيد جمال بايد ادامه داشته باشد.
 زندگی بسیاری از شخصیت‌های تاریخ ایران در پرده‌ای از ابهام و غبار وجود دارد. مانند سید جمال الدین اسد آبادی که به حق او را باید پایه گذار مبارزه اسلامی با استعمار دانست. 

سيد جمال‌الدين اسدآبادي،‌ در سال 1217 شمسي در اسدآباد همدان متولد شد. از پنج سالگي به فراگيري دانش نزد پدر خود پرداخت و بخاطر استعداد و نبوغ خود، ‌بزودي با تفسير قرآن آشنا شد. براي ادامه تحصيل به قزوين و سپس تهران مهاجرت کرد و سپس در 1228 عازم نجف شد و از محضر دو مرجع تقليد بزرگ زمان، ‌شيخ مرتضي انصاري و ملاحسينقلي در جزيني همداني بهره برد. سيد جمال در 1232،‌ بنا به دستور شيخ انصاري عازم هندوستان شد و ضمن آشنايي با علوم جديد سعي کرد تا مردم و خصوصا مسلمانان را عليه استعمار انگلستان بسيج کند. اما به دليل سلطه همه جانبه انگليسي‌ها پس از يک سال و نيم آنجا را ترک و عازم عثماني شد و چون با حسادت علماي درباري آنجا مواجه شد به مصر مهاجرت نمود. سيد جمال‌الدين اسدآبادي در مصر توانست يک نهضت فکري ضد استعماري و ضد انگليسي را پايه گذاري کند و تشکيلاتي به نام انجمن مخفي را به وجود آورد‌ اما بر اثر فشار انگلستان مجبور به ترک مصر شد. حرکت سيد  جمال،‌ توسط شاگردانش ازجمله شيخ محمدعبده دنبال و در سالهاي بعد زمينه ساز قيام مردم مصر عليه استعمار انگلستان شد.

سيد جمال پس از ترک مصر، مدتي در هند اقامت نموده و سپس راهي اروپا شد. در پاريس با همکاري محمد عبده اقدام به انتشار روزنامه "عروه الوثقي"‌ نمود و به پاسخگويي به "ارنست رنان"‌ که مقالاتي عليه اسلام در يکي از روزنامه‌هاي پاريس،‌ مي‌نوشت،‌ پرداخت.

سيد جمال بعدها به دعوت ناصرالدين شاه،‌ به ايران آمد و گمان مي‌کرد که مي‌تواند با نزديکي به شاه،‌ انديشه‌هاي اصلاح طلبانه خود را به اجرا بگذارد،‌ اما چون ماهيت و طبع شاهانه با هيچ اصلاحي موافق نبود و سيد نيز،‌ شاه را آشکارا عامل بدبختي مردم معرفي مي‌کرد، از ايران اخراج شد. سيد جمال وقتي براي دومين بار به ايران آمد،‌ به آستانه حضرت عبدالعظيم در شهر ري تبعيد شد و در آنجا عليرغم کنترل ماموران، مردم را به قيام عليه بيدادگري شاه تشويق مي‌کرد؛ لذا ناصرالدين شاه دستور اخراج او را در حاليکه بشدت بيمار بود صادر کرد. سيد جمال پس از اخراج از ايران وارد بصره شد و با سيد علي‌اکبر شيرازي نامه‌اي به آيت‌الله العظمي سيد حسن شيرازي مي‌نويسد و به ظلم هاي فراوان شاه به مردم ايران اشاره مي‌کند. عده‌اي معتقدند که اين نامه در صدور فتواي مشهور تحريم تنباکو از جانب آيت‌الله ميرزاي شيرازي و جنبش تنباکو در نتيجه آن،‌ تاثير بسزايي داشته است. حضور سيدجمال‌الدين اسدآبادي در طي سالهاي 71-1270 در عراق تاثير بسزايي در حيات فکري،‌ سياسي واسلامي شهرهاي شيعه نشين و گسترش تبليغ و دعوت در جامعه اسلامي گذاشت؛ به طوريکه همگان او را بعنوان رهبر حرکت «تجديد در اسلام»‌ مي‌شناختند. سيدجمال الدين اسدآبادي منادي بيداري مسلمانان و بازگشت به اسلام و بدعت زدايي بود و اتحاد اسلام و پرهيز از تفرقه بين مذاهب اسلامي را تبليغ مي‌کرد و در آخر هم جان خود را در همين راه از دست داد.

 سيدجمال،‌ اواخر عمر خود را در عثماني سپري ‌کرد و غير مستقيم تحت نظر سلطان عبدالحميد،‌ امپراطور عثماني قرار داشت. وقتي خبر قتل ناصرالدين شاه توسط ميرزا رضا کرماني، از شاگردان سيد جمال، به اسلامبول رسيد،‌ سلطان عبدالحميد،‌ به هراس افتاد و دستور قتل سيد جمال را داد و سرانجام در 19 اسفند 1275 برابر با 9 مارس 1897 او را مسموم ساختند و جنازه او را در قبرستان مشايخ اسلامبول به خاک سپردند. در سال 1324،‌ فيض محمدخان،‌ سفير وقت دولت افغانستان در آنکارا،‌ موافقت دولت ترکيه را براي نبش قبر سيد بدست آورد بقاياي جسد سيد جمال‌الدين اسدآبادي را در تابوتي به کابل انتقال دادند. 

آنچه پیش روی شماست بررسی اجمالی زندگی سید جمال الدین اسدآبادی که در گفتگو با قاسم تبریزی مطرح گردیده است:

مشرق: جناب تبریزی، شما به عنوان یک رجال شناس تاریخی بهتر از ما می‌دانید که پی بردن به شخصیت، تفکر و حتی تاثیرگذاری یک فرد در تاریخ باید در ابتدا دانست که آن شخص درچه دوران و با چه شرایطی زندگی کرده است. شخص سيد جمال‌الدين اسدآبادي هم از این امر مستثنی نیست.

اشخاص بزرگ به دليل جايگاه والايي كه دارند و همچنین ابعاد مختلفی که چنين شخصيت‌هايي دارند، ترسيم و ارائه شخصيت‌شان در يك جلسه، يك كتاب و حتي چند جلد كتاب هم مشكل است و گاهي غير ممكن است. به هر مقداري كه شخصيت فرد مورد نظر عظيم‌تر و داراي ابعاد بيشتري باشد اين مشكل و معضل بيشتر وجود دارد، خصوصا اينكه اين شخصيت فراتر از يك مملكت و يك منطقه كار كند و دوم اينكه داراي دشمنان و دوستان زيادي باشد. سيد جمال‌الدين اين ويژگي را دارد.


در ابتدا مي‌شود گفت كه او يك عالم مذهبي بود. يك روحاني كه درس حوزوي را خوانده، به عنوان يك طلبه در همدان، مدتي در قزوين و بعد هم در نجف اشرف درسش را ادامه داده. به خصوص که در این دوران در کلاس دو استاد برجسته حضور داشته و اين بايد در شكل‌گيري شخصيتش تاثير شگرفي داشته باشد. يكي از آن اساتید شيخ مرتضي انصاري است كه بزرگترين عالم و بزرگترين استاد فقه دو قرن اخير تشیع است و نفر دوم استاد برجسته و عارف بزرگ ملاحسينقلي همداني است كه ایشان يك مكتب عرفاني منطبق با نياز زمان را تاسيس مي‌كند و شاگرد سيد علي شوشتري است. مكتب عرفاني ملاحسينقلي همداني از یک طرف شاگرداني مثل مرحوم آيت‌الله شاه‌آبادي بزرگ (استاد عرفان امام) و ميرزا جواد آقاي ملكي تبريزي (استاد اخلاق امام)، سيد عبدالحسين لاري، ميرزا محسن قاضي طباطبايي پدر شهيد قاضي طباطبايي و سيد احمد كربلايي و... را پرورش داده است.


عرفاني كه ملا حسينقلي ارائه مي‌داد منطبق با علم به معناي دانش، ‌عقل، دين و معارف اهل بيت است. يعني عرفاني است كه صوفي‌گري، درويشي‌گري، راهبانی‌گري ، تهجد و قشری‌گری از آن در نمي‌آيد. يعني اگر شما اين مكتب را بررسي كنيد از يك طرف علامه طباطبايي و سيد حسن الهي خروجی دارد (البته اين بزرگواران از شاگردان آقاي قاضي‌اند که ریشه علمی آنها به ملا حسينقلي برمی‌گردد) و از طرف ديگر امام خميني مي‌آيد. شاگردان اين دو بزرگوار هم افرادی همچون: شهيد مطهري، شهيد بهشتي، امام موسي صدر، شهيد باهنر، آيت‌الله خامنه‌اي، شهيد مفتح و امثال اينها هستند. به هرحال سيد جمال‌الدين اسدآبادی مكتب عرفاني حسينقلي را درك كرده و با شخصيت‌هاي بزرگي هم آشنا شده كه در مكتب شيخ انصاري و ملاحسين قلي همداني درس خوانده‌اند. 


اینجا باید اشاره‌ای به این موضوع شود که يكي از مشكلات جامعه علمی ما اين است كه در ترسيم شخصيت‌هاي اسلامي مي‌خواهيم از تحول اجتماعي- سياسي به آن شخصيت برسيم و یا از طریق شخصیت سیاسی به کلیت آن شخصیت برسیم، در صورتي كه این بررسی تنها يك بخشي از کلیت شخصيت‌ آنها می‌باشد. يعني اگر سيد جمال سياسي نبود چه بسا يك مرجع، يك فيلسوف اسلامي يا يك عارف اسلامي مي‌شد. گاهي اين پرداختن به فعاليت‌هاي سياسي حجابي مي‌شود براي شناخت ابعاد ديگر شخصيت او. چون عمدتا شاگردان شيخ انصاري مثل ميرزاي شيرازي جزو علماي ديني و شاگردان ملاحسينقلي از عرفاي برجسته هستند.

مشرق: چه مقدار از شاگردان آقاي انصاري و ملاحسينقلي به مسائل سياسي پرداختند؟

دو موضوع مطرح است يكي قرار گرفتن شخصيت‌ها در جايگاه خاص است، دوم احساس تكليف كردن. مثلا فرض كنيد يكي از شاگردان شيخ انصاري و ملاحسينقلي، آقای سيد حسين لاري از چهره‌هاي مبارز عليه انگليس در جنوب ایران است. ايشان مرجعيت داشته و وقتي مردم لار به ميرزاي شيرازي مي‌گويند ما مي‌خواهيم آقا سيد عبدالحسين را به شهرمان ببريم، ایشان در جواب مي‌گويد شما مي‌خواهيد همه حوزه را با خودتان ببريد. وقتی هم به لار می‌روند براي همه شهرهای جنوب ایران، امام جمعه تعيين مي‌كنند. اجرای حدود الهي را مطرح مي‌كنند و به انگلستان لقب ابليس می‌دهند - مثل ما كه آمريكا را شيطان مي‌دانيم- تا جايي مبارزه مي‌كند كه انگليسي‌ها او را تعقيب مي‌كنند و حتی مي‌خواستند ایشان را دستگير كنند. خانه‌اش را آتش زده و افراد تحت نظر ایشان را دستگير مي‌كنند. وقتی خبر محاصره سید به يكي از قشقايي‌ها می‌رسد او با سرعت مي‌آيد كنار سيد و ایشان را روي اسب سوار مي‌كند و به فيروزآباد مي‌برد. منظور از گفتن این عبارات این است که بگویم وقتي علما احساس مبارزه مي‌كردند مستقیما وارد عمل مي‌شدند.

یا مثلا ميرزاي شيرازي با فتواي تنباكو كمر استعمار انگليس را شكست. خب منشأ نهضت انقلاب مشروطيت ایران، نهضت تنباكو است. الان مشكل ما در تاريخ سه مسئله است. يكي تاریخ نگاری ایران عموما به دست استعمار و عوامل آن نوشته شده است. يعني مراكز شرق شناسي، ايران‌شناسي و مراکز تاریخی وابستگان به غرب است. مشكل ديگر اين است كه برخي از تاريخ‌نگاران ما به دليل عدم دسترسي به اسناد يا عدم بينش تاريخي نتوانستند تاريخ را بنويسند. مشکل سوم دوران پهلوي است که در آن زمان فرصتي براي نيروهاي مذهبي وجود نداشت كه بتوانند تاريخ را بنويسند. هنوز رسائل خطي از دوران مشروطه وجود دارد كه چاپ نشده شاید به توان گفت جریان مذهبی تنها 10 درصد تاریخ را نوشته است و آنچه كه به نام تاريخ توسط جريان فراماسونري و عوامل غرب نوشته شده خلأ جامعه را پر كرده يا حافظه جامعه را به انحراف كشانده است. مثلا اگر يك جواني خاطرات سر پرسی سایکس - رئيس پليس جنوب- را مطالعه کند كه در آنجا نوشته است: سيد لاري در جنوب شرارت مي‌كرد و ما توانستيم او را از بين ببريم. وقتي آن جوان نام «سيد لاري» را مي‌خواند؛ تازه اگر كمي هم تاریخ را بفهمد، با خود مي‌گويد پس سيد عبدالحسين لاري اين گونه بوده است! یعنی طبق معیارهای یک انگلیسی از عالم دینی ما شناخت پیدا می‌کند. حال شما ببینید كسي كه معتقد به ولايت فقيه بوده و در منطقه اعمال ولايت مي‌كرده است و يك جريان سالم اسلامي را به راه انداخت است را چگونه معرفی می‌کنند. همين هم بود كه يهودي‌هايي كه وابسته به تشكيلات صهيونيست بودند وقتي ايشان به سفر مكه مشرف مي‌شوند، جريان‌سازي مي‌كنند كه ايشان بین شیعه و سنی اختلاف انداخته و اين را به تهران هم گزارش مي‌كنند. (در دوره مظفري)


مظفرالدين شاه هم دستور مي‌دهد که ايشان را به مملكت راه ندهند. به همین دلیل اعتراض مردم و علما شروع مي‌شود و ايشان به ایران برمي‌گردند و گروه‌هاي مبلغ مسيحيت كه در حقيقت پيش‌قراولان استعمار بودند را در منطقه راه نمي‌دهند. آنها از جنوب کشورحجم عظيمي كتاب و جزوه وارد كرده بودند که آقای لاری می‌گویند در این کتب چون اسم خدا و آيات الهي وجود دارد، همه آنها را دفن كنيد. خب چقدر بايد روي اين شخصيت كار كرد؟

زیاد از بحث دور نشویم. خب پس سید جمال در مکتب چنین بزرگانی رشد کرده است. ما هم برای پی بردن به شخصیت افراد باید از کل به جز بیاییم. بعضی از محققان ما اشتباه می‌کنند و از جز به کل می‌آیند، به خصوص اینکه ابتدا و انتها به وصل است. حالا امکان دارد ابهاماتی به وجود بیاید که آن را در آسیب شناسی مورد تحلیل قرار می‌دهیم.


موضوع بعدی اینکه آقای سید جمال الدین اسدآبادی يك عالم مبارز خستگي‌ناپذير بود. روحاني‌اي كه بنا بر تشخيص خودش معضل جامعه را در چهار چيز مي‌دانست. 1- وجود استبداد 2- استعمار 3- تفرقه 4- عدم آگاهي و علم نسبت به نياز زمان.

از همین روی سید جمال وارد مبارزه شد و كار خود را از همين نطقه آغاز كرد. اين کار سید هم منحصر به يك كشور نشد. يعني هرجا احساس مي‌كرد وجودش لازم است وارد مي‌شد. او مدت‌ها در مصر بود و تحول عظيمي را در آنجا بوجود آورد. در استانبول، افغانستان، هند و ... فعاليت كرد. در حقيقت بايد او را يك مصلح جهان اسلام دانست كه به يك كشور محدود نشد و هر جا هم كه رفت، حركت و تحول و اثري برجاي گذاشت. و با قاطعیت می‌توان گفت که نهضت بيداري جهان اسلام در گرو شخصيت سيد است. اولين شخصيتي كه در جهان اسلام يك حركت و جنبش را پایه‌گذاری کرد او بود. به تعبير شهيد مطهري، سرسلسله جنبش اصلاح‌گري در جهان اسلام سيد جمال است. چه در هندوستان كه در چنگال استعمار انگليس بود، چه در افغانستان كه انگلستان توطئه مي‌كرد و چه در حكومت عثماني.

سید يك نويسنده، محقق و اهل قلم بود كه هم به تفسير قرآن و هم به مسائل سياسي روز می‌پرداخت. سید يك متفكر است كه نظريه‌پردازي مي‌كند. يك شخصيتي است كه هر جا مي‌رود مخاطبان خود را مي‌شناسد.
اما براي شناخت بهتر سيد بايد وضعيت آن روز دنيا، خصوصا جهان اسلام و به طور خاص‌تر ايران را بشناسيم.
در آن زمان دو استعمار يا دو ابر قدرت بر كشورهاي اسلامي سلطه داشتند. يكي روس و ديگري انگليس. روس به دليل وضعيت جغرافيايي و احيانا سياسي محدودتر بود ولي انگلستان به عنوان يك استعمارگرِ متجاوزِ متعدي حيله‌گر مطرح بود. عمدتا در کلام شخصيت‌هاي ما از انگلستان به عنوان روباه تعبير مي‌شود چون هر جايي با شكل خاصي وارد مي‌شود. انگلستان آن موقع در استعمارگري چنین مدعي بود که آفتاب در سرزمين انگليس غروب نمي‌كند، چون بر شرق و غرب جهان سيطره داشت. جنايت، خيانت و آدم‌كشي در كارنامه سياه او فراوان است. و به قول اقبال لاهوری: حرکت استعماری انگلیسی‌ها از مغول‌ها بدتر بود. ما متاسفانه انگلستان را خوب نشناخته‌ايم. اگرچه امروز امريكا جناياتي مي‌كند كه انگليس مشاور، دنباله‌رو يا پيرو آمريكاست. انگليس اين سلطه را در ايران و افغانستان داشت اگر مستقيم عمل نمی‌کرد اما عوامل زيادي در ايران داشت. همه هندوستان را به كام خودش گرفته بود. از سوی دیگر حكومت عثماني هم به دليل بي‌لياقتي سلطان و برخي حكام ولايات در حال سست شدن بود. البته بخشي از اين سستي هم توطئه استعمار است. اما از آنجا که ما به اوضاع ایران کار داریم، بیشتر در همین مورد صحبت می‌کنیم. یکی از موارد آن روز استبداد شاه بود. ناصرالدين شاه از جمله شاهان متکبر، مستبد، قاتل، فاجر، غاصب و... بود. مسئله بعدی وجود دولتمردان وابسته به روس و انگليس بودند که بقاي خود را به اين مي‌دانستند. شخصيت‌هاي بزرگي كه مثل اميركبير در راه استقلال ایران حركت مي‌كردند هم به شهادت رسيدند و یا افرادی مانند علما تامين جانی نداشتند زیرا در دوران ناصرالدين شاه علماي زيادي داريم كه تبعيد شدند. اين هم از مسائلي است كه در تاریخ به آن پرداخته نشده است. سفاكي، ظلم و ستم شاه نهايت نداشت. هرجا كه احساس مي‌كرد، دستور تبعيد مي‌داد. وضعيت بهداشت و اقتصاد جامعه هم ناهنجار بود. حكام ولايات به مردم ظلم و ستم و تعدي مي‌‌كردند. با اینکه مثلا اصفهان به لحاظ قدرت علمي و جايگاه بالا بود اما انواع و اقسام ظلم و ستم توسط حكام آنجا-ظل السلطان- نسبت به علما و مردم اعمال مي‌شد.

برخلاف آنچه القا مي‌كند كه رابطه علما با دربار خوب بود، وضع چنين بوده. در اين دوره استعمار علاوه بر اينها، تشكيلات موازي هم درست مي‌كرد مانند انجمن اخوت. اين انجمن متعلق به ظهيرالدوله داماد ناصرالدين شاه است. تشكيلاتي به ظاهر درويشي‌گري و صوفي‌گري و به باطن فراماسونري كه تا زمان فروپاشي پهلوي وجود داشت. اگرچه افرادي از دولتمردان ماسون بودند، ميرزاملكم‌خان با موافقت شاه تشكيلات فراماسونري درست مي‌كنند.
سه دسته وارد اين تشكيلات مي شوند يك دسته دول‌ها، سلطنه‌ها و درباری‌ها که براي تفاخر وارد فراماسونری می‌شدند. دوم عده‌اي از طيف جوان تر و جوياي علم، دانش و انديشه كه فكر مي‌كنند فراماسونري يك حزب سياسي فكري است و براي ترقي و تعالي مملكت است. دسته سوم هم عوامل جاسوس و استعمار بودند. اين تشكيلات شروع به ارائه نشرياتي مي‌كند كه ما بايد آدم شويم. راه ترقي آدم شدن است. غربي‌ها اين قدر ترقي كردند به اين دلايل مايلند از آنها تقليد كنيم. حتي در جايي ملكم‌خان مي‌گويد: اگر ما بخواهيم آدم شويم بايد 200 سال اختياراتمان را به انگليس بدهيم حتی قبل از اينكه تقی‌زاده بگويد بايد از موي سر تا ناخن پا غربي شويم.
اين تشكيلات در سه جهت كار مي‌كنند.

1- مبانی فرهنگي و فكري مي‌دهد، تحت اومانيسم و برابري و برادري و آزادي

2- نيروسازي مي‌كند.

3- تشكلي قوي بوجود مي‌آورد.


شاه هم نفهم و بي‌لياقت بود. به همین دلیل ملا علي کنی نامه‌اي به شاه مي‌نويسد که اين نامه مهم است. در آنجا مي‌گويد: «تشكيلاتي كه درست شده که صحبت ترقي و كمال انسان مي‌كند، مگر در دين حضرت ختمي مرتبت اشكالي وجود دارد كه ما از غرب پيروي كنيم؟ آزادي كه اينها مي‌گويند، آزادي از دين است. مگر در دين آزادي وجود ندارد؟ دوم بحث برابري را مطرح مي‌كند، تو قانون اسلام را عمل كن ببينم عدالت در اين مملكت عمل نمي‌شود؟ مطالبي كه اين درست كرده هم براي سلطنت تو و هم براي دين خطرآفرين است. اگر تو نگران مملكت نيستي، من نگران دينم هستم.»

همين ملاعلي كني كه مبارزه مي‌كند در كتاب‌هاي تاريخي به عنوان يك مالك و ظالم و ضد آزادي مطرح مي‌شود. حرف ایشان در مورد حقوق اجتماعی کاملا روشن است. وقتي قرارداد رويتر توسط ملكم خان منعقد شد، نامه مفصلي ملا علی به ناصرالدين شاه داد ( دكتر رجبي در كتاب علماي شيعه این نامه را چاپ كرده) كه اين قرارداد، سلطه اجنبي براي مملكت اسلام مي‌آورد.

ببينيد نطق اين عالم بسيار عميق است. آنجا مي‌گويد که انگلستان با خريد يك ساختمان به نام شركت هند شرقي بر تمام هندوستان مسلط شد و همه را تحت سلطه خودش در آورد تو با اين قرارداد كه آب‌ها، جنگ‌ها، راه‌ها، منابع و مخازن زيرزميني را بدست اجنبي دادي، نگران نيستي كه مملكتت از بين برود؟

وضعيت حكومت اين‌گونه است. در دوره ناصرالدين شاه قراردادهاي سنگين استعماري بسته مي‌شد. بعد مسئله قرارداد تنباكو بوجود مي‌آيد كه سيد جمال الدین اسدآبادی نامه‌اي به ميرزاي شيرازي مي‌نويسد كه تو عالم بزرگ جهان اسلام هستي، اختيارات مسلمين در يد توست. محبوب مسلمين و حافظ دين خاتم‌الانبيا هستي و از سلاله پاك ائمه اطهار هستي. (نگاه كنيد كه سيد از كدام منظر با مرجع تقليد صحبت مي‌كند) و اين شاه ظالم، فاسد، فاجر و فاسق مملكت را از بين مي‌برد.

مشرق: پس مشوق ميرزاي شيرازي در قضيه تنباكو، سيد جمال‌الدين اسدآبادي بوده است؟

تا حدي بله. اینجا لازم است دو نکته بگوییم تا در بحثمان افراط و تفریط نکرده باشیم. یکی اینکه مرجع تقليد كه مي‌خواهد حكم كند بايد به يك منطبق قوي برسد. تحريك و ترغيب و احساساتي كردن را نبايد در جايگاه مرجعيت مطرح كرد. اما بايد ادله و براهين موثق و مستندي را ارائه داد تا وظیفه‌اش که دادن حکم است را انجام بدهد. چون حكمي كه مي‌كند حكم شرع است و بر همه واجب است كه اطاعت كنند حتي بر دیگر مراجع تقليد حتي بر زن و مرد عدم توجه به حكم گناه كبيره است. ناصرالدين شاه آيت‌الله فال اصيلي را به شكل بسيار بدي از ايران خارج مي‌كند. ايشان از علماي بزرگ شيراز است. او خدمت سيد می‌رود و جریان را تعذیف می‌کند و سيد هم نامه‌ را می‌نویسد.

از سوی دیگر مرحوم ميرزا محمد حسين غروي نائيني، صاحب کتاب «تنبیه الامه»، از دوستان و هم درس‌هاي سيد جمال است و مكاتبات زيادي بين ايشان و سيد جمال هست كه بعضي از آنها چاپ نشده و در عراق است. نامه را از طريق ايشان به میرزا مي‌دهند. البته بعضي‌ها افسانه‌بافي كردند كه ميرزا سید را راه نداد که ما سند اينها را نداريم. آنچه كه مي‌نويسند نه در شأن سيد جمال است و نه در شأن ميرزا اما اينكه ملاقات صورت نگرفته، بله هست و اينكه ميرزاي شيرازي تشخيص داده كه بايد اين كار را انجام دهد. مضافا نماينده اول ميرزا درتهران، ميرزا حسن آشتياني است.


*پیدایش جريانات استعماري

موضوع بعدي پيدايش جريانات استعماري شيخيه، بابيه، ادلیه و بهائيت است. البته استعمار انگليس براي سلطه بيشتر به كشورهاي اسلامي شروع به جريان‌سازي كرد. از يك طرف تشكيلات فراماسونري، از طرف ديگر حزب و گروه درست كردند. در عربستان وهابيت، در پاكستان و هندوستان، قادیانیه را درست كرد در اينجا هم دوره ناصرالدين شاه، اوج فعاليت‌ بابي‌ها و بهايي‌ها و ازلی‌ها بود. بخصوص كه بين اينها انشعابي رخ داد. يحيي صبح ازل و ميرزا حسين علي بها تبدیل به دو فرقه شدند كه انگليس هر دوي اينها را نگه داشت. اگر چه به بهاييت سرمايه‌گذاري بيشتري مي‌كرد. بعد هم که امريكايي‌ها وارد شدند ولي بالاخره اينها در دوره ناصري فعال بودند و فتنه‌هايي كه بوجود آوردند و درگيري ها و اختلافات طوري بود كه جامعه مرتب در تشنج به سر مي‌برد.

درويشي‌گري و لاابالي‌گري در اين دوره گسترش يافت. در اين دوره مرتب فرقه و قطب مانند اویسیه، گنابادیه و... پيدا مي‌شد. معلوم بود پشت این کار، مديريتی وجود دارد. يك طرف غرور و خودخواهي بود اما آن در حد يك محله يا 5-4 نفر بود نه اينكه در سطح مملكت گسترش پيدا كند که يك مرتبه مي‌ديديد در گناباد صداي يكي در كرمانشاه شنيده مي شود. یکی از مازندران در بندرعباس شنيده مي‌شود؛ آن هم با وسايل ارتباط جمعي محدود آن دوران.

موضوع ديگر رشد و گسترش غرب‌زدگي و غرب‌گرايي بود و اينكه نسخه نهايي ترقي ما غرب است. علاوه بر جریان فراماسونری، عده‌ای مانند طالبوف که مقداری هم مذهبی بودند، راه حل را علوم تجربي مطرح كرد که در كتاب وصيت به پسرش گسترش علم غربي را مطرح مي‌كند. يا مثل آخوندزاده كه فراماسون هم بوده و مروج غرب‌گرايي است. غير از قضيه باستان‌گرايي كه از زمان فتحعلي شاه توسط سرجان ملكم شروع شد و تاريخ ايران نوشته شد.

مشرق: آيا فراماسونري با این ابعاد مطرح بود كه هر كس مي‌خواهد رشد جامعه را ببينيد و در جامعه مطرح باشد به فراماسونری می‌پیوسته و بعدها فهميدند این جحریان نفوذ استعماري است و از آن جدا شدند يا از ابتدا مشخص بود چه مي‌گويد؟

قبلا هم گفتم که سه دسته در تشكيلات فراماسونري هستند. آنها كه براي تفاخر رفتند در فراماسونری ماندند. فرصت‌طلبان كه به خاطر مقام رفتند ادامه دادند. دسته وسطی که فكر كردند که آنجا علم و حرف‌هاي جديد مطرح است اگر بيرون آمدند، تفكرشان ماند. فراماسونري یک ايدئولوژي دارد و یک تشكيلات، ايدئولوژيش هنوز هم در ذهن بعضي‌ها هست. بحث اومانیسم ریشه آن دارد. وقتی بحث آزادي از مذهب مطرح مي‌شود، نتیجه‌اش می‌شود، لاابالي‌گري، فساد، فحشا، انحراف، انحطاط. ممكن است فساد اخلاقي نباشد بلكه بيرون آمدن از تعبد الهي باشد.

در دوران عقب‌ماندگي زمان ناصرالدين شاه يك خلئي وجود داشت كه اينها رشد مي‌كردند. اين را به عنوان واقعيت اجتماعي، نه حقيقت بايد پذيرفت. در جامعه خلئي وجود دارد كه نياز به تحول جديد است. فراماسون‌ها اين خلأ را پر مي‌كردند. بحث اومانيسم و اصالت انسان و دوري از تعصب و تسامح براي يك عده يك حرف بود. فراماسونري تقيد و تعصب را از بين برد که براي يك عده حرف نو بود. چه بسا يك عده آن را نمي‌فهميدند. مگر اصل اومانيسم که شانیت و جایگاه انسان را می‌پردازد بد است؟ مثل مرحوم بازرگان که از روي ناداني نامه‌اي به آيت‌الله صدوقي مي‌نويسد و در آنجا می‌گوید كه ما طرفدار اسلام اومانيستي هستيم و شما طرفدار اسلام فقاهتي هستيد. چه بسا مهندس بازرگان متوجه حرفش نباشد اما اومانيستي يك مكتب و ايدئولوژي است. هر كلمه يك بار فكري- فرهنگي دارد. وقتي شما گفتيد من دمكراتيك اسلامي مي‌خواهم، اين كلمه دمكراتيك متعلق به مكتب ديگري است. مثل اين است كه بگويد من مسيحي مسلمان هستم، شدني نيست.

در طرف ديگر نهضت‌هاي ديني هم داشتيم اما استبداد و جو جامعه اجازه رشد به آنها نمی‌داد. نهضت ضد استعمار و ضد استبدادي كه ملا علي كني شروع كرد اما اين در جامعه فراگير نشد، به دليل قدرت استبدادي ناصرالدين شاه. خب امروز بايد روش و سيره ملاعلي كني را مطرح كنيم. دو بيانيه‌اي كه گفتم دو نمونه از كار اين آدم است، موارد زيادي دارد كه بايد به آن پرداخته شود. همان دو نامه هم مهم است. يك رويارويي را بوجود آورد. بايد نهضت تنباكو را مطرح كنيم كه سيد در همين دوره وجود دارد اگرچه در ايران نيست و او را اخرج كردند. نامه مي‌دهد و دفاع مي‌كند که مفاهيم بسيار عالي دارد كه هم در شأن يك عالم مذهبي است و هم در شأن ميرزاي شيرازي به عنوان يك مرجع است كه به آن تأسي كند. نهضت علمي در اصفهان است مثل ميرزا جهانگيرخان قشقايي که یک فيلسوف، عارف، مفسر نهج‌البلاغه، انديشمند و مدرس بزرگ و نيز ملا محمد كاشي از علماي برجسته حوزه علميه اصفهان در آن دوران يك حوزه برجسته است.

نهضت علمي در حوزه علميه نجف بعد از جريان اخباري‌گري مربوط به همين دوران است. که مرحوم وحيد بهبهاني با اين اخباری‌گری مقابله كرد و شيخ انصاري استمرار حركت بهبهاني را انجام داده است. ملاحسينقلي همداني هم توانست مباني عرفان و فلسفه اسلامي را در متن جامعه مذهبي بياورد.

*وضعیت جهان اسلام


در جهان اسلام بايد اوضاع مصر را بررسي كنيم با توجه به اينكه به امپراتوري عثماني وابسته بود انگليس‌ها در آنجا شيطنت مي‌كردند اما از نظر فكري سياسي جلوتر از ايران بود. دوم وضع افغانستان بود كه انگليس‌ها در آنجا مسلط بودند اما به دليل ساختار عشايري نمي‌توانستند كاملا نفوذ كنند مقاومت‌ها وجود داشت. سيد 13 سال در آنجا مي‌ماند. تحول و تغييري بوجود مي‌آمد كه ما اطلاعاتي نداريم. و به دليل همین اقامت بلند مدت سيد را اسعدآبادي مي‌دانند که در اصل او اهل اسدآباد همدان است. آن دوره به دليل اختلافاتي كه انگليسي‌ها بين شيعه و سني و تشتط‌ها بوجود آورده بودند، سيد تلاش مي‌كرد هويت وطني خود را مخفي نگه دارد. مثلا گاهي با نام جمال‌الدين كابلي امضا مي‌كرد. سيد 36 اسم مستعار داشت كه در كتاب «سيد جمال‌الدين» آقاي خسروشاهي آمده است. شيخ جمال‌الدين، جمال‌الدين افغاني، سيد جمال‌الدين حسيني و ... از اين قبيل‌اند.

سيد 10 سال در مصر ماند و در دانشگاه الازهر تغيير و تحولي بوجود آورد كه تحولات بعدي فكري مصر مرهون سيد است. او به هندوستان رفته و مجله تعليم و تربيت را منتشر مي‌كند و در اين مجله به مسائل اسلامي مي‌پردازد. آنجا علاوه بر سلطه انگليس، سيد احمد خان هندي وجود داشت كه عالم بزرگي بود اما تحت تاثير انگليسي‌ها قرار مي‌گيرد. در دوره‌اي كه مسلمانان مشغول مبارزه عليه استعمار بودند او مي‌گويد مبارزه فايده ندارد بايد تحول فرهنگي بوجود آوريم. او با نفي مبارزه عليه انگليس فعاليت‌هاي فرهنگي شروع مي‌كند که مدرسه «علي گر» را ايجاد مي‌كند كه اكنون با کمک انگلستان تبديل به دانشگاه شده. ايشان ديداري از لندن داشت که تحت تاثير انگليسي‌ها شروع به تفسير مادي قرآن مي‌كند. سه جلد آن به فارسي ترجمه شد و به دليل محتوا ادامه پيدا نكرد. سيد جمال با اين آدم درگير مي‌شود و رساله به نام نيچريه مي‌دهد يعني مادي‌گري و طبيعت‌گرايي. آنجا مي‌گويد آنچه كه شما ارائه كرديد مادي‌گري از قرآن را ارائه مي‌دهد و برخلاف قرآن است. در اينجا بايد شخصیت سید را شناخت که چگونه نسبت به انحرافات حساسیت به خرج می‌داده است. این درگيري شديد مي‌شود كه بعدها اقبال لاهوري نامه‌اي به سيد احمدخان مي‌نويسد و به حركت استعماري‌اش اشاره مي‌كند.
سید سه بار به ایران دعوت می‌شود. که توسط شاه اخراج مي‌شود و در فرانسه همراه شيخ محمد عبدو - از علماي بزرگ مصر - كه در حقيقت شاگرد سيد جمال بوده. بعد از سيد جمال رئيس دانشگاه الازهر مي‌شود كه مي‌توان به آن پرداخت. آنجا روزنامه عروه الوثقي را منتشر مي‌كند. آن موقع ما روزنامة هايي عليه اسلام و دفاع از غرب داشتيم. اما اين تنها روزنامه‌اي است كه مدافع اسلام و قرآن و دين به زبان عربي است.

اين روزنامه جايگاه وسيعي پيدا مي‌كند و وقتي وارد ايران مي‌شد مخفيانه دست به دست مي‌گشت. حتي روزنامه اطلاع را در كتابخانه مجلس ديدم كه دو مقاله از آن روزنامه منتشر كرده که ناصرالدين‌ شاه مطلع مي‌شود و از چاپ آن جلوگیری می‌کند. بعدها هم مقالاتی از عروه الوثقی را ترجمه مي‌كند اما اسمي از سيد نمي‌برد. اين مجله در كشورهاي اسلامي بسيار مؤثر بود. غربي‌ها و انگليس احساس خطر مي‌كنند و مانع از ادامه اين روزنامه مي‌شوند. مقالات عروه الوثقي هنوز حرف نو دارد و عمق و جامعيت سيد را نشان مي‌دهد. بعضي مقالات را هم شيخ محمد عبدو مي‌نويسد.

وقتي عروه‌الوثقي توقيف مي‌شود ايشان روزنامه ضياءالخائفين را مي‌نويسد و منتشر مي‌كند. انگليسي‌ها آن را هم توقيف مي‌كنند. چند كتاب منتشر مي‌کند. در ارتباط با اوضاع جامعه در ايران و ديگر جاها نامه‌ها و اعلاميه‌هايي ارائه مي‌دهد. اين بيانيه‌ها و نامه‌هاي سيد به علما و شخصيت‌ها مثل اعلاميه‌هاي قبل از انقلاب كه در بيداري جامعه تاثير داشت، دست‌ به دست مي‌گشت. سيد در مسائل فكري بر دين و سياست تكيه داشت. به عنوان يك عالم هم در چارچوب دين صحبت مي‌كرد و هم توجه به سياستي داشت كه با استبداد و استعمار تقابل داشته باشد. مباني فلسفي سيد قابل توجه است، بخصوص كه در مكتب میرزا حسینقلی درس خوانده. برخي نوشته‌ها و آثارش را از لحاظ فلسفي برجسته مي‌دانند و به مباني عرفاني‌اش اشاره شد. او روي احياي قرآن و اسلام اصرار دارد و آن را راه‌حل در مقابله با فرهنگ غرب و استبداد شاهنشاهي مي‌دادند. در زمينه توجه به مباني قرآني در بيانيه‌ها و مقالات عروه‌الوثقي اشاراتي دارد. احياي فرهنگ و تمدن اسلامي را مطرح مي‌كند كه مسلمان‌ها در برابر غرب، خود باخته نشوند و احساس ذلت نكنند. حركتي كه سيد پديد آورد يك روح ديني و اسلامي در برابر جريان غرب‌زدگي بود كه منحصر به ايران هم نبود. در اواخر دوره ناصرالدين شاه از اواخر 1306 در استانبول بحث هيئت اتحاد اسلام را مطرح مي‌كند. بعدها هم كمونيست‌ها و هم خارجي‌ها براي خدشه‌دار كردن، مي‌گويند اين توطئه‌اي بود كه مي‌خواست امپراتور عثماني باقي بماند. اما سيد در اين هيئت از خلافت كسي حرف نمي‌زند. اگرچه در آن دوره امپراتوري اسلام در برابر غرب يك قدرت بود. اگرچه در درونش مشكلاتي داشتيم اما وحدتي در جهان اسلام وجود داشت.

هيئت اتحاد اسلام تا زماني كه رضاخان هنوز مسلط نشده بود به عنوان يك جريان خوب وجود داشت. حتی نهضت جنگل ابتدا با اين هيئت شروع شد. یا خود شهيد مدرس و علماي تهران، هيئت اتحاد اسلام داشتند. اين موضوع به عنوان يك جريان اسلامي قابل تحليل است.

*ناسیونالیسم

مسئله ديگر آن زمان ناسيوناليسم بود كه انگليسي‌ها راه انداختند. ناسيوناليسم با وطن دوستي فرق دارد. ناسيوناليسم يك ايدئولوژي است و نتيجه ناسيوناليست به پان كرديست، پان عربيست و ... مي‌انجامد.

سيد با اين انديشه مبارزه مي‌كرد و مي‌گفت اين هم شرك است و هم جامعه اسلامي را از بين مي‌برد. منادي‌هايش در ايران آخوندزاده و ميرزا آقاخان كرماني و امثال اينها بودند. در عثماني، دیاگوگالب ‌نظريه‌پرداز پان تركي بود كه بعدها حكومت مصطفي كمال روي كار مي‌آيد و بر مبناي انديشه بود.

*ترور ناصرالدین شاه

آخرين حركتي كه در مورد سيد جمال شروع شد ترور ناصرالدين شاه توسط ميرزا رضاي كرماني بود. او از شاگردان سيد بود و همين امر منجر به شهادت سيد شد. چون دولت ايران درخواست كرد سيد را به ايران برگرداند. دولت عثماني قبول نكرد ولي گويا با دسيسه خود انگليسي‌ها سيد به شهادت رسيد.

*آسیب شناسی جریان سیدجمال الدین اسد آبادی

ما بايد دو موضوع را در نظر بگيريم يكي آسيب‌شناسي حركت سيد است بالاخره هر حركت آسيب‌هايي دارد. اين آسيب‌شناسي به معناي نفي نيست چون اگر ما آن موقع هم بوديم همان كار را انجام مي‌داديم اما الان بعد از گذشت بیش از صد سال به کارها و فعالیت امثال سید نگاه می‌کنیم. خب امکان دارد که انسان در زندگی‌اش دچار اشتباهات و ایراداتی باشد. خب فعالیت‌های سید هم بدون آسیب نیست.

اولين آسيب اين حركت، پراكندگي است اگر در جایی متمركز مي‌شد نتایج بهتری داشت. دوم عدم پيوند مستمر سید با حوزه علميه است. ما اين مشكل را با علماي بعدي هم داشتيم كه وقتي سمت سياست مي‌رفتند ارتباطشان را با مجموعه حوزه قطع مي‌كردند.

مسئله سوم نوع فعاليت سيد بود. او در ابتدا بود فكر مي‌كرد با نصيحت و اصلاح سلاطين مشكل جهان اسلام حل مي شود. لذا خودش هم در اواخر عمر به همين اعتراف كرد و شروع به نصيحت سلاطين كرد. خودش هم مي‌گويد اگر تخمي كه در شوره‌زار سلاطين پاشيدم را در متن جامعه مي‌پاشيدم چقدر مؤثر بود. یا شاگردش شيخ محمد عبدو مي‌گويد: سيد از سلاطين شروع كرد و به ثمر نرسيد، من از مردم شروع مي‌كنم. او رئيس دانشگاه الازهر مي‌شود و شروع به تفسير قرآن و نهج‌البلاغه مي‌كند. او اهل سنت است اما تحت تاثير سيد شرح نهج‌البلاغه مي‌نويسد.

مسئله چهارم در مظان اتهام فرماسونري قرار گرفتن است. سيد وقتي در مصر بود تقاضاي عضويت در تشكيلات فراماسونری شرق را مي‌دهد كه پذيرفته هم مي‌شود و وارد مي‌شود. سید چون مستقل فکر می‌کرد، می‌خواست که آنجا را تغيير دهد. بخصوص كه این لژ فرانسوي هم بود. بين انگليس و فرانسه رقابت‌هايي است كه مي‌شود از آن سود برد. احتمال دوم اين است كه رفته ببيند در فراماسونری چه موضوعاتی مطرح می‌شود که با آنها مبارزه كند. احتمال سوم اين است كه اشتباه كرده. البته هر سه به اشتباه مي‌انجامد چون شخصيت بزرگ نبايد در مظان اتهام قرار بگيرد. دستور است كه مؤمن بايد از قرار گرفتن در موضع اتهام پرهيز كند. به هر صورت ايشان به آنجا مي‌رود و كمتر از يك سال مي‌ماند و اخراج مي‌شود. آن هم به دليلي تعصب به دين و مبارزه عليه استعمار كه با مباني و تشكيلات فراماسونري نمي‌خواند. آقاي صدر واثقي در كتاب نهضت سيد جمال‌الدين حسيني به خوبي به اين موضوع پرداخته و بر اساس اسناد لژ فراماسونري قاهره و آن دوران تحقيق بسيار خوبي كرده. در سال 50 براي پي بردن به اسناد اين موضوع به قاهره رفته بود.

* در غرب اسلام ديدم اما مسلمان نديدم

ما داريم كه نظم از ويژگي مسلمان است. رعايت حقوق ديگران از ويژگي مسلمان است. هرجا كه اينها ديده شد و نشانه‌هايي از اسلام هست. پراكندگي و اختلاف به قول امام از جنود شيطان است. وقتي يك جوان به غرب مي‌رود و این نشانه‌ها را که می‌بیند تشخیص می‌دهد که رفتارهای اسلامی در حال اجراست. سيد جمال اين نشانه‌ها را گفته اما اينكه در غرب اسلام را ديدم و مسلمان نديدم، در اعلاميه‌ها و بيانيه‌هاي او ديده نمي شود بلكه از او نقل قول شده. او عوامل ترقي غرب را علم، مبارزه با ظلم و ستم، رعايت حقوق مردم، اجراي قانون و... را مطرح مي‌كند.

مسئله بعدی از آفات، اطرافيان سيد هستند که بعضی‌ها معتقد هستند که آنها بعد از سید تغییر رویه داده اند مانند ميرزا آقا خان كرماني که بابی و ازلی بوده و داماد يحيي صبح ازل که يك دوره باستان‌گراي و يك دوره غرب‌گرايي داشته است. البته آقاي صدر واثقي مي‌گويد که او اواخر داشت به اسلام مي‌پيوست و كتابي در وصف پيغمبر می‌نوشت كه نيمه كاره ماند. شيخ احمد روحي، باجناق ميرزا آقا خان و داماد يحيي صبح ازل بوده. برخي افرادي كه او با آنها ارتباط داشت در مضن اتهام بودند. سيد نگاه سياسي برجسته‌اي داشت که متوجه نبود اين حركتش او را در مظان اتهام قرار مي‌دهد که الان برخي به آن استناد مي‌كنند. ما اين آفات را در نهضت جنگل هم داريم اگر ميرزا كوچك‌خان را هم با حفظ بزرگي و عظمتش بررسي كنيم همين است.

موضوع پایانی این است که عدم فرصت تكوين مباني فكري سید است كه اگر فرصتي مي‌كرد به تدوين و تبيين مي‌پرداخت بهتر بود. البته اين هم هست كه ايشان هرجا مي‌رفت چمداني از نوشته‌ها و كتاب داشت که گويا اين چمدان در ايران به سرقت رفته بود. شايد نوشته‌هايي داشته باشد. اما امروز يكي از راه‌هاي شناخت سيد، شناخت دوستان و دشمنان سيد است. شهرت سيد در جهان و كشورهاي اسلامي بيشتر از ايران است و كتاب بيشتر نوشته شده. در ايران مثلا شايد حدود نزديك به 80 عنوان كتاب درباره سيد نوشته شده باشد كه 11 كتاب عليه سيد است. 60 و خرده‌اي كتاب به دفاع سيد است.
افرادی که علیه سید مطلب نوشته‌اند مانند فريدون آدميت كه پدرش فراماسون و خودش آدمي مادي بود يا اسماعيل رائين كه مرتبط با ساواك همکاری می‌کرد و معلوم بود با هدايت ساواك عليه سيد مطلب نوشته است. یا مثلا تقي‌زاده هم كتابي نوشته که طبق معمول شيطنت كرده است. شخصیت سید را در یک ابهام و هاله‌اي از سؤالات مطرح کرده که از جمله می‌توان به این اشاره کرد که در آنجا گفته سيد ختنه نشده بود. دکتر شریعتی در این زمینه به شوخی می‌گفتند که آقای تقی زاده در این امور کارشناس هستند. در حاليكه او، سيد است و پدرش از علماي همدان است.

تیپ‌هاي كمونيست عموما عليه سيد مي‌نویسند چون او مبلغ اسلام بود. تيپ‌هاي شاهنشاهي عليه سيد مي‌نويسند چون او مدافع اسلام و عليه سلاطين بود. عوامل غرب به خصوص انگليسي‌ها عليه او مطلب مي‌نوشتند. یا به یکی از فلاسفه فرانسه كه مناظره‌اي در بحث قضا و قدر با سید دارد. سيد جواب او را مي‌دهد. اين مناظره جايگاه فلسفي و علمي سيد را هم نشان مي‌دهد.

البته بعضی از مذهبی‌ها به دليل عدم مطالعه و فهم علیه سید صحبت‌هایی می‌کنند. اگر انها کتاب نهضت‌هاي صد ساله اخير شهيد مطهري را بخواند به شخصیت سید پی می‌برند. بعضي از ما به دليل نداشتن علم و سواد اشتباهات بزرگي مي‌كنيم. براي شناخت سيد بايد موافقان و مخالفان او را شناخت مثل كواكبي از علماي بزرگ، از سادات ساكن سوريه كتاب‌هاي زيادي دارد كه سيد را درك كرده است. شيخ محمد عبدو رئيس دانشگاه الازهر، تاريخ نهج‌البلاغه، مفسر قرآن، اقبال لاهوري چقدر در ستايش سيد شعر گفته. شهيد مطهري وقتي مي‌خواهد در مورد انقلاب اسلامي صحبت كند مي‌گويد سلسله جنبان نهضت اصلاح‌گري در جهان اسلام سيد جمال‌الدين است. دكتر شريعتي همين‌طور، ميرزا محمد حسين نائيني با مرحوم سيد ابوالحسن جلوه از فلاسفه و عرفای دوره ناصري ارتباط داشته. يك جلسه به طور مفصل با سيد صحبت مي‌كند. ميرزا ابوالحسن مي‌گويد من اگر جلوه نبودم دوست داشتم سيد جمال باشم چون فيلسوف و عارف بود. شخصيت خود را دوست دارد اما مي‌گويد اگر اين نمي‌بودم دوست داشتم آن باشم.

آقاي خسروشاهي 40 و خرده‌اي كتاب در مورد سيد جمال دارد موقعي كه مصر بود 15 جلد را آنجا تدوين كرد و كسي است كه از سال‌هاي 34 و 35 تا به حال در مورد سيد تحقيق مي‌كند و مي‌نويسد. استاد محیط طباطبايي تقريبا با يك واسطه نسل از سيد نقل قول‌ها و كتاب‌هايي دارد. نهضت بيداري شرق كتاب تحقيقي است و مقالاتي هم دارد. آقاي صدر واثقي متخصص موضوع است.

اما مخالفين سيد، بيشتر به دليل اسلاميتش، مبارزه با غرب، مبارزه با استبداد، بوجود آوردن يك نهضت و بيداري اسلامی، عليه سيد مي‌نويسند. البته هنوز هم تحقيق پيرامون سيد جمال بايد ادامه داشته باشد. آقاي خسروشاهي سايتي را به نام سيد جمال طراحي كرده. چندين همايش متعارف بعد از انقلاب گذاشته شده اما حوزه و دانشگاه بايد پايان‌نامه‌ها را سوق دهد تا ابعاد شخصيت سيد مشخص شود. در تعاملي كه دانشگاه‌هاي ما با هند و افغانستان و مصر و تركيه دارند بايد بخواهند كه اسناد آنها بيايند.

گفتگو از حسین جودوی
Viewing all 194 articles
Browse latest View live




Latest Images